گذری بر زندگینامه شهید اندرزگو
شهید اندرزگو در رمضان سال ۱۳۱۸ شمسی، در خیابان شوش تهران در یک خانواده متوسط دیده به جهان گشود. او پس از طی دوران کودکی و در پایان تحصیلات ابتدایی به سبب مشکلات معیشتی، ترک تحصیل کرد و در یک کارگاه نجاری مشغول به کار شد. از آن جایی که به علوم دینی علاقه وافری داشت پس از فراغت از کار روزانه، تا پاسی از شب در مسجد هرندی دروس فقه و اصول می خواند.
شهید اندرزگو، در نوجوانی با نواب صفوی آشنا شد. منش و شخصیت این روحانی مبارز در ذهن و ضمیر او اثری ژرف گذاشت و فرایند این تاثیر روحی، آشنایی با تشکیلات فدائیان اسلام و راه مبارزاتی آنها بود که در تعیین مشی مبارزاتی شهید اندرزگو نقش آفرین بود. وی که در آن سال ها به سلاح علم و ایمان، خود را مسلح می ساخت، سرانجام با درک و لمس روح نهضت ۱۵ خرداد به رهبری امام خمینی (ره) در سن هیجده سالگی گام به عرصه مبارزه با رژیم پهلوی نهاد. شهید اندرزگو در جریان قیام ۱۵ خرداد خود یکی از عاملین تظاهرات پرشور مردم بود که همان شب با اهدای کتابی از امام مورد تقدیر قرار گرفت.
پس از واقعه ۱۵ خرداد، در همان رابطه دستگیر و تحت شدید ترین شکنجه ها قرار گرفت، و با این که در زیر شکنجه بیهوش شده بود، به سبب عزم خدادادی کوچکترین کلامی که بتواند شکنجه گران را به مقصودشان رهنمون سازد بر زبان نیاورد. پس از رهایی از زندان با شهید حاج صادق امانی و دیگر دوستانی که از سابق می شناخت ارتباط برقرار کرد و وارد شاخه نظامی هیات موتلفه جمعیت های اسلامی شد. در همین زمان مساله ترور حسنعلی منصور نخست وزیر وقت مطرح شد و او به همراه دیگر افراد شرکت کننده در این ترور، در مراسم تحلیف شرکت کرد و اولین نفری بود که دست روی قرآن گذاشت و سوگند یاد کرد که تا آخرین قطره خون خود نسبت به نهضت و آرمان های اسلامی آن وفادار بماند.
اعدام انقلابی حسنعلی منصور با همکاری شهیدان محمّد بخارایی، رضا صفار هرندی، مرتضی نیک نژاد و حاج صادق امانی جامعه عمل پوشید. شهید اندرزگو که ۱۹ سال بیشتر نداشت، در این عملیات مسئولیت کُند کردن اتومبیل منصور را در محدوده بهارستان بر عهده داشت، تا شهید بخارایی بتواند با دقت عمل او را از پای در آورد. وقتی که شهید اندرزگو با موفقیت وظیفه خود را انجام داد، منصور به ناچار در نزدیکی مجلس از اتومبیل پیاده و عازم مجلس شد و همین امر فرصتی فراهم آورد که شهید بخارایی از این موقعیت، استفاده کند و خشم و نفرت ملت مسلمان ایران را با گلوله ای که شلیک کرد و در گلوی او نشاند، ابراز نماید. پس از این حرکت، شهید اندرزگو برای اطمینان از مرگ منصور، خود را به او رساند و گلوله دیگری در مغزش خالی کرد و به سرعت متواری شد. از آن به بعد زندگی مخفی اختیار کرد، و مخفیانه در قم زندگی و تحصیل علوم حوزوی را ادامه داد.
رژیم که از یافتن وی مایوس شده بود، او را غیاباً محاکمه و به اعدام محکوم کرد. پس از مدتی، توسط ساواک شناسایی شد. اما توانست فرار کند و خود را مخفیانه به عراق رساند و از نعمات وجودی امام (ره) از نزدیک استفاده ها برد؛ در سال ۱۳۴۵، به ایران بازگشت و به قم رفت و مجدداً سرگرم فعالیت های انقلابی شد ضمناً هر وقت فرصتی پیش می آمد با سخنرانی های پرشور خود در شنوندگان تاثیر به سزایی می گذاشت و آنان را به تحرک وامی داشت. شهید ، دوباره شناسایی شد و ناگزیر به تهران آمد و در محله چیذر سکنی گزید.
در چیذر تحصیل علوم دینی و مبارزاتش را از نو و در بعدی دیگر آغاز کرد. در همین جا بود که ازدواج کرد و یک سال و نیم در یک اتاق اجاره ای با همسرش زندگی کرد. افراد زیادی به عنوان میهمان به منزل وی رفت و آمد می کردند که بعدها معلوم شد، آن ها سربازان واقعی امام زمان (عج) بودند و تحت آموزش وی قرار می گرفتند. وی به مرور زمان بر وسعت فعالیت های انقلابیش افزود و برای این که شناسایی نشود، منزلش را مرتب عوض می کرد.
در سال ۱۳۵۱ شمسی، یکی از دوستان وی دستگیر و در زیر شکنجه های طاقت فرسا به مواردی در رابطه با شهید اندرزگو اعتراف کرد و ساواک از سر نخی که به دست آورده بود، در صدد دستگیری وی برآمد، اما از او توانست مثل همیشه از دست ساواک بگریزد و به قم برود. در قم مجدداً با نام مستعار و با ظاهری دیگر، اتاقی اجاره کرد و مشغول فعالیت شد و با گروه های مبارز مسلمان به برقراری ارتباط پرداخت و برای آنها پول و اسلحه و مهمات و امکانات فراهم ساخت. بار دیگر، ساواک موفق به شناسایی محل زندگی او شد و این بار نیز، وی از معرکه گریخت و با نامی دیگر و در لباسی مبدل، خودرا به مشهد رساند و در آن شهر با حجت الاسلام والمسلمین عباس واعظ طبسی (تولیت فعلی آستان قدس رضوی) تماس گرفت و با کمک ایشان توانست همراه همسرش و به طور پنهانی از طریق زابل و زاهدان به افغانستان فرار کند.
وی در افغانستان تنها یک ماه دوام آورد و نتوانست دور از مبارزه باشد، لذا مخفیانه خود را به مشهد رساند.
در این دوران شهید اندرزگو، روزها بالباس مبدل و با نام های مستعار به شهرستانهای مختلف مسافرت می کرد و به فعالیت های تبلیغی مشغول می شد و شب ها نیز در نزد ادیب نیشابوری به توسعه معلومات می پرداخت و هم زمان، طلاب دیگر را نیز از اطلاعات علمی و مبارزاتی اش بهره مند می ساخت. او در مشهد چندین خانه عوض کرد و نیز پنهانی به سفر حجّ مشرف شد. در سفر دیگری که عازم انجام حجّ عمره شده بود، خود را به نجف اشرف رساند و به زیارت امام (ره) نایل آمد واز انفاس قدسی آن دریای بیکران فیض، نیرو گرفت. سپس به سوریه و لبنان سفر کرد و بر تجربه های مبارزاتی خویش افزود.
شهید در لبنان با نماینده امام (ره) در سازمان الفتح تماس گرفت و ضمن دیدن تعلیمات نظامی، طرز استفاده از سلاح های سنگین را فرا گرفت.
سیّد، پس از بازگشت به ایران همزمان با اوجگیری انقلاب اسلامی تصمیم به نابودی شاه گرفت. لذا به یک برنامه ۶ ماهه، رفت و آمدهای شاه را تحت نظر گرفت تا بتواند با وارد کردن مواد منفجره از فلسطین، هدف خود را پیاده کند، لذا دست به کار شد، تا به کمک شخصی در داخل کاخ سلطنتی به این مهم دست یابد که با رویداد شهادتش توفیق اجرای آن را از دست داد.
نحوه شهادت شهید اندرزگو
از آن جایی که ماموران ساواک به طور دایم در جستجوی وی بودند، توانستند اطلاعاتی حین شکنجه تعدادی از مبارزان اسلامی، از اندرزگو به دست آورند. ساواکی ها در چارچوب این اطلاعات تلفن های قسمت وسیعی از شهر تهران را تحت کنترل گرفتند تا توانستند، رد مکالمات او را به دست آورند و پی بردند که شهید اندرزگو روز ۱۹ ماه مبارک رمضان افطار را در منزل یکی از دوستانش خواهد بود.
شهید اندرزگو، نزدیکی غروب آن روز با یک موتور گازی راهی منزل دوستش شد؛ ماموران ساواک قبلاً منطقه را به محاصره در آورده بودند. وی پس از ورود به خیابان سقاباشی متوجه حضور ماموران ساواک شد، اما برای فرار از مهلکه، دیگر دیر شده بود . وی با پناه گرفتن در پشت یک اتومبیل سعی در گمراه کردن ماموران داشت ، اما ماموران رژیم از فاصله دور پاهای او را مورد هدف قرار دادند. شهید اندرزگو در حالی که خون، به شدت از پاهایش جاری بود، توانست تعدادی از اسنادی را که در جیب داشت در دهان گذاشته و بجود و تعداد دیگر را نیز با خون خود آغشته کرد تا به دست ماموران ساواک نیافتد. دژخیمان رژیم که سخت از این چریک مسلمان وحشت داشتند از فاصله دور او را به گلوله بسته بودند و از این باک داشتند که اندرزگو به خودش مواد منفجره بسته باشد، آن ها وقتی مطمئن شدند که اندرزگو قادر به انجام حرکتی نیست به وی نزدیک و او را روی برانکارد قرار دادند، اما سّید با تکانی خود را از روی برانکارد به داخل جوی آب انداخت. لحظه شهادت فرا رسیده بود و او در روز ضربت خوردن مولایش علی (ع) و در حالی که روزه بود و روزه خود را با خوردن اسناد باز کرد، به لقای پروردگارش شتافت. سیّد همواره گفته بود که: «زنده مرا نخواهند یافت» و سرانجام نیز چنین شد.
شهید اندرزگو چریکی بود که دامنه مبارزاتش، از لبنان تا افغانستان گسترده بود. او در مدّت اقامتش در لبنان، در تشکل بخشیدن به گروه های بسیاری از مبارزان پراکنده فلسطینی موفقیت هایی کسب کرد. ساواک ۱۵ سال سایه وار دنبال او می گشت، لکن هر وقت به مخفیگاه وی می رسید، سیّد توانسته بود از دام ماموران بگریزد.
عبدالکریم سپهرنیا، دکتر حسینی، شیخ عباس تهرانی، ابوالحسن نحوی، سیّد ابوالقاسم واسعی، محمد حسین الجوهرچی ، نام هایی بودند که سید از آن ها استفاده می کرد و مناسب هر نام، به چهره ای ظاهر می گردید.
[divider]
اندرزگو کیست؟
سیدعلی اندرزگو از فعالان مبارزه مسلحانه علیه حکومت پهلوی، در ۱۳۱۸ ش. ـ ماه مبارک رمضان ـ متولد شد. در ۱۲ سالگی در بازار تهران و در یک نجاری مشغول به کار شد. او روزها کار میکرد و شبها به تحصیل میپرداخت. اندرزگو در سنین نوجوانی به عضویت جمعیت مؤتلفه اسلامی درآمد و در ۱۳۴۱ ـ در ۲۳ سالگی ـ مبارزه مسلحانه علیه شاه را آغاز کرد. او در این مبارزه در کنار شهیدان بخارایی، هرندی، نیکنژاد و تحت هدایت شهید صادق امانی و شهید مهدی عراقی قرار داشت. در پی قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ بازداشت شد و پس از آزادی مبارزه مسلحانه را پی گرفت. وی در عملیات ترور حسنعلی منصور ـ عامل کاپیتولاسیون ـ در ۱۳۴۳ ش. مشارکت جست و پس از شناسایی، غیاباً به اعدام محکوم شد.
او مخفیانه به عراق سفر کرد و در ۱۳۴۵ به قم بازگشت، اما توسط ساواک شناسایی شد، به همین دلیل راهی تهران شد و در منطقه چیذر در یک خانه اجارهای اسکان یافت و حوزه علمیه چیذر را مرکز فعالیت خود قرار داد.
او در ۱۳۴۹ ش. به اصرار برادرانش با تغییر نام به «شیخ عباس تهرانی» ازدواج کرد. در ۱۳۵۱، یکی از دوستانش توسط ساواک بازداشت شد و در زیر شکنجه به ارتباطش با اندرزگو اعتراف کرد و وی ناچار از چیذر به قم رفت. او در قم متوجه شد که ساواک در سراسر کشور در پی اوست، اما با این حال از مبارزه علیه حکومت شاه مأیوس نشد و به تهیه پول و اسلحه پرداخت. اندرزگو از قم به تهران و سپس به مشهد رفت و در مشهد به زابل و از آنجا همراه همسرش، به افغانستان رفت و پس از یک ماه با تغییر چهره به ایران بازگشت. اندرزگو علاوه بر تغییر چهره، از نامهای مستعار، گذرنامههای متعدد و ۲۴ شناسنامه استفاده میکرد.
اندرزگو بین قم، تهران و مشهد تردد میکرد. وی پس ازمدتی راهی مکه شد و از آنجا به نجف رفته و با امام خمینی ملاقات کرد. سیدعلی اندرزگو پس از نجف، دو ماه در سوریه و لبنان به سر برد و در لبنان دورههای فشرده آموزش نظامی را سپری کرد و با هدف ترور شاه به ایران بازگشت، اما قبل از آن که نقشه خود را عملی سازد به دام مأموران ساواک افتاد. سیدعلی اندرزگو، در آستانه افطار روز ۱۹ رمضان ۱۳۵۷ ش. که راهی منزل یکی از دوستانش بود، به محاصره مأموران ساواک افتاد. مأموران ابتدا او را از ناحیه پا زخمی کردند. در این فرصت، اندرزگو که نقش بر زمین شده بود، با خوردن کاغذهای حاوی شماره تلفن دوستان و نزدیکانش و آغشته کردن بقیه مدارک به خون خود و نابود کردن آنها، مانع از آن شد که نشانی کسی به دست ساواک بیفتد. شهید اندرزگو در ماه مبارک رمضان ۱۳۱۸ ش. متولد و در ماه مبارک رمضان ۱۳۵۷ش. با زبان روزه به شهادت رسید. از وی ۴ فرزند به نامهای مهدی، محمود، محسن و مرتضی باقی مانده است.