رفتن به مطلب
لطفا جهت استفاده از تمام مطالب ثبت نام کنید ×
انجمن های دانش افزایی چرخک
لطفا جهت استفاده از تمام مطالب ثبت نام کنید

جستجو در تالارهای گفتگو

در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'اسلامي'.

  • جستجو بر اساس برچسب

    برچسب ها را با , از یکدیگر جدا نمایید.
  • جستجو بر اساس نویسنده

نوع محتوا


تالارهای گفتگو

  • تالار خصوصی و کاربران ایرانی سلام
    • مسائل تخصصی مربوط به سایت و انجمن
  • تالار ایران - جهان
    • اخبار ایران و جهان
    • آشنایی با شهرها و استانها
    • گردشگری ، آثار باستانی و جاذبه های توریستی
    • گالری عکس و مقالات ایران
    • حوزه فرهنگ و ادب
    • جهان گردی و شناخت سایر ملل و کشورها
  • تالار تاریخ
    • تقویم تاریخ
    • ایران پیش از تاریخ و قبل از اسلام
    • ایران پس از اسلام
    • ایران در زمان خلاقت اموی و عباسیان
    • ایران در زمان ملوک الطوایفی
    • تاریخ مذاهب ایران
    • انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
    • تاریخ ایران
    • تاریخ ملل
  • انجمن هنر
    • فيلم شناسي
    • انجمن عكاسي و فیلم برداری
    • هنرمندان
    • دانلود مستند ، کارتون و فیلم هاي آموزشي
  • انجمن موسیقی
    • موسیقی
    • موسیقی مذهبی
    • متفرقات موسیقی
  • انجمن مذهبی و مناسبتی
    • دینی, مذهبی
    • سخنان ائمه اطهار و احادیث
    • مناسبت ها
    • مقالات و داستانهاي ائمه طهار
    • مقالات مناسبتی
  • انجمن خانه و خانواده
    • آشپزی
    • خانواده
    • خانه و خانه داری
    • هنرهاي دستي
  • پزشکی , سلامتی و تندرستی
    • پزشکی
    • تندرستی و سلامت
  • انجمن ورزشی
    • ورزش
    • ورزش هاي آبي
  • انجمن سرگرمی
    • طنز و سرگرمی
    • گالری عکس
  • E-Book و منابع دیجیتال
    • دانلود کتاب های الکترونیکی
    • رمان و داستان
    • دانلود کتاب های صوتی Audio Book
    • پاورپوئینت
    • آموزش الکترونیکی و مالتی مدیا
  • درس , دانش, دانشگاه,علم
    • معرفی دانشگاه ها و مراکز علمی
    • استخدام و کاریابی
    • مقالات دانشگاه ، دانشجو و دانش آموز
    • اخبار حوزه و دانشگاه
  • تالار رایانه ، اینترنت و فن آوری اطلاعات
    • اخبار و مقالات سخت افزار
    • اخبار و مقالات نرم افزار
    • اخبار و مقالات فن آوری و اینترنت
    • وبمسترها
    • ترفندستان و کرک
    • انجمن دانلود
  • گرافیک دو بعدی
  • انجمن موبایل
  • انجمن موفقیت و مدیریت
  • انجمن فنی و مهندسی
  • انجمن علوم پايه و غريبه
  • انجمن های متفرقه

وبلاگ‌ها

  • شیرینی برنجی
  • خرید سیسمونی برای دوقلوها
  • irsalam

جستجو در ...

نمایش نتایجی که شامل ...


تاریخ ایجاد

  • شروع

    پایان


آخرین بروزرسانی

  • شروع

    پایان


فیلتر بر اساس تعداد ...

تاریخ عضویت

  • شروع

    پایان


گروه


درباره من


علایق و وابستگی ها


محل سکونت


مدل گوشی


اپراتور


سیستم عامل رایانه


مرورگر


آنتی ویروس


شغل


نوع نمایش تاریخ

  1. نوع فايل:mp3 اندازه فايل:1.01mb لينك دانلود:سرود جمهوری اسلامی ایران
  2. الف ـ اتحاد اسلامي هفتگانه: با کودتاي حزب دمکراتيک خلق در ثور1357، هسته اي از رهبران نهضت اسلامي که در پشاوربه حالت تبعيد زندگي ميکردند، فعاليت خودرا علني، رسمي وگسترده ساختند. جميعت اسلامي برهبري برهان الدين رباني وحزب اسلامي برهبري گلبدين حکمتياردفاتيراحزاب خودرا درپشاور گشودند. با گذشت هرروز به تعدادکسانيکه بنام اخواني ومرتجع ازسوي دولت حزب دمکراتيک خلق مورداذيت وتعقيب قرارگرفته به پاکستان فرارميکردند افزوده مي شد. اين افراد بيشترازمکاتب، دانشگاه، مؤسسات آموزشي ودوايردولتي بودند که کار احزاب مذکور با ورودآنها رونق فزاينده ميافت ودامنه ي فعاليت شان گسترده مي شد. اين احزاب درهفته هاي اول حاکميت حزب دمکراتيک خلق درتدارک قيام مسلحانه شدند واولين قيام درمناطقي ازولايت پکتيا وکنرها صورت گرفت. با ايجاد دفاترجداگانه ي حزب اسلامي وجمعيت اسلامي درپشاور وفعاليت ناهمآهنگ آنها عليه دولت کابل، تلاش زيادي براي اتحاد احزاب مذکور صورت گرفت. اين تلاش ها که ازطرف رهبران احزاب اسلامي پاکستان، افسران" آي اس آي" وبرخي افراد وسازمانهاي اسلامي ممالک عربي تا بيست سال ديگرهم ادامه يافت نتايج مثبت وپايداري را دروحدت هردو حزب اسلامي وجهادي بار نياورد. درپايان هردوره ي ائتلاف واتحاد يک حزب وتنظيم ديگربوجود مي آمد. درنتيجه ي اولين وساطت وميانجگريها درتابستان 1357 رهبران حزب اسلامي وجمعيت اسلامي احزاب خودرا دريک تشکل جديد بنام حرکت انقلاب اسلامي مدغم کردند وبا اتفاق هم مولوي محمدنبي محمدي را برهبري برگزيدند. اين اتحاد به زودي ازهم پاشيد ومولوي محمدي حرکت انقلاب را بمثابه ي حزب جداگانه برهبري خود درآورد. بعد ازفروپاشي اين اولين اتحاد تلاش ديگري براي ايجاد يک جبهه ي ائتلافي ومتحد ازسوي برهان الدين رباني با دعوت از صبغت الله مجددي صورت گرفت. مجددي که درکشور دنمارک بسرميبرد به پشاورآمد ورهبري تشکيل جديدي را بنام " جبهه نجات ملي اسلامي افغانستان" بدوش گرفت . اما بزودي اين اتحاد ازهم پاشيد ومجددي دررهبري جبهه نجات ملي بصورت يک حزب مستقل نو تشکيل باقي ماند. به نوشته ي جارج آرني خبر نگار راديو بي بي سي در آن سالها :« مولوي خالص مدعي است که حين مواصلتش به پشاورازاوخواسته شد تا بمنظور پيوند زدن رشته ي گسيخته بين رباني وحکمتيار زمام جنبش مقاومت افغان را بدست گيرد. پس از برهم خوردن اتحاد حزب وجمعيت، او جانب حکمتيار را گرفت. مگر کاربرد توطئه هاي سياسي عامل دوري گزيني اوازحکمتيار گرديد ودرسال 1980 ( 1359 ) به حيث رهبر تنظيم خود( حزب اسلامي ) شناخته شد. » ( 22 ) يک تلاش وسيع ديگر ميانجگران عرب وغيرعرب درسال 1359 منجر به اتحاد مؤقت احزاب اسلامي وايجاد حزب وتنظيم جديد برهبري عبدرب الرسول سياف گرديد. وي که رهبري جديد اتحاد احزاب را بنام" اتحاد اسلامي مجاهدين افغانستان" بدوش گرفت بعد از بيرون رفتن احزاب ازاين اتحاد، رهبري وحزب خودرا به همان نام حفظ کرد. با تجاوزنظامي شوروي به افغانستان وسرازير شدن صدها هزارافغان به پاکستان که سبب جلب وجذب کمک هاي وسيع بين المللي براي مقاومت گرديد، بازارتشکيل وتأسيس حزب در پاکستان که بنام تنظيم شناخته مي شد رونق زياد يافت. احزاب وتنظيم هاي متعددي درهرگوشه وکنارپاکستان عمدتاً درشهر هاي پشاور وکويته اعلان موجوديت کردند. اما عدم دسترسي به مصارف وهزينه هاي مورد ضرورت وفشار پاکستان، به حضور وفعاليت بسياري ازاحزاب تاره ظهور نقطه ي پايان گذاشت. ازميان احزاب متعدد، هفت حزب: حزب اسلامي حکمتيار، حزب اسلامي خالص، جمعيت اسلامي، اتحاداسلامي، حرکت انقلاب اسلامي، محاذ ملي اسلامي وجبهه ي ملي نجات اسلامي توسط پاکستان مورد شناسايي وپذيرش قرارگرفت. اين هفت حزب درسال 1361 ( 1982 ) ائتلاف جديدي را بنام" اتحاد اسلامي مجاهدين افغانستان" تشکيل کردند که به اتحاد هفتگانه معروف شد. به قول يکي ازافسران آي اس آي اتحاد مذکور تحت فشار آي اس آي( استخبارات نظامي ارتش پاکستان) ورئيس جمهورضياءالحق بوجود آمد: « . . . . جنرال اختر ( رئيس آي اس آي) هفته ها سعي ومبارزه سختي را جهت حصول موافقت رهبران متقبل گرديد. شهزاده ترکي رئيس اداره ي استخبارات عربستان سعودي که درعين حال از جانب حکومت خويش کمک مالي جهاد را نظارت مي نمود به پاکستان دعوت شد تا در زمينه با آنها مذاکره نمايد. ليکن اين همه هيچ اثري نکرد. بالاخره مجبوراً رئيس جمهور ضياء مداخله نمود. جلسات ديگرداير گرديد وبعد ازمذاکرات طويل تا دو بجه شب کدام موافقه حاصل نشد. صبر وحوصله ضياء نيزبه آخر رسيد ودرحالت عصباني چنين امر را صادر نمود:« تنظيم ها مؤظف اند که بزودي يک ائتلاف هفتگانه را بوجود آورده وبدين ارتباط در ظرف سه روز اعلاميه مشترکي را صادرنمايند. » ( 23 ) جنرال ضياءالحق ومقامات پاکستاني با سياست واهدافيکه درقبال مجاهدين واحزاب جهادي داشتند به جاي جلوگيري ازتعدد وکثرت احزاب، آنها را در هفت گروه تنظيم کردند. اتحاد هفتگانه هرچند بيشتر از ائتلاف ها واتحاد هاي ديگر دوام کرد اما بعد ازدوسال راه خودرا بسوي اختلاف گشود. نخست سه حزب ميانه رو( حرکت انقلاب اسلامي، جبهه ملي نجات ومحاذ ملي) از اتحاد اسلامي افغانستان جدا شدند وائتلافي را ميان خود ايجاد کردند که به اتحاد سه گانه شهرت يافت. سپس دو تنظيم حزب اسلامي وجمعيت اسلامي، عبدرب الرسول سياف را متهم به استفاده ازامکانات اتحاد به نفع تنظيم خود کردند وپيوند خودرا با اتحاداسلامي بريدند. بعداً حزب اسلامي مولوي خالص نيزازاتحاد جدا شد واتحاد اسلامي با رهبري سياف با امکانات بيشترازگذشته به فعاليت خود ادامه داد. احزاب هفتگانه کميته هاي مختلفي داشتند که وظايف منعددي را در رابطه با مهاجرين ومجاهدين در داخل افغانستان پيش ميبردند. کميته هاي نظامي احزاب، مهم ترين کميته هايي بودند که درارتباط مداوم روزانه با رياست شعبه ي افغاني آي اس آي به تعليم وتنظيم مجاهدين، توزيع اسلحه واعزام آنها به افغانستان مي پرداختند. کميته هاي فرهنگي وتعليم وتربيه مصروف تبليغات ازطريق انتشارجرايد، ماهنامه ها، اعلاميه ها وپوستر، تهيه عکس وفلم وندرتاً فرستنده ي راديو وتأسيس وتمويل مکاتب ومدارس بودند. احزاب هفتگانه درواقع حزب سياسي محسوب نمي شدند ودرطول دونيم دهه ي اخير بمثابه ي حزب سياسي تبارز نکردند. رهبران احزاب که امکانات نظامي ومالي را ازمنابع بيروني ميگرفتند خود به توزيع وتقسيم آن ميپرداختند. معيار، ضابطه، طرزالعمل واجراآت دربسياري ازاين احزاب، تفکر، سليقه، خوي وعادت رهبر آن حزب بود. رابطه ي بسياري از اعضاي حزب با رهبر حزب در بسا مواقع رابطه ي گرسنه با نان بود وچون رابطه ي مورچگان با استخوان چرب. يکي ازاحزاب مهم درميان احزاب هفتگانه، حزب اسلامي افغانستان برهبري گلبدين حکمتيار بود. ادعاي حکمتيار درمورد خودش که يگانه بنيانگذارزنده مانده از بنيانگذاران نهضت اسلامي افغانستان ونخستين آغاز گرجهاد مسلحانه عليه حکومت محمدداود وحکومت کمونيستان ميباشد، اورا آدم جاه طلب، مغرور وانحصارگربارآورد. اوتاکيد ميکرد که نهضت اسلامي افغانستان ازهمان آغاز مبارزات خود در راه تحقق انقلاب اسلامي وايجاد حکومت اسلامي با قاطعيت گام برداشته است. حکمتيار باري گفت: « دريکي از تظاهرات نهضت اسلامي درشهر کابل برادران آمدند به من گفتند که حضرت صبغت الله مجددي ميخواهد درمظاهره ي ما اشتراک نمايد آيا برايش اجازه بدهيم؟ من گفتم نه خير. نهضت فقط جايگاه افراد متعهد وانقلابي است. » ( 24 ) گلبدبن حکمتيار درسال 1364 ( 1985 ) به حيث سخنگوي اتحاد مجاهدين به نيويارک رفت. او دربرابراين خواهش انجنير عبدالرحيم نماينده ي جمعيت اسلامي درهيئت که با رهبران عضو هيئت چون گيلاني، مولوي محمد نبي وصبغت الله مجددي چرا مشورت نميکند گفت: « اين ها وتنظيم هايشان مسجد" ضرار " اند ومايه ي نفاق. اين ها اهل مشوره نيستند. » ( 25 ) گلبدين حکمتيارکه باچنين باورهايي خودرا رهبر برحق جهاد وزعيم بلا منازعه درآينده ي سياسي افغانستان مي پنداشت، به رهبران سايراحزاب کمترارزشي قايل مي شد وکمتر به تصاميم آنها گردن مي نهاد. درسال 1365 ( 1986 ) رهبران احزاب هفتگانه ي مجاهدين درهمآيش بزرگ مهاجرين ومجاهدين در " نشاط ميل پشاور" سياست مصالحه ي ملي نجيب الله را با سخنراني هاي خودردکردند. درمجلس اختصاصي رهبران قبلاً فيصله بعمل آمده بود که براي سخنراني ها واظهارمواضع درجلسه ي عام، مطالب تصويب شده توسط مولوي محمد نبي محمدي که سمت سخنگوي اتحاد مجاهدين را به عهده داشت درپايان همه سخنرانيها قرائت شود. وبا قرائت هرماده ازمردم بخواهد که دست هاي خودرا به عنوان تائيد بلند کنند. حکمتيار سومين سخنران جلسه، همه ي آن مطالب را به عنوان مواضع حزب خود اعلان کرد واز مردم خواست درتائيد آن دستان خودرا بلند کنند. بعداً برهان الدين رباني حين سخنراني خود درهمان جلسه به آهستگي حکمتيار را محکوم کرد که قراربود اين مطالب را مولوي محمد نبي محمدي به حيث رئيس وسخنگوي اتحاد مجاهدين اعلان بدارند. ( 26 ) گلبدين حکمتيارحزب اسلامي را برخلاف سايراحزاب مجاهدين بصورت يک حزب نيمه سياسي درآورده بود. هرچند او حزب را دريک سيستم تشکيلاتي که جايگاه اعضاء را در رده هاي متفاوت معين ميکرد قرار داد وفيصله هارا درشوراي مرکزي به تصويب ميرساند، اما همه تصاميم نظريات او بودند. هم چنان حزب اسلامي حکمتيار دردوران جهاد حضور گسترده وسرتا سري داشت. اما حزب مذبوردرنتيجه ي رهبري غلط و نادرست رهبرآن بتدريج نفوذ وحضور گسترده ي خودرا درکشور از دست داد. حکمتيار نسبت به همه رهبران احزاب اسلامي وجهادي اداره ي قوي ودکتاتور مآبانه داشت. استخبارات حزب اسلامي که درتباني وروابط نزديک با استخبارات نظامي پاکستان ( آي اس آي ) فعاليت ميکرد، مخوف ترين ونيرومند ترين دستگاه استخبارات درميان استخبارات احزاب جهادي بود. حکمتياردردوره جهاد وبازار گرم احزاب جهادي با شعارهاي احساساتي هميشه شخصيت جذاب براي جوانان معتقد ومتمايل به نهضت اسلامي بود. او بيشترآدم شعاري محسوب مي شد تا مرد عمل. قبل ازآنکه کاري انجام بدهد سرو صدا براه مي اندازد وازتحول بزرگ وقريب الوقوع سخن ميگويد. حکمتيارازهرفرصتي براي اعلان نظريات ومواقف خود استفاده ميکند. کينه توز، تکرو، جسور، لجوج، انحصارطلب وسفاک است. درتامين منافع حزب خود که همان نظريات واعتقادات خودش است بي رحمانه عمل ميکند. اسلام وعقيده را نيز درخدمت آن منافع قرار ميدهد. گلبدين حکمتيارازلحاظ قومي منسوب به قبيله خروت قوم پشتون است. مسکن اصلي او درافغانستان ولايت غزني بود. اما پدرش عبدالقادر درسال 1326 ، سال تولد حکمتيار درجمله ي صدها ناقل پشتون به شمال کشورانتقال داده شد ودرامام صاحب کندز سکونت گزيد. او با سپري کردن دوره ي ابتدايه مکتب به ليسه عسکري درکابل شامل شد اما بعد ازدوسال مدرسه نظامي را ترک گفت ويا اخراج گرديد. اوسپس با تکميل دوره ليسه درقندزوارد فاکولته انجنيري دانشگاه کابل شد وهنوز صنف دوم اين فاکولته بود که به اتهام قتل يکي از رهبران شعله جاويد در دانشگاه به زندان رفت. او که در دوره ي تحصيل دردانشگاه بيکي ازچهره هاي فعال نهضت اسلامي تبديل گرديده بود بعد از يکسال ونيم زندان به پاکستان پناهنده شد ودرآنجا حزب اسلامي افغانستان را بنيان گذاشت وبا پاکستان به خصوص استخبارات نظامي آن( آي اس آي) روابط نزديک وتنگاتنگ برقرارکرد. حکمتيارازسوي آي اس آي در رهبري دولت آينده ي مجاهدين مدنظر گرفته شده بود. از اين رو دگروال يوسف رئيس بخش افغانستان درآي اس آي درسالهاي اشغال افغانستان توسط شوروي، حکمتيار را اداره کننده عالي براي حکومت اسلامي افغانستان معرفي ميکند:« من حکمتيار را نه تنها به حيث جوان ترين بلکه به صفت سرسخت ترين وقوي ترين رهبر ائتلاف يافته ام. وي براي يک حکومت اسلامي درافغانستان راسخ ويک اداره کننده ي عالي بوده وتا جاييکه به من ثابت گشته يک احتياط کار وسواسي ميباشد. موصوف علي الرغم ثروت نسبتاً زياد بازهم زندگي ساده واقتصادي دارد. وي با وصف اين يک شخصيت ظالم، خودبين، انعطاف ناپذير وسازمانده جدي بوده وبا امريکائيان همکنار شدني نيست. . . . وقتي اودرسفرش به سازمان ملل ازملاقات با ريگان خود داري کرد وامريکايي ها اورا آدم نامطلوب تلقي کردند، جنرال ضياءالحق درموجوديت من به جنرال اختر هدايت داد تا گلبدين حکمتيار را شديداً تنبيه نمايد وگفت برايش بگو:" که پاکستان وي را رهبر افغانها ساخته است. اگر به روش خود تجديد نظر ننمايد، پاکستان سبق هم داده ميتواند. " جنرال اختر با ملايمت کامل اين پيام را رسانيد ولي هيچ اثري نداشت. هرتصميمي را که انجنير گلبدين اتخاذ مي نمود هيچکس نمي توانست آنرا تغير بدهد. به نظرمن وي فطرتاً دو چند ازهرافغان ديگر سرکش تر بود. » ( 27 ) يک نويسنده ومحقق غربي گلبدين حکمتيار را رهبر پر جاذبه ومتکي به نفس معرفي ميدارد:« . . . من دراو روحيه ي اتکاء به نفس وانرژي زيادي را مشاهده نمودم. او نسبت به هررهبرديگر مستقر درپشاورازجاذبه ي اصلي برخوردار بود . . . . بين حزب اسلامي اووحزب دمکراتيک خلق با وجود داشتن آيديالوژي هاي کاملاً مخالف، شباهت هايي وجود دارد. هردوآرزومند از بين بردن ساختار عنعنوي جامعه ي افغان وجاگزين سازي آن با نظم نويني ميباشدند. هردو وجود اپوزيسيون را تحمل نمي توانند وهردو به اين باور اند که درسطح جهاني عليه شان توطئه چيني مي شود. هردوازنگاه تئوري به تساوي رسوم وعنعنات قومي متکي استند ولي از نگاه عمل به سلسله مراتب عقيده دارند. . . . » ( 28 ) وجنرال گروموف آخرين قوماندان قواي شوروي درافغانستان از شخصيت حکمتيار چنين تصويري ارائه مي کند: « . . . . خودرائي، برجسته بودن ديدگاه هاي سياسي، جسارت وخشونت در رهبري حزب، مهاجرين افغان را بسوي او مي کشانيد. افزون برآن خصائلي چون تند روي در برخورد با مردم، احساساتي بودن وقدرت طلبي بيش از حد وسرکشي ودوري گزيني معين از مرکز گرايي اورا از ديگر رهبران بزرگ ضد انقلاب! افغانستان جدا مي نمود. » ( 29 ) جمعيت اسلامي افغانستان برهبري برهان الدين رباني حزب مهم ديگر درميان احزاب هفتگانه بود. جمعيت اسلامي در اهداف وانديشه هاي خود به حزب اسلامي مشابهت دارد. اما رهبر آن با رهبر حزب اسلامي درجهت هاي متعدد متفاوت است. جمعيت اسلامي تحت رهبري برهان الدين رباني استاد اسبق فاکولته ي شرعيات دانشگاه کابل هرگز بصورت يک حزب سياسي تبارز نکرد. شخصيت وعملکرد رهبر جمعيت درمباحث آينده که در رهبري دولت قرار مي گيرد با تفصيل بيشتر به بحث وارزيابي گرفته مي شود. حزب اسلامي برهبري مولوي محمديونس خالص که يکي از احزاب هفتگانه محسوب مي شود برخلاف بسياري از گروه هاي انشعابي ديگراز سوي دولت پاکستان به حيث يک تنظيم مستقل پذيرفته شد. مولوي خالص که منسوب به قوم پشتون واز " خوگياني" ولايت ننگرهاراست ازحزب اسلامي برهبري حکمتيار انشعاب کرد. او تحصيلات عصري ندارد اما در دهه ي دمکراسي يکي از نويسندگان نه چندان مشهور به زبان پشتو درنشريه ي گهيح بود. جارج آرني خبرنگار ونويسنده ي غربي که مولوي خالص را به حيث رهبر يک حزب مجاهدين درسالهاي جهاد عليه اشغال قواي شوروي ديده است ازاو اينگونه تصوير ارائه مي کند:« مولوي محمديونس خالص يک مردداراي قماش کاملاً مختلف است. او يک ملاي هفتاد ساله با ريش دراز حناشده وبا غنچه هاي موهاي سياه که از گوش هايش جوانه زده، طبيعت خاکي وعقب ماندگي فرهنگي قبايل پشتون را مجسم ميسازد. خالص از اختلاط عنعنات گوناگوني نمايندگي مي کند.» ( 30 ) مولوي خالص برغم آنکه ازعلماي ديني سنتي محسوب مي شود دربسياري موارد با افکار بخش اخواني نهضت اسلامي همآهنگي نشان داده است. او درتمام ائتلاف احزاب مجاهدين درصف اخوانيها قرارميگرفت اماداراي افکار شديد محافظه کارانه وبدوي بود. او به سهم گيري احزاب تشيع درساختار سياسي وحاکميت مخالفت مي ورزيد. از ديگاه او انتخابات نامشروع تلقي ميگرديد وزنان حق تحصيل واشتغال را درامور سياسي واجتماعي نداشتند. او شديداً تعصب زباني، قومي ومذهبي داشت. مولوي خالص درجنگ هاي حکمتيار با دولت اسلامي بي طرف ماند اما بعد از ظهور وحاکميت طالبان درصحنه ي سياسي ونظامي بسوي آنها لغزيد. عبدالرسول سياف رهبر اتحاد اسلامي که در دوره جهاد نام او درمطبوعات جهادي عبدرب الرسول سياف نوشته مي شود از رهبران مربوط به گذشته هاي نهضت اسلامي قبل از کودتاي حزب دمکراتيک خلق است. اودرسال 1323( 1944 ) درولسوالي پغمان متولد گرديد وتعليمات ابتدايي را از مدرسه ي علوم شرعيه ي پغمان آغاز کرد سپس با پايان رساندن تحصيلات درفاکولته ي شرعيات دانشگاه کابل روانه ي مصر گرديد وبا ادامه تحصيل درعلوم اسلامي بدرجه ي ماستري ازدانشگاه ازهرقاهره فارغ شد ودربازگشت به حيث استاد درفاکولته شرعيات دانشگاه کابل توظيف يافت. سياف درجوزاي 1353 ( 1974 ) درزمان حکومت محمدداود زنداني شد ودرطول حکومت تره کي وامين درزندان پلچرخي بسر برد. اما خويشاوندي با حفيظ الله امين مانع زنده بگورکردن اودر پولگين پلچرخي شد. موصوف درشمار هزاران زنداني که با تجاوز قواي شوروي ونصب کارمل درحاکميت از پلچرخي آزاد گرديدند، از زندان رها شد وبلا فاصله به پاکستان پناه برد. او درپاکستان مورد استقبال احزاب اسلامي مجاهدين ودولت پاکستان قرار گرفت وبرياست ائتلاف احزاب جهادي رسيد. وي بعد از فروپاشي اتحاد هفتگانه، رهبري خودرا درحزب جداگانه حفظ کرد. سياف درزبان هاي پشتو، فارسي دري وعربي با فصاحت سخن ميگويد. اودرصحبت استدلال متين دارد وشنوندگان را مجذوب بيانات خود مي کند. او با استفاده ازاين توانايي هواداران وحاميان زيادي را درسالهاي جهاد درميان احزاب وجريانات اسلامي کشور هاي عربي مخصوصاً درميان کشورهاي نفت خيزعربي خليج فارس براي خود بوجود آورد وثروت زيادي را از اين طريق به حزب خود کمايي کرد. عبد رب الرسول سياف درميان رهبران احزاب مجاهدين ظاهراً بسيار بنياد گرا ومخالف سر سخت احزاب کمونيستي وکمونيستان است. بنا براين احزاب وگروه هاي کمونيستي درمورد او عقده وخصومتِ ويژه ي نشان ميدهند. او دريک اعلاميه ي جنبش ملي جنرال عبد الرشيد دوستم عمال بيگانه خوانده شد.( 31 ) وجنرال نبي عظيمي ازجنرالان پرچمي هوادار کارمل بدون ارائه ي سند ومدرکي درموردش نوشت: « سياف گفت خاک کابل نجس شده است. کابل بايد کاملاً تخريب شود وخاک آن به توبره کشيده شود تا عمق 4 متري وچون اين خاک نجس وحرام کشيده شد از" خاک خوب " وحلال شهر تازه يي برپا شود . . . . » ( 32 ) عبد رب الرسول سياف علي الرغم مهارت درسخنوري وکسب ثروت زياد، نتوانست حزب خودرا در دوران جهاد وبعد ازآن به يک حزب مؤثر ومتشکل تبديل کند. او بعد ازحاکميت مجاهدين دربهار 1371 از پشاور به کابل آمد وتا سقوط کابل بدست طالبان بيشتر درپغمان بسربرد. رهبراتحاد اسلامي از لحاظ وابستگي وتعلق قومي منسوب به قبيله ي خروت قوم پشتون است. اودرحاليکه ازدولت اسلامي برياست برها ن الدين رباني از همان آغاز تشکيل دولت مذکور حمايت ميکرد، بعد از ائتلاف نظامي حکمتيار ودوستم در جدي 1372 عليه دولت بصورت علني وآشکار درکنار برهان الدين رباني واحمدشاه مسعود قرار گرفت. موصوف بعد از ظهوروحاکميت طالبان دراتحاد وهمسويي با احمدشاه مسعود باقي ماند. هرچند که بسياري از قوماندانان واعضاي حزب او يا با طالبان پيوستند ويا درهواداري از آنها قرار گرفتند. حرکت انقلاب اسلامي افغانستان برهبري مولوي محمدنبي محمدي يکي از احزاب هفتگانه ي پشاور است که به تنظيم ميانه رو شهرت داشت. مولوي محمدنبي در سال 1300 هجري شمسي درولايت لوگرتولد يافته وارلحاظ قومي متعلق به قوم پشتون اين ولايت است. او درسال 1343 عضويت شوراي ملي را بدست آورد ودرهمين دوره دربرابرعقايد کمونيستان واظهارات ببرک کارمل در پارالمان به عکس العمل ومخالفت پرداخت. سپس با حاکميت حزب دمکراتيک خلق به پاکستان پناه برد ودريک مدرسه ي ديني درکويته به امامت وتدريس مشغول شد. او درفاصله ي کوتاهي از آنجا به پشاور آورده شد ودررياست اتحاد حزب اسلامي حکمتيار وجمعيت اسلامي قرار گرفت. اما به زودي با فروپاشي اين اتحاد رهبري وحزب خود را بنام حرکت انقلاب اسلامي حفظ کرد. دگروال يوسف رئيس دفتر افغانستان در آي اس آي مولوي محمد نبي را رهبر ضعيف ميخواند:« مولوي محمد نبي تمام امور تنظيمي خودرا بدو پسر خود که همواره به تهمت نپرداختن سهميه هاي قوماندانان خويش مورد سرزنش قرار گرفته، محول نموده است. اودرميان رهبران تنظيم ها رهبر ضعيف است. . . . مولوي محمد نبي ومقامات ارشد وي علي الرغم داشتن قوت زياد، قوماندانان برجسته در جبهه، صفوف بيشتر ويک جنرال اسبق اردو منحيث نماينده ي نظامي بازهم از بهبود بخشيدن مؤثريت خويش قاصر بود . . . . » ( 33 ) يک خبرنگارومحقق غربي نيزحرکت انقلاب اسلامي ورهبرآن را درسازماندهي ضعيف وبي کفايت خوانده است:« . . . اساساً اعتباراسلامي، فقدان آيديالوژي وسازمان ورهبري ضعيف نکاتي بود که صدها رهبرمحلي آرزومند حفظ خود مختاري را به خود جلب کرد. مگر اينگونه مشخصات به زيان آن تنظيم تمام شد. زيرا دراين تنظيم اشخاص فرصت طلب، نمايندگان رژيم ومائويستها( شاخه هاي مختلف شعله جاويد) نفوذ کردند. اين امرآن تنظيم را بي کفايت وفاسد ساخت. چنانچه چند سال قبل خزانه دارآن با پول گزافي ناپديدگرديد. » ( 34 ) مولوي محمد نبي با تنظيم خود نمايندگي از آن بخش نهضت اسلامي ميکرد که از علماي سنتي جامعه افغانستان( ملا ها) تشکيل يافته بود. اودربرابرجريان ديگر نهضت اسلامي متشکل از تحصيل يافتگان عصري ( اخوانيها) بدبيني وحساسيت نشان ميداد. اوباري به ارباب خيرمحمد يکي ازقوماندانان تنظيم خود در ولسوالي اشکمش ولايت تخار گفت:« حالا زمان جنگ با کمونيستها است بعد ازآن نوبت جنگ با اخوانيها فرا ميرسد.» ( 35 ) مولوي محمد نبي درزمستان 1374 ( 1995 ) زمانيکه نيروهاي طالبان ازاستقامت جنوب شرق کابل تا پلچرخي پيش آمدند به سيد مقبول يکي از قوماندانان خود در قواي 4 زرهدار نوشت: « اخواني ها بدترازکمونيستها هستند. با طلبه هاي کرام هرنوع همکاري را انجام بدهيد. » ( 36 ) مولوي محمد نبي محمدي درميان رهبران احزاب هفتگانه آدم مؤقر، کم حرف وفاقد هرگونه ابتکار بود. درمجالس تنها به تائيد سخنان ديگران سرشورميداد وخود چيزي به گفتن نداشت. مولوي محمد نبي بعد ازتشکيل دولت مجاهدين وجنگ گلبدين حکمتيارعليه اين دولت حالت بيطرفي اختيار کرد اما بسياري ازاعضاي ارشد تنظيمش درادارات دولتي درکابل ايفاي وظيفه ميکردند. او نيز پست معاونيت رياست جمهوري را در دولت به عهده داشت ويکي دوبار براي اجراآت دراين مقام به کابل آمد ولي به جاي اقامت درشهر که ازسوي نيروهاي حکمتيار ودوستم راکت باران مي شد در ولسوالي پغمان به سربرد. مولوي موصوف بعد از اولين درگيري دولت ا سلامي با طالبان دراطراف کابل حمايت خودرا از طالبان اعلان کرد وبه هرگونه پيوند وارتباط خود با دولت پايان داد. تمام قوماندانان حرکت انقلاب اسلامي برهبري مولوي محمدنبي با طالبان پيوستند وتا سقوط حاکميت طالبان درکنارآنها قرارداشتند. مولوي محمد نبي درسال 1381 ( 2002 ) درشهر پشاور وفات يافت. بعد از مرگ او پسرانش مليونها دالري را که ازدارايي تنظيم پدر به ارث بردند ميان خود تقسيم کردند. او با پسرانش درمنطقه چرات پشاوردر دودهه ي اخيرزندگي اشرافي داشتند وبروي ده ها جريب زمين حويلي هاي که به قصر سلاطين گذشته ميماند، اعمار کردند. حضرت صبغت الله مجددي رهبر جبهه نجات ملي اسلامي افغانستان يکي ديگرازرهبران ميانه رو احزاب هفتگانه است. او درميان اين تنظيم ها هميشه رهبري جريان ميانه روهارا که از حزب او، محاذ ملي برهبري سيد احمد گيلاني وحرکت انقلاب برهبري مولوي محمدنبي تشکيل يافته بود بدست داشت. اودايم درکشمکش واختلاف با حزب اسلامي ورهبر آن گلبدين حکمتيار بسر ميبرد. خصومت مجددي در دوران جهاد با حکمتيار زماني تشديد يافت که حکمتيار را دردست داشتن به حادثه ي قتل پسرش عزيزالله مجددي متهم کرد. از شخصيت وعملکر د مجددي رهبر جبهه ي ملي نجات اسلامي در مبحث تشکيل حاکميت مجاهدين با تفصيل بيشتر سخن زده مي شود. محاذ ملي اسلامي افغانستان يکي ديگرازاحزاب ميانه رو هفتگانه است که درسال 1358 درپشاور توسط سيد احمد گيلاني تأسيس گرديد. گيلاني دريک فاميل اهل عرفان وطريقت درکابل تولد يافت وپدر او سالها قبل ازتولد موصوف ازعراق به افغانستان آمد ودرچارباغ ولايت ننگرهار اقامت گزيد. پدر سيد احمد گيلاني که درننگرهار وکابل زندگي ميکرد رهبر طريقه قادريه بود. بعد ازمرگ او پسرش وظيفه ي رهبري وپيري مريدان پدر را در طريقه ي قادريه بدوش گرفت. سيد احمد گيلاني علاوه به کار پيري ورهبري مريدان درطريقه ي قادريه نماينده ي کمپني پژو درکابل بود وبا خاندان سلطنتي نيز روابط خويشاوندي برقرار کرد. گيلاني بعد ازکودتاي حزب دمکراتيک خلق به پاکستان رفت ودرپشاوربا تشکيل تنظيم محاذ ملي هواداران ومريدان خودرا درمناطق شرقي وجنوبي کشور به جهاد ومقاومت عليه حکومت حزب دمکراتيک خلق وتجاوزنظامي شوروي کشاند. گيلاني درميان رهبران احزاب هفتگانه هوادارزعامت وحاکميت مجدد محمد ظاهر، شاه اسبق محسوب مي شد. درحاليکه صلاحيت حزب او بعد ازخودش دردست پسرش حامد گيلاني بود، بسياري ازافراد بالايي ومسئولين کميته هاي تنظيم اورا اعضاي حزب افغان ملت و افرادِ داراي انديشه ي قبله سالاري وبرتري خواهان قومي پشتون تشکيل ميداد. علاوه ازاحزاب هفتگانه دردوره جهاد، احزاب وگروه هاي ديگر اسلامي وجهادي درپاکستان وجود داشتند که مورد شناسايي رسمي اسلام آباد قرارنگرفتند.هرچند آنها ازکمک هاي نقدي وتسليحاتي آي اس آي به پيمانه ي محدود بهره مند مي شدند. قاضي محمد امين وقاد، مولوي نصرالله منصور، مولوي رفيع الله مؤذن ومولوي جميل الرحمن رهبران گروه هاي انشعابي بيرون ازاحزاب هفتگانه بودند. محمد امين وقاد که درحزب اسلامي حکمتيار سمت معاونيت حزب مذکور را به عهده داشت درسال 1365( 1986 ) حکمتيار را ترک گفت وبه تشکيل حزب ديگري بنام" داعيه اتحاد اسلامي مجاهدين افغانستان" پرداخت. حزب داعيه اتحاد که با کمک هاي عبدرب الرسول سياف وسازمان استخبارات ارتش پاکستان( آي اس آي ) فعاليت خودرا آغاز کرد به زودي دراثرمخالفت شديد حکمتيارازدسترسي به امکانات پولي وتسليحاتي محروم گرديد. اوسپس غرض دريافت کمک هاي مالي به جمهوري اسلامي ايران روي آورد. تهران که هيچگونه نفوذي درميان احزاب هفتگانه واکثريت جامعه ي تسنن افغانستان نداشت، مطالبه ي محمد امين وقاد وتقاضاي مشابه ازسوي مولوي نصرالله منصور ومولوي مؤذن دو رهبرگروه انشعابي ازحرکت انقلاب اسلامي مولوي محمد نبي را به منظور چنين نفوذي مورد توجه قرارداد. آنها ومحمد امين وقاد باکمک هاي پولي دولت ايران احزاب خودرا تا سقوط حاکميت نجيب الله فعال نگهداشتند. وقاد بعد ازحاکميت مجاهدين درکابل دوباره به حزب اسلامي حکمتيار پيوست. اما پس از ائتلاف حکمتيار ودوستم درجدي 1372 روابطش با رهبر حزب اسلامي به سردي گرائيد. اوائتلاف مذکور را تقبيح کرد وبه همکاري خود با دولت ادامه داد. اوبعد ازحاکميت طالبان دوباره به پشاور رفت. رهبران دوگروه انشعابي حرکت انقلاب اسلامي نيز پس ازسقوط دولت نجيب الله دوباره به مولوي محمد نبي پيوستند. مولوي نصرالله منصورکه در دولت اسلامي منصب ولايت پکتيا را بدست آورد درهمکاري وپيوند نزديک با کابل قرار گرفت. او درقوس 1371 دراثرانفجار ميني که درمسير حرکت موترش کار گذاشته شده بود به قتل رسيد. تنظيم مولوي جميل الرحمن حرکت دعوت به قرآن وسنت نام داشت. او با نام اصلي مولوي محمد حسين از قوماندانان حزب اسلامي حکمتيار در ولايت کنرها بود. جميل الرحمن با نظريات افراطي وتند وهابيت خود ازسوي شيوخ کشورعربستان سعودي وسايرکشورهاي عربي خليج فارس کمک هنگفت پولي را بدست آورد. موصوف که بيشتر از برخي ساحات ولايت کنر نفوذ نداشت درسال 1368 ( 1989 ) با حمله ي يکنفرعرب که خود نيزکشته شد به قتل رسيد. ب ـ شوراي نظار: احمدشاه مسعود درپانزدهم قوس 1362 ( 1983 ) درجلسه اي ازقوماندانان جمعيت اسلامي افغانستان درولايات پروان، کاپيسا، تخار، بغلان، بدخشان و قندز دردهکده " شرشر" واقع ولسوالي اشکمش ولايت تخاراساس سازمان وگروه سياسي ـ نظامي را گذاشت که بعداً درجلسه مشابه منعقده خاواک پنجشير " شوراي نظار" نام گرفت. هرچند شوراي نظار بصورت رسمي حزب مستقل در ميان ساير احزاب وگروه ها شناخته نشد واحمد شاه مسعود شوراي نظار را سازمان وحزب جدا ازجمعيت اسلامي معرفي نکرد، اما شوراي نظارعملاً در داخل افغانستان بصورت سازمان وتشکيلات مستقل ازجمعيت عرض وجود کرد. احمد شاه مسعود که درميان فرماندهان مجاهدين يگانه فرمانده جهاد با ديد وبرنامه ي استراتژيکي بود، تأسيس چنين سازمان وتشکيلاتي را در دستيابي به آرمان واهداف سياسي ـ نظامي خود که دراخراج قواي شوروي، اسقاط حاکميت کمونيستان، تحقق وتأمين استقلال، حاکميت ملي واستقرارحکومت معتدل اسلامي خلاصه مي شد ضروري مي پنداشت. او احزاب اسلامي وجهادي مستقر درپاکستان را براي تحقق خواسته ها واهدافش مطلوب وآيديال محسوب نميکرد. وبسوي بسياري از تنظيم ها ورهبرانشان بمثابه ي تحويلداران پول واسلحه ومرجعي براي اکمالات نظامي ولوژستيکي مي ديد. احمدشاه مسعود پسرافسرارتش افغانستان دگروال( سرهنگ) دوست محمددر11 سنبله 1332( 2 سپتمبر 1952) در روستاي جنگلک تزتوابع بازارک وادي پنجشير بدنيا آمد. او دوره ي نهايي مکتب يا مدرسه را درليسه استقلال کابل که به زبان فرانسوي تدريس مي شد به پايان رسانيد وبراي تحصيلات عالي وارد انيستيتو پولتخنيک کابل گرديد. درهمين جا به جريان نهضت اسلامي کشور پيوست وبيکي از چهره هاي فعال وشاخص نهضت تبديل شد. با کودتاي سردارمحمدداودکه نهضت اسلامي مورد اذيت وفشار قرار گرفت، احمدشاه مسعود ازادامه ي تحصيل باز ماند وبه پاکستان پناه برد. اودرتابستان سال 1354 ( 1975 ) شورش ناکام نهضت رادرولسوالي پنجشير فرماندهي کرد. درحاليکه تعداد زيادي ازهمرزمان او دراين شورش کشته ويا اسير شدند خود ازاين معرکه جان سالم برد تا آنکه درسال 1358 دوباره فرماندهي قيام مسلحانه را عليه رژيم حزب دمکراتيک خلق بدست گرفت. مسعود دراين سال به صفت فرمانده جمعيت اسلامي درولايات پروان ـ کاپيسا وولايات شمال کشور واردپنجشير شد. اوبه تدريج درجريان مقاومت به شهرت رسيد ودر دوره ي تجاوز قواي شوروي بمثابه ي عمده ترين فرمانده جهاد ورهبرعمده ي مجاهدين درداخل تبارز کرد. وي با استفاده ازآتش بس کوتاه مدت با قواي شوري، به توسعه وگسترش قلمرو جهاد ومقاومت خود به بيرون از پنجشير پرداخت وشوراي نظار را براي انسجام وهمآهنگي نظامي وسياسي مجاهدين درداخل کشور تأسيس نمود. شوراي نظار با معيار هاي تشکيلاتي يک حزب سياسي عمل نميکرد. بخش عمده واصلي تلاش وفعاليت شوراي نظار به امور نظامي ومحاربوي مربوط مي گرديد. هرچند ساير بخش هاي ديگر چون ارائه ي خدمات اجتماعي وکار فرهنگي وسياسي را پيوسته مورد توجه وعمل قرارميداد. احمدشاه مسعود علي الرغم نداشتن تحصيلات اختصاصي درامورنظامي، توانايي واستعداد چشمگيري ازخود دراين مورد نشان داد. برخلاف اظهاراتي مبني برشرکت او درجنگ هاي فلسطين ولبنان، احمد شاه مسعود هيچگاه درجنگ هاي فلسطين و لبنان با اسرائيل شرکت نکرده ونه درآنجا وکشورمصرتعليمات نظامي ديده است. داشته ها، برنامه ها ودست آوردهاي او درجنگ وکارنظامي ازمطالعه ي کتب وتجارب ميادين نبرد ريشه ميگرفت. اونظريات وکارنامه هاي اشخاص معروفي چون مآئو، ناپليون، چگوارا و . . . را مطالعه ميکرد وازافکار ونظريات نظامي آنها دربرنامه هاي نظامي خود استفاده مي نمود. مسعود برخلاف بسياري از فرماندهان مجاهدين ورهبران احزاب اسلامي مستقر درپاکستان تحت تأثير ونفوذ استخبارات نظامي پاکستان( آي اس آي ) قرارنداشت. اودربرنامه ها وحرکات محاربوي خود با استقلال وبدون آگاهي آي اس آي عمل ميکرد وبا دخالت آي اس آي درامورجنگ وجبهات مجاهدين به شدت مخالفت مي ورزيد. درنتيجه ي اين امر، احمدشاه مسعود مورد کينه وخصومت آي اس آي قرار گرفت وتا پايان اشغال شوروي ازدسترسي به موشک هاي استنگر امريکايي که توسط آي اس آي توزيع مي شد، محروم گرديد. آي اس آي باوجود کينه دربرابرمسعود وعلي الرغم آنکه مدعي رهبري وتنظيم کليه عمليات نظامي مجاهدين عليه قواي شوروي است به توانايي واستقلال احمد شاه مسعود اعتراف مي کند: « . . . حمله ي شورويها( حمله هفتم بدره پنجشير) درارتباط به زمان، طاقت وبعد آن نزدمان شگفت آوربود. اگرچه ما درآي اس آي وقتي کافي نداشتيم تا درمقابل اين هوشدارکدام عکس العمل فوري را انسجام ميداديم ولي مسعود خودش قادربود تا گردن خويش را ازاين تيغ برنده خطا دهد. . . . » ( 37 ) ساختار نظامي شوراي نظار، نظم ودسپلين منحصر به خودرا داشت که درمجاهدين سايراحزاب به چشم نميخورد. نيروهاي شوراي نظاردرقطعات سه گانه ي متحرک، امنيتي يا محلي وقطعات مرکزي تنظيم ميگرديد که بعد از تعليمات شامل اين قطعات مي شدند. قطعات متحرک ومرکزي، تعليمات بيشتر مي ديدند وقوت هاي اصلي رزمي بودند. آنها به جاي لباس محلي از لباس نظامي( دريشي وکلاه پکول) استفاده ميکردند ودرواقع ارتش منظم چريکي بودند که احزاب وفرماندهان ديگرمجاهدين هيچگاه قادر به ايجاد نيروي مشابه به آن نشدند. ساحه ي نفوذ وقلمرو شوراي نظاردرآغازبه ولايات شمال شرقي( بدخشان، کندز،تخاروبغلان) و ولايات پروان ـ کاپيسا محدود مي شد اما به تدريج ولايات بلخ، جوزجان، سمنگان، فارياب، باميان، ننگرهار، کنرها، لغمان وکابل شامل مناطق مورد نفوذ وفعاليت شوراي مذکور گرديد. هرچند تلاش براي تحقق برنامه هاي مورد نظر درولايات مذکور با مؤفقيت همراه نبود. شوراي نظاردربخش هاي فرهنگي، تعليم وتربيه وخدمات اجتماعي نيز داراي تشکيلات وبرنامه هاي مختلفي بود وهرچند گام هاي عملي را دراين موارد برداشت اما هيچگونه کار اساسي به خصوص دربخش تعليم وتربيه وايجاد يک نيروي متخصص براي آينده انجام نداد. درحاليکه تلاش درعرصه ي نظامي وپيروزي هاي چشمگيردراين عرصه، شوراي نظار ورهبري آنرا درتحولات دوران جهاد متبارز وبرجسته ميسازد، بخش عمده ي مؤفقيت دراين امرازکار اطلاعاتي واستخباراتي ريشه ميگرفت. شبکه ي استخباراتي واطلاعاتي احمد شاه مسعود در دوره ي جهاد بسيار گسترده ومؤفق بود. اوبااستفاده ازکاراطلاعاتي برنامه هاي نظامي خودرا تنظيم ميکرد وازاين امردرپيروزي هاي نظامي وافزايش شهرت وقوت خود سود ميبرد. حتي مؤفقيت احمدشاه مسعود دراموراطلاعاتي براي شوروي وسازمان جاسوسي آن کي جي بي تعجب آور، شگفت انگيز وبه قول جنرال بوريس گروموف آخرين قوماندان ارتش سرخ درافغانستان مايه ي شرمساري وبي وقاري براي کي جي بي بود: « . . . . مامورين کي جي بي درافغانستان به گونه ي واضحي وقار خودرا بدست خود پايمال کردند. آنگونه که من به خاطر دارم آنان بيش ازده بار به مسکو گزارش داده بودند که مسعود بدست آنها نابود شده است. درحاليکه مسعود گاه دريک منطقه گاهي هم درمنطقه ي ديگرسربرمي آورد. . . . » ( 38 ) الکساندرليخافسکي يکي ازجنرالان عاليرتبه قواي شوروي درافغانستان درمورد مؤفقيت شبکه ي اطلاعاتي احمدشاه مسعود که به ناکامي بزرگترين تهاجم قواي شوروي دربهار 1363 به وادي پنجشير انجاميد، مي نويسد:« . . . . پسانها روشن گرديد که اين يک شکست منحصر به خودي بوده است. برغم تد بيرهاي سنجيده شده درزمينه ي حفظ محرميت وپنهان نگداشتن اهداف فرماندهي شوروي، اطلاعات ازدرزها بيرون ريخته بودند. مسعود با بهره مندي ازتکيه گاه نيرومند وشبکه ي گسترده وپرشاخ وبرگ خبر چيني درکابل پانزده روز پيش ازآغازعمليات مدارک گرانبهاي درباره ي کليه برنامه هاي سپاهيان شوروي ونيروهاي دولتي افغانستان بدست آورده بود. . . . احمد شاه مسعود به موقع، مردم وبيشتر دسته هاي مسلح خودرا از پنجشير بيرون ساخته آنها را درمنطقه ي سر سبز چاريکار، اندراب، نجراب، خوست وفرنگ وديگر نواحي استانهاي شمالي افغانستان وهم چنان درتنگناهاي پرخم وپيچ منتهي به پنجشير جابجا ساخت. . . . نبرد هنگامي آغاز گرديد که در دره عملاً هيچ کسي از شورشيان نمانده بود . . . . پسانها احمدشاه مسعود به افسران وجنرالهاي شوروي ريشخند ميزد، تمسخر ميکرد وميگفت که آنها همه بي ارزش اند. . . . » ( 39 ) هجوم قواي شوروي دربهار 1363 ( 1984 ) که حمله ي هفتم ارتش سرخ به وادي پنجشير بود بعد ازبه پايان رسيدن آتش بس جبهه ي پنجشير با نيروهاي شوروي صورت گرفت. انعقاد قرارداد آتش بس ميان احمدشاه مسعود وارتش سرخ درافغانستان که دراواخر سال 1361 صورت گرفت يکي از رويداد مهم ونقطه ي عطف درتاريخ جهاد افغانستان عليه تجاوز واشغال شوروي بود. درحاليکه جنرالان شوروي قرارداد آتش بس را براي تضعيف، تجريد وانزواي فرمانده مسعود درميان مجاهدين وجلب او درهمکاري با حاکميت کمونيستان ويا دستگيري وهلاکت او امضاء کرده بودند وهمچنان آتش بس از سوي حزب اسلامي حکمتيار به عنوان خيانت به جهاد ونشان تسليمي جبهه ي پنجشيربه قواي شوروي تلقي وتبليغ ميگرديد، احمدشاه مسعود با استفاده ازفرصت آتش بس گام هاي بزرگي را در تحقق اهداف وبرنامه هايي برداشت که براي تداوم وپيروزي جهاد ومقاومت مهم وحياتي شمرده مي شد. او دردوره ي آتش بس پايگاه هاي متعددي را درولايات شمال شرقي کشورايجاد کرد. به جنگ با قواي شوروي درخارج ازمحدوده ي آتش بس ادامه داد. به سازماندهي مجدد وتقويت نيروهاي رزمي خود پرداخت وفرصت تشکيل وتأسيس " شوراي نظار " را بمثابه ي يک تشکل مؤثر وهمآهنگ کننده ي جهاد ومقاومت دربرابر نيروي اشغالگر شوروي وحکومت دست نشانده ي آن بدست آورد. جنرالان شوروي بعدها خود اعتراف کردند که ازآتش بس با آنها، بيشترين سود را احمدشاه مسعود برد:« حالا پس از گذشته ساليان درازميتوان با قاطعيت گفت که همانا ما با گام هاي بي سنجش خود زمينه ي مبدل شدن احمد شاه مسعود را به جنگجوي افسانوي آرمان اسلام، مردم وآزادي فراهم کرديم. مسعود با بهره گيري از مصالحه ، گروه هاي خودرا تقويت نموده گسترده ي نفوذ خودرا بيرون از پنجشير گسترش بخشيد. او آغاز به تحکيم سنگر هايي درخوست وفرنگ، نهرين ونواحي جنوبي استان( ولايت ) تخار نمود. . . . » ( 40 ) « . . . . مصالحه مؤقتي که احمدشاه مسعودازترس نابودي کامل گروهش توسط سپاهيان شوروي دردسمبر 1982 به امضاء رسانيد تا اپريل 1984 ادامه يافت. ودرست درهمين دوره فرماندهي سپاه چهلم تثيت کردکه فعاليت گروه هاي تحت فرمان مسعود به ميزان چشمگيري دربيرون از دره ي پنجشير پاگرفته است . . . . » ( 41 ) شوراي نظار بعد از سقوط حکومت نجيب الله درثور 1371 وتشکيل حکومت مجاهدين وارد مرحله ي ديگري ازحيات سياسي ونظامي خود گرديد. احمدشاه مسعود دراين مرحله شوراي نظار را به" بوت تنگ" تشبيه ميکرد که مانع گسترش نفوذ او درتعميم نظم ودسپلين مورد نظرش به جمعيت اسلامي افغانستان وخارج از آن مي شد. معهذاموصوف شوراي نظار رادرجدي 1373 درجلسه اي متشکل از فعالان جمعيت اسلامي افغانستان که در جبل ا لسراج تدوير يافت، منحل اعلان کرد. تلاش هاي مسعود دراين دوره براي سازماندهي مجددجمعيت اسلامي نتيجه نداد. تداوم جنگ وبحران بي ثباتي درپايتخت مانع اين امر گرديد. او بعد ازسقوط پايتخت بدست طالبان درخزان 1375 نيز فرصت باز سازي جمعيت اسلامي را نيافت. تمام سالهاي اين دوره ازحيات اودرمبارزه ومقاومت عليه طالبان، جنگجويان اسامه بن لادن ودخالت پاکستان سپري گرديد. احمدشاه مسعود درميان رهبران وفرماندهان مجاهدين شخصيت بارز ومنحصر به فرد محسوب مي شود. درحاليکه او مانند هر رهبر وفرمانده ديگر جنبش هاي مقاومت از ضعف ها واشتباهات درمسير مبارزه وعمل خالي نبود، بزرگترين امتياز موصوف درميان رهبران احزاب اسلامي وگروه هاي ديگر سياسي ونظامي افغانستان اين بودکه اودرداخل کشور وبا تحمل سخت ترين دشواريهاي جهاد ومقاومت عليه ارتش اشغالگر شوروي وانواع تجاوز ودخالت اجنبي به رشد وشهرت رسيد. بنا براين او درداشتن ويژگي مقاومت، اراده وآزادگي يکي ازمردان منحصر به فرد درتاريخ معاصرافغانستان است. مسعود علي الرغم آنکه متعلق به جريان نهضت اسلامي قبل از حاکميت کمونيستان يا جريان اخوانيها بود، ديد وبينش متفاوت درمورد نظام وحکومت اسلامي با بسياري از رهبران اين جريان داشت. هرچند او دردوره ي حاکميت مجاهدين که درجنگ وبي ثباتي سپري شد مجالي به تطبيق ديدگاه ها ونظريات خويش نيافت. او خواستار حکومت اسلامي معتدل بود. درحکومت مورد نظر او رهبري ومديريت دربسياري ازادارات وارگانهاي دولتي به تخصص وشايستگي آنها ارتباط ميگرفت. او انتخابات آزاد را براي تشکيل رهبري وحکومت منتخب وتأمين عدالت اجتماعي درکشورضروري تلقي ميکرد وازآزادي زنان درتحصيل، اشتغال وسهم گيري شان درامورسياسي واجتماعي دفاع ميکرد. ( 42 ) احمدشاه مسعود بعد از سه دهه مبارزه ومقاومت دراثرحمله ي انتحاري تروريستان سازمان القاعده برهبري اسامه بن لادن درحالي به شهادت رسيد که دراوج محبوبيت وشهرت قرارداشت. اودرآن دوران يگانه مايه ي اميد ونماد مقاومت وآزادگي براي مردم افغانستنان وبراي همه احزاب وگروه هايي محسوب مي شد که ازسلطه ي سرتاسري حاکميت وحشت وترورطالبان وتسلط کامل پاکستان به کشور شان درنگراني وترس به سر ميبردند. درمورد مسعود هم دوستان وهوا دارانش وهم مخالفان ودشمنانش به کثرت سخن گفته اند. بسياري از جنرالان شوروي که طي ده سال اشغال افغانستان با مسعود به سختي جنگيده اند، اورا دشمن شجاع، بااراده ونيرومند معرفي ميکنند. " ليخافسکي" ازجنرالان بلند پايه ي شوروي درسالهاي اشغال افغانستان درمورد احمدشاه مسعود مي نويسد:« . . . . احمد شاه مسعود يکي ازبرجسته ترين وبرازنده ترين سران ضد انقلاب است. احمدشاه با مخالفت دو آتشه با ساختار دولتي موجود درافغانستان، رهبران حزب دمکراتيک خلق افغانستان وحکومت را دشمنان شخصي خود مي پندارد. او يک ملي گراي پرشوراست. ضد شوروي است وضد حضور سپاهيان شوروي درافغانستان اقدام ميکند . . . . اويک رهبر با اراده، پرشور، قاطع ودلير است. دردستيابي به اهداف مطرح شده پيگير است. عزم خدشه ناپذيردارد. وبه قول خود پابند است . . . . » ( 43 ) " مارک کپلان " تحليلگر ونويسنده امريکايي نقش مسعود را درفروپاشي امپراطوري شوروي همرديف رونالد ريگان رئيس جمهور امريکا و" ليخ واليسا" رهبر جنبش کارگري پولند درحاکميت کمونيستي که بعداً برياست جمهوري کشورش رسيد، ميداند. عبدالله عزام مبارزونويسنده فلسطيني که با مجاهدين افغانستان همکاري داشت ودرسال 1368 درپشاورترورگرديد، احمدشاه مسعودرا مردي بزرگترازناپليون فرانسوي مي خواند. دکتورچنگيز پهلوان محقق ونويسنده ايراني درمورد مسعود مي نويسد:« کسانيکه به تاريخ جهاد درافغانستان آشنايي دارند ميدانند که جهاد گاه فقط درنام او خلاصه مي شد. کمتر کسي درجنگ هاي آزاديخواهانه اي که پس از جنگ جهاني دوم مي شناسم لياقت ها وتواناي هاي اورا داشته است. بااين حال چون جنبش چپ ازاوحمايت نميکرد درميان جوانان کشورهاي مختلف به شکلي درست شناخته نشد . . . . يک لحظه اورا با " چگوارا " که درجواني دردوره کوتاه اورا مي ستودم مقايسه کردم . ازهر نظربراوپيشي دارد. دربافت فرهنگ خود عمل مي کند وهرگزاتکاء به مردم وبسيج سياسي راازياد نمي برد. مردي است مسلمان وپايبند اخلاقيات ديني . . . » ( 44 ) ج ـ حزب وحدت اسلامي افغانستان: حزب وحدت اسلامي افغانستان ائتلاف سازمانهاي اسلامي تشيع است که درسال 1368 ( 1989 ) تشکيل گرديد. مردم مسلمان شيعه مانند سايرمردم بعد ازکودتاي حزب دمکراتيک خلق مورد تعقيب واذيت قرار گرفتند ومتقابلاً دربرابر رژيم حزب مذبور دست به مخالفت وقيام مسلحانه زدند. درحاليکه مقاومت مسلحانه ي مسلمانان شيعه از داخل کشور به رهبري علماي ديني وروشنفکران آن آغاز شد، اين مقاومت دربيرون ازافغانستان قبل ازهمه مورد حمايت وکمک جمهوري اسلامي ايران قرار گرفت. گسترش روزافزون مهاجرت مسلمانان شيعه به کشور ايران وتشديد فشاررژيم کمونيستان سبب شد که سازمانهاي اسلامي وجهادي جامعه تشيع درايران دفاتر خودرا بازکنند ودر وابستگي ايران قرار بگيرند. ايران علي الرغم آنکه صدها هزارمهاجرافغان را پذيرفت ودرمجامع بين المللي ازجهاد افغانستان حمايت معنوي بعمل آورد، اما درطول جهاد وادامه ي بحران افغانستان سياست درست ومنظمي درپيش نگرفت. جمهوري اسلامي ايران حمايت نظامي ومالي خودرا به بخش مجاهدين شيعه درافغانستان محدود کرد اما قادر نشد تا سازمانهاي اسلامي وجهادي تشيع را درهمآهنگي قرارداده ورهبري واحدي ميان آنها ايجاد کند. برعکس شخصيت ها وحلقه هاي متنفذ حاکميت درايران مطابق ذوق وسليقه ي خود احزاب وسازماناي متعددي را بوجود آوردند که بسياري ازاين سازمانها ساليان متمادي درجنگ ميان هم سپري کردند. درسال 1358 ( 1979 ) سازمانهاي اسلامي تشيع، ائتلافي را بنام " جبهه آزاديبخش انقلاب اسلامي افغانستان" درتهران بوجود آوردند. سازمانهاي عضو ائتلاف عبارت بودنداز: حرکت اسلامي افغانستان، سازمان نصر افغانستان، روحانيت جوان افغانستان، نيروي اسلامي افغانستان، مجاهدين خلق افغانستان، اتحاديه علماي افغانستان، جنبش مستضعفين افغانستان، شوراي اتفاق اسلامي افغانستان وحزب رعد اسلامي افغانستان. اين ائتلاف قادرنشد گام هاي را درمسيررهبري واحد مقاومت تشيع بردارد. حتي مؤفق نگرديد تضاد واختلافات دروني سازمانهارا که بصورت فزاينده بسوي خشونت وخصومت مي لغزيد مهار نمايد. ائتلاف به زودي ازهم پاشيد وهرسازمان بصورت جداگانه تحت هدايت وقيموميت حلقه هاي مختلف حاکميت ايران قرار گرفت. علاوه براين سازمانها، گروه هاي ديگري نيز به ذوق وعلاقه ي افراد وحلقه هاي جمهوري اسلامي ايران بوجود آمد. درسال 1363 ( 1984 ) چهار گروه سازمان نصر، پاسداران جهاد، جبهه متحد انقلاب اسلامي ونهضت اسلامي افغانستان ائتلافي را بنام " سازمان مؤتلفه" تشکيل دادند که سخنگوي آنها عبدالعلي مزاري رهبرسازمان نصربود. اين ائتلاف نيز به زودي ازهم پاشيد. باروشن شدن خروج قواي شوروي ازافغانستان درپايان سال 1365 ( 1986 ) وتوقف جنگ ايران وعراق، مقامات دولتي ايران درصدد ايجاد تفاهم وهمآهنگي ميان احزاب تشيع افغانستان شدند. آنها ائتلاف جديدي را از 9 سازمان اهل تشيع شکل دادند تا بتوانند درتحولات آينده سهم قابل ملاحظه اي دربرابراتحاد هفتگانه احزاب مقيم پشاورکه ازحمايت پاکستان برخوردار بودند بدست بياورند. ائتلاف جديد بنام " شوراي ائتلاف اسلامي افغانستان" دربهار 1366 ( 1987 ) بوجود آمد. اين ائتلاف که سه سال دوام کرد ازسازمانهاي : جبهه متحد انقلاب اسلامي افغانستان، حزب دعوت اسلامي افغانستان، حزب الله افغانستان، حرکت اسلامي افغانستان، سازمان نصر، پاسداران جهاد اسلامي، سازمان نيروي اسلامي، نهضت اسلامي وشوراي اتفاق اسلامي تشکيل گرديد. بعداً شوراي اتفاق ازائتلاف خارج شد وبا باقي ماندن هشت سازمان به ائتلاف هشتگانه تهران شهرت يافت. اما آنطوريکه جمهوري اسلامي ايران توقع داشت شوراي ائتلاف ازمؤفقيت ومؤثريتي درتحولات سياسي ونظامي افغانستان برخوردار نگرديد. احزاب هفتگانه پشاورحين تشکيل حکومت مؤقت درسال 1367 ( 1988 ) حاضر نشدند تا مساوي به دو تنظيم خود درحکومت به ائتلاف هشتگانه تهران سهم قابل شوند. هيئت شوراي ائتلاف که به رياست عبدالکريم خليلي رهبر فعلي حزب وحدت روزهاي طولاني را دراسلام آباد سپري کرد، بصورت توهين آميزي ازمشارکت در شوراي راولپندي وحکومت مؤقت رانده شد ودست خالي به تهران باز گشت. درنتيجه ي نارضايتي ازکنترول مداوم جمهوري اسلامي ايران به سازمانها وائتلاف هاي جامعه تشيع وخستگي گروه ها ومردم شيعه ازجنگ هاي داخلي تلاش هايي درسال 1367 در داخل هزاره جات آغاز گرديد تا يک حزب نيرومند ويکپارچه اي ازجامعه ي تشيع براي ايفاي نقش اساسي درآينده ي سياسي کشور تشکيل شود. درفرجام اين تلاش ها حزب وحدت اسلامي افغانستان بوجود آمد ودرتشکيل اين حزب تمايلات قومي ونژادي بنام هزاره درپهلوي مسايل مذهبي نقش داشت. به استثناي حرکت اسلامي برهبري آيت الله محسني که بصورت سازمان مستقل شيعه باقي ماند، هشت سازمان ديگردر حزب نوتشکيل وحدت اسلامي مدغم گرديدند. اين سازمانها عبارت بودند از : پاسداران جهاد اسلامي افغانستان، شوراي انقلابي اتفاق اسلامي افغانستان، سازمان نصر افغانستان، سازمان نيروي اسلامي افغانستان، جبهه متحد انقلاب اسلامي افغانستان، حزب دعوت اسلامي افغانستان، نهضت اسلامي افغانستان وجبهه ي فجر اسلامي افغانستان. حزب وحدت اسلامي درجلسه ي وسيع وبزرگي از قوماندانان سازمان هاي تشيع وبرخي رهبران وفعالين آنها در 25 سرطان 1368 ( 1989 ) با امضاي قطعنامه ي ميثاق وحدت درباميان تشکيل شد. اين قطعنامه که در بيست ماده ترتيب يافته بود شامل مطالبي چون : ادامه ي جنگ تا سقوط حکومت نجيب الله ، رسمي شدن مذهب جعفري، همبستگي با نهضت هاي اسلامي وآزاديبخش درسطح جهان، تعقيب سياست نه شرقي نه غربي و . . . . ميگرديد. درنخستين اجلاس شوراي مرکزي حزب وحدت ، عبدالعلي مزاري رهبر سازمان نصر رياست شوراي مرکزي را بدست آورد . باميان مرکزحزب مذکورتعين گرديد واعضاي شوراي مرکزي درشهرباميان مرکزولايت باميان استقراريافتند. ( 45 ) با سقوط دولت نجيب الله مرکز رهبري وشوراي مرکزي حزب وحدت ازباميان به کابل انتقال يافت وعبد العلي مزاري رهبري حزب را بدست گرفت. حزب وحدت درکابل وارد زدو بند ها، ائتلاف ها وبرخوردهاي خونين گروهي گرديد وخود نيز ازداخل دچاراختلاف وانشعاب شد. عبدالعلي مزاري رهبرحزب وحدت درسال 1325 ( 1946 ) درولسوالي چهارکنت ولايت بلخ چشم به جهان کشود. اوازلحاظ قومي به قوم هزاره تعلق داشت وپدرش حاجي خداداد ازکلانهاي محل تولد وزندگي مزاري درروستاي نانوايي چهار کنت بود. مزاري بعد از تکميل دوره ي ابتدايي مکتب به تحصيلات ديني درحوزه هاي علميه قم ايران ونجف عراق پرداخت. او دراين دوران با طرفداران آيت الله خميني روابط نزديک برقرار کرد ودرزمان پادشاهي محمد رضاپهلوي دوباربه زندان رفت. مزاري بعد ازکودتاي حزب دمکراتيک خلق درچارکنت بلخ دست به قيام مسلحانه عليه کمونيستان حاکم زد وبا جمعي ازهمفکرانش" سازمان نصر" را بنيان گذاشت. او وسازمانش در طول دوره ي جهاد وبعد ازآن ازسوي جمهوري اسلامي ايران مورد حمايت نظامي ومالي قرار گرفت. مزاري هرچند براي ايجاد يک حزب واحد شيعه وهزاره تلاش کرد وخود در رهبري اين حزب قرار گرفت ، اما نتوانست اتحاد ويکپارچگي حزب مذکور ( حزب وحدت اسلامي ) را حفظ کند. حزب وحدت دررهبري او انشعاب کرد ونيروهاي او با طرفداران محمداکبري در حزب وحدت به خصومت وجنگ پرداختند. عبدالعلي مزاري دردلو 1373 علي الرغم آنکه با نيروهاي طالبان درغرب کابل قرارداد همکاري وهمراهي بست ازسوي آنها دستگير شد وبصورت بي رحمانه اي بعد ازتحقيرو شکنجه با جمعي ازهمراهانش به قتل رسيد. شخصيت مزاري ترکيبي از ويژگي هاي تکروي وشجاعت، ستيزه خواهي وکينه توزي، صراحت گويي وپايمردي بود. او درشکل گيري ائتلاف سياسي ـ نظامي شوراي همآهنگي که به جنگ خونين و ويرانگردر زمستان 1372 در کابل انجاميد نقش عمده داشت. جنگي که درنتيجه ي آن بخش اعظم پايتخت ويران شد وهزاران نفر ازساکنان مظلومش به خاک وخون نشستند وده ها هزارتن ديگر بسوي آواره گي وغربت رانده شدند. اما يک نشريه حزب وحدت اسلامي بعداً ، نقش عبدالعلي مزاري رهبر حزب وحدت را درائتلاف مذکور ابتکار ارزنده ي رهبر آن حزب خواند: « . . . . رهبر شهيد( عبدالعلي مزاري ) در راستاي ايجاد وحدت ملي راستين، ابتکار ارزنده " شوراي عالي همآهنگي" را داشت که درآن به کمک سايرمسئولين مخلص( گلبدين حکمتيار وعبدالرشيد دوستم ) براي اولين بار تجربه ي مؤفق " برادري" و" برابري " مليت هاي ساکن درکشوربه آزمون گرفته شد. رهبرشهيد با اين ابتکار فضاي سياه بدبيني وخصومت ناروا ميان مليت هاي ساکن درکشور را که ناشي ازسياست شوم حاکمان بي خرد افغانستان بود به فضاي سالم اخوت وبرادري وهمسويي تبديل کرد. » ( 46 ) بعد ازمرگ مزاري رهبري جناح اورا درحزب وحدت عبدالکريم خليلي بدوش گرفت. خليلي بعد از سقوط کابل بدست طالبان عليه طالبان ايستاد ونيروهاي او با وجود تحمل تلفات سنگين با طالبان در جنگ هاي شمال ومناطق مرکزي کشوربه مقاومت عليه طالبان ادامه داد. د ـ ساير سازمانهاي مقاومت: مقاومت مسلحانه عليه حاکميت حزب دمکراتيک خلق وتجاوزشوروي تنها به احزاب وسازمانهاي اسلامي محدود نماند. احزاب چپي وگروه هاي ليبرال ومخالف کمونيزم روسي درمخالفت ومقاومت مسلحانه عليه رژيم خلق وپرچم وتجاوزخارجي قرار گرفتند. برخي ازشاخه هاي حزب دمکراتيک نوين يا شعله جاويد، محفل انتظار يا ستم ملي وحزب افغان ملت گروه هاي بيرون ازاحزاب اسلامي وجهادي بودند که با کمونيزم روسي وقواي شوروي به مبارزه وجنگ برخواستند. ازميان اين احزاب بيشترين مقاومت را شاخه هاي منشعب شده ازجريان مائوئيستي" شعله جاويد" انجام داد. سازمان آزاديبخش مردم افغانستان( سا ما ) برهبري عبدالمجيد کلکاني يکي ازشاخه هاي انشعابي شعله جاويد بود که به مقاومت مسلحانه تا خروج قواي شوروي ادامه داد. يک نويسنده آلماني " ساما" را سازمان کمونيستي تند رو تر از حزب دمکراتيک خلق معرفي ميکند : « . . . . سازمان ساما خيلي چپ گراتر از حزب دمکراتيک مردمي( حزب دمکراتيک خلق ) ببرک کارمل ميباشد. سازمان مذبور خط مائو راقبول دارد. از شورويها بنام سوسيال امپرياليزم ياد مي کند. آنها جانشينان " مائو" را رهروان خط انحرافي ميدانند. بيشتراعضاي سامارا روشنفکران افغانستان تشکيل ميدهند. . . » ( 47 ) صباح الدين کشککي عبدالمجيد کلکاني را رهبر شعله جاويد مي خواند. اومي نويسد: « بعد از کودتاي کمونيستي 1978 ( 1357 ) حزب شعله جاويد فعاليت هاي خودرا تجديد نموده ودعوي کرد که عبدالمجيد کلکاني رهبرآن حزب ميباشد. کلکاني شاگرد سابق مدرسه شرعيات بود. اوبعد ازاينکه متهم بدست داشتن درقتل مولوي عبدالحق رئيس دارالعلوم دردوره سلطنت گرديد، متواري شده مردمان قريه جات را مخصوصاً در منطقه شمالي تحت فشار قرارميداد وبعضاً نقش " رابن هود" را بازي ميکرد. . . حکومت دست نشانده شوروي درجون 1980( سرطان 1361 ) اعلان کرد که کلکاني، که ظاهراً چند روز پيش ازاين اعلاميه درحاليکه شب را دريک اپارتمان مکروريان سپري ميکرد گزفتار شده، اعدام گرديد. شعله جاويد کلکاني را مخصوصاً بعد ازاعدام او به حيث رهبرخود، خوانده وبرادرش عبدالقيوم دراروپا فعال باقي مانده براي حزب نفر تربيه ميکرد . . . » ( 48 ) آنتوني هايمن محقق وتحليلگرمعروف انگليسي مسايل افغانستان وآسياي ميانه که در دسمبر 1999 (1378 ) درگذشت مجيد کلکاني را رهبرملي ميخواند وازدوره قدرت او سخن ميزند: « مجيد کلکاني را تا اندازه يي با روبن هود مقايسه ميکنند. وي رهبر دست چپي با هوشي بود. سابقه وشخصيت وي با هم توأم شده وي را بصورت شخصيت ملي ومعروف درمقاومت درآورده بود. اودردانشگاه کابل به تحصيل الهيات( شرعيات) مشغول بود که ازطرف سازمانهاي محمد زايي( شايد منظور وي استخبارات حکوت شاهي محمد ظاهر بوده باشد) تحت تعقيب قرارگرفت. درنتيجه بلايي که به سرش آورده بودند، مجيد ازمخالفين سرسخت خانواده سلطنتي شد وبا شخصيت هاي دست چپي روابط نزديک برقرارکرد. دراوايل دهه 1960 مخصوصاً با ببرک کارمل روابط صميمانه يي داشت. ازسال 1968 او عهده دارسرپرستي دسته اي در کوهستانهاي شمالي شد وبه تدريج شخصيت اسطوره يي گرديد. اودرسال 1979 در سن چهل سالگي آخرين مرحله يي رهبري خودرا به عهده گرفت وبه صورت يک رهبرملي درآمد ودوره رهبري او کوتاه اما با شکوه وبرجسته بود. دوره قدرت او مانند دوره ي قدرت همشهري اش بچه سقاء کوتاه بود. » ( 49 ) مجيد کلکاني که قبل ازکودتاي ثور 1357 در ولسوالي کلکان هسته کوچک مقاومت را عليه رژيم اسبق رهبري ميکرد، غرض مبارزه عليه رژيم جديد به گسترش اين هسته پرداخت. علاوه برآن، ساما وساير شاخه هاي باقي مانده ازشعله جاويد درداخل ارتش به قيام مسلحانه دست زدند که مهم ترين آن شورش مسلحانه ي فرقه بالا حصار درتابستان 1358 بود: « اين قيام توسط جبهه مبارزين مجاهد افغانستان متشکل از پنج سازمان منجمله سازمان رهايي وحرکت انقلاب صورت گرفت. قراربود همزمان دربسياري نقاط ديگر کابل و ولايات حرکت هاي مسلحانه جهت براندازي دولت امين بوجود آيد ولي متأسفانه قيام به علت خيانت تني چند نتوانست به مؤفقيت بيانجامد وفقط دربالاحصار خالد وگل محمد از سازمان رهايي توانستند خلقي هارا تير باران وخود پس ازشش ساعت درگيري به شهادت برسند. » ( 50 ) " ساما " علاوه از جبهاتي که درولسواليهاي شمال کابل داشت، جبهات مستقل ونيمه مستقل ديگرعمدتاً تحت پوشش حرکت انقلاب اسلامي مولوي محمدنبي محمدي درولايات نيمروز، قندز، بغلان، کنرها، لغمان وبلخ عليه رژيم کابل و قواي شوروي گشود. دشمني وجنگ " ساما " تنها به حاکميت حزب دمکراتيک خلق وقواي شوري محدود نمي شد، بلکه احزاب مجاهدين نيزدرزمره دشمنان آن به حساب ميرفت. معهذا ساما يي ها درداخل به قتل وترور قوماندانان احزاب اسلامي به خصوص احزاب بنيادگرا يا اخوانيها ميپرداختند. آنها درقوس 1363 ذبيح الله قوماندان معروف جمعيت اسلامي را درولايت بلخ با انفجار ميني که درمسير حرکت موتر حاملش کار گذاشتند به قتل رسانيدند. افراد ساما در مزار شريف تحت پوشش تنظيم حرکت انقلاب اسلامي مولوي محمدنبي قرارداشتند. اما با وجود اين ، " ساما " نه بصورت مستقل ونه درپوشش احزاب جهادي مؤفق به نفوذ وگسترش نيروي خود در مقاومت وجهاد افغنستان نگرديدند. جبهه قندز " ساما " به فرماندهي انجنيرسرور با دستگيري واعدام او درسال 1361 ازميان رفت. وي درولسوالي نهرين توسط عبدالحي حقجو آميرجمعيت اسلامي ولايت بغلان دستگير واعدام گرديد. جبهات شمال کابل نيز بعد ازاعدام مجيد کلکاني رهبر ساما توسط حکومت کارمل وقواي شوروي ازهم پاشيدند. بعد ازمرگ کلکاني رهبري ساما را برادرش عبدالقيوم رهبرکه درآلمان غرب بسرميبرد بدوش گرفت. اما رهبر نيز درسال 1367 ( 1988 ) زمانيکه درسفري ازآلمان به پاکستان آمده بود درحيات آباد پشاورمورد سوء قصد قرار گرفته به هلاکت رسيد. بعداً، يک منبع حزب اسلامي حکمتيارگفت که قتل رهبر بدستورگلبدين حکمتيار رهبر حزب اسلامي از سوي سازمان استخبارات آن حزب و آي اس آي صورت گرفت وتوسط عبدالقدوس يکي ازمجاهدين حزب مذکورعملي گرديد. ( 51 ) بعد ازمرگ مجيد کلکاني وقيوم رهبر، ساما در داخل افغانستان با استثناي ولايت نيمروز جبهه ي مستقلي نداشت. برخي ازقوماندانان آن درشمال کابل به حکومت حزب دمکراتيک خلق پيوستند. هرچند که تعدادي ازآنها بصورت پراگنده وضعيف باقي ماندند وبعدها درکناراحمدشاه مسعود عليه طالبان به جنگ ادامه دادند. ساما درولايت نيمروزموجوديت خودرا تا سقوط حکومت نجيب الله وحکومت مجاهدين حفظ کرد وبه مقاومت عليه طالبان ادامه داد. علاوه ازشاخه هاي مختلف حزب شعله ي جاويد، ستم ملي به حيث يک جريان چپي نيز دست بمبارزه ومقاومت مسلحانه عليه حزب دمکراتيک خلق زد. آنها دربهار وتابستان سال 1358 درولسوالي خوست وفرنگ ولايت بغلان، ولسواليهاي رستاق وچاه آب ولايت تخار وبسياري ازولسواليهاي ولايت بدخشان شورش مسلحانه عليه رژيم را رهبري کردند. آنها دراين شورش ها مؤفقيت مهمي نداشتند وتنها مراکز ولسوالي خوست وفرنگ ولايت بغلان وعلاقه داري شهر بزرگ ولايت بدخشان را روزهاي محدودي در کنترول درآوردند. درساير ولسوالي ها بعد ازقتل حاکمان خلقي متواري گرديدند. با تجاوزقواي شوروي وحاکميت ببرک کارمل، مقاومت مسلحانه ي محفل انتظار يا ستم ملي پايان يافت. آنها در ولايات متذکره ازيکطرف زيرفشار احزاب اسلامي وجهادي قرارگرفتند وازسوي ديگردراثرروابط وعلايق نزديک با جناح پرچم ازمقاومت مسلحانه دست کشيده با حکومت دست نشانده ي شورويها به همکاري پرداختند. خارج ازحلقه هاي چپي وگروه هاي اسلامي، برخي ازشاخه هاي حزب افغان ملت دربرابر کمونيستان حاکم به مخالفت ومقاومت پرداختند. اين مقاومت ها درشورش هاي ناکام تعدادي ازصاحب منصبان مربوط اين حزب محدود مي شود. افغان ملتي ها جبهه ي مستقلي درداخل کشورعليه حکومت کمونيستي وقواي شوروي بوجود آورده نتوانستند . قيام مسلحانه ي برخي افسران فرقه 11 ننگرهار در بهار 1358 نمونه اي ازمبارزه ي افغان ملت با حاکميت حزب دمکراتيک خلق بود که به ناکامي انجاميد. جنبش ملي اسلامي افغانستان من( نگارنده) دريازدهم ثور 1371 پنج روز بعد ازسقوط حکومت حزب دمکراتيک خلق به کابل آمدم ودرکميسونيکه نشرات راديو تلويزيون را رهنمايي وتنظيم ميکرد توظيف شدم. درنخستين روزورود به راديو تلويزيون درصدد آن گرديدم تا با عبدالرشيد دوستم که آن روزها سرو وصداي زيادي داشت واز قومانداني قوت هاي مليشيا( نيروي که براي جنگ اجير ميشوند وبا اخذ يک مقدار پول مي جنگند) به رهبري يک حزب جديد التشکيل ارتقاء يافته بود، در آرشيف راديو تلويزيون آشنا شوم. اتفاقاً کارمندان راديو تلويزيون ازآرشيف، فلمي را درمورد جنرال دوستم براي ديدن آوردند که کارنامه وشخصيت اورا ازنخستين روزيکه به حيث قوماندان بلوک مليشيا در " خواجه دوکو" قريه ي زادگاهش درولايت جوزجان وارد جنگ با مجاهدين شد وتا روزها ئيکه به حيث دگرجنرال اردو، قهرمان جمهوري افغانستان وقوماندان فرقه 53 تبارز کرد، نشان ميداد. دراين فلم که هرچند براي بزرگ ساختن وشخصيت دادن دوستم ساخته شده بود، نشانه هايي ازاستعداد وتوانايي دروجوداو به عنوان رهبرآينده يک حزب سياسي بنام" جنبش ملي اسلامي افغانستان" به نظر نميخورد. صعود واوج شخصيت دوستم دراين فلم با آتش سلاح او ومليشه هايش عليه مجاهدين درجوزجان ، فارياب، بلخ، تخار، قندز، قندهار، زابل، پغمان، لوگر، پکتيا و . . . به نمايش گذاشته مي شد. اما زمانيکه دوستم لب به سخن مي گشود، ميگفت: " ما به رفقاي شوروي، رفقاي حزبي ودفيق دکتورنجيب الله سرقومندان اعلي قواي مسلح اطمينان ميدهيم که براي دفاع از انقلاب ثور تا آخرين قطره خون با اشرارمي جنگيم وسنگرهاي خودرا حظف ( حفظ ) مي کنيم. » ( 52 ) يکسال بعد سترجنرال عبدالرشيد دوستم را از نزديک درشبرغان ديدم. بين شخصيت واقعي واصلي او تا به حيث مؤسس ورهبر حزبي بنام جنبش ملي اسلامي افغانستان فاصله ي زيادي وجود داشت. در سه دورمذاکرات هيئت دولت که من يکي از اعضاي آن بودم سه بار نظريات وموضع گيري اوتغير يافت. واين نشان ميدادکه او چيزي به گفتن ندارد ودرپشت پرده توسط کسان ديگررهبري وهدايت ميشود. پس ازناکامي کودتاي مشترک گلبدين حکمتيار وبخشي ازجناح خلق برهبري گلابزوي وشهنواز تني، احمدشاه مسعود با همکاري جناح پرچم، رژيم نجيب الله را از پا درآورد. اما تحولات وحوادث بعدي نشان دادکه پرچمي ها خاصتاً شاخه کارمل حاضر نشد ند تا ازحضور مستقل خود درصحنه سياسي ونظامي افغانستان به نفع احمدشاه مسعو وحکومت مجاهدين وبه نفع تأمين صلح وثبات درکشور صرف نظر کنند. تأسيس جنبش ملي اسلامي افغانستان قدم جدي وعمده ي جناح پرچم بود که درراستاي تأمين هدف مذکوربرداشته شد. حتي چند هفته بعد ازتشکيل حکومت مجاهدين درکابل بخشي ازخلقي ها نيز درتنظيم وتقويت جنبش ملي اسلامي سهم گرفتند. جنرال نبي عظيمي از پرچمي هاي طرفدارکارمل مي نويسد: « محمودبريالي را دراولين روزهاي عودتم به کابل ملاقات کردم. او ازبرگشت دوباره من يسيارشادمان بود وميگفت به رفقاي قواي مسلح نيروي تازه يي بخشيده ام. بريالي ميگفت روزهاي بدي را گذشتانديم ولي ترک گفتن رفقا وتنها گذاردن آنها نامردي بود. اکنون همه با جرئت، حوصله واستقامت خاصي توانسته اند با وضع موجود تطابق نمايند وازکسي وچيزي هراس نداشته باشند. مسئله وحدت حزبي حل شده است وهيچگونه پرابلمي وجودندارد. نظرمحمد معاون سابق حزب وطن( حزب دمکراتيک خلق) درکابل است وبا صداقت وصميميت به او کمک مي کند. ارتباط حزب با ولايات تأمين شده است وسعي ميگردد با خارج کشور نيز تأمين شود. روابط با حضرت صاحب مجددي، پير سيداحمد گيلاني وبا آقاي مزاري حسنه است. روابط با مسعود بد نيست واز طريق جنرال خليل، بابه جان، جنرال لطيف وسايرين تأمين ميگردد. جنرالان واعضاي حزب هنوز هم درقواي مسلح خدمت مي کنند. مابايد خودرا وحزب خودرا حفظ کنيم. حزب ما نبايد ضعيف شود. ما نبايد بيشترازاين ضربه بخوريم. بايد جمع ومنسجم باشيم.هيچ دولت با ثبات درآينده ي افغانستان نمي تواند بدون درنظرگرفتن حزب ما دولتداري کند. محمود بريالي بسياربا روحيه ونيرومند بنظرميخورد ونسبت به آينده خوشبين معلوم مي شد. او درآن روزها از احترام واتوريته چشمگير برخوردارشده بود زيرا که درکابل مي زيست ومانند ديگران فرار را برقرارترجيح نداده بود. . . . او دوسال تمام دربدترين شرايطي درکابل زندگي ميکرد ومقاومت وپايداري خوبي ازخود بروز داد. . . . » ( 53 ) اين تحليل وبرداشت نادرست محمود بريالي وجناح پرچم ازاوضاع آنروز وتحولات بعدي بود . هنوز براي گروه پرچم قابل درک نشده بود که حزب دمکراتيک خلق، با همه شاخه ها ودسته هايش مربوط به گذشته بود. به آن گذشته اي که امپراطوري بنام اتحادشوروي وجود داشت وحاکميت آن در انحصارحزب کمونيست شوروي بود. حزب دمکراتيک خلق افغانستان دست نشانده ي حزب کمونيست شوروي وحاکميت آن محصول اصطکاک جهان دوقطبي وجنگ سرد قطب ها ( واشنگتن ومسکو) بود. وقتي شوروي فروپاشيد، حاکميت حزب کمونيست نابود شد وجنگ سرد پايان يافت، حاکميت حزب دمکراتيک خلق هم درافغانستان بسوي سقوط وزوال رفت. بعد از سقوط هيچگونه مجال وزمينه اي براي حاکميت مجدد شاخه پرچم ودسته ي ديگر حزب مذبور وجود نداشت. بقاياي حزب دمکراتيک خلق به ويژه پرچميهاي گروه کارمل که به حضور وفعاليت خود ادامه دادند تنها ميتوانستند درکوتاه مدت عامل تشديد جنگ ها درداخل کشور، تضعيف دولت مجاهدين وبي ثباتي اوضاع باشند که شدند. دراواخرماه حوت 1370 نيروهاي احزاب مختلف اسلامي مجاهدين با استفاده ازاختلافات جنرال مؤمن وجنرال دوستم با دکتور نجيب الله وطرفداران او درمزارشريف، ولايت سمنگان و ولسوالي هاي ولايت بلخ را تصرف کردند. آنها به تصرف ميدان هوايي مزار وقسمتي از شهر پيشروي خودرا براي تصرف کامل شهر ادامه دادند اما بزودي ازسوي نيروهاي دوستم عقب زده شدند. قوت هاي دوستم که از جوزجان وفارياب براي تصرف مزارشريف وارد اين شهر گرديدند مناطق مهم شهررا ازمجاهدين پس گرفتند. آن روزها جنرال نبي عظيمي معاون وزارت دفاع وقوماندان گارنيزيون کابل در مزارشريف بود وقومانداني اوپراتيفي شمال را بدستور نجيب الله بدوش داشت. او جنگ دوستم را براي راندن مجاهدين ازشهر رهنمايي ميکرد وقوماندانان دوستم را به مناصب حکومتي توظيف مي نمود. آنگونه که بعداً ميگويد : « من بالاي خريطه ي کارم شهرمزار شريف را به چهار قسمت عمده تقسيم کردم ودرآن گارنيزيونهاي کوچکي رسم کرده قراردادم که پرسونل جنرال دوستم بنا براهميت استقامت ها درآن گارنيزيونها جا بجا ساخته شوند. جنرال مجيد روزي را با مشوره جنرال دوستم به حيث قوماندان گارنيزيون شهرمزارشريف تعين نمودم. مجيد با خوشي زايدالوصفي اوامرمرا پذيرفت ودرمدت کوتاهي ازتطبيق آن اطمنان داد. درآنروز ( 26 حوت 1370 ) جنرال جوره بيک به تقاضاي جنرال دوستم وتائيد دکتورنجيب الله قوماندان فرقه 18 تعين شد. . . . وپلان هاي مخالفين مبني بر تصرف شهرمزارشريف وتقسيم نمودن قواي مسلح افغانستان مستقر درمزارشريف بين تنظيم هاي جهادي ناکام ونقش برآب گرديد. » ( 54 ) تا بيست ونهم حوت 1370 شهرمزار شريف درتصرف وکنترول مليشياي دوستم وجنرالان حزب دمکراتيک خلق قرار گرفت. درفرداي آن روزجنرال دوستم قوماندانان احزاب مختلف جهادي را که با آنها قبلاً ارتباط برقرارکرده بود درجلسه اي بداخل شهرفراخواند وجنبش ملي اسلامي را تأسيس کرد. در جلسه، جنرال عبدالرشيد دوستم رهبرجنبش تعين شد. سيد منصور نادري رهبرفرقه اسماعليه ، جنرال مؤمن قوماندان لواي سرحدي حيرتان ورسول پهلوان قوماندان مليشياي فارياب ويک يک نفر ازاحزاب مجاهدين به حيث معاونين جنبش اعلان گرديدند. پرچمي هاي دفتر سياسي حزب وطن وهمه جنرالان گروه پرچم درکابل ازتصرف مزارو تأسيس جنبش ملي استقبال وحمايت کردند. به قول جنرال مؤمن: « زمانيکه شهر مزار شريف سقوط کرد، قيام ازحمايت اعضاي کميته مرکزي حزب وطن وجنرالان مستقردرکابل برخوردارگرديده وجنرال آصف دلاور لوي درستيز، جنرال نبي عظيمي قوماندان گارنيزيون کابل، جنرال سيد اعظم سعيد قوماندان گارد رياست جمهوري وده ها جنرال ديگر پيام فرستاده وهمبستگي شانرا با ما بصورت آشکاراعلان کردند. » ( 55 ) بدين ترتيب جنبش ملي اسلامي افغانستان توسط زعماي گروه پرچم حزب دمکراتيک خلق خاصتاً کارمل وهواداران او تأسيس شد وبوسيله ي آنها رهبري گرديد. عبدالرشيددوستم درحلقه اي از سياستمداران ونظاميان حزب دمکراتيک خلق عمدتاً پرچمي ها قرار داشت. سيد اکرام پيگير، شرعي جوزجاني، فضل احمد طغيان، جنرال عالم رزم، جنرال رحمت الله روفي، جنرال امام الدين( کسيکه سردارمحمد داودرا با تمام اعضاي خانواده اش درکودتاي ثور 1357 به قتل رسانيده بود) ، جنرال نبي ظفر، جنرال داود عزيزي، جنرال عثمان، جنرال سروررفيق، جنرال سيد کمال، جنرال همايون فوزي، جنرال يوسف، جنرال بيگي، جنرال پاينده، جنرال حفيظ ، و . . . . همه اعضاي ارشد شاخه هاي خلق وپرچم بصورت علني، قوماندان، منشي، سخنگوي، عضوشورا، معاون وهرکاره دوستم وجنبش ملي بودند. درحاليکه ببرک کارمل، محمودبريالي، جنرال نبي عظيمي وتعدادديگراز رهبران وبلندپايگان پرچم عبدالرشيد دوستم وجنبش ملي اورا در خفا رهبري ميکردند. جنبش ملي اسلامي بعد ازتشکيل خود تنها به حفظ حالت سياسي ونظامي که درآن زمان داشت قانع نگرديد. طرح تقويت وگسترش نفوذ وسلطه ي جنبش حتي درمناطق مجاهدين که کمونيستان درسالهاي جهاد نفوذي به آن مناطق نداشتند، بميان آمد وعملي گرديد. دوستم وسايرقوماندانان جنبش با استفاده از امکانات عظيم نظامي ولوژيستکي که ازشوروي ورژيم نجيب الله مخصوصاً درشهرک سرحدي حيرتان باقي مانده بود به جلب وجذب درصف جنبش ملي پرداختند. ايجاد کندک، غند، لواء وفرقه هاي نظامي ازسوي دوستم درولسوالي هاي مختلف ولايات شمال کشورآغاز شد. ديپو ها وذخايرحيرتان بصورت بي رحمانه اي براي توسعه ونفوذ جنبش مورد دستبرد وچپاول قرارگرفت. حيرتان مملو از همه چيز بود. از سلاح ومهمات نظامي تا انواع مواد ارتزاقي، وسايل وعراده جات مختلف. به گفته جنرال شوروي بوريس گروموف: « حيرتان در ساليان حضورما درافغانستان يکي ازانبارهاي عمده بود. 9 سال تمام جنگ بي وقفه ، واگنهاي پرازجنگ افزار، مهمات، تجهيزات، خواروبار، دارو وديگر بارهاي غير نظامي به اين پايگاه سرازيرمي شدند. انبارهاي به اين بزرگي را من پيش ازاين هرگز نديده بودم. درآخرين لحظات مي خواستم ببينم چه چيزهايي دراين انبارها انباشته شده اند. با سر نگهبان بندرکه يک افغان بومي بود به باز ديد ازشهرک بندري پرداختم. انبارهاي حيرتان زميني گسترده اي را دربرميگيرند. يک هفته تمام هم بس نيست که همه چيز را ببيني . شهربدوبخش تقسيم شده است. نظامي وغير نظامي. هرچه دلتان ميخواهد، دراين جا ميتوانيد ببنيد. ازتراکتورها، ماشين وآلات وسيمان گرفته تا شکروآرد که به صدها هزارتن انبار شده بودند. واين درحالي بود که کشورخود ما به کمبود اين مواد روبرو بود. » ( 56 ) جنبش ملي با استفاده از اين همه امکانات عظيم نظامي ومالي به تقويت وتوسعه خود پرداخت. کارمل با برادرش محمود بريالي وپرچمي هاي هوادار آنها عبدالرشيد دوستم وجنبش ملي را وسيله اي براي تأمين مقاصد واهداف خود ساختند. درتحليل وارزيابي آنها دوستم با نيروي نظامي خود از يکطرف عامل تعين کننده درتشکيل وتغير حاکميت داخل کشورمحسوب مي شد واز طرف ديگرنيروي بازدارنده ي حاکميت وسلطه ي بنياد گرايي اسلامي به حساب ميرفت که هم براي روسيه وآسياي ميانه وهم براي امريکا وجهان غرب مورد پذيرش وحمايت قرار ميگرفت. معهذا پرچمي هاي هوادار کارمل سعي ورزيدند با قرارگرفتن درعقب دوستم وجنبش ملي اوهمچنان با تأثيرگذاري وحضور خود دردگرگوني هاي سياسي کشورادامه بدهند. هرچند که اين تأثير وحضور به قيمت بي ثباتي اوضاع درجهت فاجعه آفريني وتداوم جنگ درکشور تمام مي شد. آنگونه که محمود بريالي اظهار داشت : "هيچ دولت با ثبات در آينده ي افغانستان نمي تواندبدون درنظر گرفتن حزب ما دولت داري کند. " جنرال عبدالرشيد دوستم که درآغازتسلط به شهرمزار شريف واعلان بغاوت عليه دولت نجيب الله بيشترازحقوق مردم شمال واقليت هاي قومي واز تشکيل نظام فدرالي درافغانستان سخن ميگفت سپس بنام رهبرجنبش ملي با ديکته وهدايت پرچميها خواهان رسميت يافتن جنبش ملي، مشارکت دردولت وبدست گرفتن مسئوليت ورهبري درارتش شد. اوساحه فعاليت خودرا در جذب وجلب بسوي جنبش ملي به ولايات غوروبادغيس وحتي قندهار وهلمند گسترش داد وشهرهاي مزارشريف وشبرغان را به مرکز تجمع اعضاي ارشد وفعالين حزب دمکراتيک خلق مبدل ساخت. دوستم که بعداً قوت وشهرت بيشتر يافت ومورد توجه کشورها وحلقه هاي مختلف خارجي قرارگرفت به اطاعت از رهبران پرچم درعملکرد وبازي هاي سياسي ـ نظامي خود دلچسپي و وابستگي کمتر نشان ميداد. اوخود وارد معامله وزدوبند سياسي ـ نظامي با حلقه هاي داخلي وخارجي مي شد وبراي جلب توجه وحمايت محافل غربي وجامعه ي بين المللي ازخطر بنياد گرايي اسلامي سخن ميگفت: « بنياد گرايان افراطي ازافغانستان براي صدوراسلحه وافراد جنگي به ساير ممالک استفاده ميکنند. همين اکنون افراد جنگي بنيادگراها در آذربايجان مي جنگند وطيارات نظامي از ميدان هوايي بگرام براي سودان اسلحه ميبرد. مسلمانان افراطي عرب نيز درافغانستان وجود دارند وبراي مصارف اهداف خود به قاچاق هيروئين دست ميزنند. افراطي هاي مسلمان تاجک که مصروف جنگ اند ازافغانستان اسلحه بدست مي آورند واز خاک افغانستان استفاده مي کنند. » ( 57 ) دوستم علي الرغم بزرگنمايي خود به عنوان رهبر يک حزب وبرخورداري از توان نظامي نتوانست براي خود وجنبش ملي اسلامي موقعيت وجايگاه مطلوب وقابل پذيرش درجامعه ايجاد کند. او در رسيدن به اين هدف ومقام محدوديت هاي جدي داشت. او به عنوان مليشياي تربيت يافته ي شوروي در دوران تجاوز که در جنگ با مجاهدين به شهرت رسيد ازهرگونه مشروعيت ملي وديني درجامعه محروم بود. هرچند که در رهبري جنبش ملي ازحقوق اقليت هاي قومي سخن ميزد اما جنگ هاي نخستين خودرا در جوزجان وفارياب عليه ازبک ها آغاز کرده بود. دوستم براي کسب پول مي جنگيد. از سوي ارتش اشغالگر شوروي وحکومت دست نشانده ي آنها اجير شد وتدريجاً به بزرگترين نيروي جنگي مزد بگير ومليشيا مبدل گرديد. معهذا در دوره ي رهبري جنبش ملي پيوسته تغير موضع وموقف ميداد وبراي کسب منفعت وسيله ي دست گروه ها وحلقه هاي مختلف داخلي وخارجي مي شد. زماني با احمدشاه مسعود اتحاد ميکرد. گاهي در پهلوي گلبدين حکمتيارقرارميگرفت. باري با" آي اس آي " وارد معامله مي شد ودرفرصت هاي مختلف با استخبارات ايران هم کاسه ميگرديد وبا جانشينان کي جي بي درازبکستان وروسيه هم پياله. يک نويسنده ي هوادار جنبش ملي که درقلمرو جنبش ودرکنار عبدالرشيد دوستم ايفاي وظيفه ميکرد درمورد شخصيت دوستم مي نگارد: « جنرال دوستم درمعاملات سياسي خويش کوشش به خرچ ميداد تا درهمه حالات منافع شخصي خودرا که درحفظ وتحکيم حاکميت منطقوي او مطرح بود، درنظر داشته باشد. بناً تعهداتي را که با جانب مقابل عقد ميکرد تا زماني با آن پابندي نشان ميداد که احتمال وارد گرديدن ضررآن متوجه اش ميگشت. ودرآنصورت به بهانه ي اينکه گويا طرف مقابل بد عهدي کرده است تغير موضع داده ودر فکر آن نبود که درمعامله ي مذکور چه مصيبتي برمردمش وارد خواهد آمد. » ( 58 ) مشارکت دوستم درجنگ هاي بعد ازحاکميت مجاهدين، جهت گيري هاي متغير ومتضاد او درهمسويي با جناح هاي مختلف، گسترش اختلاف ومخاصمت دردرون جنبش ودوبارفرار دوستم دربرابرطالبان درسالهاي 1376 و 1377 به بيرون ازکشوروعوامل متعدد ديگر جنبش ملي را در عرصه ي نظامي وسياسي به فروپاشي واضمحلال برد. جنرال عبدالرشيد دوستم که درماه هاي اخيرحکومت طالبان بداخل کشور برگشت بعد ازسقوط حاکميت طالبان مجدداً درصدد احياي جنبش ملي گرديد. او گردهم آيي را بنام کنگره جنبش ملي در تابستان 1381 ( 2002 ) درشهر مزارشريف دايرکرد. تدويرکنگره در زماني صورت گرفت که دوستم نه درموقعيت وشرايط سالهاي آغاز تشکيل جنبش قرار دارد ونه ازامکانات وتسهيلات گذشته برخوردار است. از جانب ديگرجنرال عبدالملک رقيب او خودرا رهبر جنبش ملي مينامد وبه مخالفت با دوستم ادامه ميدهد. انتشارفرماني ازسوي حامد کرزي در جدي 1381 ( دسمبر 2002 ) مبني برمنع فعاليت قوماندان نظامي درامور سياسي وملکي چالشي ديگر يست در برابر رهبري دوستم در جنبش ملي وآينده ي جنبش مذکور. تحريک اسلامي طالبان ـ 1 ـ تحريک اسلامي طالبان با سه خصوصيت آيئولوژيکي، قومي و وابستگي به خارج در سال 1373 ( 1994 ) پا به عرصه ي ظهور گذاشت. از لحاظ آيدئولوژيکي، تحريک مذکور يک جريان وجنبش سياسي ـ ديني مربوط به شاخه ي سنتي نهضت اسلامي برهبري علماي ديني ( ملا ها ) مي شد. از لحاظ قومي حرکتي بود در جهت اعاده ي حاکميت انحصاري قوم پشتون درافغانستان. و خصوصيت سوم تحريک اسلامي طالبان دروابستگي کامل آنها به خارج ونيروي بيگانه برميگشت. درحاليکه انگيزه وعوامل ظهور طالبان بصورت بالقوه درهردو محل وجايگاه اعتقادي وقومي تحريک طالبان وجود داشت، عامل خارجي وبيگانه تحريک مذکوررا بصورت بالفعل وارد متن حوادث ودگر گونيهاي سياسي افغانستان ساخت. در برخي نوشته ها وتحقيقات، پيشنه ي ظهور وموجوديت طالبان را به حيث يک گروه سياسي ـ نظامي درسالهاي دهه ي هشتاد ميلادي به بحث گرفته مي شود. دوتن ازمحققين ونويسندگان غربي در سال 1365 ( 1986 ) براي اولين بارازموجوديت طالبان بصورت يک گروه سياسي ـ نظامي در صفوف جهاد ومقاومت افغانستان سخن ميگويند: « . . . . بعضي ديگرازجوانان ازهمان آوان جواني بابريدن از تمام علايق ومحيطي که به آن تعلق دارند به نهضت مقاومت مي پيوندند. في المثل محصلين علوم ديني ، هم آنها که بدليل اقدامات ضد مذهبي سال 1978 ( 1357 ) رژيم وقتل استادانشان ازادامه ي تحصيل بازماندند. آنها دست به تشکيل گروه هاي متعددي بنام " جبهه ي طالب" زده اند که با حرکت انقلاب اسلامي ائتلاف کرده ودرسيزده ولايت غرب افغانستان مستقر شده اند . . . » ( 59 ) ونشريه" نيوزويک" چاپ امريکا درمورد پيدايش طالبان مي نويسد: « . . . . ريشه طالبان به سالهاي هشتاد برميگردد. بسياري ازمتعصبان مذهبي که ازمدرسه هاي ديني سنتي روستاها نامنويس گرديده بودند براي تربيت نظامي توسط امام افسرعمليات ويژه ي پاکستان استخدام گرديدند. امام يک افسراستخباراتي سابقه دار پاکستان است که نام وي سلطان امير است. . . . عرفان صديق نويسند ه پاکستاني که امام را خوب ميشناسد ميگويد: " هررهبر طالبان بصورت شخصي امام را مي شناسند توگويي وي مشاورفني آنها ميباشد." . . . پاکستان وقتي يک چينل کمکي به جنبش طالبان که قندهار را گرفتند باز کرد براي تقويت آنها ده ها نفر رانندگان مجرب تانک وپيلوتان ودو نفر مستشار نظامي فرستاد. يکي از اين مستشاران که زير پوشش ديپلوماتيک در شهرغربي هرات بکار آغاز کرد همين امير است. » ( 60 ) تحريک اسلامي طالبان در بعد آيديالوژيک واعتقادي ازمدارس ديني پاکستان عمدتاً مدارس مربوط به جمعيت العلماي اسلام برهبري مولانا فضل الرحمن ومدارس ديني افغانستان برخواستند واز لحاظ افکار واعتقادات سياسي ومذهبي متأثر ازآن مدارس بودند. تمام مدارس ديني جمعيت العلماي اسلام پاکستان ومدارس ديني افغانستان در شيوه تدريس وبينش مذهبي، سياسي واجتماعي ازمدرسه ديوبند هندوستان پيروي ميکنند. وجماعت العلماي اسلام نيم قاره ي هند در سال 1919 توسط گروهي از علماي ديوبند تشکيل شد که يکي ازرهبران مؤسس مولانا مفتي محمود بود. با آزادي نيم قاره ازسلطه انگليس وتشکيل کشور پاکستان در سال 1947 مولانا مفتي محمود برهبري جمعيت العلماي پاکستان رسيد وسپس رهبري را بعد از مرگ او درسال 1977 پسرش مولانا فضل الرحمن به ارث برد. مدرسه ديوبند در 1867 ميلادي، درست زمانيکه استعمار انگليس سلطه ي خودرا در نيم قاره هند گسترانيده بود تأسيس گرديد. اين مدرسه که درقريه " ديوبند" واقع شمال دهلي بنام " دارالعلوم" بوجود آمدسپس به مدرسه ديوبند محل تأسيس وموقعيت مدرسه شهرت يافت. شيوه فراگيري وتدريس علوم ديني درمدرسه ديوبند به شيوه " نظامي " به اسم پايه گزارآن شيخ نظام الدين بن قطب الدين سهالوي شهرت دارد که مطابق آن علوم ديني بدودسته ي علوم مادر واصلي وعلوم ممد به علوم اصلي تقسيم ميشود. علوم اصلي شامل تفسير قرآنکريم، حديث وفقه ميگردد. وعلوم ممد، آموزش قوانين زبان عربي( صرف ونحو) ، تجويد، منطق، رياضيات، فلسفه، هندسه وفلکيات را دربرميگيرد. نصاب درسي واسلوب تدريس در مدارس ديني پاکستان وافغانستان ( جامعه تسنن) در تقليد کامل ازمدرسه ديوبند قرار دارد. مدرسه ديوبند براي علما وطلاب علوم ديني جامعه ي تسنن وحنفي مذهب افغانستان وپاکستان طي يک ونيم قرن اخير مقام وجايگاه دانشگاه ازهرمصررا داشته است. مدرسه ديوبند نمونه اي ازمدرسه اهل تسنن محسوب ميشود که طالبان علوم ديني درمدرسه مذکور وکليه مدارسيکه نصاب درسي واسلوب تدريس شان هم مانند مدرسه ديوبند است، بصورت سنتي وعنعنوي معتقد ومقيد به مذاهب چهارگانه اهل تسنن خاصتاً مذهب حنفي تربيه مي شوند. براي سفر وآموزش طالبان افغانستان در مدرسه ديوبند دردوره پادشاهي امان الله خان محدوديت زيادي ايجاد گرديد. چون درنخستين شورش ها عليه امان الله شاه علماي فارغ شده ازمدرسه ديوبند نقش اصلي ورهبري کننده را داشتند. بعد ازآن درطول نيم قرن اخير رفت وآمد وتحصيل طالبان افغاني به ديوبند بسيارمحدود شد. اما شيوه ي تدريس ونصاب درس مدارس ديني افغانستان کماکان در تقليد ازمدرسه ديوبند تا امروز باقي ماند. بعد ازدوره امان الله خان حلقه هاي تحصيل کرده درمکاتب عصري افغانستان هميشه دربرابر مدرسه ديوبند وعلماي افغاني برخواسته ازآن سوء ظن داشته اند. داکترعثمان روستار تره کي استاد سابق فاکولته حقوق وعلوم سياسي دانشگاه کابل علي الرغم حمايت از تحريک اسلامي طالبان که جنگ آنها را با وجود مشارکت هزاران جنگجوي پاکستاني وشبکه تروريستي اسامه بن لادن، " انقلاب اجتماعي" خواند در مورد مدرسه ديوبند مي نويسد: « کشورمتجاوز واستعماري انگلستان در طول قرن 19 وآغاز قرن 20 هميشه مقاصد سياسي خودرا با لفافه ي مذهب پوشانيده ومانند ادويه ي سمداريکه با قشرشرين پوشانيده شده باشد، درحلقوم مردم فروبرده است. بخشي ازاجنت هائيکه درجامعه ملا وروحاني در قرن 19 ودرمدرسه ديوبند انگريزي نيم قاره هندوستان تعليمات مذهبي سياسي را تعقيب ميکردند وسپس از فراغت از مدرسه به منظور تبليغات ديني، سياسي به افغانستان صادرمي شدند، مظهر دخالت آرام، نامحسوس اما مؤثراستعماري انگلستان درامورداخلي افغانستان بالوسيله ي اجنت هاي خاص بود. . . . » ( 61 ) تقليد ازمدرسه ديوبند درنصاب وشيوه تدريس مدارس ديني جامعه سني مذهب افغانستان وپاکستان بينش وذهنيت متحجرانه وپرازتبعيض وتعصب را به طالب وملا درهردو جامعه داده است. تحصيل طالبان وملا ها درمدارس تنها به فراگيري علوم ديني محدود ميشود. آنها در بي خبري ازعلوم عصري به سربرده وتحصيل آنرا حتي بعضاً حرام ونامشروع تلقي مي کنند. آنچه را که آنها بنام رياضيات، منطق، فلسفه وفلکيات در مدارس مي خوانند بحث هاي بسيار قديمي درمورد علوم مذکور است که بسياري از مطالب آن درعصر حاضر نادرست محسوب ميشود. آنها از تاريخ وتمدن اسلامي نيز دربي اطلاعي بسر ميبرند. چون هيچ مبحث ومضموني را دراين مورد شامل نصاب درسي ندارند. ازاين روبراي آنها دوران تمدن اسلامي در قرون وسطي وماقبل آن غير قابل درک ميباشد. از تاريخ کشورشان نيز نا آگاه وبي خبراند. تبعيض وتعصب مذهبي بخشي ديگراز ويژه گيهاي طالبان وملا ها درمدارس اهل تسنن افغانستان وپاکستان است. مذهب تشيع براي بسياري ازآنها به عنوان رافضي، نامسلمان محسوب ميشود. ومذهب حنفي را درميان کليه مذاهب اهل سنت وجماعت بهترين وبرحق ترين مذهب مي پندارند. آنها توسل به اجتهاد را درعصر کنوني که با انکشافات وتحولات جديد درعرصه هاي زندگي ضرورت مبرم محسوب مي شود غيرمجازمي پندارند. طالبان وملا ها که قبل ازحاکميت حزب دمکراتيک( ثور 1357 ) روبه به کاهش نهاده بودند، در دوران جهاد عليه تجاوز قواي شوري بنا برعواملي چون ويراني وانسداد مکاتب عصري وافزايش بيکاري وفقر درجامعه مجدداً افزايش يافتند. به خصوص تعداد طالبان در مدارس ديني مهاجرين واحزاب جهادي در پاکستان ومدارس ديني کشورميزبان با گذشت هرسال بيشتر وبيشتر گرديد. مشهور ترين مدارس ديني پاکستان که محل درس طلاب وجايگاه ظهوروشکل گيري تحريک اسلامي طالبان افغانستان بودند عبارتند از: دارالعلوم حقانيه دراکوره ختک واقع ايالت سرحد که متعلق به مولانا سميع الحق رهبر شاخه انشعابي جماعت العلماي اسلام پاکستان است. دارلعلوم شهرکراچي، جامعه ي اسلامي بنوري تاون درکراچي، جامعه ي فاروقيه کراچي ، مدرسه عربي مطلع العلوم درکويته وجامعه ي اشرفيه درلاهور. تمام اين مدارس ازسوي جمعيت علماي اسلام پاکستان برهبري مولانا فضل الرحمن تنظيم واداره ميشوند. ـ 2 ـ از ديگاه رهبرفراري طالبان ملا محمد عمر، تشکيل تحريک اسلامي طالبان در سال 1373 به عنوان يک گروه سياسي ـ نظامي به آساني وسادگي انجام يافته است. ملا عمرميگويد: « ادامه ي بدامني، فساد وغارتگري من را به فکر تغير اين وضعيت انداخت. درحاليکه تغيراين حالت واصلاح آنرا بسيار مشکل وحتي غيرمحتمل مي پنداشتم. فقط با توکل به خداوند وارد ميدان مبارزه با فساد گرديدم. نخست از مدرسه سنگسار( واقع ولسوالي ميوند قندهار) با شخص ديگري به منطقه ي زنگاوات رفتم وبا بدست آوردن اسلحه از فردي بنام سرور وارد " تلوکان" شدم. درحلقه تدريس مدرسه آنجا به جمعي از طلاب که تعداد شان به چهارده نفر ميرسيد فکر مبارزه با فساد واصلاح وضع را مطرح کردم . . . آنها توافق نکردند. بعداً موضوع را با هفت تن طلاب ديگردرميان گذاشتم اما اين هفت تن موافقت خودرا نشان دادند. وتاپايان روز، 53 تن ازطالبان با اراده ي توکل به خداوند آماده قيام شدند. درفرداي آنروزهمه درسنگسار گرد آمديم. بعد ازاداي نماز فجريکي ازاهالي منطقه گفت که من امشب خواب ديدم که ملائيک وارد سنگسار شده اند . . . . روز ديگرازحاجي بشير يکي از تاجرين سنگسار تقاضاي موترکرديم. او دو موتردراختيارما گذاشت که توسط آنها با طالبان به " کشک نخود" رفتيم. ساير مردم با دادن اسلحه ومهمات وامکانات مالي کمک کردند. ازکشک نخود به ارغستان وسپين بولدک رفتيم وقيام را آغاز کرديم . . . . » ( 62 ) درحاليکه ملاعمر رهبرطالبان بنيانگذاري تحريک طالبان وجنگ آنرا درکشور نتيجه فکر واراده ي خود تلقي مي کند، مولوي احسان الله احسان يکي ديگراز رهبران وفرماندهان طالبان که درجوزاي 1376 درشهرمزار شريف به قتل رسيد نظر ديگري ارائه مي کند: « ما منتظر مانديم تا رهبران وضعيت کشور را اصلاح کنند. ازبزرگان ورؤساي اقوام نيزاميد وار بوديم. وبه ملل متحد هم چشم دوخته بوديم اما هيچکدام کاري براي بهبود وضع افغانستان انجام ندادند. بعداً با علما وبزرگان قبايل به مشوره پرداختيم واز ضرورت قيام وحرکت طالبان سخن زديم. دراين مورد با تمام اقوام افغانستان وهمه مسئولين صحبت کرديم. وبعد ازدريافت فتواي علما به قيام متوسل شديم. دراين قيام که ياري وعنايت خداوند با مابود به پيروزي دست يافتيم واين مؤفقيت از قندهارآغازگرديد. . . » ( 63 ) اما ادعا هاي فوق الذکر، داستان اصلي و واقعي شکل گيري و تشکيل گروه طالبان نيست. بسياري از تحليلگران ومحققين امورافغانستان، ظهور وحاکميت طالبان را درعوامل مختلف به خصوص عوامل خارجي مورد جستجو وارزيابي قرارميدهند. احمد رشيد نويسنده ومحقق پاکستاني معتقد است که:« . . . . طالبان بيشتر يک سازمان نظامي است تا يک جنبش سياسي. درمدت کوتاه دوسال تعداد آنها به سرعت چند برابر شده وازيک نيروي متشکل کمتر از يکصد نفر به يک نيروي چند هزار نفري ونهايتاً دراواخر سال 1996 به نيروي حداقل با سي وپنج هزار سرباز با يک سيستم کار آمد وساختار نظامي تبديل شد. اين نيرو مجهز بود به زرهپوش، توپخانه اي قوي، يک نيروي هوايي کوچک، يک شبکه ارتباطي قوي ويک سيستم اطلاعاتي . مهارتهاي سازماني وامکان لوژستيکي لازم براي گرد آوري ، گسترش ونگهداري يک چنين ماشين جنگي يکپارچه اي درزمان شدت خصومت ها چيزي نيست که از مدرسه هاي پاکستان يا قريه هاي افغانستان برخواسته باشد. حمايت آشکار پاکستان تاثير اساسي درگسترش طالبان وتبديل آنها به يک نيروي منطقه اي وسپس ملي(!) داشت . . . . » ( 64 ) انتوني ديويس محقق ونويسنده آستراليايي درامورافغانستان ظهور ومؤفقيت طالبان را درصحنه افغانستان زاده عوامل مختلفي ميداند که هيچکدام آنرا سياسي تلقي نميکند: « طالبان با سرعت زيادي که حتي خودشان انتظارآنرا نداشتند رشد کردند تا درحقيقت امرخلاي سياسي درجنوب افغانستان را پر نمايند . . . . جنوب براي ظهور نيروي متحد که مشروعيت ملي داشته باشد به پختگي کامل رسيده بود واين نيرو بايستي غرور پايمال شده ي پشتونها را احياء نمايد. . . . " قامت افراشتگي" پشتونها براي رهبري پذيرفته شده درکشور، با پيشرفت طالبان خواست تا خودرا دوباره به رخ بکشند.» ( 65 ) يک نويسنده وتحليل گرايراني تحريک طالبان را حرکت قومي ازسوي برتري خواهان پشتون در افغانستان وانمود ميدارد: « جريان طالبان دراساس با اتکاء به قوم پشتون وبه مدد پنهاني پشتونيستها سازماندهي شد. اسلام طالبان به همين سبب اسلام قومي به حساب مي آيد. پشتونيستها درافغانستان فقط يک چيز مي خواهند: زعامت انحصاري پشتونان . اين زعامت را به هر وسيله وطرقي که ممکن باشد بايد بدست آورد. با حمايت خارجي وبا توسل به عقب افتاده ترين گروه هاي اجتماعي. هر وسيله وابزاري درراه تحقق اين هدف موجه مينمايد . . . . » ( 66 ) محمود خان اچکزي يکي از رهبران حزب ناسيوناليست پشتونهاي پاکستان درسال 1374 ( 1995 ) اظهار داشت که طالبان افغانستان ساخته وپرداخته ي وزير داخله خود ما نصيرالله بابر هستند وپاکستان طالبان را براي مستعمره ساختن افغانستان ايجاد کرده است. بي نظير بوتو صدراعظم اسبق پاکستان در 14 اکتوبر 1997 ( ميزان 1376 ) درمصاحبه با راديو بي بي سي اظهار داشت که ايالات متحده امريکا وانگليس با پول عربستان تأمين کننده ي اسلحه طالبان اند. بي نظيربوتو توضيح نداد که حکومت او درايجاد وتقويت طالبان چه نقشي را ايفا کرده است؟ درحاليکه ظهور طالبان در دوره حکومت او بوقوع پيوست. اما احمد رشيد نويسنده ومحقق پاکستاني دراين مورد ميگويد: « درسال 1993( 1372 ) که بي بينظير بوتو به نخست وزيري پاکستان رسيد، جماعت علماي اسلام برهبري فضل الرحمن با او ائتلاف کرد. دسترسي به قدرت به جماعت مذکور زمينه نزديکي را به ارتش، آي اس آي و وزارت داخله تحت رهبري نصيرالله بابر مساعد ساخت. درحاليکه درگذشته اين مؤفقيت را جماعت اسلامي پاکستان برهبري قاضي حسين احمد داشت. براي بوتو نيزجالب وقابل توجه بود که دربرابرمسلم ليک وجماعت اسلامي يک متحد اسلامي پيدا کرده بود. مولانا فضل الرحمن برياست کميته دايمي مجلس ملي براي امورخارجه منصوب گرديد که اورا قادر ميساخت تا سياست خارجي را تحت نفوذ خود درآورد. اوپس از 1994 ازممالک اروپايي و واشنگتن ديدن کرد تا براي طالبان جذب حمايت نمايد . . . . فضل الرحمن درما هاي جنوري وفبروري 1995( قوس وجدي 1374 ) اولين سفرهاي شکار " باز" ( نوعي ازمرغ وحشي) به قندهاررا براي شاهزاده هاي عرب کشورهاي حوزه خليج فارس تدارک ديد وبه اين وسيله اولين تماس هاي بين طالبان وحکام عرب را ترتيب داد . . . . پس ازديدار محرمانه ي شاهزاده ترکي الفيصل سعود رئيس سازمان امنيت عربستان از پاکستان در جولاي 1996 (سرطان 1375) عربستان سعودي به مهم ترين حامي مالي طالبان تبديل شد.» ( 67 ) البته در اين ترديدي نيست که فضل الرحمن يکي ازحاميان سرسخت طالبان بود . اودرسالهاي جنگ وحاکميت طالبان هزاران جنگجوي طالب پاکستاني را از مدارس خود براي کشتارو ويراني افغانستان درکنار طالبان اعزام کرد. اما پروسه ي تشکيل گروه طالبان براي ايجاد يک حکومت تابع وتحت فرمان اسلام آباد با مشارکت وهمسويي مستقيم وغير مستقيم سازمانهاي استخبارات ايالات متحده امريکا وعربستان سعودي موضوع بالا ترازانديشه وبرنامه ي فضل الرحمن وسايرملا هاي پاکستاني بود. وقتي از" رابرت گيتس" رئيس اسبق سي آي اي و" برژنسکي" مشاور امنيت ملي جيمي کارتر رئيس جمهور پيشين امريکا پرسيده مي شود که از کمک به بنياد گرايي اسلامي ودرواقع کمک به تروريست هاي آينده هيچ پشيمان نيستيد، پاسخ ميدهند : « سقوط امپراطوري شوروي مهم تراز قدرت گرفتن طالبان بود. ببينيد از ديگاه تاريخ کدام يک مهمتر است؟ طالبان يا سقوط امپراطوري شوروي؟ چند اسلام گراي هيئجان زده يا آزادي اروپاي شرقي وپايان گرفتن جنگ سرد . . . . » ( 68 ) ـ 3 ـ تحريک اسلامي طالبان از لحاظ نظم وساختار، رهبري وشيوه هاي عملي اجراآت، ويژگيهاي ناهمگون ومتفاوت ازهم داشت. درتحريک طالبان درحاليکه هيچگونه مشخصات يک حزب سياسي به چشم نمي خورد اما ظاهراً ازيکسو داراي رهبري شديداً متمرکز ويکپارچه بود وازسوي ديگر با شگفتي ديده مي شد که طالبان يک مجمع متحد و يکپارچه نيستند. دسته ها وگروه هاي مختلف آنها به طورجداگانه وبا افکاروسليقه هاي متفاوت عمل ميکردند. هر فرد وهر دسته اي از طالبان برداشت وتصورات خودرا از شريعت اسلامي به عنوان تطبيق شريعت واجراي نظم برمردم تحميل ميداشتند. ملاعمر رهبر طالبان که ظاهراً قدرت وصلاحيت نامحدود درميان طالبان داشت براي مردم افغانستان وجهان خارج فردي مجهول الهويه وبحث بر انگيز محسوب مي شد. اودر عصر کمپيوتر وانترنيت از دسترسي رسانه هاي همگاني خودرا مخفي نگهداشته بود. به مردم عامه تماس نداشت. درمحافل ومجالس عمومي ظاهر نمي شد وبه موعظه وسخنراني نيزنمي پرداخت. درملاقات ومذاکره با هيئت هاي داخلي وخارجي به ندرت حاضر ميگرديد ودرصورت حضور ترجيح ميداد که ياران وهمکارانش به جاي او صحبت وگفتگو کنند. دردوران حکومت مجاهدين درکابل هيئات مذاکره کننده دولت که چند بار با زعيم طالبان ملاقات ومذاکره کردند، تصاويري گوناگوني ازاوارائه نمودند. بسياري از آنها رهبر طالبان را آدم ساده وفاقد دانش وفهم سياسي معرفي کردند. سخيدادفايز وزير حج واوقاف که درچند نوبت ازسوي کابل با طالبان درقندهاربه مذاکره پرداخته بود درمورد رهبرآنها گفت : « او ( ملا عمر) هميشه عينک سياه به چشم خود ميگذارد. وقتي درمجلسي براي مذاکراه مي نشيند به ندرت گپ ميزند حتي گاهي تا پايان مجلس حرفي به زبان نمي آورد. هنگام نشستن قديفه ي ( پتو يا چادر) خودرا به سرش مي کشد وسروسينه اش را دراتکاي هردو دست به زانو هايش خم ميکند. صحبت هارا به عوض او ملا رباني وگاهي وکيل احمد متوکل انجام ميدهند. اين وضعيت حاکي از آن بود که او چيزي را نمي فهمد وخودش بجاي اينکه رهبري کند رهبري ميشود. » ( 69 ) از ميان خبرنگاران خارجي تنها رحيم الله يوسفزي از پشاور، خبرنگار محلي بخش پشتوي راديو بي بي سي با رهبر طالبان درچند نوبت ديدار ومصاحبه داشت. وگردانندگان بخش پشتوي راديو بي بي سي از لندن نيز با ملا محمدعمر رهبرطالبان چند بار مصاحبه تيلفوني انجام دادند. اگر اين مصاحبه ها معياري براي شناخت رهبر طالبان درفهم وقدرت رهبري مدنظر گرفته شود، ميتوان گفت که او فردي بود بدوي، خشن، عصباني، جاهل، مستبدالراي وفاقد استدلال، معقوليت وتدبيردرسياست واداره. اودرصحبت وابراز نظر به زبان مادري خود، زبان پشتو ويگانه زباني که ميتوانست به آن سخن بگويد فاقد بلاغت وفصاحت بود. گفتگو هايش نشان ميداد که از دانش ديني نيز بي بهره است. وقتي خبرنگار بخش پشتوي راديوبي بي سي درمصاحبه تيلفوني ازاوپرسيد که در سه سال حکومت طالبان اوضاع اقتصادي مردم به شدت رو به خرابي نهاده است شما در بهبود وضع اقتصادي چه برنامه وتدابيري رويدست داريد، با لحن خشن جواب داد : « دا دخلکو کارندي. دادخداي کار دي . . . . ( اين کار مردم نيست. کار خدا ونداست. به کسيکه بخواهد زياد ميدهد وبه کسيکه بخواهد کم ميدهد. دربسيار ملک ها وضع اقتصاد خراب است.) » ( 70 ) اما رهبر طالبان به آيه دهم سوره جمعه درقرآنکريم توجه نداشت که خداوند به مسلمانان امرميکند تا بعد ازاداي نماز براي کسب روزي وکار بروي زمين پراگنده شوند. همچنان ملاعمر رهبر طالبان زلزله ي نهم جوزاي 1377 ( اپريل 1998) تخار وبدخشان را که به مرگ پنج هزارنفرانجاميد به عدم اطاعت وتسليمي آن دوولايت به امارت اسلامي افغانستان يعني رهبري وحاکميت خودش ارتباط داد. وگفت که مردم تخار وبدخشان به امارت اسلامي افغانستان تسليم نشدند وازدستورات آن اطاعت نکردند مورد خشم وغضب خداوند قرار گرفتند . ( 71 ) اما رهبرطالبان ازاين دستور پيغمبر اسلام آگاهي نداشت که مردم را روز وفات فرزند کوچکش ابراهيم ازاين اعتقاد که کسوف به خاطر مرگ او بوقوع پيوسته است منع کردند وفرمودند که آفتاب ومهتاب مخلوق خداوند هستند وبراي مرگ کسي گرفته نمي شود. يکي ازشيوه هاي قابل توجه درمديريت واداره طالبان تغير وتعويض دايمي بسياري ازافراد درپست هاي بخش نظامي وملکي حاکميت آنها بود. رهبري طالبان برخلاف رهبران احزاب مجاهدين، درصفوف افراد واعضاي خود نفوذ وسلطه داشت. به قول يکي ازاعضاي ارشد تحريک طالبان نفوذ وسلطه رهبري درميان افراد واعضاي تحريک طالبان برمبناي رعب و وحشت، ترس ازمجازات وگستردگي شبکه ي استخباراتي درداخل تحريک مذکوراستوار بود: « اکثريت افراد طالبان دروحشت وهراس به سر ميبرند. چون معتقد هستند که درداخل تحريک سيستم وشبکه ي بسيار نيرومند جاسوسي واستخباراتي قرار دارد. وهر لحظه ممکن است مورد سوء ظن دستگاه امنيتي واستخباراتي قرار بگيرند ومتهم به خيانت شوند. آنگاه سخت ترين وشديد ترين مجازات درانتظارشان خواهد بود.»( 72 ) با وجوديکه تحريک اسلامي طالبان خصوصيت قومي بودن تحريک خودرا دروابستگي کامل آن به قوم پشتون رد ميکردند، عملکرد وسياست عملي آنها در ابعاد مختلف، ويژگي قومي بودن آنها را بصورت افراطي وفاشيستي منعکس ميساخت. کليه ويا اکثريت مطلق اعضاي شورا هاي طالبان ازلحاظ قومي پشتون بودند. چون: " شوراي مرکزي"، " شوراي عالي"، " شوراي سر پرست درکابل" وبعداً " شوراي وزيران"، " شوراي ولايات" و" دارلافتاي مرکزي" . تمام قوماندانان نظامي طالبان به قبايل مختلف قوم پشتون تعلق داشتند. حضورافراد ازقوميت هاي ديگر درميان مسئولين نظامي وملکي طالبان درحاليکه بسيار کم وغيرمحسوس بود در هردو بخش ملکي ونظامي حاکميت طالبان به عنوان سرباز، فرمانبردار وزير دست مورد استفاده قرارميگرفتند. تحريک طالبان درحاليکه قوماندانان غير پشتون احزاب اسلامي وجهادي را بنام قوماندان شر وفساد از خود مي رانداند وآنها را مورد تعقيب وآزار قرار ميدادند، قوماندانان پشتون احزاب اسلامي را درکنار خود ميگرفتند وبرايشان تفويض صلاحيت ميکردند. در راستاي همين سياست قوم گرايانه، فاشيستي وغيرشرعي بود که تحريک طالبان در شمال افغانستان قوماندانان پشتون تباراحزاب مجاهدين وحتي قوماندانان مليشياي دوستم را درکنار خود پذيرفتند وشريک حاکميت ساختند. قوماندان انورمشهور به انوردنگردرشمال کابل، عارف خان در قندزاز قوماندانان جمعيت اسلامي، ارباب هاشم درقندز، بشير وسيد رحمن دربغلان، مجيد پاچا خان درسمنگان، امير جان قلعه چه اي دربلخ از قوماندانان حزب اسلامي حکمتيار، ناصر درقندز ازقوماندان محاذ ملي، باقي درتالقان از قوماندانان حزب اسلامي مولوي يونس خالص، حضرت گرگري دربلخ ازقوماندانان ملشياي عبدالرشيد دوستم و رسول پهلوان وده ها تن ديگرازقوماندانان وافراد پشتون تبار دراحزاب اسلامي بودند که مجدداً در فرماندهي ومديريت مناطق و ولايات خود قرار گرفتند. در حاليکه فساد وشرارت بسياري ازقوماندانان مذکور بيشتراز قوماندانان غير پشتون ولايات شمال بود. يسياري از قوماندانان طالبان در سطح کل کشور وتعدادي از وزراي حکومت آنها قوماندانان پشتون احزاب اسلامي وجهادي بودند. بخشي از نيروهاي قابل ملاحظه در قواي طالبان، تمام نيروهاي فني درقواي هوايي وزرهي از کمونيستان پشتون متعلق به جناح خلق حزب دمکراتيک خلق تشکيل يافته بودند. به قول نويسنده ومحقق پاکستاني: « . . . . جناح خلق تحت سلطه پشتونها بود وبسياري از افسران آن ناسيوناليست هاي متعصب پشتون بودند. اين افسران طالبان را به عنوان يک وسيله مناسب براي حاکميت مجدد پشتونها مي ديدند ولذا مايل بودند به آنها بپيوندند. هنگاميکه طالبان کابل را گرفتند کل نيروي هوايي وبخش اعظم نيروي زرهي وتوپخانه ي سنگين آنها توسط خلقي هاي سابق راه اندازي شد . . . . » ( 73 ) اين تنها قوماندانان پشتون احزاب جهادي وافسران پشتون خلقي نبودندکه تحريک طالبان را به گفته " انتني ديويس" مظهر قامت برافراشتگي پشتونها" ويا به قول احمد رشيد" وسيله مناسب براي حاکميت مجدد پشتون " بدانند، بلکه عناصر وحلقه هاي مختلف ديگر قبايل پشتون ازجناح هاي مختلف حزب افغان ملت، روشنفکران چپ وراست، برخي از اخوانيهاي تنظيم اتحاد اسلامي وحزب اسلامي حکمتيار، تکنو کرات ها وسکيو لرهاي مهاجر ومقيم ممالک غربي نيزبا همين نگرش به تحريک طالبان دل بستند ودردفاع وحمايت ازآن قرارگرفتند. نگارش نوشته اي بنام " دويمه سقاوي" بمثابه " مانيفست طالبان" ازسوي متعصب ترين وفاشيست ترين اينگونه افراد وحلقه ها صورت گرفت که درآن پيشنهادات ورهنمود هاي ظالمانه وفاشيستي جهت ايجاد حاکميت تک قومي وانحصاري پشتونها به تحريک طالبان ارائه گرديد. طالبان با کوچاندن دسته جمعي واجباري مردم از شمالي در تابستان1378 ( 1999 )، راندن وقتل عام مناطق مرکزي هزاره جات و ولايات شمال، انحلال کليه انجمن هاي ادبي واجتماعي انکشاف زبان فارسي دري از مرکز و ولايات، اجباري ساختن نامه ومراسلات رسمي دردواير ودفاتردولتي پايتخت وساير ولايات به زبان پشتو و . . . . به رهنمود ها وپيشنهادات " دويمه سقاوي" عمل کردند. پيشنهادات ورهنمود هاي که دربخشي ازآن نگاشته مي شود: « . . . . دلته پشتانه دتولو لژکيود مجموعي له دوه برابرحخه هم زيات دي، نوددي ژبي په اساسي مانا رسمي کيدل دافغان ملت يو قانوني حق اوضرورت دي . . . . دپشتو ژبي عاميدل او دفتري کيدل دافغان ملت جوروني لپاره يو اساسي او سترعامل دي، چي که عملي شي دوخت په تيرويدو سره يو واحد ملت جور شي او دژبنيو او نور وقومي ستونزومخه په ونيسي. د دي په خاطر چي دهيواد په شمال کي دروسانو اوپه مرکزي آسيا کي دهغوي دنويولاسپوحوحکومتونو اوژده ستراتيژي او هيلي دتل لپاره له ماتي سره مخامخ شي نو دهيواد له ختيح، جنوب ختيح او جنوب لويديح حخه د گن شمير وکري يا په دله ييز او يا هم انفرادي دول دهيواد دشمال ته وليژدول شي او دهلته دي شاري حمکي ورکراي شي . . . . حرنگه چه دپنجشير سيمي اوسيدونکوته بهرنيواو دهغو گوداگيانو دافغانستان دنور ولس په وراندي يوه ناوره کينه او فکرورکري، نود دي په خاطر چي دوي دبهرنيو توطئه دي سيمي، له جغرافيايي او پوحي موقعيت حخه دتول افغانستان پر ضد گته پورته نه کري، نوبايد داسيمه له اوسينووکروحخه تصفيه شي او اوسيدونکوته يي دهيواد زياته حمکه ورکراي شي. ملي حکومتنه حق لري دهيواد دملي گتودتضمين اوملي يووالي دتامين لپاره له يوي سيمي حخه حيني خلک بلي سيمي ته يا په موقتي يا په هم دايمي دول وليردوي . . . . ( اين جا پشتونها بيشترازدوبرابراقليت هاي ديگر قومي هستند. بنا براين رسمي کردن زبان پشتو به تنهايي، حق قانوني ملت افغان است.( از نظر فاشيستان دويمه سقاوي نويس ملت افغان فقط پشتونها ميباشند) سرتاسري شدن ودفتري کردن زبان پشتو براي ايجاد ملت افغان يک عامل اصلي وبزرگ محسوب مي شود. با تحقق اين عامل وبا گذشت زمان، ملت واحد تشکيل ميابد وجلو معضلات زباني وقومي گرفته مي شود. براي ناکام شدن اهداف واستراتيژي طويل المدت روس ها وحکومت هاي دست نشانده ي شان در آسياي مرکزي، انتقال ساکنين مناطق شرقي، جنوب شرقي وجنوب غربي بصورت دسته جمعي يا انفرادي به شمال کشور بايد عملي گردد. ودرشمال براي آنها زمين هاي لا مزروع داده شود . . . . چون خارجي ها ومزدورانشان براي ساکنان پنجشير فکر کينه توزي ومخاصمت را دربرابرديگر مردم کشورداده اند وبه منظورآنکه مردم پنجشير آله دست دسايس بيگانگان قرارنگيرند وازموقعيت جغرافيايي ونظامي پنجشيرعليه تمام کشوراستفاده صورت نگيرد، بايد پنجشيرازوجود ساکنان فعلي اش تصفيه شود وبراي مردم پنجشير درشرق ويا درجنوب غرب به اندازه زمين شان يا بيشترازآن زمين داده شود. حکومت هاي ملي حق دارند که به خاطر تضمين منافع ملي وتأمين وحدت ملي بعضي مردم را از يک منطقه به منطقه ديگر به شکل مؤقت يا دايمي انتقال دهند . . . . ) » ( 74 ) تعقيب سياست راه حل نظامي از سوي تحريک طالبان به قبيله گرايي وفاشيزم قومي آنها مربوط مي شد. شکست کامل نظامي مخالفان از ديدگاه طالبان زمينه رشد وظهورهرگونه مقاومت هاي مسلحانه ي اقوام ديگررا در آينده خنثي ميکرد وحاکميت انحصاري پشتون ها را بصورت دايم بلا مانع ميساخت. از همين جهت بود که طالبان با گروه ها ونيروهاي مخالف خود که ازلحاظ قومي متعلق به اقوام غير پشتون بودند وحتي با مردم عامه ي اقوام ديگر با خشونت، تشدد و وحشت رفتارميکردند وازهرگونه گذشت ومدارا دربرابرآنها خود داري مي ورزيدند. وبراي تحريک اسلامي طالبان استفاده ازهروسيله غرض سرکوبي اقوام ديگرجايز ومشروع بود. ازجمله کشتار، سوزاندن وکوچاندن مردم توسط جنگجويان متجاوز وتروريست خارجي اعم از پاکستاني، کشميري، عربي وغيره . ـ 4 ـ تحريک اسلامي طالبان ازلحاظ آيدئولوژيک و برنامه هاي ديني خود با افکاروعملکرد متفاوت از بسياري احزاب اسلامي افغانستان وجهان قرار داشت. اين تفاوت، طالبان را براي بسا ازنويسندگان، محققين وسياستمداران به نيرو وپديده ي ناشناخته ومورد بحث درجهان اسلام وجنبش هاي اسلامي در آورده بود. " اوليويه روا" نويسنده ومحقق فرانسوي تحريک طالبان را " بنياد گرايي نوين" خواند: « جنبش طالبان مورد روشني از بنياد گرايي نوين است که بيشتربه قانون شريعت توجه دارد تا به انديشه ي کشوراسلامي. طالبان به آنچه که معتقد اند عمل مي کنند، اما گسترش پيام آنها نا محتمل است. آنها نماينده يک بنياد گرايي بي هويت هستند که هرکسي نمي تواند به آن عمل کند. . . . » ( 75 ) اما" ويليام ميلي" محقق افغانستان شناس آستراليايي ميگويد: « رفتار طالبان ممکن است ديدگاه کساني را که طالبان را بنياد گرا توصيف ميکنند، موجه جلوه دهد. اما اگر فردي چون حکمتيار را نيز ميتوان بنياد گرا ناميد، پس ويژگيهاي مشترک آنها چيست؟ . . . . » ( 76 ) " انتوني ديويس" يکي از تحليلگران ومحققين ديگرغربي به سياسي نبودن جنبش طالبان باوردارد: « طالبان ازقندهار افراطي گري عنعنوي وعمدتاً تاريک را آموخته اند که با محافظه کاري طبيعي ملاها ملون است ونظريات محدود که از زندگي روستايي ناشي ميگردد درآنها اثر دارد. اين جنبش ماهيتاً غيرسياسي است؛ با استثناي تطبيق شريعت درجامعه هيچ برنامه سياسي ندارند. درشرايط جو سياسي کنوني جهان غرب که ازرشد اسلام گرايي انقلابي نگراني فزاينده يي دارد بعضي ازتحليلگران غربي عنعنه گرايي وگرايش ضد اسلام گرايان( اخواني ها) طالبان را به عنوان نقطه ي برگشت به ارزش هاي " وافقعي " افغاني مورد تمجيد قرارميدهند. » ( 77 ) زلمي خليل زاد مشاوراسبق وزارت هاي دفاع وخارجه ايالات متحده امريکا که بعد ازسقوط حکومت طالبان نماينده خاص جورج بوش رئيس جمهورامريکا درافغانستان تعين شد، طالبان را نه ضد غرب بل ضد مدرنيسم خواند. او درروزنامه " نيويارک تايمز" درروزهاي آغازحاکميت طالبان ( ميزان 1375 ) طي مقاله اي نوشت که طالبان ضد غرب نيستند، بلکه ضدمدرنيسم اند. ازاين رو به نفع امريکا است تا ازاين گروه که هيچگونه تجربه تروريستي ندارند وبه شيوه ي علماي عربستان سعودي ، نه ايران ميخواهند کشورشانرا رهبري نمايند حمايت کند. ( 78 ) نه تنها بعضي تحليلگران غربي، با برداشت غلط خود عنعنه گرايي وگرايش ضد اسلامگرايان طالبان را درآغازظهوروحاکميت آنها مورد تقديرقراردادند، بلکه اين ويژگي حرکت طالبان مورد توجه وحمايت افراد وحلقه هاي مختلف داخلي نيزقرار گرفت. تکنو کراتها وسکولرهاي افغاني دربيرون از افغانستان به خصوص روشنفکران پشتون طرفدارمحمد ظاهرشاه، گروه هاي مختلف حزب افغان ملت وحتي گروه هاي کمونيستي وچپ به ويژه جناح خلق حزب دمکراتيک خلق به تحريک اسلامي طالبان با همين برداشت وباور نگاه ميکردند واسلام خواهي طالبان را، اسلام عنعنوي مي پنداشتند که با سياست وحاکميت سياسي کاري ندارد. بنا برهمين باور بود که طرفداران محمد ظاهر، پادشاه مخلوع ومستعفي کشوردرداخل وخارج، طالبان را حرکت ونيرويي براي حاکميت شاه مذکورتلقي ميکردند. اما طالبان با گسترش ساحه تحت کنترول خود نشان دادند که يک جريان وحرکتي براي تشکيل وتصاحب حاکميت هستند. حاکميتي که آنرا حاکميت شريعت اسلامي خواندند . بنا برهمين اعتقاد وباور بود که تحريک طالبان در حمل 1375 صدها نفر ملاهاي طرفدارخودراز نقاط مختلف افغانستان به قندهارگرد آوردند وبه رهبر خود لقب " امير المومنين" دادند وبعداً با تصاحب قدرت در پايتخت نام رسمي دولت افغانستان را به" امارت اسلامي افغانستان" تعويض کردند. برداشت، پاليسي وسياست طالبان درمورد حاکميت شريعت از تلقي، تصور وفهم ملا ها وعلماي ديني جامعه تسنن افغانستان ريشه ميگرفت. تصور وديد طالبان ازشريعت ونظام اسلامي با باور وسياست دوبخش ازنهضت اسلامي متفاوت بود. با نهضت اسلامي تشيع که جمهوري اسلامي ايران در رهبري آن قراردارد. وبا نهضت اسلامي تحصيل يافتگان عصري تسنن که ازکشورمصربا تأسيس " اخوان المسلمين " در 1928 شروع شد. اختلاف وتفاوت درمسايل مختلف مذهبي، سياسي واجتماعي ميان اين ها وتحريک اسلامي طالبان ابعاد وسيع دارد. به خصوص اختلاف تحريک طالبان با نهضت اسلامي تشيع يسار شديد وغير قابل حل محسوب مي شود. ميزان اين اختلاف وخصومت دراظهارات رهبر جمهوري اسلامي ايران ورهبر طالبان بعد از قتل ديپلوماتهاي ايراني درتابستان 1377 ( 1998 ) در مزار شريف بازتاب يافت. درحاليکه آيت الله خامنه اي طالبان را گروه جاهل وبي خبرازسياست واسلام خواند، ملاعمر رهبرطالبان اظهار داشت که شيعه هاي ايران نه نزد مسلمانان به حيث مسلمان پذيرفته مي شوند ونه نزد کفار. ( 79 ) هرچند اين اظهارات درموقع خاص و وضعيت متشنج ميان هردو طرف صورت گرفت اما در واقع باورهميشگي تحريک طالبان از نهضت ومذهب تشيع چيزي غيرازاين نيست. تفاوت و اختلاف تحريک طالبان با اخواني ها واسلام گرايان جامعه ي تسنن شامل مسايل گوناگون ومتعدد ميشود. تحريک طالبان ازلحاظ مذهبي، مقلد وبه شدت حنفي مذهب هستند. اجتهاد ازديدگاه آنها در دوره ي حاضرکه عصر فتنه خوانده ميشود مجاز نيست. به زنان حق تحصيل واشتغال درجامعه نميدهند. انتخابات براي تعين رهبري وحاکميت را غيرمشروع مي پندارند. اما برعکس اخواني ها به تقليد درمسايل مذهبي پابندي کمتر نشان ميدهند واجتهاد را نه تنها مشروع بلکه ضروري واجتناب ناپذيرتلقي ميدارند. انتخابات، تحصيل واشتغال زنان را در جامعه ي اسلامي مجاز مي شمارند. يک عضو تحريک طالبان، تصور وسياست تحريک مذکور را درمورد نظام اسلام دردوران حاکميت شان مبهم، ناروشن وجاهلانه وانمود کرد : « حرکت طالبان که اقامه ي نظام اسلامي را هدف خود اعلان ميدارند، تصوير واضح وروشني از نظام اسلامي ندارند. ديد وبرداشت آنها از نظام اسلامي در وادار ساختن مردم به گذاشتن ريش، به سر کردن دستار، کوتاه کردن موي سر واجراي بعضي منکرات خلاصه مي شود . . . . اعضاي تحريک طالبان افراد متعصب وتنگ نظرهستند. پذيرش افکار مخالف براي شان غير قابل تحمل است وهميشه نظريات خودرا حق وافکار ديگران را باطل مي پندارند . . . . تحريک طالبان به تعليم وتحصيل علوم عصري اهميت قايل نمي شوند وحتي درقندهار مقرحکومت طالبان هيچ مکتب ثانوي وجود ندارد. . . . طالبان در جلوگيري ازفقر فزاينده مردم طرح وبرنامه اي ندارند. مشکل اقتصادي وفقر مردم درحاکميت آنها آنچنان رو به گسترش است که درکابل جمعي کثيري ازمردم به قبرستانها ميروند تا با جمع آوري استخوان مرده گان وفروش آن سد وجوع کنند . . . . برخورد طالبان با مردم بسيارآزاردهنده و وحشتناک است . بنام جمع آوري اسلحه وارتباط با مخالفين مردم را تحت فشار قرار ميدهند وگاهي تا سرحد مرگ به لت وکوب آنها مي پردازند . . . . » ( 80 ) تحريک اسلامي طالبان در بينش وبرداشت از پديده ها وتحولات اجتماعي وبرخورد وروابط با مردم ومخالفين شان بيشترمتأثرازعنعنات ورسوم بدوي وقبيلوي روستايي وزندگي روستايي خود بودند تا از قوانين وارزش هاي اسلامي. ازاين روآنها درشهرها با فرهنگ وزندگي شهري به مخالفت مي پرداختند. مکاتب دختران را مي بستند. تلويزيون ، ويديو کسيت وکامره هاي عکاسي را مي شکستند. سينما وتصويررا قدغن ميکردند. زنان را ازرفتن به حمام باز ميداشتند . برخورد با دشمن درجوامع بدوي وقبيله وي هميشه شديد، خشن، کينه توزانه وعقده مندانه است. در دشمني هاي قبيله وي گذشت ومدارا به ندرت صورت مي گيرد ونوعي ازضعف وبي غيرتي تلقي مي شود. درحاليکه انتقام جويي، شجاعت ومردانگي را به نمايش ميگذارد وازآن توصيف وتمجيد بعمل مي آيد. اين عنعنات درميان عشايروطوايف قبايل پشتون بيشترازاقوام ديگرمروج ومتداول است. ازاين سبب طالبان زنان ومرداني را که آراسته به شريعت نمي يافتند به شلاق مي زدند، اذيت وتحقير ميکردند، به بند وزندان مي کشيدند. چون آنها با نقض آنچه که از ديگاه طالبان اوامرشريعت بود، دشمن طالبان بعني دشمن مجريان وحاميان شريعت پنداشته مي شدند. جلوگيري ازدفن اجساد مخالفين در معرکه ها ومناطق جنگ وگذاشتن آن اجسادازسوي طالبان به تماشاي عامه به همين خصوصيت و ويژگي طالبان برميگشت که در رفتار با دشمن ازمعيار ها ورواج هاي بدوي وقبيله وي استفاده ميکردند. درحاليکه دو ويژگي ملايي وقومي ، انگيزه وماهيت داخلي تحريک اسلامي طالبان را تشکيل ميداد، خصوصيت سوم وعمده ترين ويژه گي طالبان دروابستگي آنها به حلقه ها وکشورهاي خارجي مشخص مي شد. ازديدگاه بسا محققين وتحليلگران تحريک اسلامي طالبان دربررسي نقش واثر گذاريهاي عوامل خارجي، زاييده نيازاستراتژيک پاکستان، امريکا وعربستان سعودي به حساب ميرفت. به خصوص نقش وتأثير پاکستان درايجاد وتقويت طالبان بسيار اساسي وتعين کننده بود. البته کارکشورهاي مذکور درايجاد وتقويت طالبان پيش ازآنکه نياز استراتژيک آنها تلقي گردد يک مداخله ي غلط و نادرست درافغانستان بود که بعداً خودمزه ي اين دخالت ناجايز را چشيدند. درميان همه کشورها وحلقات خارجي که درايجاد وتقويت طالبان نقش داشتند، پاکستان پيشقراول وسردسته ي اين حلقات بود. به قول يک محقق ونويسنده غربي: « حمايت پاکستان از طالبان بدون ترديد بسيار گسترده وجاه طلبانه ترازحمايت هاي سايرقدرتهاي منطقه اي ازگروه مورد حمايت شان بوده است. کمک پاکستان براي شکل گيري طالبان، عامل اساسي بوده است نه فرعي وجانبي. وپاکستان به طورنابخرادانه اي تلاش کرده است با کمک به طالبان، خودرا ازراه نظامي بر يک ملت تحميل کند. . . » ( 81 ) هرچند وابستگي تحريک طالبان به پاکستان درتحولات دونيم دهه ي اخير افغانستان پديده نو وشگفت آور نبود. قبل ازطالبان تنظيم هاي اسلامي وجهادي نيزدرسايه حمايت و وابستگي به پاکستان عرض وجود کردند ورشد يافتند. اما نحوه ي وابستگي تحريک اسلامي طالبان با وابستگي احزاب اسلامي دوره جهاد تفاوت داشت. وابستگي احزاب جهادي به پاکستان حداقل درظاهربه خاطر بيرون راندن قواي اشغالگر شوروي وخنثي کردن اهداف شوروي درسلطه به افغانستان بود. اما وابستگي طالبان به پاکستان براي تحقق اهداف ومنافع استراتژيک پاکستان درافغانستان بود. احزاب مجاهدين را تجاوز شوروي به خاک افغانستان اجتاراً دروابستگي به پاکستان کشانيد. اما تحريک طالبان را پاکستان خود در وابستگي به خويش قرارداد. ميزان وابستگي احزاب مجاهدين به پاکستان درميان اين احزاب متفاوت بود. عناصر وحلقه هاي مختلفي در احزاب وگروه هاي مجاهدين با استقلال انديشي واستقلال عمل درمخالفت با اين وابستگي قرار داشتند. احمد شاه مسعود ازعمده ترين فرماندهان مجاهدين زعامت اين استقلاليت را تا آخر بدوش کشيد. درحاليکه ميان تحريک طالبان هيچ عنصر وحلقه اي مستقل وجود نداشت. از اين گذشته ريشه ها وپايه هاي ارتباط و وابستگي طالبان به پاکستان بسيار عميق تر، محکم تر وگسترده تر ازدوران حمايت و وابستگي تنظيم هاي مجاهدين محسوب مي شد. احزاب مجاهدين در گذشته تنها به استخبارات نظامي پاکستان ( آي اس آي ) ارتباط و وابستگي داشتند. اما طالبان با تمام مراکز وگروه هاي قدرت درارتباط و وابستگي قرار گرفتند. اين مراکز وگروه ها شامل آي اس آي ، حکومت مرکزي، حکومت هاي ايالتي، احزاب سياسي ـ مذهبي ، افراد وحلقه هاي متنفذ در سياست، اقتصاد وجامعه پاکستان مي شدند. و اين روابط و وابستگي طالبان با مراکز وحلقه هاي مذکوربرخلاف ارتباط و وابستگي هاي احزاب مجاهدين برمنافع واهداف دوجانبه استوار بود که مسايل متنوع وگوناگوني ازمسايل مذهبي، سياسي، قومي، زباني تا سود هاي هنگفت اقتصادي قاچاق وتجارت مواد مخدر را شامل مي شد. گروه هاي متعدد قدرت درپاکستان، احزاب مختلف سياسي ومذهبي آن کشورکه در رقابت واختلاف ذات البيني به سر ميبردند درحمايت ازطالبان به عنوان تأمين کننده ي منافع حياتي واستراتژيک پاکستان درافغانستان وحدت نظر داشتند. برمبناي همين وحدت نظر بود که قاضي حسين احمد رهبر جماعت اسلامي، مولوي سميع الحق رهبرشاخه انشعابي جماعت علماي اسلامي، جنرال نصير الله بابر از حزب مردم ونمايندگان بسياري ازاحزاب متنفذ سياسي ومذهبي پاکستان درگرد هم آيي مشترک، مخالفت خودرا با تحريم اقتصادي شوراي امنيت ملل متحد عليه طالبان اعلان کردند واز حکومت نظامي پاکستان خواستار صدور گندم به کابل شدند. اين گرد هم آيي بروز 31 عقرب 1378( 21 نومبر 1999 ) درشهر پشاور تشکيل يافته بود. گستردگي وعمق ارتباط و وابستگي تحريک طالبان به پاکستان حکايت ازعدم تغير سياست پاکستان درحمايت ازطالبان ميکرد. حاکميت طالبان نه براي پاکستان و نه براي امريکا وعربستان سعودي علي الرغم تنش هاي که ميان آنها وطالبان ايجاد شد، قابل تغيروتعويض نبود. آنها خواستار تعويض سياست طالبان درحاکميت وتعديل آن بودند. اما طالبان که دردست شبکه تروريستي القاعده وجنگجويان خارجي قرارداشتند وخود بيشترنيروي بدوي جنگجو ونا عاقبت انديش بودند راهي جزخفه کردن واز گلو آويختن براي ولي نعمتان واربابان خويش باقي نگذاشتند.
  3. amid

    نهضت اسلامي افغانستان

    « . . . . بيست و هفت سال قبل، اساس نهضت اسلامي درکشور ما گذاشته شد. درآن زمان مؤسسين نهضت اسلامي يازده نفر بودند که ازجمله ي آنها ده نفر شهيد شدند و به وعده ي که با خداي خويش کرده بودند وفا نمودند وبه لقاء الله پيوستند؛ تنها من زنده مانده ام که تا کنون با اين فيض نرسيده ام. در مرحله ي که اين نهضت آغاز شد، زمينه ي فعاليت سياسي براي جنيش هاي اسلامي بسيار نامساعد بود. سازمانهاي غيراسلامي وحتي ضد اسلامي با آزادي تمام فعاليت داشتند. . . . حکومت هم به نحوي وابسته به قدرت هاي بيروني بود زمينه ي فعاليت اين سازمان هارا بازگذاشته بود. کمونيستها درپوهنتون، آيديالوژي وافکار انحرافي خودرا دربين جوانان ومحصلين پخش ميکردند. اما براي نهضت اسلامي برعکس زمينه به هيچ صورت سازگار نبود. ازلحاظ سياسي ما شديداً تحت فشار بوديم. مامورين حکومت محصلين مسلمان را تعقيب ميکردند وزنداني ميساختند. از لحاظ اقتصادي هم هيچگونه امکاناتي نداشتيم. يک جمع محصيلني بوديم که به اسلام ايمان داشتيم. به ارزشها ي اسلامي معتقد بوديم ولي کاملاً فقير ودچارتنگدستي . . . . » ( 15 ) درتوضيحات فوق الذکرکه گلبدين حکمتيار از نخستين روزهاي نهضت اسلامي سخن ميزند، مؤسس و وارث اصلي نهضت، خودرا معرفي ميدارد. به ادعاي حکمتياروهواداران او يازده نفريکه نهضت اسلامي را تأسيس کردند درنخستين جلسه ي رهبري نهضت دربهار 1348 ( 1965 ) منعقده ي ولسوالي شکردره کابل نام نهضت جوانان مسلمان را به نهضت اسلامي کشور گذاشتند. دراولين جلسه خطوط کلي نهضت در26 ماده تدوين وتصويب شد. واعضاي اين جلسه ي يازده نفري که از ميان آنها تنها حکمتيار زنده مانده است وبه قول خودش فيض شهادت را نچشيد عبارت بودنداز: عبدالرحيم نيازي، انجنير حبيب الرحمن، سيف الدين نصرتيار، گلبدين حکمتيار، معلم گل محمد، معلم غلام حبيب، عبدالقادرتوانا، سيد عبدالرحمن، داکتر محمدعمر، مولوي حبيب الرحمن وخواجه محفوظ . اما جمعيت اسلامي افغانستان برهبري برهان الدين رباني تاريخ تأسيس نهضت اسلامي را سال 1336( 1957 ) وانمود ميکند که توسط غلام محمد نيازي استاد دانشکده شرعيات دانشگاه کابل تشکيل گرديد. رهبر جميعت اسلامي درنوشته اي با عنوان" پوهاند غلام محمد نيازي، بنيانگذار نهضت اسلامي افغانستان" از خود وتعداد ديگر چون سيد محمد موسي توانا، وفي الله سميعي( آخرين وزير عدليه حکومت محمدظاهرشاه) استاد محمد فاضل، عبدالعزيز فروغ، سيد احمد ترجمان وهدايت نام ميبرد که با نيازي درتأسيس نهضت اسلامي همراه بودند. به عقيده وادعاي جميعت اسلامي افغانستان، غلام محمد نيازي درسال 1351 ( 1972) از رهبري نهضت بدلايل امنيتي استعفا داد ودر پشت پرده به حيث رهبر فکري ومعنوي باقي ماند. درهمين سال رهبري نهضت اسلامي با نام جميعت اسلامي افغانستان بدوش برهان الدين رباني استاد فاکولته شرعيات دانشگاه کابل گذاشته شد. داکتر سيد محمد موسي توانا استا د فاکولته شرعيات درآن سالها از نخستين جلسه اي سخن ميگويد که در اوايل سال 1352 به منظورتعين رهبري وتعين برخي مسئولين جميعت درمنزل استاد رباني واقع خيرخانه شهر کابل صورت گرفت. نامبرده اسامي اعضاي نخستين جلسه را با مسئوليت هايشان معرفي ميکند: « 1 ـ برهان الدين رباني به حيث امير عمومي ورئيس شوراي اجرائيه 2 ـ عبد الرسول سياف معاون امير 3 ـ انجنير حبيب ا لرحمن منشي ومسئول تنظيم افسران اردو 4 ـ سيف الدين نصرتيار مسئول تنظيم جوانان 5 ـ مولوي حبيب الرحمن مسئول تنظيم علماء 6 ـ سيد عبدالرحمن مسئول امورمالي 7 ـ مولوي عبد الباري مسئول تنظيم دهقانان وکارگران 8 ـ سيد محمد موسي توانا مسئول امورفرهنگي 9 ـ سيد نور الله عماد مسئول تنظيم درهرات 10 ـ عبدالقادرتوانا مسئول تنظيم دربلخ 11 ـ استاد غلام محمد نيازي مسئول امورسياسي ( البته درمجلس دوم) دراين جلسه استاد عنايت الله شاداب وغلام رباني عطيش نيز شرکت داشتند. بايد گفت حکمتيار وداکتر عمر دراين زمان درحبس به سرميبردند.» ( 16 ) برخي از نويسندگان ديگر بنيانگذاري نهضت اسلامي را همچون جمعيت اسلامي به غلام محمد نيازي ارتباط ميدهند. ميرمحمد صديق فرهنگ مؤلف کتاب افغانستان در پنج قرن اخير، نهضت اسلامي افغانستان را برخواسته ومتأثرازجنبش اخوان المسلمين مصرميداند که توسط عده اي ازمحصلين افغاني دانشگاه ازهرقاهره افکار اسلامي هم مانند اخوان المسلمين به دانشگاه کابل انتقال داده شد. فرهنگ، تأسيس حلقه هاي مشابه اخوان المسلمين مصر را درافغانستان ازسال 1968 ميلادي به بعد وانمود ميکند. او نام رسمي نهضت اسلامي را به يک روايت " جميعت جوانان مسلمان" وبه روايت ديگر" جميعت اسلامي افغانستان" مي خواند که اولين بار دردانشگاه کابل بوجود آمد. ( 17 ) صبا ح الدين کشککي درمورد نهضت اسلامي افغانستان مي نويسد:« رهبرمعروف وممتازاين نهضت غلام محمد نيازي بود که ازطرف رژيم محمد داود محبوس وبعداً درحاليکه دوره ي حبس خودرا سپري ميکرد ازطرف کمونيستها شهيد شد. » ( 18 ) داکترحقشناس درمورد تاريخ نهضت اسلامي ميگويد:« . . . . با استفاده از فضاي نسبتاً مساعدي پس از سال 1343 ( 1964 ) عده اي از استادان مسلمان، آگاه وبا ايمان دست به کار شدند ونخستين هسته ي مبارزه ومقاومت را دربرابر کمونيستها ودرمرکز پوهنتون ( دانشگاه) بنام جمعيت اسلامي افغانستان پايه گزاري کردند ويک تعداد از جوانان مسلمان ومبارز را بدورخود جمع نمودند. . . مرحوم شهيد پوهاند غلام محمد نيازي با جمعي ازهمفکران خويش چون استاد رباني، استاد توانا، استاد سياف وبعضي ازاستادان محترم ديگر که اسامي شان در اختيار من نيست نهضت را اساس وبنياد نهاده بودند وآنرا رهبري ميکردند. . . . سازمان مذکور از لحاظ تشکيلات سياسي واداري دررديف پيشرفته ترين سازمانهاي سياسي جهان قرار داشت که شرح جزئيات ونحوه ي کارآن درشرايط کنوني مصلحت نيست . . . . » ( 19 ) اما درهيچ يک ازادعاي طرفين حزب اسلامي وجمعيت اسلامي ونويسندگان ديگر درمورد تاريخ کامل وروشن نهضت اسلامي اسناد معتبر ودقيق ارائه نمي شود. نه گلبدين حکمتيار وحزبش از ده تن مؤسسين نهضت اسلامي که با مرگ دسته جمعي خود رهبري را به او ( حکمتيار) گذاشته اند، اسنادي ارائه ميکند ونه جميعت اسلامي ازغلام محمد نيازي به عنوان مؤسس نهضت که درزندان پلچرخي از سوي حکومت تره کي وامين اعدام گرديد چيزي براي ثبت در تاريخچه ي نهضت اسلامي وتاريخ سياسي کشوردارد. واين نشان ميدهد که نهضت اسلامي افغانستان دردوران قبل از کودتاي محمدداود وحتي قبل ازکودتاي حزب دمکراتيک خلق، سازمان متشکل وحزب سياسي منظم نبوده وتاريخ دقيق ومعتبري ازآغاز وتأسيس نهضت اسلامي وجود ندارد. نهضت اسلامي با اين نقص وکمبود درتحولات بعدي نيز بصورت يک حزب سياسي عرض وجود نکرد. نهضت اسلامي که دردهه ي دمکراسي مانند ساير احزاب سياسي به ظهور رسيد، درآغاز احساسات وعکس ا لعمل طبيعي دانش آموزان، دانش جويان وآموزگازان مسلمان مکاتب ودانشگاه دربرابرافکار، اظهارات وتبليغات احزاب کمونيستي بود که بصورت نابخردانه وناعاقبت انديشانه اعتقادات وباورهاي اسلامي را به تمسخر واستهزاء ميگرفتند. بعداً اين احساسات وعکس العمل درمحيط آموزشگاه ها به خصوص دانشگاه کابل با تأثير پذيري ازافکار وبينش اخوان المسلمين مصر که توسط تحصيل يافتگان دانشگاه ازهرقاهره ( استادان دانشکده شرعيات دانشگاه کابل ومدرسه ابوحنيفه درکابل) انتقال يافت به جريان گسترده ومنظم تري تبديل شد. تقليد از نظريات وشعارهاي جنبش اخوان المسلمين مصرکه درسال 1928 توسط حسن البناء بنيانگذاري شد وترجمه ي آثار ونوشته هاي آنها که بصورت گسترده مورد استفاده ي وابستگان وهواداران نهضت اسلامي قرار گرفت، آنها را در محيط هاي آموزشي وحتي ميان عامه ي مردم به اخواني ها معرف ساخت. کتاب هاي که درايران از نويسندگان اعضاي اخوان المسلمين مصر به خصوص سيد قطب وبرادرش محمد قطب ترجمه وچاپ مي شد وبداخل افغانستان انتقال ميافت، عمده ترين منبع تغذيه ي فکري اعضاء وهواداران نهضت اسلامي را درمحيط هاي آموزشي به خصوص دانشگاه کابل تشکيل ميداد. نوشته ها وآثار قلمي ابو اعلي مودودي رهبرجماعت اسلامي پاکستان وآثار نويسندگان مربوط به جريان اسلامي ايران منابع ديگر تغذيه ي فکري اعضاي نهضت اسلامي درافغانستان بود. درحاليکه جريان نهضت اسلامي در دهه ي دمکراسي مانند برخي احزاب سياسي ديگر، نشريه ي رسمي بيانگراهداف وآرمان خود نداشتند، جريده " گهيح" يکي ازنشريه هاي غيردولتي اين دوره بود که عمدتاً افکار وانديشه هاي مربوط به نهضت اسلامي را منتشر ميساخت. صاحب امتياز ومسئول اين جريده منهاج الدين گهيح بود که درزمستان 1351( 1972 ) درکابل ترورگرديد. خارج ازحلقه ي استادان دانشکده ي شرعيات ودانشجويان مسلمان دانشگاه کابل که فعاليت هايشان درسالهاي اخيرحکومت شاهي بنام نهضت اسلامي تبليغ ويا شناخته ميشود وخود به اخواني ها شهرت يافتند، افرادوحلقه هاي ديگري نيزمدعي تأسيس وتشکيل نهضت اسلامي درافغانستان اند. ازحضرت صبغت الله مجددي، مولوي قلعه ي بلند ومولانا عطاءالله فيضاني به عنوان کسانيکه اولين بار نهضت اسلامي را درکشور بنيانگذاري کرده اند، نام برده ميشود. نهضت اسلامي درجامعه تشيع افغانستان سير وتشکل جداگانه از نهضت اسلامي اکثريت اهل تسنن کشوردارد. نهضت اسلامي درجامعه ي تشيع افغانستان متأثرازايران، رهبران مذهبي وحوزه هاي علمييه ي آن ميباشد. از پيشگامان ومؤسسين اين نهضت درميان تشيع سيد محمد اسماعيل بلخي است که در دوران حکومت محمد ظاهر شاه زنداني شد. نهضت اسلامي افغانستان بعد ازکودتاي سردار محمدداود درسرطان 1352 ( 1973 ) تحت فشار قرار گرفت. ده ها نفرازفعالين نهضت درسالهاي اول حکومت داودخان دستگير وزنداني گرديدند. اين فشار ودستگيريها عمدتاً توسط شاخه ي پرچم حزب دمکراتيک خلق صورت ميگرفت که درحکومت سردار محمدداود مشارکت داشتند. حبيب الرحمن از دانشجويان دانشکده انجنيري دانشگاه کابل نخستين عضو فعال نهضت اسلامي بود که در روزهاي شروع سال 1353 دستگيروزنداني گرديد وسپس اعدام شد. به تعقيب آن غلام محمد نيازي به زندان کشانيده شد وحملات براي دستگيري افراد سرشناس نهضت اسلامي ازسوي پوليس تشديد يافت. با تشديد دستگيريها، عده اي ازاعضاي نهضت نخست دست به اختفاء زدند وسپس به پاکستان پناه بردند که برهان الدين رباني، احمدشاه مسعود وگلبدين حکمتيار درميان آنان بود. حکمتيار قبل ازفراربه پاکستان يک ونيم سال را درزندان دهمزنگ کابل به اتهام قتل سيدال سخندان يکي از رهبران شعله "جاويد" بسر برد. اوروزهاي قبل ازکودتاي داودخان درصدارت موسي شفيق از زندان رها گرديد. سيدال سخندان دردرگيريهاي دانشگاه کابل ميان اعضاي شعله جاويد ومحصلين وابسته به نهضت اسلامي يا اخوانيها به قتل رسيد. اينگونه درگيريها گاه گاهي در دانشگاه کابل ودرمؤسسات آموزشي برخي ولايات ميان اعضاي نهضت اسلامي واعضاي احزاب چپ کمونيست بوقوع مي پيوست. رهبران فراري نهضت اسلامي در پاکستان مورد پذيرايي جماعت اسلامي آن کشوربرهبري مودودي ودولت پاکستان قرارگرفتند. آنها با نيروي خدا دادي براي اسلام آباد محسوب مي شدند تا عليه سردار محمدداود مورد استفاده قرار بگيرند. داودخان برسرخط ديورند سياست شديد وجدي را دربرابر پاکستان درپيش گرفته بود. حکومت پاکستان به صدارت ذالفقارعلي بوتودرسال 1354 ( 1975 ) مهاجرين نهضت اسلامي را مسلح ساخت تا براي براندازي حکومت محمدداود دست به اقدام نظامي بزنند. درحاليکه اقدام نظامي دربرابر حکومت داود خان مورد تائيد واتفاق تمام رهبران واعضاي مهاجر نهضت اسلامي نبود، گلبدين حکمتيارازطرفداران جدي شورش نظامي محسوب مي شد که بيش ازهمه به مؤفقيت اقدام نظامي اطمينان داشت. او مسئوليت تنظيم افسران ارتش را درنهضت اسلامي که قبلاً بدوش انجنير حبيب الرحمن بود، به عهده داشت. سرانجام اولين شورش مسلحانه نهضت اسلامي درتابستان 1354 که درلغمان وپنجشيربراه افتيد به ناکامي انجاميد. تعداد زيادي ازشرکت کنندگان شورش پنجشيرکه عمدتاً دانشجويان دانشگاه کابل بودند به قتل رسيدند. هم چنان اين شورش نافرجام ده ها نفر اعضاي نهضت اسلامي را درمرکزو ولايات به زندانها ي دولت کشاند وموجب تشديد اختلاف رهبران واعضاي مهاجرآن درپاکستان گرديد. دوحزب جداگانه ي رقيب ومخالف برهبري برهان الدين رباني وگلبدين حکمتيار شکل گرفت. احمد شاه مسعود که فرماندهي شورش مسلحانه ي سال 1354 نهضت اسلامي را در پنجشير به عهده داشت با انتقاد شديد ازحکمتياردرکناربرهان الدين رباني ودرمخالفت فزاينده با گلبدين حکمتيار قرارگرفت. او بعداً درسالهاي حکومت مجاهدين درمورد اين مخالفت گفت: « . . . . حکمتيار نسبت به هرتلاشي درراه اندازي انقلاب ديد خاص خودرا داشت. وي دست زدن به انفجار ها وتروروامثال آنرا ترجيح ميداد ومن مخالف دست زدن به خشونت واقدام تروريستي بودم. چون از نظرمن چنين روشي با مبادي اسلام سازگاري ندارد. اما وي پافشاري ميکرد وميگفت که جهاد همين است. ومن ميگفتم که اشتباه ميکني وپاکستان دراين راه تورا استفاده مي کند. در آن مدت ميان حکمتيار وذالفقارعلي بوتو مناسبات محکمي بر پا شد وبدينگونه ميان ما اختلاف ظاهر شد وبا مرورزمان بزرگ گرديد. خاصتاً پس ازآنکه دست به عمليات نظامي متعددي درنواحي مختلف افغانستان زديم. درپنجشير ، کنر ، لغمان وغيره . من مسئول منطقه ي پنجشير بودم . . . . اين عمليات به شکست مواجه شد. . . حکمتيار خواست طبق استراتيژي خاص خودش عمل گردد ومن شخصاً مخالف آن بودم. ولي چون دستور نظامي بود به اجراي آن اجباراً تن دادم. درنتيجه از جميعت اسلامي انشعاب کرد وحزب خودرا اساس گذاشت واز آن سال بدين سو اختلاف ميان ما باگذشت هرروزفزوني گرفت. » ( 20 ) اما گلبدين حکمتيار منتقدين ومخالفين خودرا درميان اعضاي مهاجر نهضت اسلامي متهم به جبن وبزدلي، داشتن روحيه ي تسليم طلبي وحتي جاسوسي به حکومت محمدداود ميکرد. به ادعاي برخي از اعضاي جميعت اسلامي که دراين کشمکش ها درپشاور بسر ميبردند، حکمتياردرصدد دستگيري وقتل مخالفين خود به خصوص درصدد دستگيري وقتل احمدشاه مسعود ازطريق پوليس وسازمان استخبارات نظاکي پاکستان( آي اس آي) برآمد. سيد بهاء الدين ضيائي عضو شوراي اجراييه جمعيت اسلامي در دوران جهاد که آن زمان در پشاوربا اعضاي تبعيدي نهضت اسلامي درپاکستان بسر ميبرد ميگويد :« احمدشاه مسعود بعد ازشکست قيام پنجشيرکه به پشاور برگشت در برابرحکمتيار قرارگرفت. اوبه ساير اعضاي نهضت ميگفت که قومانده ونقشه ي غلط حکمتيار موجب شکست وتلفات زياد گرديد. مسعود حکمتيار را آدم خودخواه ميخواند وعليه او تبليغ ميکرد. درمقابل حکمتيار مسعودرا متهم مي نمود که به حکومت داودخان تسليم ميشود. حکمتيار به آي اس آي ودولت پاکستان اطلاع داد که احمدشاه مسعود به حکومت کابل ارتباط گرفته وبراي دادوخان جاسوسي ميکند. حکمتيارميخواست تا از طريق برخي مامورين پايين رتبه ي پاکستاني در پوليس و آي اس آي مسعود را نخست زنداني وبعداً مانند انجنير جان محمد يکي ازاعضاي سابقه دار نهضت اسلامي نابود کند. او يکبارمؤفق شد تا احمدشاه مسعودرا درتوقيف پوليس پاکستان قراربدهد. اما درهمان لحظات اول به كمك انجنير محمد ايوب که بعداً برياست کميته نظامي جميعت اسلامي رسيد نجات يافت . مسعود بعد ازآن بصورت نيمه مخفي وبا احتياط زندگي ميکرد. » ( 21 ) گلبدين حکمتيارکه روابط نزديک وتنگاتنگ با دولت پاکستان به خصوص استخبارات نظامي آن برقرار کرده بود عرصه را به منتقدين ومخالفين خود درميان پناهندگان نهضت اسلامي تنگ کرد. نه تنها احمد شاه مسعود به قول ضيائي بصورت نيمه مخفي وبا احتياط زندگي ميکرد بلکه بسياري ازمخالفين حکمتيارمجبورشدند پشاورراترک بگويند. برهان الدين رباني نيزمدتي را درعربستان سعودي بسر برد. احمدشاه مسعود نيز بيشتردرولايات مرزي بسر ميبرد. ازسوي ديگرانگيزه ي مبارزه عليه حکومت محمدداود ميان آنها بصورت فزاينده رو به ضعف وسردي مينهاد. اما کودتاي حزب دمکراتيک خلق درثور 1357 وحاکميت حزب مذکوراوضاع وشرايط را درداخل وبيرون افغانستان ودرجامعه ي کوچک مهاجران نهضت اسلامي دگرگون ساخت. قيام نظامي ويا جهاد مسلحانه استراتيژي بلا منازعه ي همه اعضاي موافق ومخالف حرکت نظامي قرار گرفت ودرپاکستان احزاب وگروه هاي متعدد اسلامي وجهادي افغانستان بوجود آمد.
  4. روز امور تربيتي وتربيت اسلامي [align=justify]روز امور تربيتي و تربيت اسلامي هشتم اسفند روز تاسيس نهاد امور تربيتي و به عبارتي روز امور تربيتي و تربيت اسلامي مي باشد. دستيابي به ترتيب صحيح، آن هم براساس تعاليم اسلام، مقدمه پايه گذاري نهاد امور تربيتي توسط دو شهيد بزرگوار رجايي و باهنر گرديد. اين دو شهيد عزيز باتوجه به بينش خاصي كه نسبت به تربيت مذهبي و اسلامي كودكان و نسل جوان در نظام جمهوري اسلامي داشتند، برآن شدند تا با تاسيس اين نهاد، مركزي براي برنامه ريزي ، جذب و آموزش و اعزام افراد متعهد و متخصص در امر تربيت به مدارس داشته باشند. اين افراد باعنوان «مربيان تربيتي و پرورشي» مشغول به كار شدند و به عنوان حافظان ارزشهاي انقلاب و پاسداران دين و قرآن خدمت كردند. فعاليت امور تربيتي به سه دوره مشخص تقسيم مي گردد: دوره اول كه به سالهاي اول انقلاب مربوط مي شود مرحله «مبارزه با عناصر ضد انقلاب» در مدارس بود درآن زمان مربيان تربيتي كه به تعبير شهيد رجايي سربازان انقلاب ناميده مي شوند، هشيارانه ، مانع انحراف فكري دانش آموزان شده و توطئه هاي گروهك ها را خنثي مي كردند. دوره دوم كه به سالهاي جنگ تحميلي بازمي گردد و کار عمده ایشان در این دوره بسيج دانش آموزي بود. در اين مدت ايران اسلامي شاهد ايثارگريهاي چشمگير قشر دانش آموز و شهادت سي و شش هزارتن از آنها بود، دوره سوم كه به زمان حال برمي گردد با مسئله سازندگي و شبيخون فرهنگي مواجه هستيم. در اين مرحله حساس كه به مراتب پيچيده تر از دو مرحله قبل مي باشد مربيان با فعاليتها و برنامه هاي گوناگون درزمينه هاي مختلف فرهنگي ، هنري ،قرآني و ورزش سعي در فعال كردن دانش آموزان و تهيه خوراك فرهنگي و فكري آنها دارند. بسياري از انحرافات و لغزشها، شكستها و نابودي ملتها و... به دليل غوطه ورشدن انسانها در منجلاب گناه بوده است. بديهي است كه نجات نسل جوان از خطر سقوط و منجلاب گناه و آلودگي هاي ناشي از تحريكات نفساني، تنها با حاكم كردن نيروي بازدارنده و كنترل كننده دروني میسر است. تبليغ و زمينه سازي براي تربيت ديني،تثبيت و تقويت آن در درون نسلها، گام مهم و ضروري بوده و در عصر ما و براي نسل حاضر از ضرورت و اهمیت بيشتری برخوردار است. دركشورما مسئله مهم تربيت وامور تربيتي بعداز انقلاب اسلامي قالبي نهادين به خود گرفته است. تبليغات اسلامي،مراكز آموزشي و اسلامي ، گروهها و كانونهاي تحقيقي و تبليغي و... از نمونه هاي نهادينگي امور تربيتي است. اين نهاد از بدو تاسيس تابه امروز گستره وسيع و گوناگوني از عملكرد ها و وظايف را برعهده داشته ، از اين رو همواره، زير نگاه نقادانه مخالفان و موافقان قرارداشته است. موافقاني كه تحقق امر تربيت را منوط به حضور مربي و فعاليتهاي رسمي غیركلاسي دركنار آموزشهاي كلاسي مي دانستند و مخالفاني كه به جدايي تربيت از تعليم در قول و كردار اعتقادی نداشته و فضا و محيط مدرسه و آنچه را كه درآن هست. تاثير بخش برتعليم وتربيت قلمداد كردهاند. قبل از پيروزي انقلاب اسلامي، دستگاهها و جريانهاي گوناگوني براي رسيدگي به امور پرورش دانش آموزان متناسب با اهداف نظام گذشته وجود داشت كه ازجمله آنها مي توان به سازمان پيشاهنگي ، كاخ جوانان و شير و خورشيد و نوعي امور تربيتي اشاره كرد. پس از پيروزي انقلاب اسلامي ودگرگونيهاي ناشي از آن ، برخي از اين دستگاهها منحل و يا غير فعال شده و امور تربيتي با سازمان و سيماي جديدي از بطن انقلاب روئيد و به عنوان يك جريان انقلابي ، فعاليتهاي تربيتي ، سياسي، ديني وهنري گستردهاي را در مدارس پايه گذاري كرد. اين نهاد پس از مدتي دستخوش تحولاتي شد ودر هر برهه تغييرات و اصلاحاتي در ساختار آن صورت گرفت. تا سال 1363 در بخش پرورش وزارت آموزش و پرورش دو اداره كل امور تربيتي و تربيت بدني وجود داشت. درسال 1364 پس از انحلال سازمان پيشاهنگي و واگذاري امكانات آن به امور تربيتي معاونت پرورش داراي 2 مديريت و اداره كل و يك اداره شد. درسال 1367 مجددا سخن از تحول در تشكيلات آموزش و پرورش به ميان آمد و پس از دو سال تشكيلات جديد ابلاغ شد و سيماي امور تربيتي نيز تغيير يافت[/align]
×
×
  • اضافه کردن...