رفتن به مطلب
لطفا جهت استفاده از تمام مطالب ثبت نام کنید ×
انجمن های دانش افزایی چرخک
لطفا جهت استفاده از تمام مطالب ثبت نام کنید

جستجو در تالارهای گفتگو

در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'حکایت'.

  • جستجو بر اساس برچسب

    برچسب ها را با , از یکدیگر جدا نمایید.
  • جستجو بر اساس نویسنده

نوع محتوا


تالارهای گفتگو

  • تالار خصوصی و کاربران ایرانی سلام
    • مسائل تخصصی مربوط به سایت و انجمن
  • تالار ایران - جهان
    • اخبار ایران و جهان
    • آشنایی با شهرها و استانها
    • گردشگری ، آثار باستانی و جاذبه های توریستی
    • گالری عکس و مقالات ایران
    • حوزه فرهنگ و ادب
    • جهان گردی و شناخت سایر ملل و کشورها
  • تالار تاریخ
    • تقویم تاریخ
    • ایران پیش از تاریخ و قبل از اسلام
    • ایران پس از اسلام
    • ایران در زمان خلاقت اموی و عباسیان
    • ایران در زمان ملوک الطوایفی
    • تاریخ مذاهب ایران
    • انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
    • تاریخ ایران
    • تاریخ ملل
  • انجمن هنر
    • فيلم شناسي
    • انجمن عكاسي و فیلم برداری
    • هنرمندان
    • دانلود مستند ، کارتون و فیلم هاي آموزشي
  • انجمن موسیقی
    • موسیقی
    • موسیقی مذهبی
    • متفرقات موسیقی
  • انجمن مذهبی و مناسبتی
    • دینی, مذهبی
    • سخنان ائمه اطهار و احادیث
    • مناسبت ها
    • مقالات و داستانهاي ائمه طهار
    • مقالات مناسبتی
  • انجمن خانه و خانواده
    • آشپزی
    • خانواده
    • خانه و خانه داری
    • هنرهاي دستي
  • پزشکی , سلامتی و تندرستی
    • پزشکی
    • تندرستی و سلامت
  • انجمن ورزشی
    • ورزش
    • ورزش هاي آبي
  • انجمن سرگرمی
    • طنز و سرگرمی
    • گالری عکس
  • E-Book و منابع دیجیتال
    • دانلود کتاب های الکترونیکی
    • رمان و داستان
    • دانلود کتاب های صوتی Audio Book
    • پاورپوئینت
    • آموزش الکترونیکی و مالتی مدیا
  • درس , دانش, دانشگاه,علم
    • معرفی دانشگاه ها و مراکز علمی
    • استخدام و کاریابی
    • مقالات دانشگاه ، دانشجو و دانش آموز
    • اخبار حوزه و دانشگاه
  • تالار رایانه ، اینترنت و فن آوری اطلاعات
    • اخبار و مقالات سخت افزار
    • اخبار و مقالات نرم افزار
    • اخبار و مقالات فن آوری و اینترنت
    • وبمسترها
    • ترفندستان و کرک
    • انجمن دانلود
  • گرافیک دو بعدی
  • انجمن موبایل
  • انجمن موفقیت و مدیریت
  • انجمن فنی و مهندسی
  • انجمن علوم پايه و غريبه
  • انجمن های متفرقه

گروههای محصول

چیزی برای نمایش وجود ندارد

دسته ها

  • Articles

وبلاگ‌ها

  • شیرینی برنجی
  • خرید سیسمونی برای دوقلوها
  • irsalam

دسته ها

  • فایل ها
    • فایل های PDF
    • فایل های آزاد

تقویم ها

  • Community Calendar

جستجو در ...

نمایش نتایجی که شامل ...


تاریخ ایجاد

  • شروع

    پایان


آخرین بروزرسانی

  • شروع

    پایان


فیلتر بر اساس تعداد ...

تاریخ عضویت

  • شروع

    پایان


گروه


درباره من


علایق و وابستگی ها


محل سکونت


مدل گوشی


اپراتور


سیستم عامل رایانه


مرورگر


آنتی ویروس


شغل


نوع نمایش تاریخ

  1. بنام خداوند جان آفرين حکيم سخن در زبان آفرين خداوند بخشنده و دستگير کريم خطابخش پوزش پذير سعدى کيست ؟ درباره نام سعدى و القابش ، تاريخ تولد و وفاتش ، سفرهاى او و تاريخ نگارش بوستان و گلستانش ، نظرات مختلفى بيان شده است . در اينجا بهتر اين است که از نقل اقوال بگذريم و آنچه صحيحتر به نظر مى رسد همان را بنگاريم . بعضى به نقل از کتاب ((تلخيص مجمع الاداب )) از ابن الفوطى ، معاصر سعدى وى را چنين ياد کرده اند: مصلح الدين ابو محمد، عبدالله بن مشرف بن مصلح بن مشرف ، معروف به سعدى شيرازى . و در لغتنامه دهخدا، چنين آمده : مشرف الدين ، مصلح بن عبدالله سعدى شيرازى سعدى در حدود سال 606 هجرى در شيراز متولد شد و به سال 690 (27 ذيحجه ) در سن 84 سالگى در شيراز در گذشت . آرامگاه او در شيراز معروف است . تاريخ تولد او از مقدمه گلستان استفاده مى شود، زيرا در آغاز مقدمه گلستان مى گويد: هر دم از عمر مى رود نفسى چون نگه مى کنم نمانده بسى اى که پنجاه رفت و در خوابى مگر اين چند روزه در يابى خلل آنکس که رفت و کار نساخت کوس رحلت زدند و بار نساخت و در پايان مقدمه مى گويد: درين مدت که ما را وقت خوش بود ز هجرت ششصد و پنجاه و شش بود مراد ما نصيحت بود و گفتيم حوالت با خدا کرديم و رفتيم با مقايسه اين دو قطعه شعر، چنين به دست مى آيد که او گلستان را در سال 656 هجرى در آن وقت که پنجاه سال داشته ، نوشته است . بنابراين ولادت او در سال 606 هجرى بوده است . خاندان سعدى از علماى دين بودند. پدرش در سلک علما و مورد احترام مردم بوده است . سعدى در بوستان به همين مطلب اشاره کرده ، مى گويد: همه قبيله من عالمان دين بودند مرا معلم عشق تو شاعرى آموخت از قضا روزگار، سعدى در آن هنگام که دوران کودکى را مى گذراند، پدرش از دنيا رفت ، چنانکه خود گويد: مرا باشد از درد طفلان خبر که در طفلى از سر برفتم پدر نيز از گفتار سعدى فهميده مى شود که او در خانواده اى کاملا مذهبى و زير سايه پدرى عابد و پرهيزکار، و علاقمند به دانش ، رشد و نمو کرده است ، که خود مى گويد: ياد دارم که در ايام طفوليت متعبد بودم و شبخيز و مولع زهد و پرهيز. شبى در خدمت پدر (رحمة الله ) نشسته بودم و همه شب ديده بر هم نبسته و مصحف عزيز در کنار گرفته و طايفه اى گرد ما خفته ، پدر را گفتم از اينان يکى سر بر نمى دارد که دو گانه اى بگزارد، جان پدر تو نيز اگر بخفتى ، به که در پوستين خلق افتى . نيز مى گويد: ز عهد پدر ياد دارم همى که باران رحمت بر او هر دمى که در خرديم لوح و دفتر خريد ز بهرم يکى خاتم زر خريد تحصيلات سعدى سعدى پس از مرگ پدر، ظاهرا در کنار تربيت جد مادريش مسعود بن مصلح پدر قطب الدين شيرازى قرار گرفت و مقدمات علوم ادبى و شرعى را در شيراز آموخت و سپس براى اتمام تحصيلات به بغداد رفت و همين سفر، مقدمه سفرهاى طولانى ديگر شد. گويا سفر او به بغداد در حدود سالهاى 620 و 621 هجرى اتفاق افتاد. او در بغداد در مدرسه نظاميه به ادامه تحصيل پرداخت که خود مى گويد: مرا در نظاميه ادرار بود شب و روز تلقين و تکرار بود و در آنجا با دانشمندان و بزرگان آن عصر، ملاقات کرد و بهره ها جست . از جمله با علامه شهاب الدين سهروردى (وفات يافته سال 632). در اين مورد ((جامى )) مى گويد: سعدى از مشايخ کبار، بسيارى را دريافته و به صحبت شيخ شهاب الدين سهروردى رسيده و با وى در يک کشتى ، سفر دريا کرده است چنانکه سعدى در بوستان به اين مطلب اشاره کرده ، مى گويد: مرا شيخ داناى مرشد، شهاب دو اندرز فرمود بر روى آب يکى آنکه در جمع بدبين مباش دگر آنکه در نفس خودبين مباش سفرهاى طولانى سعدى سعدى پس از تحصيلات خود در دانشگاه نظاميه بغداد، به سفرهاى طول و دراز دست زد. او در آن عصر و با وسايل آن زمان به شهرهاى روم ، حجاز، شام ، هند، کاشغر، سومنات ، مصر و...سفر کرد. سفرش از شيراز، در سال 620 يا 621 شروع شد و تا سال 655 هجرى ادامه يافت ، و در همين سال به شيراز باز گشت و تاءليفات خود را در اين زمان در شيراز نوشت . او پس از 30 يا 35 سال مسافرت و جهانگردى با کوله بارى از تجربيات گوناگون ملتهاى مختلف ، و دستى پر از معلومات بشرى به وطن باز گشت . او در مورد سفرهاى طولانى خود مى گويد: در اقصاى عالم بگشتم بسى بسر بردم ايام با هر کسى تمتع ز هر گوشه اى يافتم ز هر خرمنى خوشه اى يافتم شاعر معروف ، جامى مى گويد: سعدى ، اقاليم را گشته و بارها به سفر حج پياده رفته . و بنا به نقل دولتشاه : سعدى چهارده نوبت به حج رفته و براى جهاد به سوى روم و هند رهسپار شده است . او از مسافرت و جهانگردى خسته نمى شد. کتاب بوستان و گلستان او نتيجه تجربه هايى است که در محفلها و شهرها و کشورهاى گوناگون به دست آورده است . گويند: يکى از آشنايان سعدى به او گفت : ((اين همه تجربه ها را از کجا به دست آورده اى ؟)) سعدى در پاسخ گفت : ((از سفرهاى دور و دراز.)) او پرسيد: ((چگونه اين همه خستگى سفر را تحمل کردى ؟)) سعدى در پاسخ گفت : تهى پاى رفتن به از کفش تنگ بلاى سفر به که در خانه جنگ حاضران دانستند که همسر سعدى ، خوش اخلاق نيست . يکى از حاضران گفت : ((با اين حال همسر شيخ سعدى ، براى ما مرد حکيم و عاقلى پرورش داد. علت شهرت او به سعدى واژه سعدى ، لقب شعرى (تخلص ) اوست . از اين رو به اين لقب شهرت يافته است . درباره اينکه او اين واژه را از کجا اقتباس کرده ، دو قول است : 1.از نام ((سعدبن زنگى بن مودود سلغرى )) از اتابکان (که در سال 599 تا 623 در شيراز حکومت مى کرد و در آن سامان ، امنيت به وجود آورد.) 2. از نام نوه او ((سعدبن ابى بکر بن سعدبن زنگى )) . بيشتر محققان ، قول دوم را برگزيده اند، زيرا تاريخ نگارش گلستان و بوستان ، با تاريخ حکومت سعدبن ابى بکر، هماهنگ است . دکتر خطيت در مقدمه شرح گلستان خود مى نويسد: ((سعدى بوستان را به نام ابوبکر سعدبن زنگى نوشت ، و گلستان را به نام ((سعدبن ابى بکر)) فراهم نمود.)) شاءن و مقام على عليه السلام و خاندانش در اشعار سعدى گرچه مطابق قائن ، سعدى در مذهب شافعى است و شايد تحت تاءثير فرزند اولين مربى و معلمش بعد از پدر، يعنى دايى اش علامه قطب الدين شيرازى شافعى قرار گرفته ، ولى در وصف امير مؤ منان على عليه السلام و خاندان رسالت - از نظر کمى و کيفى - بهتر از ديگران سخن گفته و شرط انصاف را رعايت کرده ، تا آنجا که مى گويد: کس را چه زور و زهره که وصف على کند جبار در مناقب او گفته هل اتى زور آزماى قلعه خيبر که بند او در يکدگر شکست به بازوى لافتى مردى که در مصاف زره پيش بسته بود تا پيش دشمنان نکند پشت بر غزا شير خدا و صفدر ميدان و بحر جود جانبخش در نماز و جهانسوز در وغا ديباچه مروت و ديوان معرفت لشگر کش فتوت و سردار اتقيا فردا که هر کسى به شفيعى زنند دست ماييم و دست و دامن معصوم مرتضى پيغمبر آفتاب منير است در جهان آلش ستارگان بزرگان بزرگند و مقتدا يا رب به نسل طاهر اولاد فاطمه يا رب به خون پاک شهيدان کربلا يا رب به صدق سينه پيران راست رو يا رب به آب ديده مردان آشنا يا رب خلاف امر تو بسيار کرده ايم اميد هست از کرامت عفو ما مضى دلهاى خسته را به کرم مرهمى فرست اى اسم اعظمت در گنجينه شفا گر خلق تکيه بر عمل خويش کرده اند ما را بس است رحمت و فضل تو متکا يکى ديگر از اشعار سعدى که نمايانگر علاقه او به خاندان رسالت و در وصف پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله آمده ، چنين است : سعدى اگر عاشقى کنى و جوانى عشق محمد بس است و آل محمد تاءليفات ارزشمند سعدى محقق بزرگ ، دهخدا مى نويسد: مشرف الدين ، مصلح بن عبدالله ، سعدى شيرازى ، نويسنده و گوينده بزرگ قرن هفتم ، در شيراز به کسب علم پرداخت . سپس به بغداد رفت و در مدرسه نظاميه به تعليم مشغول شد. سعدى سفرهاى بسيارى کرد و در زمان سلطنت اتابک ، ابوبکربن سعدبن زنگى (623 - 668 ه - ق ) به شيراز باز گشت و ره تصنيف ((سعدى نامه )) يا بوستان (در سال 655) و گلستان (در سال 656) پرداخت . علاوه بر اينها، قصايد، غزليات ، قطعات ، ترجيع بند، رباعيات ، مقالات و قصايد عربى دارد که همه آنها را در کليات وى جمع کرده اند. امتياز بزرگ سعدى در غزل عاشقانه و مثنوى اخلاقى ، و نثر فنى به سبک مقاله نگارى است . مجموعه کليات سعدى که اکنون در دسترس است ، حاوى همه آثار قلمى سعدى است که عبارتند از: مجالس ، گلستان ، بوستان غزليات ، قصايد فارسى ، رباعيات ، ترجيحات ، قطعات ، مثنويات ، مطايبات ، ملمعات ، مثلثات و قصايد عربى . نگاهى به گلستان سعدى گلستان سعدى ، مجموعه اى از گنجينه ها و گوهرهاى فرهنگى است . بر اساس اينکه بهشت داراى هشت باب (در) است ، هشت باب زير تشکيل شده است : باب اول : در سيرت پادشاهان . باب دوم : در اخلاق درويشان . باب سوم : در فضيلت قناعت . باب چهارم : در فوايد خاموشى . باب پنجم : در عشق و جوانى . باب ششم : در ضعف و پيرى . باب هفتم : در تاءثير تربيت . باب هشتم : در آداب صحبت . سخن در وصف گلستان سعدى و زيبايى واژه ها و عمق بيان دلنشين سعدى ، بسيار است . کوتاه سخن آنکه : سعدى به زبان همه ملل سخن گفته ، و گفتارش بعد از هفتصد و پنجاه و هشت سال تازه است و گويى براى امروز جهان نوشته شده است . از اين رو زبانهاى زنده جهان از جمله به زبان فرانسوى ، لاتينى ، آلمانى انگليسى ، عربى و ترکى ترجمه و به جهانيان گزارش شده است و مردم دنيا او را به عنوان معلم راستين ادب و اخلاق مى شناسند. دکتر ((فوزى عطرى )) نويسنده سرشناس عرب مى نويسد: گلستان سعدى کتابى است که در زمينه پرورش ادب و اخلاق ، تحرير شده و ره همين جهت سالهاى علاوه بر ايران ، در ساير کشورها نيز به عنوان کتاب درسى ، مورد مطالعه دانش آموزان و دانشجويان قرار گرفته و با اين وجود از لطافت و ظرافت خاصى هم برخوردار است .... اعتقاد عمومى بر اين است که شيخ شيراز، شاعر و نويسنده اى فقط متعلق به ايران نيست . دکتر فوزى در مقاله اى تحت عنوان ((سعدى شيرازى ، شاعرى که به زبان همه جهان سخن گفت )) ، مى نويسد: وقتى ((بنيامين فرانکلين )) يکى از عبارات گلستان سعدى را شنيد، تعجب زده گفت : ((خدايا چه مى شنوم ؟ بى شک اين عبارت يکى از عبارات گمشده تورات است .)) و ((امرسون )) با برداشتى که از کتاب سعدى داشته ، سعدى را شاعرى دانسته که به زبان همه ملته سخن گفته است (30). در اينجا به نظرم جالب آمد که نکته اى در شاءن سعدى از حضرت اما خمينى رحمة الله عليه بگويم ، تا هم شاءن سعدى در هنر را دريابيم و هم يادگارى از اما خمينى رحمة الله عليه زينت بخش اين سطور گردد. در يکى از روزها عروس امام ، همسر مرحوم حجة الاسلام و المسلمين آقاى حاج احمد آقا (ره ) با اصرار از امام در خواست مى کند که اشعارى را بسرايد و ره او اهدا کند، اما در ضمن گفتارى به او مى فرمايد: شاعر اگر سعدى شيراز است بافته هاى من و تو بازى است دکتر خليل خطيب مى نويسد: گلستان را بايد فرآورده آزمونها و نمودار مطالعه سعدى در افکار و احوال و اخلاق و آداب مردمى شمرد، که وى در سفر سى ساله با آنان سروکار داشته و از راز درونشان آگاه گشته و از هر يک اندرزى شنيده و نکته اى آموخته و به گنجينه خاطر سپرده است و آنگاه در فراغ بال چند ساله اى که در روزگار سلغريان يافته ، اين گهرهاى تابناک را به رشته تحرير کشيده و گيسوى عروس سخن را به زيور نظم و نثر گرانبهاى خويش بياراسته است . نبوغ سعدى در نويسندگان و گويندگان از گلستان ، نيک نمايان است و اگر استاد جز همين اثر را به يادگار نمى گذاشت ، بر اثبات بزرگى وى کافى بود. سعدى در گلستان آموزگارى خردمند است که جويندگان فضيلت را گاه با نقل افسانه و داستان به شيوه مقامه نويسان و گاه با حجت و برهان و استناد به تاريخ ، به شناخت خوب و بد، توان مى بخشد. از گفتن حق بيم ندارد، بر نقايصى که در اجتماع مى بيند، پرده نمى پوشد، عشوه ده رشوت ستان نيست . کلام بکرش هم فلسفى است ، هم عرفانى و هم به معيار دين ، درست تو هم به آيين اخلاق ، پسنديده . وى فرزانه اى روانشناس است که داروى تلخ نصيحت را با شهد ظرافت آميخته ، تا نازک طلبان و نازنينان جهان هم از گفتارش ملول نشوند، اين است که دانايان سخن ، سعدى را زبده حکمت و خلاصه معرفت و گلستانش را چون بوستان ، و بوستانش را چون گلستان ، جان پرور مى شمرند...
  2. بهار خانم

    8 حکایت عارفانه

    مطالعهی حالات عاشقان خدا یکی از اموری است که مشوق انسان در رسیدن به عشق خداست، با این امید که در این ماه ربیعالعارفین که ماه دلبردگی و دلدادگیهای عارفانه است از قافله بیداردلان عقب نمانیم، حکایات زیر با گوش جان مینیوشیم. امام علی (ع) نخلستان 1- مناجات مولیالموحدین در نخلستان ابودرداء، یکی از اصحاب پیغمبر اکرم صلی الله و علیه وآله وسلم نقل میکند: در نخلستان بنی نجار در خدمت سرور اولیا بودم. آن حضرت از من و سایر اشخاص فاصله گرفتند تا از نظر غایب شدند. پیش خود فکر کردم به منزل خویش رفتند. ناگهان صدای حزینی به گوش من رسید که بدین مقال مترنم بود: خداوندا، چه بسیار گناهانی مرتکب شدم که شکیبایی نسبت به من روا داشتی و در برابر آنها نعمتی ارزانی داشتی و چه بسیار جنایاتی که به سبب کرم و بزرگواریات از آشکار شدن آنها جلوگیری کردی. خداوندا، اگر چه عمر درازی را با معصیت تو سپری کردهام و گناهان من در نامهی عملم زیاد شده است با این حال من فقط آرزوی آمرزش تو را دارم و تنها به خوشنودی تو امید بستهام. ابودرداء، گوید: توجه کردم دیدم که سید اوصیا، علی علیه السلام است. خود را پنهان نمودم. آن حضرت در دل شب چند رکعت نماز به جا آورد و سپس به دعا و گریه پرداخت و آنگاه مناجات خود را چنین ادامه داد: خداوندا! هنگامی که به لطف و بخشش تو میاندیشم گناهانم بر من آسان میگردد. سپس مؤاخذهی عظیم تو را به یاد میآورم ناراحتی و گرفتاریم بزرگ میگردد. آه آه اگر من در نامهی عملم گناهی را بخوانم که من آن را فراموشش کردهام و تو آن را به حساب آوردهای، پس بگویی او را بگیرید. پس وای بر او گرفتاریست که خانوادهاش نمیتوانند نجات دهند و قبیلهاش برای او سودی ندارند. اگر میتوانست فریاد بزند مردم بر او دلسوزی میکردند. آه آه از آتشی که جگرها و قلوهها را میپزد. آه از آتشی که پوست سر و دست و پا را میبرد! آه از شدت عذاب شعلههایی که زبانه میکشد! بعد از آن گریه کرد تا صدای مبارکش قطع شد. ابودرداء میگوید:فکر کردم خوابش برده است؛ صبر کردم تا صبح شد. رفتم او را برای نماز صبح بیدار کردم، دیدم مانند چوب خشکی بر زمین افتادهاند. تکانشان دادم، حرکت ننمودند. گفتم: «انا لله و انا الیه راجعون.» یقین کردم وفات کردهاند. در طریق عاشقی کسی صادق است که اساساً با دیدار معشوق اَلَمی نبیند به منزل ایشان رفتم تا خبر فوت ایشان را به سرور زنان عالم برسانم. ایشان فرمودند:چه شده است؟ آنچه دیده بودم برای ایشان نقل نمودم. آن حضرت فرمودند:این حالتی است که غالباً او را از خوف الهی عارض میشود و موت نیست. آب بر صورت حضرت افشاندند تا به هوش آمدند. گریستم. فرمودند: گریه تو برای چیست؟ عرض کردم: برای رنجی که به خود وارد میآورید. فرمودند:ای ابودرداء! حال تو چگونه خواهد شد اگر ببینی مرا که برای محاسبه خوانده باشند و اهل معاصی به عذاب الهی یقین کنند؛ و مرا ملائکهی غلاظ و شداد در میان گرفته باشند و در پیشگاه قادر قهار و ملک جبار ایستاده باشم. دوستان مرا فرو گذاشته و اهل دنیا بر من دلسوزی کنند. هر آینه در آن روز بر من بیشتر رحم خواهی کرد که نزد خدای خود ایستاده باشم که هیچ امری بر او پنهان نیست. 2- کلام رابعه دربارهی محبت معروف است که حسن بصری و شفیق بلخی و مالک دینار به عیادت رابعهی عدویه رفتند. حسن گفت: هر کس در شرایط محبت چیزی بگوید. سپس گفت: راستگو نیست در محبت کسی که از معشوق خود چون ضربتی ببیند بر آن صبر نکند. رابعه گفت: بهتر از این باید گفت. صادق نیست محبی که چون از محبوب اَلَمی ببیند بر آن شکر نکند. رابعه گفت:باز هم بهتر از این باید گفت. مالک گفت: مستقیم نیست در طریق عاشقی کسی که چون از معشوق خود ضربتی ببیند لذت نبرد. رابعه گفت باز هم بهتر از این باید گفت. رابعه گفت: در طریق عاشقی کسی صادق است که اساساً با دیدار معشوق اَلَمی نبیند . عذراییل عذرائیل روح جان 3- مکالمهی حضرت خلیل با حضرت ملک الموت مرحوم ملا محسن فیض کاشانی در کتاب «محجة البیضاءِ»، جلد هشتم، در باب محبت و شوق نقل میکند: در روایت مشهور آمده است: هنگامی که ملک الموت برای قبض روح ابراهیم خلیل آمد، ابراهیم بدو گفت: آیا دیدهای دوستی دوست خویش را بمیراند؟ خداوند متعال به او وحی کرد: آیا دیدهای دوستی ملاقات دوستش برای او ناگوار باشد؟ ابراهیم خلیل گفت: اکنون جانم را بگیر. 4- حالات حضرت صادق علیه السلام در نماز مرحوم سید ابن طاووس در «فلاح السائل» در حالات امام جعفر صادق علیه السلام مینویسد: در نماز قرآن قرائت مینمود؛ مدهوش گشت. چون به هوش آمد از آن حضرت سؤال شد: چه چیز باعث گشت که حالتان بدانسان گردد؟ حضرت فرمودند: «من پیوسته آیات قرآن را تکرار میکردم تا به حالی رسیدم که گویا مستقیم از کسی که آیات را نازل فرموده است میشنوم.» 5- برخی از حالات اسوهی محبین، امام زینالعابدین علیه السلام مرحوم شیخ عباس قمی در کتاب «منتهی الآمال»، جلد دوم مینویسد: آن حضرت در شبانه روز، هزار رکعت نماز میگزارد و چون وقت نماز میرسید بدنش را لرزه میگرفت و رنگش زرد میگشت و چون به نماز میایستاد مانند ساقهی درختی بود. حرکت نمیکرد مگر آنچه که باد او را حرکت دهد؛ و چون در قرائت حمد به مالک یومالدین میرسید، چندان آن را مکرر میکرد که نزدیک میگشت قالب تهی کند؛ و چون سجده میکرد، سر از سجده بر نمیداشت تا عرق مبارکش جاری میشد. شبها را به عبادت به روز میآورد و روزها را روزه میداشت؛ و شبها چندان نماز میگذاشت که خسته میشد. به حدی که نمیتوانست ایستاده حرکت نماید و به فراش خویش خود را برساند. لاجرم مانند کودکان که به راه نیفتادهاند، حرکت مینمود تا خود را به فراش خود میرساند. و چون ماه رمضان میشد، تکلم نمیکرد مگر به دعا و تسبیح و استغفار؛ و از برای آن حضرت خریطه ای (کیسه) بود که در آن تربت مقدس امام حسین علیه السلام نهاده بود. گاهی که میخواست سجده کند بر آن تربت سجده میکرد. خوشا به حال کسی که شب را ترسناک و اندیشناک سپری کند و پیش صاحب جلالت، گرفتاری خویش را گلایه کند 6- حکایتی از سیّد العاشقین امام حسین علیه السلام حسن بصری میگوید: شبی گذرم به مسجدالحرام افتاد. صدای گریه شنیدم و لَعمه نوری در آن تاریکی شب بر خانهی خدا تابیده و ندائی مانند سروش غیبی در مسجدالحرام پیچیده، که از آن نور، بیتالحرام رشک وادی طور گردیده. گوش فرا داشتم. آوازی شنیدم چون نوای اهل راز، سراپا عجز و نیاز، با خدای خویش در مناجات و به این مقال مترنّم: یا ذَاالمَعَالِی عَلَیکَ مُعتَمَدِی طُوبی لِعَبدٍ تَکُونُ مَولاهُ. طُوبی لِمَن باتَ خائِفاً وَجَلاً یَشکُو اِلی ذِی الجَلاَلِ بَلوَاهُ. اِذَا خَلاَ فِی الظّلاَمِ مُبتَهِلاً اَکرَمُهُ رَبُّهُ وَ لَبَّاهُ. ای دارای ارجمندیها اعتماد من بر توست. خوشا به حال بندهای که تو مولای اویی. خوشا به حال کسی که شب را ترسناک و اندیشناک سپری کند و پیش صاحب جلالت، گرفتاری خویش را گلایه کند . زمانی که در تاریکیها به تنهایی، زار میگرید پروردگارش او را اکرام میکند و پاسخ میگوید. حسن بصری میگوید: به خدای کعبه قسم، به مجرد اینکه آخرین کلمات از دهان او خارج شد شنیدم صدایی که در مسجدالحرام پیچید و میفرمود: لبیک اَنتَ فِی کَنَفی وَ کُلُّمَا قُلتَ قَد سَمِعنَاهُ. صَوتُکَ تَشتَاقُهُ مَلاَئِکَتِی وَ عُذرَکَ اَلأنَ قَد قَبِلنَاهُ. سَل ما تَشَاهُ بِلاَ خَوفٍ وَلا خَجِلٍ وَلا تَخَف اِنَّنِی اَنَا اللهُ. امام حسین (ع) بلی، بلی، تو در پناه منی، هر چه گفتی شنیدم. فرشتگان من به آوای تو مشتاقند؛ و پوزش تو را اکنون پذیرفتیم. هر چه دوست داری بدون ترس و شرم بخواه و نترس که بی تردید من خدای تو هستم. حسن بصری گوید: مرا وحشت عظیمی دست داده و مدتی دراز، بیهوش شدم و ندانستم که بین آن بزرگوار و حضرت پروردگار چه گذشت و متفکر و مبهوت بودم که آیا مسجدالحرام عرش برین شده و ملائکهی مقربین در آن مقام گزیدهاند، و یا این مکان طور سنا گشته است. تمام شب با خود در گفتگو بودم و خود را ظاهر نمینمودم تا هوا روشن شد. دیدم سرور بهشتیان و گوشوارهی عرش خدا، حضرت سید الشهداء - روحی و ارواح العالمین له الفداء - هستند. 7-امام زینالعابدین علیه السلام در میقات غزالی در کتاب «اسرار الحج» از سفیان بن عُیَینَه نقل کرده که علی بن الحسین علیه السلام حج گزارد. چون میخواست محرم شود راحلهاش (مرکبش) ایستاد، و رنگش زرد شد و لرزه او را عارض شد و شروع کرد به لرزیدن و نتوانست لبیک بگوید. سفیان گفت: چرا تلبیه نمیگویی؟ فرمود: میترسم در جوابم گفته شود: لا لبیک و لا سعیدک. پس چون تلبیه گفت غش کرد و بر زمین افتاد و پیوسته این حال او را عارض میشد تا از حج فارق شد. 8-بی خودی عاشق خدا مرحوم شیخ عباس قمی در «منتهی الامال» مینویسد: ثقة الاسلام کلینی از حضرت جعفربن محمد علیه السلام روایت کرده که حضرت سید الساجدین علیه السلام چون به نماز میایستاد رنگش متغیر میشد، و چون به سجود میرفت سر بر نمیداشت، تا عرق از آن جناب میریخت. و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام منقول است که حضرت علی بن الحسین علیه السلام در شبانه روز هزار رکعت نماز میگزارد و چون به نماز میایستاد رنگ به رنگ میگردید و ایستادنش در نماز ایستادن بندهی ذلیل بود که نزد پادشاه جلیلی ایستاده باشد و اعضای او از خوف الهی لرزان بود. چنان نماز میکرد که گویا نماز وداع است و دیگر نماز نخواهد کرد. چون از تغییر احوال آن جناب سؤال مینمودند چنین میفرمود:کسی که نزد خداوند عظیمی ایستد سزاوار است که خائف باشد. بخش اخلاق و عرفان تبیان
  3. بهار خانم

    حکایت دوبرادر

    دو برادر در شمیران به انتظار رفیقی نشسته بودم ، خواستم تا او بیاید ، وقت خود را به نوشتن بگذرانم . هر موضوعی که به نظرم میرسد، مثل نقشی که بر زمینه تاریک کشیده باشد ، غم انگیز بود . خاطر را از هر دریچه به نوای مرغان و رنگ و بوی گلها و لطف نسیم ، باز کردم که غصه را بیرون کنم ، اما یک لحظه صفا نکرده ، باز به یاد انتظاری که داشتم میافتادم و پریشان میشدم تعجب کردم که مگر این دوستی همچو عشق ناپخته ، در سوز و التهاب است که آزار میکند یا آنکه خدا نکرده روحش پریده و قالبی بیجان شده که از فکرش رنجورم ........... خلاصه در انتظار رفیق ، با فکری عبوس و درونی مشوش ، میخواستم به نوشتن بپردازم که متاسفانه صدای گریه و آواز و فحش و فریاد از خانه همسایه مجال تفکر از من گرفت . ناچار قلم را گذاشتم و تسلیم هیاهو شدم . زنی به آواز میگفت : " لا لای لای لای ، گلم باشی ، بخوابی سنبلم باشی " کودکی گریه کنان فریاد میکرد که : " داداش الهی از آن بالا بیفتی بمیری ، گردنت بشکنه ، خدا مرگت بده ، بیا پائین اگه نه ، کلاتا میاندازم آب ببره ، گیوه هاتا میندازم تو چاه ! بیا پائین ، بیا پائین ، آخ زدی سرم شکست ! ننه جون مردم ، داداشم منا کشت " فغان مادر بلند شد که : " حسن ور بپری ، چرا علی را میزنی ، بچما کشتی ! " حسن را من بالای درخت میدیدم که ازگیل میچید و میخورد . گفت : " ننه جون ، تیم مرده شور برده دروغی گریه میکنه ، براش ازگیل میریزم ، فحشم میده " مادر گفت : " علی جون قربونت برم ، گریه نکن دلم برات کباب میشه ، هسته ازگیلا را نخوری ! " باز آواز لالائی با شیون علی مخلوط شد ، میگفت : " ننه جون مردم ، بگو داداشم بیاد پائین ، بگو بیاد پائین " حسن فریاد زد : " ای ورپریده الان میام همچی بزنمت که پا نشی ! " مدتی این ارکستر مترنم بود تا عاقبت مادر گهواره را گذاشت و آمد زیر درخت و گفت : " جنمرگ شده ها چه خبرتونه ، از دست شماها زردابم بحرکت اومد ، سرم درد گرفت ، آخه چه مرگتونه ! " علی شیون کرد :" بگو داداش بیاد پائین " مادر گفت : " اونکه اینهمه برات ازگیل میریزه ، چکارش داری ؟ " علی نالید که : " آخه نمیذاره منم برم بالای درخت ! " حسن فریاد زد : " ننه جون به خدا دروغ میگه ، صد دفعه گفتم دستتا بمن بده بیا بالا ، میگه میترسم " مادر گفت : " علی تو هم برو بالای درخت ، نترس ، حسن دستتا میگیره " علی به زاری افتاد که : " من میترسم ، نمیتونم برم بالای درخت ، نمیتونم ، نمیتونم ! " مادر گفت : " علی جون نرو بالا ، داداش که اینهمه ازگیل برات ریخته ، بخور فغان دلخراش علی برخواست : " من ازگیل نمیخوام ، بگو داداشم بیاد پائین ، نیمخوام اون بالای درخت باشه ، نمیخوام ، نیمخوام ! " چنان به فکر فرو رفتم که نشنیدم دعوا به کجا رسید ، فریاد نمیتوانم و نمیخواهم هوش و حواسم را فرا گرفت ، گوئی از هر گوشه دنیا به صدای علی، مدد رسید و جهان ازاین غوغا پر شد که من نمیتوانم بالا بروم ، اما نمیخواهم او بالا باشد نویسنده : محمد حجازی --
×
×
  • اضافه کردن...