رفتن به مطلب
لطفا جهت استفاده از تمام مطالب ثبت نام کنید ×
انجمن های دانش افزایی چرخک
لطفا جهت استفاده از تمام مطالب ثبت نام کنید

جستجو در تالارهای گفتگو

در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'شرح'.

  • جستجو بر اساس برچسب

    برچسب ها را با , از یکدیگر جدا نمایید.
  • جستجو بر اساس نویسنده

نوع محتوا


تالارهای گفتگو

  • تالار خصوصی و کاربران ایرانی سلام
    • مسائل تخصصی مربوط به سایت و انجمن
  • تالار ایران - جهان
    • اخبار ایران و جهان
    • آشنایی با شهرها و استانها
    • گردشگری ، آثار باستانی و جاذبه های توریستی
    • گالری عکس و مقالات ایران
    • حوزه فرهنگ و ادب
    • جهان گردی و شناخت سایر ملل و کشورها
  • تالار تاریخ
    • تقویم تاریخ
    • ایران پیش از تاریخ و قبل از اسلام
    • ایران پس از اسلام
    • ایران در زمان خلاقت اموی و عباسیان
    • ایران در زمان ملوک الطوایفی
    • تاریخ مذاهب ایران
    • انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
    • تاریخ ایران
    • تاریخ ملل
  • انجمن هنر
    • فيلم شناسي
    • انجمن عكاسي و فیلم برداری
    • هنرمندان
    • دانلود مستند ، کارتون و فیلم هاي آموزشي
  • انجمن موسیقی
    • موسیقی
    • موسیقی مذهبی
    • متفرقات موسیقی
  • انجمن مذهبی و مناسبتی
    • دینی, مذهبی
    • سخنان ائمه اطهار و احادیث
    • مناسبت ها
    • مقالات و داستانهاي ائمه طهار
    • مقالات مناسبتی
  • انجمن خانه و خانواده
    • آشپزی
    • خانواده
    • خانه و خانه داری
    • هنرهاي دستي
  • پزشکی , سلامتی و تندرستی
    • پزشکی
    • تندرستی و سلامت
  • انجمن ورزشی
    • ورزش
    • ورزش هاي آبي
  • انجمن سرگرمی
    • طنز و سرگرمی
    • گالری عکس
  • E-Book و منابع دیجیتال
    • دانلود کتاب های الکترونیکی
    • رمان و داستان
    • دانلود کتاب های صوتی Audio Book
    • پاورپوئینت
    • آموزش الکترونیکی و مالتی مدیا
  • درس , دانش, دانشگاه,علم
    • معرفی دانشگاه ها و مراکز علمی
    • استخدام و کاریابی
    • مقالات دانشگاه ، دانشجو و دانش آموز
    • اخبار حوزه و دانشگاه
  • تالار رایانه ، اینترنت و فن آوری اطلاعات
    • اخبار و مقالات سخت افزار
    • اخبار و مقالات نرم افزار
    • اخبار و مقالات فن آوری و اینترنت
    • وبمسترها
    • ترفندستان و کرک
    • انجمن دانلود
  • گرافیک دو بعدی
  • انجمن موبایل
  • انجمن موفقیت و مدیریت
  • انجمن فنی و مهندسی
  • انجمن علوم پايه و غريبه
  • انجمن های متفرقه

وبلاگ‌ها

  • شیرینی برنجی
  • خرید سیسمونی برای دوقلوها
  • irsalam

جستجو در ...

نمایش نتایجی که شامل ...


تاریخ ایجاد

  • شروع

    پایان


آخرین بروزرسانی

  • شروع

    پایان


فیلتر بر اساس تعداد ...

تاریخ عضویت

  • شروع

    پایان


گروه


درباره من


علایق و وابستگی ها


محل سکونت


مدل گوشی


اپراتور


سیستم عامل رایانه


مرورگر


آنتی ویروس


شغل


نوع نمایش تاریخ

  1. با سلام من برای نوشتن مقالم به ترجمه کتابهای فصوص الحکم و فتوحات المکیه ابن عربی نیاز دارم اگر به صورت الکترونیکی یا pdf دارین برای من ارسال کنید.ممنون
  2. کتاب الکترونیک شرح "خطبه فدكيه" حضرت زهرا (س) + دانلود "بانوی محدثه"، "اهداف آفرينش در سخن فاطمه زهرا"، "فاطمهسلاماللهعليها خود را معرفی میكند"، "فدك بهانه بيان حقايق"، "فرياد هل من ناصر فاطمه" از جمله عناوين اين كتاب الکترونیک هستند. مركز تحقيقات رايانهای قائميه اصفهان، مجموعه 55 سخنرانی آيتالله مصباح يزدی در شرح خطبه فدكيه را در قالب كتابی الکترونیک منتشر كرده است. عناوين اصلي كتاب شامل: پيشگفتار؛ وحدت و اختلاف؛ وحدت و اختلاف؛ وحدت بر مدار حق؛ فدك بهانه بيان حقايق؛ تفاوت هاي حمد، شكر و ثنا؛ بانوي محدَّثه؛ درياي نعم الهي؛ شكر نعم الهي؛ حقيقت توحيد؛ انواع خداشناسي؛ امكان شناخت خدا؛ افعال الهي؛ هدف آفرينش؛ اهداف آفرينش در سخن فاطمه زهرا سلام الله عليها؛ برگزيده خدا؛ عالم نور؛ فلسفه نبوت؛ اصالت توحيد و عرضى بودن شرك؛ رسالت هاي پيامبر؛ صراط مستقيم؛ لقاي دوست؛ كتاب خدا؛ اصالت ايمان؛ نماز درهم شكننده تكبر؛ زكات پاك كننده جان و مال؛ روزه، تمرين اخلاص و حج، مظهر شكوه دين؛ عدالت، اطاعت، امامت؛ جهاد، عزت بخش اسلام؛ صبر، راز رسيدن به پاداش؛ امر به معروف، مصلحتي فراگير؛ حكمت و آثار نيكي به والدين؛ مباني فلسفي حقوق جزاي اسلامي؛ پاي بندي به تعهد، نردبان تكامل؛ امنيت جسمي، رواني و مالي زمينه ساز رشد انسان؛ شرك، دشمن ترين دشمن؛ اطاعت از الله، ريسمان نجات؛ فاطمه سلام الله عليها خود را معرفي مي كند؛ فاطمه سلام الله عليها از خدمات رسول خدا مي گويد؛ فضايل اميرالمؤمنين و رذايل دشمنانش؛ تيغ نفاق بر پيكر امت اسلامي؛ قرآن؛ معيار حق و منبع قانون؛ فتنه سقيفه از زبان فاطمه (سلام الله عليها)؛ احتجاجات حضرت فاطمه سلام الله عليها براي عدم صلاحيت خلفا؛ راهكارهاي ايجاد وحدت مذاهب اسلامي؛ افشاي عدم صلاحيت خلفا در كلام حضرت فاطمه سلام الله عليها؛ چكيده مباحث گذشته؛ فاطمه سلام الله عليها با انصار سخن مي گويد؛ فرياد هل من ناصر فاطمه سلام الله عليها؛ واپسين احتجاج؛ شگردهاي شيطاني بر عليه فاطمه سلام الله عليها؛ اجماعي دروغين بر عليه فاطمه سلام الله عليها؛ آيات خطبه فاطمه سلام الله عليها؛ دفاع از ولايت در بستر بيماري؛ اگر علي عليه السلام حاكم مي شد ... برای دانلود نسخه جاوا اینجا را کلیک کنید برای دانلود نسخه اندروید اینجا را کلیک کنید. برای دانلود نسخه PDF اینجا را کلیک کنید.
  3. amid

    2 عكس بدون شرح از خوابگاه دختران

  4. روزگاری من و او ساکن کویی بودیم... ساکن کوی بت عربده جویی بودیم... عقل و دین باخته دیوانه رویی بودیم... شعری از وحشی بافقی دوستان شرح پریشانی من گوش کنید داستان غم پنهانی من گوش کنید قصه بی سر و سامانی من گوش کنید گفت و گوی من و حیرانی من گوش کنید شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی؟ سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی؟ روزگاری من و او ساکن کویی بودیم ساکن کوی بت عربده جویی بودیم عقل و دین باخته دیوانه رویی بودیم بسته سلسله سلسله مویی بودیم کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود یک گرفتار از این جمله که هستند نبود نرگس غمزه زنش اینهمه بیمار نداشت سنبل پر شکنش هیچ گرفتار نداشت اینهمه مشتری و گرمی بازار نداشت یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت اول آنکس که خریدار شدش من بودم باعث گرمی بازار شدش من بودم عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او داد رسوایی من شهرت زیبایی او بسکه دادم همه جا شرح دلارایی او شهر پر گشت ز غوغای تماشایی او این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد کی سر برگ من بی سروسامان دارد چاره اینست و ندارم به از این رای دگر که دهم جای دگر دل به دل آرای دگر چشم خود فرش کنم زیر کف پای دگر بر کف پای دگر بوسه زنم جای دگر بعد از این رای من اینست و همین خواهد بود من بر این هستم و البته چنین خواهد بود پیش او یار نو و یار کهن هردو یکی ست حرمت مدعی و حرمت من هردو یکی سی قول زاغ و غزل مرغ چمن هردو یکی ست نغمه بلبل و غوغای زغن هر دو یکی ست این ندانسته که قدر همه یکسان نبود زاغ را مرتبه مرغ خوش الحان نبود چون چنین است پی کار دگر باشم به چند روزی پی دلدار دگر باشم به عندلیب گل رخسار دگر باشم به مرغ خوش نغمه گلزار دگر باشم به نوگلی کو که شوم بلبل دستان سازش سازم از تازه جوانان چمن ممتازش آن که بر جانم از او دم به دم آزاری هست میتوان یافت که بر دل ز منش یاری هست از من و بندگی من اگر اشعاری هست بفروشد که به هر گوشه خریداری هست به وفاداری من نیست در این شهر کسی بنده ای همچو مرا هست خریدار بسی مدتی در ره عشق تو دویدیم بس است راه صد بادیه درد بریدیم بس است قدم از راه طلب باز کشیدیم بس است اول و آخر این مرحله دیدیم بس است بعد از این ما و سر کوی دل آرای دگر با غزالی به غزلخوانی و غوغای دگر تو مپندار که مهر از دل محزون نرود آتش عشق به جان افتد و بیرون نرود وین محبت به صد افسانه و افسون نرود چه گمان غلط است این برود چون نرود چند کس از تو و یاران تو آزرده شود دوزخ از سردی این طایفه افسرده شود ای پسر چند به کام دگرانت بینم سرخوش و مست ز جام دگرانت بینم مایه عیش مدام دگرانت بینم ساقی مجلس عام دگرانت بینم تو چه دانی که شدی یار چه بی باکی چند چه هوسها که ندارند هوسناکی چند یار این طایفه خانه برانداز مباش از تو حیف است به این طایفه دمساز مباش میشوی شهره به این فرقه هم آواز مباش غافل از لعب حریفان دغل باز مباش به که مشغول به این شغل نسازی خود را این نه کاری ست مبادا که ببازی خود را در کمین تو بسی عیب شماران هستند سینه پر درد ز تو کینه گذاران هستند داغ بر سینه ز تو سینه فکاران هستند غرض اینست که در قصد تو یاران هستند باش مردانه که ناگاه قفایی نخوری واقف کشتی خود باش که پایی نخوری گرچه از خاطر وحشی هوس روی تو رفت وز دلش آرزوی قامت دلجوی تو رفت شد دل آزرده و آزرده دل از کوی تو رفت با دل پر گله از ناخوشی خوی تو رفت حاش لله که وفای تو فراموش کند سخن مصلحت آمیز کسان گوش کند
  5. irsalam

    تصاویر بدون شرح

    تصاویر بدون شرح
  6. بهار خانم

    تصاویر بدون شرح

  7. شرح خطبه البيان امام على بن ابى طالب (عليه السلام) فهرست مطالب : .. بسم الله الرحمن الرحيم‏ .. هماى رحمت‏ .. پيشگفتار .. سخن مصحح كتاب‏ .... بسم الله الرحمن الرحيم‏ .... 1 - ترجمه حال حضرت دهدار رضى الله عنه‏ .... 2 - پيرامون ((خطبه البيان)) و شروح بر آن‏ ...... 1 - كلام صاحب الذريعه‏ .... 2 - شروح بر خطبه البيان‏ .... 3 - شناخت نسخ و روش تصحيح‏ .. بخش چهارم‏ .. بخش پنجم‏ .. قصيده مرحوم دهدار
  8. شرح اصطلاحات بیمه اتومبیل [align=justify] ● اتومبیل تحت رهن فرم پیشنهاد بیمه بدنه معمولا یك یا چند پرسش درباره وضع مالكیت اتومبیل دارد. اگر اتومبیل موردنظر در رهن بانك، موسسه یا هر شخص دیگر باشد یعنی آنكه تمام یا بخشی از هزینه خرید اتومبیل تحت رهن با وام تامین شده است. اشخاص وام دهنده مرتهن نام دارند و بیشتر آنها شركت لیزینگ هستند. چنین شركتی وام خرید اتومبیل را در قالب قرارداد اجاره به شرط تملیك اعطا میكند و تا زمان تسویه وام، از نظر بیمه گر، مالك اتومبیل تلقی میشود. بر این اساس، در صورت وقوع خسارت برای اتومبیل تحت رهن، شركت لیزینگ در خسارت قابل پرداخت ذینفع است. شركتهای لیزینگ معمولا برای اینگونه اتومبیلها، بیمه نامه بدنه تهیه میكنند و در اختیار خریدار اتومبیل قرار میدهند. مدت بیمه این بیمهنامه، متناسب با دوره مستهلك شدن وام خرید اتومبیل، معمولا بیش از یك سال است. ● ارزش بازیافتی ▪ اصطلاح مشابه: ارزش لاشه در بیمه بدنه، تعمیر اتومبیلی كه دچار خسارت كلی شده باشد معمولا، مقرون به صرفه نیست. چنین اتومبیلی اغلب به دلیل سالم ماندن بعضی از قطعات یا قابلیت بازیافت برخی از قطعات خسارت دیده، ارزش اقتصادی دارد و در بازار خرید و فروش میشود. ارزش بازیافتی اتومبیل را كارشناس خسارت در شركت بیمه تعیین میكند و بیمه گذار اختیار قبول یا رد آن را دارد. ● ارزش روز اتومبیل ▪ اصطلاح مشابه: ارزش معاملاتی اتومبیل در روز حادثه، قیمت اتومبیل مشابه در روز وقوع حادثه در بیمه بدنه، اگر اتومبیل دچار خسارت كلی شود خسارت قابل پرداخت، بر مبنای ارزش اتومبیلی با مشخصات مشابه اتومبیل خسارت دیده در تاریخ وقوع حادثه محاسبه خواهد شد. ارزش روز اتومبیل مورد نظر عبارت است از قیمت مورد انتظار از فروش اتومبیل مشابه آن در بازار. در خسارت كلی، ملاك محاسبه و تصفیه خسارت، ارزش معاملاتی اتومبیل در روز حادثه و حداكثر تا مبلغ بیمه آن خواهد بود (شرطی در بیمه نامه بدنه). ● ارزیاب خسارت بیمه گذار، زیان دیده یا ذینفع در بیمه نامه یا بیمه نامه شخص ثالث ممكن است مقدار خسارت ارزیابی شده در اداره خسارت اتومبیل را قبول نداشته باشد. در این صورت یك یا چند كارشناس دیگر در این اداره، خسارت ارزیابی شده را مجددا بررسی میكند. اگر با بررسی مجدد خسارت، اختلاف طرفین درباره مقدار خسارت حل و فصل نشود ارجاع به داوری روش دیگری برای حل این اختلاف است. در جریان این داوری، ارزیاب خسارت اتومبیل میتواند در نقش داور مرضی الطرفین یا داور انتخابی بیمه گر یا بیمه گذار، مقدار خسارت را در ازای حق الزحمه دریافتی از یك یا دو طرف ارزیابی كند. ارزیاب خسارت وظیفه بررسی و تحقیق در مورد علت و مقدار خسارت و تشخیص میزان تعهد بیمه گر بر طبق شرایط بیمهنامه و مذاكره برای تعدیل و تسویه خسارت اعلام شده را بر عهده دارد. پروانه فعالیت ارزیاب خسارت اتومبیل را بیمه مركزی ایران صادر میكند. [/align]
  9. irsalam

    شرح دعای عرفه

    شرح دعاء العرفه 1 نشريه دانشکده الهيات مشهد- شماره 26 و 27 ، بهار و تابستان 1357 مقدمه از: سيد جلالالدين آشتياني بسم الله الرحمن الرحيم مؤلف اثر حاضر «شرح بر دعاي عرفه» ملا محمدعلي فاضل مشهور به حاجي فاضل «اعلي الله مقامه» - م 1342 هـ ق - يکي از اساتيد عاليقدر حوزه علميه مشهد، و از اکابر علماي اسلام در قرن 14 هجري قمري بشمار ميرود، و در علوم معقول و منقول از مدرسان نامي زمان خويش ميباشد. حاجي فاضل در فقه و اصول و تفسير و حکمت و فلسفه الهي اعم از حکمت مشاء و اشراق و فلسفه خاص ملاصدرا، استاد مسلم بود در علم کلام و آثار و اخبار وارد از ائمه شيعه در اصول عقايد تبحر داشت و در دوران طلبگي و عنفوان جواني کتب ادبي از قبيل سيوطي، شرح نظام، مغني و مطول و مقامات حريري و بعض ديگر از آثار ادبي را چندين دوره تدريس نموده بود در ادبيات تبحر داشت خود داراي طبع شعر بود و در شعر عربي و فارسي مطالعات داشت و خوش تقرير و نيک محضر و مهربان و خندانرو بود، همه محضر او را مغتنم ميشمردند و شخص صاحب درک از محضرش هرگز سير نميشد. بسيار قويالقلب و شجاع بود معروف است که مشروطهچيها وقتي او را ترور نمودند با اين که چند تير به بدن او اصابت نمود هيچ نترسيد در حالتي که سن او از هفتاد متجاوز بود وقتي او را روي تختهئي گذاشتند که به بيمارستان ببرند و مريدان در اطرافش جمع شده بودند و خون از بدنش جاري بود فرياد زده بود «بلند بگو لا اله الاالله». مرحوم حاجي فاضل در مشهد و نجف و سامرا ساليان متمادي به تعلم و تعليم اشتغال داشت و از محضر اساتيد بزرگ آن عصر استفاضت نمود. حاجي فاضل در فلسفه و حکمت الهي و علوم رياضي از تلاميذ آخوند ملا غلامحسين شيخالاسلام و آقاميرزا محمد سروقدي معروف به خادم باشي (کشيک سوم آستان قدس رضوي) و در فقه و اصول در مشهد چندين سال از محضر آقاشيخ حسنعلي طهراني و آخوند ملاعبدالله کاشي استفاده نمود و بحد کمال رسيد. جهت ديدن محضر علماي عتبات عاليات بعراق سفر نمود و مدتي در نجف بدرس حاج ميرزا حبيب الله رشتي و ديگر اکابر حضور بهمرسانيد و بالأخره براي تکميل تحصيلات خود در حد عالي اجتهاد، در سامراء رحل اقامت افکند و چندين سال بدرس آقاميرزا محمدحسن شيرازي حاضر شد و خيلي مورد توجه مرحوم ميرزاي بزرگ قرار گرفت و جامعيت او استاد را تحت تأثير قرارداد. مرحوم فاضل بعداز اتمام تحصيلات خود بمشهد مراجعت نموده و تا آخر عمر، به تدريس علوم و معارف اسلامي اشتغال داشت و در اواخر عمر متصدي امور محکم شرع نيز شد. نگارنده در دوران طلبگي از زبان اساتيد و ارباب اطلاع اوصاف مرحوم حاج فاضل را زياد ميشنيدم، چه آنکه اين استاد يگانه در عصر خود شهرت بسزائي داشت و طلاب مستعد از محضر او استفاده کرده بودند، و ساليان متمادي داراي حوزه با رونقي بود و در معقول و منقول در سطح عالي تدريس مينمود. استاد بزرگوار نگارنده آقا ميرزا ابوالحسن قزويني «قدس الله سره بنوره» ميفرمود، يکي از فرزندان حاج فاضل خراساني که بدرس شرح منظوم من حاضر ميشد، گفت پدرم به دعاي عرفه شرحي نوشته است که ناقص است، اين شرح را نزد من آورد قدري از آن را مطالعه نمودم. استادم با اينکه هرکسي را نميپسنديد، از مرحوم فاضل تعريف مينمود واين اثر او را ميستود. حقير بعد از آنکه در مشهد ساکن گرديد و خداوند مجاورت و عتبهبوسي هشتمين قطب از اقطاب وجود عليبن موسي، امام رضا، عليه و آبائهالسلام را، نصيب او گردانيد بعد از شروع به تهي منتخبات فلسفي از حکماي ايران در چهار قرن اخير در صدد تهي نسخه ئي از شرح حاج فاضل بر دعاي عرفه برآمد. از اين اثر نفيس نسخهئي به خط مؤلف ولي بسيار نامرتب و در هم برهم، در کتابخان آستان قدس موجود است که قابل استفاده نميباشد. فرزند آن مرحوم جناب آقاي حاج احمد آقاي فاضل از صاحب منصبان قديمي آستان قدس، نسخهئي را که خود در سالهاي گذشته از نسخ اصل تهيه نموده بودند در اختيار حقير قرار دادند. بعد از مطالع اين شرح معلوم شد که مؤلف علامه در اثناء شرح و تحقيق پيرامون مطالب دعا، روايات زيادي از ائم شيعه نقل نمودهاند و مئاخذ آنها را ذکر نکردهاند، بعضي از روايات ناقص نقل شده و اغلاط نيز در روايات ديده ميشود. نقص در مطالب علمي را ميتوان حتيالامکان جبران نمود ولي دستکاري در روايات درست نيست بلکه شرعاً و عقلاً ممنوع است، لذا لازم بود که مئاخذ اين روايات را بدست آورد. در اين اثناء، يکي از دانشجويان دوره ليسانس دانشکده الهيات دانشگاه مشهد، براي انتخاب پايان نامه به حقير مراجعه نمود، از مراجعه ايشان خوشحال شدم، و از ايشان درخواست نمودم که تهي نسخهاي کامل از اين اثر منيف را به عهده بگيرد، با علم به اينکه اين دانشجو مرد ميدان اين مهم است. اين اثر، به کوشش و اهتمام برادر عزيز و دوست فاضل کامل فخرالفضلاء المعاصرين، آقاي حسين صائب که هم اکنون به شغل شريف دبيري اشتغال دارد، زنده شد. آقاي صائب با قبول زحمات زياد، مآخذ چند صد روايت عاليةالمضامين در عقايد را که مؤلف به اين روايات، استشهاد نموده و اغلب از غرر کلمات اولياء محمدييّن و در هرکدام حقايقي در معارف الهيه مستور است و مؤلف در انتخاب اين روايت خبرگي و ذوق خاص خود را نشان داده است نشان داده و از اين جهت کار مهمي انجام داده است و اين اثر مهم را با تصحيح و تهي مآخذ روايات و اشعار مورد استشهاد مرتب و منظم نموده و بايد در مقام چاپ کتاب بطور مستقل خود متصدي اين مهم گردد، چون حق اوست که متصدي انتشار کتاب شود و با مقدمهئي که خود بر کتاب نوشته آنرا در دسترس ارباب معرفت قرار دهد. در نسخ حاضر که آقاي صائب در اختيار حقير قرار دادند، نواقصي به چشم ميخورد، مأخذ برخي از روايات بدست نيامده و در نسخه ماشين شده اغلاط فراوان از ناحي عدم دقت ماشيننويس وجود دارد. رسال حاضر شرحيست بر دعاي عرفه منسوب به: امام الأحرار و سيّد الابرار، مبدأالأشواق و قبلةالعشاق، خاتمالاولياء و سيدالاصفياء، الولي الشفيع الشهيد، ابيعبدالله الحسين صلوات الله عليه و علي المستشهدين بين يديه، تأليف استاد نامدار، الفقيه المحقق و المجتهدالبارع، قدوه الحکماء المتألهين فخرالمتأخرين الحاج ملامحمد علي فاضل خراساني اعلي الله قدره و رفع شأنه - شارح دعاي عرفه مرحوم حاج فاضل کليه شرائطي را که بايد شارح اين مأثور عظيم دارا باشد واجدست؛ احاطه بادبيات و زبان دعا، تبحر در روايات وارده از ائمه عليهم السلام، و آشنائي کامل بلسان و مذاق عترت و اولياء محمديين، و تخصص و تبحر در کلام اسلام بخصوص شيعه و اصول عقايد فرق ناجيه، احاطه بحکمت الهي و فلسفه و علم توحيد و عرفان و دارا بودن ذوق سرشار در معارف الهيه، همه اين امور در شارح محقق جمع است و آنچه که همه خوبان دارد او تنها دارد. بعد از مدتها تدريس و تحقيق در دوران کمال و پختگي به تأليف اين اثر پرداخته است. اين شرح ناتمام است و شارح موفق به اتمام و شرح تمام فقرات دعا نشده ولي همين شرح موجود اثري است بسيار قابل توجه. مؤلف درضمن شرح دعا به مناسبت، مباحث عاليهئي از اصول عقايد اسلامي را مورد تحقيق و تدقيق قرار داده و بحل و تحقيق معضلات و مشکلات عقايد پرداخته و در همه موارد خبرگي و لياقت علمي خود را نشان داده است بيان معاني حمد و تحقيق در معاني قدرت و بيان حق در مبحث جبر و تفويض بيان معني مشيّت واراده در خلق و حق در رضا به قضاء حق و - ان الراضي بالفعل کفاعله - وجوب انکارالمنکرات والجمع بين وجوبها و عدم الرضا بالکفر والعصيان والرضا بقضاءالله، نقل کلام فخر رازي و غزالي و محققان از اماميه در اين بحث و جرح و تعديل افکار و ديگر از مباحث مهمهئي که در فهرست مطالب آمده همه حاکي از تبحر و استادي مؤلف در معارف الهيه ميباشند. دوست فاضل بارع قدو ارباب کمال و برادر عزيزم جناب آقاي شيخ حسين صائب در استنساخ نسخه و تصحيح آن سعي وافي بعمل آورد، چه آنکه نسخ بخط مؤلف در کتابخان آستان قدس نامنظم و غيرقابل استفاده است، و نسخهئي که فرزند مؤلف علامه، جناب آقاي حاج احمد آقاي فاضل در اختيار نگارنده اين سطور قرار دادند خالي از اشتباه و اغلاط نميباشد، لذا تهي نسخهئي کامل و تام و تمام مقدور نميباشد. آقاي صائب مآخذ چند صد روايت عاليةالمضامين را بدست آوردند و در اينکار زحمت زياد متحمل شدهاند و اکثر اغلاط موجود در روايات را با مراجعه بأصل و مأخذ اين روايات تصحيح کردهاند و در فهرستي که تهيه نموده و همچنين در متن کتاب مباحث مهم و قابل توجه در اصول عقايد را مشخص، و براي هر بحث باب مشخص قرار داد، و خود در مقدم عربي هم اين امور را برشمرده است. آقاي صائب بايد خود در چاپ آينده کتاب مشارکت نمايد، چه آن که وجود اين اثر بصورت حاضر ثمر کوشش آقاي صائب است. نگارنده براين اثر مقدم مفصل تر با تعليقات و حواشي در توضيح مطالب مؤلف و ذکر برخي از نکات و دقايق خواهم نوشت که با مقدمه فارسي و عربي آقاي صائب چاپ و منتشر خواهد شد. از جناب حاج احمد آقاي فاضل فرزند مؤلف محقق، متشکرم که نسخ خود را در اختيار نگارنده قرار دادند و از آقاي صائب که در تهيه نسخه و بدست آوردن مئاخذ بيش از چهارصد - 400 - روايت و ششصد - 600 - آيه و مأخذ اشعار، و بالجمله در بوجود آوردن کتاب حاضر با عشق و علاقه زايدالوصف کار مهمي انجام دادهاند، متشکر و ممنونم. همانطوري که متذکر شدم، اين اثر منيف محتاج بمقدمه و تعليقاتي است که برخي از معضلات را روشن نمايد و پيرامون روايات مذکور در کتاب گفتگو نمايد و از وجود تناسب و نظم خاص که بين جملات دعا موجود است سخن گويد و پارهئي از اسرار آن را هويدا سازد بحث در اصل دعا و ماهيت و حقيقت آن، انواع و اقسام دعا و لسان خاص هر دعا و تحقيق در انواع اجابت و کيفيت آن و علل ظهور دعا در قوابل مستعده و نفوس داعي الي الحق و پيدايش دعا بحسب علل تکويني و نحو رجوع جميع ادعيه و برگشت جميع السنه بمبدأ وجود و علةالعلل السنه و ادعيه و بيان اموري که دعا بآن امور متقوم است، لازم و واجب است. بيان حقيقت دعا و زبان خاص آن حقايق امکاني از صادر نخست تا صور حالَّ در مواد و ذرات متحرک و حقايق بسيطه و مرکبه، مواليد ثلاث از جمله انسان بحسب اصل وجود و کمالات وجوديه فقير محض و حقايق غيرقائم بذات و موجودات غيرمستقل و قائم بحقند و بالذات در مرتب اول طالب اصل وجود و در رتب دوم طالب کمالات وجوديهاند و حق تعالي از طريق اسم يا اسماء مناسب با هر ماهيت و عين ثابتي منشأ اصل وجود و مبدأ افاض هستي بر هر قابل مستعد و نيز سبب بقاء آن و افاضه وجود جهت نيل هر حقيقتي بکمال مناسب آن حقيقت ميباشد بنابر اين هر موجودي از ناحي اسم مناسب با آن موجود بحق اول مرتبط است و آن اسم کعبه و قبل مقصود اوست که متکفل اصل وجود و نيز متصدي بقاء و حفظ و منشأ تکامل آن ميباشد و معاد آن همان اسم مربي ذات و صفات آنست و بهمان لسان که رب و مربي خود را ميخواند، بهمان زبان او را ستايش مينمايد و حمد ميگويد و او را از نقائص مبَّرا مينمايد. انسان از آنجا که مظهر جميع اسماء و صفات الهيه است و اسم اعظم جامع جميع اسماء مربي اوست رب و کعب مقصود و قبل معبود او حضرت الهيه است و انسان در مقام دعا ناچار حق را باسماء مناسب ذات خود ميخواند و لذا عين ثابت انسان مظهر اسم جامع الهي است و از تجلي اين اسم کلي ظاهر شده و در مقام رجوع الي الله و سير بملکوت هستي حق را باسماء مناسب با سير الي الله و سفر معنوي بسوي خدا ميخواند و از او توفيق ميطلبد و در اين سفر پرخطر و صعب العبور از شيطان باو پناه ميبرد که «الله - ولي الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الي النور» و لذا در مقام استعاذه به تعليم رباني ميگويد «اعوذ بالله من الشيطان الرجيم» و «قل اعوذ برب الناس». اکثر ادعيه وارد از اهل بيت عصمت و طهارت مصدر به «اللهم» يا «الله» ميباشد ما به سر آن اشاره نموديم و مفصل در اين مقدمه در اين مهم بحث خواهد شد. نقل و تحقيق، بحث و تأييد قال بعض الاکابر - ادام الله برکاته - :«اعلم ان السئوال هو استدعاء السائل عن المسئول عنه بالتوجه اليه لحصول مايحتاج اليه من الوجود، توجها - ذاتيا - او - حاليا - او - ظاهريا - بلسان الاستعداد والحال والمقال. و سلسلة الموجودات و فثبيلة الممکنات، لفقرها و احتياجها ذاتا و صفة يتوجه الي القيوم المطلق و المفيض الحق، و بلسان استعدادها تطلب الوجود و کمالاته من حضرته، ولولا هذا الاستدعاء لما افيض عليهاالفيض؛ و ان کان هذا الاستدعاء ايضا من غيب الجمع، کما قال الشيخ الاعرابي: «والقابل من فيضه الاقدس» و اول استدعاء و سئوال وقع في دارالوجود هو استدعاء الاسماء والصفات الالهية بلسان مناسب لمقامها و طلب الظهور في الحضرة الواحديَّة من حضرةالغيب المطلق فاجابها بافاضة الفيض الاقدس الأرفع والظل الابسط الأعلي في الحضرة الجميعة، فظهرت الأسماء و الصفات... (اسماء الهيه از باطن ذات استمداد مينمايند و ظهور و جلوه و صورت و تعين ذاتند و چون اسماء نيز طالب ظهورند و متکي يا منبعث از ذات، اعيان از ظهور اسماء الهيه قبول تعين مينمايند و از آنجا که اعيان جلوه و ظهور اسمائند بحسب تعين علمي قابلي اعيان و استعدادات لازم اعيان، غير مجعولند بلامجعولية الذات و بحسب وجود خارجي و تعين خارجي مجعول و مفاضند ولي در ظهور علمي و کينونت ذرّي غير مجعولند و تعين اعيان مستندست به اسماء الهيه باين معني که عين ثابت از هر حقيقت خارجي در حضرت علميه و ارتسام و برزخ کلي از تجلي ذات در جلباب اسماء متقرر و موجودست بوجودي مناسب تعين ذات و اسماء لذا شيخ اکبر، محييالدين معروف به ابنعربي فرموده است، والقابل من فيضه الاقدس، چه آن که ذات به فيض اقدس، متجلي در اسماء و اعيان است که: «يا مبتدءا بالنعم قبل استحقاقها». پس اسماء از باطن ذات تغذيه مينمايند و از نهايت کمال طلب ظهور نموده و بلسان مناسب مقام خود ظهور مينمايند) و الاول من الاول هو الاسم الجامع رب الانسان الجامع الحاکم علي الاسماء و الصفات الالهية و الظاهر بظهورها، ثم بتوسطه سائرالأسماء علي ترتيبها من الحيطة و الشمول. و بعد ذلک سئوال الاعيان الثابتة و صورالاسماء الالهية؛ والاول من بينها هو صورة اسم الجامع و العين الثابت الانساني، ثم سائرالاعيان بتوسطه، لأنها من فروعه و توابعه فيالوجود و کمالات الوجود، في سلسلتي النزول والصعود، و هو الشجرة المبارکة التي اصلها ثابت و فرعها في السماء والارض. ثم استدعاء الاعيان الثابتة الممکنة من الاسماء الالهية فيالحضرة العلمية لظهورها في العين - بنابراين اسماء بلسان ذات از ممکن غيب طلب ظهور نمودند و چون حاوي کمالات الهيهاند از ناحي رقيق عشقيه طالب ظهور شدند و در صورت اعيان بمناسبت طلب و لسان قابلي در موطن علم و حضرت ارتسام متعين و مستقر گرديدند و چون فاعل تامالوجود و بالذات از ناحي تماميت ذات جواد و فياض است از هيچ مستعدي از افاضت دريغ نمينمايد و دعا بلسان ذات و استعداد طلب وجود نمودند، و حق جواد فياض که هيچ سائل مستعد را محروم نمي نمايد اعيان را بعرص وجود آورد - فاجابها بالفيض المقدس والظل المنبسط علي ترتيبها بتوسطه. و هذه الأدعية من الدعوات المستجابة، والأسألة غير مردودة، لأن الدعاء بلسان الذات والاستعداد غير مردودة، والفيض بقدر الاستعداد يفاض و لايمسک - کلام در لسان قال و دعا بلسان مقال است، که در کثيري از موارد مردود و غير مستجاب است اي بس دعاي خلق که نامستجاب ماند با آنکه حق درکتاب منزل فرموده است (ادعوني استجب لکم) - والدعاء بلسان المقال اذا کان مطابقا للسان الاستعداد ولم يکن منطق اللسان علي خلاف منطق القلب والقال مباينا للحال، يکون مستجابا. و اذا لم يکن الدعاء مستجابا فهو لعدم صدوره عن لسان الاستعداد، او مخالفة للنظام الاتم، و ربما کان عدم الاستجابة لعدم حصول الشرائط و المتممات ولغير ذلک من السباب الکثيرة». هذه خلاصة ماذکره بعض الاکابر من الاساطين ذکر تهاتيمناً بافادته و تذکرا باضائته عليه مني السلام و التحية. ادعي اولياء و انبياء بلسان مقال از آن جهت مستجابست که بسر قضا و قدر واقفند و چون به حق تعالي معرفت کامل دارند و بشرائط ادعيه عالم و قلوب آنان ازموجبات عدم اجابت خالي و داراي طهارت قلبيهاند مستجاب الدعوهاند، ولذا قال النبي عليه وآلهالسلام «لو عرفتم الله حق معرفته، لزالت بدعائکم الجبال» قال الامام جعفربن محمد (حين ما قرء، امن يجيب المضطر اذا دعاه... فسئل مالنا ان ندعو و لايستجاب): «لأنکم تدعون من لايعرفونه، و تسئلون مالاتفهمون» روي عنه، عليهالسلام، في الکافي قال في جواب من قال: آيتان في کتاب الله، اطلبهما فلا أجدهما، ادعوني استجب لکم ... قال، عليهالسلام، في جوابه: افتري الله اخلف وعده، من اطاع الله فيما امره، ثم دعاه من جهةالدعاء، اجابه ... الخ. تحقيق در سرّ اجابت ادعيه قال الشيخ الکبير في النصوص: اعلم ان الميزان التام الصريح و البرهان الذوفي المحقق الصحيح في معرفة متي يکون العبد من المطيعين لربه، و متي تسرع اليه الاجابة الالهية في عين مايسئله فيه، دون تعويق و لا تأخير، هو صحةالمعرفة و کمال المطاوعة. (چه آنکه دعا توقف بر دو طرف و قائم يا متقوم بدو جهت است، کسي که خود را بشناسد و بداند چه ميخواهد، و حق را بشناسد و شرائط مقرره از جانب الهي را بعداز عرفان تام و تمام، بوجود آورد تا دعا از صورت و ظاهر خارج شود و مستجاب گردد. چه آنکه حق تعالي خود امر بدعا فرموده و چون تامالوجود و فياض علي الاطلاق است در خزائن غيبي او بروي همه باز است و اين ندا، که، ادعوني استجب لکم، دائمي است و خطابات الهيه از جانب حضرت «الهيه» رب الانسان الکامل ازلي و ابدي و شامل جميع درجات وجوديه و عوالم ملکوتيه و ناسوتيه و نشئات بعد از مرگ نيز ميباشد، اين بنده و عبد است که بايد خود را مهيا از براي استفاضت و اجابت حق نمايد؛ صحت تصور وجودت استحضار و استقلال توجه درحال طلب و ندا در حالت تمنا و خواهش از شرايط مهم اجابت است، لهذا، فالمو عودون للاجابة هم اهل المعرفة. و لذا قال الشيخ الکبير في النصوص: فالأصح معرفة بالحق و تصوراًله، يکون الاجابة اليه في عين ماسئله فيه اسرع، والاتم مراقبة لأوامر الحق و مبادرة اليها بکمال المطاوعة، يکون مطاوعة الحقله ايضا اتم من مطاوعته سبحانه لغيره من العبيد. و لهذا کان مقتضي حال الأکابر من اهل الله، ان اکثر ادعيتهم مستجابة، لکمال المطاوعة و صحة المعرفة بالله و التصورله. واليه الاشارة بقوله: ادعوني استجب لکم. ارباب روايات نقل کردهاند که جناب ابوطالب، عليهالسلام، به حضرت ختمي مرتبت عرض نمود «ما اسرع ربک الي هواک يا محمد» حضرت فرمودند «وانت يا عمَّ لواطعته اطاعک» سرعت اجابت در ادعيه و عدم رد دعا بنحو مذکور اختصاص به، کمّل و افراد، دارد نه متوسطين فضلا عن المحجوبين، چه آنکه توجه کمل به سوي حق تابع تجلي ذاتي حق است که خاص حضرت ختمي مقام و کاملان از اهل بيت او يعني وارثان حقيقي او ميباشد، که شيخ کبير صدرالدين قونوي فرموده است «کالنبي - ص - و علي، عليهالسلام، و من شاءالله من العترة» و اما الکمل و الافراد، اهل الاطلاع علي اللوح المحفوظ، بل و علي المقام القلمي، بل و علي حضرة العلم الالهي، فيشعرون بالمقدَّر کونه، لسبق العلم بوقوعه، فيسئلون لا في مستحيل غير مقدر الوجود، و لا تنبعث هممهم الي طلب ذلک، ولا الا رادة له». اين مقام باعتباري فوق مقام اجابت ادعيه و از خصائص کمال مطاوعت است و اراده و مشيت کمل عين اراده و مشيت حقست «فان من کان هذا شآنه، لايکون له ارادة ممتازة عن ارادة ربه و غيرها من الصفات». انسان از آنجا که داراي مقام جمعي و داراي مراتب و درجات متعدد و واجد نشئات مختلف است بحسب نزول و صعود وجودي، داراي السن متعددست که هر لساني اختصاص بمرتب خاص دارد. در موطني حق را باسم جامع کامل و اسم اعظم، و در مرتبهئي رب خود را باسم «رحمان» و در نشأتي باسم «عليم» و در موطن زمان باسماء مناسب با دنيا و در مقام روحي و قلبي و سري بلسان خاص اين مقامات پروردگار خويش را ميخواند و حق باسم خاص هر مقامي خواست او را اجابت مينمايد. قال الشيخ البارع - القونيوي في المفتاح: «فاذا کمل الانسان فله في الدعاء و غيره ميزان بختص به و امور تنفردبها دون مشارک». قال بعض الاکابر من المعاصرين: «و هذا الانسان الجامع تکون سئوالاته بلسان القال مستجابة لعدم الاستدعاء الاعما هو المقدر، لعلمه بمقامات الوجود و لهذا کان اکثر ادعية الکمل مستجابة، اللهم الا ان يکون دعائه علي سبيل الامتثال، فانه ليس بداع لحصول المطلوب، کما قال الشيخ في الفصوص و اشار اليه في روايات اهل بيت الطهارة عليهم السلام» نگارنده پيرامون مطالب مذکور مفصل بحث مينمايم و فعلا ميپردازم به بيان سر دعا و احکام و لوازم مهم آن. در رتب اول بايد دانست که حقيقت دعا نيز داخل در قضاي الهي و از جمله اموريست که جهت رسانيدن خلايق بکمالات لايقه آنها جز علم حق به نظام اتم و يکي از علل نيل حقايق وجوديه بکمالات مخصوص و درخور استعداد آنها ميباشد کما قرره الشيخ في الشفاء و غيره في غيره. و اعلم ان الدعاء و السئوال يستدعي باعثاً و علت و موجب انبعاث اراده و طلب خاص براي دعا و خواهش و سئوال، فقر جبلي و حاجت فطري انسان است و در جميع حالات و نشئات محتاج است به منبع فيض جهت رفع مايحتاج اليه و ما ينشيء منه الحاجة و اين همان غرض از دعاست و توجه بمبدأ و تضرع، و توجه توام باطلب و استدعا و لسان حاکي از طلب و استدعا و اجابت دعا و طلب از ناحي حق فياض از مقومات و شرايط اصلي دعا ميباشد و لذا قال الشيخ الکبير في المفتاح: «و اعلم ان الانسان في کل وقت و حال يستدعي لفقره و حاجته الذاتية و الصفاتية من الحق سبحانه امرا مالابد عن ذلک، و من شأن ذلک الأمر ان يکون مناسباً لتوجهه التابع لعلمه و اعتقاده و مزاجه و حاله النفساني و الطبيعي الجسماني و الغالب حکمه مما ترکب من دلک و يولد عنه حال الطلب». هر يک از دو سئوال راجع به حاجت ذاتي يا صفاتي يا سئوال لفظي است مثل اينکه داعي وسائل امر معين يا غيرمعين وکلي را از حق طلب نمايد و اين طلب ممکن است متعلق آن وجود يا کمالات وجودي باشد. «والغرض الاصلي (علم اولم يعلم) هو حصول مايحتاج اليه الطالب في وجوده و اسباب بقاء وجوده لتحصيل الکمال الذي يمکنه تحصيله، کان ماکان - از اقسام استدعا و طلب و خواهش، مشعورا به اولا، اعم از استدعاء طبيعي يا نفساني، روحاني يا عقلاني يا رباني - و تعيين طلب الخاص بغالب حکم بعض الحقايق و الأجزاء الانسانية دون سواها مما اشتملت عليه ذات الانسان هو حقيقة الدعاء المعين علي اي وجه و باي لسان کان - تعيين طلب خاص معين و بيان يا اظهار آنچه که از آن طلب منبعث ميشود يعني ما ينشأ منه الطلب، همان دعا نام دارد، و اجابت دعا عبارتست از: تعيّن علم الحق عزوجل واثره في حق الطالب - چه آنکه اصل دعا و منشا ظهور آن و اجابت آن از جانب حق مانند اصل وجود داعي و غرض و باعث آن در علم حق تعيّن دارد و حقيقت هر شيء همان نحوه تعين آنست درعلم حق. چه آن که اصل دعا و علل و اسباب آن و غرض و لوازم آن مثل اصل وجود داعي و عبد و بنده طالب و اجابت آن جزء صور و شئون ذات الهي و ملابس اسماء و صفات حق تعالي شانه ميباشند، و ان سئلت الحق آنچه که از غيب ذات منبعث ميشود و در حضرت علميه ظاهر و متعين ميگردد، و از ناحيه تجليات اسمائي بوجود خارجي متلبس ميشود، تعين و ظهور آن در بر زات وجوديه ناشي از طلب و استدعا و خواهش طالب و داعي است و تفاوت ناشي از طلبات و السن خاص هرشي در مقامات و مراتب است. «اي دعا از تو، اجابت هم ز تو» ما در مقام بيان انواع و اقسام السنه بيان مينمائيم که از تجلي حق در مقام واحديت، اعيان کلي موجودات، از باب آنکه حقيقت هر شيء عبارتست از نحوه تعين آن شيء در علم حق، جميع ذوات و استعدادات به تبع ظهور اسماء و صفات تعين نمودند و به زبان پيدا خاص مناسب با نشأت خود، طلب وجود نمودند و حق در خزائن غيب بگشود و هر عيني که مهيا از براي قبول فيض عام حق بود موجود شد و بمقتضاي تجلي حق باسم رحمان بعرص هستي آمد. اين اعيان در باطن اسماء حق بدون تميّز عيني، از عيني، مخفي و مستور بودند و اسماء با اين شئون، در مقام غيب مخفي بودند و در آنجا که ظهور بر بطون غالب نبود آرميده بودند و اسماء بلسان خاص خود طلب ظهور نمودند و در نتيجه حرکت حبيه و عشقيه حقيقت وجود بحکم فاحببت ظاهر شدند و شئون و لوازم و ملابس اسماء در نتيجه تجلي حق در صور اسماء پديدار گرديدند که «القابل لايکون الا من فيضه الاقدس» «آن يکي جودش گدا را آفريد» خلاصه کلام آن که مطلوب و آنچه را که طالب در هر مرتبه به لسان خاص آن مرتبه ميخواهد باعتباري در حضرت علميه بر طبق آن متعين ميشود و باين اعتبار گفتهاند، علم تابع معلوم است، و باعتباري اصل ذات و وجود طالب و مطلوب و مقصود و غرض و کلما يتعلق به الطلب و متعلقاته تابع و معلول تعيّنات حاصله از تجلي غيبي علمي الهي است. و لذا قال الشيخ الکبير في المفتاح: «فمامنه سبحانه متعين بحسب مامنک - هذا - و ان کان مامنک مما تقبل به منه عزوجل هو ايضا بعض صور شئون غيب ذاته، و قد يقال ملابس اسمائه و صفاته. فکل مايصدر من الحضرة و يبرز من الغيب الالهي، فانه يتعين بحسب طلب الطالب و استعداده و استدعائه». چون اين مساله که در اين مقدمه متعرض بيان آن شدهايم از امهات مباحث حکمي و عرفاني و کلامي است و درک کلمات اهل فن در اين مهم بسيار غامض است، ناچاريم از ذکر کلمات اساطين فن و تقرير مرام آنان بخصوص کلمات شيخ اکبر و تلميذ محقق او صدرالدين رومي و شارحان کلمات آنان مانند محقق جندي و ديگر شارحان فصوص و مقدمه قرار دادن کلمات اين اکابر براي درک مأثورات وارده از اهل بيت عصمت و عترت يعني وارثان علوم نبوي. «والاستدعاء علي ضروب: وهي علي قدر ما تحوي عليه ذات الطالب و نشئاته من القوي و الحقايق و احکام المراتب، فان بها صح له ان يکون مظهرا لتلک المراتب و مجمعاً لتلک القوي والصفات والحقائق حالة طلبه و جمعه و مظهريته - فافهم». قوله: فان بها صح له، اي بتلک النشاة المخصوصة صح للطالب و المستدعي. حقايق موجوده در عالم طبع و ترکيب و نشأت عالم ماده و حرکات و استعدادات، طلب و استدعاء در مقام حرکت و تکامل از عالم بسائط تا تحقق ترکيب و حصول مواليد معدنيه و نباتيه و حيوانيه مختلف است و چون لسان ذات و استعداد اصدق الالسنه است و حق تعالي هيچ قابل مستعدي را محروم نمينمايد، ادعيه و استدعا و طلبات مستجات و حق دائم الفيض يجيب مطالبهم و يتجلي باسمه الرحمان في تلک المظاهر و المراتب موافقا لحالة طلبهم. «و لما کان الانسان نسخة جامعة کل امر و صورة وجوده خزانة حاوية کل سر و دايرة محيطة من حيث المعني و الصورة والمرتبة بکل شيء، اقتضي الامران يکون له بحسب کل مرتبة طلب، و من حيثية کل مقام استدعاء». انسان بحسب وجود داراي نشئات و مراتب است و مراد ما در اينجا درجات صعوديه است، که ابتداء آن استقرار در «رحم» و انتهاي آن در بعضي از افراد مقام فناء في الله و در کمل از انبياء مقام قاب قوسين و در حضرت ختميه و وارثان مقام و علم او مقام اوادني و مرتب مظهريت اسم الله ذاتي است، لذا در هر مرتبهئي داراي طلب و لسان خاص آن مرتبه است کما اشرنا اليه و سنفصله في محله. بعضي از افراد بشري بحسب تقدير الهي از باب جامعيت وجودي، حقيقت ذات و وجود خود استعدادات ذات و لوازم آن را در نشأت علم حق مشاهده نموده و بدرجات وجودي و السن احوال خود واقف گرديده و بک نحو استشرافي بجميع احوال و تعيّنات لازم ذات خود پيدا مينمايد و به اسرار قدر مطلع ميشود و بوجه جملي در مقام جمع وجودي خود و بوجه تفصيلي بحسب درجات صعودي و نزولي وجود خود، خويش را مشاهده مينمايد، و زمان اين مشهود به نحو مذکور کوتاه و دوام آن مستحيل است - لسرّ يتعذر بيانه - چه آنکه دوام احاطه و بقاء آن اختصاص بحق دارد و شيخ کبير در اواخر مفتاح فرموده است، از علامات سيار در مراتب و درجات اکمليت آن است که: انه يعلم الشيء و کانه لا يعلمه، بل يکون ءين الشيء و کانه لم يکنه. و کانه نفس اين کامل و مرآت وجود و شهود وي در مقام و درجهئي قرار دارد که اشياء و حقايق وجودي حول حقيقت او که مرکز دائره وجود و ايجادست در طوافاند، در هر نفسي حقيقتي محاذي وجود و مرآت ذات وي قرار گرفته و در نفس دوم ميگذرد و حقيقت ديگر جاي آن را ميگيرد - فما يلحق نقطة نسبة او حقيقة من الحقايق الکونية ان يقف في مقام المسامتة الا ويليها نقطة اخري بحال غير الأولي، و هکذا علي الدوام. «وصاحب هذا الشان يکون في غالب اموره علي بصيرة من احواله يستقبلها و يتلقاها عن شهود محقق بعلم سابق، سواء وافقته اولم توافقه، و سواء کانت حسنة او قبيحة عندالناس او فيالامر، لعلمه انه لا محيص عنها، و يکون في ادعيته کذلک ما اقترن منها بالاجابة و ما تاخرت عنه الاجابة. و اکثر ادعية من هذا شانه علي اختلاف صورها مستجابة، لان کشفه يمنعه ان يسئل الا فيما يجب وقوعه بشرط السئوال او يمکن». تحقيق در انواع دعا والسن مخصوص هر دعا طلب و استدعا، گاهي بلسان ظاهر و در مواردي بلسان باطن و تارة بلسان ظاهر و باطن هر دو متحقق ميشود. لسان ظاهر همان لسان مقال و طلب حاجت با الفاظ و کلمات مخصوص است ولکن لسان ظاهر خالي از رقايق باطن نميباشد، چون در دعاي غير صوري محض، ظاهر منبعث از باطن و متصل بباطن و ممزوج با رقيق باطني است. لسان و طلب باطني در مقام ظهور معرّا از تعيّن خاص لسان ظاهر است چون باطن بمقام اطلاق نزديکتر و لسان ظاهر متنزل و منبعث از لسان باطن است، اگرچه وجود ارتباط بين ظاهر و باطن و اتصال بين صورت و معني يکنوع تقيد در باطن بوجود ميآورد چه آنکه لسان ظاهر ترجمان باطن و متصل به آن و از جهات مقام و حال محکوم بحکم باطن و قائم بآن ميباشد. قال الشيخ الکبير في تفسير الفاتحة: «والسئوال والدعا قديکون بلسان ظاهر (يعني بلسان مقال) اعني الصورة، و قديکون بلسان الروح و بلسان الحال و بلسان المقام و لسان الاستعداد الکلي الذاتي الغيبي العيني الساري الحکم من حيث الاستعدادات الجزئية الوجودية التي هي تفاصيله». انسان باعتبار وحدت جمعي و از جهت حاله الکلي و بلحاظ کونه انسانا داراي لساني کلي و طلبي سعي و احاطي است که شامل کليه السنه وجوديه است والسنه و طلب استدعا جميع حقايق غيبي و ملکوتي و برزخي و حقايق جزئيه موجود در عالم شهادت از اجزاء و ابعاض و شئون و ظهورات لسان کلي انسان بشمار ميروند و لذا همين لسان جملي مشتمل بر السن متعددست. همين انسان از جهت استعداد کلي اصلي خود لساني دارد و نيز بلحاظ وجود فرقي و تحقق در برزات متعدد وجودي و قبول صور و شئون متعدد متجدد بحسب حرکات جوهريه و جبليه داراي لسانها مختلف باعتبار مظهريت وي جهت تجدد صور و امثال بلکه باعتبار قبول مظهريت اسماء متعدده از جماليه و جلاليه در هرآن و نفس داراي السنه است علي حسب حالاته و برزاته. تنبيه و تذکرة و قد حققنا فيما حررناه، ان الدعاء و السئوال يستدعي باعثا (و هو الفقر و الحاجة الذاتية للمکنات و قد قرر في مقره ان الممکن من ابتداء ظهوره و تعينه في الحضرة الواحدية و ظهوره في المراتب الخلقية والامرية و تنزله بصورة البسائط الاوليه و وقوعه في دارالحرکات و الاستکمالات و استقراره في ارحام الامهات و ترقيه و استکماله و عروجه و صعوده و رجوعه الي ما بدامنه يحتاج الي الامداد الالهي و له في کل موطن و مقام طلب و استدعاء) و غرضاً و هو حصول ما يحتاج اليه و ما ينشا منه الحاجة و توجها به الطلب و الاستدعا و لسانا مترجما عن استدعائه و طلبه و حاجته اجابة من الحق الفياض الجوادبها يحصل مطلوبه و احتياجه و غرضه و هذه ستة - ء - اقسام او اشياء لابد من تحقيقها و تقريرها و بيانها و قد تکلمنا فيما قصدنا بيانه و تقريره. و لما کان البحث في مسالة الدعاء من المهمات و العويصات التي قل من يهتدي اليها سبيلا و لم يزل قدمه و قد قصدنا تحرير المسالة بذکر کلمات الاعلام و المحققين. و قد ساعدني التوفيق الالهي قرائة کتاب الفصوص و مطالعة مسالة الدعاء بانواعها و اقسامها في الفص الذي تکلم الشيخ الاکبر في هذه المسالة و لما کان درک کلماته رضي الله عنه و فهم رموزه من العويصات و قد راجعت الي کلمات تلميذه و خليفته الشيخ الکبير صدرالدين محمد القونوي الرومي و تلميذه العظيم الشيخ العارف مويدالدين الجندي و يسرني الله تعالي عزشأنه التوفيق وفقني الجمع بين مدارک اهل النظر و افاضات اهل الکشف و الشهود. در تحقيق مسأله دعا و طلب و انواع و اقسام استدعا و متعلقات اين بحث شيخ اکبر محييالدين ابن عربي تحقيقات عاليهئي دارد و اين مبحث در فتوحات و فصوص محققانه عنوان و اطراف آن تحقيق شده است ولي درک مطالب شيخ بسيار مشکل است. در ادواري که علوم الهي از جمله عرفانيات داراي حوزههاي گرم بود اساتيد راسخ در علم عرفان بسيار کم بودند و در هر عصري از چند نفر و گاهي يکي، دو نفر تجاوز نمينمود يکي از اساتيد نگارنده - اعلي الله مقامه - که چهره در نقاب تراب پنهان نموده است ميفرمود که استادم آقاميرزا ابراهيم زنجاني نقل فرمود که آقا محمدرضا قمشهئي ميفرمود، در حوزه علمي اصفهان، در ايام طلبگي علاقه شديد به تحصيل کتاب فصوص داشتم و با برخي از طلاب نزد حاج ملامحمد جعفر لنگرودي رفتيم و در خدمت شروع بقرائت شرخ فصوص قيصري نموديم مرحوم لنگرودي خوب از عهده اين کار برنميآيد تا آنکه بما گفتند در مدرسه کاسهگران واقع در ميدان کهنه سيدي علوم عقلي تدريس ميکند و در عرفان تبحر دارد بالاخره بمحضر او شتافتيم و بعد از التماس زياد حاضر شد صبح زود بما درس بدهد و سفارش نمود که در درس توحيد بي وضو نبايد حاضر شد. روزي که براي استفاضت بمحضر او شتافتيم ما را زياد نصيحت نمود و بعبادت و تقوي دعوت کرد و با حالتي خاص شروع بقرائت مقدمه کتاب نمود و بعد شروع کرد به تقرير مطلب ما درهمان لحظهئي که سيّد بقرائت خطبه کتاب مشغول شد، فهميدم او چيز ديگريست و او نيز فهميد که مطلوب و محبوب خود را يافتهايم بما با کمال لطف نظر انداخت و گفت آقاي حاج ملامحمدجعفر حکيم است و تدريس اين کتاب کار قلندري چون من است. با آنکه صدرالدين رومي در آثار خود متعرض کلمات استاد خود شده است بعلل و جهاتي فهم مطالب کتب او از قبيل فصوص و فکوک و تفسير و مفتاح مشکل و درک آثاري قونوي نيز محتاج به قريح خاص است، ولي رجوع بآثار قونوي شخص مستعد با ذوق را در فهم مطالب فصوص الحکم ياري ميکند و قونوي از طريق تدريس و تقرير مباحث فصوص براي تلاميذ مستعد مباني استاد را ترويج نمود و آنچه را که شخصاً برشته تحرير آورده است در خدا علاي نفاست و تحقيق قرار دارد و طالبان عرفان از طريق سعيدالدين فرغاني و مويدالدين جندي برموز افکار و عقايد ابن عربي و قونوي آشنا شدند و الحق اين دو، تلميذ مخلص مکتب ابن عربي و قونوي در تحقيق مباني عرفاني و تقرير و تحرير مشکلات مقام عظيمي را دارا هستند. بايد باين مهم توجه کامل داشت که در مسأل توحيد و خصوصاً در بحث ولايت بين اکابر از محققان شيعه وافاضل از عرفا اختلاف اساسي وجود ندارد و ارباب عرفان مطابق روايات مسلم وارد از حضرت ختمي مقام و مطابق اصول و قواعدي که از کتاب و سنت بدست آوردهاند تصريح کردهاند که خليفه و قائم مقام واقعي و امام حقيقي وارث علم نبوت در هر عصري يکي از افراد عترتست و تا قيام قيامت يکي از افراد عترت که داراي مقام عصمت ميباشد علي سبيل تجدد الامثال متصدي مقام ختميت ولايت است و در اين عصر آن فرد کسي غير از مهدي موعود نميباشد، و مأخذ علم و معرفت او بعين مأخذ علم ختمي نبوت ميباشد، و اين بحث که ما در اين مقدمه متعرض آن شدهايم بتمام معني موافق کلمات اهل بيت و ائم اطهار، عليهمالسلام، است. بيان اقسام عطاياي مترتب بر طلب دعا قالالشيخ في الفصوص: « اعلم ان العطايا و المنح الظاهرة في الکون علي ايدي العباد و علي غير ايديهم علي قسمين: و منها عطايا ذاتية و عطايا اسمائية و يتميز عند اهل الاذواق» يعني، هبات و عطاياي الهيئه نازل از مقام اطلاق بر دو قسمند، عطاياي ذاتيه و هبات اسمائيه. اين عطايا از جهت وصول بعبد نيز بر دو قسمند، برخي از طريق تعليم و تعلم و وسائط اعم از معلم و شيخ مرشد و ملائکه و وسائط غيبي حاصل ميشود و بعضي از عطايا و مواهب از حق بطريق وجه خاص و قرب وريدي و توليه حاصل ميگردد. در ائمه معصومين مطابق مأثورات مسلمه الهام قائم مقام وحي خاص انبياست و ما در فرق بين اين دو در مقدمه مشارق الدراري مفصل بحث کردهايم و بيان کرديم که علوم اولياء محمديين - در مواردي از طريق ملائکه، که از مقامات و درجات باطن آنان ميباشند حاصل ميشود و در مواردي بلا واسطه از حق ملهمند و بالاخره ماخذ علم آنان همانند مأخذ علم نبوتست چون داراي ولايت مطلقهاند و در حق مهدي - عليهالسلام - علي مانقله المحقق القونوي في الفکوک فرمود «اذا رأيتم الرايات السود من ارض خراسان فأتوها ولو جثوا، فان فيها خليفة الله المهدي، حيث اضاف خلافته الي الله». فرق است بين تجليات و هبات و منح اسمائيه و عطيات ذاتيه، و مبدأ در عطاي ذاتي، ذات حق و در عطاي اسمائي منبع اسماء و صفات الهيه است، اگرچه عطاياي ذاتي نيز از راه اسماء و صفات حاصل ميشود، و لايتجلي الحق علي المظاهر من حيث ذاته و تجلي او هميشه از وراء حجاب يا حجب و استار اسمائيه ميباشد. و هذه العطيات و التجليات و الاذواق و العلوم و الاحوال و الاخلاق متميزة عند اهلها. مراد از اهل ذوق اوليائي هستند که حکم تجليات از مقام باطن و سرور روح و قلب آنان بمقام نفس و قواي نفس آنها متنزل ميباشد و آن را کأنه بالحس و العيان مييابند و در وجوه لائح و آشکار است «نعرف في وجوههم نضرة النعيم» آنان مظهر تجليات ذاتي حقند کالنبي و علي و من شاءالله من العترة. اما اين که چرا حق از وراء حجب و استار يا حجاب اسمائي علي تفاوت المظاهر در مظاهر متجلي ميباشد، و چرا تجلي در احديت ذاتي محال است؟ داراي دلائل است از طريق عقل و نقل و کشف. قال بعض الاکابر «روحيفداه» في شرحه علي الدعاء المتعلق بالاسحار: «اعلم يا حبيبي وفقک الله لمعرفة اسمائه و صفاته و جعلک من المتدبرين في اسرار آياته، ان الاسماء الحسني الالهية و الصفات العليا الربوبية، حجب نورية للذات الاحدية المستهلکة فيها جميع التعينات الاسمائية، المستجنة في حضرتها کل التجليات الصفاتية. فان غيب الهوية و الذات الأحدية لا يظهر الا في حجاب التعين الاسمي، و لايتجلي في عالم الا في نقاب التجلي الصفتي - ولا اسم له و لا رسم له - بحسب هذه المرتبة، و انه لا تعيّن له و لا حد لحقيقة المقدسة، والاسم و الرسم حدّ و تعين، فلااسم و لارسم له، لا بحسب المفهوم و المهية و لا بحسب الحقيقة و الهوية لا علماً و لاعيناً. و ليس ورائه شي حتي يکون اسمه و رسمه - سبحان من تنزّه عن التحديد الاسمي و تقدس عن التعين الرسمي - والعالم خيال في خيال - و ذاته المقدسة حقيقة قائمة بنفسها و لا تنکشف الحقيقة بالخيال کما هو قول الأحرار من الرجال». از آنجا که حقيقت حق صرف وجود و وجود صرف غيرمحدود و مبرا و معرّا از کلي تعينات لازم حد است و لوفي مرتبة من المراتب و حقيقت ذات او مطلق است از کاف قيود، حتي قيد الاطلاق، و معناي اطلاق در او بمعناي عدم قيدست نه تقيد باطلاق، در هيچ مظهري نگنجد و بتمام هويت مدرک نشود و بتمام ذات مشهود نگردد - و ان الملا الاعلي تطلبونه کما انتم تطلبونه - . لذا آن حقيقت قبول اسم نمينمايد و هيچ اسمي کشف از ذات ننمايد و کليه اسماء و صفات جاري بر زبان ارباب کشف و شهود و القاب و اوصاف موجود در کتاب و سنت حاکي از تعينات و تجليات او ميباشند، يعني اسم يا وصف اويند بلحاظ تنزل و قبول تعين در مشهدي از مشاهد و مجلائي از مجالي، اگر چه اين تنزل و تعين در مرتبه و مشهد مقدم بر مظاهر و مشاهد خليفه باشد. حکما مانند شيخ رئيس و اتباع او تصريح نمودهاند که، ليس في قدرة البشر الوقوف علي حقايق الاشياء و لوازمها و عوارضها. چه آنکه وجود خارجي هرشي بتمام ذات و هويت در قوه ادراکي بصورت شبح ذهني حاصل نشود و وجود خارجي بوجود ذهني منقلب نگردد، مدرک از اشياء و معلوم در ذهن و حاصل در عقل و خيال صورت و ماهيت ذهني اشياست مگر از طريق مشاهد حضوريه و ما در مقام جمع بين اين دو قول، که درجائي گفتهاند «ما يعرف الله الا الله» و در موضعي گفتهاند «العارف بعرف الله معرفة ذوق و شهود» بحث کردهايم. و علي ايحال هر ممکني اگر چه در مرتبه اعلي از وجود و شهود باشد از باب تعين و تقيّد لازم استعداد و مراتب و احوال خاص هرشيء، ادراک و مشاهده نمينمايد جز آنچه را متعين و مقيدست و لذا تجليات وارد از جانب حق مطلق اعم از تجليات ذاتي و اسمائي و صفاتي از احکام قيود و تعيّنات معرّا نميباشند. روايات متعدد از اهل بيت از طريق روات شيعه در مسفورات تابعان اهل عصمت موجود است که دلالت تام دارند بر اين که حقيقت حق داراي اسم نميباشد و اسماء الهيه همه حکايت از ذات متنزل در کسوت تعينات اسمي و صفتي مينمايند. بايد باين مهم توجه داشت که حق تعالي نيز خود از اسمي که موضوع له آن اسم صريح ذات باشد توسط انبياء خبر نداده است چه آنکه هر حقيقت متنزل از غيب وجود و هر وصف و اسم ماثور از حق بدون قبول تقيد و تعين اگرچه از طريق وجه خاص باشد از قبول تحديد و تقييد مفرّي ندارد. جواب حق آن است که شيخ کبير قونوي (رض) در تفسير حمد فرموده است و ما بآن اشاره نموديم که «ما کان لبشر ان يکلمه الله الاوحياً اومن و راء حجاب» فان اقل ما يتوقف عليه الخطاب حجاب و احد و هو نسبة المخاطبة الحاصلة بين المخاطب و المخاطب و الخطاب من احکام التجلي و لوازمه، والتجلي لايکون الا في مظهر». قال بعض الاعاظم - ادام الله تعالي ظل وجوده الشريف: «فان اثرت علي اطلاق الاسم في بعض الاحيان علي هذه المرتبة التي هي في عماء و غيب کما هو احد الاحتمالات في الاسم المستأثر... فهو من باب ان الذات علامة للذات» فاذا تدبرت فيما حققناه ظهر انه لااسم لذاته المقدسة الاحدية، و جميع اسماء و اوصاف وضع شدهاند از براي ذات باعتبار تجلي صفاتي و اسمائي در مرتب واحديت. شيخ اکبر بعد از تقسيم عطابا و منح الهيه باسمائيه و ذاتيه فرموده است: «کما ان منها ما يکون عن سئوال معين و عن سئوال غير معين، و منها مالايکون عن سئوال، سواء کانت الا عطية ذاتية او اسمائية. فالمعين کمن بقول: يا رب اعطني کذا، فيعين امرما لا يخطرله سواه، و غير المعين کمن يقول، يا رب اعطني ما تعلم فيه مصلحتي، من غير تعيين لکل جزء من ذاتي لطيف و کثيف - من لطيف و کثيف، خل-». در مبحث قبل بعد از تقسيم عطايا بذاتي و اسمائي گفتيم که تجلي ذاتي منتشأ از ذاتست بدون اعتبار صفتي از صفات و در تجلي اسمائي، مبدأ صفتي از صفاتست ولي من حيث تعينها و امتيازها عن الذات. لذا تجلي ذاتي يعني عطاياي ذاتي دائما احدي الوصف و وحداني النعت واحدي النفث ميباشد. آيه شريفه «و ما امرنا الا واحدة» اشارت باين تجلي دارد، و فبض اقدس و وجود مفاض بر حقايق کليه خارجيه و فيض ساري در اشخاص و افراد طبايع از مراتب عطاياي ذاتيهاند. مصدر عطاياي ذاتي اسم رحمان و الله و رب و مبدأ عطاياي اسمائيه، اسم رحيم و منتقم و غير اين دو از اسماء مختص بمظهر يا مرتب متعين و متميز از مظهر و مرتب ديگر ميباشد. عطايا و منح ذاتي يا اسمائي گاهي مسبوق بسئوال سائل و طلب طالباند و گاهي بدون سئوال لفظي از غيب وجود ظاهر ميشوند و نيز بعضي از اين عطايا از سئوال معين و برخي از سؤال غيرمعين متحقق ميشوند. همانطوري که از ناحيه مبدأ فياض عطايا باقسامي منقسم شدهاند از ناحيه مظهر قابل نيز عطايا متعددند، مثلا بنده طالب مطيع گاهي از مبدا فيض طلب علم و يقين در حقايق و معارف خاصه مينمايد و گاهي ميگويد، خداوندا، آنچه که بمصلحت من منجر ميشود بمن عطانما، فانک اعلم بحالي و ما فيه صلاحي، من غير تعيين ... اعم از عطايائي که از مختصات بدن و قواي آن و يا منح و هباتي که کمال لطائف روحاني و بمصلحت جهات غيبي انسان از مقام سرو روح و قلب و عقل ميباشد و سبب کمال باطن و جهات باقي و دائم وجود انسان ميشود. و قوله: «کل جزء ذاتي من لطيف و کثيف ... » من بيانية. و محتمل است مراد از اعطني ما تعلم فيه مصلحتي لکل جزء ذاتي من لطيف، علوم و معارف و حکم و اخلاق و امور نافع و کمال مربوط بقواي روحاني باشد و از «کثيف» مال و منال و رياست و اولاد و ديگر امور راجع بنشأت دنياي انسان را قصد نموده باشد. شيخ محقق جندي در تفسير «لکل جزء من ذاتي ...» گفته است: يعني: مايناسبه ويلائمه. بيان اقسام سائل قال الشيخ الاکبر: «والسائلون صنفان: صنف بعثه علي السئوال الاستعجال الطبيعي - فان الانسان خلق عجولا - والصنف الآخر بعثه علي السئوال لما علم ان ثمّة امورا عندالله، قدسبق العلم بأنها لاينال الا بعد السئوال، فلعل ما يسأله يکون من هذا القبيل، فسئواله احتياط لما هو الامر عليه من الامکان، و هو لا يعلم ما في علم الله، و لا ما يعطيه استعداده في القبول، لانه من اغمض المعلومات، الوقوف في کل زمان فرد علي استعداد الشخص في ذلک الزمان ...». سائلان عطاياي ذاتيه و اسمائيه مذکور در مبحث گذشته که مستدعيات خود را بلسان مقال طلب نمايند اعم از آنکه سئوال آنان معين باشد و يا غيرمعين ولي طلب نمايند مسئول خود را و طالب اجابت باشند نه آنکه سئوال و دعاي آنان جهت امتثال امر مولي باشد، بردو قسمند: جمعي را استعجال طبيعي و فطري لازم نشأت طبع انسان واميدارد بر سئوال و طالب عطايا و منح حقند و طلب مينمايند مطلوب و کمال را قبل از وقت خاص آن کمال. اين قبيل از طالبان به اسرار قضا و قدر و عين و ذات و استعداد و لوازم عين ثابت خود علم ندارند ولي طالب عطايا و منح حقند، و استعجال طبيعي که هرچيزي را قبل از زمان و موقع خاص آن طالب است، او را وادار بسئوال و دعا و خواهش و طلب مينمايد. صنف ديگر از مردم از باب آنکه اجمالا ميدانند که حق مبدأ فياض است و هيچ طالب مستعددي را محروم نميکند، و نيز ميدانند که عطاياي موجود در خزائن غيب بدون سئوال و طلب و دعا و تضرع شامل مظاهر مستعده نميشود و چه بسا آنچه را که آنها طلب مينمايند از جمله عطايا و مواهبي باشد که با همين سئوالات خاصه شامل حال آنان خواهد شد و همين امکان اين که مطلوب آنان چه بسا از جمله امور مشروط بدعا باشد باعث آنان بر سئوال ميشود، بنابراين «فسئواله احتياط» چه آنکه در اين قبيل از موارد، سائل از طريق اتصال بعالم اعيان ثابته و اطلاع از سر قدر و مشاهده عين خود و لوازم و استعداد آن، بما في علم الله و مايعطيه استعداده فيالقبول، علم ندارد، چون وقوف باسرار قضا و قدر و احاطه بما في علم الحق و العلم بما يعطيه استعداده الجزئي و اطلاع از حضرت واحديت اختصاص بافراد و کمل دارد و احاطه تفصيلي و حضور تام و اتصال تمام بمقام واحديت اختصاص دارد بحضرت ختمي مرتبت و خاتم ولايت محمديه کعلي - ع - و من شاءالله من العترة. في ان للدعاء و الطلب باعثا بتقرير آخر: باعث بر طلب و سئوال يا استعجال طبيعي است و يا استعداد حالي يا احتياط، با وجود علم اجمالي بر اين که برخي از عطاياي الهيه بحسب تقدير الهي در صورت استدعا و دعا مسلماً شامل حال مستعدان ميشود و چه بسا همين سائل که چنين تصوري را در ذهن خود دارد از جمله کساني باشد که در صورت سئوال مشمول عطاياي الهي واقع شود. در صورتي که سبب دعا استعجال طبيعي باشد، يا استعداد حالي نيز موجود است و بين استعداد حالي و استعجال طبيعي توافق وجودي است، در اين صورت مسئول واقع و دعا مستجاب خواهد شد و در صورت عدم توافق، مسئول واقع نميشود، مگر آنکه وقت آن فرا رسد. باعث و موجب سئوال اگر استعداد حالي باشد فان المسئول يقع وينال سواء تلفظ بالسئوال، اولا، چون در سئوال ناشي از السن استعدادات اجابت محقق خواهد شد. در سئوال و طلب بر سبيل احتياط علي مافصلناه، در صورتي که استعداد تام و لسان استعداد موافق لسان احتياط باشد، عين مسئول واقع خواهد شد و در صورت عدم توافق لسان استعداد بالسان مقال برسبيل احتياط، فيلبّي الله له في حال السئوال و بتأخر الاجابة في عين المسئول، در اين فرض سائل علم بما في التقدير الحق و الاستعداد ندارد، لکن امکان اجابت موجود است و در صورت تقارن استعداد با سئوال، مسئول بدون تاخير واقع ميشود و امکان در واقع تحقق ندارد چه آنکه هر ممکن با تحقق اسباب و علل واجب و بدون آن عدم آن ضروري و واجب است و امکان بلحاظ علم داعي و ناشي از عدم علم بوقوع و عدم وقوع عطايا و هبات الهيه ميباشد. علم و وقوف کامل بر استعداد شخص در هر آن و زمان و در هر مرتبه و احوال اختصاص دارد به کمل و اوحدي از افراد، و در وسع هر شخص، اگر چه از سلاک و اهل مراقبه باشد، احاطه بر استعداد در هر آن و زمان و استدعاء آنچه را که مستعد از براي قبول آن است در حال، نميباشد. کساني که مطالب و مسئولات آنان عطاياي الهيه است و سائلاني که هبات و منح ربانيه را طالبند، اعم از اين که طالبان عطاياي ذاتيه و اسمائيه باشند و يا سئوالات آنها معين باشد يا غيرمعين، يا بمقدرات و معلومات و اعيان و لوازم و استعدادات اعيان عالمند و ميدانند که مسئول آنان بحسب تقدير در علم ازلي، واقع ميشود و يا صورت وقوع پيدا نمينمايد ولکن يجب ان يعلم که سئوال علي اي حال دلالت نمايد بر تحقق استعداد در سائل و همين استعداد موجب و باعث سئوالست در صورت اقتران حال باستعداد، موجب اجابت و در صورت عدم اقتران در اجابت تأخير واقع ميشود. و لذا قال الشيخ الاکبر: «فعامّة اهل الحضورالذين لايعلمون مثل هذا، ان يعلموه في الزمان «ولولا ما اعطاه الاستعداد السئوال ماسأل». الذي يکونون فيه، فانهم بحضور هم ( - لحضور هم - خل) يعلمون ما اعطاهم الحق في ذلک الزمان، و انهم ما قبلوه الا بالاستعداد؛ و هم صنفان: صنف يعلمون من قبولهم استعدادهم، و صنف يعلمون من استعدادهم ما يقبلونه، هذا اتم مايکون في معرفة الاستعداد فبهذا الصنف». در برخي نسخ «فغاية اهل الحضور... الخ» ضبط شده است و در نسخهئي «فعامة اهل الحضور...» ولي «فغاية اهل الحضور...» بنظر صحيح ميآيد. بايد توجه داشت که اهل حضور و مراقبه بر دوقسمند: صنفي از ارباب حضور به تفصيل بعين ثابت و وجود ذرّي خود به تفصيل عالم نيستند ولي اجمالاً باحوال و واردات علم دارند. دسته ديگر از نواحي حضور ومراقبت تام، عوالم غيب و حضرات عاليه براي آنها مکشوف است و به استعدادات و خصوصيات و قابليات اصليه و ازلي خود بنحو اجمال عالمند و از ناحيه تعين حال باقتران السن استعدادات خود بحضور و سئوال در حال عالمند و مسئولات آنان واقع و ادعي آنان مستجاب ميشود در حال يا بعد از تأخر و کشف اين صنف از اهل حضور تام تر است از صنف اول و هر دو دسته از اهل حضور نتيجه يا غايت مراقبه و حضور آنان اينست که در هر آن از زمان باحوال خود و عطايا و تجليات وارده از حق از علوم و احوال عالمند و ميدانند که آن چه بر آنها نازل ميشود از ناحيه استعدادات حاصل در آنان ميباشد يعني منشا قبول واردات استعدادات فطري آنان است. قوله: «صنف يعلمون من قبولهم استعداده» اي نظير الذين يستدلون من الاثر علي المؤثر، والقسم الثاني کانهم يستدلون من المؤثر علي الاثر، و هذا علة اتمية کشفهم. قال الشيخ الأکبر: «و من هذا الصنف من يسئل لا للاستعجال، و لا للامکان، و انما يسئل امتثالا لأمرالله من قوله: ادعوني استجب لکم، فهو العبد المحض. و ليس لهذا الداعي همة متعلقة فيما يسئل فيه - منه - خل - من معين او غير معين، و انما همته في امتثال او امر سيده، و اذا اقتضي الحال السئوال يسئل عبودية، و اذا اقتضي التفويض و السکوت، سکت. فقد ابتلي ايوب - عليهالسلام و غيره و ما سألوا رفع ما ابتلاهم الله به، ثم اقتضي لهم الحال في زمان آخر يسألوا رفع ذلک، فرفعه الله عنهم». قوله - رض- : «و من هذا الصنف» يعني کساني که در حال سئوال بنحوه استعداد عين ثابت خود و کيفيت تقدير و نحو تعلق علم حق باستعداد و عين خود، علم ندارند، لذا باعث بر سئوال در اين جماعت فقط اطاعت محض از اوامر الهيه ميباشد. اين جماعت اهل صدق و صفا و داخل در زمر صديقين ميباشند که لايسألون اذا سألوا معيّناً او غير معين و منشأ سئوال آنان استعجال طبيعي يا احتياط نميباشد (چه آنکه گفتيم در جماعتي باعث سئوال آنست که ميدانند از جمله عطايا و منح الهي شامل حال مستعدان نميشود مگر از طريق دعا ولذا حق را ميخوانند برجاء آن که سئوال آنان از اين قبيل باشد) بلکه همت آنان و باعث آنان بردعا فقط اجابت امر حق ميباشد مگر آن که مراد حق اجابت ادعيه آنان از راه سئوال باشد که در واقع آنها عبدالله و مطيع اوامر مولي و مريد صرف اراده حقند، خدا را ميخوانند، چون امر نموده است که او را بخوانند، اگر دعاي آن مستجاب شد شاکرند و اگر مستجاب نشد ميدانند که خداوند دعاي آنان را طالب بوده است، در صورت حصول اجابت در حال استجابت باستعداد خود عالم ميشوند، چون ميدانند بدون لسان استعداد اجابت متحقق نميشود و در صورت عدم اجابت ميدانند لسان استعداد آنان از باب عدم استعداد حالي خاموش بوده لذا سئوال را بوقت ديگر موکول مينمايند. کساني که فقط نظر و همتشان امتثال اوامر حقست، از مطالب و مسائل دنيويه و اخرويه اعراض دارند و بغير حق در مقام وحدت و کثرت نظر ندارند و در صورتي که حال اقتضاي سئوال بلسان مقال نمايد بمحض عبوديت سئوال نمايند و در صورتيکه حال مقتضي تفويض باشد سکوت نمايند. لذا برخي از ارباب کمال و اصحاب ولايت در مقام ابتلاء باشد مصائب دم نزدند و دست بدعا بلند ننمودند، چون بحسب استعداد حالي فهميدند که ابتلاء بمصائب تمحيص و تکميل و «رضوان من الله» ميباشد، ناچار صبر نمودند و امور خود را بحق تفويض کردند، علما منهم باينکه، حکم حضرت قهر و جلال حق دائمي نميباشد و آثار قهر عرضي مقهور حکم اسماء منشأ لطف و رحمت ذاتي خواهد شد. کمّل از اوليا محمديين بواسط علم بمقام واحديت و تأثير اسماء الهيه در اعيان و نحو مناسبت بين اسماء، اولا، و بين اسماء و اعيان، ثانياً، باسرار قدر و قضا مطلعند لسان مقال آنها با ديگر السن آنان متحد و لايسألون الا ما ارادالله لهم. مقام و مرتبه آنان فوق مقام کساني است که، لايعلمون استعدادهم في کل زمان و يعلمون استعدادهم في زمان حضورهم بما اعطاهم الحق من الأحوال. کسي که عين ثابت او مظهر اسم جامع الهيست کعين نبيّنا محمد و خاتم الاولياء علي بن ابيطالب و فرزندان او حسن و حسين زينالعابدين و ديگر اقطاب بعد از او که خاتم آخر ختم ولايت کليه الامام المهدي موعود، عليهالسلام، است بجميع اعيان از ناحي عين خود که جميع اعيان از فروع و جزئيات عين آنان است عالمند و شيخ اکبر در همين فص متعرض احوال آنان شده است. و المطلعون علي سرّالقدر فاذاعلمو اوصول اوان انفصال الضرّاء و البأساء و حصول زمان اتصال الرخاء و السرّاء، دعواالله فرقع عنهم الضر و بدل لهم العسر باليسر. عطاياي الهيه ازلي و سئوال سائلان نيز دائمي است نزد محققان از ارباب عرفان علي ماهو المأثور من ائمّتنا و ساداتنا، عطايا و منح حق ذاتي و فيض او دائمي است ولکن همانطوري که حمد مطلق بدون اضافه بامري غير واقع است، عطايا الهيه نيز بدون سئوال غير واقع بل که غيرمعقولست و در صورت عدم سئوال لفظي وقوع عطا و هب الهي دليل تام است بر تحقق سئوال بيکي از السنه؛ سئوال ذاتي و استعدادي و سئوال بحسب لسان المرتبة و سئوال بلسان حال و اما سئوال ذاتي، ان الذوات في ذاتياتها سائلة من الله و قابلة منه، چه آنکه هر ممکني بحب وجود متقوم بحق و باقي باوست و بعد از افاضه ذوات از مبدأ فياض اشياء در کمال ذات و قبول فيض از مبدأ فياض بلسان استعداد حق را ميخوانند، فکالذي يتکامل اهليته و قابليته لحصول امر من الله و فيض، فان ذلک لايتاخر اصلاً. سئوال بحسب المرتبة کالنبوة تسأل من الله بمابه و فيه قيامها و قوامها منالنبي الذي بوجوده دوامها. سئوال بلسان الحال کالجابع و العطشان يطلب بجوعه و عطشه الشبع والري. اما در صورتي که سئوال بحسب لفظ نباشد و اجابت واقع شود و صلات و هبات الهيه و رحمت و برکت او بعبد و اصل و شامل حال وي گردد، ناچار السنه ديگر طلب هبات و منح و رحمت و برکت نمودهاند و چون لسان استعداد مستور و غيرآشکار بل که طلب و سئوال بحسب خفيترين طلبات و سئوالات است صاحب استعداد ازآن آگاهي ندارد - والاستعداد اخفي سئوال لايشعربه صاحبه لشدّة خفائه و غموضه -. افصح السنه لسان حال است که: و فيالنفس حاجات و فيک فطانة سکوتي بيان عندکم و خطاب اسماء الهيه بلسان استعداد طالب ظهورند و اعيان مستور در باطن اسماء، در نتيج اين ظهور بمقام ثبوت و ظهور علمي در جلباب قو ابل ظاهر ميشوند و بلسان استعداد طالب ظهور خارجياند ولي بلسان قابلي آن يکي جودش گدار آرد پديد و آن دگر بخشد گدايان را مزيد شعور و علم بلسان استعداد اختصاص به کمل و افراد دارد که از طريق فناء در حق و بقاء باو و نيل بمقام فناء عن الفنائين به سراعيان و قدر واقفند. احاط کامل بجميع مراتب و مقامات شأن کسي است که بمقام مظهريت تجليات ذاتي حق نائل آمده و بعد از نيل بمقام قاب قوسين سير او در مراتب کمال متوقف نشده و ذات او محل کمال استجلاء چاتي احدي و مظهر تام مقام جمعي جميع اسماء ظاهره و باطنه باشد و قلب پاک و منور او از تناکح و امتزاج بين اسماء اوليه و مفاتيح غيب ثابت در تجلي اول و اسماء کليه متعين در تجلي ثاني و از تاثير ذاتيات در صفاتيات و اصليات در فرعيات متولد شود و بمقام احديت جمعيه که مقام «اوادني» نام دارد، نائل گردد. سهم صاحب اين مقام، از فتوح الهيه «فتح مطلق» و از مراتب و درجات «مرتبه اکمليت و تمحض و تشکيک و از بطون قرآنيه «بطن هفتم» و از لطائف انسانيه «لطيفه هفتم، مرتبه حفي واخفي» ميباشد از آنجا که مقام واحديت و مرتب تفصيلي اسم اعظم ظهور و تجلي تفصيلي اين حقيقت کليه است باسرار وجود و کيفيت تعينات اعيان و اقتصاءات اعيان و خواص اسماء متجلي در اعيان واقف و بکليه مراتب و درجات احاطه دارد و کليه انبيا و اولياء تعيّنات ذات و صفات عين ثابت او و باعتباري کليه اسماء و اعيان از جزئيات و ابعاض و اجزاء و فروعات او ميباشند، واسطه ظهور فيض حق است من الازل اليالابد، بأسرار مبدأ و معاد و تعيّنات و اقتضاءات و السنه و استعدادات و عطايا و منح اسمائيه متجلي در مظاهر عالم و واقف است، «فهذا هو اعلي عالم - بالله، لانه يعرف المراتب و المقامات و يعطي کل ذي مقام و حق، حقه و مقامه - و ليس هذا العلم الالخاتم الرسل و خاتم الاولياء» چه آنکه احاطه بمراتب و مقامات کليه و جزئيه و تميز بين مقامات اختصاص دارد بصاحب اسم اعظم - اولا و آخرا و ظاهراً و باطناً - خاتم رسل منشأ ظهور و تعين جميع رسل و خاتم اولياء مبدأ ظهور کليه اولياء و انبياء از جهت جنبه ولايت آنان ميباشد - حتي ان الرسل ايضا لايرون الحق الا من مشکاته و مقامه مراد از خاتم اولياء در کلمات ابن عربي سيدنا عيسي، عليهالسلام نميباشد، چه آنکه عيسي نائل بمقام اوادني و مظهريت تجلي ذاتي و مظهر کليه اسماء جزئيه و کليه نميباشد و مأخذ معارف اگر همان مأخذ معارف و علوم حضرت ختمي بود هر آينه بمقام ختم نبوت نائل ميشد. مقام عيسي از باب غلبه روحانيت در او، مرتب عقل اول است و او قبل از ظهور ختم نبوت رسالت خود را انجام داد و بحسب قواعد مقام باطن رسالت که ولايت باشد در او بمقام و مرتبه خاص رسيد، و بوجود حضرت ختمي نبوت رو باشتداد نهاد تا بمقام و مرتبه ختم ولايت و نبوت و مرتبه اکمليت رسيد. حق در حق عيسي فرمود «اني متوفيک و رافعک الي السماء» توفي همان موتست و مراد از سماء اسمان برزخي خاص مقام عيسي، عليهالسلام، ميباشد و اگر بفرض محال روايات راجع به عيسي و نزول در آخر زمان متواتر و قطعي باشد، بايد حمل شود بر ظهور و تجلي برزخي، نظير ظهور و رجعت ائمه، عليهماسلام، وگرنه بعد از موت رجعت در عالم ماده و دنيا از محالاتست و اين که عامه ظهور عيسي را در مقام بحث از ظهور مهدي موعود، عليهالسلام، مرتب پيش ميکشند، از اين باب است که مطابق سنت سيّئ خود هميشه در مقابل ائمه يکي را ميتراشند. اين که برخي از عرفاء عامه و شارحان فصوص، علي عليهالسلام، را ختم اولياء دانستهاند و برخي مهدي موعود «ارواحنا له الفداء» را ختم اولياء دانستهاند، بين فرموده آنها تناقض وجود ندارد، چون ختم اولياء در عصر ما مهدي و بعد از غروب شمس رسالت آدم الاولياء علي عليهالسلام است و عرفا در اين مسأله از شيعه متأثر نيستند که تو همه «بعض من لا خبرة له» چون معاصران ما از دانشمندان عامه در اين قبيل از موارد، فوراً صحبت از تأثر از شيعه بميان ميآورند، در حالتي که منشأ قول آنها اخبار مسلم وارد از طرق خود عامه است و لاغير. نگارنده در مقدمه مشارق الدراري، شرح فارسي فرغاني برتائي ابن فارض مفصل در اين مقام بحث کردهام و در اينجا بطور اختصار گوئيم جميع عطايا و منح الهيه و کليه حکم و معارف و احکام ربانيه بتوسط من له الاسم الاعظم ظاهر ميشوند و لذا قال الشيخالأکبر «و مايراه احد من الانبياء و الرسل الا من مشکوة الرسول الخاتم، و لايراه احد من الاولياء، الا من مشکاة خاتم الأولياء». مراد از خاتم اولياء خاتم ولاية محمديه است که بعد از انقطاع نبوت تشريعي قائم مقام ولايت نبي خاتم محسوب ميشود و شناسائي کسي که خاتم ولايت محمديه و داراي ولايت مطلقه کليه باشد غير از طريق نبوت و وحي ميسور نميشود و بوجود چنين قطبي که داراي ختميت مطلقه است و هيچ دورهئي از زمان عالم از وجود او خالي نيست بايد در کتاب و سنت لااقل اشارت رفته باشد «فان الرسالة و النبوة تنقطعان و الولاية لا تنقطع ابدا، فالمرسلون من کونهم آولياء لا يرون ماذکرنا الا من مشکوة خاتم الاولياء، فکيف من دونهم من الاوليا ...». چنين شخصي بايد از حضرت ختمي مرتبت در رتب تعين مؤخر و برکلي انبيا و اولياء مقدَّم باشد، و هذا مما صرح به الشيخ في الفتوحات و قد نقله الشارح المحقق للمفتاح بقوله: «فلما ارادالله وجود العالم و بدئه علي حدما علمه بعلمه بنفسه انفعل من تلک الارادة... ثم انه تجلي بنوره الي ذلک الهباء، فقبل منه کل شيء بحسبه، فلم يکن اقرب اليه قبولا في ذلک الهباء الا حقيقة محمد، فکان مبتدء العالم باسره ... و اقرب الناس اليه عليبن ابيطالب امام العالم و سرّ الأنبياء اجمعين». اين که شيخ فرمود «سرالأنبياء اجمعين» براي اين که شامل عيسي نيز بشود و معلوم شود که خاتم اولياء، يعني من کان ختمه علي قلب محمد، که از آن در عين آن که مطلق و محيط بر جميع ولايات و ساري در کليه مظاهر و مراتب است، به خاتم ولايت خاصه يا مقيده محمديه نيز تعبير کردهاند، در مقابل ولايت عامه عيسويه که ختميت آن لم تکن علي قلب محمد و همين امور و غير اينها قيصري و برخي ديگر از شارحان را باشتباه و احياناً در مخمصه انداخته است. اما اين که چه کسي بعد از حضرت رسالت پناه محمدبن عبدالله امام و قائم مقام اوست، شيخ عارف بارع مؤيدالدين جندي در شرح خطبه فصوص در بيان معني «آل» در شرح کلام شيخ «محمد و آله» گويد: «و اما الآل، فعبارة عن الاقارب الذين يؤول اليهم اموره - ص - و مواريثه العلمية و المقامية والحالية، و هم علي اقسام کلية اربعة : و منهم من هو آله في الصورة و المعني تماما، و هو الخليفة و الامام القائم مقامه حقيقة». اين که فرمود «حقيقة» چون خلفاء رسول الله، ابوبکر و عمر و عثمان، داراي خلافت ظاهري بودند، در حالتي که علي، در بين امت حاضر و در حقيقت خليف واقعي بود و ديگران جاي او را غصب نمودند، لمصلحة، اولأمر آخر، ثم قال الشيخ الشارح: «و منهم من يکون آله - ص - فيالصورة دون المعني، بان صحت نسبته اليه - ص - من حيث الطينة العنصرية، ولکنهم اشتغلوا عن الوراثة المعنوية و الروحانية العلمية الکشفية الشهودية و... و عن الاقبال الي الله بحطام الدنيا. و منهم من يکون له حظّ يسير فيالمعني و الخلق، و هو من السادات و الشرفاء، والکل آل، الي ان قال: و اذا انضاف بهذه القرابة الدينية، قرابة طينته الطيبة الطاهرة کالمهدي عليهالسلام، والائمة الکاملين الطيبين الطاهرين، فذلک اجمل و اکمل و افضل». شيخ عارف قيصري نيز در شرخ خطبه فصوص بهمين معني تصريح نموده است. شيخ عارف محقق جندي در شرح عبارات شيخ اکبر «حتي ان الرسل لايرونه متي رأوه الا من مشکوة خاتم الاولياء، بعد از تقرير و تحقيق اطوار ولايت و ظهور حق باسم الولي در مظاهر انبياء و اولياء گويد: «... ثم کمل الأمر في مرتبة احدية جمع جميع الأسماء و الذوات في مقام الفردية الکمالية البرزخية بمحمد - ص - ثم ابتدأت بالصور الکمالية الاحدية الجمعية في مرتبة الباطن و الولاية بآدم الاولياء، و هو اول ولي مفرد في الولاية المورثة عن النبوة الختمية المحمدية، و هو علي بن ابيطالب عليهالسلام» ولايت بعد از علي در ديگر افراد عترت دور ميزند تا برسد به مقام ختم ولايت خاصّ محمدية و خلوّ زمان از ولي کامل صاحب ولايت مطلقه، که همان ولايت خاص محمد يعني ولايتي که «کان علي قلب محمد» جائز نيست لأنه قال عليهالسلام، اني تارک فيکم الثقلين، کتاب الله و عترتي، لن يفترقا حتي يردا عليّ الحوض. يعني بر سبيل تجدّد افراد، يکي از افراد عترت الي يوم القيامه، بحسب حقيقت و معني امام و قائم مقام و خليفه واقعي حضرت ختمي مرتبت ميباشد. در اطراف کلمات دعا ذکر مطالبي مهم، لازم و مناسب است که انشاءالله به تحرير آن مطالب مبادرت خواهد شد. در فقرات دعاي عرفه نکتههاي دقيقي وجود دارد که بايد به طريقه ارباب عرفان مورد تحقيق و بحث قرار بگيرد. ارباب حکمت نظري از درک کثيري از حقايق مستور در ادعي مأثوره از اهل بيت و اقطاب وجود محرومند. سيد جلال الدين آشتياني دهم رجب سنه 1398 هجري قمري بسم الله الرحمن الرحيم قال عليهالسلام: «الحمدلله الذي ليس لقضائه دافع» شرح قوله عليهالسلام: «الحمدلله». الحمد، هو الثناء عليالجميل الاختياري، والله، اسم للذات المستجمع لجميع صفات الکمال. والحمد مصدر يقع بمعني الفاعل و المفعول، و کلاهما صحيح. اما بالمعني الثاني؛ فلأن کل جمال و کمال من الله، فکل من يحمد احدا، و يثني عليه، فهو يثني حقيقة علي الله، و ان لم يعرف الله . و لنعم ما قيل: اگر مؤمن بدانستي که بت چيست اگر کافر ز بت آگاه بودي نديد او از بت الا خلق ظاهر بدين علت شد اندر شرع کافر بدانستي که دين در بتپرستي است چرا در دين خود گمراه بودي بدين علت شد اندر شرع کافر بدين علت شد اندر شرع کافر الاتري، ان المدح و الثناء لکتاب اوشعر، هو ثناء علي مصنّفه و شاعره (ناظمه). و لما کان الموجودات بأسرها کتاب الله التکويني، فمدح کل موجود و ثناء کل شيء، هو ثناء الله تعالي. بنزد آن که جانش در تجلي است ما عدمهائيم هستيها نما تو وجود مطلق و هستي ما همه عالم کتاب حق تعالي است تو وجود مطلق و هستي ما تو وجود مطلق و هستي ما و بعبارة اخري: لما کان کل ممکن ليس له وجود من نفسه، بل عدم في نفسه فلذا ليس له کمال و جمال في نفسه، حتي يثني عليه، بل جماله و کماله عکس جمال الله و کماله. خلق را چون آبدان صاف و زلال پادشاهان مظهر شاهي او خوبرويان مظهر خوبي او فالثناء علي کل کمال ثناء علي من له الکمال بالحقيقة، و هو الله تعالي. و اندر آن تابان صفات ذوالجلال عارفان مرآت آگاهي او حس ايشان عکس خوشروئي او من له الکمال بالحقيقة، و هو الله تعالي. من له الکمال بالحقيقة، و هو الله تعالي. و اما بالمعني الاول، فلانه الحامد بالحقيقة و الفاعل الحقيقي «هل من خالق غيرالله، والله خلقکم و ما تعملون» والفواعل الطبيعي علل (علة) معدّة لا علة موجدة، فانه لامؤثر في الوجود الي الله. و قد نبّه الله تعالي علي فسادتوهم من قال: ان الفاعل الطبيعي هو الفاعل بالحقيقة بقوله: «افرأيتم ماتمنون، أنتم تخلقونه ام نحن الخالقون» فان الناس لجهلهم، يتوهمون، ان کل من يهييء بحرکته شيئاً لقول صورة و استفاضة فيض، هو الفاعل و يعتقدون، ان الوالد علة موجودة للولد، فنبّه الله تعالي علي ان الوالد ليس بخالق للولد، و انما شأنه التحريک و قذف المني في قرار مکين، و الفاعل الموجد هو الله. «هو الذي يصوّرکم في الارحام» و کذا قوله تعالي: «أفريتم ما تحرثون، انتم تزرعونه ام نحن الزارعون ». فالحامد بالحقيقة هوالله، لانه مقلب القلوب و الابصار، و هوالذي يشوق القلب و يوقظه بالثناء عليه. قال الله تعالي: «ولکن الله حبب اليکم الايمان و زيّنه في قلوبکم». ديده و دل هست بين الأصبعين چون قلم در دست کاتب اي حسين چون قلم در دست کاتب اي حسين چون قلم در دست کاتب اي حسين و کما ان القلم ليس هوالحامد و الثاني (المثني) بل الکاتب، فکذا نحن بالحقيقة لسنا حامدين، بل الله تعالي کتب في قلوبنا بقدر استعدادنا و قابليّتنا حمده و ثنائه، وانطق السنتنا بها، و لذلک قال عليهالسلام في هذا الدعاء: «أم کيف أترجم بمقالتي و هو منک، برزاليک». و قال ولده سيدالساجدين: «واجعل همسات قلوبنا و حرکات اعضائنا و لهجات السنتنا في موجبات رضاک». والحمدالله و المدح والشکر متقارب المعني، و قال ابن انباري: حمد مقلوب مدح است کما في جذب و... والمعني واحد. و هو غلط، فان الحمد هو الثناء علي الجميل الاختياري، والمدح اعم من ان يکون الثناء علي الجميل الاختياري او غير الاختياري، کما يقال: مدح الربيع ولا يقال: حمده. «مادح خورشيد، مداح خودست». والشکر اخص من الحمد، فالشکر هو الثناء علي جميل و نعمة يتعدي من صاحبه الي الثاني (المثني) والحامد، يقال: شکرته علي نعمه (انعامه) و عطيته، و لايقال: شکرته علي علمه وقوته و شجاعته و شدة بطش يده. و يقال: حمدته لعلمه و شدة بأسه و رباط جأشه. فيعتبر في الشکر ان يکون الثنا و الحمد لاجل تعدي جميله و نعمته اليک، و لذا ورد في الحديث عن النبي (ص): «ان الحمد رأس الشکر، ماشکرالله عبد لايحمده». فان جزاء نعمة الله من العبد ليس الاالثناء والاعتراف و العلم بانها من الله. ففي مناجاة موسي علي نبيّنا و آله و عليهالسلام: «الهي خلقت آدم بيدک، واسکنته جنتک، و زوجته حوا امتک، فکيف شکرک؟ فقال الله تعالي: علم ان ذلک مني» و فيالکافي عنالصادق عليهالسلام قال: «من انعم الله عليه بنعمة فعرفها (بقلبه) فقدادي شکره». و عن الکاظم (ع): «من حمدالله علي نعمة (علي النعمة) فقد شکره، والحمد افضل من تلک النعمة». فالحمد هو روح الشکر و رأسه، و لما قال موسي علي نبينا و آله و عليهالسلام: «يارب کيف اشکرک و انا لااستطيع ان اشرک الا بنعمة ثانية من نعمک، و شکري لک نعمة اخري منک عليّ، توجب عليّ الشکرلک، اوحي الله تعالي اليه، اذا عرفت هذا فقد شکرتني.» و اما ما قال بعض اهل العلم، فيالفرق بين الحمد و الشکر، بان الحمد هوالثناء باللسان لقوله تعالي: «و قل الحمدالله الذي لم يتخذو لدا»، والشکر مايکون الثناء بالأرکان، کما قال الله: «اعلموا آل داود شکراً و قليل من عبادي الشکور» فهو غلط، فان الحمد ليس منحصراً في ان يکون الثناء باللسان، فما من موجود الا و هو حامدالله، کما قال الله: «وان من شيئ الا يسبّح بحمده، ولکن لا نفقهون تسبيحهم» والله حامد لنفسه باظهار الصفات الکمالية في مظاهرها. و معني تسبيح الأشياء دلالتها الذاتية علي کمال خالقها، فانه ما من ممکن الّا و هو مرکب من الوجدان و الفقدان، و کل ممکن زوج ترکيبي من الوجود والعدم (المهيّة والوجود)، لان کل ممکن محدد بحد هو مهيته و حقيقته، فيدل بذاته انه لابد له من محدد لايکون محدودا، والا، يتسلسل، و لازم کونه غير محدود ان يکون واسعاً و داخلاً في کل شيئ، لا کدخول شيئ في شيئ، و مع کل ذرّة، و ظاهرا في کل شيء، و هو معني ثناءالله نفسه و حمده، فالله حامد لنفسه بابداع کمالاته السنيّة و صفاته العلية في مظاهرها من الممکنات، فتسبح کل شي تنزيه الله تعالي عن النقائص بسبب حمده تعالي، فان النقائص يرجع الي العدميات، فان الوجود خير محض، و لذا ليس شي مسلوباً عن الله، فانه کلّ الأشياء، و کل الوجود، و ما من موجود. الا و هو معه « ما يکون من نجوي ثلاثة الا و هو رابعهم و خمسة الا و هو سادسهم، و لا ادني من ذلک، و لا اکثر، الا، و هو معهم» فهو داخل في کل شيئ لا بممازجة، و خارج لابمباينة. و لما سئل عن اميرالمؤمنين عليهالسلام عن الله، اين هو؟ فقال: «هو هيهنا و هيهنا و فوق و تحت و محيط بنا و معنا» و قال النبي (ص): «لوادليتم الي الأرضين السفلي، لهبط علي الله.» و قال اميرالمومنين، عليهالسلام، في خطبة: «لم يحلل فيقال هو فيها کائن، و لم ينأ عنها، فيقال، هو عنها بائن، و لم يخل منها، فيقال، اين و لم يعزب منها بالالتزاق، ولم يبعد عنها بالافتراق، بل هو في الاشياء بلا کيفيّة». و سيجيء في هذا الدعاء «رايتك ظاهرا في کل شيئ» و لذا ليس له بالحقيقة صفة سلبية، و کيف يسلب عنه شيئ، و هو موجده و معطيه، و معطي الشيئ ليس بفاقد له بالضرورة. ذات نايافته از هستي بخش خشک ابري که بود زاب تهي نايد از وي صفت آب دهي کي تواند که شود هستي بخش نايد از وي صفت آب دهي نايد از وي صفت آب دهي و صفاته السلبية بالحقيقة سلب السلب (اي النقايص العدمية) فحمده تعالي و ظهوره في کل موجود سبب تنزيهه عن النقائص التي هي عدميات. فاذا کان الله تعالي محيطاً بکل الوجود، فليس فيه عدم شيئ، فحمده تعالي و ظهوره صار علَّة لتسبيحه، و لعل هذا معني ما قالت الملائکة: «و نحن نسبح بحمدك» لأنه الظاهر من اللفظ، و کذا قوله تعالي: و الملئکة يسبّحون بحمد ربهم» لا ما قاله بعض المفسرين، من ان انباء للملابسة، اي، يسبّحه متلبسين بالحمد لك. فحمده و ثنائه تعالي بتجليه علي کل موجود، يوجب ان لايکون فيه فقد شيء، فلوکان فيه صفة سلبية، يلزم ترکيبه من الوجدان و الفقدان، فلم يکن بسيط الحقيقة، و هو باطل بالضروره. فانکشف ان الحمد لا يختصَّ بأن يکون الثناء باللسان، بل الثناء باظهار کمال المحمود و جماله بذاته اقوي و اولي بکونه حمدا من الثناء باللسان، فان الثناء باللسان قديکون کذباً، و دلالته دلالة وضعية، و هي دلالة ضعيفة بالقياس الي الدلالات الذاتية الوجودية، فکل موجود بوجوده حامدلله تعالي، فکل موجود بمافيه من الکمال والجمال حامدلله، ولکن الحامد الجامع لجميع مراتب الحمد، هو الجامع لجميع الکمالات، و هو الاسم الاعظم الذي يتشعّب منه الأسماء الحسني و الصفات العليا، و هو الفاتح الخاتم للکل، به يفتح الله الجود والوجود، و به يختم، و هو النور المحمدي والسّراج الاحمدي، فانه حامدالله بجميع اسمائه الحسني و صفاته العليا. و لنعم ماقال ابن عربي : «ان الله تعالي الف اسم، و للنبي الف اسم، فهو صلي الله عليه وآله بوحدته (الجامعة) جامع لجميع اسماء الحسني و الصفات العليا، و فيه انطوي العالم الأکبر بجميع مراتبه، و لذاك سمَّي بالحامد و محمد و محمود، واختص بلواءالحمد، فکل الانبياء و الاولياء و جميع ما خلق الله يستظلّون بظل لوائه، و طوله مسير الف سنة بعدد اسماءالله تعالي، وله ثلاث ذوائب من نور، ذوائب في المشرق، و مطلع نور الوجود و مبدء ظهور الجود، و ذوابه في المغرب، و هو افول نورالوجود و غروبه عن دارالطبيعة و عالم الدنبا، و ظهوره في عالم الآخرة، و ذوابه في وسط الدنيا، سنامه ياقوت حمراء، و لعله کناية عن العشق والمحبة، و قصبته قصبة بيضاء، ولعله کناية عن العلم الواضح، وزجه درة خضراء کنايه عن اول مقام سلوك السالکين. کما ورد في الحديث عن ابي الحسن الرضا (ع): «ان رسول الله حين نظر الي عظمة ربه، کان في هيئة الشاب الموفق في سن ابناء ثلثين سنة، و کان رجلاه في خضرة» و هي کناية عن ثبات قدمه (ص) في مقام المعرفة والسلوک، ولکونه (ص) بحسب باطنه و نوره جامع لجميع مراتب الحمد، اختص بالمقام المحمود، و هو مقام الفناء في الله، و لذا قال (ص): «فيلهمني الله محامداً احمده بها، لايحضرني الآن، فاحمده بتلک المحامد» فان نشاه الدنيا غير قابلة لاظهار تلک المحامد و لايمکن التعبير عنها. «آن را که خبر شد، خبري باز نياورد». بل لايمکن التعبير عنها لاحد من المقربين من الملائکة و المرسلين، کما قال (ص): «لي مع الله وقت لايسعني فيه ملک مقرب ولا نبي مرسل». [قوله: ليس لقضائه دافع...] والقضاء قد يطلق في مقابلالقدر و هو کما قال الشيخ الرئيس: «هو اوضع الاول البسيط. و هو المعبّرعنه في الشرع بام الکتاب و هو الصادر الاول الذي يسمونه الحکماء بالعقل الاول الذي محيط بکل الممکنات و حاولو جوداتها». والقدر علي ما عرفه الرئيس هو، ما يتوجه اليه القضاء علي التدريج. فان القدر (التقدير) هو التحديد و تعيين الاوقات. ولذا قال ابوالحسن عليهالسلام ليونس: «او تدري ما القدر؟ قال: لا، قال: هو الهندسه من الطول والعرض و البقاء». و في حديث آخر: «هو وضع الحدود من الاجال و الارزاق و البقاء و الفناء» و قد بطلق القضاء علي ما يعم القدر، کالظرف و الجار والمجرور. والفقير والمسکين و قد يطلق القضاء علي معان آخر کالايجاد، قال الله تعالي: «فقضاهن سبع سموات...» قال الله تعالي: «و قضي ربک ان لا تعبدوا، الا ايّاه» والکل صحيح، فان عالم الشهود ظل ما في عالم الغيب و عکسه، الظل والعکس لايخالف ذا الظل و الاصل، والعالم الکياني رفيقة عالم الربوبي، فکيف يکون هيهنا شيء لم يکن هناک چيست اندر کوزه کاندر بحر نيست سوي شهر از باغ شاخي ميبرند خاصه باغي کاين فلک يک برگ اوست بلکه او مغز است و اين عالم چو پوست چيست اندر خانه کاندر شهر نيست باغ و بستان را کجا آنجا برند بلکه او مغز است و اين عالم چو پوست بلکه او مغز است و اين عالم چو پوست قال الصادق، عليهالسلام، في تفسير قوله تعالي: «هل اتي علي الانسان حين من الدهر لم يکن شيئا مذکورا»: «کان مقدورا و لم يکن مذکوراً». و في خبر آخر عن المجمع: «کان شيئا مقدوراً، و لم يکن مکوّناً». و عن الصادق و الباقر عليهماالسلام: «کان مذکوراً فيالعلم، و لم يکن مذکوراً في الخلق». و قال الله تبارک و تعالي: «ما اصاب من مصيبة فيالارض و لا في انفسکم، الا، في کتاب من قبل ان نبرأها، ان ذلک علي الله يسير، لکيلا تاسو علي مافاتکم، ولاتفرحوا بما آتاکم، و الله لايحب کل مختال فخور». فان الانسان اذا عرف ان کل مصيبة مقدّر مکتوب من عندالله، فکيف يحزن، وقد قلت في اوان الشباب: چون آنچه رسد ما را، از حضرت يزدان است باکي نبود ما را، چه درد و درمان است چون ساقي ما يار است، وين باده زدلدار است چه صافي و چه دردي، مارا همه يکسان است و قال الله تعالي: «انا کل شيي خلقناه بقدر، و کل شي فعلوه في الزبر، و کل صغير و کبير مستطر». و قال ابوعبدالله (ع): «ويل لهذه القدرية يقرئون هذه الآية: الا امرئته قدّرناها من الغابرين، و يحهم، من قدّرها الا الله تبارک و تعالي». و في العيون عن حمد ان بن سالم قال: «کتبت الي الرضا عليه آلاف الثناء، اسئله عن افعال العباد، مخلوقة ام غير مخلوقة؟ فکتب عليهالسلام: «افعال العباد مقدّرة في علم الله عزوجل قبل خلق العباد بالفي عام». «نبودي تو که فعلت آفريدند» و لعل التعبير بألفي عام، کناية عن مرتبتي عالم المجردات عن المادة والمقدار، و عالم المجردات عن المادة لا عن المقدار. و کتب حسن بن ابي الحسن البصري الي مولانا ابي عبدالله الحسين، صلواة الله و سلامه عليه، يسئله عن المقدار، فکتب عليه السلام: «فاتبع و شرعت (شرحت) لک في القدر مما افضي الينا اهل البيت، فانه من لم يؤمن بالقدر خيره و شره، فقد کفر، و من حمل المعاصي علي الله عزوجل، فقد افتري علي الله افتراءا عظيما، ان الله تبارک و تعالي لايطاع باکراه، ولايعصي بغلبة ولايمهل العباد في هلکة، لکنه المالک لما ملکهم، والقادر لما عليه اقدرهم، فان ائتمروا بالطاعة لم يکن الله صاداً عنها مبطلاً، و ان ائتمروا بالمعصية فشاء ان يمن عليهم، فيحول بينهم و بين ما ائتمروا به، فعل و ان لم يفعل، فليس هو حملهم عليا قهراً، ولا کلَّفهم جبراً، بل يمکنه اياهم بعد اعذاره، و انذاره لهم، و احتجاجه عليهم، طرقهم و مکنهم و جعل لهم السبيل، فانا الي ذلک اذهب، و به اقول انا و اصحابي، والحمد لله». و في المحاسن، انه «اختصم رجلان، قدري و غيرقدري، فجعلا اباعبدالله (ع) حکما بينهما فآتياه و ذکرا کلامهما، فقال عليهالسلام: «ان شئتما اخبرتکما بقول رسول الله، صلي الله عليه و سلم، فقالا، قد شئنا، فقال: قال رسول الله، صلي الله عليه وآله، فصعد المنبر، فحمد و اثني عليه، ثم قال: کتاب کتبه الله بيمينه و کلتايديه يمين، فيه اسماء اهل الجنة باسمائهم و اسماء آبائهم و عشائرهم، لايزيد فيهم رجلا، و لاينقص منهم رجلا...» و في حديث آخر عن ابي جعفر، عليهالسلام، عن ابيه، صلواة الله عليهما، قال: «خرج رسول الله قابضاً علي شيئين في يديه، ففتح يده اليمني ثم قال: بسم الله الرحمن الرحيم، کتاب من الرحمن الرحيم، في اهل الجنة باعدادهم و احسابهم و انسابهم، مجمل عليهم الي يوم القيامه، لاينقص منهم احداً، ولايزاد فيهم احداً، ثم فتح يده اليسري، فقال: بسم الله الرحمن الرحيم، كتاب من الرحمن الرحيم في اهل النار باعدادهم و احسابهم و انسابهم الي يوم القيامة، لاينقص منهم احدا و لايزداد فيهم احداً...». و في خبر آخر عن جعفربن محمد الصادق، عليهماالسلام، انه قال: «خطب رسول الله عليه وآله الناس، ثم رفع يده اليمني قابضاً علي کفّه، فقال: اتدرون ما في کفي؟ فقالوا، الله و رسوله اعلم، فقال، فيها اسماء اهل الجنة، و اسماء آبائهم و قبائلهم الي يوم القيامة، ثم رفع يده اليسري، فقال، ايها الناس، اتدرون مافي يدي؟ فقالوا الله و رسوله اعلم، فقال، اسماء اهل النار، و اسماء ابائهم و قبائلهم الي يوم القيامة، ثم قال، صلي الله عليه و آله، حکم الله و عدل، حکم الله و عدل «فريق في الجنة و فريق في السعير». و فيالکافي عن مولانا الصادق عليهالسلام قال: «کان اميرالمؤمنين، عليهالسلام، کثيرا ما يقول: اعلموا علماً يقينا، ان الله تعالي لم يجعل لعبدوان اشتدّ جهده و عظمت حيلته و کثرت مکائده، ان يسبق ماسمي الله له في الذکر الحکيم، و لم يحل بين العبد في ضعفه و قلّة حيلته ان يبلغ ما سمي له في الذکر الحکيم، يا ايها الناس انه لن يزداد امرء نقيراً بحذقه و لا ينقص امرء نقيراً بحمقه». و في حديث «انه جاء سراقة بن مالک الي النبي، صلي الله عليه وآله و سلم، فقال: يا رسول الله بين لنا ديننا کأنا خلقنا الآن، و فيم العمل اليوم؟ و فيما جفّت به الاقلام و جرت به المقادير ام فيما يستقبل؟ قال: فيما جفّت به الأقلام و جرت به المقادير؛ قال: و فيهما العمل؟ قال: اعملوا فکل ميسّر لما خلق له، و کل يعمل لشاکلته. و لما سئل هل الدواء و الرقية يغني من قدرالله قال، الدواء و الرقية من قدر الله». و هذا من جوامع الکلم اللتي ينفتح منه ابواب من العلم: منها، انه لاجبر في افعال العباد و لاتفويض، فانه معني قوله، صلي الله عليه و آله: الدواء و الرقية من قدر الله، ان لکل شيء قدر - قدّر باسبابه و علله، و ابي الله ان يجري الامور الاباسبابه.
×
×
  • اضافه کردن...