لطفا جهت استفاده از تمام مطالب ثبت نام کنید
جستجو در تالارهای گفتگو
در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'شیخ'.
15 نتیجه پیدا شد
-
آواز راز [بازنویسی و تلخیص داستانها رمزی ـ عرفانی شیخ اشراق] به اهتمام : اسدپور - رضا زیر نظر : مختارپور - علیرضاایرانی - اکبر محل نشر : تهران تاریخ نشر : ۱۳۸۳/۰۹/۱۶ رده دیویی : ۱۸۱.۰۷ قطع : رقعی جلد : شومیز تعداد صفحه : ۱۷۰ نوع اثر : گردآوری زبان کتاب : فارسی شماره کنگره : BR۷۲۴ نوبت چاپ : ۲ تیراژ : ۳۰۰۰ شابک : ۹۶۴-۵۵۶۸-۸۹-۷
-
شیخ اشراق [align=justify] هشتم مرداد در کشور ما روز بزرگداشت سهروردی است. به همین مناسبت نگاهی کوتاه به زندگی و آرای فلسفی این حکیم ایرانی خواهیم داشت. یکی از فلاسفه بزرگ مسلمان، شیخ شهاب الدین ابوالفتوح یحیی سهروردی معروف به "شیخ اشراق"، بنیانگذار حکمت اشراق است که ۸۴۱ سال پیش می زیسته است. وی در سال ۵۴۹ هجری قمری در روستایی به نام سهرورد در حوالی همدان دیده به جهان گشود. حکمت و اصول فقه را در شهر مراغه نزد مجدالدین جیلی -استاد فخر رازی- آموخت، سپس به مرکز علمی آن زمان یعنی شهر اصفهان رفت تا نزد ظهیرالدین فارسی، علم منطق را بیاموزد و تحصیلات خود را به مراحل عالی برساند. در همین سفر بود که برای نخستین بار با افکار ابن سینا آشنا شد. وی بعد از اتمام تحصیلات به خارج از ایران سفر کرد که در مسیر این سفر با تصوف و عقاید صوفیه آشنا شد و به همین سبب زمان های درازی را به عبادت و اعتکاف گذراند و با شیوه اهل تصوف انس گرفت. سپس چند سالی را در عراق و شام به مطالعه گذراند. شیخ در سن ۳۰ سالگی به شهر حلب (واقع در سوریه امروزی) رفت و با حاکم شهر الملک الظاهر مالوف شد و به درخواست وی، درس و بحث خود را در مدرسه حلاویه آغاز کرد. مدتی بعد از این، در مناظره هایی که با برخی از عالمان شهر داشت با بیان بی باکانه عقاید خود از سوی علمای قشری وقت، مورد مخالفت قرار گرفت. عناد ایشان نسبت به شیخ تا بدانجا بالا گرفت که از الملک الظاهر خواستند وی را دستگیر کند اما حاکم با این موضوع مخالفت کرد. سرانجام ایشان با ارسال شکواییه به صلاح الدین ایوبی خواستار مجازات شیخ به جرم معاندت با شرایع شدند به همین سبب به امر صلاح الدین ایوبی (پدرالملک الظاهر)، شیخ سهروردی دستگیر شد و علی رغم میل الملک الظاهر، در حدود سن ۳۸ سالگی به طرز مرموزی در زندان به قتل رسید. سهروردی، برای تبیین و تعریف مبانی فلسفه اشراقی خود، چهار کتاب یعنی التلویحات، المشارع و المطارحات، المقاومات و حکمه الاشراق را به رشته تحریر درآورد. هیاکل النور، رساله عقل سرخ، آواز پر جبرئیل، روزی با جماعت صوفیان و رساله فی حاله الطفولیه از دیگر آثار مشهور اوست. سهروردی علی رغم آنکه فیلسوف است، به نوعی صوفی و عارف مسلک محسوب می شود، وی کتابی (کلمه التصوف) نیز با همین عنوان دارد لکن این کتاب بیش از آنکه مربوط به عقاید متصوفه باشد، درباره مسائل علم الهی است. سهروردی با وجود عمر کوتاه خود، ۳۷ کتاب به عربی و ۱۳ کتاب به فارسی نگاشته است که نمایانگر نبوغ بالای این دانشمند جوان ایرانی است. در این قسمت خوب است که با عقاید و آرای فلسفی شیخ بیشتر آشنا شویم; برای همین ابتدا بهتر است نگاهی اجمالی به تقسیم بندی فلسفه و فلاسفه اسلامی داشته باشیم. حکمت در واقع واژه ای عربی است که معادل آن در زبان فارسی فلسفه است و فلسفه بر دو قسم است: نظری و عملی. از سوی دیگر فیلسوفان مسلمان به دو دسته مشخص تقسیم می شوند. فلسفه اشراق را شیخ سهروردی بنیان نهاد و برای ایجاد آن به آموزه های قرآن کریم، حکیمان ایران باستان و افکار افلاطون توجه ویژه ای داشت تا آنجاکه در مقدمه کتاب حکمه اشراق، افلاطون را "رئیس اشراقیون" می نامد. در فلسفه اشراق، برای تحقیق در مسائل فلسفی -بخصوص حکمت الهی- تنها استدلال و تفکرات عقلی کافی نیست و سلوک قلبی، مجاهدات نفس و تصفیه آن نیز برای کشف حقایق ضروری و لازم است. در مقابل فلاسفه اشراق، فلاسفه مشائی قرار دارند که به نوعی پیرو ارسطو هستند. شیخ الرئیس ابوعلی سینا آغازکننده این مسیر در میان فلاسفه مسلمان است. در فلسفه مشا»، ابزار کشف حقیقت، صرفا استدلال است و این بزرگترین نقطه تقابل بین فلسفه مشا» و اشراق است. سهروردی علی رغم تسلط به فلسفه مشا»، بخاطر همین تفاوت از منتقدین سرسخت حکمت مشائی شد. شیخ، منشا» کل هستی را "نورالانوار" می داند که قائم به ذات و بی نیاز به علت است و وجود هر چیز دیگری را عرضی و ممکن الوجود می شمارد. حکمت اشراق به مانند عرفان صوفیه، بر ذوق و کشف استوار است و شیخ آن را حاصل خلوت خویش می داند. فلاسفه برای بیان تجربیات خود عموما از دو زبان استفاده می کنند زبان اول، همان زبان فلسفی عادی است که با توجه به علوم ظاهری (صوری) شکل می گیرد و زبان دوم زبان تمثیل است که شیخ اشراق این زبان را گویاترین زبان برای بیان تجربیات فلسفه اشراقی می داند. سهروردی مراحل چهارگانه فلسفه اشراق را بدین صورت شرح داده است; اول; تزکیه نفس و آماده شدن برای مکاشفه و درک بارق الهی دوم; مشاهده انوار الهی و کسب انوار سانحه که مبنای شناخت و علم را تشکیل می دهند. سوم; مرحله ساختمان علم صحیح، در این مرحله فیلسوف از حکمت بحثی و علم صوری استفاده کرده و تجزیه خود را که در مراحل قبل درک نموده در نظام صوری-برهانی تحلیل می کند. و چهارم; مرحله تدوین حاصله از کل مراحل قبل است. [/align] محسن رنجبر
-
داستان قاضی القضات شدن شیخ بهایی روزى شاه عباس صفوی به شیخ بهایى گفت: دلم می خواهد ترا قاضى القضات کشور نمایم تا همانطور که معارف را نظم دادى، دادگسترى را هم سر و سامانى بدهی، بلکه حق مردم رعایت شود. شیخ بهایى گفت : من یک هفته مهلت می خواهم تا پس از گذشت آن و اتفاقاتى که پیش خواهد آمد، چنانچه باز هم اراده ی ملوکانه بر این نظر باقى بود دست به کار شوم و الا به همان کار فرهنگ بپردازم... شاه عباس قبول کرد و فردا شیخ سوار بر الاغش شده و به مصلای خارج از شهر رفت و افسار الاغش را به تنه درختى بست و وضو گرفت و عصای خود را کنارى گذاشت و براى نماز ایستاد، در این حال رهگذرى که از آنجا می گذشت، شیخ را شناخت، پیش آمد و سلام کرد. شیخ قبل از نماز خواندن جواب سلام را داد و گفت: اى بنده خدا من می دانم که ساعت مرگ من فرار رسیده و در حال نماز زمین مرا مى بلعد!!! تو اینجا بنشین و پس از مرگ من الاغ و عصاى مرا بردار و برو به شهر به منزل من خبر بده و بگو شیخ به زمین فرو رفت و لیکن چون قدرت و جرات دیدن عزرائیل را ندارى چشمانت را بر هم بگذار و پس از خواندن هفتاد مرتبه قل هو الله احد مجددا چشم هایت را باز کن و آن وقت الاغ و عصاى مرا بردار و برو !!! مرد با شنیدن این حرف از شیخ بهایى با ترس و لرز به روى زمین نشست و چشمان خود را بر هم نهاد و شیخ هم عمامه خود را در محل نماز به جاى گذاشته ، فوراً به پشت دیوارى رفت و از آنجا به کوچه اى گریخت و مخفیانه خود را به خانه خویش رسانیده و به افراد خانواده خود گفت: امروز هر کس سراغ مرا گرفت بگوئید به مصلا رفته و برنگشته ، فردا صبح زود هم من مخفیانه می روم پیش شاه و قصدى دارم که بعداً معلوم می شود... شیخ بهایى فردا صبح قبل از طلوع آفتاب به دربار رفت و چون از نزدیکان شاه بود، هنگام بیدار شدن شاه اجازه حضور خواست و چون به خدمت پادشاه رسید عرض کرد: اعلیحضرت، می خواهم کوتاهى عقل بعضى از مردم و شهادت آنها را فقط به سبب دیدن یک موضوع، به شاه نشان دهم و ببینید مردم چگونه عقل خود را از دست می دهند و مطلب را به خودشان اشتباه می فهمانند ؟!! شاه عباس با تعجب پرسید: ماجرا چیست؟ شیخ بهایى گفت: من دیروز به رهگذرى گفتم که چشمت را هم بگذار که زمین مرا خواهد بلعید و چون چشم بر هم نهاد من خود را مخفى ساخته و به خانه رفتم و از آن ساعت تا به حال غیر از افراد خانواده ام، کسى مرا ندیده و فقط عمامه خود را با عصا و الاغ در محل مصلى گذاشتم، ولى از دیروز بعدازظهر تا به حال در شهر شایع شده که من به زمین فرو رفتم و این قدر این حرف تکرار شده که هر کس می گوید من خودم دیدم که شیخ بهایى به زمین فرو رفت!!! حالا اجازه فرمایید شهود حاضر شوند! به دستور شاه مردم در میدان شاه و مسجد شاه و عمارتهاى عالى قاپو و تالارها و عمارت مطبخ و عمارت گنبد و غیره جمع شدند، جمعیت به قدرى بود که راه عبور بسته شد، لذا از طرف رئیس تشریفات امر شد که از هر محلى یک نفر شخص متدین و فاضل و مسن و عادل براى شهادت تعیین کنند تا به نمایندگى مردم آن محل به حضور شاه بیاید و درباره فقدان شیخ بهایى شهادت بدهند... بدین ترتیب 17 نفر شخص معتمد و واجد شرایط از 17 محله ی آن زمان اصفهان تعیین شدند و چون به حضور شاه رسیدند ، هر کدام به ترتیب گفتند : به چشم خود دیدم که چگونه زمین شیخ را بلعید! دیگرى گفت: خیلى وحشتناک بود ناگهان زمین دهان باز کرد و شیخ را مثل یک لقمه غذا در خود فرو برد. سومى گفت: به تاج شاه قسم که دیدم چگونه شیخ التماس می کرد و به درگاه خدا گریه و زاری می نمود. چهارمى گفت: خدا را شاهد می گیرم که دیدم شیخ تا کمر در خاک فرو رفته بود و چشمانش از شدت فشارى که بر سینه اش وارد می آمد از کاسه سر بیرون زده بود!!! به همین ترتیب هر یک از آن هفده نفر شهادت دادند. شاه با حیرت و تعجب به سخنان آنها گوش می کرد و عاقبت شاه آنها را مرخص کرد و خطاب به آنها گفت : بروید و مجلس عزا و ترحیم هم لازم نیست زیرا معلوم می شود شیخ بهایى گناهکار بوده است! وقتى مردم و شاهدان عینى رفتند، شیخ مجدداً به حضور شاه رسید و گفت: قبله ی عالم! عقل و شعور مردم را دیدید؟ شاه گفت: آرى، ولى مقصودت از این بازى چه بود؟ شیخ عرض کرد: به من فرمودید، قاضى القضات شوم. شاه گفت: بله ولى این موضوع چه ارتباطی به آن دارد؟ شیخ گفت: من چگونه می توانم قاضى القضات شوم با اینکه می دانم مردم هر شهادتى بدهند معلوم نیست که درست باشد، آن وقت حق گناهکاران یا بى گناهان را به گردن بگیرم. اما اگر امر می فرمایید ناچار به اطاعتم ! شاه عباس گفت: چون مقام علمى تو را به دیده ی احترام نگاه کرده و می کنم لازم نیست به قضاوت بپردازى، همان بهتر که به کار فرهنگ مشغول باشى !!!
-
بقعه شیخ شهاب الدین محمود اهری
Captain_K2 پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در آثار تاریخی و گردشگری ایران
آذربایجان شرقی، شهرستان اهر بقعه شیخ شهاب الدین محمود اهری بقعه شیخ شهاب الدین اهری در دوره صفویه به احتمال زیاد در روزگار شاه عباس اول بر مزار شیخ شهاب الدین اهری، در شهر اهر ساخته شده است شیخ شهاب الدین محمود اهری فرزند احمد اهری در نیمه شعبان 580 قمری در شهر اهر چشم به جهان گشود. وی در سن 25 سالگی برای تکمیل مراحل علمی و عرفانی خود راهی بغداد شد و در محضر شیخ رکن الدین سجاسی به کسب فیض و کمالات معنوی پرداخت.اثر مکتوبی نیز از این عارف اندیشمند به نام عشقنامه به جای مانده که متضمن عقاید و آرای عرفانی اوست. این عارف بزرگ در سال 665 قمری چشم از جهان فروبست و در صحن خانقاه خود به خاک سپرده شد.ساختمان بنا شامل خانقاه، مسجد، ایوانی بلند، مناره ها و غرفه های متعدد است. تاریخ بنا بدرستی معلوم نیست لیکن از قرن هفتم هجری قمری ساختمان بنا دارای تشکیلاتی بوده است. آثاری از دورههای قبل (دوره ایلخانی) در آن وجود دارد. مسجد شیخ شهابالدین اهری در ضلع شرقی صحن این بقعه ساخته شده است و دارای گچبریها و تزئینات نقاشی است.دور تا دور دیوار مسجد دستخط هایی وجود دارد که بین آنها دستنوشته هایی از شیخ بهایی، شاه عباس سوم و ابوالقاسم نباتی وجود دارد. فضای بزرگی که زیر گنبد دو پوش قرار گرفته مقطعی مربعی شکل دارد که ارتفاع آن 18 متر است. در طرفین خانقاه اتاقهایی و به قرینه هم ساخته شدهاند که به چینی خانه (محل نگهداری ظروف چینی) معروف شده است. این قسمت در شرق بقعه واقع شده و با گچ بریها و نقاشیهایی تزئین یافته و دور تا دور دیوارهایش حاوی دستخطهایی است. حصار سنگی مقبره بصورت مستطیل شکل در اطراف صحن کشیده شده و با نقوش اسلیمی و هندسی بصورت مشبک حجاری شده و از شاهکارهای حجاری اسلامی است. در قسمت ورودی و در سمت راست کتیبهای با خط کوفی و با عنوان الله ـ محمد ـ علی بصورت حجاری دیده میشود. توضیحات بیشتر در ویکی پدیا (کلیک کنید) عکاس: سید مسعود توفیقی -
آداب غذا خوردن ،سخن گفتن ،خوابیدن از شیخ جنید و بهلول
amid پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در سخنان نغز,حکیمانه و عارفانه
آورده اند که شیخ جنید بغدادي به عزم سیر از شهر بغداد بیرون رفت و مریدان از عقب او می رفتند شیخ از احوال بهلول پرسید . مریدان گفتند او مرد دیوانه اي است . شیخ گفت او را طلب کنید و بیاورید که مرا با او کار است . تفحص کردند و او را در صحرایی یافتند و شیخ را پیش بهلول بردند . چون شیخ پیش او رفت دید که خشتی زیر سر نهاد و در مقام حیرت مانده شیخ سلام نمود بهلول جواب او را داد و پرسید کیست ؟ گفت من جنید بغدادي ام بهلول گفت تو اي ابوالقاسم که مردم را ارشاد می کنی آیا آداب غذا خوردن خود را می دانی ؟ گفت : بسم الله می گویم و از جلوي خود می خورم . لقمه کوچک برمی دارم . به طرف راست می گذارم آهسته می جوم و به لقمه دیگران نظر نمی کنم . در موقع خوردن از یاد حق غافل نمی شوم .هر لقمه که می خورم الحمد لله می گویم و در اول و آخر دست می شویم . بهلول برخواست و گفت : تو می خواهی مرشد خلق باشی در صورتی که هنوز آداب غذا خوردن خود را نمی دانی و به راه خود رفت . پس مریدان شیخ گفتند یا شیخ این مرد دیوانه است . جنید گفت : دیوانه اي است که به کار خویشتن هشیار است و سخن راست را از او باید شنید و از عقب بهلول روان شد و گفت مرا با او کار است . چون بهلول به خرابه اي رسید باز نشست . بهلول باز از او سوال نمود تو که آداب طعام خوردن خود رانمی دانی آیا آداب سخن گفتن خود را می دانی ؟ گفت : سخن به قدر اندازه میگویم و بی موقع و بی حساب نمی گویم و به قدر فهم مستمعان می گویم و خلق خدا را به خدا و رسولش دعوت می نمایم . چندان سخن نمی گویم که مردم از من ملول شوند و دقایق علوم ظاهر و باطن را رعایت می کنم پس هرچه تعلق به آداب کلام داشت بیان نمود . بهلول گفت : چه جاي طعام خوردن که سخن گفتن نیز نمی دانی . پس برخواست و به راه خود برفت . مردیان شیخ گفتند این مرد دیوانه است تو از دیوانه چه توقع داري . جنید گفت : مرابا او کار است شما نمی دانید . باز به دنبال او رفت تا به بهلول او رسید . بهلول گفت تو از من چه میخواهی تو که آداب طعام خوردن و سخن گفتن خود را نمی دانی آیا آداب خوابیدن خود را می دانی ؟ گفت آري می دانم . چون از نماز عشا فارغ می شوم داخل جامه خواب می گردم پس آنچه آداب خوابیدن بود که از بزرگان دین رسیده بیان نمود . بهلول گفت : فهمیدم که آداب خوابیدن هم نمی دانی خواست برخیزد جنید دامنش را گرفت و گفت اي بهلول من نمی دانم تو قربه الی الله مرا بیاموز . گفت تو ادعاي دانایی می کردي ؟ شیخ گفت : اکنون به نادانی خود معترف شدم . بهلول گفت : اینها که تو گفتی همه فرع است و اصل شام خوردن آن است که لقمه حلال را باید و اگر حرام را صد از اینگونه آداب به جاي آوري فایده ندارد و سبب تاریکی دل می شود . و در سخن گفتن باید اول دل پاك باشد و نیت درست باشدو آن سخن گفتن براي رضاي خدا باشد و اگر براي غرضی یا براي امور دنیوي باشد یا بیهوده و هرزه باشد به هر عبارت که بگویی وبال تو باشد پس سکوت و خاموشی بهتر و نیکتر باشد و در آداب خوابیدن اینها که گفتی فرع است . اصل این است که در دل تو بغض و کینه و حسد مسلمانان نباشد . حب دنیا و مال در دل تو نباشد و در ذکرحق باشی تا به خواب روي . جنید دست بهلول را بوسید و او را دعا کرد و مریدان که حال او را بدیدند که او را دیوانه می دانستند خود را و عمل خود را فراموش کردند و از سر گرفتند . نتیجه آن است که هر فرد بداند از آموختن آن چیزي که نمی داند ننگ و عار نباید داشت، چنانچه شیخ جنید از بهلول آداب خوردن ، سخن گفتن و خوابیدن را آموخت . -
لیست مطالب ایرانی سلام در مورد شیخ مرتضی انصاری معروف به شیخ اعظم خاتمالفقهاء والمجتهدین زندگینامه شیخ مرتضى انصاری(ره) شیخ مرتضی انصاری ( زندگینامه به صورت خلاصه ) مرجعیت شیخ مرتضی انصاری علما وسیاست ؛ از شیخ کلینی تا شیخ مرتضی انصاری معرفی کتاب منهاج الفقاهة (شرح بر مکاسب شیخ انصاری) کتابشناسی شیخ مرتضی انصاری معروف به شیخ اعظم
-
هدایهالطالب الی اسرارالمکاسب: شرح لکتاب مکاسب الشیخ مرتضی الانصاری (1214-1281ه): مع تطبیق النصوص المشروحه علی طبعه ...: المکاسب المحرمه کد کتاب : ۱۳۱۰۹۳۹ نویسنده : فتاحالشهید شهیدتبریزی محل نشر : قم تاریخ نشر : ۸۶۰۳۰۸ رده دیویی : ۲۹۷.۳۷۲ قطع : وزیری جلد : سلفون تعداد صفحه : ۶۴۶ زبان کتاب : عربÛŒ نوبت چاپ : ۱ شماره مجلد : ۱ تیراژ : ۱۵۰۰ موضوع : انصاری، مرتضیبنمحمدامین، ۱۲۸۱ - ۱۲۱۴ ق. - المکاسب - نقد و تفسیر,معاملات (فقه)
-
ولایت فقیه, از دیدگاه شیخ انصاری [align=justify] ولایت فقیه, ریشه در اعماق فقه شیعه دارد.۱ فقهای شیعه, به مناسبتهای گوناگون, در کتابهای فقهی خود, آن را مطرح کرده اند۲ و به بوته نقد و بررسی نهاده اند. در روزگار غیبت, که دسترسی به معصوم نیست, جانشینی فقیه جامع الشرایط را پذیرفته اند و ولایت او را به رسمیت شناخته اند. محقق کرکی (م:۹۴۰) و بسیاری از فقیهان نامور دیگر, براین مسأله دعوی اجماع کرده اند: (اتفق اصحابنا, رضوان اللّه تعالی علیهم, علی ان الفقیه العدل الامامی, الجامع لشرایط الفتوی... نایب من قبل ائمه الهدی, صلوات اللّه و سلامه علیهم, فی حال الغیبهٔ فی جمیع ما للنیابهٔ فیه مدخل.۳) صاحب جواهر نیز, ولایت فقیه را از مسلّمات و ضروریات فقه در نزد فقهای شیعه می داند۴ و اعلام می دارد: (کسی که در ولایت فقیه تردید کند, طعم فقه را نچشیده و رمز کلمات ائمه معصومین(ع) را نفهمیده است.۵) از این جمله اند, کسانی که ولایت فقیه را با این همه قدمت, مسأله ای جدید و نوپیدا پنداشته اند و این اصل مسلم را انکار کرده اند و پنداشته اند که شیخ انصاری, همچون آنان می اندیشد: (ولایت فقیه, یا مجتهد, یک مسأله فقهی مستحدث در میان فقهاست و ومشمولیت عام ندارد. ولایت فقیه, در یک قرن و نیم پیش, برای اولین بار, از طرف مرحوم ملاّاحمد نراقی, مطرح گردید و دلائلی برای آن آورده است که فقط مورد قبول تعداد اندکی از فقهای معاصر شده است. از جمله: آیهٔاللّه بروجردی (به طور محدود و مشروط) و آیهٔاللّه خمینی...در برابر اندک عدّه فوق, غالب علما و مخصوصاً بزرگان فقها که از بنیانگذاران و اساتید موجّه حوزه و صاحب رساله عملیّه و مقام مرجعیت شیعه هستند, نظریه ولایت فقیه را شدیداً ردّ کرده اند و رأی به بطلان و بی اساسی آن داده اند. از جمله است, مرحوم شیخ انصاری, بزرگترین فقیه چند صد ساله اخیر, صاحب کتاب مکاسب که مهم ترین کتاب درسی طلاب در حوزه های دینی امروزی است.۶) شاید برخی از حوزیان نیز در تحقیقات و بررسیهای خود, این پندار را مطرح کرده باشند که شیخ انصاری, ولایت فقیه را قبول ندارد و در ردیف مخالفان جای دارد. امّا اینان, تفاوت اساسی با گروه اول دارند. گروه اول, از آن جا که با حکومت متکی بر ولایت فقیه مخالف است, در پی مستمسکی می گردد که پندار سست و بی بنیاد خود را بر کرسی نشاند, ولی گروه دوّم, انگیزه سیاسی ندارد. در پی تحقیقی که داشته دچار این اشتباه شده است. برای پاسخ به شبهه فوق و تشریح دیدگاه شیخ انصاری در مسأله ولایت فقیه, باید همه نوشته های وی را دید آن گاه اظهارنظر کرد. از این روی, نگاهی داریم گذرا به کتاب المکاسب, کتاب الزکاهٔ, کتاب الخمس و نجات العباد.۷ ● مکاسب شیخ انصاری, در چندین جای مکاسب۸, در باره حکومت و مسائل مربوط به آن, بحث کرده, از جمله: در کتاب بیع, به درخواست شاگردان, بحث ولایت فقیه را مطرح و مناصب سه گانه زیر را برای فقیه عنوان می کند: ۱) مقام فتوا. ۲) مقام قضاء. ۳) مقام حکومت.۹ وی, ولایت فقیه را بر فتوا و قضا, قطعی می داند و باور دارد: مردم باید به فتوای فقیه جامع الشرایط جامه عمل در پوشند و به قضاوتهای وی در نزاعها و... گردن نهند. در باره مقام سوّم, تا حدودی به تفصیل سخن می گوید و در نهایت, قلمرو ولایت فقیه را در این مقام, محدود می انگارد پس از تصویر گونه های گونه گون (ولایت) نوع استقلالی آن را که (ولی) بتواند در امور مربوط به جان و مال مردم و مصالح آنان تصرف کند, یا به چیزی وادارد و یا از چیزی بازدارد و... به مقتضای دلایل قطعی, ویژه پیامبر(ص) وامامان و نایبان خاص آنان می داند. در توانایی دلایل ولایت فقیه, برای اثبات این نوع ولایت, تردید دارد: (اگر در روایات دقت شود, روشن می شود که سیاق و صدر و ذیل آنها در مقام بیان وظیفه فقها از نظر احکام شرعیه می باشند و ولایت آنان را بر اموال, به سان پیامبر(ص) و ائمه معصومین, ثابت نمی کند.) بنابراین, اگر فقیه, زکات و خمس را از مردم, مطالبه کند, بر مردم واجب نیست به او بپردازند.۱۰) برای فقیه جامع الشرایط, تنها (ولایت اذنیه) [تعبیر از نویسنده] را می پذیرد. به این معنی که می گوید: مسائل فردی و اجتماعی مسلمانان, سه گونه اند: ۱) اموری که مشروعیت آنها بستگی به اذن امام معصوم دارد قطعاً, یا با تردید, مانند: جهاد ابتدایی, اجرای حدود و... در این گونه امور, فقیه, نه خود می تواند متصدی اجرا گردد و نه می تواند به دیگران چنین اجازه ای بدهد. ۲) مسؤولیتها و وظایفی هستند که عهده دار انجام آنها, به طور خاص, یا عام, مشخص شده است. مانند: نظارت پدر بر مال فرزند, فتوا و قضاوت برای فقیهان و امربه معروف و نهی از منکر, برای کسانی که قادرند به انجام آن. در این گونه امور, چون مسؤول مشخص شده, جایی برای (ولایت اذنیه) نیست و فقیه به عنوان فردی از افراد جامعه. در صورتی که واجد شرایط باشد, می تواند عهده دار انجام آن گردد. ۳) وظایفی هستند که دخالت, یا اذن فقیه در مشروعیت, یا صحت انجام آنها, به طور قطع, یا احتمال, برای ما مطرح می باشد. مانند حوادث واقعه, با توجه به دیدگاهی که شیخ در تفسیر حوادث واقعه دارد: (فان المراد بالحوادث ظاهراً, مطلق الأمور التی لابد من الرجوع فیها عرفاً او عقلاً او شرعاً الی الرئیس۱۱). مراد به حوادث, مطلق اموری است که شرعاً و عرفاً وعقلاً, مردم به رئیس خود مراجعه می کنند برای تعیین تکلیف در انجام آنها. در این گونه موارد, باید به فقیه واجد شرایط رجوع کرد و از او, برای تعیین تکلیف در این امور, نظر خواست. بنابراین, شیخ, ولایت استقلالی فقیه را به همان بیانی که اشاره شد, نمی پذیرد و (ولایت اذنیه) را محدود به دو شرط می داند: ۱) مشروعیت آن بستگی به اذن خاص امام معصوم(ع) نداشته باشد. ۲) مسؤولیت آن, به طور عام یا خاص, به فرد, یا گروهی واگذار نشده باشد. در مقام استدلال بر این نوع ولایت برای فقیه می نویسد: (و اما وجوب الرجوع الی الفقیه فی الامور المذکوره, فیدل علیه مضافاً من جعله حاکماً کما فی مقبولهٔ ابن حنظله الظاهر فی کونه کسایر الحکام المنصوبه فی زمان النبی(ص) والصحابه فی الزام الناس بارجاع الامور المذکوره الیه والانتهاء فیها الی نظره بل المتبادر عرفاً من نصب السلطان حاکماً وجوب الرجوع فی الامور العامه المطلوبه للسطان الیه والی ماتقدم من قوله مجاری الامور بید العلماء باللّه الامناء علی حلاله و حرامه, التوقیع المروی... فی جواب مسائل اسحاق یعقوب... و امّا الحوادث الواقعه فارجعوا فیها الی رواهٔ حدیثنا فانهم حجتی علیکم و انا حجهٔ اللّه...۱۲). مقبوله عمربن حنظله که امام(ع) در آن از فقیه به عنوان حاکم, یادکرده است, بر وجوب رجوع به فقیه در امور یاد شده [آن دسته از وظایفی که احتمال دارد نظر فقیه در وجود یا وجوب آن دخالت داشته باشد] دلالت دارد. زیرا از ظاهر مقبوله برمی آید که فقیه در زمان غیبت, همانند حکّام منصوب در زمان پیامبر(ص) و صحابه می باشند, در این که مردم موظف باشند که در امور یاد شده به آنان مراجعه کنند و به نظر آنان, جامه عمل در پوشند. بلکه عرف از نصب حاکم به وسیله سلطان, وجوب رجوع به او را در امور عامه مربوط به حکومت می فهمد. همچنین روایت پیشین: (مجاری الامور بید العلماء...) بر وجوب رجوع به فقیه دلالت دارد. افزون براین, توقیع اسحاق بن یعقوب: (و اما الحوادث الواقعه...) نیز بر وجوب رجوع به فقیه دلالت دارد. شیخ, پس از آن که اختصاص مفهوم حوادث را به مسائل شرعی, به دلائلی, باطل می شمرد و نتیجه می گیرد که حوادث, افزون بر منازعات, همه مصالح عامّه را دربر می گیرد. نسبت بین توقیع شریف و آن دسته از نصوص که هرکار شایسته ای را مطلوب و به همگان اذن در انجام آن را می دهند, مانند: کلّ معروف صدقه, و عون الضعیف من افضل الصدقه و... می سنجد و می گوید: هرچند نسبت بین آنها عموم و خصوص من وجه است ولی توقیع اسحاق بن یعقوب نوعی حکومت براین ادلّه دارد. به این معنی که توقیع شریف, مفهوم این روایات را تفسیر می کند و در موارد مصالح عمومی و امور عامّه, به امام(ع) و یا نائب وی ارجاع می دهد. می افزاید: اگر حکومت توقیع را بر آن ادلّه نپذیریم و به تعارض دو دلیل حکم کنیم, نتیجه تعارض این است که در این امور, اصل عدم مشروعیت آن معروف است بدون اذن ولیّ فقیه. شیخ در پایان بحث چنین نتیجه می گیرد: (وعلی أیّ تقدیر فقد ظهر ممّا ذکرنا انّ مادلّ علیه هذه الادلّهٔ هو ثبوت الولایه للفقیه فی الامور الّتی یکون مشروعیهٔ ایجادها فی الخارج مفروغاً عنها بحیث لو فرض عدم الفقیه کان علی النّاس القیام بها کفایهًٔ۱۳.) به هر حال, با توجّه به آنچه آوردیم, روشن شد که مفاد ادلّه ولایت فقیه, ثبوت ولایت برای فقیه است, در همه اموری که مشروعیت آن در خارج اجتناب ناپذیر است. به گونه ای که اگر فقیه هم وجود نداشته باشد, باید خود مردم آن کارها را انجام دهند. اما اموری که احتمال می دهیم از وظایف ویژه امام معصوم(ع) باشد, مانند اجرای حدود... از این ادلّه, مشروعیت آن برای فقیه استفاده نمی شود. برای استنباط مشروعیت این گونه کارها باید از ادله دیگر بهره برد. با توجّه به آنچه آوردیم, سخن شیخ در ردّ و یا اثبات کلّی ولایت فقیه نیست بلکه در محدوده آن است. یادآوری: هرچند شیخ در مکاسب, در ولایت عامّه فقیه تردید می کند, ولی به شهرت آن اعتراف دارد: (لکن المسأله لاتخلو عن اشکال و ان کان الحکم به مشهوریاً۱۴.) مسأله ولایت عامّه فقیه, بی اشکال نیست, گرچه در میان فقیهان شهرت دارد. و در جای دیگر می نویسد: (... کما اعترف به جمال المحققین فی باب الخمس بعد الاعتراف بان المعروف بین الاصحاب کون الفقهاء نواب الامام۱۵.) همان طور که جمال المحققین در باب (خمس) اعتراف کرده: معروف است در میان اصحاب که: فقیهان نایب امام(ع) می باشند. امّا در کتاب خمس و زکات نظر مشهور را می پذیرد. اینک نگاهی به این کتابها: ● کتاب زکات در باره متولی زکات و وجوب اطاعت از وی, می نویسد: (ولو طلبها الفقیه فمقتضی ادلّهٔ النیابه العّامه وجوب الدّفع لانّ منعه ردّ علیه والرّادّ علیه رادّ علی اللّه تعالی کما فی مقبوله عمربن حنظه ولقوله(ع) فی التوقیع الشریف الوارده فی وجوب الرجوع فی الوقایع الحادثه الی رواهٔ الاحادیث قال: فانهم حجّتی واٌنا حجّهٔ اللّه ۱۶.) اگر فقیه, از مردم بخواهد که زکات را به او بدهند, مفاد و مقتضای ادلّه نیابت عمومی فقیه, وجوب دفع را می رساند; زیرا امتناع از این امر, به معنای ردّ بر فقیه و ردّ بر فقیه, به منزله ردّ قول خداست, آنچنان که در مقبوله عمربن حنظه آمده و در توقیع شریف امام(ع)نیز آمده است که: باید در حوادث واقعه به راویان حدیث مراجعه کرد, زیرا آنان حجّت من بر شما و من حجّت خدا می باشم. با این که در کتاب مکاسب, تصریح کرد که اگر فقیه درخواست زکات کند واجب نیست به او پرداخت شود و این مطالبه را از مصادیق ولایت استقلالی می دانست که ادله ولایت فقیه از اثبات آن ناتوانند, ولی در این جا, به صراحت, حکم به وجوب پرداخت می کند پرداخت خود مالک را در صورت درخواست ولیّ فقیه, کافی نمی داند: ( لو طلب الامام او نائبه الخاصّ اٌو العام الزکاهٔ فلم یجبه ودفعها هو بنفسه فهل یجزی ام لا؟ قولان, اصحهما انّه لایجزی وفاقاً للمحکّیّ عن الشیخ وابن حمزه و الفاضلین فی الشرایع والمختلف والشهیدین فی الدروس والرّوضهٔ۱۷.) اگر امام, یا نائب خاصّ یا عامّ وی, درخواست زکات کرد و مالک پاسخ مثبت نداد و خود آن را پرداخت, آیا مجزی است یا نه؟ دو قول در مسأله وجود دارد که قول به عدم اجزاء صحیح تر است. این نظر و عقیده شیخ طوسی, ابن حمزه, صاحب شرایع و صاحب مختلف و شهیدین در دروس و روضه است. دلیل عدم اجزاء چیست؟ آیا غیر از اطلاق ادلّه ولایت فقیه و لزوم اطاعت از وی چیز دیگری است؟ بدون تردید, ادلّه همان اطلاقاتی است که بر ولایت عامّه فقیه دلالت دارد. همان گونه که صاحب جواهر پس از طرح مسأله فوق می گوید: (اگر به دیگری زکات را پرداخت, بر ذمّه اوست و در صورت ازبین رفتن عین آن, دو باره باید زکات را به ولیّ فقیه پرداخت کند). وی در پاسخ صاحب مدارک که می نویسد: (بحث از مسأله فوق در زمانی که امام معصوم(ع) حضور ندارد, بی مورد است). می نویسد: (اطلاق ادلّه حکومهٔ (الفقیه) خصوصاً روایهٔ النّصب الّتی وردت عن صاحب الامر روحی له الفداء یصیره من اولی الامر الّذین اوجب اللّه علینا طاعتهم۱۸.) اطلاق ادلّه حکومت فقیه, بویژه توقیع اسحاق بن یعقوب, فقیه را در رده اولی الامر قرار می دهد, اولی الامری که اطاعت از آنان بر ما واجب است. همچنین شیخ در کتاب خمس می نویسد: (و ربما امکن القول بوجوب الدّفع الی المجتهد نظراً الی عموم نیابته وکونه حجّهُٔ الامام علی الرّعیه وامیناً عنه وخلیفهًٔ له کما استفید ذلک کلّه من الاخبار, لکن الانصاف ان ظاهر تلک الادلّه ولایهٔ الفقیه عن الامام علی الامور العامّهٔ لامثل خصوص امواله واولاده نعم یمکن القول بالوجوب نظراً الی احتمال مدخلیهٔ خصوص الدّفع فی رضاء الامام حیث انّ الفقیه ابصر بمواقعها بالنّوع وان فرضنا فی شخص الواقع تساوی بصیرتهما او ابصریهٔ المقلد.۱۹) با توجّه به این که مجتهد, بر اساس روایات, نایب عامّ امام(ع) و حجّت امام بر مردم و امین و جانشین اوست, می توان گفت: پرداخت خمس به فقیه واجب می باشد. امّا انصاف این است که ظاهر آن ادلّه, نیابت و ولایت فقیه را از امام (ع) بر امور عامّه ثابت می کند, نه در مثل اموال و اولاد او. گرچه ممکن است پرداخت خمس به فقیه واجب باشد; چرا که احتمال دارد پرداخت خمس به فقیه در رضایت امام(ع), موثّر باشد. زیرا فقیه, به مصارف آن, نوعاً, آگاهتر است, اگرچه امکان دارد در موردی بصیرت هردو یکسان باشد و یا این که مقلّد آشناتر باشد. نکته مهمّ در سخن فوق این که: شیخ, ولایت فقیه را بر امور عامّه مستند به همان ادلّه عامّه ولایت فقیه پذیرفته است. تردید وی, در وجوب دفع خمس از آن جهت می باشد که خمس را مال شخص امام(ع) می داند, نه مقام امامت. افزون بر گفتاری که در کتاب خمس و زکات دارد, در حاشیه ای که بر کتاب (نجات العباد) شیخ محمدحسن نجفی دارد, در هرجا, با توجه به ولایت عامه فقیه, فتوایی صادر شده, اعم از ولایت استقلالی, یا اذنی, ایشان آن را پذیرفته که به نمونه هایی از آن اشاره می کنیم: ▪ انتقال زکات را از شهری به شهر دیگر با وجود مستحق در آن شهر, جایز می داند, منتهی اگر مال تلف شود, مالک را ضامن می داند. ولی در باره انتقال زکات با اذن فقیه می نویسد: (ولو کان النقل باذن الفقیه مع وجود المستحق لم یکن علیه ضمان فی الاقوی واولی منه لو وکلّه فی قبضها عنه بالولایه العامّه ثمّ اذن له فی نقلها۲۰.) اگر نقل زکات, با اذن فقیه باشد و تلف شود, با این که مستحقّ در همان شهر موجود بوده است, مالک ضامن نیست. همچنین اگر فقیه به واسطه ولایت عامه ای که دارد, شخصی را وکیل گرفتن زکات کرد و اجازه داد که زکات را به شهر دیگری ببرد, اگر تلف شد آن شخص ضامن نیست.) ▪ عین فتوای فوق در باره خمس نیز آمده است۲۱. ▪ (یجوز للسّاعی خرص ثمرهٔ النّخل والکرم... الخارص الامام او نائبه الخاصّ بل العامّ۲۲.) جایز است کسی که از سوی حکومت برای جمع آوری زکات, مأموریت یافته میوه درخت خرما و انگور را تخمین بزند.... تخمین زننده باید از سوی امام(ع) باشد, یا نائب خاص و یا عامّ او. ▪ (الثالث, العاملون علیها وهم السّاعون فی جبایتها... کما انه یقوی عدم سقوط هذا القسم فی زمان الغیبه مع بسط نائب الغیبه فی بعض الاقطار۲۳.) سومین گروهی که می شود زکات را به آنان داد, مأمورین وصول زکات از سوی امام هستند. این مصرف, در زمان غیبت, در صورتی که نائب عامّ امام در برخی از سرزمینها قدرت اجرایی داشته باشد, ساقط نمی شود. (اذا قبضت الفقیه الزکاهٔ بعنوان الولایه العامّه برئت ذمّهٔ المالک و ان تلفت بعد ذلک بتفریط او بدونه۲۴.) اگر فقیه, زکات را به عنوان ولایت عامّه گرفت, مالک ضامن نیست, هرچند پس از آن با تفریط و یا بدون آن تلف شود. ▪ (یستحب الدّعاء من نائب الغیبه اذا قبض الزکاهٔ بالولایه العامّه...۲۵) مستحب است که نایب عامّ امام(ع) که در زمان غیبت, زکات را به عنوان ولایت عامّه می گیرد, به دهنده آن دعا کند. در ادامه عبارت فوق می نویسد: (مستحب است برای والی عامّ و نائب او, در حال بسط ید زکات را جمع آوری و علامت گذاری کند.) ▪ (تجب النّیّه فی الزّکاهٔ ویتولاها الحاکم عن الممتنع کما یتولاها عند الاخذ من الکافر... او الحاکم بعنوان الولایه عن الفقراء۲۶) نیّت در زکات واجب است. حاکم به نیابت از ممتنع نیّت می کند, همان گونه که حاکم به هنگام گرفتن زکات از کافر, نیّت می کند... در وقت دفع زکات به فقراء, حاکم به عنوان ولایت از فقراء نیّت می کند. ▪ (والافضل بل الاحوط دفعها الی الامام(ع) او من نصبه بالخصوص فی زمن الحضور وفی الغیبه الی فقهاء الشّیعه المأمونین الذینهم النّواب فیها وخصوصاً مع طلبهم لها۲۷.) بهتر, بلکه مطابق با احتیاط این است که زکات فطره به امام(ع) و یا نایب خاص او در زمان حضور و در دوره غیبت, به فقهاء شیعه که امین ائمه(ع) و نائب آنان در این امور به شمار می آیند, پرداخت شود بویژه در صورتی که آن را درخواست کنند. ودر باره ارث کسی که وارث ندارد می نویسد: (و احوط من ذلک ان لم یکن اقوی ایصاله الی نائب الغیبه۲۸) مطابق با احتیاط, بلکه قوی تر, در نظر من این است که به نایب غیبت داده شود تا آن را به مصرف برساند. ▪ (لو فتح سلطان الشیعه ارضاً من اهل الحرب فالاحوط ان لم یکن اقوی الرجوع فیما استولی علیه من الارض وغیرها الی نائب الغیبه ان لم یکن الفتح باذنه واِلاّ جری علیه حکم الجهاد الصحیح۲۹.) اگر سلطان شیعه زمینی را از کفّار حربی, فتح کرد, احتیاط, بلکه قوی تر آن است, در باره غنائم از زمین و غیر آن باید به نایب غیبت مراجعه کند. البتّه این در صورتی است که فتح بدون اذن فقیه باشد وگر نه, حکم آن, حکم جهاد صحیح است. ظاهر این سخن, جهاد ابتدایی است. جهاد ابتدایی را شیخ در مکاسب, به لحاظ این که آن را از مختصات امام معصوم(ع) می دانست, ولایت اذنیه را نیز برای فقیه نمی پذیرفت, این جا, خلاف آن را تأیید می کند. ▪ (حکم الحاکم الّذی لم یعلم خطاؤه بمنزلهٔ العلم بالنسبه الی الحکم المزبور.۳۰) حکم حاکم, در صورتی که یقین به خطای او نباشد به منزله علم است در ثبوت هلال. صاحب جواهر وقتی این مسأله را مطرح می کند و بر آن فتوا می دهد به ادله ولایت فقیه استناد می جوید و شیخ که این فتوا را می پذیرد, طبعاً باید با توجه به همان مبنی باشد. در جواهرالکلام آمده است: (... لاطلاق مادلّ علی نفوذه وانّ الراد علیه کالراد علیهم من غیر فرق بین موضوعات المخاصمات وغیرها کالعداله والفسق والاجتهاد والنّسب وغیرها۳۱.) [ظاهر قول اصحاب, ثبوت رؤیت هلال است, به حکم حاکم] به سبب اطلاق ادله ای که بر نفوذ آن دلالت دارد و کسی که حکم آنان را ردّ کند, ائمه(ع) را ردّ کرده است. ردّ حرام است, چه در موضوعات مخاصمه باشد و چه در غیر آنها, مانند: عدالت و فسق و اجتهاد و غیر آنها. با توجه به آنچه آوردیم, روشن شد که هرچند شیخ در کتاب مکاسب, اختیارات ولیّ فقیه را محدود می داند, ولی در کتابهای: زکات, خمس, صوم و نجات العباد, در موارد بسیار, که به نمونه هایی از آن اشاره شد, همان دیدگاه صاحب جواهر را می پذیرد و بدان فتوا می دهد. بنابراین, سخن کسانی که می گویند: (از سخنان مرحوم شیخ, به خوبی روشن می شود که ولایت فقیه, حتی در موارد محدود آن نیز مردود است و یا لااقلّ مورد شکّ می باشد, تاچه رسد به ولایت مطلقه فقیه۳۲.) سست است و بی بنیاد و برخاسته از نیتی شوم و غرض آلود. افزون براین, بر فرض که بپذیریم که شیخ انصاری براین باور است که روایات بر ولایت فقیه دلالت ندارند, آیا می توان گفت: شیخ منکر ولایت فقیه است و آن را غیر مشروع و خطرناک و زیانبار می داند, همان طور که اینان بدان اعتقاد دارند۳۳. بدون تردید این چنین نیست, زیرا خود شیخ در مکاسب, پس از آن که در مواردی ولایت را برای فقیه اثبات می کند, در باره موارد مشکوک نمی گوید: ثابت نیست و یا مشروع نیست, بلکه می نویسد: این دلایل ناتوانند و باید به سراغ دلایل دیگر رفت. (فلایثبت من تلک الادلّه مشروعیتها للفقیه بل لابدّ للفقیه من استنباط مشروعیتها من دلیل آخر۳۴.) مشروعیت این گونه موارد, از این ادلّه استفاده نمی شود. بنابراین فقیه, برای مشروعیت این امور, باید از دلائل دیگر استفاده کند. افزون براین, شیخ انصاری در بحث ولایت حاکم جائر, پس از آن که تصدّی امور حکومتی را از سوی آنان مطرح وادلّه حرمت و جواز آن را مقایسه می کند, به حرمت همکاری با دولت جائر و پذیرش مسؤولیتهای حکومتی از سوی آنان, فتوا می دهد. ولی در همان جا, از اظهار این اعتقاد نیز دریغ نمی ورزد که اگر فردی به قصد خدمت به مردم و قیام برای اصلاح امور وتأمین مصالح عمومی و... در حکومت جور داخل شود مشارکت او به ادلّه اربعه جایز خواهد بود۳۵. در بیان اقسام ولایت می نویسد: (ومنها مایکون واجبه وهی ماتوقف الامر بالمعروف والنّهی عن المنکر الواجبان علیه فانّ مالایتمّ الواجب اِلاّ به وجب مع القدره۳۶.) برخی از اقسام ولایت واجب است و آن ولایتی است که امربه معروف و نهی از منکر, متوقف بر آن باشد, زیرا مقدّمه واجب, در صورت قدرت, واجب خواهد بود. وقتی ایشان ولایت و تصدّی از سوی نظام سیاسی جور را برای مصالح امت اسلامی روا می شمارد و تشکیل حکومت را در صورتی که امر به معروف و نهی از منکر بر آن توقف داشته باشد, واجب می داند, چگونه می توان عدم مشروعیت ولایت فقیه را به ایشان نسبت داد؟ امّا بخش دیگر سخن این آقایان که می نویسند: (ولایت فقیه یا مجتهد, یک مسأله فقهی مستحدث در میان فقهاست و مشمولیت عامّ ندارد. ولایت فقیه, در یک قرن و نیم پیش, برای اولین بار از طرف مرحوم ملاّ احمد نراقی مطرح گردید... که فقط مورد قبول تعداد اندکی از فقهای معاصر شده است.۳۷) به مراتب بی پایه تر از سخنان پیشین آنان است. در مورد پیشین ممکن است عذر آنان پذیرفته شود که چون اهل فنّ نبوده وتسلّط بر کتابهای فقهی نداشته اند, دچار چنین اشتباهی شده اند, ولی در این جا از یک مسأله تاریخی سخن گفته اند, مسأله ای که هرکس مختصر آگاهی به تاریخ فقه شیعه داشته باشد, می داند که ولایت فقیه از ضروریات فقه اسلام است۳۸, تا جایی که عدّه ای از فقهاء بر آن ادّعای اجماع کرده اند۳۹. خود شیخ انصاری نیز در مکاسب, به صراحت می گوید: (مشهور فقهاء به ولایت فقیه اعتقاد دارند۴۰). در جای دیگر, قول به ولایت فقیه را معروف در میان اصحاب می داند۴۱. ما نیز در مجلّه (حوزه)۴۲ و مجلّه (فقه)۴۳ گفتار برخی از معتقدان به ولایت فقیه را آوردیم و پیشینه تاریخی آن را نمایاندیم.[/align]
-
مرجعیت شیخ مرتضی انصاری [align=justify]● مرجعیت شیخ مرتضی انصاری (۱۲۸۱ – ۴۱۲۱) سلسله رفیع مرجعیت شیعیان در عصر غیبت کبری با جامعیت علم و تقوی فرزانگان کمنظیری را به جامعه مسلمانان و بشریت تقدیم کرده است. بعد از ارتحال صاحب جواهر در سال (۱۲۶۶ هـ.ق) شیخ اعظم مرتضی انصاری به مدت ۱۵ سال به مرجعیت عمومی شیعیان رسید. نسب مرتضی انصاری به عبدا... انصاری از صحابه بزرگوار و معروف رسول خدا (ص) میرسد. او در دزفول متولد شد و تا سن ۲۰ سالگی نزد پدرش به تحصیل علوم اسلامی پرداخت. او در سال ۱۲۳۲ همراه پدرش به قصد زیارت کربلا و نجف، عازم عراق شد و در آنجا با فقهای بزرگی مانند شیخ موسی کاشفالغطاء و شریفالعلما مازندرانی و سیدمجاهد آشنا شد و به توصیه علما و عمویش شیخ حسن انصاری در عراق به تکمیل تحصیل خود پرداخت و سپس به سراسر ایران مسافرت کرد و در کاشان با ملااحمد نراقی صاحب کتاب فقهی مستندالشیعه ملاقات کرد و از او استفاده علمی برد.شیخ مرتضی انصاری حوزه مشهد و اصفهان آن زمان را درک کرد و سرانجام در سال ۱۲۴۹ به نجف و حوزه درس شیخ محمدحسن نجفی صاحب جواهرالکلام رسید. او در درس صاحب جواهر چون خورشیدی تابناک درخشید. قدرت تحلیل و تفریع فروع او به حدی بود که مورد تعجب دانشمندان نجف و کربلا واقع شد. ● عصر مرجعیت شیخ انصاری شیخ مرتضی انصاری دو سال بعد از به حکومت رسیدن ناصر۶۱ ساله قاجار (۱۲۶۴ هـ.ق) به مرجعیت رسید. ناصر قاجار که هنگام حکومت پدرش محمد قاجار در آذربایجان بود با تلاش مهدعلیا مادرش و هماهنگی و همکاری سفیران روسیه و انگلیس در تهران به حکومت رسید و قریب به ۵۰ سال بر ایران حکومت کرد و سیاهترین سالهای سیاسی کشورمان در این نیم قرن رقم خورد که دولت و سیاست حکومت ایران همواره تحت اختیار و نفوذ دولت روسیه تزاری و انگلیس استعماری بود.تحصیلات ناصر قاجار و درک مسائل سیاسی و اجتماعی او به قدری ضعیف بود که استعمار انگلیس در عصر ناصر قاجار هر کار خواست انجام داد. قتل امیرکبیر میرزا تقیخان فراهانی، توطئه بابیه برای شیعیان و توطئه وهابیه برای سنیان، جداسازی هرات از استان خراسان ایران در سال ۱۲۷۳، توطئه ترکمانان در ناحیه شمال و شمال شرق و اختلاف بین شیعه و سنی، فساد و رشوه دربار قاجار و فساد اداری و نظامی ارتش و... از برگهای سیاه حکومت ناصر قاجار است.در این دوران شیخ انصاری در نجف به تدریس و تحقیق و تحولآفرینی در فقه و اصول مشغول و حکومت قاجار کمترین فرصتی برای مداخله فقهای نجف قائل نبود تا اینکه عصر مرجعیت سید شیرازی بزرگ رسید. ● خدمات علمی شیخ انصاری بعد از انقلاب علمی علامه وحید بهبهانی و ترویج تفکر اصولی شیخ اعظم انصاری شخصیت علمی بینظیری است که علم اصول را وارد مرحله جدیدی کرد. او با تالیف کتاب اصولی رسائل مبنای فکری اجتهاد مراجع بعد از خود را در علم اصول پایهریزی کرد. شاگرد ممتاز او میرزا ابوالقاسم کلانتر قسمت اول علم اصول را به نام مطارحالانظار تقریر کرد وهم اکنون یک دور کامل اصول از تفکر شیخ اعظم انصاری در اختیار دانشپژوهان است.شیخ اعظم علاوه بر مباحث اصول، در فقه مدنی و معاملات، کتاب مکاسب را تالیف کرد که یک دوره کامل قواعد عمومی قراردادها را با تحلیلهای عمیق و برداشتهای دقیق تقدیم جهان فقه و حقوق کرد که بیتردید سابق بر ایشان وجود نداشته است. شیخ اعظم انصاری نسبت به زمان خود بیش از یکصد سال در علم فقه و حقوق جلوتر بود و هماکنون از اشعه افکار او حوزههای علمیه و دانشگاهها بهرهها میبرند. او در تربیت شاگردان بزرگی چون میرزا محمدحسن شیرازی، شیخ جعفر شوشتری، میرزا حبیبا... رشتی، شیخ محمدحسن ممقانی، میرزا محمدحسن آشتیانی و ... بسیار موفق بوده است. ● ارتحال و مزار شیخ اعظم سرانجام شیخ مرتضی انصاری در سن ۶۷ سالگی در ۱۸ جمادیالثانی ۱۲۸۱ دار فانی را وداع گفت و در جوار حق آرمید. پیکر مطهر آن فقید اهل بیت (ع) در کنار مزار نورانی حضرت علی (ع) در نجف اشرف به خاک سپرده شد و مرجعیت بعد از ایشان به سید محمدحسن شیرازی رسید.[/align]
-
زندگینامه شیخ مرتضى انصاری(ره) به بهانه روز درگذشت ایشان
irsalam پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در مشاهیر ایران
[align=justify] زندگینامه شیخ مرتضى انصاری(ره) متوفاى ۱۲۹۸ ق.رویاى صادق مادر شیخ قبل از تولد وى شبى حضرت امام صادق (علیهلسلام) را درعالم رؤیا میبیند که قرآنى طلاکارى شده به او داد. معبرین خوابش را و عطاى امام را به فرزندى صالح وبلند مرتبه تعبیر کردند و چنین شد که جهان تشیع مفتخر به وجود این شخصیت گردید که از نسل جابر عبدالله انصاری، فرزندى پا به عرصه گیتى بگذارد که استمرار بخش خط ولایت و امامت باشد. نیاکان و پدران شیخ انصارى در یکى از محلههاى شهر دزفول که نامش محله مشایخ انصار و در شمال غربى بقعه معروف «سبز قبا» واقع است. گروهى که اکثر آنها فقیه و اهل علم و عملاند زندگى میکنند و از آنجایى که جد بزرگ این خاندان جابر بن عبدالله انصارى (۱۶-۷۸ ق. و بعضى سال وفات وى را ۹۸ ق. ذکر کردهاند) آنها را جابرى انصارى میگویند. جابر بن عبدالله بن عمرو بن حرام انصارى از مردم مدینه و از طایفه خزرج و از اصحاب بزرگ رسول الله (صلى الله علیه و آله) بوده است. عبدالله پدر جابر از بزرگان قبیله خزرج و از نخستین مسمانان مدینه است و در بیعت عقبه شرکت نموده و از کسانى بوده که سوگند خوردند پس از مهاجرت پیامبر به مدینه جان و مال خود را فداى آن حضرت کنند عبدالله در غزوه بدر و احد شرکت کرد و در احد از سربازانى بود که محافظت دره نزدیک به میدان جنگ به ایشان سپرده شده بود، در اواخر جنگ که به سود مسلمانان بود بسیارى از یارانش دره را براى جمع آورى غنایم ترک نمودند، عبدالله و فرمانده دسته و چند نفر دیگر بر جاى ماندند و سپس که جنگ مغلوب شد، گرفتار حمله قریش گردید و در راه انجام وظیفه شهید شدند. جابر بن عبدالله از رسول خدا (صلى الله علیه و آله) ۱۴۵۰ حدیث نقل کرده است و اولین کسى است که قبر حضرت امام حسین (علیهالسلام) را چهل روز پس از شهادتش زیارت کرده و در این موقع نابینا نبوده است ، در بعضى منابع آمده است که در زمان زیارت قبر امام حسین (علیهالسلام) جابر نابینا بوده است. پدر و مادر شیخ پدر شیخ به نام محمد امین از علماى پرهیزکار و از زمره احیاگران دین مقدس اسلام بوده است و در سال ۱۲۴۸ ق. خاکیان را بدرود گفته است. مادر شیخ دختر شیخ یعقوب فرزند شیخ احمد بن شیخ شمس الدین انصارى است. وى از زنان پرهیزگار عصر خود و از زنان متعبده بوده و نوافل شب را تا هنگام مرگ ترک نکرده و چون در اواخر عمر نابینا شده بود شیخ مقدمات تهجد وى را فراهم میکردحتى آب وضویش را در موقع احتیاج گرم میکرد. این بانوى مکرمه به سال ۱۲۷۹ ق. در نجف اشرف از دنیا رفت و شیخ درغم فقدان مادر بسیار متأثر و غمناک شد و گریه کرد. تحصیلات شیخ در ایران وى از دوران صباوت، عشق تحصیل و فراگیرى معارف جاودانه و حیاتبخش اسلام را داشت و با جدیت بسیارتا نیمه شب به مطالعه و تألیف دروس خود همت میگمارد. مرتضى ادبیات عرب و مقدمات را نزد پدرش و دانشوران دزفول سپرى کرد و فقه و اصول و دوره سطح را خدمت شیخ حسین انصارى (عموزادهاش) که از فقهاى سپید نام دزفول بود تلمذ نمود. تحصیلات در عتبات شیخ در سال ۱۲۳۲ ق. به همراه پدرش به عتبات – کربلا و نجف – جهت تکمیل دروس و ترقى اندیشههایش رهسپار شد. شیخ محمد امین در کربلا به محضر سید محمد مجاهد – که از فقهاى بزرگ شیعه در آن زمان بود و ریاست حوزه کربلا را داشت رسید. پس از معرفى خود ، سید مجاهد احوال استاد نخستین خود – شیخ حسین انصارى را که زمانى با هم در درس پدرش سید على طباطبایى – صاحب ریاض – حاضر مى شدند و با یکدیگر دوست و همدرس بودند پرسید. شیخ محمد امین گفت: ایشان برادر زاده من است و اکنون مشغول تدریس فقه و اصول و تربیت طلاب است. سید مجاهد بر احترام آنها بیفزود و فرمود: به جز زیارت معصومین (علیهمالسلام) مقصود دیگرى نیز دارید؟ شیخ محمد امین پاسخ داد: فرزندم را براى استفاده از محضر مبارک آورده و به شیخ مرتضى که در آخر مجلس نشسته بود، اشاره کرد، سید نگاهى خاص به شیخ کرد! زیرا کمتر کسى در سنین ۱۸ سالگى میتوانست از محضر درس استاد و فقیهى فرزانه چون او استفاده کند، لذا براى آزمایش معلومات فقهى طلبه جوان مسألهاى پیش آورد و گفت: شنیدهام برادرم شیخ حسین در دزفول نماز جمعه میخواند. در حالى که بسیارى از فقهاى شیعه اقامه نماز جمعه را در زمان غیبت ولى عصر (عج) جایز نمیدانند. دراین موقع شیخ مرتضى دلایلى در وجوب نماز جمعه در زمان غیبت بیاورد که سید مجاهد از تقریر دلیلها و بیان مطلب او شگفت زده شد و به شیخ محمد امین رو کرد و گفت: این جوان نبوغ ذاتى دارد، او را به صاحب این قبه – اشاره کرد به بارگاه امام حسین (علیه السلام) – بسپارید. شیخ محمد امین به دزفول بازگشت و فرزندش براى ادامه تحصیل در کربلا بماند. شیخ مرتضى چهار سال از محضر دو فقیه بزرگ یعنى سید مجاهد و شریف العلماء استفاده کرد. در سال چهارم، عدهاى از مردم دزفول که به زیارت کربلا آمده بودند، به وى گفتند: پدرت شوق دیدار تو را دارد. بازگشت به وطن شیخ به اتفاق همشهریانش به زادگاهش دزفول بازگشت اما بیش از یک سال نتوانست در دزفول بماند شوق تحصیل او را در سال ۱۲۳۷ ق. بار دیگر به عتبات کشاند. وى در مجلس درس شیخ موسى فرزند شیخ جعفر کاشف الغطاء شرکت کرد و پس از دو سال مجدداً به دزفول بازگشت. تألیفات شیخ انصارى آثار قلمى این فقیه فرزانه – که به دست مبارک خود و با خطى زیبا پیرامون موضوعات مختلف تألیف شده است و بعضى از آنها در زمان حیات شیخ در چند نوبت به قطع رحلى چاپ سنگى شدهاند به شرح ذیل است: ۱ـ کتاب رسائل: این کتاب در علم اصول فقه است و به دلیل محتوایى تازه و بدیع به فرائد الاصول معروف شده است و در ۴۰۰ صفحه به قطع رحلى چاپ سنگى و منتشر شده است. ۲ـ کتاب المکاسب: این اثر در خصوص مسائل کسب و تجارت است . مطالب این کتاب علمى و استدلالى با تحقیقات و پژوهش میدانى و جامع در رد و ابرام نظرات دانشوران و فقها گذشته است و هر دو اثر فوق از کتب درسى رایج در حوزههاى علمیه تشیع است. ۳- کتاب الصلاه : این اثر گرانسنگ – که در مورد مسائل نماز است به صورت علمی و بسیار دقیق و ممستدل بحث کرده است. این کتاب ۴۲۷ صفحه ای به قطح رحلی در سال ۱۳۰۵ ق. چاپ سنگی و منتشر شده است. ۴- کتاب الطهاره: این کتاب در ۵۴۸ صفحه به قطع رحلی در سال ۱۳۱۷ ق. چاپ سنگی و منتشر شده است. بازگشت مجدد شیخ به نجف اشرف شیخ پس از مسافرت به شهرهاى مختلف دوباره در سال ۱۲۴۹ ق. وارد نجف اشرف شد و از محضر شیخ على فرزند کاشف الغطاء بهره برد. شیخ على روزى به شیخ جعفر شوشترى فرمود: «تو گمان مدار که شیخ مرتضى براى استفاده بردن در مجلس ما حاضر میگردد، بلکه شنیده در خانوادههاى علمى ، تحقیقاتى هست که او براى بدست آوردن آنها در این محضر حضور بهم میرساند و الا او دیگر احتیاجى به خواندن درس ندارد. اداره حوزه نجف شیخ انصارى پس از شیخ على کاشف الغطاء و برادرش شیخ حسن کاشف الغطاء و همچنین شیخ محمد حسن صاحب جواهر ریاست و اداره حوزه علمیه نجف را از سال ۱۲۶۶ تا ۱۲۸۱ ق. به مدت ۱۵ سال به عهده داشت و شیعیان جهان از وى تقلید میکردند. وضع ظاهر شیخ شیخ از حیث قد مایل به طول و رخسارش سرخ و نمکین، بدنش نحیف و چشمانش ضعیف و محاسنش را با حنا رنگ میبست، بر سر عمامه بزرگى از کرباس و به تن قبایى سفید رنگ از جنس کرباس و عبایى سرخ رنگ از جنس پشم به دوش . صفات پسندیده شیخ شیخ داراى همت بلند، اخلاقى نیکو، زهد و تقواى بینظیر، استادى بیبدیل، پدرى مهربان، مربى دلسوز بود. میرزا حبیب الله رشتى گفته است: «شیخ سه چیز ممتاز داشت: علم، ریاست، تقوا ، ریاست را به میرزا محمد حسین شیرازی، علم را به من و تقوا را با خود به قبر برد.» وفات شیخ شیخ انصارى هیجدهم جمادى الثانى سال ۱۲۸۱ ق. پس از ۶۷ سال عمر با برکت اما پر زحمت در نجف اشرف به بیمارى اسهال، دار فانى را وداع گفت. چون شیخ از دنیا رفت شیخ راضى على بیک. یکى از شاگردان صاحب جواهر، ملا محمد طالقانی، مولى على محمد طالقانى و مولى على محمد خوئى او را غسل دادند و حاج سید على شوشترى بر جنازهاش نماز خواند و در حجرهاى متصل به باب قبله صحن مجلل امیرالمؤمنین على (علیهالسلام) مدفون گردید. در فوت شیخ ماده تاریخهایى گفته شده از جمله برادرش شیخ منصور در تاریخ ولادت و فوتش سروده: ز غیب آمده تاریخ حیات و ممات «غدیر» عام تولد «فراغ» عام وفات[۱] گرد آوری:گروه بزرگان و مشاهیر تبیان زنجان [۱] - زندگانى و شخصیت شیخ انصاری: تألیف مرتضى انصاری: ص ۱۷۲ چاپ کنگره جهانى بزرگداشت دویستمین سال تولد شیخ انصارى (ره) . [/align] -
خاطراتی از دکتر شیخ دکتر مرتضی شیخ ، پزشک انسان دوستی است که در دوران کودکی من در مشهد مشغول طبابت بود و کسی از اهالی مشهد نیست که نامی از او یا خاطرهای از او نداشته باشد یا نشنیده باشد. دکتر شیخ از مردم پولی نمی گرفت و هر کس هرچه می خواست توی صندوقی که کنار میز دکتر بود میانداخت و چون حق ویزیت دکتر 5 ریال تعیین شده بود ( خیلی کمتر از حق ویزیت سایر پزشکان آنزمان)، اکثر مواقع، سر فلزی نوشابه به جای پنج ریالی داخل صندوق انداخته میشد و صدایی شبیه انداختن پول شنیده میشد. محله ما در مشهد نزدیک کوچه دکتر شیخ است. مادرم از قول دختر دکتر شیخ تعریف می کرد که روزی متوجه شدم، پدر مشغول شستن و ضد عفونی کردن انبوه سر نوشابه های فلزی است! با تعجب گفتم: پدر بازیتان گرفته است؟ چرا سر نوشابه ها را می شورید؟ و پدر جوابی داد که اشکم را در آورد. او گفت: دخترم، مردمی که مراجعه می کنند باید از سر نوشابههای تمیز استفاده کنند تا آلودگی را از جاهای دیگر به مطب نیاورند، این سر نوشابههای تمیز را آخر شب در اطراف مطب میریزم تا مردمی که مراجعه می کنند از اینها که تمیز است استفاده کنند. آخر بعضیها خجالت میکشند که چیزی داخل صندوق مطب نیاندازند. خاطراتی از دکتر شیخ - نقل از يك سبزي فروش :ابتدا كه دكتر در محله سرشور مطب بازكرده بود و من هنوز ايشان را نمي شناختم. هر روز قبل از رفتن به مطب نزد من مي آمد و قيمت سبزيها را يادداشت مي كرد اما خريد نمي كرد ، پس از چند روز حوصله ام سر رفت و با كمي پرخاش به او گفتم : مگر تو بازرسي كه هر روز مي آيي و وقت مرا مي گيري ؟ وي گفت : خير، من دكتر شيخ هستم و قيمت سبزيجات را براي آن مي پرسم تا ارزانترين آنها را براي بيماران خودم تجويز كنم . - از دكتر حسين خديوجم نقل است :روزي در مطب دكتر بودم و او براي بيمارانش آب پاچه تجويز مي كرد. از ايشان پرسيدم چرا بجاي سوپ جوجه ، آب پاچه تجويز مي كنيد ؟ ايشان گفتند : چون براي جبران ضعف بدن بيمار مانند سوپ جوجه موثر است و مهمتر آنكه پاچه گوسفند ارزان است . - روزي در اواخر عمر كه دكتر در بستر بيماري بود و همانجا هم بيمار مي ديد، يكي از فرزندان وي به ايشان پيشنهاد كرد حداقل ويزيت را 5 تومان كنيد ، دكتر در جواب گفت : عزيزم من يا ديوانه ام يا پيغمبرم ، اگر ديوانه ام كه با ديوانه كاري نمي توانيد بكنيد و اگر پيغمبرم بيخود مي كنيد به پيغمبر خدا دستور مي دهيد . - روزي مردي از دكتر سئوال مي كند: شما چرا با اين سن و خستگي ناشي از كار از موتور سيكلت استفاده مي كنيد؟ دكتر در جواب مي گويد :منزل مريضهايي كه من به عيادتشان مي روم آنقدر پيچ در پيچ است و كوچه هاي تنگ دارد كه هيچ ماشيني از آن نمي تواند عبور كند، بنابراين مجبورم با موتور به عيادتشان بروم . و آري اين اوج عزت انساني است ، طوري زندگي كند كه حتي نام خود را هم به فراموشي بسپارد و بحدي در خدمت مردم و البته براي رضاي خالق غرق باشد و پس از مرگ احسان و عظمت كارش آشكار گردد. دكتر شيخ بيش از اينكه دكتر باشد معلمي بود كه اخلاق همراه با مهرباني و صفا را به شاگردان و مريدان مكتبش آموزش داد.
-
حمام شیخ بهایی [align=justify] حمام شیخ بهایی یکی از شاهکارهای معماری و مهندسی جهان است. ایران زمین از داشتن چنین فرزندانی به خود میبالد.حمام شیخ بهایی مربوط به دوره صفویه است که با مهندسی شیخ بهایی ساخته شده است، سیستم گرمایی این حمام از شاهکارهای مهندسی با استفاده از قوانین فیزیک و شیمی محسوب میشود. [/align]
-
علما وسیاست ؛ از شیخ کلینی تا شیخ مرتضی انصاری
irsalam پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در مقالات مناسبتی
[align=justify] علما وسیاست ؛ از شیخ کلینی تا شیخ مرتضی انصاری مذهب تشیع از همان صدر اسلام مذهبی سیاسی بوده و همواره ارتباط و پیوندی ناگسستنی میان دیانت وسیاست در آن وجود داشته است . چه آن برهه و زمانی که اولیاء و امامان شیعه در راس امور حکومتی شرکتی فعال داشتند مانند خلافت امام علی (ع) و امام حسن (ع) و قیام امام حسین(ع) و چه پس از قیام امام حسین(ع) که امامان شیعه علیهم السلام هر کدام بنا به اقتضای زمانی رویکردی خاص به مسائل و امور سیاسی داشتهاند. پس از غیبت امام دوازدهم (عج) این رویکرد و این وظیفه به علمای اعلام و فقهای شیعه واگذار گردید. علما و فقها نیز با توجه به مقتضیات زمانی که درهر دوره رویکردی خاص را مطالبه مینمود همواره در امور سیاسی چه از لحاظ نظری و (آن هنگام که امکان آن فراهم بود) از جنبه عملی در امور و مسائل سیاسی وارد میشدند. آنچه در مورد رویکرد و رابطه علمای تشیع وسیاست باید مورد توجه قرار گیرد، عنایت به این مسئله تاریخی است که پس از غیبت امام دوازدهم (عج) به استثنای حکومت کوتاه مدت آل بویه، تا روی کار آمدن صفویه دولتی شیعی در سرزمینهای موسوم به سرزمینهای شرقی خلافت به وجود نیامد. بنابراین علمای شیعه نه فرصت و مجال آن را یافتند تا صریح و روشن وارد امور و مسائل سیاسی شوند و نه خفقان و فشارهای موجود سیاسی علیه تشیع اجازه چنین اقدامی را میداد. اما این بدان معنا نبود که فقهای شیعه به کلی از دنیای سیاست و مسائل سیاسی به دور ماندند . بلکه ایشان با رعایت اصل تقیه و استفاده از شیوههای مختلف به بیان عقاید و آرای سیاسی خود در آثارشان پرداختند. منتهی مسائل مذکور را در قالب آرای فقهی اظهار داشتند و در کتب و رسائل فقهی خویش در ابواب و کتابهایی نظیر، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر ، متآجر و ... به بیان این مسائل پرداختند. با توجه به اهمیت میراث فکری و فرهنگی و تاثیرات آن بر آرای اخلاف، در این مقال به بررسی تاریخی رویکرد علما و فقهای شیعه به امور و مسائل سیاسی پرداخته میشود تا روشن گردد علمای شیعه که نقشی بیبدیل در تاریخ تحولات معاصر ایران ایفا نمودهاند میراثدار چه فرهنگ سیاسی بودهاند و فقه سیاسی چه روند تاریخی را از زمان غیبت امام دوازدهم (عج) تا دوران معاصر پیموده است. از نظر زمانی شیخ کلینی (متوفی ۳۲۹) نزدیکترین فقیه شیعه به عصر امامان معصوم (ع) به شمار میرود، وی در عصر نواب اربعه (۳۲۹ - -۲۶۰ ق) یعنی عصر غیبت صغری میزیسته است و از این جهت دارای ویژگیهای بسیار مهمی است . مع ذلک شیخ کلینی در طول بیست سال سیر و سفر وتحمل زحمات فراوان خدمتی ارزنده به جهان تشیع ارائه کرد و موفق به جمعآوری ۱۶۱۹۰ حدیث شد که مجموع آنها را در کتاب «اصول کافی» گرد آورد. مرحوم کلینی بخش عظیمی از کتاب اصول کافی را به مبحث ولایت و امامت تحت عنوان «کتاب الحجه» اختصاص داده است . در این کتاب ، کلینی روایات و احادیث فراوانی را در باب اثبات ولایت و حجت و ولی امر بودن ائمه اطهار جمعآوری نموده و به طور خلاصه واجب الاطاعه بودن آنان را در زمینههای سیاسی، اجتماعی و حکومتی متذکر شده است . از جمله روایات مهمی که شیخ کلینی در اثر ارزشمند خود ؛ اصول کافی، نقل کرده و بسیار مورد استناد فقها قرار گرفته است و مرحوم نائینی در بحث وجوب تحدید استیلای ظالم بدان استناد جسته است . روایت مقبوله عمر بن حنظله است. پس از شیخ کلینی ، محمدعلی بن الحسین بابویه قمی معروف به شیخ صدوق (۳۸۱ - ۳۰۵ ق) از جمله مهمترین فقهایی است که خدمتی شایان به فقه شیعه کرده و علاوه برتالیف کتاب ارزشمند «من لایحضره الفقیه» شامل ۵۹۶۳ حدیث ، احادیث فراوانی از ائمه معصومین راجع به فقه حکومتی از خود به یادگار گذاشته است . از جمله کتابهای روایی شیخ صدوق ، که در زمینه فقه حکومتی مطالب و فتاوایی را در بردارد ، کتابهای المقنع و الهدایه بالخیر را میتوان نام برد. همچنین شیخ صدوق در کتاب ارزشمند فقهی ،«من لایحضره الفقیه» با نقل احادیث مستند فراوان پذیرش حکومت طاغوت و سلطان جائر و نیز مراجعه به آن را حرام دانست و تبعیت از امام عادل را فرض و واجب شمرده است .شیخ صدوق نیز همانند شیخ کلینی به حدیث معتبر «مقبوله عمر بن حنظله» که روایتی است دال بر پذیرش حکومت فقها و احتراز از پذیرفتن حکومت طاغوت اشاره کرده است. از دیگر فقها و علمای اقدم شیعه، شیخ مفید (۴۱۳ - ۳۳۸ ق) است . کتاب معروف ایشان در زمینه فقه ، کتاب «مقنعه» میباشد . شیخ در کتاب مذکور به تفصیل، نظریات سیاسی و حکومتی خود را درباره حاکمیت اسلامی در عصر غیبت بیان داشته و به همین علت از نظر برخی از علما، فتاوای صریح و به دور از ابهام ایشان در خصوص مسائل حکومتی ، تحول بینظیری تا آن زمان به شمار میرود. مجموع نظریات شیخ مفید را در باب حاکمیت میتوان به شرح زیر خلاصه نمود: ۱) ولایت در امور مربوط به قضاوت، اجرای حدود، تدبیر امور مسلمین و تاسیس حکومت به حاکمی تعلق دارد که از جانب خداوند تعیین شده باشد. ۲) در زمان غیبت حضرت صاحب الامر(عج) ، اختیارات و ولایت از جانب ایشان به فقهای شیعه تفویض شده است. ۳) فقها میتوانند در صورت تمکن و بسطید ، وظایف سلطان حقه اسلام را برعهده گیرند و جامعه را برطبق احکام و قوانین اسلامی اداره نمایند. ۴) در صورت عدم تمکن شخصی ، فقها میتوانند حتی در دستگاه حکومت جور نیز وارد شوند و از آن طریق و با اجرای حدود الهی ،از حقوق مومنین محافظت کنند. ۵) برمومنین واجب است فقهای شیعه را در اجرای امور حکومتی یاری دهند. ۶) برمومنین حرام است که سلاطین و حکام جور را یاری کنند. ۷) اگر فقیهی توان تدبیر امور و شئون حکومتی مسلمین را نداشته باشد تصدی ولایت بر او حرام است . معرفت احکام و داشتن فقاهت به علاوه قدرت بر اداره امور ، شرط صلاحیت برای تصدی ولایت و حکومت است. با توجه به مسائل پیش گفته، بسیاری از پژوهشگران عصر شیخ مفید را دوران روشنگری و تحول در عرصه فقه حکومتی دانستهاند که تحت زعامت علمی شیخ محقق شده بود. بعد از شیخ مفید شاگرد مبرزوی ،سید مرتضی معروف به علمالهدی وارد صحنه فعالیتهای سیاسی - اجتماعی میشود. سید مرتضی و برادرش، سید رضی مولف «نهجالبلاغه» از علمای برجسته قرن پنجم هجری قمری به حساب میآیند و هر دو در عراق دارای مقام و منزلت والای سیاسی ، اجتماعی و علمی بودند. علمالهدی در زمان خلیفه عباسی (القادر بالله) میزیست و نزدیک به سیسال نقابت تمام سادات شرق و غرب و امارات حج (امیرالحجاج) و قاضیالقضات و مرجع تظلمات و شکایات مردم بود. حضور و فعالیت سیدمرتضی در عرصه فعالیتهای سیاسی - اجتماعی و مقامات و مشاغل حکومتی و ولایتی آن دوره، مبین اعتقاد وی نسبت به امارت و ولایت فقهاست و همانطور که از فتاوا و نظریات استادش (شیخ مفید) استنباط میشد و با استناد به آن فتاوا که در صورت عدم تمکن شخص فقها ورود در دستگاه حکومتی جور را برای اجرای حدود الهی و محافظت از حقوق مومنین جایز میشمرد، شیخ مرتضی به انجام این اقدام مهم همت گماشته بود. از شاگردان سید مرتضی ابوالصلاح حلبی (۴۴۷ - ۳۷۴ ق ) است که نمایندگی سید را در منطقه حلب برعهده داشته است و پس از سید رضی و شیخ مفید در تکامل فقه حکومتی بیشترین نقش را داشته است. کتاب مشهور ایشان «الکافی فی الفقه» است. در این کتاب، در فصلی تحت عنوان «فی تنفیذ الاحکام» مباحث و نظریات مربوط به حکومت و ولایت را از ناحیه معصوم مطرح میکند و معتقد است «فقیه میتواند در اجرای حکم که شامل اقامه حدود و تعزیرات نیز هست ، با احراز شرایطی از قبیل علم، تقوا ، قدرت ، عقل رای و بصیرت حکم کرده و آن را تفیض نماید.» ابوالصلاح حلبی از فقهایی است که در خصوص نیاز جامعه به ریاست و امامت مباحث مهمی در ضمن بحث امامت مطرح کرده است و در واقع به بحث درباره فلسفه سیاسی اسلام توجه کرده است . وی در زمانهای میزیسته که در مشاغل سیاسی و حکومتی حضور داشته و بنابراین به طرح و بحث نظریات فقه حکومتی اهتمام نموده است زیرا همانگونه که اشاره شد ایشان نماینده سید مرتضی در شامات و حلب بوده و به طور اجتناب ناپذیری در ارتباط با موضوعات سیاسی و حکومتی بوده است. حلبی در ارتباط با تشکیل حکومت نظریهای ارائه کرده است که عینا نقل میکنیم: «دلیل ضرورت ریاست و امامت این است که این مسئله از طرف خدا یک نوع لطف برای مردم است. چون عقلا قبیح است که آنان مکلف به وظایفی شوند بدون آنکه رئیس و امامی داشته باشند. برای آنکه میدانیم که وجود روسای با هیبت و قدرت و نافذالامر و با سطوت در جامعه موجب کاهش یافتن قبایح و زشتیها میشود و مایه افزونی خوبیها میگردد . در حالی که نبودن چنین روسا و یا ضعف آنان ، نتیجه معکوس دارد.» ابوالصلاح حلبی در آثار و نوشتههایش در باب مسائل امامت و حکومت، استقرار حکومت عدل را تحت زعامت امام معصوم (ع) ثابت میکند و ادامه آن را در نایب او به نحوی که ماذون از حکومت معصوم باشد جستجو مینماید. ابوالصلاح حلبی را به حق باید از طلایهداران و نظریهپردازان فلسفه سیاسی اسلام در عالم تشیع دانست. پیشتر در مورد سید مرتضی علمالهدی و فعالیتهای اجتماعی - سیاسی وی اشاراتی آورده شد، در اینجا به فعالیتهای فکری فرهنگی و تلاشهای علمی شاگرد وی که به نوعی ادامه دهنده راه است دو فقیه پیشین بود اشاره میکنیم . شاگرد سید مرتضی ، محمدبن حسن بن علی بن طوسی مشهور به شیخ الطائفه طوسی که خود از نامدارترین علمای شیعه در قرن پنجم است در بیست و سه سالگی وارد بغداد شده و در کرسی درس شیخ مفید به تلمذ میپردازد. پس از وفات شیخ در ۴۱۳ ق رهبری شیعه را در بغداد سید مرتضی ادامه میدهد، لذا شیخ طوسی به زمره شاگردان وی میپیوندد. وی به مدت بیست و سه سال در ملازمت سیدمرتضی به سر میبرد و پس از مرگ ایشان درسال ۴۳۶ ق زعامت شیعیان را برعهده میگیرد . با رهبریت شیخ طوسی و در سایه حکومت شیعی آل بویه محله کرخ بغداد (مقر شیخ طوسی) به پایگاه مهمی برای علمای شیعه بدل میشود. و چنان که مورخین گزارش کردهاند حدود سیصد تن از علماء و دانشمندان شیعه و نیز بسیاری از علمای اهل تسنن در مکتب شیخ طوسی به تلمذ پرداختند. در این دوره شیخ دو کتاب ارزشمند فقه تشیع (که جزء کتب اربعه شیعه محسوب میشوند) یعنی تهذیب الاحکام و الاستبصار را به رشته تحریر در آورد. اما پس از مدتی و با آغاز یورش ترکان سلجوقی در حدود سال ۴۴۷ به قلمرو غربی خلافت اسلامی و از جمله بغداد که به دنبال ضعف حکومت آل بویه انجام میشد، بغداد سقوط کرد و خسارات فراوانی براین شهر وارد آمد . در این میان شیعیان بیش از هر گروه دیگری متحمل خسارات شدند. به گونهای که به دستور عمیدالملک کندری وزیر طغرل ، محله شیعهنشین بغداد ، کرخ، به کلی ویران شد و کتابخانه و منزل شیخ طوسی آماج حملات و تاراج ترکان قرار گرفت. بدین ترتیب آزادی و استقلال شیعیان که در طول حدود یک قرن (با ظهور آل بویه آغاز گشته بود و در پی آن علمای شیعی نظیر شیخ کلینی، صدوق ، مفید و سیدبن (رضی و مرتضی) و نهایتا شیخ طوسی موفق به تحکیم مبانی فرهنگ تشیع شده بودند زایل شده و مجددا دوران اختناق و تضییق علیه شیعه آغاز گشت. حمله ترکان سلجوقی به بغداد در عین حالی که لطمات مصیبت باری را عاید شیعیان آن سامان کرد و خسارات فراوانی را به آنها وارد آورد، موجب رخداد مهمی در تاریخ شیعه و بهطور مشخص نقطه عزیمتی برای فقه شیعه گردید. توضیح اینکه شیخ طوسی پس از آنکه منزلش مورد تهاجم ترکان قرار گرفت ، متواری شده مخفیانه رهسپار نجف گردید. نجف در آن زمان قصبهای کوچک بود که تعدادی شیعیان در آنجا در جوار مرقد حضرت علی (ع) زندگی میکردند ، با ورود شیخ طوسی به آنجا که منجر به تاسیس مدرسه علمیه موسوم به حوزه نجف گردید، بزرگترین رخداد علمی - فرهنگی تاریخ شیعه تا آن زمان به وقوع پیوست . حوزه نجف از آن پس به مهمترین پایگاه تعلیم و تعلم فقه شیعه تبدیل شد و اقتدار علمی خود را تا قرون متمادی حفظ کرد. اما در مورد آرای سیاسی شیخ طوسی باید اشاره کنیم که شیخ درباره فقه حکومتی نظریات مبسوطی ارائه کرده است ، وی در کتاب نهایه بحثهایی در خصوص پذیرفتن مشاغل و مناصب حکومتی در دوران غیبت و در دستگاه حکام بیان نموده است. در بخشی از مباحث مذکور شیخ چنین اظهار نظر مینماید: «تولی امر و پذیرفتن منصب از جانب سلطان عادل و حاکمی که امر به معروف و نهی از منکر میکند و هر چیزی را در موضع و جایگاه ویژه خود قرار بدهد ، جایز و حتی تشویق شده است و چه بسا در برخی موارد واجب نیز بشود، و آن را صورتی است که شخص پذیرنده منصب متمکن از امر به معروف و نهی از منکر و رفتار عادلانه در آن منصب بوده باشد و اما تولی امور در حکومت جور، موفق به امر به معروف ونهی از منکر، تقسیم اخماس و صدقات در بین مستضعفین و دستگیری و یاری برادران دینی خود خواهد شد ، بدون آنکه قبیحی را مرتکب شده و واجبی را بشکند ، ایراد ندارد و مستحب هم هست که آن را بپذیرد، و در غیراینصورت ورود به دستگاه ظلم و جور در هر شکل آن برای انسان جایز نیست ...» حجتالله کریمی [/align] -
[align=justify] شیخ کلینی و کتاب کافی ابو جعفر محمّد بن یعقوب کلینی (متوفّی به سال ۳۲۹ هجری قمری) از قدمای امامیّه و از بزرگان و محدّثان نامدار شیعه شمرده میشود. نجاشی –رجالشناس مشهور شیعی– دربارهٔ وی می نویسد: «شیخ أصحابنا فی وقته بالری» (رجال النّجاشی، ص ۲۶۶) «بزرگ یاران ما (فرقهٔ امامیّه) بروزگار خود در شهر ری بوده است». شیخ ابو جعفر طوسی در حقّ وی می نگارد : «ثقهٔ عالم بالأخبار». ( الفهرست، اثر شیخ طوسی، ص ۱۳۵ ) «او مورد اعتماد و آگاه از روایات است». ابن طاووس در شأن وی می گوید: «الشیخ المتفق علی ثقته وامانته محمد بن یعقوب الکلینی» (کشف المحجهٔ، اثر ابن طاووس، ص ۱۵۸) «آن شیخ که همگان بر او اعتماد بسته اند و در امانتداری وی اتّفاق دارند، محمّد بن یعقوب کلینی» است. محمّد باقر مجلسی در حقّ وی می نویسد: «مقبول طوائف الأنام، ممدوح الخاص و العامّ، محمّد بن یعقوب الکلینی».( مرآهٔ العقول، اثر مجلسی، ج ۱، ص ۳.) «محمد بن یعقوب کلینی را همهٔ گروه های مردم پذیرفته اند و خاص و عام وی را ستوده اند». خلاصه آنکه مؤلف «کتاب کافی» را همهٔ بزرگان امامیّه به وثاقت و امانت در حفظ و أدای حدیث قبول نموده اند. چنانکه کتاب او را که در سه بخش (اصول، فروع، روضه) تنظیم شده است نیز همگان ستایش کرده اند. به عنوان نمونه: شیخ مفید می نویسد: «الکافی، و هو من أجل کتب الشیعه وأکثرها فائدهٔ».( تصحیح الاعتقاد، اثر شیخ مفید، ص ۲۷.) «کافی، از مهمترین کتاب های شیعه بشمار می رود و از همهٔ آنها پر فایده تر است». شهید اول می گوید: «کتاب الکافی فی الحدیث الذی لم یعمل الامامیه مثله» (.بحار الأنوار، ج ۲۵، ص ۶۷.) «کتاب کافی در فنّ حدیث، کتابی است که فرقهٔ امامیّه همانند آن را ننوشته اند». محمّد باقر مجلسی می نویسد: «کتاب الکافی ... أضبط الأصول و أجمعها و أحسن مؤلفات الفرقه الناجیه و أعظمها».(مرآهٔ العقول، اثر مجلسی، ج ۱، ص ۳.) «کتاب کافی ... بیشتر از همهٔ کتب حدیث، اصول را ضبط کرده و از تمام آنها جامعتر است و بهترین و بزرگ ترین تألیفی شمرده می شود که فرقهٔ ناجیه آن را فراهم آورده اند». علاوه بر ستایش هایی که بزرگان امامیّه از کتاب کافی نموده اند، خود مؤلّف نیز در مقدّمهٔ کتابش آن را تمجید کرده و به صحّت همهٔ مندرجات آن تصریح نموده است و خطاب به کسی که نگارش چنان کتابی را از وی خواسته است، می نویسد: «قلت إنک تحب أن یکون عندک کتاب کاف یجمع فیه من جمیع فنون علم الدین ما یکتفی به المتعلم و یرجع إلیه المسترشد و یأخذ منه من یرید علم الدین و العمل به بالآثار الصحیحه عن الصادقین -علیهم السلام- و السنن القائمه التی علیها العمل و بها یؤدی فرض الله – عزوجل – و سنه نبیه -صلی الله علیه وسلم- ... و قد یسر الله و له الحمد تألیف ما سألت».( مقدّمه «الأصول من الکافی» ج ۱، ص ۸-۹، چاپ تهران (دارالکتب الإسلامیّهٔ). «(ای برادر) گفتی که دوست می داری نزد تو کتابی باشد که از کتب دیگر بی نیازت کند و همهٔ دانش های دین در آن گرد آید و فراگیرندهٔ دانش را بسنده شود و جویای هدایت بدان رجوع کند و کسی که می خواهد دانش دین را آموخته بکار بندد، از آن بهره گیرد با اعتماد بر آثار صحیح که از امامان راست گفتار رسیده و سنن پایداری که اعمال بر وفق آنها (باید) صورت پذیرد و فرائض خداوند و سنّت پیامبرش بوسیلهٔ آن ها اداء میگردد .... و خدا را سپاس که تألیف آنچه را درخواست کرده بودی میسّر داشت». با وجود این، کتاب کافی در عین داشتن روایات صحیح و سودمند متأسفانه از اخبار باطل و نادرست نیز خالی نیست ما در اینجا نمونه هایی چند از آن آثار را می آوریم و نظر خوانندگان محترم و بویژه پژوهشگران ارجمند را بدانها جلب می کنیم. پیش از نقد احادیث کافی لازم می دانیم یادآور شویم که برخلاف آنچه که افراد کم اطلاع می پندارند احادیث کافی نزد اعلام شیعهٔ امامیّه، قطعیّ الصّدور نیست تا آنجا که محمّد باقر مجلسی در کتاب «مرآه العقول» بسیاری از روایات آن را (به اعتبار اسناد و راویان احادیث) تضعیف نموده است. بنابراین نقد پارهای از روایات کافی نباید موجب شگفتی و مایهٔ انکار کسی شود. ● نقد احادیث شیخ کلینی ۱) کتاب کافی چنانکه گفتیم به سه بخش (اصول، فروع، روضه) تقسیم شده است و هر سه بخش به چاپ رسیده و در دسترس قرار دارد. در اصول کافی بابی دیده می شود با عنوان «باب النهی عن الأشراف علی قبر النبی -صلی الله علیه وسلم-» در این باب که «مشرف شدن بر قبر پیامبر -صلی الله علیه وسلم-» را نهی نموده است تنها یک حدیث آمده و شیخ کلینی با اعتماد بر آن حدیث، چنین عنوانی را برگزیده است که در حقیقت فتوای او را نشان می دهد. امّا این یک حدیث بقدری دور از عقل است که شارحین کافی همگی در تفسیرش درمانده اند. سند و متن حدیث به قرار زیر است: «عدهٔ من أصحابنا، عن احمد بن محمد البرقی، عن جعفر بن المثنی الخطیب قال: کنت بالمدینه و سقف المسجد الذی یشرف علی القبر قد سقط و الفعله یصعدون و ینزلون و نحن جماعه. فقلت لأصحابنا من منکم موعد یدخل علی ابی عبدالله -علیه السلام- اللیله؟ فقال مهران بن ابی بصیر: أنا. و قال اسماعیل بن عمار الصیرفی: أنا. فقلنا لهما: سلاه لنا عن الصعود لنشرف علی قبر النبی -صلی الله علیه وسلم- فلما کان من الغد لقیناهما، فاجتمعنا جمیعا فقال إسماعیل: قد سألنالکم عما ذکرتم، فقال: ما أحب لأحد منهم أن یعلو فوقه ولا آمنه أن یری شیئاً یدهب منه بصره، أو یراه قائما یصلّی، أو یراه مع بعض أزواجه -صلی الله علیه وسلم-». (الأصول من الکافی، ج ۱، ص ۴۵۲. مقایسه شود با ترجمه اصول کافی در ج ۲، ص ۳۴۶، بقلم جواد مصطفوی (از انتشارات علمیّه اسلامیّه). یعنی: «گروهی از یاران ما از احمد بن محمّد برقی روایت کرده اند و او از جعفر بن مثنّی مشهور به خطیب شنیده که گفت: من در مدینه بودم و (بخشی از) سقف مسجد نبوی که بر فراز قبر پیامبر -صلی الله علیه وسلم- قرار داشت ریخته بود و کارگران بالا و پایین می رفتند و من به همراه جماعتی آنجا بودم. به رفقای خود گفتم چه کسی از شما امشب با ابو عبدالله (امام صادق -علیه السلام-) وعدهٔ ملاقات دارد و بر او وارد می شود؟ مهران بن ابی بصیر گفت: من. و اسماعیل بن عمار صیرفی نیز گفت: من. ما به آن دو گفتیم که از امام صادق دربارهٔ بالا رفتن (و مشرف شدن) بر قبر پیامبر -صلی الله علیه وسلم- سؤال کنید تا (اگر جایز باشد) ما هم بر فراز قبر پیامبر -صلی الله علیه وسلم- رویم! چون روز بعد فرا رسید با آن دو تن، روبرو شدیم و همگی گرد آمدیم. اسماعیل گفت: آنچه گفته بودید ما از ابو عبدالله برایتان پرسیدیم، در پاسخ گفت: من دوست ندارم که هیچ یک از شما بالای قبر (پیامبر -صلی الله علیه وسلم-) برآید و او را ایمن نمی گردانم از اینکه در آنجا چیزی دیده کور شود! یا پیامبر را به نماز ایستاده مشاهده کند، یا او را با برخی از همسرانش (در آنجا) ببیند».!! این حدیث بلحاظ سند و متن، ساقط است زیرا: اوّلاً ـ جعفر بن مثنّی مشهور به خطیب، معاصر امام رضا -علیه السلام- بوده و در زمان امام صادق -علیه السلام- نمی زیسته است! چنانکه مجلسی در کتاب «مرآه العقول» می نویسد: «فان جعفر بن المثنی من اصحاب الرضا -علیه السلام- و لم یدرک زمان الصادق -علیه السلام-». یعنی: «جعفر بن مثنّی از همراهان امام رضا بوده و زمان امام صادق را در نیافته است». ثانیاً ـ جعفربن مثنی مذهب واقفی ( واقفیان، شیعیان هفت امامی هستند که در امامت موسی بن جعفر -علیه السلام- توقف کردهاند یعنی ائمه بعد را نپذیرفتهاند و آنها را از علمای امت شمرده اند. ) داشته و علمای رجال شیعی به هیچ وجه او را توثیق نکرده اند. مامقانی در کتاب «تنقیح المقال» دربارهٔ وی می نویسد : «هذا واقفی لم یوثق» تنقیح المقال فی علم الرجال، ج ۱، ص ۲۲۰، چاپ سنگی) ! «این مرد، مذهب واقفی داشته و توثیق نشده است». ثالثاً ـ اگر مقصود از دین پیامبر خدا -صلی الله علیه وسلم-، رؤیت جسم آن حضرت در زیر خاک بوده است که این امر ممکن نبود و چنانچه مقصود، دیدن روح پیامبر اکرم -صلی الله علیه وسلم- باشد، روح دیدنی نیست و گرنه، همهٔ کارگرانی که برای تعمیر سقف مسجد بر بالای قبر می رفتند باید روح پیامبر و همسرش را دیده کور شده باشند! رابعاً ـ اگر هر کس بر قبر پیامبر خدا -صلی الله علیه وسلم- نظر افکند، بیم آن می رود که نابینا شود، چرا رسول خدا -صلی الله علیه وسلم- از این کار نهی نفرموده و بر خسارت امّتش راضی شده است؟! ۲ شیخ کلینی روایت عجیب دیگری در «باب مولد النبی -صلی الله علیه وسلم- و وفاته» از اصول کافی آورده که ذیلاً ملاحظه میشود : «محمد بن یحیی، عن سعد بن عبدالله، عن ابراهیم بن محمد الثقفی، عن علی بن المعلی، عن اخیه محمد، عن درست بن ابی منصور، عن علی بن ابی حمزه، عن ابی بصیر، عن ابی عبدالله - -علیه السلام- - قال : لما ولد النبی - -صلی الله علیه وسلم- - مکث ایاما لیس له لبن فالقاه ابو طالب علی ثدی نفسه فانزل الله فیه لبنا فرضع منه ایاماً حتی وقع ابو طالب علی حلیمه السعدیه فدفعه الیها».( الأصول من الکافی، ج ۱، ص ۴۴۸ مقایسه شود با ترجمه اصول کافی در ج ۲، ص ۳۳۹.) یعنی : «محمّد بن یحیی از سعد بن عبدالله و او از ابراهیم ثقفی و او از علیّ بن معلّی و او از برادرش محمّد، و او از درست بن ابی منصور و او از علیّ بن ابی حمزه و او از ابی بصیر گزارش نموده است که امام ابو عبدالله صادق -علیه السلام- گفت : چون پیامبر اسلام -صلی الله علیه وسلم- زاده شد چند روزی بدون شیر به سر برد، پس، ابوطالب او را به پستان خود افکند و خدا در پستان ابو طالب شیر نازل کرد! پس کودک چند روز از پستان ابوطالب شیر خورد تا هنگامی که ابوطالب، حلیمه سعدیه را یافت و کودک را (برای شیر دادن) به او سپرد»!! این روایت نیز به لحاظ سند و متن مخدوش است. احتمال میرود راوی نادانش برای آن که نسبت قرابت و همخونی میان پیامبر -صلی الله علیه وسلم- و علی -علیه السلام- را استوارتر کند به جعل چنین افسانهای پرداخته است. چه لزومی داشت که خداوند در پستان ابوطالب برای برادرزادهاش شیر فراهم آورد؟ مگر ممکن نبود که مثلاً این شیر در سینهٔ همسر جوان ابوطالب – فاطمهٔ بنت أسد – فراهم آید؟ همان زن مهربانی که بعدها پرستاری محمّد -صلی الله علیه وسلم- را در خانهٔ ابو طالب بعهده گرفت و او را مانند فرزندانش دوست میداشت. برخی از راویان این روایت همچون متن آن، ناشناخته و مطعوناند. مثلاً دربارهٔ علیّ بن معلّی نوشتهاند : «فهو مجهول الحال»( تنقیح المقال، ج ۲، ص ۳۱۰.) ! همچنین دربارهٔ درست بن ابی منصور، علمای رجال گفتهاند که وی واقفی مذهب بوده است( تنقیح المقال، ج ۱، ص ۴۱۷) روشن است که اشخاص خردمند و درست باور نمیتوانند راوی چنین آثاری باشند. ۳) شیخ کلینی در همان «باب مولد النبی -صلی الله علیه وسلم-» از اصول کافی روایتی دربارهٔ معراج رسول خدا -صلی الله علیه وسلم- آورده که سنداً و متناً ناموثّق شمرده می شود. روایت مزبور بدینگونه در اصول کافی نقل شده است: عدهٔ من أصحابنا، عن أحمد بن محمد، عن الحسین بن سعید، عن القاسم بن محمد الجوهری، عن علی بن أبی حمزهٔ قال: سأل ابوبصیر أبا عبدالله -علیه السلام- و أنا حاضر فقال: جعلت فداک کم عرج برسول الله -صلی الله علیه وسلم-؟ فقال مرتین فأوقفه جبرئیل موقفا، فقال له : مکانک یا محمد! فلقد وقفت موقفا ما وقفه ملک قط و لا نبی، إن ربک یصلی! فقال یا جبرئیل و کیف یصلّی؟! قال: یقول: سبوح قدوس أنا رب الملائکهٔ و الروح، سبقت رحمتی غضبی. فقال: اللهم عفوک عفوک. قال: و کان کما قال الله: قاب قوسین أو أدنی الحدیث».( الأصول من الکافی، ج ۱، ص ۴۴۲ مقایسه شود با ترجمهٔ اصول کافی در ج ۲، ص ۳۲۹.) یعنی: «گروهی از یاران ما از احمد بن محمّد جوهری و او از علیّ بن أبی حمزه شنیده که گفت : أبو بصیر از امام ابو عبدالله صادق -علیه السلام- پرسید و من در آنجا حضور داشتم. گفت: فدایت شوم پیامبر خدا -صلی الله علیه وسلم- را چند بار به معراج بردند؟ امام صادق پاسخ داد: دو بار! و جبرئیل او را در ایستگاهی متوقّف کرد و گفت: ای محمّد! در جایت بایست، اینک در مقامی ایستاده ای که هرگز هیچ فرشته و پیامبری در آنجا توقّف نکرده است. همانا خدای تو نماز می گزارد! پیامبر پرسید: ای جبرئیل چگونه نماز می گزارد؟! گفت: می گوید: بس پاک و منزّه (هستم) من خداوندگار فرشتگان و روح هستم، رحمت من بر خشمم پیشی گرفته است. پیامبر گفت: خداوندا از تو درخواست عفو دارم، از تو درخواست عفو دارم، امام صادق گفت: و چنان بود که خدا (در قرآن) فرموده است : کان قاب قوسین او ادنی فاصله اش (به خدا) باندازهٔ دو کمان یا نزدیکتر بود...». یکی از راویان این خیر چنانکه ملاحظه شد «قاسم بن محمّد جوهری» است. علاّمهٔ مامقانی – رجالشناس معروف شیعی – دربارهٔ وی می نویسد : «فالرجل إما واقفی غیر موثق أو مجهول الحال و قد رد جمع من الفقهاء روایته، منهم المحقق فی المعتبر». (تنقیح المقال، ج ۲، ص ۲۴ (من ابواب القاف).) یعنی : «این مرد بقولی واقفی مذهب است و بقولی احوالش شناخته نیست (در هر صورت) گروهی از فقهاء روایت وی را رد کرده اند که از جملهٔ ایشان، محقّق حلّی در کتاب المعتبر است». متن روایت نیز از چند جهت ایراد دارد. اوّل آنکه ظاهر روایت، خدای سبحان را در جایگاه معیّنی نشان می دهد با اینکه خداوند هیچگاه در مکان محاط نمی شود بلکه به نص قرآن بر همه چیز محیط است : )أَلاَ إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ مُّحِیطٌ(. (فصلت / ۵۴) دوّم آنکه نمازگزاردن خدا، امری نامعقول و خرافی است. سوّم آنکه در آیهٔ «فکان قاب قوسین او ادنی» از فاصلهٔ فرشتهٔ وحی با پیامبر سخن رفته است، نه از فاصلهٔ پیامبر با خدا! چنانکه سیاق آیات دلالت بر آن دارد و میفرماید : )عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَی * ذُو مِرَّهٍٔ فَاسْتَوَی * وَهُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَی * ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّی * فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَی(. (نجم / ۵-۹) «او را (فرشته ای) که نیروهای سخت داشت آموزش داد. (فرشته ای) پرتوان که در افق بالاتر ایستاد. سپس نزدیک شد و فرود آمد. پس فاصله اش باندازهٔ دو کمان یا نزدیک تر بود». بنابراین، تفسیری که در روایت آمده موافق با قرآن نیست و موجب رفع اعتماد از روایت می شود. ۴) در اصول کافی در «باب ما عند الأئمه من سلاح رسول الله -صلی الله علیه وسلم- و متاعه» داستان خری آمده بنام «عفیر» و شیخ کلینی ماجرای مضحکی دربارهٔ این خر نقل می کند و بدون آنکه سندش را بیاورد می نویسد: «روی أن امیر المؤمنین -علیه السلام- قال: إن ذلک الحمار کلم رسول الله -صلی الله علیه وسلم- فقال: بأبی أنت و أمی إن أبی حدثنی عن أبیه، عن جده، عن أبیه أنه کان مع نوح فی السفینه فقام إلیه نوح فمسح علی کفله ثم قال: یخرج من صلب هذا الحمار حمار یرکبه سید النبیین و خاتمهم، فالحمدلله الذی جعلنی ذلک الحمار».( الأصول من الکافی، ج ۱، ص ۲۳۷ مقایسه شود با ترجمه اصول کافی در ج ۱، ص ۳۴۳.) یعنی: «روایت شده که امیر مؤمنان -علیه السلام- فرمود که آن خر، با رسول خدا -صلی الله علیه وسلم- به سخن در آمد و گفت: پدر و مادرم فدایت شود! همانا پدرم از پدرش و او از جدّش و او از پدرش برای من حدیث آورد که پدر جدِّ ما با نوح در کشتی همراه بود و نوح برخاسته دستی به کفل او کشید و گفت: از پشت این خر، خری در آید که سرور پیامبران و آخرین ایشان بر آن سوار شود، پس خدا را سپاس که مرا همان خر قرار داده است».! چنانکه ملاحظه می شود این روایت، مرسل و مقطوع است و معلوم نیست چه کس این افسانهٔ غریب را ساخته و برای شیخ کلینی نقل کرده است و شگفت از کلینی که آن را باور داشته و در کتابی که بقول خود، آن را از «آثار صحیح» فراهم آورده، گنجانیده است! کسی نمی داند که این جماعت خران، چگونه حدیث نوح -علیه السلام- را در خاطر نگاهداشته اند و به یکدیگر رسانده اند؟! و نیز بر کسی معلوم نیست که خران، هر یک چند صد سال عمر کرده اند که از روزگار پیامبر اسلام -صلی الله علیه وسلم- تا زمان نوح -علیه السلام- را تنها در پنج نسل گذرانده اند؟! سخن گفتن آخرین خر، به زبان فصیح عربی و نقل حدیث بصورتی که محدّثان گزارش می نمایند، نیز از عجائب است! من گمان می کنم کسی با کلینی سر شوخی داشته و این افسانهٔ خنده آور را برای او حکایت کرده است. ۵) شیخ کلینی در «باب مولد ابی جعفر محمد بن علی الثانی» از اصول کافی حدیث غریب دیگری آورده است بدین صورت: «علی بن ابراهیم، عن أبیه قال: استأذن علی أبی جعفر -علیه السلام- قوم من أهل النواحی من الشیعه فأذن لهم فدخلوا فسألوه فی مجلس واحد عن ثلاثین ألف مسألهٔ فأجاب -علیه السلام- وله عشر سنین».( الآصول من الکافی، ج ۱، ص ۴۹۶ مقایسه شود با ترجمه اصول کافی در ج ۲، ص ۴۱۹.) یعنی: «علیّ بن ابراهیم از پدرش روایت کرده است که گفت: گروهی از شیعیان از شهرهای دور آمدند و از ابو جعفر دوّم (امام جواد -علیه السلام-) اجازهٔ ورود خواستند. ایشان بدان ها اجازه داد و بر او وارد شدند و در یک مجلس، سی هزار مسئله از وی پرسیدند و همه را پاسخ داد در حالی که ده سال داشت»! این روایت از حیث سند، مقطوع است زیرا پدر علی بن ابراهیم که ابراهیم بن هاشم قمّی باشد معلوم نیست این حکایت را از چه کسی شنیده؟ بویژه که به حضور خود در آن مجلس نیز اشاره ای نمی کند. امّا متن روایت بوضوح بر دروغ بودنش دلالت دارد! زیرا چگونه می شود که در یک مجلس، به سی هزار مسأله پاسخ داد؟ گیرم که جواب مسائل بر امام جواد -علیه السلام- آسان بوده ولی پرسش کنندگان چگونه توانسته اند از سی هزار مسأله در یک مجلس (فی مجلس واحد) سؤال کنند؟ مگر آن مجلس چند شبانه روز به طور انجامیده است؟! ۶) شیخ کلینی در «کتاب فضل القرآن» از اصول کافی روایتی بدین صورت آورده است: «علی بن الحکم عن هشام بن سالم عن أبی عبدالله -علیه السلام- قال: أن القرآن الذی جاء به جبرئیل -علیه السلام- إلی محمد -صلی الله علیه وسلم- سبعه عشر ألف آیه».( الأصول من الکافی، ج ۲، ص ۶۳۴ مقایسه شود با ترجمه اصول کافی در ج ۴، ۴۴۶.) یعنی : «علی بن حکم از هشام بن سالم از امام ابو عبدالله صادق -علیه السلام- روایت کرده که گفت: قرآنی که جبرئیل برای محمّد -صلی الله علیه وسلم- آورد هفده هزار آیه بود».! می دانیم که آیات شریفهٔ قرآن – چنانکه در میان ما است – به هفت هزار آیه نمی رسد و اگر روایت اصول کافی را صحیح بپنداریم باید بیش از نیم قرآن، حذف شده باشد! و این قول، بکلی باطل و بی اساس است زیرا با وعدهٔ الهی مخالفت دارد که میفرماید: ) إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ(. (حجر / ۹) «ما خود این ذکر را فرو فرستادیم و ما خود نگاهبانش هستیم». و روایت مشهور از علی -علیه السلام- نیز وارد شده که رسول خدا -صلی الله علیه وسلم- فرمود: «جمیع آیات القرآن سته آلاف آیه و مائتا آیه و ست و ثلاثون آیه»( تفسیر مجمع البیان، اثر شیخ طبرسی، جزء بیست و نهم، ص ۱۴۰، چاپ لبنان. ) یعنی : «آیات قرآن بر روی هم، شش هزار و دویست و سی و شش آیه است». امّا آنچه برخی از شارحین اصول کافی احتمال داده اند که شاید اختلاف روایت کافی با مصحف کنونی بدلیل شمارش آیات باشد، احتمالی ناموجّه است زیرا لازم می آید که امام صادق -علیه السلام- هر آیه ای از مصحف موجود را تقریباً سه آیه بشمار آورده باشد و بطلان این محاسبه روشن است. علاوه بر آنکه با حدیث نبوی مخالفت دارد. ضمناً در سند اصول کافی انقطاع و افتادگی دیده میشد زیرا علی بن حکم، با کلینی معاصر نبوده است. ۷) شیخ کلینی در اصول کافی ضمن «باب النوادر» از کتاب التوحید می نویسد : «محمد بن أبی عبدالله، عن محمد بن إسماعیل، عن الحسین بن الحسین، عن بکربن صالح، عن الحسن بن سعید، عن الهیثم بن عبدالله، عن مروان بن صباح قال قال ابو عبدالله -علیه السلام- : إن الله خلقنا فأحسن صورنا و جعلنا عینه فی عباده، و لسانه الناطق فی خلقه، و یده المبسوطه علی عباده بالرأفه و الرحمهٔ، و وجهه الذی یؤتی منه، و بابه الذی یدل علیه، و خزانه فی سمائه و أرضه، بنا أثمرت الأشجار، و أینعت الثمار، و جرت الأنهار، و بنا ینزل غیث السماء، و ینبت عشب الأرض، و بعبادتنا عبدالله و لو لا نحن ما عبدالله» (الاصول من الکافی، ج ۱، ص ۱۴۴ مقایسه شود با ترجمه اصول کافی، ج ۱، ص ۱۹۶.) یعنی : «محمّد بن ابی عبدالله، از محمّد بن اسماعیل، از حسین بن حسن، از بکر بن صالح، از حسن به سعید، از هیثم بن عبدالله، از مروان بن صالح روایت کرده که امام صادق -علیه السلام- گفت: خداوند ما را آفرید و صورت های ما را نیکو ساخت، و ما را در میان بندگانش چشم خود قرار داد، و در میان خلقش زبان گویای خود کرد، و ما را دست گشودهٔ مهر و رحمتش بر بندگان خود نمود، و ما را چهرهٔ خویش قرار داد که از آن سو بدو گرایند و بابی ساخت که بر او دلالت می کند، و ما را خزانه داران خود در آسمان و زمینش کرد، به سبب ما درختان میوه می آورند، و میوه ها به پختگی می رسند، و رودها جاری می شوند، و به سبب ما باران آسمان می ریزد، و گیاه زمین می روید، و به عبادت ما، خدا پرستش می شود و اگر ما نبودیم، خدا پرستیده نمی شد».! اوّلاً ـ در سند این روایت، اشخاص مجهول و ناموثّقی دیده می شوند مانند «مروان بن صباح» که مامقانی دربارهٔ وی می نویسد : «لیس له ذکر فی کتب الرجال»( تنقیح المقال، ج ۳، ص ۲۰۹. ) ! «از این شخص، هیچ نام و نشانی در کتاب ها رجال نیامده است»! یا «بکر بن صالح» که یکی از نامورترین دانشمندان امامیّه یعنی علاّمهٔ حلّی نسبت به وی گفته است: «ضعیف جدّا، کثیر التفرد بالغرائب» (خلاصه الاقوال فی معرفه الرجال، اثر علامه حلّی، ص ۳۲۷، چاپ ایران ۱۴۱۷ ه. ق.)! «این شخص جداً ضعیف است و آثار غریب بسیاری (از امامان) نقل کرده که دیگران آنها را گزارش ننموده اند». ثانیاً ـ از حیث متن، برخی از بخش های روایت مذکور، صریحاً برخلاف قرآن است. مثلاً در این روایت آمده که : «خزانه فی سمائه و أرضه» «خدا ما را خزانه داران خود در آسمان و زمینش قرار داد» با آنکه در قرآن مجید می فرماید: ( قُل لاَّ أَقُولُ لَکُمْ عِندِی خَزَآئِنُ اللّهِ(. (انعام / ۵۰) «بگو به شما نمیگویم که خزائن خدا نزد من است». یا در این روایت می خوانیم: لو لا نحن ما عبدالله «اگر ما (آل محمّد -علیه السلام-) نبودیم، خدا پرستیده نمی شد»! آیا انبیاء پیشین، پرستندگان خدا نبودند؟ در حالی که خداوند در قرآن می فرماید : )وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاَهِٔ وَإِیتَاء الزَّکَاهِٔ وَکَانُوا لَنَا عَابِدِینَ(. (أنبیاء / ۷۳) «به آنان کارهای نیک و بر پا داشتن نماز و دادن زکات را وحی کردیم و آنها پرستندگان ما بودند». یعنی: «به آنان کارهای نیک و بر پا داشتن نماز و دادن زکات را وحی کردیم و آنها پرستندگان ما بودند». پس چگونه بر چنین روایت غلوآمیزی می توان اعتماد نمود و آن را از «آثار صحیح امامان» شمرد؟ ۸) شیخ کلینی در «روضهٔ کافی» ذیل عنوان «حدیث الحوت علی ای شیء هو»؟ مینویسد: «محمد عن احمد، عن ابن محبوب، عن جمیل بن صالح، عن ابان بن تغلب، عن ابی عبدالله -علیه السلام- قال: سالته عن الارض علی ای شیء هی؟ قال : علی حوت! قلت : فالحوت علی ای شیء هو؟ قال : علی الماء. قلت : فالماء علی ای شیء هو؟ قال : علی صخره! قلت: فعلی ای شیء الصخره؟ قال : علی قرن ثور املس! قلت : فعلی ای شیء الثور؟ قال : علی الثری! قلت: فعلی ای شیء الثری؟ فقال : هیهات، عند ذلک ضل علم العلماء».( الروضهٔ من الکافی، ج ۱، ص ۱۲۷، چاپ تهران (از انتشارات علمیه اسلامیه). یعنی : «محمّد از احمد، از ابن محبوب، از جمیل بن صالح، از آبان بن تغلب روایت کرده که گفت: از ابو عبدالله صادق -علیه السلام- پرسیدم زمین بر چه چیز تکیه دارد؟ گفت: بر ماهی! گفتم: ماهی بر چه چیز تکیه دارد؟ گفت: بر آب، گفتم: آب بر چه چیز تکیه دارد؟ گفت: بر سنگ سخت! گفتم: سنگ سخت بر چه چیز تکیه دارد؟ گفت: بر شاخ گاو نرم تن! گفتم: گاو بر چه چیز تکیه دارد؟ گفت: بر خاک نمناک! گفتم: خاک نمناک بر چه چیز تکیه دارد؟ گفت: هیهات، در اینجا دانش دانشمندان گم گشته است»! خرافی بودن متن این روایت روشن است و نیازی به نقد آن نیست. شیخ کلینی در «روضهٔ کافی» روایت دیگری آورده که با روایت پیشین پیوند دارد و «علت وقوع زلزله در زمین» را توضیح می دهد، روایت مزبور چنین است : «علی بن محمد، عن صالح، عن بعض أصحابه، عن عبدالصمد بن بشیر، عن أبی عبدالله -علیه السلام- قال: إن الحوت الذی یحمل الارض أسر فی نفسه أنه إنما یحمل الأرض بقوته! فأرسل الله تعالی إلیه حوتا أصغر من شبر و أکبر من فتر، فدخلت فی خیاشیمه، فصعق فمکث بذلک أربعین یوما ثم إن الله عزوجل راف به و رحمه و خرج. فإذا أراد الله – جل و عز – بأرض زلزله بعث ذلک الحوت إلی ذلک الحوت فاذا راه اضطرب فتزلزلت الارض».( الروضهٔ من الکافی، ج ۲، صص ۶۷-۶۸.) یعنی : «علیّ بن محمّد از صالح، از برخی یارانش، از عبدالصّمد بن بشیر، از ابو عبدالله صادق -علیه السلام- روایت کرده که گفت: همانا آن ماهی که زمین را حمل می کند، این فکر در ضمیرش گذشت که وی با نیروی خود به حمل زمین می پردازد! پس خدای تعالی ماهی (کوچکی) به سویش فرستاد که از یک وجب کوچکتر و از فاصلهٔ میان انگشت شست و سبّابه بزرگتر بود. آن ماهی کوچک بدرون بینی وی رفت و او غش کرد. پس، چهل روز در بینی وی ماند آنگاه خداوند بزرگ بر ماهی حامل زمین، رأفت و رحمت آورد و ماهی کوچک از بینی او بیرون شد. و هر گاه که خدای عزّوجلّ بخواهد تا در زمین زلزله ای پدید آید همان ماهی کوچک را به سوی ماهی بزرگ می فرستد و چون دیده اش بر او افتد، بر خود میلرزد و در زمین زلزله پدید میآید».! هر چند این روایت مانند روایت پیشین نیاز به تحقیق ندارد! ولی یادآور میشویم که معلوم نیست «صالح» روایت مذکور را از چه کسی شنیده است. زیرا تعبیر «بعض أصحابه» در سند این حدیث، از مجهول بودن راوی آن حکایت میکند. ۹) شیخ کلینی در «روضهٔ کافی» آورده است : «عنه (علیّ بن محمد) عن صالح، عن الوشاء، عن کرّام، عن عبدالله بن طلحه قال: سألت أبا عبدالله -علیه السلام- عن الوزغ( وزغ در فارسی برای «قورباغه» بکار میرود ولی در معاجم عربی آن را معادل با مارمولک (چلپاسه) آوردهاند. ) ! فقال: رجس و هو مسخ کله! فإذا قتلته فاغتسل. فقال: إن أبی کان قاعدا فی الحجر و معه رجل یحدثه فإذا هو بوزغ یولول بلسانه، فقال أبی للرجل: أتدری ما یقول هذا الوزغ؟ قال: لا علم لی بما یقول. قال: فإنه یقول : و الله لئن ذکرتم عثمان بشتیمه لأشتمن علیا حتی یقوم من هیهنا! قال: وقال ابی: لیس یموت من بنی امیه میت الا مسخ وزغا ... الحدیث»! (الروضهٔ من الکافی، ج ۲، صص ۳۷-۳۸.) یعنی : «از علیّ بن محمّد، از صالح، از وشّاء، از کرّام، از عبدالله بن طلحه روایت شده که گفت: از ابو عبدالله صادق -علیه السلام- دربارهٔ مارمولک (چلپاسه) پرسیدم. گفت: پلید است و همهٔ انواعش از حیواناتی بشمار می روند که مسخ شده اند! پس چون آن را کشتی غسل کن! سپس امام صادق گفت: پدرم در حجر اسماعیل نشسته بود و مردی با وی بود که با پدرم صحبت می کرد، ناگاه مارمولکی را دید که با زبانش صدایی بر می آورد، پدرم به آن مرد گفت: آیا می دانی که این مارمولک چه می گوید؟ آن مرد پاسخ داد: خیر، نمی دانم چه می گوید. پدرم گفت: او میگوید: بخدا قسم اگر عثمان را دشنام دهید تا هنگامی که این مرد (امام باقر) از اینجا برخیزد، من علی -علیه السلام- را دشنام خواهم داد! آنگاه (امام صادق) گفت، پدرم فرمود: هیچ یک از بنی امیّه نمی میرد مگر آنکه بصورت مارمولکی مسخ می شود ...»!! در سند این روایت، نام «کرام» برده شده که همان «عبدالکریم بن عمرو» باشد و بقول نجاشی در کتاب رجالش، واقفی مذهب بوده است( رجال النجاشی، ص ۱۷۶، چاپ قم. ) (هر چند مامقانی از او دفاع مینماید). راوی دیگر آن، عبدالله بن طلحه است که مامقانی درباره اش مینویسد: «لم نقف فیه علی مدح یدرجه فی الحسان». (تنقیح المقال، ج ۲، ص ۱۹۰) یعنی: «در کتب رجال به ستایشی از او واقف نشده ایم که وی را در درجهٔ حسان (راویان امامی مذهب و ممدوح) قرار دهد». متن روایت دلالت دارد بر اینکه مارمولک، ناصبی و دشمن امیر المؤمنین -علیه السلام- است! اما به درجه ای از فهم و ادراک نائل شده که عقاید آدمیان را می داند و بر مسائل تاریخی با آنها به مجادله بر می خیزد و در قضیّهٔ خلافت، از عثمان بن عفان جانبداری می کند! البته وجود این روایت نباید مایهٔ شگفتی شود زیرا هنگامی که قرار است الاغ، محدّث باشد، مارمولک هم باید مورّخ و متکلّم بشمار آید! ۱۰) شیخ کلینی در «اصول کافی» در «باب مجالسه اهل المعاصی» روایتی آورده که سند آن بلحاظ علم رجال، بیاشکال است (وقتی که متن حدیثی با کاب خدا موافق نباشد به سندش نباید اعتماد کرد زیرا کسی که متن حدیثی را جعل میکند، سندش را هم جعل خواهد کرد.! ) ولی متن حدیث با قرآن مجید سازگاری ندارد و باید بطلان آن اعلام گردد بویژه که برخی از «اعلام» (به کتاب المکاسب، اثر شیخ انصاری، ص ۴۵ (بخط طاهر خوشنویس) نگاه کنید.) بدان استناد و استدلال نمودهاند. متن حدیث بشرح زیر است : «محمد بن یحیی، عن محمد بن الحسین، عن احمد بن محمد بن ابی نصر، عن داوود بن سرحان، عن ابی عبدالله -علیه السلام- قال رسول الله -صلی الله علیه وسلم- اذا رایتم اهل الریب و البدع من بعدی فاظهروا البرائه منهم و اکثروا من سبئهم و القول فیهم و الوقیعه و با هتوهم کیلا یطمعوا فی الفساد فی الاسلام و یحذرهم الناس و لا یتعلموا من بدعهم، یکتب الله لکم بذلک الحسنات و یرفع لکم به الدرجات فی الآخره». (الأصول من الکافی، ج ۲، ص ۳۷۵ مقایسه شود با ترجمه اصول کافی در ج ۴، صص ۸۳-۸۴) یعنی : «محمّد بن یحیی، از محمّد بن حسین، از احمد بن محمّد بن ابی نصر، از داوود بن سرحان از ابو عبدالله صادق روایت کرده است که گفت رسول خدا -صلی الله علیه وسلم- فرمود: پس از من هنگامی که اهل شک و بدعت را دیدید بیزاری خود را از آنها آشکار کنید و دشنام بسیار بدان ها دهید و دربارهٔ آنان بدگویی کنید و به ایشان بهتان زنید تا نتوانند به فساد در اسلام طمع بندند و در نتیجه، مردم از آنان دوری گزینند و بدعت های ایشان را نیاموزند (که اگر چنین کنید) خداوند برای شما در برابر این کار، نیکی ها نویسد و درجات شما را در آخرت بالا برد»!! شک نیست که اهل بدعت، سزاوار سرزنش و نکوهش هستند ولی بهتان زدن به ایشان شرعاً و عقلاً جایز نیست چرا که اولاً قرآن مجید میفرماید: )وَلاَ یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَی أَلاَّ تَعْدِلُواْ.( (مائده / ۸) «دشمنی با گروهی، شما را به بیعدالتی دربارهٔ آنها وادار نکند». و ثانیاً عقل حکم می کند که بهتان زدن به بدعتگذاران از عاقبت نیکی برخوردار نخواهد بود زیرا ممکن است دیر یا زود، نادرستی آن بهتان آشکار شود، و مایهٔ رسوایی بهتان زننده را فراهم آورد و اعتماد از دیگر سخنان او نیز برخیزد و در نتیجه، کار به زیان اهل حق و به سود اهل بدعت تمام شود. بعلاوه، دشنام دادن به مخالفان و بدعتگذاران موجب می شود که آنها نیز به اهل حق و مقدّسات آنها اهانت ورزند چنانکه در قرآن کریم می خوانیم: وَلاَ تَسُبُّواْ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ فَیَسُبُّواْ اللّهَ عَدْواً بِغَیْرِ عِلْمٍ(. (انعام / ۱۰۸) «کسانی را که (مشرکان) جز خدا می خوانند دشنام مدهید زیرا که ایشان نیز ستمگرانه و ناآگاهانه به خدا دشنام می دهند».! ناگفته نماند که برخی از شارحان کافی، عبارت «باهتوهم» را چنین تفسیر نموده اند که «با دلیل و برهان، بدعتگذاران را حیران سازید» ولی این معنا با لغت عرب، سازگاری ندارد زیرا هر چند فعل ثلاثی مجرد «بهت» بمعنای: دهش و سکت متحیرا (مدهوش و حیرت زده خاموش شد) آمده است ولی این فعل، چون به باب «مفاعله» رود و بصورت «باهت» در آید بمعنای: «حیره و ادهشه بما یفتری علیه من الکذب» بکار می رود یعنی : «با دروغی که به او بست، وی را حیرت زده و مدهوش ساخت»( به المنجد ذیل واژه «بهت» نگاه کنید. ) ! آری، با دروغ بستن به بدعتگذاران، نمی توان از اسلام دفاع کرد و از پاداش خداوندی بهره مند شد بلکه با برهان و دلیل باید به این امتیاز دست یافت که «الغایات لا تبرر الوسائط»! «هدفها، وسیلهها را توجیه نمی کنند»! در اینجا به نقد کتاب کافی با همین ده نمونه بسنده می کنیم طه طاهایی [/align]
-
معرفی کتاب منهاج الفقاهة (شرح بر مکاسب شیخ انصاری)
irsalam پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در معرفی کتاب
معرفی کتاب «منهاج الفقاهة» (شرح بر مکاسب شیخ انصاری) تالیف: حضرت آیت الله العظمی سید محمد صادق روحانی این دوره شش جلدی تاکنون هفت مرتبه تجدید چاپ شده است. در راستای تلاش های بزرگان حوزه ، برای شرح و بیان دقیق مسائل مهم کتاب «مکاسب»، کتاب «منهاج الفقاهة» به رشته تحریر در آمده است. این کتاب اثر علامه بزرگوار، حضرت آیت الله العظمی سید محمد صادق روحانی (دامت برکاته) است که از بهترین و مهم ترین شرح های نگاشته شده بر کتاب مرحوم شیخ انصاری(ره) است. تجدید چاپ چند باره این اثر خود بیانگر همین امر است. معظم له درباره برداشت های خود از کتاب «مکاسب» و مؤلف آن و نیز انگیزه تألیف شرح بر آن چنین می فرماید: «کتاب ما (منهاج الفقاهة)... شرح کتاب «مکاسب» شیخ اعظم، سرآمد مجتهدان متقدم و برترین فقیهان متأخر حضرت آیت الله العظمی شیخ مرتضی انصاری(ره) است که امروز محور مطالعه و تحقیق در حوزه های علمیه شده است. مطالب و مباحث این کتاب سرآغاز و گشایشگر دوران جدید و مبارک در زمینه مطالعات و تحقیق و پژوهش های فقهی به شمار می رود بنابر این لازم است شرح این کتاب مورد توجه بیشتر قرار گیرد تا فهم و درک مطالب آن آسانتر گردد. به همین دلیل بر آن شدیم تا این شرح را به رشته تحریر درآوریم.» از نوشته های بالا روشن می شود از دیدگاه این مرجع بزرگ با وجود فراوانی شرح و حاشیه نگاری بر کتاب «مکاسب»، نیاز به کشف نکات مبهم و رمزگشایی از مطالب علمی این کتاب همچنان باقی هست و این امر دلیل تألیف شرح ایشان با نام «منهاج الفقاهة»1 بر کتاب مکاسب شده تا بتواند چراغ راه و شیوه فهم و تفقه در محتوای کتاب «المکاسب» باشد. این کتاب ارزشمند (منهاج الفقاهة) چندین مزیت و برجستگی دارد که مناسب است در اینجا مروری گذرا بر آنها داشته باشیم: 1- دقت در گزینش مطالب؛ از دید حضرت آیت الله العظمی روحانی ،گردآوری دیدگاه ها، ارائه و مناقشه پیرامون آنها و نیز تعلیق نگاری بر آنها یا انتخاب و تأیید برخی از این دیدگاه ها اهمیت ندارد. بلکه ایشان در هر مسأله بر روی دیدگاهی تأکید می کنند که دارای یک نکته علمی مبنایی و دقیق و بی نظیر باشد. ایشان از نقل دیدگاه های دیگر نیز پرهیز می کنند تا فهم مطالب برای خواننده سنگین و دشوار نشود. دیدگاه هایی که چه بسا دربرگیرنده برخی از بحث های جزئی غیر مرتبط با اصل مطلب هستند. به همین دلیل می بینیم که ایشان در برخی مسائل دیدگاه های آیا عظام مرحوم سید یزدی، آخوند خراسانی، ایروانی و اصفهانی(ره) را به همراه مطالب موافق و مخالف این دیدگاه ها بیان می کند. اما در برخی مسائل دیگر به نقل دیدگاه یکی از این بزرگان بسنده می کند. دلیل این کار جز این نیست که همه اهتمام و هدف ایشان تنقیح نکته های اصلی موضوع است. [نه بیان و ذکر یکایک دیدگاه ها]. 2- توان توضیح مطالب؛ سخن یکی از اساتید حوزه علمیه قم مشهور است که می گوید: «زمانی که منظور دقیق سخن مرحوم آیت الله خوئی(ره) برایم روشن نشود، به کتاب «زبدة الاصول» آیت الله روحانی(دام ظله) مراجعه می کنم و می بینم که ایشان مطالب مغلق را با بیانی زیبا و قابل فهم توضیح داده است.» همین مزیت به آشکارا در کتاب «منهاج الفقاهة» نیز رخ نمایی می کند. کسی که در مطالب حاشیه های مغلق و پیچیده بر کتاب «المکاسب» همچون حاشیه های دو محقق بزرگ ایروانی و اصفهانی(ره) سیر کرده باشد، به خوبی می یابد که چگونه معظم له مطالب پیچیده و گنگ را در قالب های جدید ریخته تا با بیان نیکو و ساختاری مناسب نکات مبهم، سنگین و معضل کتاب را برای خواننده روشن ساخته اند. 3- تأکید بر محورهای اصلی؛ شیوه حاشیه و تعلیق نگاران این است که در کتاب های خود به جای تعلیق بر یک نقطه مشخص از متن اصلی به دنبال تعلیق بر موضوع های آسان و پرهیز از پرداختن به موضوع های دشوار و چالش آفرین هستند. هرچند این اثر به سبک تعلیق و حاشیه نگاشته شده اما بر خلاف شیوه رایج بالا ، ایشان در تعلیق ارزشمند خود بر محورهای اصلی و موضوعات دقیق موجود در عبارت های شیخ انصاری(ره) تأکید و متمرکز شده اند. به طوری که ایشان با توانمندی و ژرف نگری گاه به توضیح مطالب و گاه به تحقیق در نکات آن می پردازند. اینها برخی از مزیت های کتاب «منهاج الفقاهة» اثر آیت الله العظمی روحانی(دامت برکاته) بود. بی تردید خواننده گرامی این اثر نکات برجسته آنرا به هنگام مطالعه کتاب در مییابد. ------------------------------------------------------------------------------------------------ 1- معنای نام کتاب «شیوه فقاهت و تفقه» است.(مترجم) منبع : پایگاه اطلاع رسانی آیت الله روحانی