لطفا جهت استفاده از تمام مطالب ثبت نام کنید
جستجو در تالارهای گفتگو
در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'علی'.
25 نتیجه پیدا شد
-
سلام . در این بخش سخنان امیرالمومنان علی (علیه السلام) رو قرار می گیرد امید است مفید واقع شود امام علی علیه السلام می فرمایند لَو يَعلَمُ المُصَلّى ما يَغشاهُ مِنَ الرَّحمَةِ لَما رَفَعَ رَأسَهُ مِنَ السُّجودِ اگر نمازگزار بداند که در هنگام نماز تا چه حد مشمول رحمت الهى است هرگز سر خود را از سجده بر نخواهد داشت غررالحكم، ج 5، ص 116
-
در این تاپیک حکمت های تصویری امیرالمومونین حضرت علی (ع) قرار خواهد گرفت منبع : کلام امیر - گوگل پلاس
-
دانلود کتاب صوتی روزها اثر محمد علی اسلامی ندوشن
irsalam پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در کتاب های صوتی فارسی
روزها نویسنده: محمد علی اسلامی ندوشن راوی: آقای یوسف یزدیان زمان کل: 9 ساعت و 53 دقیقه دانلود با لینک مستقیم: دانلود بخش اول (حجم: 56 MB) دانلود بخش دوم (حجم: 56 MB) دانلود بخش سوم (حجم: 56 MB) دانلود بخش چهارم (حجم:56 MB) دانلود بخش پنجم (حجم: 56 MB) دانلود بخش ششم (حجم: 55 MB) دانلود بخش هفتم (حجم: 55 MB) (Format: Mp3 Archive Type: RAR) چکیده ای از کتاب: بازگشت به گذشتههای دور و نوشتن خاطره به چه معناست؟آیا میخواهیم از گذشتهای که دیگر در دست نیست شمایلی بسازیم و آن را به یادگار نگهداریم؟آیا میخواهیم چیزی به دیگران بیاموزیم؟ برای من هردو،و یا هر سه،و سوّمی آن این است که میخواهم به این گذشته چنگ بزنم،تا آینده را بدان بیارمانم؛آیندهء دمزننده در هوای گرگ و میش،در شفق سربگون، و در دنیایی که به سوی غلظت و دودهای دوارانگیز روان است. بازگشت به گذشته،نوعی از بازشناخت خودست،حسابرسی از خود:که بودهام،چه کردهام و چه هستم؟زیرا انسان به مرحلهای از عمر میرسد که باید قدری به حسابهایش... -
شهادت حضرت علی علیه السلام پدید آورنده : سمیه سوری ، صفحه 157 امید هر محروم ای علی! ای شهید شیوه عدل، ای علی، ای امید هر محروم. سرتاسر زندگانی ات یک «فریاد» بود و تمام سخنانت یک «پیام» و تمام گریه ها و مناجات هایت یک «عشق» را می نمایاند و تمام شمشیرزدن ها و جهادها و حماسه آفرینی هایت در پاسداری از یک «حقیقت والا» بود. از آن روزی که در شبه قاره مستطیل شکل عربستان به کانون وحی آیینی خدا ایمان آوردی و تلاش هایت را در «طول» خدا و ایمان و «عرض» پهنه دعوت مکّی و جهاد مدنی متمرکز ساختی، «محیط» جهل و کفر و شرارت را، به «مساحت» علم و ایمان و تقوا و خیر مبدّل ساختی و به تنهایی در پیرامون محمد صلی الله علیه و آله امتی به پا ایستاده بودی، هم چنان که ابراهیم، آن تبرزن توحید و شرک ستیز نستوه، به تنهایی امتی بود، قائم و قانت عصاره گل های رعن اشک های مهتاب بر دامان پیراهن اندیشه ام فرو می چکد و بر دلم ستاره های سرخِ زخم می نشینند. مویه باد، موهای احساسم را پریشان می کند و ضجّه ذرّه ذرّه های جهان، بر دهان جانم زهر فراق می نشاند. زمین می لرزد و قصه ای از غصّه تلخ حادثه را بر زبان دارد. مردی نشسته است اکنون، بر بستری از خون! مردی که وقتی خدا می خواست اندکی در زمین تجلّی کند، او را آفرید و به آسمانیان داد. مردی در میان احمد و اَحَد! مردی که از ردایش، عطر ایمان می بارید. نگاهش تصویر درشت عدالت بود، عشق با او حمایت می شد. صلابت از او نام می گرفت. سپید قامتی که در پیراهنش قیامت بر پا بود. ای مولای به خون خفته! دل های ما را بیدار کن. جام گوارای ولایت را از ما دریغ مدار. باغستان دیده ها و سینه های ما، از طراوت گلِ یاد و نام تو معطّر است. پس در سوگ خویش، دستی به تسلّا بر سر دل های ما بکش. گذری کوتاه بر زندگی حضرت علی علیه السلام نام مبارکش علی، کنیه اش ابوالحسن و لقب مشهورش امیرالمؤمنین و مرتضی بود. روز جمعه، سیزدهم ماه رجب، سی سال پس از عام الفیل در خانه خدا، کعبه به دنیا آمد. پدرش ابوطالب عموی پیامبر و مادرش فاطمه بنت اسد بود. علی از کودکی در دامان پیامبر اسلام نشو و نما کرد و ده ساله بود که به ایشان ایمان آورد. او بعد از بعثت پیامبر، سیزده سال با آن حضرت در مکه و پس از جریان هجرت، ده سال با آن بزرگ وار در مدینه بود. ایشان بعد از رحلت پیامبر سی سال زندگی کرد. سرانجام در سال چهلم هجری که مطابق با سال 661 میلادی بود، در 63 سالگی به وسیله یکی از خوارج به نام «عَبدُالرحمنِ بنِ مُلْجَم» با شمشیری زهرآگین در حال نماز مجروح شد و دو روز بعد در اثر همان زخم روح مقدسش به آسمان ها پر کشید. شخصیتی اعجاب برانگیز هنگامی که به علی علیه السلام می نگریم، به نحو اعجاب برانگیزی تمام صفات عالی و ممتاز انسانی را در این وجود مبارک جمع می بینیم. این وضعیت از سخنان و نوشته های گران سنگ علی علیه السلام نیز کاملاً هویداست؛ چرا که سخنْ نماینده شخصیت گوینده آن است. شخصیت علی علیه السلام آمیزه ای از والاترین رُتبه از عدالت، عشق و محبّت به خدا و مردم، صبر و حلم، مروّت، جنگ آوری و سلحشوری، علم سرشار، مدیریت و ده ها صفات دیگر است که این ترکیب شخصیتی، بسیار فراتر از ظرفیت انسان های معمولی است. از ضربت تا شهادت در بیان مقام معظّم رهبری مقام معظم رهبری، حضرت آیت اللّه خامنه ای، درباره وقایع روز نوزدهم رمضان سال چهلم هجری فرموده اند: «امروز، روز نوزدهم ماه مبارک رمضان است.... پیش از صبحْ آن بزرگوار برای اقامه نماز به مسجد رفته، مردم را از خواب بیدار کرده، صدای آن بزرگ وار را باز هم شنیده اند که مشغول خواندن نافله شده است ... بعد هم وقتی حضرت به رکوع یا سجده رفته تیغ آن اَشْقَی الاَشْقِیا فرق مبارک علی بن ابی طالب را شکافته است. امیرالمؤمنین را به خانه آوردند و تمام شهر ناگهان اطلاع پیدا کردند.... مردم این یکی، دو روز را در حال انتظار و نگرانی و التهاب و ناراحتی گذرانیدند. بعضی به دیدن آن حضرت رفتند، بعضی هم اطراف خانه آن حضرت جمع شدند. نقل شده است که یتیمان و کسانی که مورد عیادت و مراقبت آن بزرگ وار بودند، درِ خانه آن بزرگ وار جمع شدند...؛ که ناگهان خبر شهادت آن بزرگ وار در کوفه پیچید و همه اطلاع پیدا کردند که علی از دستشان رفته است». انسان کامل شهید مطهری رحمهم الله درباره ساعات آخر عمر حضرت علی علیه السلام می فرماید: شگفت انگیزترین دوره های زندگی علی علیه السلام در حدود 45ساعت؛ یعنی فاصله ضربت خوردن تا وفات می باشد. انسان کامل بودن علی علیه السلام این جا ظاهر می شود؛ یعنی در لحظاتی که مواجه با مرگ شده است. شگفتی های علی علیه السلام و معجزه های انسانی او در این جا ظاهر می شود. علی علیه السلام در بستر افتاده و ساعت به ساعت حالش وخیم تر می شود و سموم روی بدن مقدس علی علیه السلام بیش تر اثر می گذارد، اصحاب ناراحتند، گریه می کنند، ناله می کنند؛ ولی می بینند لب های علی خندان و شکفته است و می فرماید: «شهادت در راه خدا، همیشه آرزوی من بوده و برای من چه چیز از این بهتر که در در حال عبادت شهید شوم». پر حرارت ترین سخنان علی علیه السلام آن هایی است که در همین 45 ساعت از ایشان صادر شده است. علی علیه السلام از دیدگاه ابن ابی حدید ابن ابی حدید، شارح بزرگ نهج البلاغه و از متفکران برجسته جهان اسلام می نویسد: «امتیازات علی علیه السلام از لحاظ عظمت و جلال و شهرت در آن حدّ اعلاست که شرح کردن و بحث و تفصیل دادن آن ها ناروا و بیهوده است... من چه بگویم در حق مردی که دشمنانش نتوانستند عظمت ها و فضایل او را منکر شوند و همه آنان به برتری شخصیت او اعتراف کردند...؟ من چه بگویم درباره مردی که همه فضیلت ها به او منتهی می شود و هر مکتب و هر گروهی خود را منتسب به او می سازد. آری، او رئیس همه فضیلت ها است». در زلال کلمات مولایمان علی علیه السلام با مردم به گونه ای معاشرت کنید که اگر مُردید، بر شما بگریند و اگر زنده بودید، با شما دوستی کنند. چون سرآغاز نعمت به شما رسد، با کم سپاسی دنباله آن را نَبُرید. کوتاهی سخن، نشانه کمال خَرد است. نفَس های آدمی، گام های او به سوی مرگ است. خودپسندی، مانع افزایش علم و نعمت می شود. هر که در مقابل حق بایستد، هلاک شود. آدم شکیبا، هر چند سختی و گرفتاری اش به طول انجامد، سرانجام پیروز خواهد شد. سخت ترین گناهان، گناهی است که گناه کار آن را ناچیز و آسان شمرد. از جمله چیزهایی که گناهان بزرگ را محو می کند، یاری کردن مظلوم و شاد نمودن اندوهناک است. سلامت بدن، از کمی حسد است. در کران بی انتهای وصایای علی علیه السلام به شما سفارش می کنم که دنیا را مخواهید، هر چند به دنبال شما بیاید و به چیزی از این دنیای گذرا که از شما کناره جسته است، افسوس مخورید. شما دو فرزندم [حسن و حسین] و همه خاندان و فرزندانم و هر کس را که این وصیت من بدو رسد، با تقوای از خدا و سامان بخشیدن به کارها سفرش می کنم. درباره یتیمان از خدا بترسید. مبادا که گرسنه بمانند و در جمع و جامعه شما تباه شوند. من از پیامبر خدا شنیدم که فرمود: اگر کسی یتیمی را تا آن جا که بی نیاز شود سرپرستی کند، خداوند به پاداش این کار، بهشت را بر او واجب می کند؛ چنان چه اگر کسی مال یتیم را بخورد خداوند - سوختن در - آتش را بر او واجب می فرماید. حرمت قرآن را پاس بدارید. مراقب باشید مبادا کسی در عمل به آن بر شما سبقت بگیرد. شما را درباره همسایگانتان سفارش می کنم؛ زیرا پیامبر درباره ایشان سفارش فرموده است و آن قدر آن جناب درباره آن ها سفارش می فرمود که ما پنداشتیم همسایه را از همسایه ارث خواهد داد. شما را درباره نیازمندان و درماندگان سفارش می کنم. ایشان را هم در زندگی و آسایش خویش شریک گردانید. خدا را، خدا را، درباره جهاد در راه خدا به مال هایتان و جان هایتان و زبان هاتان، بر شما باد به یکدیگر پیوستن و به بخشیدن. مبادا از هم روی بگردانید و پیوند را بگسلانید. تو را سفارش می کنم به ترس از خدا و پیوسته در فرمان او بودن و دلت را به یاد او آبادان نمودن و به ریسمان و اطاعتش چنگ زدن؛ و کدام رشته استوارتر از اطاعت خدا میان تو و اوست؟ مزار پنهان امیرمؤمنان، حضرت علی علیه السلام در شب بیست و یکم ماه مبارک رمضان به ملکوت اعلی پیوست و دل عاشقان و پیروانش از ماتم او سوخت. نقل شده، امام حسن و حسین علیه السلام حضرت علی علیه السلام را غسل دادند و سپس کفن نمودند و بنا به وصیت علی علیه السلام و با توجه به پلیدی دشمنان که حتی از جسارت به قبر و پیکر مطهر علی علیه السلام روی گردان نبودند، پیکر مطهر علی علیه السلام مخفیانه و شبانه به خاک سپرده شد و تا دوران امام صادق علیه السلام هم چنان مخفی بود. سخنان امام حسن علیه السلام درباره امام علی علیه السلام هنگامی که امیرمؤمنان حضرت علی علیه السلام را به خاک سپردند، امام حسن علیه السلام از میان جماعت برخاست و به منبر رفته چنین فرمود: «مردم! مردی از میان شما رفت که از پیشینیان و پسینیان کسی به مرتبه او نخواهد رسید. رسول اللّه پرچم را بدو می داد و به رزم گاهش می فرستاد و جز با پیروزی باز نمی گشت. جبرئیل از سوی راست او بود و میکائیل از سوی چپش. او بعد از خود تنها هفتصد درهم از مال دنیا برجای نهاد که می خواست با آن برای اهل و عیالش خادمی بخرد». علی علیه السلام در سوگنامه شاعران نخل های کوفه دیر شد امشب برایم نان نیاوردی علی کاسه کاسه شیر را پنهان نیاوردی علی چاه می گوید که دریا می شدم هر نیمه شب اشک هایت کو چرا توفان نیاوردی علی نخل های کوفه را محراب را سجاده وار... خاک های قبله را باران نیاوردی علی می رسد از راه امشب سفره ات پهن است مثل هر شب با خودت مهمان نیاوردی علی نان و ظرف شیر را هرگز نمی خواهم بگو پس چرا امشب برایم جان نیاوردی علی زهرا بیدکی فیلیان افسوس لرزید زمین و آسمان غوغا شد در شهر چو بانگ یاعلی بر پا شد آن چاهِ میان نخل های کوفه افسوس که با مرگ علی تنها شد محمد رضا بهرامی نژاد دوست سبز دیشب به چاه صبر کسی سر فرو نکرد از دردهای مردمی اش گفت وگو نکرد دیشب برای یافتن سفره های سرد در کوچه های کوفه کسی جست وجو نکرد دیشب در آن دیار نمکدانْ شکن، کسی فکری به حال زخمِ پریشان او نکرد حتی برای دیدن زخمی که خود زدند دیشب کسی به خانه آن مرد رو نکرد در کوچه های نخل، یتیمی سؤال کرد: «دیشب به چاه صبر کسی سر فرو نکرد»؟ کیوان روشنی قامت بلند تاریخ جاری تر از خورشیدی، و سرسبزتر از بهار، در آسمان نگاهت، هزاران ستاره شکفته است. خورشید، جرقه ای از نگاه توست و دریا، قطره ای از سخاوتت. تو، امتداد نوری ذوالفقار، بی تو غریب است و عدالت بی تو یتیم. کودکان، هنوز هم چشم به راه تواند تا صمیمیّت و نان را بین آنان تقسیم کنی. آن گاه که به محراب ایستادی، پرندگان به تو اقتدا کردند و جویبار به آوای گرم تو دل سپرد. تو، نماز عشق را در گوش نسیم زمزمه کردی طنینِ صدای تنهایی تو، از دل سرد چاه شکفت، و با عواطفی چون شبنم از سر انگشتان نخلستان جاری شد. بی تو، درختان در سوگ نشستند و نخل ه خون گریستند. سید محسن عظیمی
-
وصیت حضرت علی (ع) این وصیت، گرچه خطاب به حسنین - علیهما السلام - است ولی در حقیقت برای تمام بشر تا پایان عالم است. این وصیت را عده ای از محدثان ومورخانی که قبل از مرحوم سید رضی وبعد از او می زیسته اند با ذکر سند نقل کرده اند. (1) البته اصل صیت بیشتر از آن است که مرحوم سید رضی در نهج البلاغه آورده است. اینک قسمتی از آن را می آوریم: اوصیکما بتقوی الله و ان لا تبغیا الدنیا و ان بغتکما و لا تاسفا علی شی ء منها زوی عنکما و قولا بالحق و اعملا للاجر و کونا للظالم خصما وللمظلوم عونا. شما را به تقوی وترس از خدا سفارش می کنم واینکه در پی دنیا نباشید، گرچه دنیا به سراغ شما آید وبر آنچه از دنیا از دست می دهید تاسف مخورید. سخن حق را بگویید وبرای اجر وپاداش (الهی) کار کنید ودشمن ظالم ویاور مظلوم باشید. اوصیکما وجمیع ولدی واهلی و من بلغه کتابی بتقوی الله و نظم امرکم وصلاح ذات بینکم، فانی سمعت جدکمصلی الله علیه و آله و سلم یقول:«صلاح ذات البین افضل من عامة الصلاة والصیام ». من، شما وتمام فرزندان وخاندانم وکسانی را که این وصیتنامه ام به آنان می رسد به تقوی وترس از خداوند ونظم امور خود واصلاح ذات البین سفارش می کنم، زیرا که من ازجد شما صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که می فرمود:اصلاح میان مردم از یک سال نماز وروزه برتر است. الله الله فی الایتام فلا تغبوا افواههم ولا یضیعوا بحضرتکم.والله الله فی جیرانکم فانهم وصیة نبیکم.ما زال یوصی بهم حتی ظننا انه سیورثهم. خدا را خدا را در مورد یتیمان; نکند که گاهی سیر وگاهی گرسنه بمانند; نکند که در حضور شما، در اثر عدم رسیدگی از بین بروند. خدا را خدا را که در مورد همسایگان خود خوشرفتاری کنید، چرا که آنان مورد توصیه وسفارش پیامبر شما هستند. وی همواره نسبت به همسایگان سفارش می فرمود تا آنجا که ما گمان بردیم به زودی سهمیه ای از ارث برایشان قرار خواهد داد. والله الله فی القرآن لا یسبقکم بالعمل به غیرکم.و الله الله فی الصلاة فانها عمود دینکم.و الله الله فی بیت ربکم لا تخلوه ما بقیتم فانه ان ترک لم تناظروا. خدا را خدا را در توجه به قرآن; نکند که دیگران در عمل به آن از شما پیشی گیرند. خدا را خدا را در مورد نماز، که ستون دین شماست. خدا را خدا را در مورد خانه پروردگارتان; تا آن هنگام که زنده هستید آن را خالی نگذارید، که اگر خالی گذارده شود مهلت داده نمی شوید وبلای الهی شما را فرا می گیرد. والله الله فی الجهاد باموالکم وانفسکم و السنتکم فی سبیل الله. وعلیکم بالتواصل والتباذل وایاکم والتدابر و التقاطع. لا تترکوا الامر بالمعروف و النهی عن المنکر فیولی علیکم شرارکم ثم تدعون فلا یستجاب لکم. خدا را خدا را در مورد جهاد با اموال وجانها وزبانهای خویش در راه خدا. وبر شما لازم است که پیوندهای دوستی ومحبت را محکم کنید وبذل وبخشش را فراموش نکنید واز پشت کردن به هم وقطع رابطه برحذر باشید. امر به معروف ونهی از منکر را ترک مکنید که اشرار بر شما مسلط می شوند وسپس هرچه دعا کنید مستجاب نمی گردد. سپس فرمود: ای نوادگان عبد المطلب، نکند که شما بعد از شهادت من دست خود را از آستین بیرون آورید ودر خون مسلمانان فرو برید وبگویید امیرمؤمنان کشته شد واین بهانه ای برای خونریزی شود. ...الا لا تقتلن بی الا قاتلی. انظروا اذا انا مت من ضربته هذه فاضربوه ضربة بضربة، و لا تمثلوا بالرجل، فانی سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یقول:«ایاکم و المثلة و لو بالکلب العقور». (2) آگاه باشید که به قصاص خون من تنها قاتلم را باید بکشید. بنگرید که هرگاه من از این ضربت جهان را بدرود گفتم او را تنها یک ضربت بزنید تا ضربتی در برابر ضربتی باشد. وزنهار که او را مثله نکنید(گوش وبینی واعضای او را نبرید)، که من از رسول خدا شنیدم که می فرمود:«از مثله کردن بپرهیزید، گرچه نسبت به سگ گزنده باشد». پی نوشتها: 1- ابو حاتم سجستانی، المعمرون والوصایا، ص 149; تاریخ طبری، ج 6، ص 85; تحف العقول، ص 197; من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 141; کافی، ج 7، ص 51; در مروج الذهب، (ج 2، ص 425) قسمتی از آن نقل شده است; مقاتل الطالبیین، ص 38. 2- نهج البلاغه، نامه شماره 47.
-
) خیلی اشکش را نگه می داشت ، توی چشمش ، همسرش فقط یکبار گریه اش را دید ، وقتی امام رحلت کرد. دوستش می گفت: « ما که توی نماز قنوت میگیریم از خدا می خواهیم که خیر دنیا و آخرت را به ما اعطا کند و یا هر حاجت دیگری که برای خودمان باشد اما صیاد تو قنوتش هیچ چیزی برای خودش نمی خواست. بارها می شنیدم که می گفت ( اللهم احفظ قاعدنا الخامنه ای ) بلند هم می گفت از ته دل ...». 2) اوایل جنگ بود . در جلسه ای بنی صدر بدون « بسم الله » شروع کرد به حرف زدن ، نوبت که به صیاد رسید به نشانه ی اعتراض به بنی صدر که آن زمان فرماده کل قوا بود ، گفت :« من در جلسه ای که اولین سخنرانش بی آنکه نامی از خدا ببرد ، حرف بزند ، هیچ سخنی نمی گویم . » 3)در عملیات طریق القدس ارتش و سپاه که با هم دو لشگر و اندی داشتند ، برای حمله به دشمن به 110 هزار گلوله فقط از یک نوع مهمات نیاز داشتند و ما از این نوع گلوله فقط سیزده هزار تا داشتیم . وقتی آن برادر مسئول آتش ، این برآورد علمی را به ما نشان داد ، اصلا نفهمیدیم چطور شد که گفتیم : شما بقیه کار ها را بکنید ، مهمات در راه است و می رسد . بلافاصله به خدا پناه بردیم که خدایا این چه بود که ما گفتیم . فقط همین را بگویم تا موقعی که بچه ها بستان را گرفتند تا آن موقع ، آن برادر مسئول آتش یادش رفته بود که مهمات چه شد ؟ 4)می گفت : « پول برای من با کثافت فرقی نمی کند » . الان کسی این حرفها را باور نمی کند ، اما علی بعد ازپیوستن به دانشگاه افسری ، همه حقوق خود را به من می داد می گفت : مادر ، من یک جور گلیم خود را از آب بیرون می کشم ، اما شما 5 تا پسر و 2 تا دختر دارید. البته بعد از ازدواج نیز باز بخشی از حقوقش را برای ما می فرستاد و تا وقتی شهید شد ای مقرری قطع نمی شد. علی می گفت بابا چطور با این حقوق ناچیز بازنشستگی که تازه همین چند وقت پیش شد 120 هزار تومان ، می توان این خانواده شلوغ و پر رفت و آمد را بچرخاند . 5) قرار بود صبح روز عید غدیر برود به خدمت آقا و درجه ی سرلشگری اش را بگیرد . همه تبریک گفتند خودش می گفت : « درجه گرفتن فقط ارتقای سازمانی نیست و قتی آقا درجه را روی دوشم بگذارند . حس می کنم ازم راضی هستند . وقتی ایشان راضی باشد امام عصر ( عج ) هم راضی اند . همین برایم بس است . انگار مزد تمام سالهای جنگ را یکجا بهم داده اند .» 6) صبح روز بعد از خاکسپاری ، خانواده اش نماز صبح را خواندند و از آن طرف رفتند بهشت زهرا(س) ، سر قبر صیاد . اما پیش از آنها کسی دیگری هم آماده بود آقا که گفت « دلم برای صیادم تنگ شده ، مدتی است ازش دور شده ام . » 7) موقعی حضرت امام(ره) او را به حضور طلبیدند و دستور اکید دادند که شمال غرب کشور ناامن است و فقط شما میتوانید امنیت آنجا را برقرار کنید. صیاد هم بلافاصله در خانه خود ستادی تشکیل دادند و افراد مورد اعتماد را برای اجرای امر امام(ره) انتخاب کرد. ضمن اینکه او بعد از کناره گیری از فرماندهی نیروی زمینی قسم یاد میکرد؛ اگر امام بفرمایند لباسهایت را بکن یا درجه گروهبان سومی بزن، به خا این کار را بدون کمترین ناراحتی انجام خواهم داد. 8)اولین و آخرین دغدغه شهید صیاد شیرازی ، وحدت نیروهای مسلح و تبعیت از ولایت فقیه و امنیت ملی بود. ایشان در تاریخ 1/4/77 طی یادداشتی این دغدغه را با تمام وجودش در عباراتی آورده است. در میان این عبارات، مطالب بسیار مهمی به چشم میخورد. از جمله اینکه: « موضع ولایت بر ما با این صراحت ابلاغ میشود و نباید ما در اجرای آن عاجز باشیم. رضایت خداوند و ولیامر مسلمین از ما، پایه و رکن نجات از تنگناهاست. 9)در عملیات بدر در اسفند 1363 یک هفته پس از اینکه نیروهای اسلام جاده بصره ـ بغداد را قطع کردند و با احداث پل بر روی رودخانه دجله آنجا را تصرف کردند، بنا به دلایلی مجبور به عقب نشینی شدند آن هم تا جزیره مجنون. سپهبد شهید صیاد شیرازی و سرلشکر صفوی آخرین نفراتی بودند که از منطقه عملیات عقب آمدند، در چنین اوضاعی او با یک حالت خاص و برافروخته خود را از قایقی که برای آنها تهیه شده بود به آب انداخت و گفت: چگونه زنده باشیم و عقب بنشینیم؟ جواب امام(ره) را چه بدهیم. 10)به روایت شهید صیاد شیرازی: شبانه خودم را با یک فروند هواپیمای فالکون به کرمانشاه رساندم و صحنه پیشروی دشمن را از نزدیک مشاهده کردم و متوجه اوضاع شدم.چنان جو پریشانی و اضطراب در مردم ایجاد شده بود که سراسیمه از خانه بیرون آمده بودند. از طرفی جاده کرمانشاه به بیستون از خوردوهایی که در انتظار جابه جایی بودند، مملو بود و ترافیک سنگینی ایجاد شده بود.بر این اساس با یک فروند هلی کوپتر از فرودگاه به سمت یکی از قرارگاههای تاکتیکی سپاه پاسداران مستقر در طاق بستان حرکت کردیم. نیمه شب چهارم تیر ماه بود و تا ساعت یک ونیم نتوانستیم ماهیت دشمن را به دست آوریم که چه کسی است که همین طور در حال پیشروی است. ساعت 5 به پایگاه رفتم. همه را آماده و مهیا برای توجیه دیدم. پس از توجیه خلبانان تاکید کردم وضعیت خیلی اضطراری است. چارهای نداریم هلیکوپترهای کبری باید آماده باشند. یک تیم آتش آماده شد ابتدا خودم با یک هلی کوپتر 214 برای شناسایی دقیق و هماهنگی به سمت مواضع حرکت کردم و به این ترتیب اولین عملیات را علیه نیروهای مهاجم و منافق آغاز کردیم. صبح روزپنج مرداد عملیات با رمز یا علی (ع) آغاز شد. در تنگه چهارزبر چنان جهنمی برای یاران صدام برپا شد که زمانی برای پشیمانی نمانده بود. جاده به زودی انباشته از ادوات سوخته شد. همزمان با عملیات هوانیروز علاوه بر گروههای مردمی، تعدادی از لشکرهای سپاه نیز که از جنوب به غرب آمده بودند، وارد عملیات شدند. راه از هر سو به روی بازماندگان کاروان بسته شده بود و آنان به سختی میتوانستند به عقب برگردند. بعضی از آنها به روستاها پناه بردند و بعضی هایشان با خوردن قرص سیانور به زندگی خود خاتمه داده بودند. عملیات که تمام شد در جاده کرمانشاه - اسلام آباد غرب هزاران کشته از آنان به جا مانده بود. اجساد پسران و دخترانی که با ملت خود بسیار ناجوانمردانه رفتارکرده بودند. کسانی که روز تنهایی میهن به یاری اردوی خصم شتافته بودند.حالا من از این عملیات نتیجه می گیرم که چقدر خداوند متعال ما را و رزمندگان اسلام و انقلاب را دوست دارد که در هرزمان طوری مقدر می کند که بسیاری از مشکلات ما باید با حالت سرافرازانه حل شود. خداوند می فرماید: بجنگید تا آن کفار که من می خواهم به دست شما عذابشان بدهم و به ما قول و وعده می دهد تا آنها را خوار کند و به شما پیروزی وعده می دهد و قلبهای شما را شفا بخشد. کدام قلب ها؟ قلبهایی که قبل از این عملیات گرفته و غم زده بود. رزمندگان اسلام قلب و دلشان با امامشان برای همیشه گره خورده بود. امام اشارهای دارند که پذیرش قطعنامه مثل نوشیدن زهر بود برای رزمندگان اسلام که سالها فداکاری کرده بودند. در حالی که هشت سال تلاش شده بود بعد از آن ما دلمان می خواست به صورتی دیگر نبرد تمام می شد. دلمان گرفته بود. اما خداوند با این پیروزی بزرگ و با این کشتار دسته جمعی بدترین و خبیث ترین دشمنانمان به دست ما ، موجب رضایت خاطر رزمندگان اسلام شد و پایان نبرد هشت ساله دفاع مقدس با این عملیات درخشان مرصاد انجام گرفت.»
-
در زمان خلافت عمر، جوانى به نزد او آمد و از مادرش شکایت کرد و ناله سر مى داد که : - خدایا! بین من و مادرم حکم کن . عمر از او پرسید: - مگر مادرت چه کرده است ؟ چرا درباره او شکایت مى کنى ؟ جوان پاسخ داد: مادرم نه ماه مرا در شکم خود پرورده و دو سال تمام نیز شیر داده . اکنون که بزرگ شده ام و خوب و بد را تشخیص مى دهم ، مرا طرد کرده و مى گوید: تو فرزند من نیستى ! حال آنکه او مادر من ومن فرزند او هستم . عمر دستور داد زن را بیاورند. زن که فهمید علت اظهارش چیست ، به همراه چهار برادرش و نیز چهل شاهد در محکمه حاضر شد. عمر از جوان خواست تا ادعایش را مطرح نماید. جوان گفته هاى خود را تکرار کرد و قسم یاد کرد که این زن مادر من است . عمر به زن گفت : - شما در جواب چه مى گویید؟ زن پاسخ داد: خدا را شاهد مى گیرم و به پیغمبر سوگند یاد مى کنم که این پسر را نمى شناسم . او با چنین ادعاى مى خواهد مرا در بین قبیله و خویشاوندانم بى آبرو سازد. من زنى از خاندان قریشم و تا بحال شوهر نکرده ام و هنوز باکره ام .در چنین حالتى چگونه ممکن است او فرزند من باشد؟ عمر پرسید: آیا شاهد دارى ؟ زن پاسخ داد: اینها همه گواهان و شهود من هستند. آن چهل نفر شهادت دادند که پسر دروغ مى گوید و نیز گواهى دادند که این زن شوهر نکرده و هنوز هم باکره است. عمر دستور داد که پسر را زندانى کنند تا درباره شهود تحقیق شود. اگر گواهان راست گفته باشند، پسر به عنوان مفترى مجازات گردد. ماموران در حالى که پسر را به سوى زندان مى بردند، با حضرت على علیه السلام برخورد نمودند، پسر فریاد زد: - یا على ! به دادم برس . زیرا به من ظلم شده و شرح حال خود را بیان کرد. حضرت فرمود: او را نزد عمر برگردانید. چون بازگردانده شد، عمر گفت : من دستور زندان داده بودم . براى چه او را آوردید؟ گفتند: على علیه السلام دستور داد برگردانید و ما از شما مکرر شنیده ایم که با دستور على بن ابى طالب علیه السلام مخالفت نکنید. در این وقت حضرت على علیه السلام وارد شد و دستور داد مادر جوان را احضار کنند و او را آوردند. آن گاه حضرت به پسر فرمود: ادعاى خود را بیان کن . جوان دوباره تمام شرح حالش را بیان نمود. على علیه السلام رو به عمر کرد و گفت : - آیا مایلى من درباره این دو نفر قضاوت کنم ؟ عمر گفت : سبحان الله ! چگونه مایل نباشم و حال آنکه از رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیده ام که فرمود: - على بن ابى طالب علیه السلام از همه شما داناتر است . حضرت به زن فرمود: درباره ادعاى خود شاهد دارى ؟ گفت : بلى ! چهل شاهد دارم که همگى حاضرند. در این وقت شاهدان جلو آمدند و مانند دفعه پیش گواهى دادند. على علیه السلام فرمود: طبق رضاى خداوند حکم مى کنم همان حکمى که رسول خدا صلى الله علیه و آله به من آموخته است . سپس به زن فرمود: آیا در کارهاى خود سرپرست و صاحب اختیار دارى ؟ زن پاسخ داد: بلى ! این چهار نفر برادران من هستند و در مورد من اختیار دارند. آن گاه حضرت به برادران زن فرمود: - آیا درباره خود به من اجازه و اختیار مى دهید؟ گفتند: بلى ! شما درباره ما صاحب اختیار هستید. حضرت فرمود: به شهادت خداى بزرگ و شهادت تمامى مردم که در این وقت در مجلس حاضرند این زن را به عقد ازدواج این پسر درآوردم و به مهریه چهارصد درهم وجه نقد که خود آن را مى پردازم .سپس به قنبر فرمود: سریعا چهارصد درهم حاضر کن . قنبر چهارصد درهم آورد وحضرت تمام پولها را در دست جوان ریخت و فرمود: این پولها را بگیر و در دامن زنت بریز و دست او را بگیر و ببر و دیگر نزد ما برنگرد مگر آنکه آثار عروسى در تو باشد، یعنى غسل کرده برگردى ! پسر از جاى خود حرکت کرد و پولها را در دامن زن ریخت و گفت : - برخیز! برویم . در این هنگام زن فریاد زد: النار! النار! اى پسر عموى پیغمبر آیا مى خواهى مرا همسر پسرم قرار بدهى؟! به خدا قسم ! این جوان فرزند من است . برادرانم مرا به شخصى شوهر دادند که پدرش غلام آزاد شده اى بود این پسر را من از او آورده ام . وقتى بچه بزرگ شد به من گفتند: - فرزند بودن او را انکار کن و من هم طبق دستور برادرانم چنین عملى را انجام دادم ولى اکنون اعتراف مى کنم که او فرزند من است . دلم از مهر و علاقه او لبریز است ...مادر دست پسر را گرفت و از محکمه بیرون رفتند... سخن از حضرت علی (ع) : تمام محبتت را به پای دوستت بریز نه تمام اعتمادت را (امام علی علیه السلام)
-
خطبه بدون نقطه معروف به مونقه، از خطبه های علی بن ابیطالب (شگفت آور در گفتار)
Captain_K2 پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در حضرت علی (غ)
خطبه بدون نقطه معروف به مونقه (شگفت آور در گفتار)، از خطبه های علی بن ابیطالب است. روزی عربی در مسجد کوفه و پس از نماز، برای ریشخند علی از او درخواست گفتن چند جمله بدون نقطه میکند، و او این خطبه را میخواند ، بی درنگ!!!!!!!!. خطبه بدون نقطه الحَمدُ لِلّهِ أهلِ الحَمدِ وَ أحلاهُ، وَ أسعَدُ الحَمدِ وَ أسراهُ، وَ أکرَمُ الحَمدِ وَ أولاهُ. الواحدُ الاحدُ الأحَدُ الصَّمَدُ، لا والِدَ لَهُ وَ لا وَلَدَ. سَلَّطَ المُلوکَ وَ أعداها، وَ أهلَکَ العُداةَ وَ أدحاها، وَ أوصَلَ المَکارِمَ وَ أسراها، وَ سَمَکَ السَّماءَ وَ عَلّاها، وَ سَطَحَ المِهادَ وَ طَحاها، وَ وَطَّدَها وَ دَحاها، وَ مَدَّها وَ سَوّاها، وَ مَهَّدَها وَ وَطّاها، وَ أعطاکُم ماءَها وَ مَرعاها، وَ أحکَمَ عَدَدَ الاُمَمِ وَ أحصاها، وَ عَدَّلَ الأعلامَ وَ أرساها. الاِلاهُ الأوَّلُ لا مُعادِلَ لَهُ، وَلا رادَّ لِحُکمِهِ، لا إلهَ إلّا هُوَ، المَلِکُ السَّلام، المُصَوِّرُ العَلامُ، الحاکِمُ الوَدودُ، المُطَهِّرُ الطّاهِرُ، المَحمودُ أمرُهُ، المَعمورُ حَرَمُهُ، المَأمولُ کَرَمُهُ. عَلَّمَکُم کَلامَهُ، وَ أراکُم أعلامَهُ، وَ حَصَّلَ لَکُم أحکامَهُ، وَ حَلَّلَ حَلالَهُ، وَ حَرَّمَ حَرامَهُ. وَ حَمَّلَ مُحَمَّداً (صَلَّ اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ) الرِّسالَةَ، وَ رَسولَهُ المُکَرَّمَ المُسَدَّدَ، ألطُّهرَ المُطَهَّرَ. أسعَدَ اللهُ الاُمَّةَ لِعُلُوِّ مَحَلِّهِ، وَ سُمُوِّ سُؤدُدِهِ، وَ سَدادِ أمرِهِ، وَ کَمالِ مُرادِهِ. أطهَرُ وُلدِ آدَمَ مَولوداً، وَ أسطَعُهُم سُعوداً، وَ أطوَلُهُم عَموداً، وَ أرواهُم عوداً، وَ أصَحُّهُم عُهوداً، وَ أکرَمُهُم مُرداً وَ کُهولاً. صَلاةُ اللهِ لَهُ لِآلِهِ الأطهارِ مُسَلَّمَةً مُکَرَّرَةً مَعدودَةً، وَ لِآلِ وُدِّهِمُ الکِرامِ مُحَصَّلَةً مُرَدَّدَةً ما دامَ لِالسَّماءِ أمرٌ مَرسومٌ وَ حَدٌّ مَعلومٌ. أرسَلَهُ رَحمَةً لَکُم، وَ طَهارَةً لِأعمالِکُم، وَ هُدوءَ دارِکُم وَ دُحورَ، عارِکُم وَ صَلاحَ أحوالِکُم، وَ طاعَةً لِلّهِ وَ رُسُلِهِ، وَ عِصمَةً لَکُم وَ رَحمَةً. اِسمَعوا لَهُ وَ راعوا أمرَهُ، حَلِّلوا ما حَلَّلَ، وَ حَرِّموا ما حَرَّمَ، وَ اعمِدوا – رَحِمَکُمُ اللهُ – لِدَوامِ العَمَلِ، وَ ادحَروا الحِرصَ، وَ اعدِموا الکَسَلَ، وَ ادروا السَّلامَةَ وَ حِراسَةَ مُلکِ وَ رَوعَها، وَ هَلَعَ الصُّدورِ وَ حُلولَ کَلِّها وَ هَمِّها. هَلَکَ وَ اللهِ أهلُ الاِصرارِ، وَ ما وَلَدَ والِدٌ لِلاِسرارِ، کَم مُؤَمِّلٍ أمَّلَ ما أهلَکَهُ، وَ کَم مالٍ وَ سِلاحٍ أعَدَّ صارَ لِلأعداءِ عُدَّةً وَ عُمدَةً. اَللّهُمَّ لَکَ الحَمدُ وَ دَوامُهُ، وَ المُلکُ وَ کَمالُهُ، لااِلهَ إلّا هُوَ، وَسِعَ کُلَّ حِلمٍ حِلمُهُ، وَ سَدَّدَ کُلُّ حُکمٍ حُکمُهُ، وَ حَدَرَ کُلَّ عِلمٍ عِلمُهُ. عَصَمَکُمُ وَ لَوّاکُم، وَ دَوامَ السَّلامَةِ أولاکُم، وَ لِلطّاعَةِ سَدَّدَکُم، وَ لِلاِسلامِ هَداکُم، وَ رَحِمَکُم وَ سَمِعَ دُعاءَکُم، وَ طَهَّرَ أعمالَکُم، وَ أصلَحَ أحوالَکُم. وَ أسألُهُ لَکُم دَوامَ السَّلامَةِ، وَ کَمالَ السَّعادَةِ، وَ الآلاءَ الدّارَةَ، وَ الاَحوالَ السّارَّةَ، وَ الحَمدُ لِلّهِ وَحدَهُ. ستایش مخصوص خدایی است که سزاوار ستایش و مآل آن است. از آنِ اوست رساترین ستایش و شیرین ترین آن و سعادت بخش ترین ستایش و سخاوت بار ترین(و شریف ترین) آن و پاک ترین ستایش و بلند ترین آن و ممتاز ترین ستایش و سزاوارترین آن. یگانه و یکتای بی نیاز(ی که همه نیازمندان و گرفتاران آهنگ او نمایند). نه پدری دارد و نه فرزندی. شاهان را (به حکمت و آزمون) مسلّط ساخت وبه تاختن واداشت. و ستمکاران (و متجاوزان) را هلاکت نمود و کنارشان افکند. و سجایای بلند را (به خلایق) رسانید و شرافت بخشید. و آسمان را بالا برد و بلند گردانید. بستر زمین را گشود و گسترش داد و محکم نمود و گسترده ساخت. آن را امتداد داد و هموار کرد و (برای زندگی) آماده و مهیّا فرمود. آب و مرتعش را به شما ارزانی داشت. تعداد اقوام را (برای زندگی) آماده و مهیّا فرمود. آب و مرتعش را به شما ارزانی داشت. تعداد اقوام را (برای زندگی در آن) به درستی. (و حکمت) مقرّر فرمود و بر شمار (یکایک) آنان احاطه یافت. و نشانه های بلند (هدایت) مقرّر فرمود و آنها را بر افراشته و استوار ساخت. معبود نخستین که نه او را هم طرازی است و نه حکمش را مانعی. خدایی نیست جز او، که پادشاه است و (مایۀ) سلامت، صورتگر است و دانا، فرمانروا و مهربان، پاک و بی آلایش. فرمانش ستوده است و حریم کویش آباد (به توجّه پرستندگان و نیازمندان) است و سخایش مورد امید. کلامش را به شما آموخت و نشانه هایش را به شما نمایاند. و احکامش را برایتان دست یافتنی نمود. آنچه روا بود حلال و آنچه در خور ممنوعیت بود، حرام شمرد. بار رسالت را بر دوش محمّد(صلّی الله علیه و آله) افکند. (همان) رسول گرامی که بدو سروری و درستی (در گفتار و کردار و رفتار) ارزانی شده، پاک و پیراسته است. خداوند این امّت را به خاطر برتریِ مقام و بلندیِ شرف و استواری دین او و کامل بودنِ آرمانش سعادت بخشید. او بی آلایش ترین فردِ از آدمیان در هنگامه ولادت و فروزنده ترین ستاره یمن و سعادت است. او بلند پایه ترین آنان (در نیاکان) است و زیباترین آنها در (نسل و) شاخسار. و درست پیمان ترین و کریم ترین آنان است در نوجوانی و بزرگسالی. درود خداوند از آن او و خاندان پاکش باد، درودی خالص و پی در پی و مکرّر (برای آنان) و برای دوست داران بزرگوارشان، درودی ماندگار و پیوسته، (برای همیشه) تا وقتی که برای آسمان حکمی مرقوم است و نقشی مقرّر. او فرستاد تا تا برایتان رحمتی باشد و مایه پاکیزگی اعمالتان و آرامش سرای (زندگی) شما و بر طرف شدن نقاط ننگ (: و شرم آور کار)تان. و تا مایه صلاح حالتان باشد و اطاعت شما از خدا و رسولانش و موجب حفظ شما و رحمتی (بس بزرگ و فراگیر). از او فرمان برید و بر دستورش مواظبت ورزید. آنچه را حلال دانست، حلال و هر چه را حرام داشت حرام بشمارید. خدایتان رحمت کند؛ آهنگ کوششی پیوسته نمایید و آزمندی را از خود برانید و تنبلی را وا نهید. رسم سلامت و حفظ حاکمیّت و بالندگی آن را – و آنچه را که موجب دغدغه سینه ها (:و تشویش دلها) و روی کردِ درماندگی و پریشانی به سوی به آنهاست – بشناسید. 1- نهج السّعادة، به نقل از کتاب «مجموعة ادبیة» تألیف محی الدّین محمد بن عبد القاهر بن الموصلی الشهروزی کتاب ناقل بخش آغازین خطبه: 1- مناقب آل ابی طالب (ابن شهر آشوب)2- الصراط المستقیم3- نهج الایمان (زین الدّین علی بن یوسف بن جبر)4- بحار الانوار5- منهاج البراعة دوستان ما چند حرف داریم در زبان عربی که نقطه ندارد؟ 14 حرف و مولا فقط جمله نساخته است، شما بروید در بحر معانی بلند این خطبه این نمی است از دریا فضایل مولا علی دومین خطبه بدون نقطه اَلْحَمْدُ لِلّهِ الْمَلِکِ الْمَحْمودِ الْمالِکِ الْوَدودِ، مُصَوِّرِ کُلِّ مَوْلودٍ وَ مَآلِ کُلِّ مَطْرودٍ. ساطِحِ الْمِهادِ وَ مُوَطِّدِ الْاَطْوادِ وَ مُرْسِلِ الْاَمْطارِ وَ مُسَهِّلِ الْاَوْطارِ، عالِمِ الْاَسْرارِ وَ مُدْرِکِها وَ مُدَمِّرِ الاَمْلاکِ وَ مُهْلِکِها وَ مُکَوِّرِ الدُّهورِ وَ مُکَرِّرِها وَ مُورِدِ الْاُمورِ وَ مُصْدِرِها، عَمَّ سَماحُهُ وَ کَمُلَ رُکامُهُ وَ هَمَلَ وَ طاوَعَ السُّؤالَ وَ الْاَمَلَ وَ اَوْسَعَ الرَّمَلَ وَ اَرْمَلَ. اَحمَدُهُ حَمْداً مَمْدوداً مَداهُ وَ اُوَحِّدُهُ کَما وَحَّدَ الاَوّاهُ، وَ هُوَ اللهُ لا اِلهَ لِلاُمَمِ سِواهُ وَ لا صادِعَ لِما عَدَّلَهُ وَ سَوّاهُ. اَرْسَلَ مُحَمَّداً عَلَماً لِلْاِسْلامِ وَ اِماماً لِلْحُکّامِ، مُسَدِّداً لِلرَّعاعِ وَ مُعَطِّلَ اَحْکامِ وَدٍّ وَ سُواعٍ، اَعْلَمَ وَ عَلَّمَ وَ حَکَمَ وَ اَحْکَمَ وَ اَصَّلَ الْاُصولَ وَ مَهَّدَ وَ اَکَّدَ الوُعودَ وَ اَوْعَدَ، اَوْصَلَ اللهَ لَهَ الاِکْرامَ وَ اَوْدَعَ روحَهَ السَّلامَ وَ رَحِمَ آلَهُ وَ اَهْلَهُ الْکِرامَ، مالَمَعَ رِئآلٌ وَ مَلَعَ رالٌ وَ طَلَعَ هِلالَ وَ سُمِعَ اِهْلالٌ. اِعْمَلوا -رَعاکُمُ اللهُ- اَصْلَحَ الْاَعْمالِ وَ اسْلُکوا مَسالِکَ الْحَلالِ وَ اطرَحوا الْحَرامَ وَ دَعوهُ وَ اسمَعوا اَمرَ اللهِ وَ عوهُ وَ صِلوا الْاَرْحامَ وَ راعوها وَ عاصوا الْاَهْواءَ وَ اَردَعوها وَ صاهِروا اَهْلَ الصَّلاحِ وَ الْوَرَعِ وَ صارِموا رَهْطَ اللَّهْوِ وَ الطَّمَعِ وَ مُصاهِرُکُمْ اَطْهَرُ الْاَحْرارِ مولِداً وَ اَسْراهُمْ سؤدُداً وَ اَحْلاهُمْ مَورِداً وَ ها؛ هُوَ اَمَّکُمْ وَ حَلَّ حَرَمَکُمْ مُملِکاً عَروسَکُم المُکَرَّمَةَ وَ ماهَرَ لَها کَما مَهَرَ رَسولُ اللهِ اُمَّ سَلَمَةَ وَ هُوَ اَکْرَمُ صِهْرٍ اَوْدَعَ الْاَوْلادَ وَ مَلَکَ ما اَرادَ وَ ما سَها مُمَلِّکُهُ وَ لا وَهِمَ وَ لا وُکِسَ مُلاحِمُهُ وَ لا وُصِمَ. اَسْئَلُ اللهَ لَکُم اِحمادَ وِصالِهِ وَ دَوامَ اِسْعادِهِ وَ اَلْهَمَ کُلّاً اِصْلاحَ حالِهِ وَ الْاِعْدادَ لِمَآلِهِ وَ مَعادِهِ، وَ لَهُ الْحَمْدُ السَّرْمَدُ وَ الْمَدْحُ لِرَسولِهِ اَحْمَدَ. سپاس از آن خداوندی است که پادشاهی ستوده و مالکی پر مهر، صورت گر هر مولود و پناهگاه هر مطرودی است. گستراننده بستر زمین و استوار کننده کوهها و فروفرستنده بارانها و آسان کننده نیازها (و آرزوها) است. دانا و آگاه به همه رازها و درهم کوبنده پادشاهان و نابودکننده آنهاست. در هم پیچنده (:و پایان بخش) روزگاران و برگرداننده آنهاست. اوست که هر چیز را وارد دَور می نماید و از دور خارجش می گرداند. عطایش همه چیز را فراگرفته و ابرِ سخایش کمال یافته و فروباریده و خواسته ها و آرزو(های بندگان) را برآورده است. و (به حکمتش) ریگزارها را گسترد و به ریگ آراست. ستایش می کنم او را، ستایشی که امتدادش بلند (:و بی انتها) است؛ و یگانه اش می شمارم بدان گونه که (پیامبرِ) پر تضرّع و ابتهال یگانه اش می شمرد. و اوست خداوندی که امّتها را خدایی جز او نیست. آنچه که او استوار و مرتّب نمود کسی نیست که درهم ریزد. محمّد را – به عنوان نشانه هدایت اسلام و پیشوای زمام داران (:و پیشوایان)، و اصلاح گر توده ها و تعطیل کننده احکام (:و رسوم بتهایی چون) وَدّ و سُواع – فرستاد. او (نیز تعالیم رسالت را) ابلاغ نمود و تعلیم فرمود (هر حکمی که لازم به بیان بود بدان) حکم نمود و (مبانی را) محکم ساخت؛ و اصول اساسی را پایه گذارد و زمینها(ی عملی اش را) مهیّا ساخت، و بر وعده ها(ی بشارت) تأکید ورزید و انذار و بیم داد. خداوند اِکرام (خویش) را برای او پیوسته سازد و سلام (:و درود) را ملازم روانش گرداند، و آل و اهل بیت بزرگوارش را رحمت عطا کند، تا وقتی که کواکب می درخشد و بچه شتر مرغ می دود و ماه طلوع می کند و بانگی به گوش می رسد. خداوند حفظتان کند. شایسته ترین اعمال را انجام دهید، و به مسیرهای حلال روید، و حرام را کنار افکنید و ترک گویید، به فرمان خدا گوش فرا دهید آن را به خاطر بسپارید و پیوند با خویشان را محکم نمایید، و مراعاتشان نمایید، و با هوسها مخالفت ورزید، و آنها را از خود دور کنید. با اهل درستی و تقوا وصلت نمایید و از اهل لهو و آز ببُرید. این کسی که در پی وصلت با شماست از پاکزاده ترین آزادگان و شریفترین آنان، و شیرین (:و محبوبترین) آنان در (تبار و) خواست گاه. آگاه باشید؛ که او اینک آهنگ شما را نموده، به حریم شما وارد گشته تا عروس گرامی (از تبار) شما را بگیرد و مهریّه اش را همان مهری قرار می دهد که رسول خدا، برای (همسرش) امّ سلمه قرار داده است، با اینکه این بزرگوار یهترین دامادی بود که فرزندانی را به ودیعه نهاد و آنچه را که خواست بدست آورد (و کسی از وصلتش امتناع نمی کرد). و هر که به او همسر داد، دچار سهو و اشتباه نشد و بر آن که با او پیوند نمود خرده ای گرفته نشد و خسارتی ندید. از خداوند برایتان مسئلت می کنم که پیوندتان را ستوده گرداند و امدادش را به شما مداوم کند و به هر یک را آن چه مایه صلاح کار و آمادگی برای سرانجام و معادِ اوست الهام نماید. و ستایش همیشگی مخصوص آن ذات (یکتا)ست و مدح و ثنا از آنِ رسول او احمد. • ابن ابی الحدید معتزلی. شرح نهج البلاغه، جلد 19. ص 140. • محمد بن مسلم شافعی معتزلی. کتاب الطالب. ص 248. برخی از سنی ها که تعدادشان البته در اطراف ما کم بود، معاند بودند و چهره هاشان بعد از دیدن این خطبه ها دیدنی بود روزی مردم در مسجد بحث میکردند که کدام حرف در عربی از همه بیشتر در گفتار است؟ معلوم شد حرف «الف» از همه بیشتر است و هیچکس نمیتواند کلامی بگوید که الف در آن نباشد. علی آنجا بود و بیدرنگ این خطبه را گفت. علی خطبه دیگری بدون نقطه دارد. خطبه بدون الف حَمِدتُ مَن عَظُمَت مِنَّتُهُ، وَ سَبَغَت نِعمَتُهُ، وَ سَبَقَت رَحمَتُهُ، وَ تَمَّت کَلِمَتُهُ، وَ نَفَذَت مَشیَّتُهُ، وَ بَلَغَت حُجَّتُهُ، و عَدَلَت قَضیَّتُهُ، وَ حَمِدتُ حَمدَ مُقِرٍّ بِرُبوبیَّتِهِ، مُتَخَضِّعٍ لِعُبودیَّتِهِ، مُتَنَصِّلٍ مِن خَطیئتِهِ، مُعتَرِفٍ بِتَوحیَدِهِ، مُستَعیذٍ مِن وَعیدِهِ، مُؤَمِّلٍ مِن رَبِّهِ مَغفِرَةً تُنجیهِ، یَومَ یُشغَلُ عَن فَصیلَتِهِ وَ بَنیهِ، وَ نَستَعینُهُ، وَ نَستَرشِدُهُ، وَ نُؤمِنُ بِهِ، وَ نَتَوَکَّلُ عَلَیهِ، وَ شَهِدتُ لَهُ بِضَمیرٍ مُخلِصٍ موقِنٍ، وَ فَرَّدَتُهُ تَفریدَ مُؤمِنٍ مُتقِنٍ، وَ وَحَّدَتُهُ تَوحیدَ عَبدٍ مُذعِنٍ لَیسَ لَهُ شَریکٌ فی مُلکِهِ، وَ لَم یَکُن لَهُ وَلیٌّ فی صُنعِهِ، جَلَّ عَن مُشیرٍ وَ وَزیرٍ، وَ تَنَزَّهَ عَن مِثلٍ وَ نَظیرٍ، عَلِمَ فَسَتَرَ، وَ بَطَنَ فَخَبَرَ، وَ مَلَکَ، فَقَهَرَ، وَعُصیَ فَغَفَرَ، وَ عُبِدَ فَشَکَرَ، وَ حَکَمَ فَعَدَلَ، وَ تَکَرَّمَ وَ تَفَضَّلَ، لَم یَزَل وَ لَم یَزولَ، وَ لیسَ کَمِثلِهِ شَیءٌ، وَهُوَ قَبلَ کُلِّ شَیءٍ وَ بَعدَ کُلِّ شَیءٍ، رَبٌّ مُتَفَرِّدٌ بِعِزَّتِهِ، مَتَمَلِّکٌ بِقُوَّتِهِ، مُتَقَدِّسٌ بِعُلُوِّهِ، مُتَکَبِّرٌ بِسُمُوِّهِ لَیسَ یُدرِکُهُ بَصَرٌ، وَ لَم یُحِط بِهِ نَظَرٌ، قَویٌ، مَنیعٌ، بَصیرٌ، سَمیعٌ، علیٌّ، حَکیمٌ، رَئوفٌ، رَحیمٌ، عَزیزٌ، عَلیمٌ، عَجَزَ فی وَصفِهِ مَن یَصِفُهُ، وَ ضَلَّ فی نَعتِهِ مَن یَعرِفُهُ، قَرُبَ فَبَعُدَ، وَ بَعُدَ فَقَرُبَ، یُجیبُ دَعوَةَ مَن یَدعوهُ، وَ یَرزُقُ عَبدَهُ وَ یَحبوهُ، ذو لُطفٍ خَفیٍّ، وَ بَطشٍ قَویٍّ، وَ رَحمَةٍ موسِعَةٍ، وَ عُقوبَةٍ موجِعَةٍ، رَحمَتُهُ جَنَّةٌ عَریضَةٌ مونِقَةٌ، وَ عُقوبَتُهُ حَجیمٌ مؤصَدَةٌ موبِقَةٌ، وَ شَهِدتُ بِبَعثِ مُحَمَّدٍ عَبدِهِ وَ رَسولِهِ صَفیِّهِ وَ حَبیبِهِ وَ خَلیلِهِ، بَعَثَهُ فی خَیرِ عَصرٍ، وَ حینَ فَترَةٍ، وَ کُفرٍ، رَحمَةً لِعَبیدِهِ، وَ مِنَّةً لِمَزیدِهِ، خَتَمَ بِهِ نُبُوَّتَهُ، وَ قَوّی بِهِ حُجَّتَهُ، فَوَعَظَ، وَ نَصَحَ، وَ بَلَّغَ، وَ کَدَحَ، رَؤفٌ بِکُلِّ مُؤمِنٍ، رَحیمٌ، ولیٌّ، سَخیٌّ، ذَکیٌّ، رَضیٌّ، عَلَیهِ رَحمَةٌ، وَ تَسلیمٌ، وَ بَرَکَةٌ، وَ تَعظیمٌ، وَ تَکریمٌ مِن رَبٍّ غَفورٍ رَحیمٍ، قَریبٍ مُجیبٍ، وَصیَّتُکُم مَعشَرَ مَن حَضَرَنی، بِتَقوی رَبِّکُم، وَ ذَکَّرتُکُم بِسُنَّةِ نَبیِّکُم، فَعَلَیکُم بِرَهبَةٍ تُسَکِّنُ قُلوبَکُم، وَ خَشیَةٍ تَذری دُموعَکُم، وَ تَقیَّةٍ تُنجیکُم یَومَ یُذهِلُکُم، وَ تُبلیکُم یَومَ یَفوزُ فیهِ مَن ثَقُلَ وَزنَ حَسَنَتِهِ، وَ خَفَّ وَزنَ سَیِّئَتِهِ، وَ لتَکُن مَسئَلَتُکُم مَسئَلَةَ ذُلٍّ، وَ خُضوعٍ، وَ شُکرٍ، وَ خُشوعٍ، وَ تَوبَةٍ، وَ نَزوعٍ، وَ نَدَمٍ وَ رُجوعٍ، وَ لیَغتَنِم کُلُّ مُغتَنَمٍ مِنکُم، صِحَّتَهُ قَبلَ سُقمِهِ، وَ شَیبَتَهُ قَبلَ هِرَمِهِ، وَ سِعَتَهُ قَبلَ عَدَمِهِ، وَ خَلوَتَهُ قَبلَ شُغلِهِ، وَ حَضَرَهُ قَبلَ سَفَرِهِ، قَبلَ هُوَ یَکبُرُ، وَ یَهرَمُ، وَیَمرَضُ، وَ یَسقَمُ، وَ یُمِلُّهُ طَبیبُهُ، وَ یُعرِضُ عَنهُ جَیِبُهُ، وَ یَتَغَیَّرَ عَقلُهُ، وَ لیَقطِعُ عُمرُهُ، ثُمَّ قیلَ هُوَ مَوَعوکَ، وَ جِسمُهُ مَنهوکٌ، قَد جَدَّ فی نَزعٍ شَدیدٍ، وَ حَضَرَهُ کُلُّ قریبٍ وَ بَعیدٍ، فَشَخَصَ بِبَصَرِهِ، وَ طَمَحَ بِنَظَرِهِ، وَ رَشَحَ جَبینُهُ، وَ سَکَنَ حَنینُهُ، وَ جُذِبَت نَفسُهُ، وَ نُکِبَت عِرسُهُ، وَ حُفِرَ رَمسُهُ، وَ یُتِمَّ مِنهُ وُلدُهُ، وَ تَفَرَقَ عَنهُ عَدَدُهُ، وَ قُسِّمَ جَمعُهُ، وَ ذَهَبَ بَصَرُهُ وَ سَمعُهُ، وَ کُفِّنَ، وَ مُدِّدَ، وَ وُجِّهَ، وَ جُرِّدَ، وَ غُسِّلَ، وَ عُرِیَ، وَ نُشِفَ، وَ سُجِیَ، وَ بُسِطَ لَهُ، وَ نُشِرَ عَلَیهِ کَفَنُهُ، وَ شُدَّ مِنهُ ذَقَنُهُ، وَ قُمِّصَ، وَ عُمِّمَ، وَ لُفَّ، وَ وُدِعَّ، وَ سُلِّمَ، وَ حُمَلِ فَوقَ سَریرٍ، وَ صُلِّیَ عَلَیهِ بِتَکبیرٍ، وَ نُقِلَ مِن دورٍ مُزَخرَفَةٍ، وَ قُصورٍ مُشَیَّدَةٍ، وَ حَجُرٍ مُنَضَّدَةٍ، فَجُعِلَ فی ضَریحٍ مَلحودَةٍ، ضَیِّقٍ مَرصوصٍ بِلبنٍ، مَنضودٍ، مُسَقَّفٍ بِجُلمودٍ، وَ هیلَ عَلیهِ حَفَرُهُ، وَ حُثِیَ عَلیهِ مَدَرُهُ، فَتَحَقَّقَ حَذَرُهُ، وَ نُسِیَ خَبَرُهُ وَ رَجَعَ عَنهُ وَلیُّهُ، وَ نَدیمُهُ، وَ نَسیبُهُ، وَ حَمیمُهُ، وَ تَبَدَّلَ بِهِ قرینُهُ، وَ حَبیبُهُ، وَ صَفیُّهُ، وَ نَدیمُهُ فَهُوَ حَشوُ قَبرٍ، وَ رَهینُ قَفرٍ، یَسعی فی جِسمِهِ دودُ قَبرِهِ وَ یَسیلُ صَدیدُهُ مِن مِنخَرِهِ، یُسحَقُ ثَوبُهُ وَ لَحمُهُ، وَ یُنشَفُ دَمُهُ، وَ یُدَقُّ عَظمُهُ، حَتّی یَومَ حَشرِهِ، فَیُنشَرُ مِن قَبرِهِ، وَ یُنفَخُ فِی الصّورِ، وَ یُدعی لِحَشرٍ وَ نُشورٍ، فَثَمَّ بُعثِرَت قُبورٌ، وَ حُصِّلَت صُدورٌ، وَ جیء بِکُلِّ نَبیٍّ، وَ صِدّیقٍ، وَ شَهیدٍ، وَ مِنطیقٍ، وَ تَوَلّی لِفَصلِ حُکمِهِ رَبٌّ قدیرٌ، بِعَبیدِهِ خَبیرٌ وَ بَصیرٌ، فَکَم مِن زَفرَةٍ تُضنیهِ، وَ حَسرَةٍ تُنضیهِ، فی مَوقِفٍ مَهولٍ عَظیمٍ، وَ مَشهَدٍ جَلیلٍ جَسیمٍ، بَینَ یَدَی مَلِکٍ کَریمٍ، بِکُلِّ صَغیرَةٍ وَ کَبیرَةٍ عَلیمٍٍ، حینَئِذٍ یُلجِمُهُ عَرَقُهُ، وَ یَحفِزُهُ قَلَقُهُ، عَبرَتُهُ غَیرُ مَرحومَةٍ، وَ صَرخَتُهُ غَیرُ مَسموعَةٍ، وَ حُجَّتُهُ غَیرُ مَقبولَةٍ، وَ تَؤلُ صَحیفَتُهُ، وَ تُبَیَّنُ جَریرَتُهُ، وَ نَطَقَ کُلُّ عُضوٍ مِنهُ بِسوءِ عَمَلِهِ وَ شَهِدَ عَینُهُ بِنَظَرِهِ وَ یَدُهُ بِبَطشِهِ وَ رِجلُهُ بِخَطوِهِ وَ جِلدُهُ بِمَسِّهِ وَ فَرجُهُ بِلَمسِهِ وَ یُهَدِّدَهُ مُنکَرٌ وَ نَکیرٌ وَ کَشَفَ عَنهُ بَصیرٌ فَسُلسِلَ جیدُهُ وَ غُلَّت یَدُهُ وَ سیقَ یُسحَبُ وَحدَهُ فَوَرَدَ جَهَنَّمَ بِکَربٍ شَدیدٍ وَ ظَلَّ یُعَذَّبُ فی جَحیمٍ وَ یُسقی شَربَةٌ مِن حَمیمٍ تَشوی وَجهَهُ وَ تَسلخُ جَلدَهُ یَضرِبُهُ زَبینَتُهُ بِمَقمَعٍ مِن حدیدٍ یَعودُ جِلدُهُ بَعدَ نَضجِهِ بِجلدٍ جدیدٍ یَستَغیثُ فَیُعرِضُ عَنهُ خَزَنَةُ جَهَنَّمُ وَ یَستَصرخُ فَیَلبَثُ حُقبَهُ بِنَدَمٍ نَعوذُ بِرَبٍّ قَدیرٍ مِن شَرِّ کُلِّ مَصیرٍ وَ نَسئَلُهُ عَفوَ مَن رَضیَ عَنهُ وَ مَغفِرَةَ مَن قَبِلَ مِنهُ فَهُوَ وَلیُّ مَسئَلَتی وَ مُنحُجِ طَلِبَتی فَمَن زُحزِحَ عَن تَعذیبِ رَبِّهِ سَکَنَ فی جَنَّتِهِ بِقُربِهِ وَ خُلِّدَ فی قُصورِ مُشَیَّدةٍ وَ مُکِّنَ مِن حورٍ عینٍ وَ حَفَدَةٍ وَ طیفَ عَلَیهِ بِکُئوسٍ وَ سَکَنَ حَظیرَةَ فِردَوسٍ، وَ تَقَلَّبَ فی نَعیمٍ، وَ سُقِیَ مِن تَسنیمٍ وَ شَرِبَ مِن عَینٍ سَلسَبیلٍ، مَمزوجَةٍ بِزَنجَبیلٍ مَختومَةً بِمِسکٍ عَبیرٍ مُستَدیمٍ لِلحُبورٍ مُستَشعِرٍ لِلسّرورِ یَشرَبُ مِن خُمورٍ فی رَوضٍ مُشرِقٍ مُغدِقٍ لَیسَ یَصدَعُ مَن شَرِبَهُ وَ لَیسَ یَنزیفُ هذِهِ مَنزِلَةُ مَن خَشِیَ رَبَّهُ وَ حَذَّر نَفسَهُ وَ تِلکَ عُقوبَةُ مَن عَصی مُنشِئَهُ وَ سَوَّلَت لَهُ نَفسُهُ مَعصیَةَ مُبدیهِ ذلِکَ قَولٌ فَصلٌ وَ حُکمٌ عَدلٌ خَیرُ قَصَصٍ قَصَّ وَ وَعظٍ بِهِ نَصَّ تَنزیلٌ مِن حَکیمٍ حَمیدٍ نَزَلَ بِهِ روحُ قُدُسٍ مُبینٍ عَلی نَبیٍّ مُهتَدٍ مَکینٍ صَلَّت عَلَیهِ رُسُلٌ سَفَرَةٌ مُکَرَّمونَ بَرَرَةٌ عُذتُ بِرَبٍ رَحیمٍ مِن شَرِّ کُلِّ رَجیمٍ فَلیَتَضَرَّع مُتَضَرِّعُکُم وَ لیَبتَهِل مُبتَهِلُکُم فَنَستَغفِرُ رَبَّ کُلِّ مَربوبِ لی وَ لَکُم. ای جانم به فدای مولا ، ماشا الله این خطبه بدون الف ایشان یه ذره در ذره هم نیست و از شیر مرغ تا جان آدمیزاد در باره خدا و دنیا و آخرت و... سخن به میان آوردند خوشا به حال شیعه با این امیری که دارد بدا به حال شیعه با این قدر نا شناسی که دارد ستایش می کنم کسی را که منّتش عظیم است و نعمتش فراوان؛ و رحمتش بر غضبش پیشی گرفته است. سخن و حکم اوتمامیّت یافته و قطعی است؛ خواست او نافذ و برهانش رسا و حکمش بر عدالت است. ستایش می کنم، به سان سپاس آن که معترف به ربوبیّتش و پر خضوع دربندگی اوست. و از گناه خویش بریده و کنده شده و به توحید او اقرار می نماید. و از وعید و بیم عذابش به خود او پناه می برد. و از درگاه پروردگارش امیدوار آمرزشی است که او را نجات بخشد، در روزی که انسان را به گرفتاری خویش مشغول و از بستگان و فرزندانش غافل می سازد. از او یاری و هدایت می جوییم و به او ایمان داریم و بر او توکّل می کنیم. از ضمیری با اخلاص و یقین، برای او به توحید گواهی می دهم و او را به یکتایی می شناسم. یکتا شناسی فردی مؤمن و استوار در یقین. و او را یگانه می شمارم، یگانه دانستن بنده ای خاضع. نه در پادشاهی خود شریکی دارد و نه درآفرینشش یاوری. برتر از آن است که مشاور و وزیری داشته باشد و منزّه است از داشتن همانند و نظیری. بر کردارها آگاهی یافت و پوشیده داشت. و از نهان امور مطّلع گردید و بدان آگاه است و اقتدار و چیرگی دارد. نافرمانی گشت و آمرزید، طاعت و بندگی اش نمودند و او شکرگزاری نمود. فرمان روایی کرد و عدالت گسترد؛ و برتر از شائبه ی هر نقص و عیبی است و آنچه شایسته ی هر چیزی بود، به او عطا فرمود. همیشه بوده و هست و هیچ گاه زوال نمی یابد. و چیزی همانندش نیست. و او پیش از هر چیزی است و پس از هر چیزی. پروردگاری است که به عزّتش یگانه و به قدرت خویش پادشاه و مقتدر. و به برتری شأنش پاک و منزّه است. و به علوّ مقامش ه حق خود را بزرگ می شمارد. دیده ای او را نمی بیند و نگرشی در معرفت بر او احاطه پیدا نمی کند. قوی و مقتدر و بینا و شنوا و برتر و حکیم و رؤوف و مهربان و عزّتمند و داناست. هر آن که به توصیف او برآید، در وصفش حیران ماند. به آفریدگان نزدیک است و در رفعت مقام، از آناندور است. به علوّ شأنش از آنان دور است و به آنان نزدیک است، و دعای کسی را که او را بخواند، اجابت می کند. و به بنده اش روزی می دهد و بدو عطا می فرماید. دارای لطفی است پنهان و قهری قوی و رحمتی گسترده و کیفری دردناک. رحمتش بهشتی پهناور و زیبباست و کیفرش جهنمی در بسته و هلاکت بار. و گواهی می دهم به بعثت محمّد صلّی الله علیه و آله، بنده و فرستاده و برگزیده و حبیب و خلیلش که او را در بهترین و ضروری ترین برهه و در دوران گسیختگی وحی و کفر به عنوان رحمتی برای بندگان خود و نعمتی برجسته از نعمتهای فراوان خویش مبعوث فرمود. خداوند کار برانگیختن پیامبران به پیامبری از جانب خود را به وسیله او به پایان رسانید و برهان خویش را با وی قوّت بخشید و آن بزرگوار نیز موعظه فرمود و خیرخواهی نمود و به سختی کوشید، نسبت به هر مؤمنی رؤوف و مهربان بود. سروری بخشنده و پاک گهر و راضی به قضا و حکم حق بود. رحمت و سلام و برکت و تعظیم و تکریمی ویژه و فراوان از سوی پروردگاری آمرزنده و مهربان و نزدیک و اجابت کننده، بر او باد. ای گروهی که نزدم حاضرید؛ شما را به تقوای پروردگارتان سفارش می کنم و به شیوه پیامبرتان یادآوری می نمایم. پس بر شما باد به ترسی که در دلهایتان جای گیرد و هراسی که اشکتان را جاری کند و تقوایی که نجاتتان بخشد، در روزی که هر که وزن نیکی اش سنگین و وزن کار بدش سبک باشد، رستگار شود. درخواست شما از پروردگارتان درخواستی توأم با ذلّت و افتادگی و شکرگزاری و فروتنی و توبه و کنده شدن از گناه و پشیمانی و بازگشت به طاعت باشد. هر کدامتان که غنیمت شمار فرصت است، عافیتش را پیش از بیماری و پیری اش را پیش از تهی دستی و فراغتش را پیش از گرفتاری و مشغولیت و زمان حضورش را پیش از کوچ، غنیمت بشمارد. پیش از آن که پیر شود و گرفتار بیماری و ناخوشی گردد و به حالی افتد که) طبیبش از او ملول شود و نزدیکترین دوستش نیز از او روی گرداند و عقلش تباه گردد و رشته عمرش بگسلد. آن گاه گفته شود که فلانی به سختی بیمار است و تنش به شدّت نحیف شده و در بستر احتضاری سخت افتاده است. و هر خویش و بیگانه ای به عیادت و وداع به بالینش آمده است. پس دیده اش را با خیرگی به بالا افکنده، نگاهش را بدان سو دوخته، پیشانی اش عرق کرده، ناله های دردآلودش آرام شده و جانش گرفته شد. در چنین حالی می بینی که تیره بختی به همسرش روی آورده، گورش را کندند و فرزندانش بی سرپرست ماندند و نفراتش از دور او پراکنده شدند و آنچه جمع آوری کرده بود، تقسیم شده و بینایی و شنوایی اش از بین رفته است. هم اکنون می بینی رویش پوشانده، دست و پایش کشیده، رو به قبله اش کشیده اند و برهنه اش نموده، غسلش داده اند؛ از هر جامه و پیرایه ای عاری اش داشته، خشکش نموده اند و پارچه ای بر او افکنده و بر او کشیده اند و آماده اش نموده، قطعه دیگرکفنش را نیز بر او افکنده اند، به گونه ای که از آن کفن چانه اش را بسته، پیراهن وعمامه هم برایش قرار داده، در لفافش پیچیده اند و نزدیکان با او وداع نموده، بدرودش گفتند. اینک می نگری بر تابوتش حمل نمودند و با تکبیر بر او نماز گزارند و از خانه های پر زرق و برق و قصرهای مجلّل، با اتاقهای منظّم و پی در پی، منتقل شده است. در گوری که برایش کنده اند، گذاشته شد. گوری که تنگ است و با خشتهای محکم چیده شده و سقفش با تخته سنگهایی پوشیده شده است و خاک قبرش را بر او ریخته، کلوخ بر او پاشیدند. پس آنچه که از آن هراسان بود، واقع شد و خبرش به فراموشی سپرده شد و کسانی که یار و همنشین و خویشاوند و دوست او بودند، از وی برگشتند و تنهایش گذاشتند و همدم و رفیق و یار و ندیمش، کسانی دیگر به جای او برگزیدند. اکنون درون قبری قرار گرفته و به مکان تنها و خلوتی سپرده شده. کرمهای قبر در بدنش می دوند و خون و چرک از بینی اش روان است و جامه و بدنش فرسوده می شوند، خونش می خشکد و استخوانش فرسوده می شود. و بدین گونه است تا روز حشر او؛ که از قبرش برانگیخته شود و در صور دمیده شود و برای حشر و نشر فرایش خوانند. پس آنجاست که قبور، زیر و رو می گردند و آنچه در سینه هاست، بیرون کشیده و هویدا می شوند و هر پیامبر و صدیق و شهید سخنوری که مجاز به تکلّم است، آورده می شوند. داوری قاطع آن روز را پروردگاری به عهده دارد که مقتدر بر بندگانش وآگاه و بینا به حالشان است. پس بسا ناله هایی که او را رنجور و زمین گیر و حسرتی که فرسوده و نحیفش می گرداند. در جایگاهی هولناک و عظیم و مجتمعی بزرگ و وسیع، در مقابل پادشاهی بزرگوار که به هر کار کوچک و بزرگی داناست. در آن هنگام عرقش تا به دهان می رسد و اضطراب و ناراحتی اش، آرامش او را می رباید. اشکش مایه ترحّم بر وی نمی شود و ناله اش شنیده و بدان توجّه نمی گردد. و دلیل و عذر او پذیرفته نخواهد بود. نامه عملش به سویش باز می گردد و به وی سپرده می شود و بدی کردارش بر او و دیگران بیان می شود. هر عضوی از او به بدی کارش گواهی می دهد. چشمش به نگاه او به حرام و دستش به سخت گیری نامورد او و پایش به گام برداشتن به سوی حرام، پوستش به لمس نامشروع و شرمگاهش به تماس به حرام گواهی می دهند. فرشتگان نکیر و منکر او را به عذاب وحشتناک تهدید می کنند و خداوند بینا از کارش پرده بر می دارد. پس زنجیر در گردنش افکنده، دستش با غل بسته می شود و کشان کشان و در تنهایی رانده می شود. و در آتش دوزخ عذاب می گردد. و شربتی از آب داغ به وی نوشانیده می شود که چهره اش پخته و پوستش را می کند. فرشته مأمور عذاب او به سوی آتش می راندش، او را با گرزی آهنین می زند، پیوسته پوستش پس از پخته شدن، به پوستی جدید بر می گردد و تبدیل می شود. و فریاد استمداد برمی آورد، ولی مأموران جهنم از او روی بر می گردانند. و فریاد سر می دهد و با ندامت دوران طولانی اش را در جهنم می ماند. به پروردگار توانا پناه می بریم از شرّ هر سرانجام نا خجسته ای و از او عفو می طلبیم به سان عفو کسانی که از آنان راضی گردید و آمرزش می جوییم همانند کسانی که ایمان و طاعتشان را از آنان پذیرفت. زیرا تنها اوست که کفیل خواهش و تقاضای من است. پس هر که از عذاب پروردگارش دور گردانده شود، به قرب حضرتش در بهشت سکنا گزیند و در قصرهایی مزیّن جاودانه ماند و از حوریان زیبا و سیه چشم و خادمان بهشتی بهره مند می گردد. و جامهایی مملو از خوراکی و نوشیدنی پیرامونش می گردانند و در جایگاه منیع و ممتاز بهشت مسکن یابد و در نعمتهای سرشار به سر برد و از تسنیم و از نوشیدنی های بهشت بدو نوشانیده می شود و از چشمه، سلسبیل آمیخته به زنجبیل، می نوشد که با مشک و عبیری سربسته شده که پیوسته نشاط آفرین و سرور انگیز است. از نوشیدنی هایی پاکیزه در باغی روشن، با درختانی پربار می نوشد که هر کس از آن بنوشد، نه دچار سردرد می شود و نه مست و مدهوش می گردد. این جایگاه کسی است که از پروردگارش بترسد و از نفس خویش بر حذر باشد و آن نیز کیفر کسی است که معصیت پروردگارش نماید و نفس شیطانی او، نافرمانی آفریدگارش را برایش تزیین نماید. -
فرمایشی از امیر مومنان علی (ع)
-
- از
- امیرمومنان
-
(و 2 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
-
در این تاپیک سخنان زیبا و نغز دکتر شریعتی قرار خواهد گرفت که امیدوارم مورد توجه شما بگیرد رسم زندگي اين است يک روز کسي را دوست داري و روز بعد تنهائي به همين سادگي او رفته است و همه چيز تمام شده است مثل يک ميهماني که به آخر مي رسد و تو به حال خود رها مي شوي چرا غمگيني؟ اين رسم زندگيست تو نمي تواني آن را تغيير دهي
-
گزارش تصویری / مراسم سالروز جشن ازدواج حضرت علی (ع) و حضرت فاطمه (س)
irsalam پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در اخبار و گزارش هاي تصويري
گزارش تصویری / مراسم سالروز جشن ازدواج حضرت علی (ع) و حضرت فاطمه (س) در متروی تهران مراسم سالروز جشن ازدواج حضرت علی (ع) و حضرت فاطمه (س) با حضور گسترده مردم تهران در 5 خط مترو تهران برگزار شد . عکس / فاطمه بهبودی -
[align=justify] علی (ع) از دیدگاه مولوی در مثنوی معنوی هر یك از انسانهای وارسته و با عظمت معمولاً خود را وامدار شخص یا اشخاص با عظمت دیگر دانستهاند. مولوی نیز به عنوان یكی از شخصیتهای بزرگ اسلامی، در كتاب مثنوی، علاقه شدید خود را نسبت به چند نفر نشان داده است. از میان این شخصیتها، او به دو نفر نه تنها علاقه، بلكه عشق نشان داده است كه عبارتند از: حضرت رسول اكرم صلیاللهعلیهوآله و حضرت علی علیهالسلام . از دیدگاه مولوی، تنها كسی كه صلاحیت مولویت برای تمام مسلمانان و بلكه تمام انسانها را دارد امام علی علیهالسلام است؛ زیرا ایشان به مقام شامخ آزادی و آزادسازی رسیده است. به همین سبب، پیامبر اكرم صلیاللهعلیهوآله فقط او را جانشین خود ساخت. عفو حضرت علی علیهالسلام از دشمن خود، بلكه از قاتل خود نیز از آزادی او نشأت میگیرد. ارزش انسان به اندازه آزادی او از قید و بند دنیا و رسیدن به مقام بندگی خالصانه است كه اوج این مقام را پس از نبی اكرم صلیاللهعلیهوآله باید در حضرت علی علیهالسلام جستوجو كرد. تأثیر شخصیتهای بزرگ در تعالی افراد رو به رشد و تبدیل آنها به شخصیتهای تأثیرگذار یكی از وقایع مهم تاریخی است.در عرفان اسلامی، هیچ شخصیت بزرگی وجود ندارد كه از شخصیت بزرگتر از خود متأثر نبوده باشد. نقش انسانهای متعالی در پرورش معنویت و تكامل بزرگان عرفان و ادب بیش از تحقیق و مطالعه و ریاضتهای فردی آنها بوده است. بدینروی، عرفا معمولاً خود را ممنون و مدیون استادان و مرشدان خود میدانند تا امور دیگر. در عرفان اسلامی و آثار عارفان اسلام، نقش دو شخص به خوبی مشهود است. هیچ عارف و عالمی نیست كه در آثار قلمی و زبانی خود از این دو شخصیت عظیم اسلامی یاد نكرده و به این دو عشق نورزیده باشد: حضرت محمّد بن عبداللّه صلیاللهعلیهوآله و حضرت علی بن ابی طالب علیهالسلام . عرفا اگر از عارفی نام میبرند، معمولاً در حدّ تكریم او و ذكر كمالات وی سخن میگویند. اما وقتی سخن به پیامبر اكرم و حضرت علی علیهماالسلام رسد، عنان سخن از كف میدهند و با پای دل به میدان آمده، میدانداری میكنند؛ در اینجا، سخن به دست عشق میافتد و كلام عاشقانه میگردد. این نقشِ منحصر به فرد مختص پیامبر اكرم و حضرت علی علیهماالسلام است. بنابراین، باروری و وسعت و عمق عرفان و ادب اسلامی در پرتو انوار این دو گوهر تابناك و بیبدیل بوده است. در اینجا، محور بحث در باب مولای متقیّان حضرت علی علیهالسلام است كه در مثنوی مولوی به تصویر كشیده شده است. ● علی علیهالسلام ؛ بارگاه احدیّت یكی از معنویترین ماجراهایی كه در مثنوی بیان شده، ماجرای جنگ عمرو بن عبدود با حضرت علی علیهالسلام در جنگ «خندق» است. مولوی از كسی كه با امیرالمؤمنین جنگ كرده است، نام نبرده و نگفته كه این ماجرا واقع در كدام جنگ بوده، بلكه تنها به بیان موضوع میپردازد: اینكه مبارزی در یكی از جنگها به جنگ امام علی علیهالسلام آمد و وقتی مغلوب وی شد، به آن حضرت بیاحترامی كرد، ولی او به جای آنكه مقابله به مثل كند، مقابله به عكس كرد. این برخورد موجب حیرانی آن مبارز گشت؛ زیرا عموما مردم مقابله به مثل میكنند، اما حریف او در اینجا مقابله به عكس كرد. وقتی از فلسفه این عمل سؤال كرد و جواب امام را شنید، از كرده خود پشیمان شد و به اسلام گروید و به تبع او، خانواده و خویشاوندان وی نیز به اسلام گرویدند. آنچه در تاریخ اسلام آمده این است كه ماجرا به كشته شدن دشمن خاتمه مییابد، ولی مولوی قضیه را به مسلمان شدن وی ختم میكند. البته شیوه مولوی در این قبیل مسائل، نتیجهگیری از ماجراست، نه سندیت آن. او میخواهد در قالب قصهای، به بیان حقایق بپردازد و باید و نبایدهای انسانی را در ضمن آن بیان كند. بعضی از اندیشمندان نیز احتمال دادهاند كه شاید این ماجرا دو بار اتفاق افتاده باشد. یك بار در جنگ «خندق» و بار دیگر در زمانی دیگر؛ زیرا مولوی در این ماجرا، از دشمن حضرت علی علیهالسلام به «گبر» تعبیر كرده است، در حالی كه عمرو بن عبدود بتپرست بود، نه گبر. مولوی ماجرا را با اخلاص امیرالمؤمنین علیهالسلام شروع میكند و به مردم میگوید: باید از علی علیهالسلام اخلاص عمل آموخت. سپس به بیان حالات و مقامات امام علی علیهالسلام میپردازد و در ضمن این حالات، مسائلی را در رابطه با آن بیان میكند: از علی آموز اخلاص عمل شیر حق را دان منزّه از دغل در غزا بر قهرمانی دست یافت زود شمشیری كشید و برشتافت او خدو انداخت در روی علی افتخار هر نبیّ و هر ولی آن خدو زد بر رخی كه روی ماه سجده آرد پیش او در سجدهگاه در زمان انداخت شمشیر آن علی كرد او اندر غزایش كاهلی گشت حیران آن مبارز زین عمل وز نمودن عفو و رحمِ بیمحل گفت: بر من تیغ تیز افراشتی از چه افكندی مرا بگذاشتی؟ آن چه دیدی بهتر از پیكار من تا شدی تو سست در اشكار من؟ آن چه دیدی كه چنین خشمت نشست تا چنان برقی نمود و باز جست؟ آن چه دیدی كه مرا زان عكس دید در دل و جان شعلهای آمد پدید؟ آن چه دیدی برتر از كون و مكان كه به از جان بود و بخشیدیم جان؟ در شجاعت شیر ربّانیستی در مروّت خود بدانی كیستی در مروّت ابر موسایی به تیه كآمد از وی خوان و نان بی شبیه ابرها گندم دهد كان را به جهد پخته و شیرین كند مردم چو شهد ابر موسی پَرِّ رحمت برگشاد پخته و شیرین بیزحمت بداد از برای پختهخواران كَرَم رحمتش افراشت در عالَم عَلَم تا چهل سال آن وظیفه و آن عطا كم نشد یك روز زان اهل رجا تا هم ایشان از خسیسی خاستند گنْدنا و ترّه و خس خواستند امّت احمد كه هستید از كرام تا قیامت هست باقی آن طعام ای علی كه جمله عقل و دیدهای، شمّهای واگو از آنچه دیدهای تیغ حلمت جان ما را چاك كرد آبِ علمت خاك ما را پاك كرد بازگو دانم كه این اسرار هوست زانكه بیشمشیر كشتن كارِ اوست بازگو ای باز عرش خوش شكار، تا چه دیدی این زمان از كردگار؟ چشم تو ادراك غیب آموخته چشمهای حاضران بردوخته راز بگشا ای علی مرتضی، ای پس از سوءالقضا، حسنالقضا یا تو وا گو آنچه عقلت یافتهست یا بگویم آنچه بر من تافتهست از تو بر من تافت چون داری نهان میفشانی نور چون مه بیزبان لیك اگر در گفت آید قرص ماه شب رُوان را زودتر آرد به راه از غلط ایمن شوند و از ذهول بانگ مه غالب شود بر بانگ غول چون تو بابی آن مدینه علم را چون شعاعی آفتاب حلم را باز باش، ای باب، بر جویای باب تا رسد از تو قشور اندر لباب باز باش ای باب رحمت، تا ابد بارگاه ما «لَهُ كُفوا اَحد» گفت: فرما، یا امیرالمؤمنین تا بجنبد جان به تن در چون جنین چون جنین را نوبت تدبیر او از ستاره سوی خورشید آید او چونكه وقت آید كه گیرد جان جنین آفتابش آن زمان گردد معین این جنین در جنبش آید زافتاب كآفتابش جان همی بخشد شتاب از كدامین ره تعلّق یافت او در رَحِم با آفتاب خوب رو؟ از ره پنهان كه دور از حسّ ماست آفتاب چرخ را بس راههاست بازگو ای بازِ پَر افروخته، با شه و با ساعدش آموخته بازگو ای بازِ عنقا گیرِ شاه، ای سپاه اِشكن به خود، نی با سپاه امّت وحدی یكی و صد هزار بازگو ای بنده، بازت را شكار در محلِّ قهر، این رحمت ز چیست اژدها را دست دادن راه كیست؟ گفت: من تیغ از پی حق میزنم بنده حقّم، نه مأمور تنم شیر حقّم نیستم شیر هوا فعل من بر دین من باشد گوا من چو تیغم وان زننده آفتاب «ما رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتَ» در حراب رخت خود را من ز رَه برداشتم غیر حق را من عدم انگاشتم سایهام من كه خدایم آفتاب حاجبم من، نیستم او را حجاب من چو تیغم پُر گهرهای وصال زنده گردانم، نه كشته در قتال خون نپوشد گوهر تیغ مرا باد از جا كی برد میغ مرا؟ كَه نیم، كوهم ز حلم و صبر و داد كوه را كی در رباید تند باد؟ آنكه از بادی رود از جا خسیست زانكه باد ناموافق خود بسیست باد خشم و باد شهوت باد آز بُرد او را كه نبود اهل راز كوهم و هستی من بنیاد اوست ور شوم چون كاه بادم باد اوست جز به باد او نجنبد میل من نیست جز عشق احد سرخیل من كوهم و هستی من بنیاد اوست ور شوم چون كاه بادم باد اوست خشم بر شاهان شه و ما را غلام خشم را هم بستهام زیرِ لگام تیغ حلمم، گردن خشمم ز دست خشم حق بر من چو رحمت آمده است غرق نورم گرچه سقفم شد خراب روضه گشتم گرچه هستم بوتراب چون درآمد در میان غیر خدا تیغ را اندر میان كردن سزا تا «اَحَبَّ لِلّه» آید نامِ من تا كه «اَبْغض لِلّه» آید كام من تا كه «اَعْطا للّه» آید جود من تا كه «اَمسك لِلّه» آید بود من بخل من لِلّه، عطا لِلّه و بس جمله لِلّهام، نیم من آنِ كس و آنچه لِلّه میكنم تقلید نیست نیست تخییل و گمان جز دید نیست ز اجتهاد و از تحرّی رستهام آستین بر دامن حق بستهام گر همی پرّم همی بینم مطار ور همی گردم همی بینم مدار وركشم باری بدانم تا كجا ماهم و خورشید پیشم پیشوا بیش ازین با خلق گفتن روی نیست بحر را گنجایی اندر جوی نیست پست میگویم به اندازه عقول عیب نبود، این بود كار رسول اندر آ من درگشادم مر تو را تُف زدی و تحفه دادم مر تو را پس جفاگر را چنینها میدهم پیش پای چپ چه سان سر مینهم پر وفاگر را چه بخشم؟ تو بدان گنجها و ملكهای جاودان(۲) گفت: امیرالمؤمنین با آن جوانكه به هنگام نبرد، ای پهلوان چون خدو انداختی در روی مننفس جنبید و تبه شد خوی من نیم بهر حق شد و نیمی هواشركت اندر كار حق نبود روا نقش حق را هم به امر حق شكنبر زجاجه دوست سنگ دوست زن گبر این بشنید و نوری شد پدیددر دل او تا كه زنّاری برید گفت: من تخم جفا میكاشتممن تو را نوعی دگر پنداشتم تو ترازوی احدخو بودهایبل زبانه هر ترازو بودهای تو تبار و اصل و خویشم بودهایتو فروغ شمع كیشم بودهای من غلام آن چراغ چشم جوكه چراغت روشنی پذرفت ازو من غلام موج آن دریای نوركه چنین گوهر برآرد در ظهور عرضه كن بر من شهادت را كه منمر تو را دیدم سرافراز زمن قرب پنجه كس ز خویش و قوم اوعاشقانه سوی دین كردند رو او به تیغ حلم چندین خلق راواخرید از تیغ چندین حلق را تیغ حلم از تیغ آهن تیزتربل ز صد لشكر ظفر انگیزتر.(۳) در بیان حكایت امیرالمؤمنین علیهالسلام با گبر، مولوی نكاتی را ذكر كرده است كه در ذیل، بدانها اشاره میشود: علی علیهالسلام ؛ افتخار انبیا علیهمالسلام علی علیهالسلام یك شخص معمولی یا یك عارف و عالم وارسته یا یك رهبر فرزانه نیست. در جامعه اسلامی، این قبیل افراد زیاد بودهاند. او افتخار همه انبیا و رسولان الهی در طول تاریخ انسانی بوده است. بدینروی، تكریم حضرت علی علیهالسلام تكریم انبیا، و توهین به او توهین به همه مقدّسات انسانی است. او خدو انداخت بر روی علی افتخار هر نبی و هر ولی علی علیهالسلام ؛ مرد اخلاص عمل شمشیر انداختن در لحظهای كه عقل و احساس آدمی دستور میدهد تا در نهایت شدت از آن استفاده شود، كار هر كسی نیست. تنها علی علیهالسلام میتواند در این لحظه شمشیر را كنار نهد. دشمنی حریف از یك طرف و اهانت او از طرف دیگر، و مهمتر از همه، بر باطل بودن او دست به دست هم میدهند تا آدمی هر چه زودتر سر از تن او جدا كند و دل دوستان خدا را شاد نماید و خود را از شرّ دشمن خلاص گرداند. اما چنین برخوردی كار كسی است كه به این امور توجه دارد، نه علی بن ابیطالب علیهالسلام كه اصلاً عنایتی به این مسائل ندارد. او تنها به رضایت معبود توجه دارد و «اخلاص عمل» در راه معبود. به همین دلیل، تاریخ چنین واكنشی را جز از علی علیهالسلام سراغ ندارد؛ زیرا لازمه چنین برخوردی پشتوانه ایمانی و دینی قوی به قوّت امیرالمؤمنین لازم دارد كه فقط او از چنین پشتوانهای برخوردار است. آدمی در این لحظات، تا چیزی نبیند نمیتواند شمشیر بیندازد. تا محو در وجهاللّه نباشد، نمیتواند از وجهالناس جدا گردد و در كار خود جز وجهاللّه را دخیل ننماید. سخن از دین است، نه دانستن. فاصله دیدن و دانستن بسیار است. میدانیم «اخلاص» یعنی چه، «قربهٔ الی اللّه» بودن یك عمل یعنی چه، اما شهودِ این تقرّب چیز دیگری است. آگاهی به تقرّب با قرار گرفتن در حریم قرب فاصله زیادی دارد. بدین دلیل، مولوی میگوید: آن چه دیدی بهتر از پیكار من تا شدستی سست از اشكار من؟ آن چه دیدی كه چنین خشمت نشست تا چنان برقی نمود و باز جست؟ آن چه دیدی برتر از كون و مكان كه به از جان بود و بخشیدیم جان؟ تا برتر از كون و مكان دیده نشود، نمیتوان از اعمال كون و مكانی صرف نظر كرد. آگاهی به حق غیر از رؤیت حق است. دیگران اگر خیلی تكامل یابند از حق آگاه میشوند، اما علی بن ابیطالب علیهالسلام میفرماید: من حق را میبینم، آن را به من نشان میدهند. چون میبینم، هرگز شك نمیكنم: «ما شَكَكْتُ فِی الْحَقِّ مُذْ اریتُهُ»؛(۴) از وقتی حق را به من نشان دادهاند در آن شك نكردهام. او به آنچه میبیند یقین میكند؛ یقینی كه از دیدن حاصل شود یقینی كامل است و دیگر كم و زیاد نمیشود.به همین دلیل، فرمود: «لَوْ كُشِفَ الْغِطاءُ ما ازْدَدْتُ یَقینا»؛(۵) اگر پرده كنار رود بر یقین من افزوده نخواهد شد. اگر پردههای چشمها كنار روند و آنچه به چشم دل دیده میشود به چشم سَر نیز دیده شود، در یقین من اثری ندارد؛ زیرا من كسی نیستم كه تابع چشم سَر باشم؛ چشم سر من تابع چشم دل من است، و دل من تا نبیند ایمان نمیآورد. و فرمود: «ما كُنتُ اَعْبُدُ رَبّا لَمْ اَرَهُ»؛(۶) من كسی نیستم كه خدای نادیده را پرستش كنم. وقتی سؤال میشود كه آیا به چشم سَر خدای را میبینی؟ جواب میدهد: نه، بلكه به چشم دل. البته چشم سَر گاهی در اثر تأثیر از چشم دل و تكامل در پرتو، امور غیبی را میبیند. آنچه خیلیها حتی به چشم دل نمیتوانند ببیند، انسان كامل به چشم سَر میبیند. چشم تو ادراك غیب آموخته چشمهای ناظران بردوخته ●علی علیهالسلام ؛ نور هدایت هدایت در انسان معصوم، ارتباط او با عالَم نو و حقیقت نورالانوار است كه حضرت احدیّت باشد: «اَللّهُ نُورُ السَّمواتِ وَالارْض.»(نور: ۳۵)؛ اما هدایت در غیر معصومان در انعكاس و بازتاب نور از انسان نورانی است. افراد غیر معصوم تحمّل مواجهه با نور محض را ندارند، بلكه باید با برگشت نور از وجود معصوم بر وجود آنها منوّر شده، هدایت گردند. آن چه دیدی كه مرا زان عكس دید در دل و جان شعلهای آمد پدید؟ نكته دیگر اینكه هدایت تنها با نور حاصل میشود، نه با لفظ. الفاظ و ادلّه حداكثر كاری كه میكنند این است كه آدمی را قانع ساخته، مطیع میگردانند. اما هدایت و رشد و حركت در مسیر كمال، فقط در پرتو نور هدایت است: «وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُورا فَما لَهُ مِنْ نُور» (نور: ۴۰)؛ و هر كه را خدا برایش نوری قرار ندهد، هیچگونه نوری نخواهد داشت. از تو بر من تاخت چون داری نهان میفشاند نور چون مه بی زبان. انسان كامل هدایتگر است؛ چه با زبان و چه بیزبان. همانگونه كه ماه بدون سخن، نورش به همگان میرسد و راه را به همه نشان میدهد و با شكلپذیری خود، زمان را به مردم مینماید. برخورد انسان كامل و واكنشهای او در حالات گوناگون، هدایتگر است، اما چون همگان این قدرت را ندارند كه بدون گفت و شنید حقیقت را دریابند، به سخن آمدن وی، هدایت را آسانتر میكند. لیك اگر در گفت آید قرص ماه شبروان را زودتر آرد به راه از غلط ایمن شوند و از ذهول بانگ مه غالب شود بر بانگ غول ماه بیگفتن چو باشد رهنما چون بگوید شد ضیا اندر ضیا؟ در جای دیگر، مولوی، امام علی علیهالسلام را به خورشید تشبیه كرده است كه نورش از خودش میباشد، ولی ستارگان دیگر نورشان از خورشید است. انسان كامل خورشید است و عارفان و سالكان و عالمان الهی همه ستارگان آسمان ولایتاند. از جهت دیگر، خورشید بر بسیاری از چیزها تأثیر مستقیم دارد و در چیزهای فراوانی هم تأثیر غیرمستقیم. امام همانند خورشید است؛ بعضیها را مستقیما هدایت میكند و بعضیها را غیرمستقیم؛ همانگونه كه نور خورشید در جنین انسانی، تأثیر غیرمستقیم دارد، ولی در خود انسان تأثیر مستقیم. گفت: گفت: فرما، یا امیرالمؤمنین تا بجنبد جان به تن در چون جنین چون جنین را نوبت تدبیر او از ستاره سوی خورشید آید او چونك وقت آید كه گیرد جان جنین آفتابش آن زمان گردد معین این چنین در جنبش آید زافتاب كافتابش جان همی بخشد شتاب از دگر انجم به جز نقشی نیافت این چنین تا آفتابش بر نتافت از كدامین ره تعلّق یافت او در رحم با آفتاب خوبرو؟ از ره پنهان كه دور از حسّ ماست آفتاب چرخ را بس راههاست. ●علی علیهالسلام ؛ مظهر شجاعت و مروّت شجاعت آنگاه سازنده و ارزشمند میشود كه همراه مروّت باشد. در غیر این صورت، مساوی با بیباكی خواهد بود كه مختصّ انسان نیست، بلكه بعضی از حیوانات نیز بیباكند و از چیزی نمیترسند. انسانهای بیباك و نترس زیادند، اما انسانهای شجاع، كه مروّت پشتوانه شجاعت آنهاست، اندك. «مروّت» از ماده «مرؤئت» به معنای «مردانگی» است. مردانگی غیر از مرد بودن است. چه بسیارند مردهایی كه مردانگی ندارند، و چه بسا زنانی كه صفت مردانگی دارند. علی علیهالسلام در شجاعت، شیر ربّانی است، شجاعت از ربّانیت او ناشی میشود، ربّ او پشتوانه شجاعت اوست. به همین دلیل، فرمود: اگر انس و جن علیه من بسیج شوند، پشت مرا نخواهند دید. یعنی من كسی نیستم كه كثرت دشمن باعث شود به دشمن پشت كنم و فرار نمایم؛ زیرا راه من راه خدا و كار من برای خداست و برگشتن از چنین راهی با حركت در مسیر ربّانیت سازگار نیست. در مروّت، حقیقتا برای ما قابل شناخت نیستی. جز تو كسی نمیداند و نمیتواند كاملاً بداند كه در مروّت چه جایگاه عظیمی داری. اما همینقدر میدانیم كه: در مروّت ابر موسایی به تیه كز وی آمد آب و نان بیشبیه. ابر رحمتی كه بر سر قوم حضرت موسی علیهالسلام بود و همه نیازهایشان را برمیآورد، اكنون آن ابر رحمت تو هستی، با این تفاوت كه رحمت تو دایمی است، اما ابر رحمت حضرت موسی علیهالسلام تا چهل سال بیشتر نبود؛ زیرا تو ابر رحمت دین هستی كه تا قیامت دوام دارد. بنابراین، تو نیز تا قیامت دوامخواهی داشت. امّت احمد كه هستید از كرام تا قیامت هست باقی آن طعام. ●مقام علی علیهالسلام و ظرفیت محدود انسان درك كلام حضرت علی علیهالسلام ظرفیت علوی لازم دارد. به دلیل آنكه ما همه ظرفیتهای محدودی داریم، یقینا نمیتوانیم به عمق كلام مولی پی ببریم. بنابراین، نمیتوان توقّع داشت كه آنچه را علی علیهالسلام دیده است بازگوید؛ زیرا بسیاری از دیدنیها قابل گفتن نیستند. و همه دیدنیها را به همه كس نمیتوان گفت. یكی از علل درددل حضرت مولی با چاه همین است كه همه چیز را به همه كس نمیتوان گفت؛ زیرا: پردلی باید كه بار غم كشد رخش میباید كه تا رستم كشد. مولوی با توجه به این مسئله خطاب به امیرالمؤمنین علیهالسلام عرضه میدارد: ای علی كه جمله عقل و دیدهای شمّهای واگو از آنچه دیدهای. خود امیرالمؤمنین علیهالسلام نیز این نارسایی و ضعف ظرفیت مردم را بیان كرده است. وقتی شخصیت بزرگواری همچون كمیل بن زیاد رحمهالله از وی سؤال میكند «یا امیرالمؤمنین، مَا الْحقیقَتُه»؟ امام در جواب میفرماید: «ما لَكَ والْحَقیقَهٔ؟» تو را چه به حقیقت؟ كمیل وقتی این سخن را از امام علیهالسلام میشنود، با تعجب میپرسد: «ألَسْتُ صاحِبُ سِرِّكَ»؟ آیا من قابل اسرار شما و حافظ آنها نیستم؟ امیرالمؤمنین علیهالسلام برای دلجویی از او و متوجه ساختن وی، دست او را میگیرند و از شهر خارج میشوند و آهی از دل میكشند و به كمیل میفرمایند: «یا كُمیل، اِنَّ هیهُنا لِعِلْما جَمّا لَوْ وَجَدْتُ لَه حملهًٔ»؛(۷) ای كمیل، اینجا جسینه خود را نشان میدهندج معدن علم است. ای كاش حاملانی برای آن از میان مردم پیدا میكردم! ●علی علیهالسلام ؛ دست خدا انسان كامل خلیفه خدا در نظام هستی است. از اینرو، كار او كار خداست. آنچه به دست علی علیهالسلام صورت پذیرد به دست خدا صورت پذیرفته است؛ زیرا دست علی علیهالسلام دست خدا، زبان او زبان خدا، چشم او چشم خدا و رضا و غضب او رضا و غضب الهی است. پس همه كارهایش خداییاند. اگر مردم در مقابل عمل زشت برخورد زشت میكنند، علی علیهالسلام در مقابل زشتی نیكی میكند؛ همانگونه كه خداوند در مقابل گناهان، آمرزش و عفو دارد و توبهپذیر است. یكی از جهات تشابه كارهای حضرت علی علیهالسلام با كارهای خداوندی و عدم تشابه با كارهای افراد معمولی، تیغ كشتن اوست؛ كشتنی كه باطنش زنده كردن است. كشتن كفر و جهل آدمی و زنده ساختن علم و ایمان در او. جهت دیگر بخشش بیچشمداشت است. آنچه میبخشد صرفا برای رضایت الهی است، نه چیز دیگر؛ همانگونه كه وقتی خداوند میبخشد به خاطر چیزی نیست، بلكه اقتضای خداوندی اوست. بازگو دانم كه این اسرار هوست زانكه بیشمشیر كشتن كار اوست صانع بیآلت و بیجارحه واهب این هدیهها بی رابحه صد هزاران میچشاند هوش را كه خبر نبود دو چشم و گوش را بازگو ای باز عرش خوش شكار تا چه دیدی این زمان از كردگار؟ ●علی علیهالسلام ؛ باب رحمت ابدی رحمت الهی سبب ارسال رسل و انزال كتب آسمانی گشته است. مردم از طریق گرایش به انبیا و اولیا از اسرار الهی آگاه میشوند و با خدای خود ارتباطِ رشد یافته برقرار میكنند. علوم الهی جزو اسرار الهیاند كه جز به كسی كه برگزیده خداست، داده نمیشوند: ـ «عَلَّمَ آدَمَ الْاَسْماءَ كُلَّها» (بقره: ۳۱)؛ همه اسما را به آدم یاد داد. ـ «عَلَّمَ الْاِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَم» (علق: ۵)؛ به انسان آنچه را كه نمیدانست، آموخت. پیامبر اكرم صلیاللهعلیهوآله ، كه خاتم الانبیاست، كمال اسرار و علوم الهی را دارا میباشد. او كه دینش دین خاتم و كامل است، علمش نیز كامل است. این علم باید در طول تاریخ انسانی به تدریج و به فراخور اقتضای قرون و استعداد انسانها، مورد استفاده قرار گیرد. پیامبر اكرم صلیاللهعلیهوآله در حدیثی جایگاه خود و حضرت علی علیهالسلام را در خصوص علم الهی چنین بیان كردهاند: «اَنَا مَدینَهُٔ الْعِلْمِ وَ عَلیٌّ بابُها فَمَنْ اَرادَ الْمَدینَهَٔ فَلْیأتِها مِنْ بابِها»؛(۸) من شهر علم هستم و علی در آن است. هر كس اراده كند كه به شهر درآید، باید از درِ آن وارد شود. مولوی این حدیث را به زبان شعر بیان كرده است: چون فقط تو باب آن شهر علم هستی، بنابراین، برای ارتباط با او جز از طریق تو راه دیگری وجود ندارد. جز از ناحیه تو، از هر راهی بروند بیراهه است. به همین دلیل، وی را «باب رحمت» نامیده است. باب رحمت بودن یك شرط اساسی دارد كه عبارت است از: «بیهمتا بودن». خدای واحد، پیامبر واحد دارد و پیامبر واحد وصیّ واحد، كه طریق وصول به اوست. صفت «باب رحمت» بودن این است كه همانند خدای سبحان «لَمْ یَكُن لَهُ كُفوا احد» (توحید: ۴) باشد؛ یعنی بیهمتا و بیمثل و مانند. وقتی چنین شد، همانند خداوند سبحان ابدی خواهد شد؛ زیرا تا خدا، خدایی میكند، باید واسطه فیض نیز وجود داشته باشد. چون تو بابی آن مدینه علم را چون شعاعی آفتاب حلم را باز باش ای باب، بر جویای باب تا رسد از تو قشور اندر لباب بازباش ای باب رحمت، تا ابد بارگاه «ما لَهُ كُفوا اَحَد.» گشایش این در نیز به لطف و مرحمت الهی است؛ همچنانكه قراردادنش. تا خدا نخواهد دل كسی بدان سو مایل نشود. دیدبان این در تا اراده نكند، درش به روی كسی گشوده نشود؛ زیرا اوست كه «یَهتدیِ مَن یشاء و یُضِلُّ مَن یَشاء». هر هوا و ذرّهای خود منظری است ناگشاده كی شود آنجا دری است؟ تا نبگشاید دری را دیدبان در درون هرگز نجنبد این گمان چون گشاده شد دری حیران شود مرغ اومید و طمع پرّان شود. ●علی علیهالسلام ؛ منبع حیات یكی از اسمهای شریف خداوندی، اسم مبارك «المحیی» است. «المحیی» یعنی: زندهكننده، منبع حیات. هر موجود زندهای تا زنده است، به اسم «محیی» وابسته است. انسان كامل مظهر اسما و صفات الهی است؛ یك جا مظهر احیاست و جای دیگر مظهر علم یا حلم یا رازقیت یا شافعیت و مانند آن. زندهكردن دوگونه است: زنده كردن جسمانی و زندهكردن روحانی. مسئله «حیات» در اسلام یكی از اساسیترین و مهمترین مسائل انسانی است. هیچ مسئلهای به اندازه حیات و موت مورد تأكید اسلام واقع نشده است. قرآن كریم، كشتن بدون دلیل و به ناحقِ یك انسان را همانند كشتن همه انسانها، و زندهكردن او را همانند زنده كردن همه انسانها معرفی كرده، میفرماید: «مَنْ قَتَلَ نَفْسا بِغَیْرِ نَفْسٍ اَوْ فَسادٍ فِی الْاَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَمیعا وَ مَنْ اَحْیاها فَكَأَنَّما اَحیا اَلنّاسَ جَمیعا»(مائده: ۳۲)؛ هر كس دیگری را بدون ارتكاب قتل و فساد بكشد مانند این است كه همه مردم را كشته، و اگر زنده كند مانند این است كه همه انسانها را زنده كرده. امام علی علیهالسلام مظهر اسم «المحیی» است؛ هم زندگی جسمانی میدهد و هم زندگی ایمانی؛ با هدایت انسان به سوی حق، قلب او را زنده میكند و با گذشتن از گناه و خطای بعضی و صرف نظر از كشتن او در میدان جنگ، جسم او را زنده میكند. كسی میتواند چنین باشد كه خود زندگی محض و حیات ناب باشد؛ دست او دست الهی باشد تا بتواند به امر الهی اماته و احیا كند. لازمه رسیدن به این مقام، گذشتن از خود و تخلیه جان از غیر جانان است. خودی و خدا در یك جا جمع نمیشوند. رخت خودیّت كه از بین برود، نور خدایی جای آن را میگیرد.گفت: من تیغ از پی حق میزنم بنده حقم نه مأمور تنم شیر حقم، نیستم شیر هوا فعل من بر دین من باشد گوا «ما رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتَ» در حراب من چو تیغم و آن زننده آفتاب رخت خود را من ز ره برداشتم غیر حق را من عدم انگاشتم سایهام من كه خدایم آفتاب حاجبم من نیستم او را حجاب من چو تیغم پر گهرهای وصال زنده گردانم نه كشته در قتال خون نپوشد گوهر تیغ مرا باد از جا كی برد میغ مرا؟ ●علی علیهالسلام ؛ كوه حلم و صبر و داد یكی دیگر از اسماء شریفه حضرت باری تعالی اسم «حلیم»(۹) است. «حلیم» یعنی: بسیار بردبار. فرق «حِلم» و «صبر» در این است كه صبر تحمّل سختیها و ناخوشایندیهاست، چه اختیارا باشند یا اجبارا، اما «حِلم» تحمّل امور ناخوشایند است از روی علم و اختیار. در حلم، هیچگونه جبری نیست، ولی در صبر، گاهی جبر وجود دارد. از اینرو، صبر و صابر از اسماء الهی نیستند، اما «حلم» از اسماء الهی است. علی علیهالسلام مظهر اسم «الحلیم» است. از اینرو، مولوی از ایشان به كوه حِلم و صبر تعبیر كرده است؛ زیرا بردباری او بردباری الهی است. به همین دلیل، فقط او میتواند در اوج قدرت و اقتدار و حقّانیت، از توهین دشمنِ جاهل و كافر بگذرد. در طول زندگی آن حضرت، بارها حوادث سخت و طاقتفرسا روی دادند كه هر كدام از آنها به تنهایی میتوانست قویترین مردان و عارفترین انسانها را ذوب كند، ولی چه قدرت معنوی ایزدی در وجود مقدّس این مرد بود كه او را حفظ میكرد؟! او كه ۲۵ سال در سختترین شرایط به سر برد و به قول خودش، گویی خار در چشم و استخوان در گلو، اما وقتی به خلافت رسید، در حالی كه خیلیها توقّع داشتند تا حضرت بعضی از حسابهای گذشته را تسویه كند، بهگونهای رفتار كرد كه گویی اصلاً اتفاقی نیفتاده است: كَه نیم كوهم ز حلم و صبر و داد كوه را كی در رباید تندباد؟ آنكه از بادی رود از جا، خسی است زانكه باد ناموافق خود بسی است باد خشم و باد شهوت، باد آز برد او را كه نبود اهل راز جز به باد او نجنبد میل من نیست جز عشق احد سرخیل من خشم بر شاهان شه و ما را غلام خشم را هم بستهام زیر لگام تیغ حلمم گردن خشمم زده است خشم حق بر من چو رحمت آمده است. آنچه تاریخ از امیران و پادشاهان نشان داده، عموما كشتار و خونریزی بوده است. چه بسیار بودهاند كه در اثر یك عصبانیت و غضب، دستور كشتار هزاران نفر را صادر كردهاند! و چه بسا پس از فرونشستن آتش خشم، از كرده خود پشیمان شدهاند، ولی آب ریخته شده را نمیتوان جمع كرد تا چه رسد به خون ریخته شده. در واقع، آنچه حكومت میكرده خشم و غضب شاهان بوده است. خشم آنها پادشاهی میكرده و پادشاهان عمله و نوكر خشم خود بودهاند. تنها معدود انسانهایی بودهاند كه توانستهاند بر خشم و غضب خود پادشاهی كنند. نمونه بارز و كامل آنان وجود مقدّس امیرالمؤمنین علیهالسلام است كه در اوج عصبانیت و در محل قهر، رحمتش ظاهر میشود. اوست كه اژدهای نفس را در قفس كرده و بیجان نموده است. اوست كه بر خشم خود فرمان رواست و زمام امورش را به دست گرفته. آنگاه كه صلاح بداند، بهگونهای خشم خود را ظاهر میسازد كه دشمن تاب نگاه به چهره علی علیهالسلام را نمیآورد؛ و آنگاه كه صلاح نداند، طوری خشم را فرو میبرد كه گویی اصلاً قوّه خشم و غضب در وی وجود ندارد. ●علی علیهالسلام ؛ مهرِ معبود عبودیت آدمی به اندازه ارتباط او با حضرت ربوبیت است. آنكه غرق در انوار الهی است، در عین ابوتراب بودن، ابوالانوار نیز هست؛ زیرا انوار نیز همانند تراب، شأنی از شئون خلیفهٔ اللهی اویند. غرق نورم گرچه سقفم شد خراب روضه گشتم گرچه هستم بوتراب. در چنین مقامی، فعل او فعل خدا، و سخن او سخن خداست. مهر او مهر ایزدی و خشم او خشم خداوندی و عطایش عطای الهی میگردد. آنكه محو معبود است، جز در راستای عبودیت خود و ربوبیت معبود نمیاندیشد و فعلی انجام نمیدهد. به همین دلیل، به «میزان الاعمال» بودن موصوف میشود؛ زیرا حق مُجسّم شده است. از اینرو، پیامبر اكرم صلیاللهعلیهوآله فرمودند: «عَلیُّ میزانُ الْاَعمال.»(۱۰) او میزان الاعمالی است كه در میزان بودن واحد است؛ زیرا میزانیت خود را از حضرت احدیت دریافت كرده است. تو ترازوی اَحَد خو بودهای بل زبانه هر ترازو بودهای. چون مقام معیّت را در حدّ كمال و تمام دارد، از زبان رسول اكرم صلیاللهعلیهوآله این حقیقت اظهار میشود كه «عَلیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحقُّ مَعَ عَلیٍّ یَدوُرُ حَیْثُ مادارَ»؛(۱۱) علی با حق و حق با علی است. تا هست چنین است. به همین دلیل، هر جا ردّپایی از خودیّت دیده شود، كار را تعطیل میكند تا آن ردّ پا از بین برود و هیچ اثری از غیر حق باقی نماند. آنجا كه دشمن خدو به روی وی میاندازد، او نیز شمشیر به زمین مینهد و ترك مبارزه میكند. وقتی حریف او از این واكنش وی سؤال میكند كه: گفت: بر من تیغ تیز افراشتی وز چه افكندی مرا بگذاشتی؟ در جواب میفرماید: چون درآمد در میان غیرخدا تیغ را اندر میان كردن سزا تا «اَحَبَّ لِلّه» آید نام من تا كه «اَبغضَ لِلّه» آید كام من تا كه «اَعْطا لِلّه» آید جود من تا كه «اَمْسك لِلّه» آید بود من بخل من لِلّه، عطا لِلّه و بس جمله لِلّهام نیم من آنِ كس و آنچه لِلّه میكنم تقلید نیست نیست تخییل و گمان جز دید نیست. انسانی كه فعلش تابع رؤیت اوست، غیر از انسانی است كه بر اساس علم انجام میدهد. علم مراحل گوناگونی دارد كه مرحله كمال آن، مرحله «علم الیقین» است. اما عین، خودش یقین است. او، كه كارهایش عین الیقینی است، همیشه مساوی حق است؛ چون حق را میبیند و بر اساس آن انجام میدهد. ارزش چنین عملی به اندازه خود حق است. فرقی كه بین انسان اهل رؤیت و انسان اهل گمان و تخیّل یا بالاتر از آن، اهل اجتهاد و تحقیق وجود دارد به اندازه فرق خدا تا انسان است؛ زیرا آستین اهل دید به دامن خدا بسته است و آستین اهل اجتهاد به دامن نقل قول و ادلّه علمی آویزان است. ز اجتهاد و از تحرّی رستهام آستین بر دامن حق بستهام وقتی سخن به اینجا میرسد باز مولوی بر خود نهیب «خاموش باش» میزند كه تا همین مقدار بس است؛ بالاتر از این مناسب این دنیا نیست، بلكه باید در عالم دیگر و در جمع دیگری گفته شود؛ زیرا خلق گنجایش درك فضایل علی علیهالسلام را ندارند. آنچه گفتم به اندازه عقول شنونده گفتم، نه به اندازه عظمت علی علیهالسلام . مقام و منزلت علی علیهالسلام كاملاً برای كسی قابل ادراك نیست، من حتی در گفتن آن مقداری كه خود فهمیدهام نیز در تنگنا واقع شدهام؛ زیرا قابلیت لازم را نمیبینم و مجبورم به اندازه قابلیت شنونده بگویم، نه به اندازه قابلیت خودم. بیش ازین با خلق گفتن روی نیست بحر را گنجایی اندر جوی نیست پست میگویم به اندازه عقول عیب نبود، این بود كار رسول. اگر پیامبر اكرم صلیاللهعلیهوآله با آن عظمت و نورانیت میفرماید: «نَحْنُ مَعاشرُ اَلْاَنبیاءِ بُعِثْنا لِنُكَلِّمَ النّاسَ عَلی قَدْرِ عَقوُلِهمْ»؛(۱۲) ما گروه پیامبران مبعوث شدهایم تا با مردم به اندازه عقلشان صحبت كنیم، مولوی كه جای خود دارد. او نیز باید از رسول اكرم صلیاللهعلیهوآله پیروی كند تا بیش از ظرفیت مردم با آنها صحبت نكند. با مردم از مقام علی علیهالسلام گفتن بسیار مشكل است؛ اگر دوستدار علی علیهالسلام باشند به دام غلوّ میافتند، و اگر دشمن او باشند به دام بدگویی و اتهامزدن. بدینروی، او همه معلومات و اعتقادات خود را نمیگوید، بلكه به مقدار كشش و استعداد شنونده سخن میگوید. بس كنم، گر این سخن افزون شود خود جگر چه بود كه خارا خون شود. ● علی علیهالسلام ؛ انسان آزاد شاید در دفاع از آزادی و ارزش آن، بهتر از این عبارت نتوان یافت: آزادی آن است كه علی علیهالسلام انتخاب كرده است. برای آزادی چه عزّت و افتخاری بالاتر از اینكه مورد انتخاب علی علیهالسلام واقع شده است! علی علیهالسلام مورد انتخاب خداوند سبحان است؛ پس هر چه را انتخاب كند ارزشمند است. «آزادی» خوب است؛ چون انسانی همچون علی علیهالسلام به آن بها داده و آن را به فرزند عزیزش توصیه كرده است: «لاتكُنْ عَبْدَ غَیْرِكَ فَقَدْ جَعَلَكَ اللّهُ حُرّا»؛(۱۳) فرزندم، بنده غیر خودت مباش كه خداوند تو را آزاد آفریده است. امروزه خیلیها دم از آزادی میزنند و نانخور دفاع از آزادیاند، اما غافل از اینكه دربند هزاران غل و زنجیر فردی و اجتماعیاند. آنكه دفاع از آزادی را طعمهای برای صید دیگران قرار داده است تا با به دام انداختن دیگران به هوای نفس خود پاسخ مثبت دهد، كی میتواند ارزش آزادی را دریابد؟ او خود در بند هوای نفس و شهوت و غضب خود است. آنكه در پس پرده دفاع از آزادی، صدها غرض و مرض دارد، كی میتواند كسی را آزاد كند؟ زیرا خودش در بند نفس خود است و احتیاج به كمك دارد. مولوی میگوید: انسان تا آزاد نباشد، نمیتواند از آزادی دفاع كند؛ اگر هم دفاع كند، اثری نخواهد داشت. حرف یك انسان آزاد اعتبارش بیش از حرف صدهزار انسان غیرآزاد است. اگر در فقه گواهی بندگان و غلامان پذیرفته نمیشود از همین باب است؛ زیرا آنكه در بند دیگری است و از خود اختیاری ندارد، نمیتواند بدون غرض و مرض شهادت دهد. بدینروی، خداوند سبحان برای خداوندی خود شهادت هیچ كس را نمیپذیرد، مگر شهادت خود و ملائكه و پیامبر و علی علیهالسلام را: «شَهِدَ اللّهُ اَنَّهُ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ وَالْمَلائكهُٔ وَ اوُلُوا العِلْمِ» (آل عمران: ۱۸)؛ خداوند گواهی داد كه خدایی جز او نیست، و ملائكه و صاحبان علم نیز گواهی دادند. «یا اَیُّها النَّبیُّ اِنّا اَرْسَلْناكَ شاهِدا وَ مُبَشّرا وَ نَذیرا» (احزاب: ۴۵)؛ ای پیامبر، ما تو را گواه و بشارتدهنده و ترساننده به سوی خلق فرستادیم. برای خداوند، شهادت انسان آزاد كافی است. او به سیاهی لشكر نیازی ندارد. یك یا دو انسان وارسته و از قید و بند نفس جسته و به حق پیوسته از همه هستی ارزشمندترند. مولوی میگوید: اگر گواهی بندگانِ در بند اربابان خود مقبول نیست، گواهی بندگانِ شهوت بیاعتبارتر از بندگان افراد است؛ زیرا بنده انسان با یك لفظ آزاد میشود؛ همینكه ارباب بگوید: «من بندهام را آزاد كردم»، او آزاد میشود. اما بنده شهوت هیچگاه خلاصی ندارد، مگر اینكه فضل الهی دستیگر او شود. علی علیهالسلام فقط بنده خداست و از هر بندی رهاست. او به تنهایی صدهزار امّت است، بلكه بالاتر. امّت وحدی یكی و صدهزار بازگو ای بنده، بازت را شكار. چون آزاد است، كارهایش نیز آزادانه و بدون غرض مادی و دنیویاند: از غرض «حُرّم» گواهی حُر شنو كه گواهی بندگان نه ارزد دو جو در شریعت مر گواهی بنده را نیست قدری نزد دعوی و قضا گر هزاران بنده باشندت گواه شرع نپذیرد گواهیتان به كاه بنده شهوت بتر نزدیك حق از غلام و بندگان مسترق كین به یك لفظی شود از خواجه حُر و آن زید شیرین و میرد تلخ و مُر بنده شهوت ندارد خود خلاص جز به فضل ایزد و انعام خاص چون گواهی بندگان مقبول نیست عدل او باشد كه بنده غول نیست گشت «اَرْسَلْناك شاهد» در نُذُر زانك بود از كُون او حرّ بن حر چونك «حرّم» خشمم كی بندد مرا نیست اینجا جز صفات حق درآ اندر آ كازاد كردن فضل حق زانك رحمت داشت بر خشمش سبق. اگر خداوند سبحان رحمتش بر غضبش سبقت گرفته است «یا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتُه غَضَبَه»(۱۴) و بر خودش واجب ساخته است كه بر بندگانش رحم كند «كَتَبَ عَلی نَفسِهِ الرَّحمَهَٔ» (انعام: ۱۲)، بنده خاص خدا، كه پر از اوصاف الهی است، نیز چنین است. او نیز رحمتش بر غضبش سابق بوده، در محل قهر رحم مینماید. چون از خود آزاد است، میتواند دیگران را نیز از خودیّت آزاد سازد. كیمیای محبتی كه دارد، به هر سنگی برخورد كند، آن را به گوهری گرانبها تبدیل میسازد، بهگونهای كه دشمن را به دوست و كافر را به مؤمن مبدّل میگرداند. اندر آ اكنون كه جستی از خطر سنگ بودی كیمیا كردن گهر رستهای از كفر و خارستان او چون گلی بشكفت به سروستان هو تو منی و من توام، ای محتشم تو علی بودی، علی را چون كشم؟ آنكه تا آن موقع دشمنِ خونی بود، از آن به بعد دوستِ جونی میشود؛ دوستی كه محبت دوست در ذرّات جانش جریان دارد. كیمیای محبت الهی است كه چنین تبدیلی صورت میدهد؛ زیرا یكی از صفات خداوند سبحان تبدیل زشتیها به نیكیهاست. خداوند این صفت را دارد كه میتواند انسان زشتخو و كافر را به انسان نیكو صفت و مؤمن تبدیل كند.چون مبدّل میكند او سیّئات طاعتیاش میكند رغم وُشات ناامیدی را خدا گردن زدهست چون گناه و معصیت طاعت شده است. «اُولئكَ الَّذینَ یُبَدِّلُ اللّه سَیِّئاتِهِم حَسَنات»(فرقان: ۷۰)؛ آنان كسانی هستند كه خداوند گناهانشان را به حسنات تبدیل میكند. علی علیهالسلام گناه دشمن خود را به حسنه تبدیل كرد، او را از بند جهالت و كفر رها ساخت و به نور علم و ایمان منوّر گردانید و دلش را به سوی خود خواند. اكنون او نیز از گذشته خود رها شده و به علی علیهالسلام متصل گشته است. مهر علی علیهالسلام در تار و پود او مسكن گزیده است. در این حالت، كشتن او كشتن علی علیهالسلام است؛ چون جز عشق علی علیهالسلام در وجودش چیز دیگری نیست. اندر آ من درگشادم مر تو را تُف زدی و تحفه دادم مر تو را پس وفاگر را چه بخشم؟ تو بدان گنجها و ملكهای جاودان. در زمانی كه تف دشمن را با توپ و تانك پاسخ میدهند، تنها علی علیهالسلام است كه تف را با تحفه جواب میدهد. حال تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مجمل: آنكه با دشمن چنین كند، با دوستان چها كند؟! ● علی علیهالسلام ؛ مظهر عفو الهی عفو حضرت علی علیهالسلام یكی دیگر از صفات الهی اوست كه بیش از همه شامل دشمنان وی شده. او همانگونه كه مظهر علم و حلم و قدرت خداوندی است، مظهر عفو بیمنتهای او نیز هست. عفو از دوستان و آشنایان چندان عجیب نیست، اما عفو از دشمنان نشانه علوّ درجه انسان است. مولوی برای رساندن عظمت عفو علوی به بیان قصهای میپردازد كه اصل آن درست است، ولی وی بر آن اضافاتی میكند كه صحّت تاریخی ندارند. موضوع عبارت است از برخورد حضرت علی علیهالسلام با ابن ملجم مرادی، اشقی الاشقیاء، كه بزرگترین جنایت تاریخ را مرتكب شد. مولوی میگوید: امام علی علیهالسلام توسط رسول اكرم صلیاللهعلیهوآله از ترور خویش به دست ابن مجلم مرادی آگاه شده بود و بعضی از دوستان خود را نیز از این ماجرا باخبر كرده بود. وقتی خبر به گوش ابن مجلم رسید، او سراسیمه به محضر حضرت رسید و خواست امیرالمؤمنین علیهالسلام جان او را بگیرد تا این جنایت به دست او صورت نپذیرد. امام فرمود: ما قصاص قبل از جنایت نمیكنیم؛ تا كسی جرمی مرتكب نشود، نباید عقاب شود. اما او اصرار كرد و از عاقبت كار خود وحشتزده بود و با كمال جدّیت میخواست كه حضرت با كشتن او، وی را از ارتكاب چنین جنایت هولناكی باز دارد. امام برای اینكه از اضطراب وی بكاهد، به او میفرماید: نگران مباش، من نه تنها از تو رنجیده نیستم، بلكه خوشحال باش كه خودم در قیامت شفیع تو خواهم بود. حكم الهی این است كه تو مرا بكشی. بنابراین، تو مجری حكم الهی هستی! وقتی او از حكمت قصاص سؤال میكند كه اگر چنین است، پس چرا جانی را قصاص میكنند، جواب میفرماید: این از اسرار خفیه الهی است. او حاكم علی الاطلاق است، میتواند هر حكمی صادر كند. همانگونه كه شرایع خود را از بین میبرد و به جای آنها شریعت بهتر جایگزین میكند، میتواند با یك حكم، شخصی را به قتل برساند و در عوض، پاداش اخروی بدهد كه صدها مرتبه از مرتبه دنیوی او بهتر باشد. اگر خانهای خراب میكنند، به جای آن خانهای نو بنا مینهند. من چنان مردم كه بر خونی خویش نوشِ لطف من نشد در قهر نیش گفت پیغمبر به گوش چاكرم: كو بُرَد روزی زگردن این سرم كرد آگه آن رسول از وحی دوست كه هلاكم عاقبت بر دست اوست او همی گوید: بكش پیشین مرا تا نیاید از من این منكر خطا من همی گویم: چو مرگِ من ز توست با قضا من چون توانم حیله جُست؟ او همی افتد به پیشم كای كریم، مر مرا كن از برای حق دو نیم تا نه آید بر من این انجام بَد تا نسوزد جان من بر جانِ خود من همی گویم: برو «جَفّ الْقَلَم» ز آن قلم بس سرنگون گردد علم هیچ بغضی نیست در جانم ز تو زانك این را من نمیدانم ز تو آلت حقی تو، فاعل دست حق چون زنم بر آلت حق طعن و دَق؟ گفت او: پس آن قصاص از بهر چیست؟ گفت: هم از حق و آن سِرّ خفیست اندرین شهر حوادث میر اوست در ممالك مالك تدبیرْ اوست آلت خود را اگر او بشكند آن شكسته گشته را نیكو كند رمز «نَنْسَخْ آیهًٔ اَوْ نُنْسِها نَأتِ خَیرا» در عقب میدان، مها هر شریعت را كه او منسوخ كرد او گیا بُرد و عوض آورد ورد آنكه داند دوخت او داند درید هر چه را بفروخت نیكوتر خرید خانه را ویران كند زیر و زبر پس به یك ساعت كند معمورتر.(۱۵) باز رو سوی علی و خونیاشو آن كرم با خونی و افزونیاش گفت: خونی را همی بینم به چشمروز و شب بر وی ندارم هیچ خشم زانكه مرگم همچو من شیرین شدهستمرگ من در بعث چنگ اندر زدهست مرگ بی مرگی بود ما را حلالبرگ بیبرگی بود ما را نوال ظاهرش مرگ و به باطن زندگیظاهرش اَبْتَر نهان پایندگی چون مرا سوی اجل عشق و هواستنهی «لاتُلْقُوا بِاَیدیكُمْ» مراست باز آمد كای علی، زودم بكشتا نبینم آن دَم و وقت ترش من حلالت میكنم خونم بریزتا نبیند چشم من آن رستخیز گفت: ار هر ذرّهای خونی شودخنجر اندر كف به قصد تو رود یك سر مو از تو نتواند بریدچون قلم بر تو چنان خطی كشید لیك بیغم شو شفیع تو منمخواجه روحم، نه مملوك تنم پیش من این تن ندارد قیمتیبی تن خویشم فتی ابن الفتی خنجر و شمشیر شد ریحان منمرگ من شد بزم و نرگستان من آنكه او تن را بدین سان پی كندحرص میری و خلافت كی كند زان به ظاهر كوشد اندر جاه و حكمتا امیران را نماید راه و حكم تا امیری را دهد جانی دگرتا دهد نخل خلافت را ثمر.(۱۶) هدف مولوی از بیان این قصه معرفی عفو حضرت علی علیهالسلام است كه یك عفو الهی و منحصر به فرد است، اما در جواب دادن به سؤالی كه به ذهن هر خواننده این حكایت میرسد به بیراهه رفته است. امروزه جهان تشنه عفو و رحمت است. اگر حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام از این بُعد به جهان شناسانده شود، مردم بهتر هدایت میشوند. در عصر حاضر، مسئله عفو نه تنها به فراموشی سپرده شده است، بلكه در بسیاری از موارد، به خاطر یك دستمال شهری را به آتش میكشند. حتی گاهی دستمالی هم در كار نیست، بكله به خاطر خیالات پوچ یك حاكم عاری از حكمت و انسانیت، آتش جنگ افروخته میشود و صدها هزار انسان به كام مرگ میروند. در زمانی كه برای حفاظت از جان یك جاندار به شكل انسان ولی با هویّت حیوان درنده، دهها محافظ از پس و پیش حركت میكنند و با كوچكترین سوء ظن نسبت به كسی، به طرف او آتش میگشایند، چه الگویی بهتر از امیرالمؤمنین علیهالسلام وجود دارد كه با وجود یقین به قتل خود به دست ابن ملجم، نه تنها بر او سخت نگرفت، بلكه تا لحظه واپسین، حقوق او را از بیتالمال مانند سایر مسلمانان تمام و كمال پرداخت كرد. بالاتر از همه اینها، وقتی در بستر احتضار افتاده بود و لحظات واپسین عمر خود را میكشید، طعام خود را به قاتل خویش داد و فرمود: اول او را اطعام كنید، سپس مرا. میزند پس لب او كاسه شیر میكند چشم اشارت به اسیر چه اسیری كه همان قاتل اوست تو خدایی مگر، ای دشمن دوست؟! وقتی خبر به امیرالمؤمنین علیهالسلام میرسد كه ابن ملجم مضطرب است، میفرماید: «تا من زنده هستم، طوری رفتار نكنید كه او به اضطراب بیفتد.» كجایند داعیان عدالت و حقوق بشر كه در این مواقع، انواع شكنجهها را در حق اسیر روا میدارند تا او را به حرف آورند و همكارانش را شناسایی كنند؟! برای بیان زیبایی عفو و گذشت، هیچ تابلویی رساتر و زیباتر و آشكارتر از برخورد حضرت علی علیهالسلام با قاتل خود نیست؛ فرمود: «اُریدُ حَیاتَهُ وَ یُریدُ قَتلی عَذیركَ مِنْ خَلیلِكَ مِنْ مُرادٍ.»(۱۷) من زندگی او را میخواهم و او مرگ مرا. عذر تو از این كار برادر مرادی، چیست؟ مولوی نیز زیباترین تصویر را ارائه داده، ولی در توجیه سرّ القدر و حكمت قصاص به بیراهه رفته است. البته تقصیری هم ندارد؛ زیرا حقیقتا مسئله بسیار مشكلتر از آن است كه تصور میشود. بیجهت نیست كه مولانا در مسئله قضا و قدر و جبر و اختیار گاهی جبری میشود و گاهی اختیاری و گاهی هر دو؛ زیرا پی بردن به حقایق احكام دین جز در پرتو عصمت، كه مخصوص عدهای مخصوص از برگزیدگان الهی است، برای دیگران كاملاً میسّر نیست و همیشه با حیرت و بهت آدم همراه است. گه چنین بنماید و گه ضد این جز كه حیرانی نباشد كار دین.(۱۸) اما در ترسیم عفو حضرت علی علیهالسلام چه تابلویی زیباتر از اینكه آدمی سالها با دشمن خود، بلكه با قاتل خود زندگی كند، بدون اینكه كوچكترین اهانتی نسبت به او روا دارد؟ در اوج قدرت و زمامداری، حق وی را همانند یك انسان عارف و مجاهد، از خزانه پرداخت میكند. اما آنچه مولوی در ادامه بر داستان افزوده، عاری از حقیقت است؛ نه در تاریخ آمده و نه در احادیث و نه با اصول اعتقادی سازگار است، ضمن اینكه مولوی در جای دیگری از اشعار خود، مسئله «جفّ القلم» را غیر از آنچه مطرح ساخته است، بیان نموده. معنای «جفّ القلم» این نیست كه هر كسی با تمسّك به آن هر كاری خواست بكند و بگوید: من كارهای نیستم و قلم بر این جاری شده است كه فلان كار از من صادر شود، بلكه قلم بر این جاری شده است كه هر كسی مسئول كار خویش باشد. قلم الهی چنین نوشته است كه صالح و طالح یكی نباشند، نیكو كار به بهشت رود و گناهكار به جهنم. همچنین تاویل «قَدْ جَفَّ القلم» بهر تحریض است بر شغل اهم پس قلم بنوشت كه هر كار را لایق آن هست تأثیر و جزا كژ روی «جفّ القلم» كژ آیدت راستی آری، سعادت زایدت ظلم آری، مدبری «جفّ القلم» عدل آری، پرخوری «جفّ القلم» چون بدزدد دست شد «جفّ القلم» خورد باده مست شد، «جفّ القلم» بلكه معنی آن بود «جفّ القلم» نیست یكسان پیش من عدل و ستم معنی «جفّ القلم» كی آن بود كه جفاها با وفا یكسان بود؟ بل جفاها را جفا «جفّ القلم» و آن وفا را هم وفا «جفّ القلم» عفو باشد لیك كو فرّ امید كه بود بنده ز تقوا روسپید دزد را گر عفو باشد جان برد كی وزیر و خازن مخزن شود؟(۱۹) ● علی علیهالسلام ؛ جان امارت و خلافت دومین نتیجهای كه مولانا از ماجرای امام علی علیهالسلام و ابن ملجم میگیرد، این است كه حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام وقتی جانش را در راه خدا میبخشد، به گونهای كه از قاتل خویش نیز میگذرد و بالاتر از آن، وی را دلداری میدهد كه من در قیامت شفیع تو خواهم بود، چنین شخصی هیچگاه به خلافت دل نمیبندد. خلافت و امارت كوچكتر از آن است كه توجه حضرت علی علیهالسلام را به خود جلب كند. او كه جانش را بر دشمنش میبخشد، چگونه خلافت را نمیبخشد؟! در اینجا سؤالی به ذهن میرسد كه اگر چنین است، پس چرا وی به دنبال تشكیل حكومت بود، و از اینكه امارت مسلمانان برای مدتی از او سلب شد شكایت میكرد؟! جواب مولوی این است كه امیرالمؤمنین علیهالسلام با قبول امارت و خلافت، میخواست راه خلافت درست و صحیح را به مردم و امیران پس از خود نشان دهد، تا پس از وی بدانند كه میتوان خلیفه بود و ظلم نكرد؛ میتوان امیرجهان اسلام بود، ولی شب با شكم گرسنه به بستر رفت؛ میتوان حاكم شد، ولی به حق و حكمت حكم راند، نه هوا و هوس. او با قبول خلافت و امارت، آبروی از دست رفته خلافت اسلامی را به آن برگرداند؛ زیرا نه تنها به جمعآوری مال و منال برای خود و اقربای خود نپرداخت، در قصر سبز زندگی نكرد، نه تنها جامعه طبقاتی ایجاد نكرد، بلكه با صدای بلند به همه گفت: من آنچه را از بیتالمال به ناحق بردهاید به آن باز خواهم گرداند، اگرچه آن را كابین همسرانتان كرده باشید.(۲۰) امام علیهالسلام ثابت كرد كه سیاست با دیانت منافات ندارد، بر خلاف آنچه همگان میگویند كه سیاست پدر و مادر ندارد. او ثابت كرد سیاست هم پدر دارد و هم مادر، اما اگر به دست افراد بیپدر و مادر بیفتد، آن نیز بیپدر و مادر میشود. علی علیهالسلام چون میزان الاعمال است، سیاست و امارتش نیز میزان هستند. او وقتی میفرماید: امارت شما برای من از یك كفش پاره بیارزشتر است، مگر اینكه توسط آن حقی را برپا كنم و ظلمی را از پای بیندازم، به همه جهانیان اعلام میكند: هدف از سیاست و حكومت، عدالت است، نه امارت. زان به ظاهر كوشد اندر جاه و حكم تا امیران را نماید راه و حكم تا امیری را دهد جانی دگر تا دهد نخل امارت را ثمر. ●علی علیهالسلام ؛ مولای مؤمنان مولوی در تفسیر حدیث شریف «مَنْ كُنتُ مَولاهُ فَهَذا عَلیٌ مَولاهُ»(۲۱) مقام مولویّت را فقط سزاوار حضرت علی علیهالسلام میداند؛ زیرا لازمه رسیدن به مولویّت مؤمنان برخورداری از یك صفت بسیار والای ایمانی است كه مختص انبیا و رسولان الهی است: آزادگی و آزادسازی. انبیا و رسولان، هم آزاد بودند و هم آزادساز؛ خودشان از قید و بند هوا و هوس و میل به دنیا آزاد بودند، اما به همین مقدار اكتفا نمیكردند، بلكه مردم را نیز به سوی آزادی از بند شهوت و غضب سوق میدادند؛ رها و رهاییبخش بودند. همه مردم به نوعی دربند صندوقهای افسانهای اوهام و خیالات خودند. تنها انسانهای برگزیده الهی میتوانند از بند این صندوقها رها شده، مردم را نیز رها كنند. خلق را از بند صندوق فسون كه خَرَد جز انبیا و مرسلون؟(۲۲) كسی كه خودش در دام هزار غل و زنجیر جهل و غفلت و شهوت و شرك اسیر باشد، چگونه میتواند نجاتبخش دیگری شود؟ آنكه در خرافات قومی و قبیلهای و ملّی خود خفته است، كی میتواند منجی مردم از بند اوهام و خرافات باشد؟ آنكه هرگز روز نیكو خود ندید او درین ادبار كی خواهد تپید؟ یا به طفلی در اسیری اوفتاد یا خود از اول ز مادر بنده زاد؟ ذوق آزادی ندیده جان او هست صندوق صور میدان او دائما محبوس عقلش در صُوَر از قفس اندر قفس دارد گذر منفذش نه از قفس سوی عُلا در قفسها میرود از جابهجا.(۲۳) مولوی فلسفه امامت و ولایت امیرالمؤمنین علیهالسلام از سوی پیامبر اكرم صلیاللهعلیهوآله را در همین میداند؛ میگوید: مردم همه به نوعی در دام و صندوق هوا و هوس بوده و لذت آزادی را نچشیدهاند. رشد یافتگان مردم، كه از بند هوا و هوس جدا شدهاند، در بند عقل و علوم كسبی خود گرفتار گشتهاند. اگر از قفس خود خارج شوند، در قفس اجتماع گرفتار میشوند. اگر از قفس احساس رها شوند، به قفس ادراك گرفتار میآیند. به همین دلیل، عمرشان دایم در قفس به سر میآید، مگر گروهی كه توسط انسانهای وارسته از قفس دستگیری میشوند و از قفس رها میگردند. از نظر مولوی، پس از پیامبر اكرم صلیاللهعلیهوآله جز علی بن ابیطالب علیهالسلام كسی به این مقام نرسیده بود كه بتواند مردم را آزاد سازد؛ چون هر كس به نوعی گرفتار بند دنیا و آخرت بوده است. تنها علی علیهالسلام بوده كه آزادمرد بوده است و آزادساز. به همین دلیل، پیامبر اكرم صلیاللهعلیهوآله تنها ایشان را به جای خود، مولای مؤمنان قرار دادند و فرمودند: «مَن كنتُ مولاه فهذا علیٌّ مولاهٌ.» زین سبب پیغامبر با اجتهاد نام خود وان علی «مولا» نهاد گفت: هر كو را منم مولا و دوست ابن عمّ من علی مولای اوست كیست مولا؟ آنكه آزادت كند بند رقیّت ز پایت بر كند چون به آزادی نبوّت هادیست مؤمنان را ز انبیا آزادیست ای گروه مؤمنان، شادی كنید همچو سرو و سوسن آزادی كنید.(۲۴) ●علی علیهالسلام ؛ دستگیر دو جهان حضرت علی علیهالسلام نه تنها در این دنیا از مردم دستگیری كرده، آنها را از بند بندگی غیرخدا رها میسازد، در آن دنیا نیز دستگیر امّت خویش است. مسئله «شفاعت» انبیا و اولیا به صفت دستگیری آنها مربوط میشود. حضرت علی علیهالسلام با هدایت و ارشاد مردم، در دنیا به دادشان میرسد و باشفاعت از آنها، در آخرت به فریادشان میرسد. مولوی دستگیری امیرالمؤمنین علیهالسلام را در قصه راهنمایی زنی كه كودكش بر روی ناودان رفته بود، چنین بیان میكند: یك زنی آمد به پیش مرتضی گفت: شد بر ناودان طفلی مرا گرش میخوانم نمیآید به دست ور هِلَم ترسم كه افتد او به پست نیست عاقل تا كه دریابد چو ما گر بگویم كز خطر سوی من آ هم اشارت را نمیداند به دست ور بداند نشنود این هم بد است از برای حق شمایید، ای مهان دستگیر این جهان و آن جهان زود درمان كن كه میلرزد دلم كه به درد از میوه دل بِسكَلَم گفت: طفلی را برآور هم به بام تا ببیند جنس خود را آن غلام سوی جنس آید سبك زان ناودان جنس بر جنس است عاشق جاودان زن چنان كرد و چو دید آن طفل او جنس خود خوش خوش بدو آورد رو سوی بام آمد ز متن ناودان جاذب هر جنس را هم جنس دان غژ غژا آمد به سوی طفل طفل وارهید او از فتادن سوی سفل زان بود جنس بشر پیغمبران تا به جنسیت رهند از ناودان پس بشر فرمود خود را «مِثْلُكُم» تا به جنس آیید و كم گردید گم.(۲۵) پینوشتها ۱. جلالالدین محمّد مولوی، مثنوی معنوی، دفتر اول، ص ۲۲۹ ـ ۲۳۶. ۲. همان، دفتر اول، ص ۲۴۴ ـ ۲۴۵. ۳. نهجالبلاغه، محمد عبده، ج ۱، ص ۳۹. ۴. ملاصالح مازندرانی، شرح اصول كافی، ج ۳، ص ۱۷۳ / ابن میثم بحرانی، شرح مئهٔ كلمهٔ، ص ۵۲. ۵. كلینی، الكافی، ج ۱، ص ۹۸، ح ۶ و ص ۱۳۸، ح ۴. ۶. نهجالبلاغه، محمد عبده، ج ۴، ص ۳۶ / بصائر الدرجات، صفار قمی، ص ۳۲۵، ح ۱۲. ۷. شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا علیهالسلام ، ج ۱، ص ۷۲، ح ۲۹۷ / ابن میثم بحرانی، شرح مئهٔ كلمهٔ، ص ۵۶. ۸. «وَ كان اللّهُ عَلیما حَلیما.» (الاحزاب: ۵۱) ۹. شیخ علی نمازی، مستدرك سفینهٔ البحار، ج ۱۰، ص ۲۹۴. ۱۰. شیخ صدوق، الخصال، ص ۴۹۶، ح ۵. ۱. ملاصالح مازندرانی، شرح اصول كافی، ج ۱، ص ۱۲۲ و ج ۲، ص ۱۲۰. ۱۲. محمد بن سلامهٔ، دستور معالم الحكم، ص ۷۳. ۱۳.شیخ طوسی، مصباح المتهجد، ص ۶۹۶ / محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج ۹۱، ص ۲۳۹. ۱۵. جلالالدین محمّد مولوی، پیشین، دفتر اول، ص ۲۳۶ ـ ۲۳۸. ۱۵. همان، دفتر اول، ص ۲۴۲ ـ ۲۴۳. ۱۶. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج ۲۹، ص ۳۱۸ / دیوان الامام علی علیهالسلام ، انتشارات پیام اسلام، قم، سال ۱۳۶۹، ص ۱۷۰. ۱۷. جلالالدین محمّد مولوی، پیشین، دفتر اول، ص ۲۱. ۱۸. همان، دفتر پنجم، ص ۲۰۰ و ۲۰۱. ۱۹. نهجالبلاغه، خطبه ۱۵. ۲۰. محمد بن سلیمان كوفی، مناقب امیرالمؤمنین، ج ۱، ص ۱۱۹ / قاضی نعمان مصری، شرح الاخبار، ج ۱، ص ۱۰۰، ح ۲۳. ۲۱. جلالالدین محمّد مولوی، پیشین، دفتر ۶، ص ۵۳۳. ۲۲. همان. ۲۳. همان، ص ۵۳۵. ۲۴. همان، دفتر چهارم، ص ۴۳۵ و ۴۳۶. منبع:فصلنامه شیعه شناسی، شماره ۹ [/align]
-
دانلود کلیپ خنده دار علی دایی در خنده بازار
Captain_K2 پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در دانلود مجموعه هاي تلويزيون
*دانلود برنامه تقلید علی دایی و کاشانی برنامه خنده بازار سامان گوران* تهیه کننده: فرید شب خیز -ساختار کلی این برنامه بر منوال شوخی با برنامه های تلویزیونی و مسائل روز مره اجتماعی بر مبنای باز سازی کمدی برنامه ها که با گریم و دکور کاملا مشابه برنامه های اصلی ساخته می شود . آنچه در نهایت باعث جذابیت برنامه خنده بازار میشود ،همین تشابه ظاهر و محتوا در قالب طنز است. بازیگران :حمید نیک برد ،کوروش معصومی ،سیامک مفیدی و … تاریخ پخش: هفدهم مرداد ماه ۹۰ (ویژه آقای دایی و کاشانی) پسورد: www.irtvserial.in کیفیت خوب کیفیت عالی -
مگه تنهایی بده | علی قاسمی | دانلود
بهار خانم پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در دانلود داستان و رمان و کتب ادبی
کتاب داستان مگه تنهایی بده از سری خوب بد زشت نوشته علی قاسمی دانلود به حجم تقریبا 460 کیلوبایت منبع : کتابخانه آریا -
شوهر آهو خانم | علی محمد افغانی |
بهار خانم پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در دانلود داستان و رمان و کتب ادبی
با درود رمان شوهر آهو خانم __ شاهکار علی محمد افغانی فرمت pdf --- حجم فایل : 27 M تارنمای دریافت فایل : http://www.4shared.com/file/119500684/158520e/_____.html -
دانلود کارتون به یادماندنی سندباد و علی بابا Sinbad Full Episode کارتون سندباد یکی از زیباترین کارتون های دوبله شده در ایران است.این کارتون از جمله کارتون هایی بود که هر کسی با هر سنی را مجذوب خود می کرد. سنباد که به گونه سَندباد هم نوشته میشود در فارسی پهلوی به معنای نیروی اندیشه همچنین به معنی بادی است که از سوی رود سند بوزد ولی جدا از این معنا سندباد بیشتر یک چهره داستانی کهن ایرانی است که از او به همراه لقب سندباد دریایی، سندباد دریانورد یا سندباد بحری نام برده شدهاست. داستان سندباد را از دوره ساسانی میدانند. این داستان در قصههای هزارو یک شب هم گنجانده شده و به میان عرب هاهم راه یافتهاست و اروپاییان آن را از ایشان گرفتهاند. داستان سندباد امروزه سوژه چندین فیلم سینمایی و پویانمایی گوناگون در جهان شدهاست. احتمالاً در نیمهٴ اول سدهٴ نهم میلادی سلیمان تاجر، دریانورد ایرانی به خاور دور سفری کرد و شرح سفر وی در ۸۵۱ میلادی به وسیلهٴ مؤلف ناشناسی نوشته شد. این قدیمترین گزارش به زبان عربی از چین و بسیاری از نقاط ساحل اقیانوس هند است. بعدها مسلمان دیگری به نام ابن وهب در ۸۷۰ به چین سفر کرد و ابوزید (نیمهٴ اول سدهٴ دهم میلادی) شرح سفر او را نوشت. از این سفرها که بهطور غریبی مؤید روایات کهن بودند، تدوین مجموعهای از قصهها پیرامون نام سندباد بحری شکل گرفت. سندباد به کارگردانی فومیئو کوروکاوا که برای اولین بار در سال ۱۹۷۵ اکران گردید. قسمت ها به صورت wmv می باشند لینک های دانلود دانلود قسمت های 1 - 5 از لینک مستقیم : حجم 550 مگابایت دانلود قسمت های 6 - 10 از لینک مستقیم : حجم 720 مگابایت دانلود قسمت های 11 - 15 از لینک مستقیم : حجم 610 مگابایت دانلود قسمت های 16 - 20 از لینک مستقیم : حجم 690 مگابایت دانلود قسمت های 21 - 26 از لینک مستقیم : حجم 590 مگابایت رمز: www.mihandownload.com
-
-
- در ایام عید به یاد او، سری به خانه ساکت مردی با فریادهای بلند زدیم. در خیابان جمالزاده شمالی، نرسیده به فاطمی، کوچه ده متری نادر، پلاک 7 خانه ای هست در سکوت. آخرین مکانی که دکتر علی شریعتی تاثیرگذارترین نواندیش مذهبی معاصر در آن زیسته است. عکاس: معصومه جوادی نسب خانه موزه دکتر علی شریعتیتهران - خیابان جمالزاده مجسمه نصب شده دکتر شریعتی در حیاط خانه نمایی از حیاط خانه ماشین مورد استفاده دکتر شریعتی ماشین مورد استفاده دکتر شریعتی وسایل داخل خانه وسایل داخل خانه تخت خواب روسی، اهدایی پدر همسر دکتر شریعتی به مناسبت ازدواج وسایل داخل خانه کوزه سفای که توسط دکتر در سفر همدان خریده شده است محل سوختگی آتش سیگار روی لحاف قلم کاری متعلق به دکتر قاب عکس های خانوادگی دکتر شریعتی عکس خانوادگی که در حیاط همین خانه گرفته شده است خانه موزه دکتر علی شریعتی"مدال عشق" مدالی که دکتر شریعتی پس از شنیدن خبر تولد فرزندش احسان از پاریس برای همسرش فرستاده است. (1338) خانه ای که اسفندماه ۱۳۸۵ با شماره ۹۷۱۸ در فهرست آثار ملی ثبت و به موزه تبدیل شد و بدون حضور همسر و فرزندانش افتتاح شد. خانه ای که خانواده شریعتی معتقد است، تغییرات نابجایی در ساختمان آن اتفاق افتاده شده است و معتقدند این خانه در سکوت به سر می برد چون هنوز همان عده ای که حرف و نظرشان همه جا تاثیرگذار است، می ترسند با کار فرهنگی و تبلیغ این خانه ، شریعتی معرفی شود. منبع :خبرآنلاین
-
[align=justify] علی گویان پیش به سوی غدیر غدیر در راه است، تکرار و یادآورعظمت ولایت راستین و منزلگاه عاشقانمحمد«صلی الله علیه وآله»! غدیر پل صراط بهشتیان زمین است،شاه راهی است مستقیم که بی هیچ انحرافیبه خدا میرسد; چرا که محمد«صلی الله علیه وآله»فرمود: "الیوم اکملت لکم دینکم و اتممتعلیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا "در همان جا بود که برای آنها که بسیاردوستشان میداشت و برایشان دلمیسوزاند، دو ثقل گرانبها بر جایگذاشت; دو گوهر بینظیر و دو واسطی کهمؤمن را برای رسیدن به معشوق بس بود.قرآن و عترتش«علیهم السلام». دو یادگارارزشمند که هرکس به آنها چنگ زد وتمسک جست، بینیاز از تمامی قدرتها شد. اگر دوازده پیشوای معصوم با آنعظمت وجودی، مظلوم واقعه سقیفه قرارگرفتند و از خلافت ظاهری محروم گشتند، تمامی افتخار انقلاب اسلامی ما در این بودکه خواستار ولایت و خلافت امام عصرشدیم و هر آنچه کردیم چیزی جز فرماننایب بر حقش نبود. و علی«علیه السلام» عیدی غدیر پیامبر برای غدیریان بود آن روز ولایت، خلافت و وصایتعلی«علیه السلام» بر صفحه تاریخ حک شد. آنروز راهنمای رحیم این امت، خسته ازبیست و سه سال رسالت، بار عظیم اینامانت الهی را بر دوش پرتوان علی«علیه السلام»قرار داد. هر که در آن صحنه حضور پیداکرد، ندای "من کنت مولاه فهذا علیمولاه"محمد«صلی الله علیه وآله» را شنید و دست علیراکه پرصلابت دردستان محمد به سویآسمان بالا رفته بود نظاره کرد. ... اما چگونه شد که این حکاکی و قلمزدن الهی بر صفحه تاریخ کمرنگ گشت واصل مساله ولایت از مرحله والای انتصابالهی به مرحله پست انتخاب عوام تنزل پیداکرد. اصلا بهتر استبگوییم خلافت الهیبه امارتی زاهد مابانه تبدیل گشت; تفسیرروشنی از آیه "قالت الاعراب آمنا قل لمتومنوا ولکن قولوا اسلمنا"باید گفت آنچه که ایمان نامیده میشددر قلبهای آنها رسوخ نکرده بود، حتیفلسفه نبوت و ارزش آن را درک نکردهبودند که به وصی منتخب و جانشین بعد ازایشان نیز تن دهند. تا آن جا مقام والای اورا پایین آوردند که به مقایسهاش با معاویهپرداختند. اگر دوازده پیشوای معصوم با آنعظمت وجودی، مظلوم واقعه سقیفه قرارگرفتند و از خلافت ظاهری محروم گشتند، تمامی افتخار انقلاب اسلامی ما در این بودکه خواستار ولایت و خلافت امام عصرشدیم و هر آنچه کردیم چیزی جز فرماننایب بر حقش نبود. از مادیات گذشتیمچون "خمینی امام" دستور داده بود، تحریماقتصادی را تحمل کردیم زیرا کلام "او" رادر قلب باور داشتیم که "آمریکا شیطانبزرگ است" و مصرف هر کالایش رابرداشتن گامی بسوی دوزخ دانستیم. هشتسال دفاع مقدس را با از دست دادنبهمترین عزیزانمان به جان خریدیم; زیراخرسند بودیم که نعمت ولایت امام بر سرماست و هرآنچه نعمت و فیض برماست،بهخاطر وجود اوست. آری تمامی سرور و خرسندی وسعادتمان این بود که بار دیگر "غدیر" رازنده کردهایم و اجتماع منحرفانه "سقیفه " را برای همیشه بر هم زدهایم وولایت و خلافت را به صاحب اصلیشبازگرداندهایم که صد البته همه اینجزتفضل خداوندی چیزی دیگر نبود. پس از رحلت ناباورانه "امام" نیز روحاو را در خامنهای زنده یافتیم و دل و جانخود را در دستان او قرار دادیم و او رابرترین میراث بر غدیر دانستیم. به راستی کدامین ارزش انقلاب والاتراز ارزش ولایت است. نکند سخن از حفظارزشهای انقلاب سر دهیم و از برترین آنیعنی "ولایت فقیه" غافل بمانیم! آن روز ولایت، خلافت و وصایتعلی«علیه السلام» بر صفحه تاریخ حک شد. آنروز راهنمای رحیم این امت، خسته ازبیست و سه سال رسالت، بار عظیم اینامانت الهی را بر دوش پرتوان علی«علیه السلام»قرار داد. هر که در آن صحنه حضور پیداکرد، ندای "من کنت مولاه فهذا علیمولاه"محمد«صلی الله علیه وآله» را شنید و دست علیراکه پرصلابت دردستان محمد به سویآسمان بالا رفته بود نظاره کرد. ما نیازمند و تشنه تبیین قوانین الهی وبنای تمدنی قوی با استمداد از پیشینهاسلام و رهنمود و راهنماییهای آن جهانیهستیم و چه کسی گویاترین زبان در اینعرصه از ولی عصرمان است؟ ایران اسلامی برای اسلامی ماندنش،برای مدینه فاضله شدنش نیازمند تعابیر والفاظ مدرن نیست، با همان کلام الهیبرترین انسان قرن، با همان الفاظ ساده اما شیوای امام راحل«رحمه الله» به راحتی میتوانایران را کعبه آمال مستضعفان و خار چشمدشمنان قرار داد. با همان صحنه ساده وبیریا اما عظیم و با شکوه غدیر میتوانایران را جاوید ساخت و تنها با ولای علیمیتوان به ظهور مهدی «عجلالله تعالیفرجهالشریف» رسید. منبع: فصلنامه ندای صادق، شماره ۸ [/align]
-
[align=justify] ولادت امام علی النقی الهادی(ع) ● نگاهی به زندگی امام هادی(ع) حضرت امام علی النّقی، ملقّب به هادی، فرزند امام جواد(علیه السلام) در ۱۵ ذی حجّه سال ۲۱۲ هجری در مدینه به دنیا آمد. مادر بزرگوارش، سمانه، معروف به سیّده از برجسته ترین زنان زمان خود در ایمان و پاکدامنی بود. آن حضرت در سوم رجب سال ۲۵۴ در ۴۲ سالگی در شهر «سامرّا» بر اثر زهری كه به دسیسه «معتزّ»، خلیفه عبّاسی، توسط «معتمد» عبّاسی، به آن حضرت خورانده شد به شهادت رسید. ● موقعیت نابسامان درزمان متوکل عباسی امام هادی(ع) پس از شهادت پدر بزرگوارش در محیط پر از خفقان و وحشتی كه متوكّل عبّاسی به وجود آورده بود به سختی می زیست. خلیفه غاصب با حمله به یاران امام(علیه السلام)و ویران ساختن قبر حضرت امام حسین(علیه السلام)، شیعیان را بیش از پیش، دچار رعب و وحشت كرد و امام را از آنان دور ساخت و دستور داد تا آن بزرگوار را به سامرّا آوردند. متوكّل به وسیله یحیی بن هرثمه، یكی از فرماندهان ارتش خود، نامه ای برای امام فرستاد و سپاهی را با یحیی همراه كرد تا به مدینه روند و خانه امام هادی را بازرسی كنند، بلكه مدركی بجویند تا آن حضرت را محكوم به توطئه و اقدام علیه دولت كند. هرثمه می گوید: سرای امام را بازرسی كردم و در آن جز قرآن و دعا و كتب علمی چیزی نیافتم. هدف متوكّل از احضار امام(علیه السلام) به سامرّا نزد خود و ایجاد فاصله بین ایشان و یارانشان، محو كردن آن حضرت در حاشیه دربار خلافت بود تا در ضمن، آن حضرت را زیر نظر گیرد. امام(علیه السلام) توجّه داشت كه سیاست ستمگرانه آنان به او، روز به روز، تندتر و بیشتر می شود، تا جایی كه متوكّل در پایان حكومت خود، به علّت سعایتها و خبرچینی ها بر ضدّ امام(علیه السلام)، ایشان را زندانی كرد. موضع گیری های اطرافیان متوکل در طرز برخورد او با امام تاثیر بسیاری داشت ؛ یحیی بن اكثم که از دانشمندان بود و در محافل علمی ، از مطرح شدن امام هادی (ع) بیزار بود به متوكّل گفت: دوست ندارم پس از پرسش های من از این مرد چیزی پرسیده شود، زیرا وقتی آشكار گردد كه او دانشمند است رافضیان(شیعیان) تقویت می گردند. با وجود ممانعت های دولت، امام(علیه السلام) با كوشش خستگی ناپذیر و فراوان، پایگاه های مردمی خود را تا سر حدّ امكان تقویت می كرد تا در برابر مشكلات، نیرویی پایدار به دست آورد و مجهّز و آماده باشد. برای امام هادی(علیه السلام) از راههای پنهانی و آشكار، مبالغی از بابت خمس و زكات و خراج می رسید كه آنها را در مصالح عمومی اسلام به مصرف می رسانید تا جنبش و حرکت بیداری مسلمین فرو ننشیند. ● امام هادی(ع) و قیامهای علویان یكی از نگرانی های فرمانروایان عبّاسی در آن روز، شورش علویان بود، كه عبّاسیان در برابر آن موضعی قاطعانه می گرفتند تا پیش از رشد و گسترش، آن را در نطفه خفّه كنند و بقایای آن را تعقیب نموده و از بین ببرند. در آن هنگام، دولت عبّاسیان به علّت سیاست ظالمانه خود، دچار ناتوانی و گسیختگی شده بود و از اندك جنبش علویان به هراس می افتاد. از این روی، مقابل آنان روشی خشن پیش میگرفتند و شورشیان را با بدترین شكنجه ها آزار می دادند. شورشیان علوی اگر در خود احساس قدرتی میكردند و پیروانی فراهم می آوردند، درمی یافتند كه باید برنامه ای تهیّه كنند و نقشه ای طرح نمایند تا بر ضدِّ حكمرانان فاسد و منحرف، قیام كنند. در بیشتر شورش ها با شعار "رضا از آل محمّد" مردم را فرا می خواندند و منظورشان از آن شعار، بهترین شخص از آل محمّد(صلی الله علیه وآله وسلم) بود و به اعتقاد آنان در آن زمان كسی بهتر از حضرت امام هادی(علیه السلام) وجود نداشت. ● موضع امام هادی درباره غالیان تمامی ائمّه(علیه السلام) و شیعیان آنها، برخوردی روشن و در عین حال قاطع با افراط و تفریط ها داشته و از كسانی كه در باره اهل بیت غلوّ می كرده و آنها را به مقام خدایی می رساندند، به شدّت بیزاری می جستند. امام هادی فرموده است: كفر بر چهار بنیاد استوار یافته است: فسق، غلوّ، شكّ و شبهه. ائمه(علیهم السلام) همواره پافشاری داشتند كه هیچ گونه رابطه و پیوند میان ایشان و سران غُلات وجود ندارد اِعلام می داشتند كه این سران، بر ایشان دروغ می بندند. غالیان، احادیث را خود وضع می كردند و آنها را در میان گفته های امامان وارد می كردند. جعل حدیث و نسبت دادن آن به ائمّه، از یك سو باعث فراهم آمدن یاران و پیروانی برای آنها می شد و از سوی دیگر كمكشان می كرد تا در ویران كردن شرع و مشوّه كردن آن موفّقتر باشند و همین ویژگی در تبلیغات غالیان، از همه نمایانتر بود. برای همین بود كه ائمّه(علیهم السلام) همواره سعی می كردند این جنبه ها را افشا كرده و نظر خود را در باره اهل غلوّ پخش كنند و روایات خویش را بشناسانند. بر اثر برخورد حضرت امام صادق(علیه السلام) با غالیان، مدتّی فعّالیّت آنها فروكش كرد، ولی آنان در زمان امام هادی(علیه السلام) دوباره پا گرفتند. به نظر می رسد كه آنان، محیط را در دوره امام هادی برای از سرگیری و علنی ساختن تلاش های خود مناسب دیدند و این دعوت آنها، در میان دشمنان اسلام با استقبال روبه رو شد. از جمله غالیان حسن بن محمّد معروف به ابن بابا و محمّد بن نُصَیْر و فارس بن حاتم قزوینی است كه امام هادی آنها را لعنت كرد و یاران خود و مسلمانان را از توطئه ها و نیرنگ هایشان برحذر داشت. محمّد بن نصیر قائل به تناسخ و غلوّ درباره آن حضرت گردید و خود به عنوان فرستاده او، حرامها را حلال می نمود! امام هادی(علیه السلام) نیز طیّ نوشته ای به یاران خود، مسلمانان را از وی برحذر داشتند. آن حضرت پس از شهادت پدر، بیش از بیست سال در مدینه باقی ماند. مردم به او علاقه فراوان نشان می دادند و به دورش گرد می آمدند و علما و دانش طلبان در محضر ایشان جمع می شدند. بریحه عبّاسی یكی از یاران متوكّل به او نوشت: اگر می خواهی حرمین را از دست ندهی، علی بن محمّد (امام هادی) را از آنجا بیرون كن، چرا كه او مردم را به خود فرا می خواند و خلق بسیاری از او پیروی می كنند. ● رسوایی میگساران مسعودی در مروج الذّهب می نویسد: گروهی از درباریان متوكّل به سعایت امام هادی(علیه السلام) نزد متوكّل پرداخته و به او گفتند كه در خانه اش اموال و سلاح و نامه هایی از شیعیان اوست كه وی را به قیام، دعوت كرده اند و او نیز در تدارك این كار است. متوكّل نیز عدّه ای ترك و غیر ترك را به سراغ حضرت فرستاد كه در دل شب به خانه اش یورش بردند، او را تنها در خانه یافتند، قبایی بافته از موی بز بر تن داشت و در خانه اش چیزی از اثاث و فرش یافت نمی شد، ملافه ای پشمی بر سر داشت و آیات قرآنی مربوط به وعد و وعید الهی را زیر لب تلاوت می كرد. حضرت را به همان سان كه دیده بودند نزد متوكّل بردند و او در حالی به حضور متوكّل رسید كه خلیفه مشغول میگساری بود و جام می به دست داشت. وقتی متوكّل حضرت را دید گرامی اش داشت و كنار خود نشاند. در خانه امام هادی(علیه السلام)چیزی از آنچه به او گفته بودند یافت نشده بود و هیچ بهانه ای هم نمی شد از امام گرفت. متوكّل جامی را كه در دست داشت به حضرت داد! حضرت فرمود: گوشت و خون من هرگز با می آلوده نشده است، مرا از آن معاف دار. متوكّل ایشان را معاف داشت. آن گاه گفت: برایم شعر بخوان. حضرت فرمود: من چندان اهل شعر نیستم. متوكّل گفت: چاره ای جز این نیست. حضرت چون چنین دید این اشعار را كه مشتمل بر ناپایداری دنیا، مرگ سلاطین و ذلّت آنان در عالم برزخ است، در آن مجلس خواندند: باتُوا عَلی قُلَلِ اَلاَْجْبالِ تَحْرِسُهُمْ غُلْبُ الرِّجالِ فَلَمْ تَنْفَعْهُمُ الْقُلَلُ وَاسْتُنْزِلُوا بَعْدَ عِزٍّ مِنْ معاقِلِهِمْ وَأُسْكِنُوا حُفَرًا یا بِئْسَما نَزَلُوا ناداهُمُ صارِخٌ منْ بَعْدِ دَفْنِهِمُ أَیْنَ الاَْساوِرُ وَالتّیجانُ وَالْحُلَلُ أَیْنَ الْوُجُوهُ الَّتی كانَتْ مُنَعَّمَهًٔ مِنْ دُونِها تُضْرَبُ الاَْسْتارُ وَالْكُلَلُ فَأَفْصَحُ الْقَبْرُ عَنْهُمْ حینَ سائَلَهُمْ تِلْكَ الْوُجُوهُ عَلَیْها الدُّودُ تَنْتَقِلُ قَدْطالَ ما أَكَلُوا دَهْرًا وَقَدْ شَرِبُوا و َأَصْبَحُوا الْیَوْمَ بَعْدَ الاَْكْلِ قَدْ أُكِلُوا ترجمه روانِ این اشعار چنین است: ۱ ) بر قلّه های كوهسار شب را به روز آوردند و مردان نیرومند از آنان پاسداری كردند، ولی قلّه ها سودی به آنان نرساندند. ۲ ) پس از عزّت، از جایگاه هایی امن پایین كشیده شدند، و در گودال های گور جایشان دادند، وه! چه منزلگاه ناپسندی! ۳ ) پس از آن كه به خاك سپرده شدند، فریادگری فریاد برآورد: كجاست آن دستبندها و تاج ها و لباس های فاخر؟! ۴ ) كجاست آن چهره های به ناز و نعمت پرورده، كه به احترامشان پرده ها می آویختند؟! ۵ ) گور، به جای ایشان پاسخ داد: بر آن چهره ها، هم اكنون كرمها راه می روند! ۶ ) روزگاری دراز، خوردند و نوشیدند! ولی اكنون خود، طعمه [جانوران قبر ] شده اند !تأثیر كلام امام(علیه السلام) چندان بود كه متوكّل به سختی گریست، چندان كه ریشش خیس شد و دیگر مجلسیان نیز گریستند! متوكّل دستور داد بساط شراب را جمع كنند و امام را با احترام به منزل باز گردانند. این گونه برخوردها نمونه ای از صدها نوع آزاری است كه خلیفه غاصب عبّاسی درباره امام هادی(علیه السلام) روا می داشت. در كتاب «اعیان الشّیعه» به نقل از ابن بابویه آمده كه معتمد عبّاسی، حضرت هادی(علیه السلام)را مسموم ساخت. از آن حضرت فرزندانی چون امام حسن عسكری(علیه السلام) و حسین و محمّد و جعفر و دختری به نام عایشه بر جای ماند. ● کلام نور «خَیْرٌ مِنَ الخَیْرِ فاعِلُهُ، وَ أَجْمَلُ مِنَ الْجَمیلِ قائِلُهُ، وَ أَرْجَحُ مِنَ الْعِلْمِ حامِلُهُ، وَ شَرٌّ مِنَ الشَّرِّ جالِبُهُ، وَ أَهْوَلُ مِنَ الْهَوْلِ راكِبُهُ.» بهتر از نیكی، نیكوكار است، و زیباتر از زیبایی، گوینده آن است، و برتر از علم، حامل آن است، و بدتر از بدی، عامل آن است، و وحشتناكتر از وحشت، آورنده آن است. [/align]