رفتن به مطلب
لطفا جهت استفاده از تمام مطالب ثبت نام کنید ×
انجمن های دانش افزایی چرخک
لطفا جهت استفاده از تمام مطالب ثبت نام کنید

جستجو در تالارهای گفتگو

در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'مذهبی'.

  • جستجو بر اساس برچسب

    برچسب ها را با , از یکدیگر جدا نمایید.
  • جستجو بر اساس نویسنده

نوع محتوا


تالارهای گفتگو

  • تالار خصوصی و کاربران ایرانی سلام
    • مسائل تخصصی مربوط به سایت و انجمن
  • تالار ایران - جهان
    • اخبار ایران و جهان
    • آشنایی با شهرها و استانها
    • گردشگری ، آثار باستانی و جاذبه های توریستی
    • گالری عکس و مقالات ایران
    • حوزه فرهنگ و ادب
    • جهان گردی و شناخت سایر ملل و کشورها
  • تالار تاریخ
    • تقویم تاریخ
    • ایران پیش از تاریخ و قبل از اسلام
    • ایران پس از اسلام
    • ایران در زمان خلاقت اموی و عباسیان
    • ایران در زمان ملوک الطوایفی
    • تاریخ مذاهب ایران
    • انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
    • تاریخ ایران
    • تاریخ ملل
  • انجمن هنر
    • فيلم شناسي
    • انجمن عكاسي و فیلم برداری
    • هنرمندان
    • دانلود مستند ، کارتون و فیلم هاي آموزشي
  • انجمن موسیقی
    • موسیقی
    • موسیقی مذهبی
    • متفرقات موسیقی
  • انجمن مذهبی و مناسبتی
    • دینی, مذهبی
    • سخنان ائمه اطهار و احادیث
    • مناسبت ها
    • مقالات و داستانهاي ائمه طهار
    • مقالات مناسبتی
  • انجمن خانه و خانواده
    • آشپزی
    • خانواده
    • خانه و خانه داری
    • هنرهاي دستي
  • پزشکی , سلامتی و تندرستی
    • پزشکی
    • تندرستی و سلامت
  • انجمن ورزشی
    • ورزش
    • ورزش هاي آبي
  • انجمن سرگرمی
    • طنز و سرگرمی
    • گالری عکس
  • E-Book و منابع دیجیتال
    • دانلود کتاب های الکترونیکی
    • رمان و داستان
    • دانلود کتاب های صوتی Audio Book
    • پاورپوئینت
    • آموزش الکترونیکی و مالتی مدیا
  • درس , دانش, دانشگاه,علم
    • معرفی دانشگاه ها و مراکز علمی
    • استخدام و کاریابی
    • مقالات دانشگاه ، دانشجو و دانش آموز
    • اخبار حوزه و دانشگاه
  • تالار رایانه ، اینترنت و فن آوری اطلاعات
    • اخبار و مقالات سخت افزار
    • اخبار و مقالات نرم افزار
    • اخبار و مقالات فن آوری و اینترنت
    • وبمسترها
    • ترفندستان و کرک
    • انجمن دانلود
  • گرافیک دو بعدی
  • انجمن موبایل
  • انجمن موفقیت و مدیریت
  • انجمن فنی و مهندسی
  • انجمن علوم پايه و غريبه
  • انجمن های متفرقه

وبلاگ‌ها

  • شیرینی برنجی
  • خرید سیسمونی برای دوقلوها
  • irsalam

جستجو در ...

نمایش نتایجی که شامل ...


تاریخ ایجاد

  • شروع

    پایان


آخرین بروزرسانی

  • شروع

    پایان


فیلتر بر اساس تعداد ...

تاریخ عضویت

  • شروع

    پایان


گروه


درباره من


علایق و وابستگی ها


محل سکونت


مدل گوشی


اپراتور


سیستم عامل رایانه


مرورگر


آنتی ویروس


شغل


نوع نمایش تاریخ

  1. irsalam

    اینفو گرافی های مذهبی خواندنی

    در این بخش هر از گاهی اینفو گرافی های مذهبی قرار خواهیم داد اینفوگرافی / نامه حضرت علی (ع) به مالک اشتر منبع: بسیج پرس
  2. تاپیک جامع معرفی و دانلود کتاب های مذهبی تلفن همراه * در این تاپیک سعی می کنیم کتاب های مذهبی رو برای تلفن های همراه معرفی کنیم که مفید باشند و به درد همه بخورند * کتاب بهجت حجت ( عج ) حجم : 2.13 مگابایت * روزگاري است كه زمزمه هاي عاشقانه اش را نمي شنويم ؛ چندي است كه محراي ساده ي مسجد فاطميه ،* حجله گاه عشق و پاكي نيست ؛ ديگر صبح هاي حرم حضرت معصومه « سلام الله عليها » گام هاي او را نمي شمرد ؛ او رفت و ما را در آتش حسرت و فراق نشاند . . . * منبع : پایگاه اطلاع رسانی آیت الله محمد تقی بهجت
  3. irsalam

    داستانهای بحارالانوار

    لبخند پیامبر ( صلی الله علیه واله ) روزي پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله ، به طرف آسمان نگاه مي کرد، تبسمي نمود. شخصي به حضرت گفت :يا رسول الله ما ديديم به سوي آسمان نگاه کردي و لبخندي بر لبانت نقش بست ، علت آن چه بود؟رسول خدا فرمود:- آري ! به آسمان نگاه مي کردم ، ديدم دو فرشته به زمين آمدند تا پاداش عبادت شبانه روزي بنده با ايماني را که هر روز در محل خود به عبادت و نماز مشغول مي شد، بنويسند؛ ولي او را در محل نماز خود نيافتند. او در بستر بيماري افتاده بود.فرشتگان به سوي آسمان بالا رفتند و به خداوند متعال عرض کردند:ما طبق معمول براي نوشتن پاداش عبادت آن بنده با ايمان به محل نماز او رفتيم . ولي او را در محل نمازش نيافتيم ، زيرا در بستر بيماري آرميده بود.خداوند به آن فرشتگان فرمود:تا او در بستر بيماري است ، پاداشي را که هر روز براي او هنگامي که در محل نماز و عبادتش بود، مي نوشتيد، بنويسيد. بر من است که پاداش اعمال نيک او را تا آن هنگام که در بستر بيماري است ، برايش در نظر بگيرم .(1)
  4. تاپیک شعرهای زیبای مذهبی این قدر پی قبر من مظلومه نگردید هرجا دلتان میشکند، قبر من آنجاست هرجا که عزا بر من مظلومه گرفتند ساکت ننشینید، حسن و حسین آن جاست
  5. پیشوای هشتم چهل داستان و چهل حدیث از امام رضا علیه السلام سیره پیشوایان (زندگانی امام رضا علیه السلام) کتاب منتهی الامال «در تاریخ امام ضامن زبده اصفیا و ... » شیخ عباس قمی نقش رهبری حضرت رضا علیه السلام
  6. دانلود قالب وبلاگ مذهبی آیت الله خامنه ای قالب : رهبر معظم انقلاب آیت الله العظمی خامنه ای (ره) طراح قالب : جوان اسکین طراحی شده برای بلاگفا ، میهن بلاگ ، پرشین بلاگ ، بلاگ اسکای و وردپرس فارسی تست شده با مرورگرهای اپرا ۹ ، فایرفاکس ۳، اکسپلورر ۷ موضوع قالب : مذهبی و ایران دمو : مشاهده دمو لینک های دانلود در ادامه مطلب : دانلود قالب بلاگفا دانلود قالب میهن بلاگ دانلود قالب پرشین بلاگ دانلود قالب بلاگ اسکای
  7. تاپیک جامع مجموعه شعرهای مذهبی از شعرای مختلف برای فاطمیه ......... ابریست کوچه کوچه، دل من ـ خدا کند نم نم، غزل ببارد و توفان به پا کند حسّی غریب در قلَمَم بغض کرده است چیزی نمانده پشت غزل را دوتا کند مضمون داغ و واژه و مقتل بیاورید شاید که بغض شعر مرا گریه وا کند با واژه های از رمق افتاده آمدم می خواست این غزل به شما اقتدا کند حالا اجازه هست شما را از این به بعد این شعر سینه سوخته، مادر صدا کند؟ مادر! دوباره کودک بی تاب قصه ات ... تا اینکه لای لای تو با او چها کند یادش بخیر مادرم از کودکی مرا می برد تکیه تکیه که نذر شما کند یادم نمی رود که مرا فاطمیه ها می برد با حسین شما آشنا کند در کوچه های سینه زنی نوحه خوان شدم تا داغ سینه ی تو مرا مبتلا کند مادر! دوباره زخم شما را سروده ام باید غزل دوباره به عهدش وفا کند: یک شهر، خشم و کینه، در آن کوچه – مانده بود دست تو را چگونه ز مولا جدا کند باور نمی کنم که رمق داشت دست تو مجبور شد که دست علی را رها کند... تو روی خاک بودی و درگیر خار بود چشمی که خاک را به نظر کیمیا کند نفرین نکن، اجازه بده اشک دیده ات این خاک معصیت زده را کربلا کند زخمی که تو نشان علی هم نداده ای چیزی نمانده سر به روی نیزه وا کند باید شبانه داغ علی را به خاک برد نگذار روز، راز تو را برملا کند... گفتند فاطمیه کدام است؟ کوچه چیست؟ افسانه باشد این همه؛ گفتم خدا کند با بغض، مردی آمد از این کوچه ها گذشت می رفت تا برای ظهورش دعا کند از کوچه ها گذشت ... و باران شروع شد پایان شعر بود که توفان شروع شد (شعر از حسن بیاتانی)
  8. آیین

    عکس های مذهبی

    عکس های مذهبی وقتی صحبت از روح و عالم ارواح میشود به یاد داستانهای ترسناكی میافتیم كه بعضیها وقتی بعد از صرف شام دور هم جمع میشوند، برای یكدیگر تعریف میكنند. زمان تاثیرگذار این داستانها به ویژه وقتی است كه به دور از هیاهوی شهر میخواهیم شبی را در چادر بگذرانیم یا در یك خانه قدیمی و مرموز كه درهای آن به هنگام باز و بسته شدن جیرجیر میكنند و باد زوزهكشان شیشههای پنجرهها را میلرزاند، شب را به صبح برسانیم. . ولی این داستانهای ارواح تا چه حد صحت دارند؟ آیا اصلا برگرفته از حقیقت هستند یا تنها زاییده ذهن شیطنتآمیز كسانی است كه از تماشای چشمان پردلهره اطرافیان لذت میبرند؟ در این جا قصد داریم منشاء برخی از این افسانههای كهن را تعریف كنیم: افسانه پل دست سبز بخش «اولد لنسفورد رود» امروزه منطقهای بدنما و بلا استفاده است ولی صد سال پیش این ناحیه متروكه شلوغترین و پررفت و آمدترین معبر بود. با اینكه این منطقه بیمصرف میباشد ولی هنوز هم الوارهایی كه از قدیمالایام روی نهر «كین» قرار داشته است «پل دست سبز» نامیده میشوند. ارواح كجا هستند؟ وقتی صحبت از روح و عالم ارواح میشود به یاد داستانهای ترسناكی میافتیم كه بعضیها وقتی بعد از صرف شام دور هم جمع میشوند، برای یكدیگر تعریف میكنند. زمان تاثیرگذار این داستانها به ویژه وقتی است كه به دور از هیاهوی شهر میخواهیم شبی را در چادر بگذرانیم یا در یك خانه قدیمی و مرموز كه درهای آن به هنگام باز و بسته شدن جیرجیر میكنند و باد زوزهكشان شیشههای پنجرهها را میلرزاند، شب را به صبح برسانیم. . ولی این داستانهای ارواح تا چه حد صحت دارند؟ آیا اصلا برگرفته از حقیقت هستند یا تنها زاییده ذهن شیطنتآمیز كسانی است كه از تماشای چشمان پردلهره اطرافیان لذت میبرند؟ در این جا قصد داریم منشاء برخی از این افسانههای كهن را تعریف كنیم: افسانه پل دست سبز بخش «اولد لنسفورد رود» امروزه منطقهای بدنما و بلا استفاده است ولی صد سال پیش این ناحیه متروكه شلوغترین و پررفت و آمدترین معبر بود. با اینكه این منطقه بیمصرف میباشد ولی هنوز هم الوارهایی كه از قدیمالایام روی نهر «كین» قرار داشته است «پل دست سبز» نامیده میشوند. در ماه اكتبر سال 1988 دو تن از اهالی «لانكاستر كانتی» كه میخواستند نامشان مجهول بماند، داستان «افسانه پل دست سبز» را برای نشریه محلی تعریف كردند. داستان آن چنین است: یكی از مردها در حالی كه به كنار نهر اشاره میكرد گفت یك شب من و چند تا از دوستانم به اینجا آمده بودیم. همان شب آن را دیدم كه روی نهر حركت میكرد. درست زیر پل. رنگش سبز بود و آهسته از آب بیرون میآمد. فقط یك دست سبز دیده میشد. مردم میگویند نهری كه در زیر آن پل قرار دارد، زمانی صحنه نبردی سخت در زمان جنگ داخلی آمریكا بود. در این نبرد دست یك سرباز جوان انگلیسی با شمشیر یك آمریكایی قطع شد و درون آب درست زیر پل افتاد. هرازگاهی در شبهایی كه ماه در آسمان میدرخشد و زمین را روشن میكند، در تاریكی نقرهفام میتوان دست سبزی را دید كه از آب بیرون میآید و به دنبال بدن گمشده و شمشیر خود میگردد. خانه وحشت میلت چنی هیچكس نمیدانست میلت چنی اهل كجا بود ولی در دهه 1850 این مرد كه صاحب میخانه و مهمانسرایی در منطقه بود، اسرارآمیزترین مرد لانكاستر كانتی شد. برخی چنی را كه به ركگویی شهره بود مجسمه شیطان میدانستند. وقتی مردم جسد او را دیدند كه برابر دادگاه شهر به چوببستی آویزان بود و تاب میخورد زیاد تعجب نكردند. بعد از اینكه چنی به اتهام دزدیدن برده «دكتر كرافورد» محكوم شد خیلیها فكر میكردند او به مكافات عملش رسیده است.چنی یك برده داشت كه هرازگاهی او را به یك مسافر سادهلوح میفروخت. چند روز بعد برده از موقعیتی استفاده میكرد و از پیش صاحب تازه میگریخت و دوباره به مهمانخانه چنی برمیگشت تا در یك فرصت مناسب چنی دوباره او را به مسافر سادهلوح دیگری بفروشد. ولی همه مسافران مهمانخانه چنی آنقدر خوش شانس نبودند. هیچكس تمایلی نداشت كه در آن مهمانخانه بماند ولی چاره دیگری نبود. آنها كه اغلب خسته از معاملات مختلف و با جیب پر پول به آن منطقه میآمدند باید شب را در آن جا به صبح میرساندند اما برای برخی از مسافران، آن مهمانخانه آخرین محل استراحت به شمار میرفت. مدتی بعد خانوادههای آنها به دنبال شوهر یا پسر گمشدهشان به آن مهمانخانه خلوت میرفتند ولی هیچوقت نتیجهای نمیگرفتند. در طول آن سالها مردم بسیاری كه از حوالی مهمانخانه عبور میكردند پیكرهای مهآلودی را میدیدند كه در میان درختان اطراف میخانه سرگردان بودند. دیگر كمتر كسی از اهالی لانكستر كانتی جرات میكرد شب را در آن محل بگذراند. چنی همیشه همه چیز را انكار میكرد و مدركی به دست كسی نمیداد ولی سالها بعد آن معماها حل شد. یك شركت ساختمانی به آن منطقه رفت و زمین را حفاری كرد. در آن هنگام بود كه چندین اسكلت از زیرخاك بیرون آمد كه همگی به قتل رسیده بودند. مردم نام آن مهمانخانه را «خانه وحشت میلت چنی» گذاشتند. این خانه تا اوایل دهه 1970 در آن محل باقی مانده بود ولی دیگر تبدیل به خانهای متروكه درست شبیه به خانه ارواح شده بود. خانهای كه به راستی محل زندگی ارواح مسافران بیگناه محسوب میشد. جای پای شیطان در دل درختزارهای انبوه كاج در «ایندین لند» آمریكا زمینی دایره شكل و تیرهرنگ به چشم میخورد كه هیچ گیاهی در آن نروییده است. كسانی كه برای نخستین بار از كنار این دایره عبور میكنند بلادرنگ میاندیشند چه چیزی سبب شده است این قطعه زمین اینقدر با اطراف خود در تضاد باشد. خاك تیره این منطقه آنقدر سفت است كه دسته تبر هر كسی را كه بر آن ضربه بزند میشكند. هیچ اثری از حیات در آن یافت نمیشود. نه كرم خاكی، نه سوسك و نه حتی یك دانه علف در آن به چشم نمیخورد. حتی حیوانات هم به آن داخل نمیشوند و آن را دور میزنند. بدتر از همه اینكه میگویند اگر كسی وسط دایره بایستد احساس عمیقی از ترس، دلهره و تهوع بر او مستولی میشود. اگر سنگ یا چوب روی آن قرار دهید و بروید، روز بعد كه بازگردید اثری از آن سنگ و چوب به چشم نمیخورد. ولی این جا چه اتفاقی افتاده است؟ آیا این دایره جایگاه شیطان است؟ سرخپوستان این منطقه اینطور فكر میكنند. آنها معتقدند این دایره جای پای شیطان است. افسانههای كهن حاكی از آن است كه این دایره لمیزرع زمانی محل به مجازات رساندن محكومین سرخپوستان بوده است. به همین دلیل ارواح شیطانی همیشه در آن محل پرسه میزنند و منتظر روحهای محكوم شده هستند. سرخپوستان میگویند شبهایی كه ماه در آسمان نیست و هیچ بادی نمیوزد و هیچ صدایی از درختان اطراف به گوش نمیرسد، وقتی همه چیز در حال سكون است، در آن هنگام شیطان خود را در آن جا نشان میدهد. ارواح آلكاتراز هر روز به هنگام غروب آفتاب، وقتی آخرین قایق توریستی، مسافران خود را از این پایگاه دورافتاده و بادگیر میبرد، یك نفر تنها در جزیره جا میماند. او نگهبان شب آلكاتراز است. «گریگوری جانسون» در زیر نور چراغ قوه خود جای جای این زندان دلگیر كه زمانی محل نگهداری بدذاتترین جنایتكاران و قاتلین بوده است را درمینوردد. او در حالی كه نور را به سوی در نیمه باز سلول انفرادی میاندازد میگوید: «هی آن صدای چیه؟» مكثی میكند و شانههایش را در برابر یكی دیگر از اسرای آلكاتراز بالا میاندازد و زیرلب میگوید: «مرد فكرش را هم نكن كه یك شب بدون اسلحه بیرون بیایی.» تا هنگام سپیدهدم كه اولین قایق توریستی به جزیره میآید، مرد در «جزیره شیطانی» آمریكا با توهمات و ترسهای خود دست و پنجه نرم میكند. سالها پیش آلكاتراز آخرین ایستگاه زندگی 1576 قاتل و جنایتكار و معروفترین كلاهبرداران آمریكا بود. این پایگاه كه به «صخره» معروف بود به خاطر سلولهای تنگ و تاریك و دیسیپلین سختش معروف بود. بعد از اینكه در سال 1963 این زندان بسته شد، باز هم آلكاتراز مامن زندانیان بیچاره خود ماند. مردانی كه زمانی در آن جا به زنجیر كشیده شده بودند. با اینكه دیگر هیچ زندانیای در آن نیست ولی هنوز هم حس غریبی در آن موج میزند. حسی توام با دلهره و وحشت. طوری كه هیچگاه به ویژه در هنگام شب انسان در آن جزیره احساس آرامش نمیكند. بعضیها معتقدند این احساس غریب به خاطر وجود ارواح كسانی است كه در آن زندان مردهاند. آیا این حرف صحت دارد؟ نیشگونی از سوی عالم ارواح «اریك» ده سال در شیفت شب آلكاتراز كار كرد. از نظر او بدترین قسمت كار، رفتن به اتاق اعدام با صندلی الكتریكی بود. یك شب او روی صندلی شوك نشست و عكس یادگاری گرفت تا به دوستانش نشان دهد. وقتی فیلم را ظاهر كرد در عكس تصویر صورتی را دید كه از پشت صندلی خیره به او نگاه میكند. او هنوز هم نمیداند آن صورت چه بود. اریك میگوید گاهی اوقات واقعا احساس وحشت میكردم. نگهبانهای دیگر داستانهایی درباره اتفاقات آن جا تعریف میكردند ولی من سعی میكردم توجهی به حرف آنها نكنم اما گاهی اوقات احساس ترس اجتنابناپذیر بود. «مری مك كلر» دوازده سال است كه در این جزیره كار میكند. او از انزوای آن جا لذت میبرد و میگوید «اینجا یك محل فانتزی استاندارد برای من است.» با این حال او هم اتفاقات عجیبی را تجربه كرده است. وی میگوید«بارها برایم اتفاق افتاده كه احساس میكردم كسی مرا نیشگون میگیرد. من توضیحی برای آنها ندارم به همین خاطر هیچوقت در موردشان با كسی حرف نزدم.» «جان بنر» در دهه پنجاه، چهار سال از عمر خود را در این زندان گذراند این سارق بانك كه هم اكنون در آریزونا زندگی میكند درباره زوزههای باد میگوید «شبها وقتی با چشمان باز دراز میكشیدم به زوزه باد گوش میدادم. زوزهای وحشتانگیز بود و انسان احساس میكرد ارواح هم با باد همنفس شدهاند. سعی میكردم عقلم را از دست ندهم هنوز هم هر وقت به آلكاتراز فكر میكنم به یاد بیرحمیهایش میافتم.» هر روز هزاران توریست از جاهای مختلف به آلكاتراز میآیند و از سلولهای مختلف آن كه هر یك نام زندانی خود را بر سر در خود دارند دیدن میكنند. وقتی خورشید غروب میكند دیگر كسی از آلكاتراز نمیرود بلكه همه از آن فرار میكنند. جانسون، نگهبان شب، نیز پس از گذراندن شبی در میان زوزههای ارواح كشتهشدگان آلكاتراز، صبح روز بعد میگریزد تا چند ساعتی احساس امنیت نماید. دخترك ده ساله ساعت حدود 9 در یك شب زیبای ماه آوریل بود كه من طبق معمول به رختخواب رفتم. آن شب هم مثل تمام شبها در اتاق خودم و در تخت خودم خوابیدم. تا آن زمان اتفاق خاصی برایم نیفتاده بود ولی آن شب چیزی دیدم كه هرگز فراموش نخواهم كرد. به محض اینكه چشمهایم را بستم لحظه به لحظه بیشتر احساس سرما كردم. چشمهایم را باز كردم تا ببینم آیا در یا پنجره باز مانده است ولی همه بسته بودند. به همین خاطر كمی احساس ترس كردم. به پهلو غلتیدم و ناگهان چشمم به دختركی افتاد كه حدود ده سال داشت. ایستاده بود و با لبخند به من نگاه میكرد. فكر كردم حتما خواب میبینم. چشمهایم را محكم بستم و دوباره گشودم. دخترك هنوز آنجا بود. پیراهن سپید بسیار زیبایی بر تن داشت و دور یقهاش گلهای بنفش ملایمی دوخته شده بود. حالا دیگر عرق كرده بودم. از دختر پرسیدم تو كی هستی؟ او نزدیكتر آمد و گفت من دوستت هستم، یادت میآید؟ قبلا با تو زندگی میكردم... بعد خندید و جلوی چشمان حیرتزده من ناپدید شد. هرگز در طول عمرم اینقدر نترسیده بودم. آیا او را قبلا میشناختم؟ به سرعت پیش مادرم رفتم و خودم را در آغوش او انداختم. بعد همه چیز را برایش تعریف كردم. مادرم اخمی كرد و گفت حتما خواب دیدهام. ولی من میدانم كه خواب نبودم. وقتی برگشتم اتاقم هنوز سرد بود. چهرهای در پنجره من «ریا» هستم و اهل هندوستان میباشم ولی داستانی كه تعریف میكنم در آمریكا و در خانه خالهام اتفاق افتاد. خالهام همیشه میگفت در خانه ارواح زندگی میكند ولی من هیچوقت حرفش را باور نكردم تا اینكه آن اتفاق برایم افتاد. روزی كه اولین بار به آن خانه رفتم احساس كردم همه چیز عجیب به نظر میرسد. حس میكردم یك نفر از پنجره به من نگاه میكند. هر بار آهسته به كنار پنجره میرفتم آن را میگشودم و دختر موطلاییای را میدیدم كه به سرعت فرار میكرد. این اتفاق چندین بار تكرار شد تا اینكه موضوع را به خالهام گفتم. او گفت چهارده سال پیش این خانه متعلق به یك زن و شوهر جوان و دختر پنج سالهشان بود. پرسیدم آن دختر، مو طلایی بود؟ خاله مرا به اتاق زیر شیروانی برد و عكسی از آن خانواده را به من نشان داد. بله آن دختر موی طلایی داشت. مطمئن بودم كه او همان دختركی است كه پشت پنجره میدیدم. شب بعد پنجره اتاقم باز بود. باز هم دختری را دیدم كه به من خیره شده است ولی این بار بهتر میتوانستم او را ببینم. چشمانش سیاه سیاه بود یعن:smileys41::smileys43::smileys42:ی اصلا سفیدی نداشت. شروع به جیغ كشیدن كردم و به در نگاه كردم وقتی دوباره برگشتم حدود یك سانتیمتر با صورت دخترك فاصله داشتم. شروع به دویدن كردم و به اتاق خالهام رفتم. ولی وقتی در را باز كردم دیدم خالهام راحت خوابیده است و همان دختر كنارش مثل مردهها افتاده بود. دقیقا یادم هست كه ساعت پنج صبح بود. خالهام را تكان دادم و دخترك را به او نشان دادم. دختر در برابر چشمان وحشتزده ما بیدار شد و به من نگاه كرد و گفت «تو مردهای!» و به سرعت محو شد. از آن به بعد دیگر او را ندیدم ولی هنوز هم نفهمیدم چرا او به من گفت مردهام. بعد از اینكه در سال 1963 زندان آلكاتراز بسته شد، باز هم آلكاتراز مامن زندانیان بیچاره خود ماند. مردانی كه زمانی در آن جا به زنجیر كشیده شده بودند. با اینكه دیگر هیچ زندانیای در آن نیست ولی هنوز هم حس غریبی در آن موج میزند. حسی توام با دلهره و وحشت. طوری كه هیچگاه به ویژه در هنگام شب انسان در آن جزیره احساس آرامش نمیكند. بعضیها معتقدند این احساس غریب به خاطر وجود ارواح كسانی است كه در آن زندان مردهاند. آیا این گفته صحت دارد منبع: مجله خانواده سبز
×
×
  • اضافه کردن...