لطفا جهت استفاده از تمام مطالب ثبت نام کنید
جستجو در تالارهای گفتگو
در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'نگاه'.
16 نتیجه پیدا شد
-
سه خصلت نهفته در وجود آدمی از نگاه امیرالمومنین
irsalam پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در حضرت علی (غ)
-
در این تاپیک هر روز عکس های برگزیده مجله نشنال جئو گرافیک قرار خواهد گرفت January 31, 2012 Asiago Plateau, Italy
-
از نگاه کردن به افراد موفق دست برندارید
Captain_K2 پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در مقالات روانشناسی و روانکاوی
از نگاه کردن به افراد موفق دست برندارید مردمان موفق زیادی در دنیا زندگی میکنند. گاهی اینکه چرا این افراد توانستهاند موفق باشند، سوالاتی را در ذهن انسانهای دیگر بهوجود آورده است. بیشتر اوقات گمان این میرود که آنها از هوش بینظیری برخوردارند. عامل هوش گرچه لازم است ولی کافی نیست. افراد موفق از خصوصیتهای متنوع و در عین حال مشابهی برخوردار هستند. ▪ از شکست نترسید بهتر است بدانید که افراد موفق هم مانند دیگران شکست میخورند اما از شکستهای خود پلهای برای صعود به موفقیتهای آتی میسازند. آنها از احساس غصه، رنج و درد نیز به نفع خود استفاده میکنند. معتقدند که بدون این عوامل نمیتوانستند باانرژی و سخت کار کنند. تنها با احساس ناراحتی است که انسان متوجه میشود باید مسیر خود را تغییر دهد. فراموش نکنید که احساسهای ناخوشایند نیز بخشی از زندگی شما هستند و در جای خود میتوانند سودمند و مفید باشند... [/url] «شما زمانی که موفق میشوید، به رستوران میروید ولی زمانی که شکست میخورید، به فکر فرو میروید.» ▪ عذر و بهانه نیاورید هرچقدر شما در زندگی موفقتر باشید، کمتر دلیل و مدرک میآورید. آنهایی که در زندگی به جایی نرسیدهاند و برنامهای هم در جهت موفقیت ندارند، همیشه یک جزوه بزرگ عذر و بهانه برای عدمموفقیت خود حاضر و آماده دارند. ▪ از افراد موفق الگو بردارید هنگامی که کودک بودید، به بزرگسالان دقت میکردید و سعی میکردید شبیه یکی از آنان شوید. آیا آن فردی که انتخاب میکردید، همانی نبود که از همه بیشتر میخندید، مهربانتر بود، توجه بیشتری به شما میکرد و ظاهر آراستهتری داشت؟ فراموش نکنید که افراد موفق برای خوب بودن، هرگز راههای بد را انتخاب نمیکنند. فرض کنید روزی آینهای بهدست شما میدهند و میگویند: «این چهره و شخصیت شما در ۲۰ سال آینده است. انتخاب کنید، شبیه چه کسی میخواهید باشید؟» ممکن است شما نام پولدارترینها، زیباترینها، معروفترینها و... را ببرید اما اگر دوست دارید موفق شوید، نام کسی را ببرید که از تمام موارد در حد قابلقبولی برخوردار است. به قدر کافی پول، چهرهای معقول، نامی نیک و ایمانی بهاندازه داشته باشد. فراموش نکنید که افراد موفق اگرچه در یک مورد، نامدار یا معروف باشند در بقیه موارد زندگی درجا خواهند زد. ماسک افراد موفق را به چهره بزنید و عضلههای صورتتان را با آن هماهنگ سازید. به زودی شما به آنها شبیه خواهید شد. پاهایتان را جای پای آنها بگذارید و از مسیرشان منحرف نشوید. طولی نمیکشد که به جایی که آنها هستند، میرسید. سخنانشان را بخوانید و از نظرهای آنها اطلاع پیدا کنید. روزی شما مانند آنها فکر خواهید کرد. ▪ به خاطر داشته باشید «از نگاه کردن به افراد موفق دست برندارید. سخنان، افکار و منش آنها دیدنی است.» -
-
به رستم چنین گفت اون جومونگ! ندارم ز امثال تو هیچ باک که گر گنده ای من ز تو برترم اگر تو یلی من ز تو یلترم رستم انگار بهش برخورد، یهو قاطی کرد و گفت: منم مرد مردان ایران زمین ز مادر نزادست چون من چنین تو ای جوجه با این قد و هیکلت برو تا نخورده است گرز بر سرت جومونگ چشماشو اونطوری گشاد کرد و گفت: تو را هیچ کس بین ایرانیان نمی داندت چیست نام و نشان ولی نام جومونگ و سوسانو را همه میشناسند در هر مکان تو جز گنده بودن به چی دلخوشی بیا عکس من را به پوستر ببین ببین تی وی ات را که من سوژشم ببین حال میدن در جراید به من منم سانگ ایل گوکه نامدار ز من گنده تر نامده در جهان تو در پیش من مور هم نیستی کانال 3 رو دیدی؟ کور که نیستی در اینحال رستم پهلوان، لوتی نباخت و شروع به رجز خوانی کرد: چنین گفت رستم به این مرد جنگ جومونگا ! تویی دشمنم بی درنـگ چنان بر تنت کـــوبم ایـــن نعلبکی که دیگر نخواهی تو سوپ، آبــکی مگـــر تو نـــدانی که مـن کیستم؟ من آن (تسو) سوسولت! نیستم منم رستم، آن شیر ایــران زمین (بویو) کوچک است در نگاهم همین بعد از رجز خوانی رستم پهلوان، جومونگ از پشت تپه ای که آنجا پنهان شده بود آمد: جومونگ آمد از پشت تل سیاه کنارش(یوها) مــادر بی گنـاه! بگفت:هین! منم آن جومونگ رشید هم اینک صدایت به گوشــم رسید (سوسانو) هماره بود همسرم دهــم من به فرمان او این سرم چون او گفته با تو نجنگم رواست دگر هر چه گویم به او بر هواست! و بعد از حرفهای جومونگ درد دل رستم آغاز گردید: و این شد که رستم سخن تازه کرد که حرف دلش گفت (پس کو نبرد؟!) بگفت ای جومونگا که حرف دل است که زن ها گـــرفتند اوضــاع به دست که ما پهلوانیم و این است حالمان که دادار باید رسد بر دل این و آن! و اینچنین شد که دو پهلوان همدیگر را در آغوش گرفتند و بر حال خود گریه سر دادند: بگذار تا بگرییم چون ابر در بهــــــاران کز سنگ ناله خیزد بر حال ما جوانان!
-
زن، از نگاه مولوی به دلیل عظمت جای گاه مولوی در عرصه ی فکر و هنر ایرانی – اسلامی و اهمیت جهان بینی خاص او، بررسی و تحلیل مقام زن در اندیشه ی وی موضوعی قابل شمرده می شود. شخصیتی چنین موًثر و بنیان گذار در عرصه ی دانش بشری کم نظیر است. مرتبه ی استادی مولانا پیش از مقام شاعری اوست و در واقع مولانا اول صاحب نظر است و دوم شاعر. بنابراین نگاه ویژ ه ای که به جهان و انسان دارد نیز قابل اهمیت است. با توجه به کلمات شفاف و رسای مولانا مخصوصاً در مثنوی واضح است که در نزد او زنان بهره ی درخوری از کمال ندارند و ارزیابی او از آن ها کاملاً منفی است. اما برای پی بردن به نظرات و عقاید مولانا در مورد زنان نمی توان تنها بر بنیان ظواهر، حکایات و تمثیلات حکم راند که در این صورت داوری آگاهانه نخواهد بود . اگر به این نکته یقین داشته باشیم که گردآوری مطالب مثنوی جوششی – الهامی بوده است و نه تاًلیفی ، لذا روح و رنگ و گفتار مثنوی تناسب با نوع حال و نگرش آن زمان گوینده دارد و گرایشها و نگرشها در هر زمان خواسته و ناخواسته بر اثر موًثربوده اند . این که بر پایه ی ظواهر الفاظ قضاوت کرده و در جای مولانا سخن گفت قابل تاًمل است. مولانا هرگز خود را اسیر بندهای دست و پا گیر الفاظ و قیود کلام نکرده است. شخصیت های بیشتر حکایات او تخیلی بوده و حقیقی نیستند و آن چه مقصود نهایی است نتیجه ی اخلاقی – عرفانی است که از داستان حاصل می شود. گر حدیثت کج بود معنیت راست آن کجی لفظ مقبول خداست اگر به این باور یقین داشته باشیم که اندیشه ها و افکار ما تناسب تنگا تنگی با زمانه دارد و در ظرف اجتماعی که در آن زندگی می کنیم شکل می گیرد، بزرگان هم از این قاعده مستثنی نبوده اند. آن ها نیز فرزندان زمانه ی خود بودند و اگرچه از سطح اجتماع خود بالاتر آمده و پاک تر می دیدند، اما رنگ و بوی روزگار خود را داشتند. آرای ما با تلقی ها و رسوم زمانه ی ما بی ربط نیست و شئون گوناگون اجتماعی که در آن زندگی می کنیم، بر نظرات ما اثر می گذارد، چنان که در آثار مولانا نمونه های بسیاری می بینیم. حتی دانشمندانی چون ملاصدرا و ملا هادی سبزواری نیز نظری این گونه داشته و زنان را در زمره ی حیوانات آورده اند که برای نکاح شایسته اند ، یا بسیاری از شاعران و دانشمندان و سخنوران دیگر که این گونه فکر می کرده اند. امروزه که زنان در هر عرصه پا گذاشته و توانایی خود را به اثبات رسانیده اند، ایده ی گذشتگان که زنان فرع بر مردانند و برای ایشان خلقت یافته اند پذیرفته نیست. البته باید اذعان داشت یکی از علل عدم بروز قابلیت های زنان در اعصار گذشته ممنوعیت و محدودیتی بود که از جانب مردان بر ایشان تحمیل می شد. در نزد مولانا روح زن و مرد بر نمی دارد، زنی و مردی از عوارض روح اند. او روح را از مرد و زن برتر می داند. لیک از تانیث جان را باک نیست روح را با مرد و زن اشراک نیست از مونث وز مذکر برتر است این نه آن جان است کز خشک و تر است این نه آن جان است کافزاید ز نان یا گهی باشد چنین گاهی چنان مولانا معتقد است که زن در کنار سیم و زر از جاذبه های نیرومند طبیعت بشر است که خداوند آفریده و در آزمونی سخت، مرد را در معرض این جاذبه قرار داده است . او در این آزمون، گاه مجذوب خواسته های زمینی می شود که زن مصداق بارز آن است، گاه نور آسمانی جانش را می رباید و در این کشاکش پرتلاطم، کشتی وجودش را خود به سوی نجات یا نابودی نهایی می پیماید: گاهی نهد در طبع تو سودای سیم و زر و زن گاهی نهد در جان تو نور خیال مصطفی اینسو کشان سوی خوشان وان سو کشان با ناخوشان یا بگذرد یا بشکند کشتی دراین گرداب ها به دلیل آثاری که دلبستگی به مادیات بر روح و روان انسان می گذارد و او را از خدا و معنویات دور میکند، مولانا زر و زن را مظهر نفس و ملازم کافری میداند و مخاطبان خود را از پرستش آن ها باز داشته، به مبارزه با نفس فرا می خواند: زر و زن را به جان مپرست زیرا برین دو، دوخت یزدان کافری را جهاد نفس کن زیرا که اجریست برای این دهد شه لشکری را گمراهی مرد از آن جا شدت می گیرد که افزار های اغوا گری بطور کامل در زن قرار دارد. مولانا میگوید ابلیس در آغاز آفرینش و در ماجرای مهلت خواستن از پروردگار برای گمراه ساختن بندگانش، ابزار هایی چون خمر و باده و چنگ را دید، اما چون زیبایی زنان را مشاهده کرد، از فرط شادی و شعف بشکن زد و به رقص افتاد که با این ابزار ها زود تر میتوان به مقصود رسید. زیرا کیفیت و لطافت این زیبایی ها به گونه ای است که فطرت زیبایی خواه انسان را که در جستجوی تجلی خداوند است ، بدین پندار غلط می افکند که خداوند در پرده ی لطیف و نازک وجود زن جلوه کرده است. یعنی در جستجوی آب به آسانی در سراب می افتد: ..چون که خوبی زنان با او نمود که زعقل و صبر مردان میربود پس زد انگشتک به رقص اندر فتاد که بده زودتر رسیدم در مراد چون بدید آن چشمهای پر خما ر که کند عقل و خرد را بی قرار وان صفای عارض آن دلبران که بسزد چون سپند ای دل بر رو و خال و ابرو لب چون عقیق گوییا حق تافت از پرده رقیق میزان تاًثیر زیبایی زن بر مرد و مقایسه ی آن با سایر جاذبه های مادی از چشم انداز دیگری هم قابل بررسی است. شیفتگی انسان به مادیات دیگر یک طرفه است، مثلا" جاه ومال و مقام بی جان هستند و نمی توانند در بر انگیختن انسان فعا لیتی کنند، اما زن زیبا موجود زنده است و مظاهر حیات را دارا است، لذا میزان مجذوبیت انسان به او بیش از پدیده های دیگر است. مولانا می گوید: «هیچ دامی خلق را ماورای صورت خوب زنان جوان نیست. زیرا آرزوی زر و لقمه از یک طرف است: تو عاشق زری، اما زر را حیات نیست که عاشق تو باشد. در حالیکه عشق صورت زنان جوان از هر دو سوی است. تو عاشق و طالب اویی و او عاشق و طالب توست. تو حیله می کنی تا او را بدزدی و او حیله می کند تا تو به وی راه یابی.... » حال اگر زیبایی و عشوه و غمزه ی زن با صدای لطیف او نیز همراه شود، فتنه انگیزی و اغوا گری صد برابر می گردد: هست فتنه غمزه ء غمازه زن لیک آن صد تو شود ز آواز زن میتوان گفت زیبایی زن آزمون بزرگی بر سر راه مرد است، اما خود زن نیز در این آزمون خطیر آزموده میشود. به دیگر سخن، زن هم آزمون است و هم آزموده، شاید موفقیت وی در این آزمون دشوارتر از موفقیت مرد باشد. زمینه ی غریزی خطا در وجود آدمی مهیاست و ابزارهای آن نیز در اختیار اوست؛ حال اگر عقل و تقوا، مهار نفس را رها کنند، مستورگان نیز از لغزش مصون نمانند؛ چنان که مولانا میگوید: «بسیار زنان باشند که مستور باشند اما رو باز کنند تا مطلوبی خود بیازمایند…» به دلیل همین مساعد بودن زمینه های نفسانی انسان و حضور دائمی وسوسه های شیطان ، مولانا در مواضع متعددی توصیه می کند که حکایت زن و مرد نامحرم در خلوت، حکایت آتش و پنبه است که در یک چشم بر هم زدن هستی هر دو را خاکستر میکند؛ پس اجتناب از لغزشگاه ها ضروری است: هیچکس را با زنان محرم مدار که مثال این دو پنبه ست و شرار آتشی باید بشسته ز آب حق همچو یوسف معتصم اندر رَهَق(گناه) کز زلیخای لطیف سروقد همــچو شیــران خویشتن را واکشد زن در اشعار مولانا از سویی نماد عشق الهی، روح، جان، زمین و رویش است و از سوی دیگر نماد جسم، نفس، دنیا و حرص . البته این نمادپردازی های مختلف، ناشی از دوگانگی نگرش مولانا به زن است که ریشه در فرهنگ تاریخی مسلمانان دارد. نمادها بازگوکننده ی عقاید نمادپردازان است. از آن جا که عقاید اجتماعی و نیز نگرش مولانا به زن، دارای دو جنبه ی منفی و مثبت است و از سوی دیگر زن نیز دارای ویژگی ها و ابعاد مختلف است، نماد آن در اشعار مولانا، مدلولهای متعدد و گاه مخالف پیدا می کند، در بسیاری از آثار مولانا دلایلی سترگ بر نگاه خوش بینانه ی او نسبت به زنان وجود دارد و نمونه های بسیاری حاکی از تحکیم شاًن مادر در مثنوی می توان یافت: حق مادر بعد از آن شد کآن کریم کرد او را از جنین تو غریم صورتی کردت درون جسم او داد در حملش ورا آرام و خو همچو جزو متصل دید او تو را متصل را کرد تدبیرش جدا حق هزاران صنعت و فن ساختست تا که مادر بر تو مهر انداختست گاه زن نماد عشق الهی است. عشق و محبت، اکسیر حیات است و بهانه ی بودن؛ و اگر عشق نبود، هیچ نبود. حتـی کسـانی که از عشـق بی بهره اند، ادراکی از تهی بودن سـینه ی خود داشته و می فهمند که چیزی از حیات کم دارند. این معنا در جهان بینی عرفانی که آثار مولانا نمونههای درخشان آن است، ژرف تر و لطیف تر بیان میشود. عرفا معتقدند که اصل همه ی محبتها حضرت حق است و از اوست که محبت در همه هستی جاری و ساری می شود. بنابر این دیدگاه، مهر و محبت میان زن و مرد هم قطرهای از دریای بی کران محبت الهی است. چنان که مولانا میگوید: ای تـو پنـاه همـه روز مِحـَن باز سپردم به تو من خویشتن قلزم مهری که کناریش نیست قطرهً آن، الفت مردست و زن در نگرش عرفانی، خداوند خود با خویشتن، نرد عشق باخته و چون خواسته این حقیقت را آشکار سازد، مخلوقات جهان را آفریده تا آینهای برای محبت او باشند. بنابراین، عشق مجازی مرد و زن به یک دیگر جلوه ای از همان عشق مطلق الهی است.مولانا در بیان این مطلب، با رعایت جانب تشبیه و تنزیه توأمان – که سنت عرفاست- خطاب به حضرت حق میگوید: ای رهیـده جـان تـو از مـا و مـن ای لطیـفه ً روح اندر مـرد و زن مرد و زن چون یک شود آن یک تویی چون که یکها محو شد آنک تویی ایـن مـن و مـا بهر آن بـرسـاختی تـا تـو بـا خود نرد خدمت باختی تا من و توها همه یک جان شوند عاقبت مسـتغرق جـانـان شــونـد اینهمه هسـت و بیـا ای امرِ «کن» ای منــزه از بیــا و از ســخـن او حسن و زیبایی زن را دریک تلقی معنوی به شراب تشبیه کرده و صورت زیبا را به جام . در این تلقی، خداوند، ساقی شراب مزبور است که بندگان را سیراب میسازد. شیفته ی جام گشتن و در صورت زیبا متوقف ماندن کار غافلان است. بهترین کسی که می تواند نماد عشق و جمال الهی باشد، از دیدگاه مولانا «لیلی» است ؛ او در «فیه ما فیه» و هم در «مثنوی» حکایت عیبجویان لیلی را نقل می کند که به مجنون گفتند زیباتر از لیلی در این شهر بسیار است و مجنون پاسخ داد : لیلی صورت نیست و من لیلی را به صورت دوست نمی دارم؛ او برای من همچون جامی است که از آن جام، شراب می نوشم. من عاشق شرابم و شما را نظر بر قدح است؛ از شراب آگاه نیستید. ابلهان گفتنـد مجنـون را زجهل حسن لیلی نیست چندان، هست سهل بهتـر از وی صـد هزاران دلربـا هسـت همچـون مـاه انـدر شــهر مـا گفت صورت کوزه است و حسن می می خـدایــم می دهـد از نقــش وی کوزه می بینی ولیکن آن شـراب روی ننمایـد بــه چشــم نـاصـواب این تلقی عرفانی و معنوی از لیلی که سرآمد نوع زن در مقام معشوقه است، فارغ از تمایلات جسمانی و صرفنظر از جنسیت اوست؛ او با ویژگی های دیگری، مظهر و نماد حق شده است. اصولاً در ادبیات فارسی تفاوت عمدهای میان نگرش شاعران عرفانی و غیر عرفانی به زن وجود دارد و نگرش مولانا از این نظر محل درنگ است. پاک تر از لیلی در میان شخصیتهای شعر عاشقانه وجود ندارد و جالب تر آن است که او از زیبایی وافر هم برخوردار نیست، در حالی که زیبایی معشوق در اشعار عاشقانه نقش بسزایی ایفا می کند. لیلی نماد و تجلی گاه خداوند است؛ اما مولانا به مخاطبان خود توجه می دهد که این نمادپردازی نباید موجب دور شدن آن ها از توحید گردد؛ زیرا نماد، اصالت و استقلالی از خود ندارد و مقصود اصلی در به کار بردن نماد، مدلول نماد است. به عبارت دیگر، معشوقان و از جمله لیلی پرده ای برای نمایش حق هستند و نباید فراموش کرد که بنا بر اصل وحدت عشق و عاشق و معشوق، هر چه هست، خداوند است و جز او در عالم وجود نیست. این کیست این؟ این کیست این؟ در حلقه ناگاه آمده ایـن نـور اللهیسـت ایـن، از پیـش الله آمده لیـلی زیبـا را نـگر، خوش طالب مجنــون شــده وان کهربای روح بین در جذب هر کاه آمده غیرت حق، توجه نکردن بنده به معبودی غیر از خداوند، روی به توحید آوردن و استغراق در حق نیز بدین گونه بیان میشود که پادشاهی به مجنون گفت تو را چه افتاده که خود را به عشق لیلی رسوا و بی خانمان کردهای؟ بیا تا خوبان به تو نمایم و بخشم. چون خوبان را جلوه آوردند، مجنون سر فرو افکنده بود و به زیر می نگریست. پادشـاه فرمود آخر سر را برگیر و نظر کن. گفت: عشـق لیلی شمشیر کشیده است؛ اگر سر بردارم، می ترسم سرم را بیندازد. حتی مرگ لیلی در ذهن مولانا مضمون آفرین عشق الهی است. او در یکی از غزل هایش که البته بیشتر شبیه مثنوی است تا غزل ، پایان کار لیلی و مجنون را چنین باز می گوید که مجنون پس از آوارگی بسیار به محل سکونت لیلی بازگشت و از او نشان جست. به او گفتند که لیلی در غیاب وی قالب تهی کرده است، اما گور او را به وی نشان ندادند. مجنون گفت بوی لیلی راهنمای من در رسیدن به اوست، هم چنان که بوی پیراهن یوسف راهنمای یعقوب بود. خاک گورستان را مشت مشت بو کرد و سرانجام گور وی را یافت؛ نعرهای زد و جان به جانان تسلیم کرد: همان بـو شـکفتش، همان بو بکشتـش به یک نفخه حشری، به یک نفخه لایی مولانا این گونه رسیدن مجنون را به لیلی ، تمثیلی برای جستجوی بوی حق از دهان اولیاء می داند که سرانجام جان سالک را به حضرت حق رهنمون می سازد . پس میگوید: به لیلی رسید او، به مولی رسد جان زمین شد زمینی، سما شد سمایی تمام ماجراهای لیلی و مجنون در آثار مولانا با مفاهیم عرفانی و عشق الهی پیوند می خورد و با شور و اشتیاق خاصی تأویل می شود و از این طریق، معنوی ترین حضور زن در آثار او ظهور می یابد. مولانا از سویی دیگر زن را نماد روح و جان می داند، او روح و جان آدمی را از این نظر که لطیف ترین جانب وجود و پردهنشین کالبد انسان است، مؤنث و از جنس زن می شمارد: سـیمرغ کـوه قاف رسیدن گرفت باز مـرغ دلم ز سـینه پـریدن گـرفت باز خاتون روح خانه نشین از سرای تن چادرکشان ز عشق دویدن گرفت باز جان را در قالب زن دیدن، در رباعیات مولانا نیز به صورت اضافه ی نمادین «کدبانوی جان» نمایان است: جـان را که در آن خـانه وثاقش دادم دل پیـش تـو بـود من نفاقش دادم چون چندگهی نشست کدبانوی جان عشق تو رسید و سه طلاقش دادم در نگرش نمادپرداز مسلمانان، آسمان و زمین در نظام جهان، نظیری از زن و مرد هستند. قدما معتقد بودند که هفت سیاره در هفت فلک آسمان، آباء علوی یا پدران آسمانی هستند و چهار عنصر آب و باد و خاک و آتش، مادران زمینی هستند که از ازدواج آن ها و تأثیر و تأثرشان، موالید ثلاثه یعنی جماد و نبات و حیوان متولد میشوند. مولانا در اشعار خود به کرات این تفکر را منعکس کرده است: هست هر جزوی ز عالم جفت خواه راسـت همچون کهربا و برگ کاه آسـمان مـرد و زمیـن زن در خـرد هـرچه آن انداخت این می پرورد هسـت سـرگردان فلک انـدر زمین همچو مردان گرد مکسب]بهر زن ویـن زمیــن کدبـانـویها میکنــد بـر ولادات و رضـاعـش میتنـد پس زمین و چرخ را دان هوشـمند چون که کـار هوشـمندان میکنند پدیده های طبیعی عالم را چنین زنده و جاندار و در تعامل با یک دیگر دیدن، از اندیشه ای پویا، ژرف، اسطوره ساز و نمادپرداز برمی آید که مولانا بی تردید نمونه ی اعلای آن را داشته است. او در غزل ها نیز بارها به مادر بودن زمین اشاره کرده است ، از جمله : - از چار مادر برترم و ز هفت آبا نیز هم من گوهر کانی بدم کاینجا به دیدار آمدم - به مثل خلقت مردم نزاد از خاک و از انجم وگرچه زاد بس نادر ازین دامـاد و کـدبانو - زمین چون زن، فلک چون شو، خورد فرزند چون گربه من این زن را و این شو را نمی دانم، نمی دانم - ای جانها ماکوی او، وی قبلهً ما کوی او فراش ایـن کو آسمان، وین خاک کدبانوی او این نمادپردازی با توجه به خاصیت باروری، رویش و پرورش زمین صورت گرفته است. ویژگی های منفی یـا آن چه که قدما در وجـود زن منفی می انگاشتند، سـبب نمادپردازی های منفی نیز درباره ی زن شده است. یکی از بارزترین این موارد، زن را نماد نفس قرار دادن است که در اشعار مولانا نمونه های فراوان دارد. البته باید توجه داشت که نفس به معنی «روح و جان» هم هست و در این معنی ، نماد منفی نیست. علاوه بر این در زبان عربی به لحاظ قائل بودن جنسیت برای اشیاء و اسامی، واژه ی نفس، مؤنث تلقی می شود. این تلقی در نمادپردازی مسلمانان بی تأثیر نبوده است. مولانا در توجیه مؤنث شمردن نفس به اعتبار لفظی در زبان عربی می گوید: ... این حمیرا لفظ تأنیث است، و جان نـام تـأنیـثـش نهنــد ایــن تــازیــان لیک از تأنیث جان را بـاک نیسـت روح را بـا مـرد و زن اشـراک نیســت از مـؤنـث و ز مذکـر بـرتـرسـت این نه آن جانست کز خشک و ترست با این همه خود مولانا چنان که پیشتر گفتیم، جان را مؤنث می دانست. او نفس کلی را هم که سبب آموختن علوم و آشکار شدن معارف می شود ، در وجود زنی که مادر و معلم است، نمادینه کرده است: چه ها می کنـد مادر نفس کلی که تا بی لسـانی بیابد لسـانی اما از این نمادهای مثبت که بگذریم، زن از دیدگاه مولانا نماد نفس در معنای منفی هم هست . مولانا نفس انسان را زن و عقل او را مرد می داند و مخالفت زن و شوهر را در نزاع و مشاجره ی خانوادگی به مخالفت نفس با عقل تأویل می کند؛ زیرا زن مایحتاج زندگی را می خواهد و شوهر او را به صبر و توکل فرامی خواند: ... مـاجـرای مـرد و زن افتــاد نقـل آن مثـال نفس خود می دان و عقـل این زن و مردی که نفس است و خرد نیک بایسته سـت بهر نیـک و بـد زیـن دو بـایسـته دریـن خـاکی سـرا روز و شب در جنگ و اندر ماجرا زن همی خـواهـد حـویـج خـانقـاه یعنی آب رو و نان و خـوان و جاه نفـس همچـون زن پی چـاره گـری گـاه خـاکـی گـاه جویـد سـروری عقـل خود زین فـکرها آگـاه نیسـت در دمـاغـش جـز غـم الله نیســت در مهربانی های ناموجه مادر به طفل نیز که مثلاً به پدر اعتراض می کند که بچه از رفتن به مکتب، لاغر و نزار شده، مولانا میگوید: از این مادر و مهربانی های بی موردش فرار کن ، زیرا «سیلی بابا به از حلوای اوست»: هسـت مادر نفس و بـابـا عقل راد اولش تنـگی و آخر صـد گشـاد مولانا از این که نفس را زن، و عقل را مرد تلقی می کنند، اظهار خرسندی کرده تلویحاً می گوید خوب است که نفس زن است و ضعیف، و عقل مرد است و قوی ؛ اگر نفسِ زشت نهاد، زن نبود و مرد بود، آن وقت چه می کردیم؟! وای آنــکه عقــل او مــاده بـود نـفس زشـتش نـر و آمـاده بود لاجـرم مغلـوب بـاشــد عقـل او جز سوی خسران نباشد نقل او ای خنک آنکس که عقلش نر بود نفس زشتش ماده و مضطر بود نمادپردازی همواره بر مبنای تشابه میان نماد و مدلول نماد صورت می گیرد. تشابه میان نفس و زن از دیدگاه مولانا، چنان که در موارد پیشین ملاحظه شد، دنیاخواهی و راحت طلبی است ؛ تشابه دیگر ریاکاری و مکاری، و راهزنی دل و دین است: هلا ای نفس کدبانو، بنه سر بر سر زانو ز سالوس و ز طراری نگردد جلوه این معنی توجه به جلوه های کاذب ظاهری و تعلقات دنیوی هم شباهت دیگر آن دو است: زن آن باشد که رنگ و بو بود او را ره و قبله حقیقت نفس اماره ست زن در بینت انسان یکی از مصادیق زنان که با همین ویژگی، نماد نفس اماره واقع شده، بلقیس است. او به لحاظ گردن نهادن به حقیقت و ایمان آوردن به سلیمان، مورد ستایش مولانا واقع شده است، اما باید توجه داشت که مولانا از دیدگاهی دیگر، او را پیش از پذیرفتن دعوت سلیمان، نماد نفس اماره دانسته که هدهد عقل در گوشه ی سرایش نشسته، هر لحظه منقار اندیشه بر سـینه ی وی می کوبید تا از خواب غفلت بیدارش کرده، نامه به او عرضـه دارد. دلبستگی بلقیس به تخت پادشاهی خود که قرآن هم بدان اشاره کرده، نمونهای از تعلقات مادی و دنیوی بلقیس است که زمینه ی نمادپردازی مزبور را بیش تر فراهم کرده است. در نمادپردازی های مولانا، پدر هم چنان نماد عقل است و نشانگر امتیاز انسانی و مادر نماد جسم است و مشخصه ی جانب حیوانی ، و ناگفته پیداست که شرف اصلی از آن پدر است: تو را چو عقل پدر بوده است و تن مادر جمال روی پدر درنگر اگر پسری در خانواده، زن به علت طرح و درخواست مایحتاج مادی و ترغیب شوهر به عملی ساختن آرمان های دنیوی ، نماد حرص و طمع و جانب تاریک زندگی محسوب می شود و مرد به دلیل عدم توجه به دنیا و کوشش در مسائل معرفتی باز هم نماد عقل و مایه ی روشنایی است: عقل را شو دان و زن را حرص و طمع این دو ظلمانی و منکر، عقل شمع دنیـا با جاذبههای نفسـانی که دارد، به منزله ی زنی اسـت که بایـد از آن حذر کرد وگرنه «مرگ پیش از مرگ» که آرمان عارفان است، حاصل نخواهد شد: جهدی بکن ار پند پذیری دو سه روز تا پیشتر از مرگ بمیری دو سه روز دنیـا زن پیـرست چـه باشـد گـر تـو بـا پیرزنی انس نگیری دو سه روز در این مورد خاص که البته مفهوم نمادینش درباره ی اولیاء هم عمومیت پیدا کرده، حضور دنیایی زن نه تنها مردود تلقی نشده، بلکه لازم و ضروری هم دانسته شده است و گفته اند اگر این حضور وی نبود، وجود مبارک از غایت هیبت تجلیات و انوار حق گداخته می شد. زن در حریم خانواده، از دیدگاه مولانا ارزش خاصی دارد. در شعراو همسر مهم ترین انگیزه ی مرد در فعالیتهای روزانه و تحمل بار گران زندگی است. بسیاری از حکایتها و تمثیلهای مولانا در زمینه ی خانواده و با بازیگری همسران ساخته شده است و این نشان می دهد که او در بیان معارف و حقایق ، از زندگی عادی و روزمره ی مریدان خویش در خانواده الهام می گرفته است. حتی عشقبازی زن و مرد در حریم خانواده و رابطه ی زناشویی در ذهن مولانا و تخیل او، بر خلاف سنت شاعران، شعرآفرین شده و چنان مقبول افتاده که آن را تکرار هم کرده است: جبرئیل است مگر باد و درختان مریم دست بازی نگر آن سان که کند شوهر و زن بـاد روح قدس افتـاد و درختان مریم دست بازی نگر آن سان که کند شوهر و زن در جای دیگر با الهام از این قضیه می گوید عشقبازی فقط به زن و شوهر اختصاص ندارد ؛ تمام اجزای عالم مثل حادث و قدیم و عین و عرض در حال عشقبازی با یک دیگر هستند، منتهی هر یک به نوعی مخصوص خود . سپس در مقـام مصـلح اجتماعی و بـا نـگرش کاملاً دینـی مخاطب خـود را به رعایت خوشرفتاری و عدالت با همسر فرا می خواند و او را هشدار می دهد که آیا در آن شب عروسی ، همراه عروس، او را به عنوان امانتی خوش به تو نسپرد؟ پس توجه داشته باش که هر رفتاری را تو با او داشته باشی ، خدا هم با تو خواهد داشت: آنچه بـا او تـو کنـی ای معتمـد از بـد و نیـکی، خـدا با تـو کند رفتار او با زنان خاندان خود نیز توأم با تکریم و مهربانی بوده است. زنان در خاندان مولانا از اهمیت ویژه ای برخوردار بودند و همواره از نظر حقوقی با مردان مساوی دانسته می شدند. افلاکی از همسر اول مولانا یعنی گوهر خاتون سمرقندی مطلبی نقل نکرده، اما از همسر دوم او یعنی کراخاتون قونوی مطالب بسیاری آورده است که همگی محل تأمل و تأنی است . با این حال مهم ترین زن در خاندان مولانا، عروس او بود به نام « فاطمه خاتون » که دختر صلاح الدین زرکوب و مادر چلپی جلال الدین امیر عارف نیز بود. دکتر عبد الحسین زرین کوب در « پله پله تا ملاقات خدا» آورده است: مولانا در آن چه با سلطان ولد در الزام رعایت شیخ و فاطمه خاتون به بیان می آورد، وصلت با شیخ را با آن که از خانواده ای روستایی و فقیر بودند، برای خاندان خود مایه ی سرفرازی و خرسندی بسیار می دانست . یکی از دلایلی که فاطمه خاتون نزد مولانا از ارج و قرب بسیار برخوردار بود، پدر فاطمه خاتون یعنی صلاح الدین زرکوب بود که پس از شمس از اهمیت ویژه ای نزد مولانا برخوردار بود. مولانا زمانی که هنوز فاطمه خاتون کودک بود و به همسری فرزند وی در نیامده بود، به دلیل علاقه ی فراوان به پدرش ، تعلیم و تربیت او را به عهده گرفت و معلم او شد و ابتدا سواد و قران به وی آموخت. در بررسی زن در آثار مولانا ذکر این نکته ضروری به نظرمی رسد که نمادپردازی های منفی در این زمینه بسیار قاطع و بی رحمانه است، اما در برابر، نمادپردازی های مثبت از گستره ی وسیعی برخوردار نیست ؛ هم چنان که نگرش منفی او به زن در برابر نگرش مثبتش رنگ می بازد. ژیلا مشیری، کارشناس پژوهش کده ی مردم شناسی سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری سایت پل ادبی منابع: زمانی ، کریم / شرح جامه مثنوی / انتشارات روزنامه اطلاعات /تهران /۱۳۸۱ شمیل، آنماری / بدره ای فریدون / من بادم و تو آتش / تهران /طوس /۱۳۷۸ عباسی شهاب الدین /گنجینه معنوی مولانا /انتشارات مروارید/ چاپ اول /۱۳۸۳ تدین، عطاالله /مولانا و طوفان شمس /تهران / انتشارات تهران / چاپ دوم /۱۳۷۵ زرین کوب، عبدالحسین / پله پله تا ملاقات خدا / تهران /۱۳۷۷ اسفار اربعه /جلد ۷ مناقب العارفین /افلاکی
-
عملیات فتح المبین در یک نگاه اجمالی پدید آورنده : نام عملیات: فتح المبین; - منطقه عملیات: جبهه جنوب، غرب شوش و دزفول، غرب رودخانه کرخه; ، صفحه 56 هدف: آزاد سازی مناطق اشغالی; رمز: یا زهرا علیها السلام; تاریخ شروع عملیات: 2/ 1/ 61 ; روزهای درگیری: 2/ 1/ 61 الی 10/ 1/ 61 ; مراحل عملیات: چهار مرحله ; مرحله اول: 2/ 1/ 61 ; مرحله دوم: 4/ 1/ 64 ; مرحله سوم: 7/ 1/ 64 ; مرحله چهارم: 8/ 1/ 64 ; وسعت منطقه درگیری: 2500 کیلومتر مربع; وسعت منطقه آزاد شده: 2500 کیلومتر مربع; استعداد خودی: ارتش 35 گردان، سپاه 100 گردان; استعداد دشمن: 7 تیپ زرهی ، 20 تیپ پیاده ، 10 گردان توپخانه. نتایج عملیات: آزادی سازی 2500 کیلومتر مربع از خاک جمهوری اسلامی ایران، رسیدن نیروهای خودی به مرزهای بین المللی در منطقه غرب شوش و دزفول; آزاد سازی سایت 4 و 5 رادار و ده ها بخش و روستای ایران; آزادسازی جاده مهم و استراتژیک دزفول - دهلران; خارج شدن شهرهای دزفول، اندیمشک، شوش و مراکز مهمی، هم چون پایگاه هوایی دزفول از تیر رس توپخانه دشمن; انهدام بیش از 4 لشکر عراق; اسارت بیش از 15000 نفر از سربازان، درجه داران و افسران ارتش عراق; انهدام 361 دستگاه تانک و نفربر، 18 فروند هواپیما، 300 دستگاه خودرو، 50 قبضه توپ و 30 دستگاه مهندسی; به غنیمت گرفتن 320 دستگاه تانک و نفربر، 500 دستگاه خودرو، 165 قبضه توپ، 50 دستگاه مهندسی و مقادیر زیادی سلاح و تجهیزات انفرادی.
-
اولین نگاه به نرم افزار Explorer در ویندوز 8
irsalam پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در اخبار شرکت های بزرگ
اولین نگاه به نرم افزار Explorer در ویندوز 8 امروز مایکروسافت به طور رسمی تصاویری منتشر کرد که می توانند ذهنیت بیشتری از ویندوز بعدی در ما ایجاد کنند. اگر روی لینک کلیک کنید، تصاویر و توضیحاتی را مشاهده خواهید کرد که در وصف بهبود نرم افزار Explorer (کاوشگر فایل ها) در ویندوز های مختلف ارائه شده اند. اما نکته اصلی، به کار گرفته شدن رابط کاربری Ribbon در این نرم افزار است. رابط کاربری ای که اول در مایکروسافت آفیس خودش را نشان داد و رفته رفته در نرم افزار های مختلف از آن استقبال گسترده ای صورت گرفت. حال چه دوست داشته باشید یا نه، مایکروسافت فکر می کند این رابط کاربری مزایای جدی ای دارد: اول این که قابلیت هایی را که در رابط کاربری فعلی اکسپلورر از دید پنهان شده بودند و برای استفاده از آن ها به افزونه های شخص ثالث نیاز داشتید، جلوی چشمتان خواهد آورد. دوم این که برای هر دستوری در رابط Ribbon، میانبر های کیبردی تعریف خواهد شد. چیزی که افراد بسیاری درخواستش کرده بودند. سوم این که می توانید از نوار ابزار «دسترسی سریع» رابط کاربری را سفارشی سازی کنید. همانطورکه در بسیاری از شایعات شنیده می شد، مایکروسافت از هر نظر Ribbon را جدی گرفته است و می خواهد سعی کند تا حد ممکن، یک رابط کاربری مشترک را در تمام نرم افزار هایش پیاده سازی کند. اما شما چقدر به این تغییر روی خوش نشان می دهید و این سبک رابط کاربری را تا چه اندازه به سيستم عامل های دیگر ترجيه مي دهید؟ نظرتان را با نارنجی در میان بگذارید. -
مقدّمه دوره نوجوانى حساسترین و با اهمیتترین دوران زندگى انسان است كه معمولاً بین سنین 12 الى 18 سالگى مىباشد. در این دوره فرد نه كودك و نه هنوز به درستى بالغ شده است و دوره بحرانى زندگى خود را مىگذراند كه گاهى رفتار و اعمال كودكانه او موجب آزار بزرگترها و گاهى رفتار عاقلانه او باعث تحسین و تعجّب آنها مىشود. نوجوان در سنینى قرار دارد كه به درستى نمىداند چه باید بكند؟ كدام شیوه را در زندگى خود برگزیند؟ برخى بزرگترها به او مىگویند: تو هنوز بچّهاى! گاهى دیگران به او مىگویند: تو دیگر بزرگ شدهاى چرا كار بچّهگانه از تو سر مىزند؟ او خود را در این امر و نهى، سرزنش و عتاب، حیران مىبیند. مراحل رشد دوره نوجوانى به سه مرحله تقسیم مىشود: 1. مرحله قبل از بلوغ: كه هنوز فرد در این مرحله احساس كودكى مىكند و به تدریج صفات بلوغ شروع به ظاهر شدن مىكند. 2. مرحله بلوغ: كه بین مرحله كودكى و نوجوانى قرار دارد. معیارهاى بلوغ در این مرحله ظاهر مىشود و بیشترین تغییر جنسى صورت مىگیرد و بر والدین و مربیان لازم است در این مرحله عنایت ویژهاى به نوجوان نمایند و راهنمایىهاى لازم را نسبت به او دریغ ننمایند و نوجوان را از نظر فكرى یارى دهند. چون آنان براى رشد روانى و سازندگى خود، نیازمند هدایت و راهنمایى مربیان صالح و اندیشمند هستند تا چگونه زیستن را بیاموزند و هویت خود را دریابند و از بروز اعمال ناهنجار در برابر حوادث به وجود آمده جلوگیرى نمایند. 3. مرحله بعد از بلوغ: كه شخصیت نوجوان تا حدّى در این مرحله شكل گرفته و انتخاب دوست، شغل، رشته تحصیلى و... بهترین همدم او در زندگى است. نوجوان در این مرحله با تغییراتى روبهروست كه از جمله آن، رشد بىتناسب اعضا و اندامهاست كه گاهى نمىتواند بر اندامهاى خود مسلّط شود. پر انرژى، پر سر و صدا و شلوغ، كمحوصلگى، سركش و طاغى و ناآرام بودن، دوستدار احترام به شخصیت و استقبال از راهنمایىهاى دیگران، از دیگر ویژگىهاى اوست. نهجالبلاغه یكى از برترین كتابى است كه به اخالقرآن (برادر قرآن) شهرت یافته است. این كتاب «آن چنان بزرگ و با عظمت است كه دست عقول بشر به این آسانى به آن نمىرسد. دلیل آن همین است كه این كتاب تراوش روح با عظمت كسى است كه مظهر اسم اعظم خداوند است، معلّم جبرائیل، قرآن ناطق و بزرگترینِ مفسّران و تربیت شده پیامبر عظیمالشّأن است.»1 سخنان حضرت على علیهالسلام كه نهجالبلاغه بخشى از آن مىباشد، از نظر قواعد ادبى و لفظى و اخلاقى در حدّ معجزه است و تا كنون هیچ كلام بشرى به پاى آن نرسیده و با آن برابرى ننموده است. ابن ابىالحدید معتزلى ـ شارح بزرگ نهجالبلاغه ـ در مقدّمه كتاب خود مىنویسد: «بحق، سخن على علیهالسلام فوق كلام مخلوق و دون كلام خالق مىباشد.» نهج البلاغه مشحون از مواعظ و حكم آموزنده درباره موضوعات مختلف از جمله «نوجوانان» است كه به كارگیرى آن، مهمترین راهحل جهت تربیت و سعادت مىباشد. ما در بحث «نگاه نهجالبلاغه به نوجوانان» به چند محور اشاره مىكنیم كه عبارتند از: الف: نوجوان و تربیت. ب: نوجوان و عبادت. ج: نوجوان و الگوپذیرى. د: نوجوان و دوستیابى. ه: نوجوان و سیاست. و: نوجوان و گناه. الف) نوجوان و تربیت در تربیت نوجوانان باید به چند اصل تربیتى توجّه نمود؛ از جمله: شناخت مسائل این نسل، توجّه به پایههاى خُلقى این نسل، توجّه به اصل محبت و انس و دوستى با نوجوانان و پرهیز از اعمال قدرت و اجبار. على علیهالسلام به تربیت نفس توجّه ویژهاى دارد و مىفرماید: «اى مردم! خودتان عهدهدار تربیت نفس خویش باشید و آن را از كشیده شدن به طرف هوسها و عادات ناروا باز دارید.»2 و نیز مىفرماید: «زنهار! زنهار! در تربیت و سازندگى خویشتن تلاش كن».3 امام على علیهالسلام به پدران نیز توصیه مىكند: «با فرزندان خود دوست شوید؛ زیرا مودّة الآباء قرابة بین الأبناء؛ دوستى میان پدران سبب خویشاوندى میان فرزندان است».4 و نیز به علت تأثیر خانودهها بر شخصیت نوجوانان، سفارش مىكند: «روابط خود را با افراد با شخصیت و اصیل و خانوادههاى صالح و خوشسابقه، برقرار ساز».5 امام تأثیر محیط و جامعه را در تربیت فرزندان، به ویژه نوجوانان، گوشزد مىكند و مىفرماید: «واسكن الأمصار العظام فانّها جِماع المسلمین، واحذر منازل الغفلة و الجفاء و قلّة الأعوان على طاعة اللّه؛ در شهرهاى بزرگى كه مركز اجتماع مسلمانان است، مسكن گزین و از محیط و جوامعى كه اهل غفلت و ستمكارى در آنجا هستند و یارانِ مطیع خدا كمتر در آن نواحى یافت مىشوند، بپرهیز.»6 ب) نوجوان و عبادت طرز ارائه مسائل مذهبى به نوجوانان اهمیت بسیارى دارد. امور مذهبى را به گونهاى باید به آنها ارائه داد كه آنها احساس كنند در زندگى روزمره، این امور قابل پیاده شدن است. و باید علم و دین را توأمان به نوجوانان آموخت. «عبادت» مهمترین بخش اصول اسلام مىباشد و در نهجالبلاغه به بندگى خدا و عبادت توجّه و تأكید بیشتر شده است. عبادت اثرات دنیوى بسیارى دارد كه از جمله آن آرامش روانى و سلامت نفس مىباشد. على علیهالسلام مىفرماید: «در تمام امور زندگى خود، خداوند را اطاعت كن؛ زیرا اطاعت از خداوند، بر هر كارى مقدّم است. نفس خود را به سوى عبادت بكشان و با آن مدارا كن.»7 از مهمترین اركان عبادت، نماز و روزه و عمل به قرآن مىباشد. على علیهالسلام توجّه به نماز و روزه و خواندن قرآن را گوشزد فرموده، از جمله: «نماز، گناهان انسان را مىریزد»8، «بهترین وسیله نزدیكى به خداوند، روزه ماه مبارك رمضان است»9 و «حقّ فرزند بر پدر این است كه نام نیكویى براى او انتخاب كند، اخلاق و ادب به او بیاموزد و قرآن را به او آموزش دهد».10 ج) نوجوان و الگوپذیرى «الگوها» در تربیت، تأثیر بسیار زیادى دارد و هر چقدر الگو محبوبتر باشد، تأثیرپذیرى آن نیز بیشتر است. حضرت على علیهالسلام از یك طرف بهترین الگو براى نوجوان و جوان مىباشد، چون امام دوران كودكى و نوجوانى را در كنار پیامبر اكرم صلىاللهعلیهوآله گذراند و رفتار او را براى خود الگو قرار داده است؛ لذا مىفرماید: «پیامبر صلىاللهعلیهوآله مرا از دوران كودكى تحت تربیت خود گرفتند و هر روز یك اخلاق نیكو را به من تعلیم و دستور مىدادند.»11 قرآن كریم به مسلمانان خطاب مىفرماید: «رسول خدا صلىاللهعلیهوآله یك الگو و سرمشق كامل مىباشد.» و حضرت على علیهالسلام و فرزندانش بهترین الگو براى نوجوانان و جوانان مىباشند. از این رو با تبیین سیره زندگى امام مىتوان امام را در تمام مراحل به عنوان الگو انتخاب كرد. باید توجّه نمود افرادى كه در سمت مربّى و معلّم نوجوان مىباشند، الگوى مناسب در تربیتاند و نوجوان آداب زندگى را غالباً از اطرافیان ـ به ویژه مربّیان ـ فرا مىگیرد. پس لازم است آنها خود را با الگوى برتر تطبیق نمایند و نفس خود را اصلاح سازند، و عملاً به تربیت نسل جدید بپردازند. على علیهالسلام مىفرماید: «هر كس كه خودش را در منصب رهبرى مردم قرار دهد، لازم است قبل از تعلیم دیگران، نفس خودش را اصلاح كند.»12 د) نوجوان و دوستیابى نوجوان به داشتن «دوست» احساس نیاز مىكند و از اینرو باید او را در انتخاب دوست یارى نمود. دوست به حدّى در یك نوجوان تأثیر دارد كه او خود را همرنگ دوستش مىكند و حتّى از لباس، رفتار و كلام او تقلید مىنماید. داشتن دوست، نوجوان را از تنهایى كه ممكن است افسردگى و انزوا را در برداشته باشد، مىرهاند. امام على علیهالسلام در نهجالبلاغه به یافتن «دوستان خوب» اشاره مىفرماید و تأكید دارد كه: دوستان را ابتدا مورد آزمایش و امتحان قرار دهید و وقتى دوستى را خوب یافتید، او را از دست ندهید. امام علیهالسلام مىفرماید: «عاجزترین مردم كسى است كه از به دست آوردن دوست، ناتوان باشد و از او عاجزتر كسى است كه دوستانِ به دست آورده را ترك گوید.»13 نوجوان وقتى دوستى را یافت و یا درصدد یافتن دوستانى مىباشد، باید به چند مسأله توجّه نماید: ابتدا اینكه به آراء و افكار دیگران احترام بگذارد و خود، فردى فروتن و متواضع باشد. و دیگر اینكه در دوستى، افراط و تفریط روا ندارد كه ثمره آن، پشیمانى و ثمره دوراندیشى و میانهروى، سلامت و رستگارى است.14 و سوم اینكه راستگو بوده و به عهد خود وفا نماید، چون «هر كس امانتدار نباشد ضرر كرده و به مقصد نمىرسد»15 و چهارم اینكه با دوستانش خوشرو بوده و حُسن خُلق را سرمشق خود قرار دهد. امام على علیهالسلام مىفرماید: «اكرم الحسب حُسن الخلق؛ برترین خویشاوندى، خوشرویى و حُسن خلق است.»16 اما به پیروان خود گوشزد مىفرماید: «از دوستى با افرادى كه ضعیفالعقل و بدعمل هستند، بپرهیز؛ زیرا انسان را با دوستش مىشناسند.»17 و یا مىفرماید: «از رفاقت با كسانى كه افكار و ظاهر اعمالشان ناپسندیده است، برحذر باش؛ چرا كه آدمى به رویّه و روش رفیقش خو مىگیرد و به افكار و اعمال او معتاد مىشود.» ه) نوجوان و سیاست نوجوان و جوان كه پرجمعیتترین بخش هر جامعه ـ بهویژه جهانآسیائى و آفریقائى را تشكیل مىدهد، طبعاً باید با «سیاست» آشنا بوده و نقش برجستهاى در امور ادارى ایفا نماید و نظام سیاسى حاكم نیز با حُسن نیّت، اعتماد این قشر عظیم را به خود جلب سازد. آرى، لازم است با تشكیل جلسات متعدّد، جوانان و نوجوانان را با مسائل سیاسى آشنا كرده و نقش قدرتهاى سلطهگر را به آنها گوشزد نمود و آنها را آزاده بار آورد. حضرت در اینباره مىفرماید: «بنده دیگران مباش، خداوند تو را آزاد آفریده است.»18 و) نوجوان و گناه على علیهالسلام دوران نوجوانى را از سه جهت بسیار حسّاس بیان مىكند: اوّل اینكه قلب نوجوان مانند زمین، خالى و مساعد است كه هرچه در آن بكارى همان درو مىكنى: «انّما قلب الحدث كالأرض الخالیة مهما اُلقى فیها من كلّ شىء قبلته»19 و دوم اینكه دوران نوجوانى را زودگذر مىداند و گوشزد مىفرماید سریعاً آن را دریابید: «بادر شبابك قبل هرمك و صحتك قبل سقمك»20 سوم اینكه شیطان در این زمان به نوجوان زیاد روى مىآورد و لازم است براى آن پناهگاه خوبى در نظر گرفت كه بهترین پناهگاه، قرآن كریم، ائمه علیهمالسلام و ادعیه مىباشد و گرنه، گناه انسان را در دنیا و آخرت رسوا مىسازد و بركت را از مال او برمىدارد و ناراحتىهاى روانى را نصیبش مىسازد. از نظر على علیهالسلام هر گناهى در زندگى، آثار سوئى دارد، مثلاً: دروغ، ایمان را از انسان دور مىكند21؛ فحش و بدزبانى، زهد را دور مىسازد و سخنچینى، رابطه دوستى را از بین مىبرد.22
-
دوستان این شعر زیبای استاد هوشنگ ابتهاج (ه.ا.سایه) رو حتما بخونید.یکی از زیباترین اشعاریه که من شنیدم. ارغوان شاخه همخون جدا مانده من آسمان تو چه رنگ است امروز؟ آفتابی ست هوا؟ یا گرفته است هنوز ؟ من در این گوشه که از دنیا بیرون است آفتابی به سرم نیست از بهاران خبرم نیست آنچه می بینم دیوار است آه این سخت سیاه آنچنان نزدیک است که چو بر می کشم از سینه نفس نفسم را بر می گرداند ره چنان بسته که پرواز نگه در همین یک قدمی می ماند کورسویی ز چراغی رنجور قصه پرداز شب ظلمانیست نفسم می گیرد که هوا هم اینجا زندانی ست هر چه با من اینجاست رنگ رخ باخته است آفتابی هرگز گوشه چشمی هم بر فراموشی این دخمه نینداخته است اندر این گوشه خاموش فراموش شده کز دم سردش هر شمعی خاموش شده یاد رنگینی در خاطرمن گریه می انگیزد ارغوانم آنجاست ارغوانم تنهاست ارغوانم دارد می گرید چون دل من که چنین خون آلود هر دم از دیده فرو می ریزد ارغوان این چه رازیست که هر بار بهار با عزای دل ما می آید؟ که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است وین چنین بر جگر سوختگان داغ بر داغ می افزاید؟ ارغوان پنجه خونین زمین دامن صبح بگیر وز سواران خرامنده خورشید بپرس کی بر این درد غم می گذرند ؟ ارغوان خوشه خون بامدادان که کبوترها بر لب پنجره ی باز سحر غلغله می آغازند جان گل رنگ مرا بر سر دست بگیر به تماشاگه پرواز ببر آه بشتاب که هم پروازان نگران غم هم پروازند ارغوان بیرق گلگون بهار تو برافراشته باش شعر خونبار منی یاد رنگین رفیقانم را بر زبان داشته باش تو بخوان نغمه ناخوانده ی من ارغوان شاخه همخون جدا مانده من
-
شادی در مفهوم مطلق آن البته نزد اسلام نه تنها تقبیح نشده بلکه به شاد بودن و شاد کردن توصیه شده و از غم زدگی تحذیر هم شده است. در روایت است که: وَ مَا عُبِدَاللَّهُ بِشَیْءٍ - أَحَبَّ إِلَى اللَّهِ مِنْ إِدْخَالِ السُّرُورِ عَلَى الْمُؤْمِن(بحارالأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج 71، ص288)؛ و خدا عبادتى نشده كه دوست تر داشته باشد از شاد كردن مؤمن. اما منظور از شاد بودن و شاد کردن در این مقاله شادیهایی است که محصول تفریحات رایج در عرف ماست. در عرف ما شادی در دامنه دوستی ها، مهمانی ها، سفرهای سیاحتی، لذتهای جنسی، ترانه خوانی و سرگرمی های مفرح و ... قابل تعریف است که تبیین نظر اسلام در این موارد، مبین موضعگیری اسلام در قبال شادی های عرفی است . دوستی ها: بسیاری از شادیهای عرفی فقط در سایه ارتباط با دوستان به دست می آیند که اسلام نه تنها مخالفتی با آنها ندارد بلکه به آن سفارش می نماید. اسلام شوخی های بین دوستان را هم به دیده مثبت می نگرد و ضمن سفارش به پرهیز از زیاده روی و تخریب شخصیت خود و دیگران، به آن توصیه می کند.«رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) می فرمود: من شوخی می کنم ولی جز حق نمی گویم.» مفاد این حدیث این است که برای شاد کردن خود و یا دیگران نباید پا را از جاده حق بیرون نهاد. ولی شوخی شادی آفرین در چهارچوب ارزش ها، سنتی از سنن ایشان به شمار می رود. حضرت در سخنی دیگر می فرماید: مؤمن شوخ و خنده رو و منافق اخمو و عصبانی است. امام صادق(علیه السلام) نیز هیچ مؤمنی را بی بهره از شوخی نمی داند. روزی حضرت به یکی از یارانش به نام یونس شیبانی فرمود: با یکدیگر شوخی می کنید؟ گفت: کم. حضرت فرمود: اینگونه نکنید، زیرا شوخی از خوشخویی است و تو به وسیله آن، برادرت را شاد می کنی.»(تابناک ،گفتگو با حجت الاسلام علوی ) اسلام با اشرافی که بر روح و روان آدمی دارد در زمینه شادی راهکارهای اساسی دارد که رعایت آن راهکارها شادی را در انسان نهادینه می کند و از ظاهر به باطن می برد. اسلام با ریشه های اساسی غم انگیزی مبارزه می کند و غمی که موجب افسردگی شود را ازشیطان می داند مهمانی و دید و بازدید هم یکی از اسباب شادی و برطرف کننده غم و افسردگی است که اسلام تحت مفاهیمی چون صله رحم و مهمان نوازی اکیدا بدان تشویق و ترغیب نموده و هیچ ابهامی در این خصوص باقی نگذاشته است. در بسیاری از موارد همچون تولد فرزند، مجلس عروسی، بازگشت از سفر حج و ... سفارش به مهمانی دادن و ولیمه دادن نموده است. هم اکنون نیز بسیاری از مجالس شاد ما به جهت رعایت همین سنت های اسلامی است. سفرهای سیاحتی نیز در اسلام مقبول است. دین ما اساسا نظر مثبتی نسبت به سفر دارد. اسلام برای رعایت حال مسافر روزه را از ذمه اش برداشته و در نمازش تخفیف داده و حقوقی هم برای وی قائل شده و برای نشاط و فرح سفر نیز دستوراتی داده است. در روایت است که: وقتى به سفر مىروید، سفره با خود بردارید و غذاهاى خوب (مناسب) در آن نهید.(آداب سفر در فرهنگ نیایش، فصل 3: تهیهى غذا جهت مسافرت و آداب و اذكار آن ... ص 136) ضمنا دلیلی هم قرار نداده که مومن مجبور باشد سفرش را مختوم به زیارات و اماکن مقدسه نماید؛ بلکه نفس سفر به جهت شاد بودن و شاد کردن را می پذیرد و به هیچ وجه آن را لهو تلقی نمی کند. نقل است که: «از وطنهاى خود دور شوید و مسافرت كنید كه در سفر پنج فائده است: سفر باعث تفریح و انبساط روح است و اندوه و آزردگیها را برطرف میكند، یكى از راههاى تحصیل درآمد و تأمین معاش است و وسیله فراگرفتن علم و تجربه است، مسافرت به انسان آداب زندگى مىآموزد و آدمى در سفر با افراد با فضیلت و با اخلاق برخورد میكند و با آنان دوست مىشود.» (الحدیث ، روایات تربیتى، ج2، 146، فوائد مسافرت ...) لذتهای جنسی: شادی از کانال لذتهای جنسی نیز در متن ازدواج در اسلام جریان دارد. اشکال مختلف ازدواج در اسلام معرفی و جایز دانسته شده است. ازدواج دائم و ازدواج موقت (آنجا که دائم مشکل زا و به خلاف مصلحت است) مستحب موکد و جزء سنت معرفی شده است. حتی برای آنکه همه زنان، که تعدادشان همواره بیش از مردان است، بتوانند ازدواج کنند، بیش از یک ازدواج را به طور همزمان برای زنان ممنوع کرده است تا همگان بتوانند از لذتهای جنسی بهره ببرند و محروم نمانند، اما روابط جنسی نامشروع را از آنجا که مشتمل برستم، سوءاستفاده، بی تعهدی در قبال خانواده و فساد در جامعه است را، جایز نمی داند. و معتقد است که شادی های غیر مجاز باعث اندوههای طولانی و طاقت فرسا برای شخص یا دیگران و حتی نسلهای بعد می شود. مجالس عروسی: اما شاد شدن از طریق صدای خوش و ترانه های شاد که امروزه بیشتر از هر زمان دیگری رونق پیدا کرده و همیشه یک بحث جنجالی در محیط افکار اسلامی بوده و هست. اسلام به علاقه فطری بشر به صداهای زیبا توجه داشته و در مواردی همچون قرائت قرآن و اذان سفارش به رعایت خوش صدایی و قرائت هر چه زیباتر نموده است. استفاده از شعر و خوانندگی را در مجالس عروسی حرام نکرده و فقط دستور به پرهیز از غنا داده است . «رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) می فرمود: من شوخی می کنم ولی جز حق نمی گویم.» مفاد این حدیث این است که برای شاد کردن خود و یا دیگران نباید پا را از جاده حق بیرون نهاد. ولی شوخی شادی آفرین در چهارچوب ارزش ها، سنتی از سنن ایشان به شمار می رود در كتاب مولد فاطمه تألیف شیخ صدوق در روایتی آمده است: پیامبر به دختران عبدالمطّلب و زنان مهاجرین و انصار دستور داد تا همراه فاطمه باشند و شادى كنند و رجز بخوانند و تكبیر و تحمید خداوند را بگویند، و چیزى كه رضاى خدا در آن نباشد بر زبان نیاورند.(زندگانى حضرت زهرا علیهاالسلام(روحانى)، ص479، ص 475) وقتی در عروسی حضرت زهرا سخن از شادی و شعر و آواز است بر کسی جایز نیست که به بهانه رعایت مقدسات، مجلس عروسی اش را چون مجلس ماتم خشک و افسرده برگزار کند. ایجاد شادی های پایدار درونی اسلام با اشرافی که بر روح و روان آدمی دارد در زمینه شادی راهکارهای اساسی دارد که رعایت آن راهکارها شادی را در انسان نهادینه می کند و از ظاهر به باطن می برد. اسلام با ریشه های اساسی غم انگیزی مبارزه می کند و غمی که موجب افسردگی شود را ازشیطان می داند. عذاب وجدان یکی از مهمترین عوامل سلب شادی است که هیچ مجلس طرب انگیزی قدرت ارتفاع آن را از دل شخص ندارد. کسی که دچار عذاب وجدان و احساس گناه است، از هیچ کدام از اسباب شادی لذت نی برد. تنها پرستش خداوند و عمل به دستورات او چون نیکی به پدر و مادر، احسان به دیگران، خدمت به خلق و امثالهم می تواند انسان را به صورت پایدار شاد نگه دارد. دکتر علی اصغر احمدی _ روانشناس و عضو هیئت علمی گروه روانشناسی دانشگاه تهران_ با بیان اینکه نگاه اسلام به شادی عمیق است؟ می گوید: خنده ها و شادی هایی که در حال حاضر در جامعه ما وجود دارد، شادی ظاهری است. شادی ظاهری، نوعی شادی موقت ایجاد می کند. در حالی که اسلام شادی را عمیق می بیند نه ظاهری. شادی حقیقی، شادی باطنی است. این نوع شادی در ظاهر لبخند و در باطن اعتماد و اطمینان در عمل ایجاد می کند. خنده های بلند افراد در شادی ظاهری است که حالت نمایشی پیدا می کند و این رفتار عکس العملی در مقابل افسردگی درونی است.(فردا، مصاحبه با دکتر احمدی ) لذا شریعت مقدس اسلام با توجه به فطرت انسان، شادیهای واقعی را اینگونه معرفی می نماید. سرور المؤمن سرور الله تعالى و رسوله و أئمته(عدة الداعی و نجاح الساعی، ص 194)؛ خوشحالى مؤمن، خوشحالى خداوند متعال و رسول اکرم - صلّى الله علیه و آله - و ائمه - علیهم السّلام- است.(ترجمه: آیین بندگى و نیایش، ص 321) یا علیّ! ثلاث فرحات للمؤمن فی الدّنیا: لقاء الإخوان و تفطیر الصائم و التهجّد من آخر اللّیل(طرائف الحكم یا اندرزهاى ممتاز، ج 2 ، ص199، ح 1195)؛ یا على! سه چیز در دنیا باعث خوشحالى و شادى مؤمن است: ملاقات و دیدار برادران دینى، و افطار دادن به روزه دار، و بیدار بودن در آخر شب .
-
اینگونه نگاه کنید ... انسان را به عقلش نه به ثروتش همسر را به وفایش نه به جمالش دوست را به محبتش نه به کلامش عاشق را به صبرش نه به ادعایش مال را به برکتش نه به مقدارش خانه را به آرامشش نه به اندازهاش اتومبیل را به کارائیش نه به مدلش غذا را به کیفیتش نه به کمیتش درس را به استادش نه به سختیش دانشمند را به علمش نه به مدرکش مدیر را به عملکردش نه به جایگاهش نویسنده را به باورهایش نه به تعداد کتابهایش شخص را به انسانیتش نه به ظاهرش دل را به پاکیش نه به صاحبش جسم را به سلامتش نه به لاغریش سخنان را به عمق معنایش نه به گویندهاش ایمیل را به محتوایش نه به ارسال کننده اش!!!!
-
وضعیت نخبگان در دهه 80 از نگاه شاگرد هایدگر
بهار خانم پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در اخبار علمی، فرهنگی، هنری و اجتماعی
دکتر منوچهر آشتیانی، استاد و محقق جامعه شناسی و فلسفه و از شاگردان هایدگر بوده است. او در پاسخ به خبرنگار گروه اندیشه خبرآنلاین درباره وضعیت فکری و موقعیت نخبگان در جامعه ایران در دهه هشتاد چنین گفت: " وضعیت کنونی نخبگان جامعه ایران در دهه 1380 بسیار بد بود. در این دهه، محدودیت ها و عدم آزادی فکر بیشتر شد. در ظاهر و به طور صوری آزادی هایی اعطا شده اما جلوی آزادی های واقعی گرفته می شود. ریشه این وضعیت نیز در این است که علیرغم اینکه ما از فرماسیون 2500 ساله شاهنشاهی خارج شده ایم، هنوز از مولفه هایی چون روشنگری و تفکر انتقادی و تفکر عقل گرا و انسان گرا برخوردار نیستیم. ما وارد دوران جمهوریت شده-ایم اما خیلی از این مولفه ها را هنوز نداریم. ما در سال 1388 گرفتار برخوردهایی شدیم که شرایطمان را بیش از پیش دشوار کرد. در فرهنگ ما همیشه این ویژگی وجود داشته که وقتی تزی بوجود می آید، آنتی تز آن از راه می رسد و آن تز را در هم می کوبد و نابود می کند. مثلا مقابل ابن سینا، غزالی بوجود می آید که ابن سینا را کافر می نامد و می گوید آثار او را باید سوزاند. اما در اروپا کانت به عنوان تز مطرح می شود و هگل به عنوان آنتی تز او از راه می رسد و کار کانت را تکمیل می کند. یعنی تزها شکل می گیرند، آنتی تزها نیز در برابر آنها قرار می گیرند و در نهایت سنتزها فرهنگ را جلو می برند. در ایران هیچ وقت چنین فرایندی وجود نداشته است. وقتی نخبگان ما چیزی را مطرح می کنند، در برابر حرف آنها یا آنتی تزی بوجود نمی آید یا اینکه واکنش بسیار تندی به عنوان آنتی تز مطرح می شود. در سال 88 این ویژگی در ایران تشدید شد. البته تندروی هایی از سوی برخی جناح-های روشنفکری هم صورت گرفت ولی در برابر تندروی این اقلیت نیز رفتار تندی مشاهده شد. در این سال ها اکثریت مطلق نخبگان، روشنفکران، هنرمندان، نویسندگان، دانشجویان و استادان معترض بودند. باید به این نکته توجه می شد که یک گروه عظیم از نخبگان کشور به پاره ای از امور معترض اند. ما باید به خواسته های این ها توجه می کردیم و لااقل یکی دو گام در جهت تحقق خواسته هایشان برمی-داشتیم. اما هیچ گامی در جهت ایجاد این تلفیق یا سنتز برداشته نشد. البته پروژه نخبه کشی در ایران زمینه تاریخی دارد. از مزدکیان و مانویان و طاهریان و صفاریان گرفته تا ابن مقفع و نهضت های را فضیه و معتزله و اسماعیلیه تا دوران معاصر، ما همیشه با سرکوب اقلیت های مذهبی و اجتماعی مواجه بوده-ایم. برخی را نیز مثل سهروردی و عین القضات همدانی سوزانده و از بین برده ایم و برخی را نیز مثل مولانا از کشور تارانده ایم. این سنت زشتی است که از قدیم در ایران وجود داشته. ولی در دوران جمهوریت چنین چیزی نباید تکرار شود. به هر حال حوادث سال 88، جامعه ما را از حیث وضعیت نخبگان به عقب برد. یعنی الان جامعه ما بسته تر، مغشوش تر و کاریزماتیک تر است. نخبه هایی هم در موسساتی تربیت می شوند و بزرگداشت هایی مصنوعی برگزار می شود ولی بعداً معلوم نیست که این نخبه ها کجا می روند و چه کار می کنند. ما پانزده سال است که داریم نخبه دانشگاهی صادر می کنیم. مطابق آمار وزیرعلوم سابق ، 75 درصد این نخبه ها در این دهه از ایران خارج شده اند و الان در کانادا و آمریکا و اروپا هستند. یعنی 250 هزار مهندس و دکتر از ایران خارج شده اند. البته این نکته هم قابل توجه است که چرا از بین این همه نخبه، یک اینشتین یا ماکس پلانک بوجود نمی آید. الان پاکستان و هندوستان نخبگان علمی ای دارند که برنده جایزه نوبل شده اند. چرا چنین کسی در بین نخبگان علمی ما ظاهر نمی شود؟ درخت نخبگی ایران، چرا شاخه هایش قطع شده است و سرش را زده اند؟ یعنی افراد نخبه ما تا یک حد خاصی رشد می کنند و بعد رشد آنها متوقف می شود. از همه بدتر اینکه الان در جامعه ما، مقیاس به طور کلی دانستن و دانشمند و نخبه بودن نیست بلکه ثروتمند یا قدرتمند بودن است. در جامعه ما در حال حاضر معنویت کنار رفته و مادیت حاکم است. در مجموع در شرایط فعلی، فضای تنفس و میزان نفوذ معنوی نخبگان در جامعه ما بسیار کم شده است. جامعه هم واکنشی نسبت به نخبگان نشان نمی دهد. یعنی حرف های نخبگان انعکاسی پیدا نمی کند. در واقع نخبگان ما الان تنها مانده و ایزوله شده اند. ما نخبگان ایزوله داریم. نخبه ایزوله، به قول آدورنو، محکوم به مرگ است. نخبه ای که نتواند با جامعه و هستی اجتماعی اش ارتباط برقرار کند، خواه ناخواه محکوم به مرگ است. " منبع:خبرآنلاین -
خدا از نگاه ملاصدرا خداوند بی نهایت است و لا مکان و بی زمان اما بقدر فهم تو کوچک میشود و بقدر نیاز تو فرود می آید و بقدر آرزوی تو گسترده میشود و بقدر ایمان تو کارگشا میشود و به قدر نخ پیر زنان دوزنده باریک میشود و به قدر دل امیدواران گرم میشود یتیمان را پدر می شود و مادر بی برادران را برادر می شود بی همسرماندگان را همسر میشود عقیمان را فرزند میشود ناامیدان را امید می شود گمگشتگان را راه میشود در تاریکی ماندگان را نور میشود رزمندگان را شمشیر می شود پیران را عصا می شود و محتاجان به عشق را عشق می شود خداوند همه چیز می شود همه کس را به شرط اعتقاد به شرط پاکی دل به شرط طهارت روح به شرط پرهیز از معامله با ابلیس بشویید قلب هایتان را از هر احساس ناروا و مغز هایتان را از هر اندیشه خلاف و زبان هایتان را از هر گفتار ِناپاک و دست هایتان را از هر آلودگی در بازار و بپرهیزید از ناجوانمردیهــا ناراستی ها نامردمی ها! چنین کنید تا ببینید که خداوند چگونه بر سر سفره ی شما با کاسه یی خوراک و تکه ای نان می نشیند و بر بند تاب، با کودکانتان تاب میخورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند مگر از زندگی چه میخواهید که در خدایی خدا یافت نمیشود؟ که به شیطان پناه میبرید؟ که در عشق یافت نمیشود که به نفرت پناه میبرید؟ که در حقیقت یافت نمیشود که به دروغ پناه میبرید؟ که در سلامت یافت نمیشود که به خلاف پناه میبرید؟ و مگر حکمت زیستن را از یاد برده اید که انسانیت را پاس نمی دارید ؟! از سخنان ملاصدرای شیرازی
-
[align=justify] تأملی بر روابط دختر و پسر در جامعه دینی(1) با نظر و نگاهی به آیات و روایات به روشنی در مییابیم که شرع مقدس اسلام در فردیترین دستورات خود اجتماعی است و ارتباطات انسانی و اجتماعی را جزء اصلیترین آموزههای خود قرار داده است. اگر بگوییم قرآن مجید آئیننامه ارتباطات است امری بدیهی را تأیید نمودهایم. رعایت حقوق شهروندی، نحوه ارتباط با والدین، همسایگان، خویشان، دوستان و محترم شمردن حریم بین محرم و نامحرم، آئین و آداب معاشرت، تعاون و مردمداری، صله رحم، رسیدگی به امور محرومان و مستمندان، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر، خمس، زکات، نماز و ... از اصلیترین مأموریتها و عبادتهای فردی و اجتماعی مسلمانان به شمار میآیند. با اندکی تأمل پی خواهیم برد که در تمامی آن عبادات، ارتباطات انسانی، اجتماعی بودن و مسئولیتهای جمعی موج میزند. بارزتر و جالبتر از همه اینکه؛ مهمترین دعایی که بر هر مسلمانی واجب است که آن را در واجبترین اعمال خود، یعنی نماز - آن هم روزی ده مرتبه به ذهن و زبان جاری سازد، دعای «اهدنا الصراط المستقیم» است. دعایی که حتی اگر بطور انفرادی و در خلوت و خانه خود بخوانیم باید کلمات و جملاتی را ادا کنیم که حکایت از گریز از تکروی و حضور جدی و فعال و مفید در جمع و جماعت دارد: نعبد، نستعین، اهدنا، علینا. به همان میزان که اسلام با جماعت بودن و ارتباط سالم و سودمند و هدفمند با همنوعان و شهروندان اعم از زن و مرد، دختر و پسر، شهری و روستایی، ... را مورد تأیید و تأکید قرار داده اختلاط و ارتباط ناسالم و آسیب زا و شکسته شدن حریم محرم و نامحرم و کشانیدن تمتعات و التذاذهای بصری، جنسی و عاطفی و هیجانی داخل خانواده به بیرون از آن را مورد نهی و نکوهش قرار داده است. نقل و درج تنها بخشی از آیات و روایات در خصوص و فرهنگ ارتباطات و تعاون خود کتابی مفصل و مستقل خواهد شد. اما در این اجمال چند نمونه را با هم مرور میکنیم: در سوره آل عمران (آیه 200) تعاون و تعامل در جهت نیکوکاری و تقوا مورد تأکید واقع شده «تعاوَنوا علی البر و تقوی و لا تعاونوا علی الاِثم و العُدوان»؛ در نیکوکاری و تقوا به یکدیگر کمک کنید، نه در گناه و ستمکاری . در جای دیگر(سوره توبه/ آیه71) مردان و زنان مؤمن به تعامل و روابط هدفمند و مبتنی بر توسعه ارزشهای دینی و فی مابین دعوت شدهاند: در نگاه رسول مکرم اسلام(صلی الله علیه و آله) نماز و عطر و زن، ترادف معنوی و مذهبی دارند و ذکر نام زن با این دو، نشان از مقام زن (در منظر آن مقام مکرم) دارد. بنابراین روابط گروههای غیر همجنس اگر با رعایت حجاب و عفاف و ادب و وقار و به دور از هرگونه تهییج و تحریک باشد نه تنها بلامانع است، بلکه از ضروریات و ملزومات جامعه اسلامی و امروزی به شمار میآید. «والمؤمنون و المؤمنات بعضهم اولیاء بعضٍ یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و یقیمون الصلوة و یؤتون الزکاة و ...»؛ مردان و زنان مؤمن همه یاور و دوستدار یکدیگرند – خلق را به کار نیک وادار و از کار زشت منع میکنند. نماز به پا میدارند و زکات میدهند... و نیز در سوره نحل آیه 90 چنین آمده است: «ان الله یامر بالعدل و الاحسان و ایتاء ذی القربی و ینهی عَن الفحشاء و المنکر »؛ «البته خدا (خلق را) فرمان به عدل و احسان میدهد و به بذل و عطا به خویشاوندان امر میکند و از افعال زشت و منکر و ظلم نهی میکند. و در خصوص روابط دختران و پسران و زنان و مردان در جامعه و احترام متقابل(نور/ آیه30) این چنین تصریح شده است: «قل للمومنین یغضوا مِن ابصارهم و یحفظوا فروجهم ذلک اَزکی لهم اِنّ الله خبیرٌ بما یصنعون»؛ (و ای رسول ما) مؤمنین را بگو تا چشمها (از نگاه ناروا) بپوشند، و فروج و اندامشان را محفوظ دارند که این بر پاکیزگی (جسم و جان) شما اصلح است البته خدا به هر چه می کنید کامل آگاه است و نیز در مورد لزوم احترام مردان به زنان و پرهیز از تحقیر و تبعیض علیه آنان به جهت مقام و منزلت ویژه بانوان در رویکرد معصومین(علیهمالسلام) به همین مقدار اکتفا میشود که رسول گرامی اسلام (در عصر رنسانس که زنان و دختران، موجودات درجه دوم تلقی میشدند) کرامت و لئامت مرد را به نحوه سلوک و تعامل او با زن موکول نموده است. یعنی اگر مردان با دختران و زنان، برخوردی انسانی و اسلامی داشته باشند، محترم و کریم، وگرنه حقیر و لئیم خواهند بود. در نگاه رسول مکرم اسلام(صلی الله علیه و آله) نماز و عطر و زن، ترادف معنوی و مذهبی دارند و ذکر نام زن با این دو، نشان از مقام زن (در منظر آن مقام مکرم) دارد. بنابراین روابط گروههای غیر همجنس اگر با رعایت حجاب و عفاف و ادب و وقار و به دور از هرگونه تهییج و تحریک باشد نه تنها بلامانع است، بلکه از ضروریات و ملزومات جامعه اسلامی و امروزی به شمار میآید. حذف زنان از عرصههای فرهنگی، هنری، اجتماعی و اقتصادی و حتی سیاسی به معنای حذف نیمی از نیروهای فعال و تأثیرگذار جامعه از رشد و پیشرفت کشور میباشد. بنابر آنچه در سطور مذکور آمد، فضایی که امروز در بین بخشی از لایههای اجتماعی کشورمان در خصوص ارتباط دختران و پسران و زنان و مردان جوان حاکم شده و دل هر انسان صالح و مسلمان و غیرتمندی را به درد میآورد، نه تنها با احکام و دستورات دینی ما همسو و همسان نیست بلکه با قواعد و هنجارهای مورد تأیید روانشناسان و جامعه شناسان منصف و متعهد نیز منطبق نمیباشد. فرآیند معیوب مذکور مشکلات و معضلات بسیاری را بوجود آورده که در صفحات بعدی مورد بحث و تحلیل واقع خواهد شد. به منظور رعایت اصل اجمال در نگارش آشنایی با نحوه ارتباط دختر و پسر از منظر وحی ماجرای موسی(ع) و دختران شعیب را به عنوان الگویی آسمانی با هم مورد تأمل و توجه قرار میدهیم. به همان میزان که اسلام با جماعت بودن و ارتباط سالم و سودمند و هدفمند با همنوعان و شهروندان اعم از زن و مرد، دختر و پسر، شهری و روستایی، ... را مورد تأیید و تأکید قرار داده اختلاط و ارتباط ناسالم و آسیب زا و شکسته شدن حریم محرم و نامحرم و کشانیدن تمتعات و التذاذهای بصری، جنسی و عاطفی و هیجانی داخل خانواده به بیرون از آن را مورد نهی و نکوهش قرار داده است. موسی و دختران شعیب یکی از نمونههای بارز رابطه دختر و پسر در قرآن، رابطهای است که در آیات 23 و 24 سوره قصص طرح و تبیین شده است. موسی(ع) به عنوان فردی تبعیدی هم بیکار مانده است، هم همسر اختیار نکرده و هم بدون خانه و آشیانه! دختران جوان شعیب در گوشهای به انتظار فرصتی مناسب برای سیراب کردن گوسفندانشان ایستادهاند، موسی (ع) که برای رفع تشنگی به سمت چاه رفته بود جلو میرود. سئوال میکند جواب میشنود به علت حضور مردان در کنار چاه (آبشخور گوسفندان) کار سیراب کردن گوسفندان را به تأخیر انداختهایم. پدر ما هم پیر است و برای کار کردن ناتوان. لذا ما به این کار (اقتصادی و تولیدی) همت گماردهایم. موسی(ع) که در نیکوکاری و طرفداری از مظلومان پیشرو بود به دختران شعیب یاری میرساند تا دامهای خود را سیراب کنند. این همان کار پیامبرانه است: کار بدون چشم داشت، فقط برای رضای خدا، حفظ عفت و پارسایی در ارتباط با افراد غیر همجنس، بدون انگیزههای غریزی. این وعده الهی است که: «ان تنصرالله ینصرکم»؛ خدا از بالا دو پیامبر (موسی و شعیب) را به هم میرساند. دختران شعیب از موسی خواستند تا برای کار با پدرشان ملاقات کند. انجام شد، شعیب پیامبر(ع)، وقتی موسی را جوانی برومند، حق شناس، خویشتندار و صالح یافت پیشنهاد: کار در مزرعه، ازدواج با یکی از دخترانش، سکونت در محل کار را داد، بدین ترتیب اشتغال، ازدواج، مسکن، سه لازمه مهم زندگی جوانان برای موسی(ع) در فرآیند ارتباطی و حفظ عفت و کرامت و تقوا حاصل شد. نکات مهم ماجرای مذکور: 1- دختران با حفظ حجاب و عفاف میتوانند به فعالیتهای اجتماعی - اقتصادی بپردازند. 2- دختران از مرد نامحرم (حضرت موسی) برای رفع مشکل سیراب کردن گوسفندانشان درخواست کمک نکردند. این موسی بود که از آنان سئوال کرد. 3- ارتباط کلامی، بسیار کوتاه بود. شخصی نبود، بلکه کاری بود. 4- ارتباط کلامی در جمع و اجتماع انجام گرفت نه در خلوت. علنی بود، نه پنهانی . 5- نیت و انگیزه غریزی، جنسی، مادی نبود، صرفاً مساعدت و یاری و جلب رضایت خدا بود. 6- دختران شعیب با یکدیگر بودند، نه به تنهایی، یعنی دختران در بیرون رفتن سعی کنند تنها نروند، بلکه حداقل دو نفر باشند تا امنیت بیشتری برای آنان حاصل شود. 7- دختران در محیط کار از اختلاط با مردان پرهیز کنند. 8- مردان احساس مسئولیت کنند و نسبت به زنان عفیفه و پاکدامن و با حیاء بی تفاوت نباشند. 9- موسی(ع) با هر دو دختر سخن گفت و به هر دو کمک کرد، تا شبهه و توهمی ایجاد نشود. 10- موسی(ع) بعد از کمک و صحبت در حد ضرورت، ارتباط را ادامه نداد و به سرعت به سایه رفت. و از آنان دور شد. البته ماجرای مذکور پیامها و نکات آموزنده و ارزنده بسیار دیگری نیز در بر دارد که طرح و تبیین آنها در این مقال نمیگنجد، لذا به منظور ارائه الگویی قرآنی به این مقدار اکتفا و علاقمندان را به تفاسیر معتبر ارجاع میدهیم. [/align]
-
[align=justify] امام باقر علیه السلام در آفاق نگاه ها مقدمه پيشوايان پاك، طبق شرايط زماني و مكاني هركدام به وظيفه الهي زمان خود عمل كردند به گونه اي كه اگر هر امام به جاي ديگري بود همان وظيفه را دنبال مي كرد. پس از شهادت امام حسين عليه السلام، حضرت امام زين العابدين عليه السلام كه در اوج قدرت طاغوتي بني اميه قرار گرفته بود، شرايط بسيار سخت و دشواري را در پيش رو داشت چرا كه هر روز دشمنان اسلام و اهل بيت پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم به بهانه اي عده اي را به قتل مي رساندند. بدين جهت امام چهارم هرگز شرايط زماني امام حسين عليه السلام را نداشت و مي بايد طوري عمل مي كرد كه هم اسلام را حفظ مي كرد و هم ريشه بني اميه را مي سوزاند. تا اين كه دولت بني اميه بر اثر طغيان بيش از حد، و قتل و غارت مردم و شهرها رو به ضعف گذارده و مردم نسبت به جنايت آنها كاملاً واقف گريدند. در برهه اي از زمان زمينه يك نهضت علمي گسترده اي آماده گرديد كه پرچمدار اين نهضت امام محمدباقرعليه السلام بود. يعني آن شخصيتي كه پيشاپيش، رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم درباره اش سخناني به جابر بن عبدالله انصاري فرموده بود. به راستي او دارنده علم پيامبران، شكافنده علوم بود و به همين جهت بود كه صحابه بزرگواري همانند جابر دست اما محمدباقرعليه السلام را مي بوسد و در محضرش دو زانو نشسته و از دانش وسيعش بهره مي برد. و بزرگان علم و ادب در برابر او احساس كوچكي و حقارت مي كردند. آن امامي كه در زمان خود علم دين را شكافت و از راز و رمز ديگر علوم، تشنگان حقيقت و جويندگان علم را با خبر ساخت. آن امامي كه هيچ فقيه نامداري و هيچ مفسّر بزرگواري و هيچ فيلسوف عالي مقامي و هيچ متكلم مشهوري جرأت سخن گفتن و يا اظهار نظر در محضرش نداشته است. آري، اين امام بزرگوار با اين خصوصيات و سوابق علمي مورد تأييد پيامبر و امامان عليهم السلام پيش از او، كه وصيّ اوصياء و وارث علم انبياء بود، وارد چنين عرصه اي شد و با جدّيت تمام كاروان علم و دانش را در زمان خود سرپرستي كرد. و همين حضور باعث شد تا شيفتگان علم و معرفت از هر سو به مدينه هجوم آورده و در اين نهضت علمي جديدي كه امام حركت آن را آغاز كرده بود، فعّالانه شركت نموده و خود را در كنار ديگر شاگردان امام عليه السلام قرار دهند. صفحاتي كه در پيش روي شما است مروري است بر شخصيت علمي امام محمدباقرعليه السلام كه از ديدگاه پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم و امام زين العابدين عليه السلام و صحابه و تابعين و ديگر صاحب نظران بررسي شده و در آخر، نيم نگاهي به توليد علم امام شده است. به اميد آنكه طرح عظيم «موسوعه امام محمدباقرعليه السلام» را كه از سال 1395 ق. آغاز كرده ام به پايان رسانده و تقديم مشتاقان علم و معرفت كنم. ان شاءالله. امام باقر از ديدگاه پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم نخستين كسي كه نقاب از چهره مقدّس امام باقرعليه السلام برداشت و سالها پيش از ولادتش به معرّفي وي پرداخت، رسول خدا محمّد مصطفي صلي الله عليه وآله وسلم بود. آن حضرت ضمن خطبه ها و سخنراني و يا در پاسخ به درخواست برخي صحابه بزرگوار خود، از امام محمدباقرعليه السلام به شكافنده علم، ناطق به حق، شكافنده علم پيامبر ياد كرده است. روايات زير شاهد اين مدّعا مي باشد: 1. در خطبه اي كه سلمان فارسي از پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم نقل كرده آن حضرت مردم را به پيروي از آفتاب و ماه و فرقدان و سپس به نجوم زاهره نُه گانه فراخوانده است. و آنگاه به تفسير هريك از ماه و آفتاب پرداخته و با درخواست سلمان كه مراد از نجوم زاهره چيست؟ نام امامان را يادآوري فرموده و از امام باقرعليه السلام چنين ياد مي كند: «و بعده محمد بن عليّ الباقر علم النّبيّين».(1) 2. همچنين به جابر بن عبدالله انصاري به هنگام بردن نام هريك از امامان و اوصياي پس از خود فرمود: «ثمّ محمد بن عليّ المعروف في التّوراة بالباقر».(2) 3. در ملاقاتي كه عبدالله بن مسعود با پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم داشت؛ حضرت ضمن اظهار محبّتي كه به فرزندش امام حسين عليه السلام نمود، به وي فرمود: «يا حسين، انت الامام ابن الامام ابوالائمّة التسعة من ولدك ائمّة أبرار». عبدالله بن مسعود پرسيد: يا رسول الله! اينان كيانند كه در صلب حسين عليه السلام هستند؟ پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم مدّتي سر به زير افكند و سپس سر برداشتند و فرمودند: «يا عبدالله، سألت عظيماً ولكن اخبرك؛ امر بسيار بزرگي را پرسيدي، اينك به تو خواهم گفت.» سپس دست بر شانه امام حسين گذارده و نام يكايك اماماني كه از نسل آن حضرت بودند را بيان نمود تا اين كه به نام مقدّس محمدباقر رسيد و درباره او چنين فرمود: «ويخرج من صلب عليّ ولد اسمه اسمي و أشبه النّاس بي يبقر العلم بقراً و ينطق بالحقّ و يأمر بالصّواب (3)؛ و از صلب علي پسري بيرون مي آيد كه نامش نام من است و شبيه ترين مردم به من خواهد بود. علم را مي شكافد، گفتار وي حقّ مي باشد.» از ديدگاه امام زين العابدين عليه السلام امام سجّادعليه السلام نيز با به كاربردن لقب باقر نسبت به فرزند خود، بر شخصيت علمي وي تكيه فراواني كرده و در برابر پرسش يكي از فرزندانش كه چرا وي را باقر نامگذاري كردي، حضرت لبخندي زده سپس به سجده رفت و گويا سجده شكر مي كرد و در اين سجده بارها از نعمت چنين فرزندي از پروردگار تشكّر مي كرد. آنگاه فرمود: «يا بُنَيَّ إنّ الامامة في ولده إلي أن يقوم قائمنا فيملأها قسطاً و عدلاً و انّه الامام أبوالائمّة معدن الحلم و موضع العلم يبقره بقراً، والله لهو أشبه النّاس برسول الله صلي الله عليه وآله وسلم...(4)؛ فرزندم! بدان كه امامت تا روز قيام قائم ما در فرزندانش خواهد بود. و او امام، پدر امامان و معدن حلم و بردباري و جايگاه علم است، علم را خواهد شكافت، به خدا سوگند كه شبيه ترين مردم به رسول خدا مي باشد...» همچنين به ابوعبدالله زُهَري كه از امام سجادعليه السلام پرسيده بود پس از تو با چه كسي در رفت و آمد باشيم؟ حضرت با اشاره كردن به سوي فرزندش امام محمدباقرعليه السلام فرمود: «يا اباعبدالله إلي إبني هذا، و اشار إلي محمد ابنه، انّه وصيّتي و وارثي و عيبة علمي و معدن العلم و باقرالعلم. قلت: يابن رسول الله! ما معني باقرالعلم؟ قال: سوف يختلف إليه خلاص شيعتي و يبقر العلم عليهم بقراً...(5)؛ اي اباعبدالله! به سوي اين فرزندم. - و سپس به فرزندش محمد اشاره نمود - او وصي و وارث من است، محلّ نگه داري علمم بوده و معدن علم و شكافنده علم مي باشد. عرض كردم: اي فرزند رسول خدا! باقرالعلم به چه معني مي باشد؟ فرمود: زود است كه شيفتگاني از شيعيانم به سوي او در رفت و آمد خواهند بود و علم را براي آنان خواهد شكافت...» از ديدگاه صحابه پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم ياران رسول خدا نيز به اين شخصيت عظيم الشّأن علاقه زيادي داشته و در ميان آنان از احترام فوق العاده اي برخوردار بود. چرا كه پيشگويي هاي پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم به جابر بن عبدالله انصاري و ديگر چهره هاي محترم، زمينه اين را فراهم كرده بود. برخورد مهرآميز جابربن عبدالله انصاري، كه يكي از ياران با اخلاص رسول خدا و حامل پيام و سلام آن حضرت به امام باقرعليه السلام است جلوه ديگري داده بود. جابر كه در زمان كودكي آن حضرت به ايشان گفته بود: پيامبر خدا، سلامت مي رساند؛ به او گفته شد: اي جابر! چگونه بوده كه تو سلام پيامبر را به ايشان مي رساني؟ گفت: من در حضور پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم نشسته بودم و امام حسين عليه السلام نزد او بود و بازي مي كرد. پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم به من فرمود: اي جابر! فرزندي برايش به دنيا خواهد آمد كه نامش علي است و روز قيامت كه منادي ندا سر مي دهد: سرور عبادت كنندگان بپاخيزد! فرزندش علي برمي خيزد. آنگاه از نسل او فرزندي خواهد آمد كه نامش محمد است و تو اي جابر! اگر او را درك كردي، سلام مرا به او برسان.(6) اين برخورد سبب شد كه باقي ماندگان از صحابه پيامبر و همچنين تابعين كه دوران آنها فرا رسيده بود، به حضرت روي آورده و از دانش وسيعش بهره ببرند. ابن شهرآشوب مي نويسد: «و قد روي عنه معالم الدين بقايا الصحابة و وجوه التابعين و رؤساء فقهاء المسلمين، فمن الصحابة نحو جابر بن عبدالله الأنصاري و من التابعين نحو جابر بن يزيد الجعفي و كيسان السختاني صاحب الصوفية و من الفقهاء نحو ابن المبارك والزهري و الأوزاعي و ابوحنيفة و مالك والشافعي و زياد بن المنذر النهدي (7)؛ باقي ماندگان از ياران پيامبر و همچنين شخصيت هاي برجسته تابعين و رؤساي فقهاي مسلمين از ايشان آثار و نشانه هاي دين آموخته و روايت كردند كه از جمله صحابه همانند جابربن عبدالله انصاري و از تابعين همانند جابر بن يزيد جُعفي و كيسان سختاني و از فقها همانند ابن مبارك و زهري و اوزاعي و ابوحنيفه و مالك و شافعي و زياد بن منذر نهدي مي باشد.» امام باقرعليه السلام در نگاه ديگران بسياري از شخصيت هاي محترمي كه معاصر امام باقرعليه السلام بودند، از آنها سخنان ارزشمندي درباره امام محمدباقرعليه السلام نقل گرديده كه پرداختن به همه آنها، از حوصله اين نوشتار بيرون است. اما بايد گفت: گرچه آب دريا را نتوان كشيد اما به قدر تشنگي هم بايد چشيد در زير به برخي از جملات شخصيت هاي علمي كه درباره امام گفته اند، مي پردازيم: 1. عبدالله بن عطاء مكّي در حليةالاولياء آمده است كه عبدالله بن عطاء مكّي گفته: «ما رأينا العلماء عند أحد أصغر منهم عند أبي جعفرعليه السلام يعني الباقر. و لقد رأيتُ الحكم بن عينية مع جلالته و سنّه عنده كأنّه صبّي بين يدي معلّم يتعلّم منه (8)؛ ما هرگز نديديم كه علما در محضر كسي همانند ابوجعفر يعني امام باقرعليه السلام آن قدر احساس كوچكي كنند، من خودم حكم بن عينيه را با آن جلالت قدري كه داشت، ديدم كه همانند كودكي در مقابل معلّمش قرار گرفته و از او ياد مي گيرد.» 2. نافع غلام ابن عمر در ملاقات و پرسش و پاسخي كه امام با نافع داشتند، از وي درباره خوارج و اصحاب نهروان پرسيدند. وي كه از قدرت استدلال امام محمدباقرعليه السلام سخت شگفت زده شده بود از محضر امام بيرون رفته در حالي كه مي گفت: «انت والله أعلم النّاس حقّاً».(9) 3. عكرمه ابوحمزه ثمالي گويد: در آن سالي كه امام محمدباقرعليه السلام به حجّ رفت و هشام با حضرت ملاقات داشت، مردم از اطراف به سوي حضرت روانه شدند. عكرمه پرسيد: «من هذا؟ عليه سيماء زهرةالعلم لاجربنّه، فلمّا مثل بين يديه ارتعدت فرائصه واسقط في يد أبي جعفر و قال: يابن رسول الله، لقد جلستُ مجالس كثيرة بين يدي ابن عباس و غيره فما أدركني ما أدركني آنفاً فقال له ابوجعفرعليه السلام: ويلك يا عبيد أهل الشام، انّك بين يدي بيوت أذن الله أن ترفع و يذكر فيها اسمه (10)؛ اين كيست؟ در چهره او علم غنچه كرده، مي بايد او را بيازمايم. سپس به نزد حضرت رفته تا در مقابل امام قرار گرفت لرزه بر اندامش افتاد و در برابر امام خاموش شد. سپس رو به امام كرده، گفت: اي فرزند رسول خدا! من تاكنون در مجالس زيادي در برابر ابن عباس و غير او نشسته ام ولي آن گونه در برابر شما مضطرب شده ام در مقابل هيچ يك، وحشت و اضطراب مرا فرا نگرفت!؟ امام فرمود: واي برتو اي بنده أهل شام! تو مي داني كجا نشسته اي؟ در مقابل خانداني هستي كه خداوند اذن داده تا ديوارهاي آن را بالا برند، خانه هايي كه نام خدا در آن برده شود.» 4. جابر جُعفي يكي ديگر از شخصيت هاي محترمي كه سال ها محضر امام باقرعليه السلام را درك كرده و معارف بي شماري از امام كسب فيض كرده جابر جُعفي است. درباره جابر نوشته اند كه حدود پنجاه هزار حديث در موضوعهاي مختلف از آن حضرت نقل كرده است.(11) ابن شهرآشوب مي نويسد: هرگاه جابر از امام باقرعليه السلام حديثي نقل مي كرد، مي گفت: «حدّثني وصيّ الأوصياء و وارث علم الأنبياء»؛ اين حديث را وصيّ اوصياء و وارث علم پيامبران (يعني امام محمدباقرعليه السلام) به من گفته است.»(12) 5. أبرش كلبي همچنين ابن شهرآشوب مي نويسد: أبرش كلبي در حالي كه به امام محمدباقرعليه السلام اشاره كرده بود، از هشام پرسيد: اين كيست كه اهل عراق گرد او حلقه زده و سؤال مي كنند؟ هشام گفت: اين، پيامبر كوفه است، او گمان مي كند كه فرزند پيامبر خدا و باقرالعلم و مفسّر قرآن است. چيزي را از او بپرس كه نمي داند. ابرش كلبي به نزد امام آمده، گفت: اي فرزند علي! آيا تورات و انجيل و زبور و فرقان را خوانده اي؟ فرمود: آري. گفت: پس اجازه دهيد تا مسائلي در اين خصوص از شما بپرسم. امام فرمود: بپرس ولي اگر قصد آگاهي و دست يافتن به مسائل را داري، بهره خواهي برد و اگر قصد اذيّت كردن داري، گمراه خواهي شد. ابرش پس از چند پرسش و پاسخ، از جاي برخاست در حالي كه مي گفت: حقيقتاً تو فرزند رسول خدا هستي. سپس به سوي هشام رفته، اظهار داشت: اي فرزندان بني اميّه! ما را رها كنيد چرا كه اين أعلم مردم زمين است به آنچه كه در آسمان و زمين مي باشد. اين فرزند رسول خداست.(13) 6. مالك بن أعين جهني از جمله كساني كه امام محمدباقرعليه السلام را ستود و ضمن اشعاري امام را مورد مدح و ستايش خود قرار داد، مالك بن أعين بود. وي امام را مخاطب قرار داده، چنين گفت: وقتي مردم علم قرآن را طلب كنند، تمامي قريش از عرضه چنين علمي فرو مي مانند. و هنگامي كه گفته شود: فرزند دختر پيامبر كجاست؟ نزد او رشته هاي دراز اين را خواهند يافت؛ ستارگاني است كه براي شبروان نورافشاني مي كنند و كوه هايي است كه دانش را به وسعت كوهها به ارث مي برند.(14) 7. محي الدّين نووي وي كه متوفّاي سال 676 ق. است؛ در باره امام محمدباقرعليه السلام مي گويد: محمد بن الحسين القرشي الهاشمي معروف، به «باقر» از آن جهت بدين لقب ملقّب گشته كه دانش را شكافته، يعني كه اصل و ريشه آن را دريافته و از رازهاي آن باخبر گشته است. او تابعي گرانقدر و امامي پرهيزكار است، كه بر بزرگواريش همگي اذعان دارند و از جمله معدود فقهاي مدينه و بزرگان آن به شمار مي رود.(15) 8. محمد بن طلحه شافعي وي در كتاب خود به نام مطالب السّؤل مي نويسد: محمد بن علي باقرعليهما السلام همان شكافنده علم و جامع آن است كه دانش گسترده او و مقام بلندش بر همگان آشكار است و گوهر زينتش آراسته است و قلبش پرصفا و كار و كردارش پيراسته است و نفسش پاك و اخلاقش منزّه و اوقاتش به طاعت خدا سپري و قدمش در مقام تقوي راسخ و پا برجاست، فضايل و نيكيها به گرد پايش نمي رسند و ويژگي هاي مثبت اخلاقي به او افتخار مي كنند...(16) دانشگاه امام باقرعليه السلام دوران طلايي امام محمدباقرعليه السلام اين فرصت را به آن حضرت داد تا علوم آل محمّد را در اختيار علاقه مندان علم و كمال قرار دهد. بدين وسيله آوازه باقر علم النّبيّين به دورترين نقاط عالم رسيده و خيل مشتاقان علم و دانش به سوي مدينه منوّره رهسپار گشتند تا از اين فرصت طلايي، كمال استفاده را ببرند. امام باقرعليه السلام با استقبال از اين دانش پژوهان، خود را براي تربيت آنان آماده كرده و درب تمام علوم را به روي علاقه مندان گشود. مسجد پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم مبدّل به دانشگاهي شده بود كه در چند نوبت در روز، پذيراي صدها دانشجو بود كه همگان در انتظار درس امام محمدباقرعليه السلام بودند. استاد عبدالعزيز، در توصيف اين اجتماع بزرگ در مدينه، مي نويسد: كوفه و بصره و واسط و حجاز، جگر گوشگان خود را به دانشگاه اهل بيت گسيل داشتند و علما و محدّثين و راويان بزرگي از آن فارغ التحصيل گرديدند.(17) شاهد بر اين مدّعا، اين است كه اگر به رجال شيخ طوسي بنگريم و يا به نام و هويّت و مليت ياران و راويان حديث امام محمدباقرعليه السلام، به اين نكته پي مي بريم كه در ميان ياران امام عدّه زيادي بالغ بر يكصد نفر از مردم كوفه مي باشند و همچنين از يمن و مدينه و بصره و شام و موصل و سجستان و مكّه و قم و مداين و سرخس و واسط و كابل و نيشابور و حلوان و ري و... ديده مي شوند. در جلسه درس امام، صحابه و تابعين و فقها و مفسّرين، حتّي از گروه هاي مخالف شركت مي كردند. مثلاً از صحابه، جابربن عبدالله انصاري بوده است و از تابعين،چهره هاي سرشناسي همانند: اسماعيل بن عبدالرحمن جعفي و اسماعيل بن زياد و ابان بن عياش و حسن بن أبي الحسن و حسين بن علي بن الحسين، و حسين بن عبدالله و حبيب أبوعميرة الاسكاف، و حمران بن أعين و حارث بن حصين أزدي و زياد بن سرقه و زياد بن منذر و عمر بن دينار و غير اينها مي باشند. همچنين از فقهايي كه در درس امام شركت مي كردند: ربيعة الرأي بوده است و از مفسّران، اسماعيل بن عبدالرحمن سدّي، و از ساير فرق و گروه ها همانند زيديه مثل حسن بن صالح بن حي همداني و زياد بن المنذر و از گروه بتريه طلحة بن زيد و عمرو بن قيس ماصر و عمرو بن خالد واسطي و غياث بن ابراهيم و قيس بن الربيع و محمد بن زيد و منصور بن المعتمر و مقاتل بن سليمان و يوسف بن الحارث و... مي باشند.(18) آري، شيخ طوسي اگرچه تعداد ياران امام محمدباقرعليه السلام را به 465 نفر رسانده (19) اما به يقين عدد راويان احاديث فقهي و غير فقهي، بيشتر خواهد بود. امام باقرعليه السلام و توليد علم پيش از اين گفته شد كه امام محمدباقرعليه السلام وارث علم تمام پيامبران بوده و طبق روايات، آن حضرت معروف به «باقر» يعني شكافنده، توسعه دهنده در علوم بوده است. علومي كه امام در اختيار ديگران قرار داد از قبيل: فقه، حديث، فلسفه، تفسير، لغت، كلام، اخبار مبدأ و معاد، اخبار انبياء، مناسك حجّ، و ديگر علوم اسلامي مي باشد. شيخ مفيد مي نويسد: «و روي ابوجعفرعليه السلام اخبار المبتداء و اخبار الأنبياء، و كتب عنه المغازي واثروا عنه السنن و اعتمدوا عليه في مناسك الحجّ التي رواها عن رسول الله و كتبوا تفسير القرآن و روت عنه الخاصة و العامة الاخبار، و ناظر من كان يرد عليه أهل الآراء و حفظ عنه النّاس كثيراً من علم الكلام (20)؛ امام محمدباقرعليه السلام اخبار خلقت عالم و اخبار پيامبران را روايت كرد، همچنين اخبار جنگها را از او نوشته و اخلاق و آداب و سنن را از او برگرفتند. به گفته هايش در مناسك حجّ كه از رسول خدا روايت كرده بود، اعتماد كردند و به آنها عمل نمودند. همچنين تفسير قرآن را از او روايت كرده و عامّه و خاصّه از حضرتش روايت نقل نمودند. يكي از برنامه هاي وي اين بود كه با صاحبان فكر و انديشه به مناظره و گفت و گو مي نشست و ياران وي مطالبي درباره علم كلام از او حفظ مي كردند.» 1. علم فقه يكي از آثار و بركات اين دانشگاهي كه بر دست تواناي امام باقرعليه السلام يايه گزاري شد، تبيين علم فقه و مسائل حلال و حرام بود كه امام با وسعت دانشي كه داشت، اين سفره علمي را براي همگان پهن كرده و آموخته هاي خود را از رسول خدا و اميرمؤمنان و ساير معصومان عليهم السلام كريمانه تقديم دانش پژوهان كرد. چرا كه تا آن روز هيچ يك از معصومان و حتّي پيامبر بزرگوار فرصت نيافته بودند به مسائل حلال و حرام به اين گستردگي بپردازند. چون نه زمينه آن فراهم شده بود و نه مردم در آن سطح از فكر و آگاهي بودند. بدين جهت مي بينيم كه درسهاي فقهي امام آنقدر تأثيرگذار بود كه فقهاي زمان مجذوب اين محفل علمي شدند به گونه اي كه امام از برخي شاگردان خود؛ يعني ابان بن تغلب مي خواهد كه در مسجد مدينه بنشيند و پاسخگوي مسائل فقهي مردم بوده و فتوا دهد.(21) كه بدون شك اين مقام فقط شايسته فقيه و عارف به احكام الهي مي باشد. راستي اگر به كتاب هاي فقهي مراجعه كنيم و به هر يك از باب هاي فقهي، كه از كتاب طهارت گرفته تا كتاب ديات مي باشد، نظر بيفكنيم، نظرات اين امام معصوم عليه السلام را مي بينيم كه راويان، اين احاديث فقهي، را از امام به عنوان عن ابي جعفر، سألت اباجعفر، قال ابوجعفر، الباقر، و يا رواياتي كه در سندشان عن أحدهما آمده، نقل كرده اند. شما اگر به كتاب وسائل الشّيعة از تأليفات مرحوم حرّ عاملي كه جامعِ روايت اهل بيت در مسائل حلال و حرام است، رجوع كنيد، خواهيد ديد كه از امام باقرعليه السلام بيشترين روايات فقهي پس از امام صادق عليه السلام نقل گرديده و تعداد آنها بالغ بر چهارهزار روايت است. چون در جلد اوّل به 181، در جلد دوم به 193، در جلد سوم به 210، در جلد چهارم به 236، در جلد پنجم به 156، در جلد ششم به 196، در جلد هفتم به 173، در جلد هشتم به 176، در جلد نهم به 193، در جلد دهم به 145، در جلد يازدهم به 128، در جلد دوازدهم به 176، در جلد سيزدهم به 125، در جلد چهاردهم به 137، در جلد پانزدهم به 122، در جلد شانزدهم به 146، در جلد هفدهم به 111، در جلد هجدهم به 108، در جلد نوزدهم به 104، در جلد بيستم به 226، در جلد بيست و يكم به 201، در جلد بيست و دوم به 220، در جلد بيست و سوم به 118، در جلد بيست و چهارم به 128، در جلد بيست و پنجم به 115، در جلد بيست و ششم به 168، در جلد بيست و هفتم به 158، در جلد بيست و هشتم به 162، در جلد بيست و نهم به 113 حديث فقهي اشاره نموده است. و اينها تمام مواردي است كه با واژه ابوجعفر يا أباجعفر و يا أبي جعفر مي باشد؛ اما اگر احاديث فقهي كه با واژه لأبي جعفر و يا عن احدهما و يا عن الباقر و يا عن محمد بن علي بن الحسين عليهم السلام آمده است را به روايات فوق اضافه كنيم؛ بدون شك اين تعداد از مرز شش هزار حديث فراتر خواهد رفت. 2. تفسير قرآن از ديگر علومي كه در دانشگاه امام محمدباقرعليه السلام به سرعت رشد كرد، تفسير قرآن و بيان علوم و معارف قرآني بود و باعث اين رشد فزاينده اوّلاً خود آن حضرت و در ثاني وجود مشتاقاني بود كه از اطراف عالم جهت رسيدن به معارف ناب اسلامي بار سفر به مدينه بسته و در محضر امام قرار گرفته بودند. آنان چون با سؤالات و شبهات زيادي روبه رو بودند، همه آنها را به محضر حجّت خدا عرضه مي نموده و پاسخ صحيح را دريافت مي كردند. بدين جهت هنگامي كه ابوزرعه، تفسير امام باقرعليه السلام را درباره اهل الذّكر شنيد، عرضه داشت: خداي راست گفت! قسم به جانم كه اباجعفر بزرگترين علماء و دانشمندان است.(22) و پيش از اين نيز گفته شد كه مفيد در ارشاد در اين خصوص نوشته: و كتبوا عنه تفسير القرآن (23)؛ به گونه اي كه اگر به كتاب هاي تفسير و يا روايات تفسيريِ به جاي مانده از امام محمدباقرعليه السلام رجوع كنيم، روايات زيادي را در ذيل آيات قرآن مي بينيم كه راويان بزرگي آنها را از امام عليه السلام روايت كرده اند كه بيشتر اين روايات را مي توان در كتاب البرهان سيد هاشم بحراني و تفسير عياشي و نورالثقلين و ديگر تفاسير روايي پيدا كرد؛ كه نام زراره، جابر بن يزيد جعفي، سلام بن المستنير، عطاء، حسن بن محبوب، محمد بن مسلم، صفوان، حريز، عمرو بن قيس، سعد بن ظريف، حمران بن اعين، فضيل، حنان بن سدير، حسين كندي، سعد بن صدقة، ابوحمزه، ابوبصير، سعد اسكاف و محمد بن قيس را مي توان در صدر راويان اين دانش عظيم برشمرد. پی نوشت ها 1. كفايةالاثر، ص 42. 2. همان، ص 54. 3. همان، ص 83. 4. همان، ص 237. 5. همان، ص 243. 6. زندگي دوازده امام، ج 2، ص 206. 7. مناقب آل ابيطالب، ج 4، ص 195. 8. همان، ج 4، ص 204؛ الارشاد، مفيد، ص 246. 9. مناقب آل ابيطالب، ج 4، ص 199. 10. همان، ص 182. 11. زندگي دوازده امام، ج 2، ص 214. 12. مناقب آل ابيطالب، ج 4، ص 180. 13. بحارالانوار، ج 46، ص 355. 14. زندگي دوازده امام، ج 2، ص 204. 15 و 16. همان، ص 205. 17. همان، ص 207. 18 و 19. رجال، شيخ طوسي، ص 142 - 102. 20. الارشاد، ص 248. 21. رجال، نجاشي، ص 10. 22. مناقب آل ابيطالب، ج 4، ص 178. 23. الارشاد، ص 248. نويسنده: محمد جواد مروّجي طبسي [/align]