لطفا جهت استفاده از تمام مطالب ثبت نام کنید
جستجو در تالارهای گفتگو
در حال نمایش نتایج برای برچسب های '(ع)'.
33 نتیجه پیدا شد
-
اولين مجلس عزاى حسين (ع) شهيد مطهرى از عصر عاشورا زينب تجلى مىكند.از آن به بعد به او واگذار شده بود.رئيس قافله اوست چون يگانه مرد زين العابدين(سلام الله عليه)است كه در اين وقتبه شدت مريض است و احتياج به پرستار دارد تا آنجا كه دشمن طبق دستور كلى پسر زياد كه از جنس ذكور اولاد حسين هيچ كس نبايد باقى بماند،چند بار حمله كردند تا امام زين العابدين را بكشند ولى بعد خودشان گفتند:«انه لما به» (1) اين خودش دارد مىميرد.و اين هم خودش يك حكمت و مصلحتخدايى بود كه حضرت امام زين العابدين بدين وسيله زنده بماند و نسل مقدس حسين بن على باقى بماند.يكى از كارهاى زينب پرستارى امام زين العابدين است. در عصر روز يازدهم اسرا را آوردند و بر مركبهايى(شتر يا قاطر يا هر دو)كه پالانهاى چوبين داشتند سوار كردند و مقيد بودند كه اسرا پارچهاى روى پالانها نگذارند،براى اينكه زجر بكشند.بعد اهل بيتخواهشى كردند كه پذيرفته شد.آن خواهش اين بود:«قلن بحق الله الا ما مررتم بنا على مصرع الحسين» (2) گفتند:شما را به خدا حالا كه ما را از اينجا مىبريد،ما را از قتلگاه حسين عبور بدهيد براى اينكه مىخواهيم براى آخرين بار با عزيزان خودمان خدا حافظى كرده باشيم.در ميان اسرا تنها امام زين العابدين بودند كه به علتبيمارى،پاهاى مباركشان را زير شكم مركب بسته بودند،ديگران روى مركب آزاد بودند.وقتى كه به قتلگاه رسيدند،همه بى اختيار خودشان را از روى مركبها به روى زمين انداختند.زينب(سلام الله عليها) خودش را به بدن مقدس ابا عبد الله مىرساند،آن را به يك وضعى مىبيند كه تا آن وقت نديده بود:بدنى مىبيند بى سر و بى لباس،با اين بدن معاشقه مىكند و سخن مىگويد:«بابى المهموم حتى قضى،بابى العطشان حتى مضى» (3) .آنچنان دلسوز ناله كرد كه«فابكت و الله كل عدو و صديق» (4) يعنى كارى كرد كه اشك دشمن جارى شد،دوست و دشمن به گريه در آمدند. مجلس عزاى حسين را براى اولين بار زينب ساخت.ولى در عين حال از وظايف خودش غافل نيست.پرستارى زين العابدين به عهده اوست،نگاه كرد به زين العابدين،ديد حضرت كه چشمش به اين وضع افتاده آنچنان ناراحت است كانه مىخواهد قالب تهى كند، فورا بدن ابا عبد الله را رها كرد و آمد سراغ زين العابدين:«يا بن اخى!»پسر برادر!چرا تو را در حالى مىبينم كه مىخواهد روح تو از بدنت پرواز كند؟فرمود: عمه جان!چطور مىتوانم بدنهاى عزيزان خودمان را ببينم و ناراحت نباشم؟زينب در همين شرايط شروع مىكند به تسليتخاطر دادن به زين العابدين. ام ايمن زن بسيار مجللهاى است كه ظاهرا كنيز خديجه بوده و بعدا آزاد شده و سپس در خانه پيغمبر و مورد احترام پيغمبر بوده است،كسى است كه از پيغمبر حديث روايت مىكند.اين پير زن سالها در خانه پيغمبر بود.روايتى از پيغمبر را براى زينب نقل كرده بود ولى چون روايتخانوادگى بود يعنى مربوط به سرنوشت اين خانواده در آينده بود،زينب يك روز در اواخر عمر على عليه السلام براى اينكه مطمئن بشود كه آنچه ام ايمن گفته صد در صد درست است،آمد خدمت پدرش:يا ابا!من حديثى اينچنين از ام ايمن شنيدهام،مىخواهم يك بار هم از شما بشنوم تا ببينم آيا همين طور است؟همه را عرض كرد.پدرش تاييد كرد و فرمود:درست گفته ام ايمن، همين طور است. زينب در آن شرايط اين حديث را براى امام زين العابدين روايت مىكند.در اين حديث آمده است اين قضيه فلسفهاى دارد،مبادا در اين شرايط خيال كنيد كه حسين كشته شد و از بين رفت.پسر برادر!از جد ما چنين روايتشده است كه حسين عليه السلام همين جا،كه اكنون جسد او را مىبينى،بدون اينكه كفنى داشته باشد دفن مىشود و همين جا،قبر حسين،مطاف خواهد شد. بر سر تربت ما چون گذرى همتخواه كه زيارتگه رندان جهان خواهد بود آينده را كه اينجا كعبه اهل خلوص خواهد بود،زينب براى امام زين العابدين روايت مىكند.بعد از ظهر مثل امروزى را-كه يازدهم بود-عمر سعد با لشكريان خودش براى دفن كردن اجساد كثيف افراد خود در كربلا ماند.ولى بدنهاى اصحاب ابا عبد الله همان طور ماندند.بعد اسرا را حركت دادند(مثل امشب كه شب دوازدهم است)،يكسره از كربلا تا كوفه كه تقريبا دوازده فرسخ است.ترتيب كار را اينچنين داده بودند كه روز دوازدهم اسرا را به اصطلاح با طبل و شيپور و با دبدبه به علامت فتح وارد كنند و به خيال خودشان آخرين ضربت را به خاندان پيغمبر بزنند. اينها را حركت دادند و بردند در حالى كه زينب شايد از روز تاسوعا اصلا خواب به چشمش نرفته است.سرهاى مقدس را قبلا بريده بودند.تقريبا دو ساعتبعد از طلوع آفتاب در حالى كه اسرا را وارد كوفه مىكردند دستور دادند سرهاى مقدس را به استقبال آنها ببرند كه با يكديگر بيايند.وضع عجيبى است غير قابل توصيف!دم دروازه كوفه(دختر على،دختر فاطمه اينجا تجلى مىكند)اين زن با شخصيت كه در عين حال زن باقى ماند و گرانبها،خطابهاى مىخواند.راويان چنين نقل كردهاند كه در يك موقع خاصى زينب موقعيت را تشخيص داد:«و قد او مات»دختر على يك اشاره كرد.عبارت تاريخ اين است:«و قد او مات الى الناس ان اسكتوا فارتدت الانفاس و سكنت الاجراس» (5) يعنى در آن هياهو و غلغله كه اگر دهل مىزدند صدايش به جايى نمىرسيد،گويى نفسها در سينهها حبس و صداى زنگها و هياهوها خاموش گشت،مركبها هم ايستادند(آمدها كه مىايستادند،قهرا مركبها هم مىايستادند).خطبهاى خواند.راوى گفت:«و لم ار و الله خفرة قط انطق منها» (6) .اين«خفره»خيلى ارزش دارد.«خفره»يعنى زن با حيا.اين زن نيامد مثل يك زن بى حيا حرف بزند.زينب آن خطابه را در نهايت عظمت القاء كرد.در عين حال دشمن مىگويد:«و لم ار و الله خفرة قط انطق منها»يعنى آن حياى زنانگى از او پيدا بود.شجاعت على با حياى زنانگى در هم آميخته بود. در كوفه كه بيستسال پيش على عليه السلام خليفه بود و در حدود پنجسال خلافتخود خطابههاى زيادى خوانده بود،هنوز در ميان مردم خطبه خواندن على عليه السلام ضرب المثل بود.راوى گفت:گويى سخن على از دهان زينب مىريزد،گويى كه على زنده شده و سخن او از دهان زينب مىريزد،مىگويد وقتى حرفهاى زينب-كه مفصل هم نيست،ده دوازده سطر بيشتر نيست-تمام شد،مردم را ديدم كه همه،انگشتانشان را به دهان گرفته و مىگزيدند. اين است نقش زن به شكلى كه اسلام مىخواهد،شخصيت در عين حيا،عفاف،عفت،پاكى و حريم.تاريخ كربلا به اين دليل مذكر-مؤنث است كه در ساختن آن،هم جنس مذكر عامل مؤثرى است ولى در مدار خودش،و هم جنس مؤنث در مدار خودش.اين تاريخ به دست اين دو جنس ساخته شد. و لا حول و لا قوة الا بالله پى نوشتها: 1.بحار الانوار،ج 45/ص 61. 2.بحار الانوار،ج 45/ص 58،اللهوف ص 55،و نظير اين عبارت در مقتل الحسين مقرم، ص396 و مقتل الحسين خوارزمى،ج 2/ص39 آمده است كه تماما از حميد بن مسلم روايت مىكنند. 3و4) بحار الانوار ج 45/ص59. 5و 6) بحار الانوار،ج 45/ص 108. منبع: كتاب: مجموعه آثار ج 17 ص 406 ؛ از طر يق سايت بنياد انديشه اسلامي
-
سخنان امام حسين (ع) در روز عاشوراء (مرگ و نيستى بر شما باد كه در حال سرگردانى از ما كمك خواستيد و ما با شتاب به كمك شما آمديم ولى شما با شمشيرى كه سوگند خورده بوديد در يارى ما بكار بريد، به جنگ ما آمديد و آتشى را كه مىخواستيم با آن دشمن خود و دشمن شما را بسوزانيم، براى سوزاندن ما روشن كرديد! شما با دشمنان خود همدست شديد تا دوستانتان را از پاى درآوريد با اينكه آنها عدل و داد را بين شما رواج ندادند و در يارى آنان نيز اميد خيرى نيست. واى بر شما! چرا در حالى كه شمشيرها در غلاف بود و دلها مطمئن و رأيها محكم شده بود، دست از يارى ما كشيديد شما در افروختن آتش فتنه مانند ملخها شتاب كرديد و ديوانهوار خود را مانند پروانه به آتش افكنديد. اى مخالفين حق و اى نامسلمانان، اى ترككنندگان قرآن و تحريف كنندگان كلمات، اى جمعيت گناهكار و پيروان وساوس شيطان و اى خاموش كنندگان شريعت و سنت پيغمبر! رحمت خداوند از شما دور باد! آيا اين ناپاكان را يارى مىكنيد و از يارى ما دست بر مىداريد! به خدا قسم، مكر و حيله از زمان قديم در ميان شما وجود داشته و اصل و فرع شما با آب تزوير و فريب به هم آميخته و فكر شما با آن تقويت شده است! شما پليدترين ميوه اين درخت هستيد كه در گلوى هر كه ناظر آن است ماندهايد و آزارش مىدهيد و در كام غاصبان، لقمه گوارايى هستيد! آگاه باشيد كه اين مرد زنازاده فرزند زنازاده (عبيدالله بن زياد) مرا بين دو چيز مخير كرده است: يا (شمير و شهادت) و يا (تن به ذلت دادن) ولى بدانيد كه ذلت از ما بدور است! خداوند و رسولش و مؤمنان و دامنهاى پاكى كه ما را پروردهاند و سرهاى پرحميت و جانهايى كه هيچ گاه زير بار ظلم و تعدى نمىروند، هرگز بر ما نمىپسندند كه تسليم شويم و ذلت را بر شهادت ترجيح دهيم..! به خدا قسم، شما پس از كشتن من مدت زيادى زندگى نخواهيد كرد! زندگى شما بيش از مدت سوار شدن شخص پياده بر مركبش نخواهد بود. روزگار، همچون سنگ آسيا كه بر محور خود بسرعت مىگردد، شما را به اضطراب و تشويش خواهد افكند. اين خبر را پدرم على (عليه السلام) از جدم به من رسانده است حال، خود و همدستانتان با هم بنشينيد و فكر كنيد تا امر بر شما پوشيده نمانده باشد و دچار حسرت نشويد آنگاه بدون شتابزدگى و با تأمل حمله كنيد و مهلتم ندهيد. من بر خداوند توكل نمودهام كه او پروردگار من و شماست. هيچ جنبندهاى در روى زمين نمىجنبد مگر آنكه مقدرات او به دست خداوند است و او در راه راست و صواب است. خداوندا.. باران رحمتت را از ايشان قطع كن و سالهاى قحطى زمان يوسف را براى آنان مقدر فرما و جوان ثقفى را بر آنان مسلط كن كه جام تلخ مرگ را به آنان بنوشاند زيرا آنان ما را تكذيب كردند و فريب دادند. تو پروردگار ما هستى و بر تو توكل مىكنيم و به سوى تو انابه مىنماييم). خطبه ديگرى نيز از آن حضرت نقل شده است كه ظاهراً در همين لحظات ايراد شده است. صبحگاهان پس از آنكه سپاه كفر، هجوم خود را آغاز كرد، فرزند پيامبر خدا (ص) به درگاه الهى دعا كردند و به او شكايت بردند، آنگاه خطاب به جمعيت چنين فرمودند: (اى مردم، سخنم را بشنويد و در كشتنم عجله نكنيد تا شما را با آنچه كه سزاوار است موعظه كنم و عذر خود را بيان نمايم! پس اگر با من منصفانه رفتار كرديد، سعادتمند خواهيد شد و اگر عذر مرا كافى نداستيد و از در انصاف برنيامديد، آن وقت افكار خود را روى هم بريزيد و با هم تفكر كنيد تا امر بر شما مشتبه نماند، سپس بدون هيچ تأخيرى كار خود را يكسره كنيد. بدانيد كه صاحب اختيار و ولى من خداوند است كه قرآن را فرستاده است و او سرپرست صالحان است). آنگاه حمد و ثناى الهى را به جاى آوردند و بر رسول خدا (ص) درود فرستادند و فرمودند: (ابتدا نسب مرا در نظر بگيريد و ببينيد من كيستم و سپس به افكار خود مراجعه كنيد و آن را مورد سؤال و بازخواست قرار دهيد، ببينيد آيا سزاوار است مرا بكشيد آيا هتك حرمت من بر شما جايز است مگر من پسر دختر پيامبر شما نيستم مگر من پسر وصى پيامبر و پسر عموى او كه اولين مؤمن و تصديق كننده رسول خدا و اولين تأييد كننده آنچه به او نازل شده است نيستم مگر حمزه سيدالشهدا عموى پدر من نيست مگر جعفر طيار عموى من نيست مگر سخن رسول خدا (ص) را درباره من و برادرم نشنيدهايد كه مىفرمايد: هذان سيدا شباب أهل الجنة: حسن و حسين دو سرور و آقاى جوانان بهشت هستند. اگر مرا تأييد مىكنيد و مىدانيد كه راست مىگويم، پس از كشتن من صرف نظر كنيد! سوگند به خدا، از وقتى كه دانستهام خداوند دروغگو را دشمن خود قرار داده است، سخن دروغى بر زبان نياوردهام! و اگر گفتار مرا باور نداريد و تكذيبم مىكنيد، در ميان شما كسى هست كه خبر دهد و صدق سخنان مرا تأييد كند. برويد از (جابر بن عبدالله انصارى) و (ابو سعيد خدرى) و(سهل بن سعد ساعدى) و(زيد بن ارقم) و(انس بن مالك) سؤال كنيد. آنان به شما خبر خواهند داد كه رسول خدا (ص) درباره من و برادرم چنين سخنى را فرموده است. آيا اين براى جلوگيرى شما از ريختن خونم كافى نيست). در اينجا شمر بن ذى الجوشن گفت: من خدا را زبانى مىپرستم و نمىدانم تو چه مىگويى! حبيب بن مظاهر در پاسخ گفت: تو خدا را به هفتاد زبان مىپرستى و من گواهى مىدهم كه راست مىگويى و نمىدانى كه حسين چه مىگويد. خداوند دلت را سياه كرده است! امام فرمودند: اگر در اين امر شك داريد، آيا در اين نيز كه من پسر دختر پيغمبر شما هستم شك داريد سوگند به خدا در ميان مشرق و مغرب عالم، پسر دختر پيامبرى غير از من، نه در ميان شما و نه در ميان كس ديگرى نيست! واى بر شما! آيا من كسى از شما را كشتهام كه به طلب قصاص آمدهايد آيا مالى را از شما تصاحب كردهام و آيا زخمى بر شما وارد كردهام كه مىخواهيد تلافى كنيد). هيچ يك از آنان پاسخى نداد. مجدداً امام فرمودند: (اى شبث بن ربعى، اى حجار بن ابجر، اى قيس بن اشعث و اى يزيد بن حارث! مگر شما نبوديد كه در نامه نوشتيد: ميوههاى درختان رسيده است و زمين سرسبز شده، اگر به سوى ما بيايى، به سوى لشكرى آمدهاى كه آماده كمك به تو و تحت فرمان تو است). قيس بن اشعث گفت: ما نمىدانيم تو چه مىگويى. بايد تسليم حكم پسر عمويت (يزيد) شوى تا او هر طور خواست با تو رفتار كند و آنان براى تو چيزى نمىخواهند مگر آنچه را كه تو بپسندى! امام (عليه السلام) در مقابل اين سخن فرمودند: نه، به خدا سوگند، مانند ذليلان دست بيعت به شما نخواهم داد و همچون بردگان در مقابل شما آرام نخواهم نشست و تمكين نخواهم كرد! اى بندگان خدا! من به پروردگار خودم و پروردگارتان، از هر متكبرى كه به روز حساب ايمان نمىآورد پناه مىبرم)!
-
کوتاه اما پرمحتوا از کریم اهل بیت (ع) به امام مجتبى - عليه السلام - عرض شد : اى پسر پيامبر خدا در چه حالى هستى ؟ فرمود : خدايى دارم كه بر من مسلط است ، و آتش جهنم در پيش روى من است ، و مرگ مرا مىخواند ، و حساب آخرت مرا احاطه كرده است ، و در قيد و بند اعمالم هستم ، نمىتوانم آنچه را كه دوست دارم به دست آورم و آنچه را دوست ندارم از خود دور كنم چون انجام امور به دست ديگرى است . اگر بخواهد ، مرا عذاب مىكند و اگر بخواهد ، مرا مىبخشد . پس كدام فقير و محتاجى است كه محتاج تر از من باشد ؟ (بحار الانوار ، ج 78 ، ص 113) قدر نعمتهاى پروردگار تا موقعى كه پابرجاست مجهول و ناشناخته است ، و زمانى شناخته مىشود كه از دست رفته باشد . (بحار الانوار ، ج 78 ، ص 115) دوازده چيز از آداب غذا خوردن بوده و بر هر مسلمانى لازم است كه از آنها اطلاع داشته باشد ، چهار چيز آن واجب ، و چهار چيز ديگر سنت ، و چهار مورد باقىمانده از ادب و اخلاق است . اما چهار امر لازم : شناسايى منعم ، خشنود بودن به آنچه روزى گرديده ، نام خدا را بر زبان جارى كردن و شكرگزارى در برابر نعمتى كه عطا شده است . و چهار امرى كه سنت است : وضو گرفتن پيش از شروع به غذا ، نشستن بر طرف چپ ، غذا خوردن با سه انگشت و ليسيدن انگشتان مىباشد . و چهار امرى كه از آداب و اخلاق است : خوردن از غذاهاى جلوى خودش ، كوچك برداشتن لقمه ، خوب جويدن غذا و كم نگاه كردن به صورت ديگران مىباشد . (من لا يحضره الفقيه ، ج 3 ، ص 227 ، ح 38) هيچ حقى كه باطلى در آن نباشد مانند مرگ نديدم كه شبيهتر باشد به باطلى كه حقى در آن نيست . (شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحديد ، ج 18 ، ص 311) ا تجربه كرديم و تجربه كنندگان نيز تجربه كردند ، ولى چيزى مفيدتر از وجود صبر و پرضررتر از نبود صبر نديديم . با صبر همه امور اصلاح مىشود و چيزى جاى آن را نمىگيرد . (شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحديد ، ج 1 ، ص 319) دست نيافتن به نيازمنديها بهتر از درخواست آن از نااهلان است . (تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 215) اى پسر آدم از اعمال حرام دورى كن تا شخص عابدى باشى ، و به آنچه خداوند روزى تو كرده خوشنود و راضى باش تا بىنياز باشى ، و حق همسايگى را در باره همسايهات مراعات كن تا مسلمان باشى ، و آنچنان با مردم رفتار كن كه دوست دارى با تو رفتار شود تا شخص عادلى باشى . (بحار الانوار ، ج 78 ، ص 112) مردى از امام حسن ( ع ) درخواست راهنمايى كرد . امام ( ع ) به او فرمودند : مرا ستايش نكن كه نسبت به خودم از شما آشناترم ، و دروغگو هم نشمار كه نظر دروغگو بىارزش است ، و نزد من غيبت هيچ كس را نكن . (بحار الانوار ، ج 78 ، ص 109) كسى كه بندگى خدا كند ، خداوند همه چيز را بنده او مىكند . (تنبيه الخواطر و نزهة النواطر ( مجموعه ورام ) ، ج 2 ، ص 108) اى كسانى كه اهل خوشگذرانى و لذات دنيا هستيد ، بدانيد كه اين لذات باقى ماندنى نيست ، و مغرور شدن به سايهاى كه زوال پذير است ، حماقت است . (اعلام الدين ، ص 241) وقتى يكى از شما دوستش را ملاقات مىكند ، بايد جاى نور در پيشانى او را ببوسد . (بحار الانوار ، ج 78 ، ص 110) از پدرم شنيدم كه پيامبر خدا فرموده است : هر كس در قضاى حاجت برادر دينى خود كوشش كند ، مانند اين است كه نه هزار سال خدا را عبادت كرده باشد در حالى كه روزها روزه و شبها مشغول عبادت باشد . (الفقيه ، ج 2 ، ص 189) اگر به خاطر نيازى مجبور شدى با مردى دوست و همنشين شوى ، پس با كسى دوست شو كه وقتى با او همنشينى مىكنى ، موجب زينت تو باشد و هنگامى كه به او خدمتى كردى ، از تو حمايت كند و هنگامى كه از او در خواست كمك كردى ، تو را يارى كند و اگر سخنى گفتى ، سخن تو را تصديق كند و اگر حمله كردى ، هجوم تو را قوت بخشد و اگر چيزى طلب كردى ، تو را يارى كند و اگر نقصى از تو آشكار شد ، آن را بپوشاند و اگر نيكى از تو ديد ، آن را به حساب آورد . (بحار الانوار ، ج 44 ، ص 139) اى پسر آدم ، از زمانى كه از مادر زاييده شدى مشغول نابود كردن عمر خود بودهاى ، پس از باقىمانده عمر خود براى آينده ( عالم آخرت ) ذخيره كن ، به درستى كه مؤمن از اين دنيا زاد و توشه برمىگيرد و كافر خوشگذارنى مىكند . و بعد اين آيه را تلاوت فرمودند : " و زاد و توشه برگيريد ، به درستى كه بهترين توشه تقوى است ". (كشف الغمه ، ج 1 ، ص 572) ظالمى شبيهتر از حسود به مظلوم نديدهام . (بحار الانوار ، ج 78 ، ص 111)
-
در این تاپیک حکمت های تصویری امیرالمومونین حضرت علی (ع) قرار خواهد گرفت منبع : کلام امیر - گوگل پلاس
-
وصیت حضرت علی (ع) این وصیت، گرچه خطاب به حسنین - علیهما السلام - است ولی در حقیقت برای تمام بشر تا پایان عالم است. این وصیت را عده ای از محدثان ومورخانی که قبل از مرحوم سید رضی وبعد از او می زیسته اند با ذکر سند نقل کرده اند. (1) البته اصل صیت بیشتر از آن است که مرحوم سید رضی در نهج البلاغه آورده است. اینک قسمتی از آن را می آوریم: اوصیکما بتقوی الله و ان لا تبغیا الدنیا و ان بغتکما و لا تاسفا علی شی ء منها زوی عنکما و قولا بالحق و اعملا للاجر و کونا للظالم خصما وللمظلوم عونا. شما را به تقوی وترس از خدا سفارش می کنم واینکه در پی دنیا نباشید، گرچه دنیا به سراغ شما آید وبر آنچه از دنیا از دست می دهید تاسف مخورید. سخن حق را بگویید وبرای اجر وپاداش (الهی) کار کنید ودشمن ظالم ویاور مظلوم باشید. اوصیکما وجمیع ولدی واهلی و من بلغه کتابی بتقوی الله و نظم امرکم وصلاح ذات بینکم، فانی سمعت جدکمصلی الله علیه و آله و سلم یقول:«صلاح ذات البین افضل من عامة الصلاة والصیام ». من، شما وتمام فرزندان وخاندانم وکسانی را که این وصیتنامه ام به آنان می رسد به تقوی وترس از خداوند ونظم امور خود واصلاح ذات البین سفارش می کنم، زیرا که من ازجد شما صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که می فرمود:اصلاح میان مردم از یک سال نماز وروزه برتر است. الله الله فی الایتام فلا تغبوا افواههم ولا یضیعوا بحضرتکم.والله الله فی جیرانکم فانهم وصیة نبیکم.ما زال یوصی بهم حتی ظننا انه سیورثهم. خدا را خدا را در مورد یتیمان; نکند که گاهی سیر وگاهی گرسنه بمانند; نکند که در حضور شما، در اثر عدم رسیدگی از بین بروند. خدا را خدا را که در مورد همسایگان خود خوشرفتاری کنید، چرا که آنان مورد توصیه وسفارش پیامبر شما هستند. وی همواره نسبت به همسایگان سفارش می فرمود تا آنجا که ما گمان بردیم به زودی سهمیه ای از ارث برایشان قرار خواهد داد. والله الله فی القرآن لا یسبقکم بالعمل به غیرکم.و الله الله فی الصلاة فانها عمود دینکم.و الله الله فی بیت ربکم لا تخلوه ما بقیتم فانه ان ترک لم تناظروا. خدا را خدا را در توجه به قرآن; نکند که دیگران در عمل به آن از شما پیشی گیرند. خدا را خدا را در مورد نماز، که ستون دین شماست. خدا را خدا را در مورد خانه پروردگارتان; تا آن هنگام که زنده هستید آن را خالی نگذارید، که اگر خالی گذارده شود مهلت داده نمی شوید وبلای الهی شما را فرا می گیرد. والله الله فی الجهاد باموالکم وانفسکم و السنتکم فی سبیل الله. وعلیکم بالتواصل والتباذل وایاکم والتدابر و التقاطع. لا تترکوا الامر بالمعروف و النهی عن المنکر فیولی علیکم شرارکم ثم تدعون فلا یستجاب لکم. خدا را خدا را در مورد جهاد با اموال وجانها وزبانهای خویش در راه خدا. وبر شما لازم است که پیوندهای دوستی ومحبت را محکم کنید وبذل وبخشش را فراموش نکنید واز پشت کردن به هم وقطع رابطه برحذر باشید. امر به معروف ونهی از منکر را ترک مکنید که اشرار بر شما مسلط می شوند وسپس هرچه دعا کنید مستجاب نمی گردد. سپس فرمود: ای نوادگان عبد المطلب، نکند که شما بعد از شهادت من دست خود را از آستین بیرون آورید ودر خون مسلمانان فرو برید وبگویید امیرمؤمنان کشته شد واین بهانه ای برای خونریزی شود. ...الا لا تقتلن بی الا قاتلی. انظروا اذا انا مت من ضربته هذه فاضربوه ضربة بضربة، و لا تمثلوا بالرجل، فانی سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یقول:«ایاکم و المثلة و لو بالکلب العقور». (2) آگاه باشید که به قصاص خون من تنها قاتلم را باید بکشید. بنگرید که هرگاه من از این ضربت جهان را بدرود گفتم او را تنها یک ضربت بزنید تا ضربتی در برابر ضربتی باشد. وزنهار که او را مثله نکنید(گوش وبینی واعضای او را نبرید)، که من از رسول خدا شنیدم که می فرمود:«از مثله کردن بپرهیزید، گرچه نسبت به سگ گزنده باشد». پی نوشتها: 1- ابو حاتم سجستانی، المعمرون والوصایا، ص 149; تاریخ طبری، ج 6، ص 85; تحف العقول، ص 197; من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 141; کافی، ج 7، ص 51; در مروج الذهب، (ج 2، ص 425) قسمتی از آن نقل شده است; مقاتل الطالبیین، ص 38. 2- نهج البلاغه، نامه شماره 47.
-
جهت زیارت مجازی هر یک از قسمت های حرم آقاعلی بن موسی الرضا (ع) روی لینک های زیر کلیک کنید و منتظر بمانید تا صفحه لود شود گنبدها گنبد طلا گنبد گوهرشاد گنبد الله ورديخان گنبد پريزاد گنبد شيخ طبرسي گلدسته ها گلدسته عباسی گلدسته گوهرشاد نقاره خانه سقاخانه ساعت ورودي ها ورودي شيخ حر عاملي ورودي شيخ طبرسي ورودي شيخ طوسي ورودي كوثر ورودي باب الرضا ورودي باب الجواد بستها بست شيخ طبرسي بست شيخ طوسي بست شيخ بهایی بست شيخ حر عاملی صحن ها صحن انقلاب اسلامی صحن آزادی صحن جمهوری اسلامی صحن قدس صحن جامع رضوی صحن غدیر صحن کوثر صحن هدایت صحن رضوان صحن گوهرشاد رواق ها روضه منوره رواق گنبد حاتم خانی رواق گنبد الله وردیخان رواق توحیدخانه رواق کوثر رواق غدیر رواق شیخ حر عاملی رواق شیخ طوسی رواق شیخ بهایی رواق امام خمینی رواق دارالفیض رواق دارالشرف رواق دارالضیافه رواق دارالسعاده رواق دارالسلام رواق دارالسرور رواق دارالعزه رواق دارالذکر رواق دارالزهد رواق دارالعباده رواق دارالحکمه رواق دارالولایه رواق دارالاجابه رواق دارالهدایه رواق دارالرحمه رواق دارالاخلاص رواق دارالحجه رواق دارالکرامه رواق دارالحفاظ رواق دارالسیاده رواق دارالشکر مقبره ها مقبره شیخ طبرسی مقبره پیر پیلان دوز مقبره شیخ بهایی مقبره شیخ حر عاملی مساجد مسجد گوهرشاد مسجد بالاسر مدارس مدرسه دودر مدرسه پریزاد تالارها تالار اماکن متبرکه کتابخانه ها کتابخانه مرکزی کتابخانه مسجد گوهرشاد موزه ها موزه مرکزی موزه مردم شناسی خدمات مهمان سرای حضرت دارالشفا نمایشگاه آستان قدس رضوی کفشداری ها کفشداری 1 کفشداری 2 کفشداری 3 کفشداری 4 کفشداری 5 کفشداری 6 کفشداری 7 کفشداری 8 کفشداری 9 کفشداری 10 کفشداری 11 کفشداری 12 کفشداری 13 کفشداری 14 کفشداری 15 کفشداری 16 کفشداری 17 کفشداری 18 کفشداری 19 کفشداری 20 کفشداری 21 کفشداری 22
-
در زمان خلافت عمر، جوانى به نزد او آمد و از مادرش شکایت کرد و ناله سر مى داد که : - خدایا! بین من و مادرم حکم کن . عمر از او پرسید: - مگر مادرت چه کرده است ؟ چرا درباره او شکایت مى کنى ؟ جوان پاسخ داد: مادرم نه ماه مرا در شکم خود پرورده و دو سال تمام نیز شیر داده . اکنون که بزرگ شده ام و خوب و بد را تشخیص مى دهم ، مرا طرد کرده و مى گوید: تو فرزند من نیستى ! حال آنکه او مادر من ومن فرزند او هستم . عمر دستور داد زن را بیاورند. زن که فهمید علت اظهارش چیست ، به همراه چهار برادرش و نیز چهل شاهد در محکمه حاضر شد. عمر از جوان خواست تا ادعایش را مطرح نماید. جوان گفته هاى خود را تکرار کرد و قسم یاد کرد که این زن مادر من است . عمر به زن گفت : - شما در جواب چه مى گویید؟ زن پاسخ داد: خدا را شاهد مى گیرم و به پیغمبر سوگند یاد مى کنم که این پسر را نمى شناسم . او با چنین ادعاى مى خواهد مرا در بین قبیله و خویشاوندانم بى آبرو سازد. من زنى از خاندان قریشم و تا بحال شوهر نکرده ام و هنوز باکره ام .در چنین حالتى چگونه ممکن است او فرزند من باشد؟ عمر پرسید: آیا شاهد دارى ؟ زن پاسخ داد: اینها همه گواهان و شهود من هستند. آن چهل نفر شهادت دادند که پسر دروغ مى گوید و نیز گواهى دادند که این زن شوهر نکرده و هنوز هم باکره است. عمر دستور داد که پسر را زندانى کنند تا درباره شهود تحقیق شود. اگر گواهان راست گفته باشند، پسر به عنوان مفترى مجازات گردد. ماموران در حالى که پسر را به سوى زندان مى بردند، با حضرت على علیه السلام برخورد نمودند، پسر فریاد زد: - یا على ! به دادم برس . زیرا به من ظلم شده و شرح حال خود را بیان کرد. حضرت فرمود: او را نزد عمر برگردانید. چون بازگردانده شد، عمر گفت : من دستور زندان داده بودم . براى چه او را آوردید؟ گفتند: على علیه السلام دستور داد برگردانید و ما از شما مکرر شنیده ایم که با دستور على بن ابى طالب علیه السلام مخالفت نکنید. در این وقت حضرت على علیه السلام وارد شد و دستور داد مادر جوان را احضار کنند و او را آوردند. آن گاه حضرت به پسر فرمود: ادعاى خود را بیان کن . جوان دوباره تمام شرح حالش را بیان نمود. على علیه السلام رو به عمر کرد و گفت : - آیا مایلى من درباره این دو نفر قضاوت کنم ؟ عمر گفت : سبحان الله ! چگونه مایل نباشم و حال آنکه از رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیده ام که فرمود: - على بن ابى طالب علیه السلام از همه شما داناتر است . حضرت به زن فرمود: درباره ادعاى خود شاهد دارى ؟ گفت : بلى ! چهل شاهد دارم که همگى حاضرند. در این وقت شاهدان جلو آمدند و مانند دفعه پیش گواهى دادند. على علیه السلام فرمود: طبق رضاى خداوند حکم مى کنم همان حکمى که رسول خدا صلى الله علیه و آله به من آموخته است . سپس به زن فرمود: آیا در کارهاى خود سرپرست و صاحب اختیار دارى ؟ زن پاسخ داد: بلى ! این چهار نفر برادران من هستند و در مورد من اختیار دارند. آن گاه حضرت به برادران زن فرمود: - آیا درباره خود به من اجازه و اختیار مى دهید؟ گفتند: بلى ! شما درباره ما صاحب اختیار هستید. حضرت فرمود: به شهادت خداى بزرگ و شهادت تمامى مردم که در این وقت در مجلس حاضرند این زن را به عقد ازدواج این پسر درآوردم و به مهریه چهارصد درهم وجه نقد که خود آن را مى پردازم .سپس به قنبر فرمود: سریعا چهارصد درهم حاضر کن . قنبر چهارصد درهم آورد وحضرت تمام پولها را در دست جوان ریخت و فرمود: این پولها را بگیر و در دامن زنت بریز و دست او را بگیر و ببر و دیگر نزد ما برنگرد مگر آنکه آثار عروسى در تو باشد، یعنى غسل کرده برگردى ! پسر از جاى خود حرکت کرد و پولها را در دامن زن ریخت و گفت : - برخیز! برویم . در این هنگام زن فریاد زد: النار! النار! اى پسر عموى پیغمبر آیا مى خواهى مرا همسر پسرم قرار بدهى؟! به خدا قسم ! این جوان فرزند من است . برادرانم مرا به شخصى شوهر دادند که پدرش غلام آزاد شده اى بود این پسر را من از او آورده ام . وقتى بچه بزرگ شد به من گفتند: - فرزند بودن او را انکار کن و من هم طبق دستور برادرانم چنین عملى را انجام دادم ولى اکنون اعتراف مى کنم که او فرزند من است . دلم از مهر و علاقه او لبریز است ...مادر دست پسر را گرفت و از محکمه بیرون رفتند... سخن از حضرت علی (ع) : تمام محبتت را به پای دوستت بریز نه تمام اعتمادت را (امام علی علیه السلام)
-
داستانهای قرآنی با موضوع حضرت آدم (ع)
irsalam پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در داستانهای دینی و مذهبی
آفرينش حضرت آدم (ع) [align=justify] در قرآن 17 بار سخن از حضرت آدم - عليه السلام - به ميان آمده.[1] در اين جا به بخشى از زندگى ايشان كه در قرآن آمده با توجه به روايات و گفتار مفسران، اشاره مىكنيم: خبر از آفرينش خليفه خدا به فرشتگان خداوند اراده كرد تا در زمين خليفه و نمايندهاى كه حاكم زمين باشد قرار دهد، چرا كه خداوند همه چيز را براى انسان آفريده است.[2] موقعيت و لياقت انسان را به گونهاى قرار داده تا بتواند به عنوان نماينده خدا در زمين باشد. خداوند قبل از آن كه آدم - عليه السلام - پدر انسانها را به عنوان نماينده خود در زمين بيافريند، اين موضوع بسيار مهم را به فرشتگان خبر داد. فرشتگان با شنيدن اين خبر سؤالى نمودند كه ظاهرى اعتراض گونه داشت و عرض كردند: «پروردگارا! آيا كسى را در زمين قرار مىدهى كه: 1. فساد به راه مىاندازد؛ 2. و خونريزى مىكند؛ اين ما هستيم كه تسبيح و حمد تو را به جا مىآوريم، بنابراين چرا اين مقام را به انسان گنهكار مىدهى نه به ما كه پاك و معصوم هستيم؟» خداوند در پاسخ آنها فرمود: «من حقايقى را مىدانم كه شما نمىدانيد».[3] خداوند همه حقايق، اسرار و نامهاى همه چيز (و استعدادها و زمينههاى رشد و تكامل در همه ابعاد) را به آدم - عليه السلام - آموخت. و آدم - عليه السلام - همه آنها را شناخت. آن گاه خداوند آن حقايق و اسرار را به فرشتگان عرضه كرد و در معرض نمايش آنها قرار داد و به آنها فرمود: «اگر راست مىگوييد كه لياقت نمايندگى خدا را داريد نام اينها را به من خبر دهيد، و استعداد و شايستگى خود را براى نمايندگى خدا در زمين، نشان دهيد.» فرشتگان (دريافتند كه لياقت و شايستگى، تنها با عبادت و تسبيح و حمد به دست نمىآيد، بلكه علم و آگاهى پايه اصلى لياقت است از اين رو) با عذرخواهى به خدا عرض كردند: «خدايا! تو پاك و منزّه هستى، ما چيزى جز آن چه تو به ما آموختهاى نمىدانيم، تو دانا و حكيم مىباشى».[4] به اين ترتيب فرشتگان كه به لياقت و برترى آدم - عليه السلام - نسبت به خود پى برده و پاسخ سؤال خود را قانع كننده يافتند، به عذرخواهى پرداخته، و دريافتند كه خداوند مىخواهد انسانى به نام آدم - عليه السلام - بيافريند كه سمبل رشد و تكامل، و گل سرسبد موجودات است، و ساختار وجودى او به گونهاى آفريده شده كه لايق مقام نمايندگى خدا است. آفرينش آدم، و نگاه او به نورهاى اشرف مخلوقات آدم از دو بعد تشكيل شده، جسم و روح. خداوند نخست جسم او را آفريد، سپس روح منسوب خود را در او دميد، و به صورت كامل او را زنده ساخت. از آيات مختلف قرآن و تعبيرات گوناگونى كه درباره چگونگى آفرينش انسان آمده به خوبى استفاده مىشود كه انسان در آغاز، خاك بوده است،[5] سپس با آب آميخته شده است و به صورت گِل درآمده است،[6] و بعد به گل بدبو (لجن) تبديل شده،[7] سپس حالت چسبندگى پيدا كرده،[8] سپس به حالت خشكيده درآمده و هم چون سفال گرديده است.[9] فاصله زمانى اين مراحل كه چند سال طول كشيده، روشن نيست. اين قسمت نشان دهنده مراحل تشكيل جسم آدم است، كه همچنان تكميل شد تا به صورت يك جسد كامل درآمد. در كتاب ادريس[10] آمده: روزى حضرت ادريس پيامبر، به ياران خود رو كرد و گفت: روزى فرزندان آدم در محضر او پيرامون بهترين مخلوقات خدا به گفتگو پرداختند، بعضى گفتند: او پدر ما آدم - عليه السلام - است، چرا كه خداوند او را با دست مرحمت خود آفريد، و روح منسوب به خود را در او دميد، و به فرمان او، فرشتگان به عنوان تجليل از مقام آدم - عليه السلام -، او را سجده كردند، و آدم را معلم فرشتگان خواند، و او را خليفه خود در زمين قرار داد، و اطاعت او را بر مردم واجب نمود. جمعى گفتند: نه بلكه بهترين مخلوق خدا فرشتگانند كه هرگز نافرمانى از خدا نمىكنند، و همواره در اطاعت خدا به سر مىبرند، در حالى كه حضرت آدم - عليه السلام - و همسرش بر اثر ترك اَوْلى از بهشت اخراج شدند، گر چه خداوند توبه آنها را پذيرفت و آنان را هدايت كرد، و به ايشان و فرزندان با ايمانشان وعده بهشت داد. گروه سوم گفتند: بهترين خلق خدا جبرئيل است كه در درگاه خدا امين وحى مىباشد. گروه ديگر سخن ديگر گفتند. گفتگو به درازا كشيد تا اين كه حضرت آدم - عليه السلام - در آن مجلس حاضر شد و پس از اطلاع از ماجرا، چنين فرمود: اى فرزندانم! آن طور كه شما فكر مىكنيد نادرست است. هنگامى كه خداوند مرا آفريد و روحش را در من دميد، بلند شده و نشستم. همين طور كه به عرش خدا مىنگريستم، ناگهان پنج نور بسيار درخشان را ديدم. غرق در پرتو انوار آنها شدم و از خداوند پرسيدم اين پنج نور كيستند؟ خداوند فرمود: «اين پنج نور، نورهاى اشرف مخلوقات، بابها و واسطههاى رحمت من هستند، اگر آنها نبودند تو و آسمان و زمين و بهشت و دوزخ و خورشيد و ماه را نمىآفريدم.» پرسيدم: خدايا نام اينها چيست؟ فرمود: به عرش بنگر. وقتى به عرش نگاه كردم، اين نامها را مشاهده نمودم: «بارقليطا، ايليا، طيطه، شَبَر، شُبَير» (كه به زبان سريانى است، يعنى محمد، على، فاطمه، حسن و حسين - عليهم السلام -) بنابراين برترين مخلوقات اين پنج تن هستند.[11] فرشتگان و سجده بر آدم - عليه السلام - مراحل جسمى آدم - عليه السلام - او را به مقامى نرسانيد كه لياقت يابد و به عنوان گل سرسبد موجودات و مسجود فرشتگان، معرفى شود. مرحله تكاملى بشر به آن است كه روح انسانى از جانب خدا به او دميده گردد، دراين صورت است كه آدم در پرتو آن روح ويژه انسانى، لياقت و استعداد فوق العاده پيدا مىكند، و خداوند به فرشتگان فرمان مىدهد كه به عنوان تكريم و تجليل از مقام آدم - عليه السلام - او را سجده كنند، يعنى خدا را سجده شكر بجا آورند كه چنين موجود ممتازى را آفريده است. خداوند به فرشتگان خطاب نمود و فرمود: «من بشرى از گل مىآفرينم، هنگامى كه آن را موزون نمودم و از روح خودم در آن دميدم بر آن سجده كنيد.»[12] بنابراين سجده فرشتگان به خاطر آن روح ويژهاى بود كه خداوند در كالبد بشر دميد، و چنين روحى، به آدم لياقت داد تا نماينده خدا در روى زمين شود. آدم داراى دو بُعد است: جسم و روح انسانى. جسم او به حكم مادى بودنش، او را به امور منفى دعوت مىكرد و روح او به حكم ملكوتى بودنش او را به امور مثبت فرامىخواند. فرشتگان جنبههاى مثبت آدم - عليه السلام - را بر اساس فرمان خدا، ديدند، و بدون چون و چرا آدم را سجده كردند، يعنى در حقيقت خدا را در راستاى تجليل از آدم سجده نمودند.[13] ولى ابليس جنبه منفى آدم، يعنى جسم او را مورد مقايسه قرار داد، و از سجده كردن آدم خوددارى نمود، و فرمان خدا را انجام نداد. درست است كه سجده بر آدم - عليه السلام - واقع شده و آدم - عليه السلام - قبله اين سجده قرار گرفت. ولى همه انسانها در اين افتخار شركت دارند، چرا كه لياقت و استعدادهاى ذاتى آدم موجب چنين تجليلى از مقامش گرديد، و چنين لياقتى در ساير انسانها نيز وجود دارد. از اين رو در روايات معراج نقل شده: در يكى از آسمانها، پيامبر - صلّى الله عليه و آله - به جبرئيل فرمود: «جلو بايست تا همه ما و فرشتگان به تو اقتدا كنيم.» جبرئيل پاسخ داد: «از آن هنگام كه خداوند به ما فرمان داد تا آدم را سجده كنيم، بر انسانها پيشى نمىگيريم، و امام جماعت آنها نمىشويم». و نيز هنگامى كه آدم - عليه السلام - از دنيا رفت، فرزندش «هِبَة الله» به جبرئيل گفت: «جلو بايست و بر جنازه آدم - عليه السلام - نماز بخوان». جبرئيل در پاسخ گفت: «اى هِبَة الله! خداوند به ما فرمان داد تا آدم را در بهشت سجده كنيم، بنابراين براى ما روا نيست كه امام جماعت يكى از فرزندان آدم - عليه السلام - قرار گيريم.»[14] تكبر و سركشى ابليس ابليس گر چه فرشته نبود[15] ولى از عابدان ممتاز خدا با نام «حارث» در ميان كرّوبيان و فرشتگان، به عبادت خدا اشتغال داشت، و به فرموده حضرت على - عليه السلام -، «او شش هزار سال خدا را عبادت نمود، كه معلوم نيست از سالها دنيا است يا سالهاى آخرت، در عين حال لحظهاى تكبر، همه عبادت او را پوچ و نابود ساخت».[16] همه فرشتگان فرمان حق را به طور سريع اجرا كردند، ولى ابليس بر اثر تكبر، از سجده نمودن خوددارى ورزيد، و در صف كافران قرار گرفت.[17] مطابق آيه 34 بقره، ابليس در اين نافرمانى، مرتكب سه انحراف و خلاف شد: 1. خلاف عملى: چنان كه تعبير به «اَبى» (سركشى كرد) بيانگر آن است، كه موجب فسق او شد. 2. خلاف اخلاقى: چنان كه تعبير به «اِستَكْبَرَ» (تكبير ورزيد) حاكى از آن است كه موجب خروج او از بهشت، و داخل شدنش به دوزخ گرديد. 3. خلاف عقيدتى، كه با مقايسه كبرآميز خود، عدل الهى را انكار كرد «وَ كانَ مِنَ الْكافِرِينَ؛ از كافران گرديد». خداوند به ابليس خطاب كرد و فرمود: «اى ابليس! چه چيز مانع تو شد كه از سجده كردن مخلوقاتى كه با قدرت خود آن را آفريدم سرباز زدى؟» ابليس در پاسخ خدا، نه تنها عذرخواهى نكرد، بلكه با مقايسه غلط خود كه مقايسه جسم خود با جسم آدم بود گفت: «من از آدم بهترم، مرا از آتش آفريدهاى، ولى آدم را از گِل و آتش بر گل برترى دارد.» همين تكبر و خود برتربينى ابليس باعث شد كه خداوند به او فرمان داد: «فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّكَ رَجِيمٌ وَ إِنَّ عَلَيكَ لَعْنَتِى إِلى يوْمِ الدِّينِ؛ از آسمانها و صفوف فرشتگان خارج شو كه تو رانده درگاه منى، و قطعاً لعنت من بر تو تا روز قيامت ادامه دارد.» ابليس گفت: «پروردگارا! مرا تا روزى كه انسانها برانگيخته مىشوند (روز قيامت) مهلت بده». خداوند فرمود: «تو از مهلت شدگان هستى، ولى تا روز و زمان معين.» ابليس (كه از اين مهلت، بيشتر مغرور شد، و از آن جا كه در رابطه با آدم - عليه السلام - رانده درگاه خدا شده بود، همه دشمنى خود را به آدم آشكار كرد و) گفت: «خدايا به عزتت سوگند، همه انسانها را گمراه خواهم كرد، مگر بندگان خالص تو را از ميان آنها، كه بر آنها سلطه ندارم».[18] ادامه تكبر ابليس گويند: در عصر حضرت موسى - عليه السلام -، روزى ابليس نزد حضرت موسى - عليه السلام - آمد و گفت: «مىخواهم هزار و سه پند به تو بياموزم». موسى - عليه السلام - او را شناخت و به او فرمود: «آن چه كه تو مىدانى، بيشتر از آن را من مىدانم، نيازى به پندهاى تو ندارم». جبرئيل - عليه السلام - بر موسى - عليه السلام - نازل شد و عرض كرد: «اى موسى! خداوند مىفرمايد: هزار پند او فريب است، اما سه پند او را بشنو». موسى - عليه السلام - به ابليس فرمود: «سه پند از هزار و سه پندت را بگو!» ابليس گفت: «1. هر گاه تصميم بر انجام كار نيكى گرفتى، در انجام آن شتاب كن و گرنه تو را پشيمان مىكنم؛ 2. اگر با زن نامحرمى خلوت كردى، از من غافل نباش كه تو را به عمل منافى عفت وادار مىنمايم؛ 3. هرگاه خشمگين شدى، جاى خود را عوض كن، و گرنه موجب فتنه خواهم شد. اكنون كه تو را سه پند دادم (به تو حقّى پيدا كردم) در عوض، از خدا بخواه تا مرا بيامرزد.» موسى - عليه السلام - خواسته ابليس را به خدا عرض كرد، خداوند فرمود: «شرط آمرزش شيطان آن است كه به كنار قبر آدم - عليه السلام - برود و خاك قبر او را سجده كند.» حضرت موسى - عليه السلام - فرمان خدا را به ابليس ابلاغ كرد. ابليس كه هم چنان در خودخواهى و تكبر غوطهور بود، گفت: «اى موسى! من در آن هنگام كه آدم - عليه السلام - زنده بود، بر او سجده نكردم، چگونه اكنون حاضر شوم كه بر خاك قبر او سجده كنم؟!».[19] ------------------------------ [1] و هشت بار ديگر به عنوان «يا بَنِى آدم». [2] بقره، 29. [3] بقره، 30. [4] بقره، 32. [5] حج، 5. [6] انعام، 2. [7] حجر، 28. [8] صافات، 11. [9] الرحمن، 14. [10] كتاب ادريس در سال 1895 ميلادى در لندن به زبان سريانى چاپ شده است و روايت فوق در صفحه 514 و 515 آن آمده است. [11] على و الحاكمون، تأليف استاد دكتر محمد صادقى، ص 53. [12] ص، 71. [13] تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 58. [14] تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 58. [15] به گفته قرآن، ابليس از نژاد جن بود، كه در جمع فرشتگان عبادت مىكرد. (كهف، 50) [16] نهج البلاغه، خطبه 192. [17] بقره، 34. [18] سوره صاد، آيه 71 تا 83؛ نام ابليس حارث بود، پس از آن كه از درگاه خداوند رانده شد، به ابليس لقب گرفت، زيرا ابليس يعنى مأيوس گشته از رحمت خدا. [19] هماى سعادت، ص 206. [/align] -
کلیپ ها و نماهنگ های زیبا با موضوع امام رضا (ع)
irsalam پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در حرم امام رضا (ع)
صلوات خاصه امام رضا (ع) محمد اصفهانی حجم : 5.1 مگابایت زمان : 3:26 دانلود پخش آنلاین از سایت آستان قدس رضوی (روی تصویر رویرو کلیک کنید) -
پذیرش دانشجوی کارشناسی ارشد در دانشگاه امام حسین (ع)
irsalam پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در اخبار حوزه و دانشگاه
پذیرش دانشجوی کارشناسی ارشد در دانشگاه امام حسین (ع) دانشگاه جامع امام حسین(ع) از دانشگاه های سازمانی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به منظور تأمین نیروی انسانی متخصص و متعهد در کادر مورد نیاز سپاه، در 10 رشته دانشجوی کارشناسی ارشد می پذیرد. به گزارش خبرنگار مهر، بر اساس اعلام شرایط این دانشگاه، دانشجوی کارشناسی ارشد در رشته های مهندسی برق، مهندسی مکانیک، مهندسی هوافضا، مهندسی صنایع، مهندسی عمران، فیزیک، شیمی، پیشرانه، زیست شناسی و جغرافیای نظامی پذیرفته می شوند. داوطلبان پذیرش در دانشگاه امام حسین (ع) لازم است شرایط عمومی و اختصاصی جهت شرکت در آزمون ورودی تحصیلات تکمیلی را که از سوی سازمان سنجش آموزش کشور اعلام شده و در دفترچه راهنمای آزمون درج شده است را دارا باشند. نداشتن منع از لحاظ مقررات وظیفه بودن و مشخص بودن وضعیت آن، اعتقاد به مبانی اسلام ناب محمدی(ص) انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی، اعتقاد و التزام عملی به ولایت مطلقه فقیه، التزام عملی به احکام اسلام و قوانین جمهوری اسلامی و رعایت موازین اخلاق اسلامی، عدم محکومیت به محرومیت از خدمات دولتی، داشتن حسن شهرت اخلاقی و اجتماعی و عدم سوء سابقه، دارا بودن تابعیت جمهوری اسلامی ایران و داشتن سلامت و توانایی جسمی و روانی از جمله این شرایط است. پذیرش خواهران در دانشگاه امام حسین (ع) مجاز نیست. همچنین داوطلبان باید دارای شرایطی از جمله حداکثر سن 24 سال باشند و داشتن حداقل معدل 5/14 در مقطع کارشناسی برای فارغ التحصیلان دانشگاه های دولتی و داشتن حداقل معدل 5/15 در مقطع کارشناسی برای فارغ التحصیلان دانشگاه های آزاد از دیگر شرایط پذیرش این دوره است. فارغ التحصیلان کارشناسی دانشگاه پیام نور و موسسات آموزش عالی غیرانتفاعی (به جز کارکنان فعلی سپاه) مجاز به انتخاب رشته در دانشگاه امام حسین (ع) نیستند. هر یک از داوطلبان متقاضی عضویت در سپاه و تحصیل در دانشگاه جامع امام حسین (ع) در حین تحصیل کمک هزینه تحصیلی دریافت می کنند و پس از سیر مراحل گزینش و ارزشیابی حین آموزش به عضویت سپاه درخواهند آمد. افراد نخبه و دارای ویژگی های برتر مطابق شرایط وزارت علوم، پس از اتمام دوره کارشناسی ارشد، امکان ادامه تحصیل در مقطع دکتری خواهند داشت. متقاضیان، برگ درخواست خود را به صورت اینترنتی تکمیل کرده و حداکثر تا تاریخ 30 آذرماه 90 به پست الکترونیکی sanjesh@ihu.ac.ir یا توسط پست سفارشی به نشانی تهران- صندوق پستی 995-16765 ارسال کنند. -
گزارش تصویری / مراسم سالروز جشن ازدواج حضرت علی (ع) و حضرت فاطمه (س)
irsalam پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در اخبار و گزارش هاي تصويري
گزارش تصویری / مراسم سالروز جشن ازدواج حضرت علی (ع) و حضرت فاطمه (س) در متروی تهران مراسم سالروز جشن ازدواج حضرت علی (ع) و حضرت فاطمه (س) با حضور گسترده مردم تهران در 5 خط مترو تهران برگزار شد . عکس / فاطمه بهبودی -
دلایل ازدواج امام جواد (ع) با دختر مأمون ! امام نهم شیعیان حضرت جواد (ع) در سال ۱۹۵هجری در مدینه ولادت یافت. نام آن بزرگوار محمد و معروف به جواد و تقی است. القاب دیگری مانند رضی و متقی نیز داشته ولی تقی از همه معروفتر است.امام محمد تقی (ع) هنگام وفات پدر ۸ ساله بود و پس از شهادت جانگداز حضرت رضا (ع) مقام امامت به فرزند ارجمندش حضرت جوادالأئمه (ع) انتقال یافت.مأمون خلیفه عباسی که همچون سایر خلفای بنی عباس از پیشرفت معنوی و نفوذ باطنی امامان معصوم و گسترش فضایل آنها در بین مردم هراس داشت سعی کرد پسر امام رضا را تحت مراقبت خاص خویش قرار دهد. ازدواج امام مأمون نخستین کاری که کرد، دختر خویشام الفضل را به ازدواج حضرت امام جواد (ع) درآورد تا مراقبی دائمی و از درون خانه، بر امام گمارده باشد.دلیل دیگری که مأمون دختر خود را به ازدواج امام در آورد کشاندن امام به سمت خود بود، چرا که تصور میکرد امام با این وصلت مجذوب مادیات و جاه و مقام شده، قداست وی خدشه دار و از راه اصلی منحرف، شیعیان متفرق شده و مأمون خود قوی میشود. مأمون همچنین میخواست با این وصلت علویان را از اعتراض و قیام بر ضد خود باز داشته، خود را دوستدار و علاقمند به آنان نشان دهد.و البته باید در نظر داشت امامان از آنجا که از آینده اطلاع دارند، هیچ کاری را بدون آگاهی انجام نمیدهند، امام جواد نیز بخوبی از دسیسههای مأمون آگاه بود و با علم به وصلت با دختر وی رضایت داد. برای پذیرش این وصلت از سوی امام دلایلی ذکر شده است، از جمله اینکه: حفظ شیعیان از جمله دلایل امام محمدتقی (ع) برای این وصلت بوده است، امام با وجود آگاهی از حیله و نیرنگ مأمون به این وصلت رضایت میدهد تا شیعیان را از دسیسههای کینه توزانه مأمون حفظ کند.امام اگرچه تن به این ازدواج داد، اما شواهد تاریخی گواه این حقیقت است که مأمون نتوانست به حیلههای از پیش تعیین شده خود دست یابد. دوران امامت امام جواد (ع) در سال ۲۰۳ هجری قمری پس از شهادت پدرش امام رضا (ع)، در سن هشت سالگی، به امامت رسید دوران هفده ساله امامت او با حکومت مأمون و معتصم، خلفای عباسی، همزمان بود.هنگامی که امام رضا (ع) به دعوت مامون از مدینه به توس رفت امام جواد (ع) که کودک بود، مانند دیگر افراد خانواده حضرت رضا (ع) در مدینه ماند و در سال ۲۰۲ هجری قمری برای دیدار پدر به مرو رفت و سپس به مدینه بازگشت.از ویژگیهای بارز و شناخته شده امام، جود و بخشش آن بزرگواراست. سفر حج و شهادت امام جواد (ع) به سفر حج رفت و از آنجا به مدینه بازگشت و تا پایان خلافت مأمون در آن شهر ساکن بود. پس از مرگ مأمون به دستور معتصم عباسی، در سال ۲۲۰ هجری قمری، به همراه همسرشام الفضل، به بغداد رفت و بنابر برخی روایتها به دستور معتصم مسموم شد و در همان سال به شهادت رسید.امام نهم آخر ماه ذیقعده سال ۲۲۰ هجری به سرای جاویدان شتافت. مزار مطهر وی در کاظمین است./مهر
-
روز زیارتی مخصوص امام رضا (علیه السلام) ـ 23 ذی القعده روز زیارتی مخصوص حضرت امام رضا علیه السلام در فضیلت ماه ذی القعده و به خصوص روز زیارتی امام رضا (علیه السلام) شایسته دیدیم مطالب ذیل را به محضر خوانندگان محترم تقدیم کنیم: مرحوم حاج شیخ عباس قمی در وقایع الایام و مفاتیح الجنان می نویسد : بدان که این ماه اول ماههای حرام است که حق تعالی در قرآن مجید ذکر فرموده (و آنها ذی القعده و ذی الحجه ، محرم و رجب است که در اسلام معظم و مکرم بوده اند) و سید ابن طاووس روایتی نقل کرده که ذی القعده محل اجابت دعاست در وقت شدت و در روز یکشنبه این ماه نمازی با فضیلت بسیار از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت کرده که مجملش آن است که هر که آنرا به جا آورد تو.به اش مقبول و گناهش آمرزیده شود و خصماء او در روز قیامت از او راضی شوند و با ایمان بمیرد و دینش گرفته نشود و قبرش گشاده و نورانی گردد و والدینش از او راضی گردند و مغفرت شامل حال والدین او و ذریه او گردد و توسعه رزق پیدا کند و ملک الموت با او در وقت مردن مدارا کند و به آسانی جان او بیرون شود. ( شرح این نماز پر فیض در مفاتیح الجنان آورده شده) روایت شده که هر که در یکی از ماههای حرام سه روز متوالی که پنجشنبه و جمعه و شنبه باشد روزه بگیرد ثواب 900 سال عبادت برای او نوشته شود . اما مناسبت های مهم این ماه عبارتند از: - 1 ذی القعده ولادت با سعادت حضرت معصومه (س) - 5 ذی القعده بالا بردن دیوار خانه کعبه توسط حضرت ابراهیم (ع) - 6 ذی القعده نامه نوشتن حضرت مسلم در کوفه برای امام حسین (ع) - 11 ذی القعده ولادت با سعادت امام رضا (ع) - 23 ذی القعده روز بسیار شریفی است ، این روز زیارتی مخصوص امام رضا (ع) است و زیارت آن حضرت از دور و نزدیک سنت است. علامه ی مجلسی می گوید : زیارت حضرت رضا علیه السلام در روزهای مقدس اسلامی افضل است ؛ خصوصا روزهایی که اختصاص به آن حضرت دارد. مثل روز ولادت (11 ذی القعده) و روز شهادت آن حضرت (مطابق مشهور آخر ماه صفر) سپس از کتاب اقبال مرحوم سید بن طاووس استحباب زیارت آن حضرت را در روز 23 ذی القعده (طبق روایتی روز شهادت آن حضرت) نیز نقل می کند و در پایان می نویسد : استحباب زیارت آن حضرت در ماه رجب گذشت (بحار الانوار جلد 99 صفحات 43 و 44) . مرحوم محدث قمی روز 25 ذی القعده را نیز به این موارد ضمیمه کرده است. قال سیدبن طاووس فی الاقبال: و رایت فی بعض تصانیف اصحابنا العجم رضوان الله علیهم، انه یستحب ان یزار مولانا الرضا علیه السلام یوم ثالث وعشیرین من ذی القعده، من قرب او بعید. ببعض زیارته المعروفه او بما یکون کالزیاره من الروایه بذلک.
-
پنج درس آموزنده و ارزشمند از امام رضا (ع) ۱ ابوسعید خراسانى حکایت کند: روزى دو نفر مسافر از راه دور به محضر امام رضا علیه السلام وارد شدند و پیرامون حکم نماز و روزه از آن حضرت سؤ ال کردند؟ امام علیه السلام به یکى از آن دو نفر فرمود: نماز تو شکسته و روزه ات باطل است و به دیگرى فرمود: نماز تو تمام و روزه ات صحیح مى باشد. وقتى علّت آن را جویا شدند؟ حضرت فرمود: شخص اوّل چون به قصد زیارت و ملاقات با من آمده است، سفرش مباح مى باشد؛ ولى دیگرى چون به عنوان زیارت و دیدار سلطان حرکت نموده، سفرش معصیت است. (۱) ۲ در بین مسافرتى که امام رضا علیه السلام از شهر مدینه به سوى خراسان داشت، هرگاه، که سفره غذا پهن مى کردند و غذا چیده و آماده خوردن مى شد، حضرت دستور مى داد تا تمامى پیش خدمتان سیاه پوست و... بر سر سفره طعام حاضر شوند؛ و سپس حضرت کنار آن ها مى نشست و غذاى خود را میل مى نمود. اطرافیان به آن حضرت اعتراض کردند که چرا براى غلامان سفره اى جدا نمى اندازى؟! امام علیه السلام فرمود: آرام باشید این چه حرفى است؟! خداى ما یکى است، پدر و مادر ما یکى است و هرکس مسئول اعمال و کردار خود مى باشد. (۲) ۳ محمّد بن سنان گوید: چند روزى پس از آن که امام موسى کاظم علیه السلام رحلت نمود و امام رضا علیه السلام جاى پدر، در منصب امامت قرار گرفت و مردم در مسائل مختلف به ایشان مراجعه مى کردند. به حضرت عرض کردم: یاابن رسول اللّه! ممکن است از طرف هارون به شما آسیبى برسد و بهتر است محتاط باشید. امام علیه السلام اظهار داشت: همان طور که جدّم، رسول اللّه صلى الله علیه و آله فرمود: چنانچه ابوجهل، موئى از سر من جدا کند، من پیغمبر نیستم، من نیز مى گویم: اگر هارون موئى از سر من جدا کند من امام و جانشین پدرم نخواه بود. (۳) ۴ یکى از اصحاب امام رضا علیه السلام به نام معمّر بن خلاد حکایت نماید: هر موقع سفره غذا براى آن حضرت پهن مى گردید، کنار آن سفره نیز یک سینى آورده مى شد. پس امام علیه السلام از هر نوع غذا، مقدارى بر مى داشت و داخل آن سینى قرار مى داد و به یکى از غلامان خود مى فرمود که تحویل فقراء و تهى دستان داده شود. سپس به دنباله آن، این آیه شریفه قرآن: فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَهَ (۴) را تلاوت مى نمود؛ و مى فرمود: خداوند جلّ و على مى داند که هر انسانى براى کسب مقامات عالیه بهشت، توان آزاد کردن غلام و بنده را ندارد. به همین جهت، اطعام دادن و سیر گرداندن افراد را وسیله اى براى ورود به بهشت قرار داده است. (۵) ۵ - سلیمان بن جعفر - که یکى از اصحاب حضرت علىّ بن موسى الرّضا علیهما السلام است - حکایت کند: یکى از نوادگان امام سجّاد علیه السلام - به نام علىّ بن عبیداللّه - مشتاق دیدار و زیارت امام رضا علیه السلام بود، به او گفتم: چه چیزى مانع از رفتن به محضر شریف آن حضرت مى باشد؟ پاسخ داد: هیبت و جلالت آن بزرگوار مانع من گردیده است. این موضوع سپرى گشت، تا آن که روزى مختصرکسالتى بر وجود مبارک امام علیه السلام عارض شد و مردم به عیادت و ملاقات آن حضرت مى آمدند. پس به آن شخص گفتم: فرصت مناسبى پیش آمده است و تو نیز به همراه دیگر افراد به دیدار و ملاقات آن حضرت برو، که فرصت خوبى خواهد بود. لذا علىّ بن عبید اللّه به عیادت و دیدار امام رضا علیه السلام رفت و با مشاهده آن حضرت بسیار مسرور و خوشحال گردید. مدّتى از این دیدار گذشت و اتّفاقا علىّ بن عبیداللّه روزى مریض شد؛ و چون خبر به امام علیه السلام رسید، حضرت جهت عیادت از او حرکت نمود؛ و من نیز همراه آن بزرگوار به راه افتادم، چون وارد منزل او شدیم، حضرت مختصرى کنار بستر او نشست و از او دلجوئى نمود. و پس از گذشت لحظاتى که از منزل خارج شدیم، یکى از بستگان آن شخص گفت: همسر علىّ بن عبیداللّه بعد از شما وارد اتاق شد و جایگاه جلوس حضرت رضا علیه السلام را مى بوسید و بدن خود را به وسیله آن محلّ تبرّک مى نمود. (۶) ------------------------ ۱-تهذیب شیخ طوسى: ج ۴، ص ۲۲۰، ح ۱۷. ۲-روضه کافى: ج ۸، ص ۱۹۲، ح ۲۹۶. ۳-روضه کافى: ج ۸، ص ۲۱۴، ح ۳۷۱. ۴-سوره بلد: آیه ۱۱. ۵-بحارالا نوار: ج ۴۹، ص ۹۷، ح ۱۱، به نقل از کافى و محاسن برقى. ۶-اختیار معرفه الرّجال: ص ۴۹۵، ح ۴۸۵، بحارالا نوار: ج ۴۹، ص ۲۲، ح ۱۵. -------------------
-
چهل حدیث منتخب گهربار از حضرت رضا (ع) قال الامام علىّ بن موسى الرّضا صلوات اللّه و سلامه علیه: ۱ مَنْ زارَ قَبْرَ الْحُسَیْنِعلیه السلام بِشَطِّ الْفُراتِ، کانَ کَمَنْ زارَاللّهَ فَوْقَ عَرْشِهِ. (۱) ترجمه: فرمود: هر مؤ منى که قبر امام حسین علیه السلام را کنار شطّ فرات در کربلاء زیارت کند همانند کسى است که خداوند متعال را بر فراز عرش زیارت کرده باشد. ۲ کَتَبَ علیه السلام: اءبْلِغْ شیعَتى: إ نَّ زِیارَتى تَعْدِلُ عِنْدَاللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ اءلْفَ حَجَّهٍ، فَقُلْتُ لاِ بى جَعْفَرٍ علیه السلام: اءلْفُ حَجَّهٍ؟! قالَ: إ ى وَاللّهُ، وَ اءلْفُ اءلْفِ حَجَّهٍ، لِمَنْ زارَهُ عارِفا بِحَقِّهِ. (۲) ترجمه: به یکى از دوستانش نوشت: به دیگر دوستان و علاقمندان ما بگو: ثواب زیارت قبر من معادل است با یک هزار حجّ. راوى گوید: به امام جواد علیه السلام عرض کردم: هزار حجّ براى ثواب زیارت پدرت مى باشد؟! فرمود: بلى، هر که پدرم را با معرفت در حقّش زیارت نماید، هزار هزار یعنى یک میلیون حجّ ثواب زیارتش مى باشد. ۳ قالَ علیه السلام: اءوَّلُ ما یُحاسَبُ الْعَبْدُ عَلَیْهِ، الصَّلاهُ، فَإ نْ صَحَّتْ لَهُ الصَّلاهُ صَحَّ ماسِواها، وَ إ نْ رُدَّتْ رُدَّ ماسِواها. (۳) ترجمه: فرمود: اوّلین عملى که از انسان مورد محاسبه و بررسى قرار مى گیرد نماز است، چنانچه صحیح و مقبول واقع شود، بقیه اعمال و عبادات نیز قبول مى گردد وگرنه مردود خواهد شد. ۴ قالَ علیه السلام: لِلصَّلاهِ اءرْبَعَهُ آلاف بابٍ. (۴) ترجمه: فرمود: نماز داراى چهار هزار جزء و شرط مى باشد. ۵ قالَ علیه السلام: الصَّلاهُ قُرْبانُ کُلِّ تَقىٍّ. (۵) ترجمه: فرمود: نماز، هر شخص باتقوا و پرهیزکارى را - به خداوند متعال - نزدیک کننده است. ۶ قالَ علیه السلام: یُؤْخَذُالْغُلامُ بِالصَّلاهِ وَهُوَابْنُ سَبْعِ سِنینَ. (۶) ترجمه: فرمود: پسران باید در سنین هفت سالگى به نماز وادار شوند. ۷ قالَ علیه السلام: فَرَضَاللّهُ عَلَى النِّساءِ فِى الْوُضُوءِ اءنْ تَبْدَءَالْمَرْئَهُ بِباطِنِ ذِراعِها وَالرَّجُلُ بِظاهِرِالذِّراعِ. (۷) ترجمه: فرمود: خداوند در وضو بر زنان لازم دانسته است که از جلوى آرنج دست، آب بریزند و مردان از پشت آرنج. (این عمل از نظر فتواى مراجع تقلید مستحبّ مى باشد). ۸ قالَ علیه السلام: رَحِمَاللّهُ عَبْدا اءحْیى اءمْرَنا، قیلَ: کَیْفَ یُحْیى اءمْرَکُمْ؟ قالَ علیه السلام: یَتَعَلَّمُ عُلُومَنا وَیُعَلِّمُها النّاسَ. (۸) ترجمه: فرمود: رحمت خدا بر کسى باد که اءمر ما را زنده نماید، سؤ ال شد: چگونه؟ حضرت پاسخ داد: علوم ما را فرا گیرد و به دیگران بیاموزد. ۹ قالَ علیه السلام: لَتَاءمُرُنَّ بِالْمَعْرُوفِ، وَلَتَنْهُنَّ عَنِ الْمُنْکَرِ، اَوْلَیَسْتَعْمِلَنَّ عَلَیْکُمْ شِرارُکُمْ، فَیَدْعُو خِیارُکُمْ فَلا یُسْتَجابُ لَهُمْ. (۹) ترجمه: فرمود: باید هر یک از شماها امر به معروف و نهى از منکر نمائید، وگرنه شرورترین افراد بر شما تسلّط یافته و آنچه که خوبانِ شما، دعا و نفرین کنند مستجاب نخواهد شد. ۱۰ قالَ علیه السلام: مَنْ لَمْ یَقْدِرْ عَلى مایُکَفِّرُ بِهِ ذُنُوبَهُ، فَلْیَکْثُرْ مِنْ الصَّلوهِ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ، فَإ نَّها تَهْدِمُ الذُّنُوبَ هَدْما. (۱۰) ترجمه: فرمود: کسى که توان جبران گناهانش را ندارد، زیاد بر حضرت محمّد و اهل بیتش علیهم السلام صلوات و درود فرستد، که همانا گناهانش اگر حقّ الناس نباشد محو و نابود گردد. ۱۱ قالَ علیه السلام: الصَّلوهُ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ تَعْدِلُ عِنْدَاللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ التَّسْبیحَ وَالتَّهْلیلَ وَالتَّکْبیرَ. (۱۱) ترجمه: فرمود: فرستادن صلوات و تحیّت بر حضرت محمّد و اهل بیت آن حضرت علیهم السلام در پیشگاه خداوند متعال، پاداش گفتن (سبحان اللّه، لا إ له إ لاّاللّه، اللّه اکبر) را دارد. ۱۲ قالَ علیه السلام: لَوْخَلَتِ الاْ رْض طَرْفَهَ عَیْنٍ مِنْ حُجَّهٍ لَساخَتْ بِاءهْلِها. (۱۲) ترجمه: فرمود: چنانچه زمین لحظه اى خالى از حجّت خداوند باشد، اهل خود را در خود فرو مى برد. ۱۳ قالَ علیه السلام: عَلَیْکُمْ بِسِلاحِ الاْ نْبیاءِ، فَقیلَ لَهُ: وَ ما سِلاحُ الاْ نْبِیاءِ؟ یَا ابْنَ رَسُولِ اللّه! فَقالَ علیه السلام: الدُّعاءُ. (۱۳) ترجمه: فرمود: بر شما باد به کارگیرى سلاح پیامبران، به حضرت گفته شد: سلاح پیغمبران علیهم السلام چیست؟ در جواب فرمود: توجّه به خداوند متعال؛ و دعا کردن و از او کمک خواستن مى باشد. ۱۴ قالَ علیه السلام: صاحِبُ النِّعْمَهِ یَجِبُ عَلَیْهِ التَّوْسِعَهُ عَلى عَیالِهِ. (۱۴) ترجمه: فرمود: هر که به هر مقدارى که در توانش مى باشد، باید براى اهل منزل خود انفاق و خرج کند. ۱۵ قالَ علیه السلام: المَرَضُ لِلْمُؤْمِنِ تَطْهیرٌ وَ رَحْمَهٌ وَلِلْکافِرِ تَعْذیبٌ وَ لَعْنَهٌ، وَ إ نَّ الْمَرَضَ لایَزالُ بِالْمُؤْمِنِ حَتّى لایَکُونَ عَلَیْهِ ذَنْبٌ. (۱۵) ترجمه: فرمود: مریضى، براى مؤ من سبب رحمت و آمرزش گناهانش مى باشد و براى کافر عذاب و لعنت خواهد بود. سپس افزود: مریضى، همیشه همراه مؤ من است تا آن که از گناهانش چیزى باقى نماند و پس از مرگ آسوده و راحت باشد. ۱۶ قالَ علیه السلام: إ ذَا اکْتَهَلَ الرَّجُلُ فَلا یَدَعْ اءنْ یَاءکُلَ بِاللَّیْلِ شَیْئا، فَإ نَّهُ اءهْدَءُ لِنَوْمِهِ، وَ اءطْیَبُ لِلنَّکْهَهِ. (۱۶) ترجمه: فرمود: وقتى که مرد به مرحله پیرى و کهولت سنّ برسد، حتما هنگام شب قبل از خوابیدن مقدارى غذا تناول کند که براى آسودگى خواب مفید است، همچنین براى هم خوابى و زناشوئى سودمند خواهد بود. ۱۷ قالَ علیه السلام: إ نَّما یُرادُ مِنَ الاْ مامِ قِسْطُهُ وَ عَدْلُهُ، إ ذا قالَ صَدَقَ، وَ إ ذا حَکَمَ عَدَلَ، وَ إ ذا وَعَدَ اءنْجَزَ. (۱۷) ترجمه: فرمود: همانا از امام و راهنماى جامعه، مساوات و عدالت خواسته شده است که در سخنان صادق، در قضاوت ها عادل و نسبت به وعده هایش وفا نماید. ۱۸ قالَ علیه السلام: لایُجْمَعُ الْمالُ إ لاّ بِخَمْسِ خِصالٍ: بِبُخْلٍ شَدیدٍ، وَ اءمَلٍ طَویلٍ، وَ حِرصٍ غالِبٍ، وَ قَطیعَهِ الرَّحِمِ، وَ إ یثارِ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَهِ. (۱۸) ترجمه: فرمود: ثروت، انباشته نمى گردد مگر با یکى از پنج خصلت: بخیل بودن، آرزوى طول و دراز داشتن، حریص بر دنیا بودن، قطع صله رحم کردن، آخرت را فداى دنیا کردن. ۱۹ قالَ علیه السلام: لَوْ اءنَّ النّاسَ قَصَّرَوا فِى الطَّعامِ، لاَسْتَقامَتْ اءبْدانُهُمْ. (۱۹) ترجمه: فرمود: چنانچه مردم خوراک خویش را کم کنند و پرخورى ننمایند، بدن هاى آن ها دچار امراض مختلف نمى شود. ۲۰ قالَ علیه السلام: مَنْ خَرَجَ فى حاجَهٍ وَ مَسَحَ وَجْهَهُ بِماءِالْوَرْدِ لَمْ یَرْهَقْ وَجْهُهُ قَتَرٌ وَلا ذِلَّهٌ. (۲۰) ترجمه: فرمود: هرکس هنگام خروج از منزل براى حوایج زندگى خود، صورت خویش را با گلاب خوشبو و معطّر نماید، دچار ذلّت و خوارى نخواهد شد. ۲۱ قالَ علیه السلام: إ نَّ فِى الْهِنْدِباءِ شِفاءٌ مِنْ اءلْفِ داءٍ، ما مِنْ داءٍ فى جَوْفِ الاْ نْسانِ إ لاّ قَمَعهُ الْهِنْدِباءُ. (۲۱) ترجمه: فرمود: گیاه کاسنى شفاى هزار نوع درد و مرض است، کاسنى هر نوع مرضى را در درون انسان ریشه کن مى نماید. ۲۲ قالَ علیه السلام: السَّخیُّ یَاءکُلُ طَعامَ النّاسِ لِیَاءکُلُوا مِنْ طَعامِهِ، وَالْبَخیلُ لایَاءکُلُ طَعامَ النّاسِ لِکَیْلایَاءکُلُوا مِنْ طَعامِهِ. (۲۲) ترجمه: فرمود: افراد سخاوتمند از خوراک دیگران استفاده مى کنند تا دیگران هم از امکانات ایشان بهره گیرند و استفاده کنند؛ ولیکن افراد بخیل از غذاى دیگران نمى خورند تا آن ها هم از غذاى ایشان نخورند. ۲۳ قالَ علیه السلام: شیعَتُناالمُسَّلِمُونَ لاِ مْرِنا، الْآخِذُونَ بِقَوْلِنا، الْمُخالِفُونَ لاِ عْدائِنا، فَمَنْ لَمْ یَکُنْ کَذلِکَ فَلَیْسَ مِنّا. (۲۳) ترجمه: فرمود: شیعیان ما کسانى هستند که تسلیم امر و نهى ما باشند، گفتار ما را سرلوحه زندگى در عمل و گفتار خود قرار دهند، مخالف دشمنان ما باشند و هر که چنین نباشد از ما نیست. ۲۴ قالَ علیه السلام مَنْ تَذَکَّرَ مُصابَنا، فَبَکى وَ اءبْکى لَمْ تَبْکِ عَیْنُهُ یَوْمَ تَبْکِى الْعُیُونُ، وَ مَنْ جَلَسَ مَجْلِسا یُحْیى فیهِ اءمْرُنا لَمْ یَمُتْ قَلْبُهُ یَوْمَ تَمُوتُ الْقُلُوبُ. (۲۴) ترجمه: فرمود: هر که مصائب ما اهل بیت عصمت و طهارت را یادآور شود و گریه کند یا دیگرى را بگریاند، روزى که همه گریان باشند او نخواهد گریست، و هر که در مجلسى بنشیند که علوم و فضائل ما گفته شود همیشه زنده دل خواهد بود. ۲۵ قالَ علیه السلام: الْمُسْتَتِرُ بِالْحَسَنَهِ یَعْدِلُ سَبْعینَ حَسَنَهٍ، وَالْمُذیعُ بِالسَّیِّئَهِ مَخْذُولٌ، وَالْمُسْتَتِرُ بِالسَّیِّئَهِ مَغْفُورٌ لَهُ. (۲۵) ترجمه: فرمود: انجام دادن حسنه و کار نیک به صورت مخفى، معادل هفتاد حسنه است؛ و آشکار ساختن گناه و خطا موجب خوارى و پستى مى گردد و پوشاندن و آشکار نکردن خطا و گناه موجب آمرزش آن خواهد بود. ۲۶ اءنَّهُ سُئِلَ مَا الْعَقْلُ؟ فَقالَ علیه السلام: التَّجَرُّعُ لِلْغُصَّهِ، وَ مُداهَنَهُ الاْ عْداءِ، وَ مُداراهُ الاْ صْدِقاءِ. (۲۶) از امام رضا علیه السلام سؤ ال شد که عقل و هوشیارى چگونه است؟ ترجمه: حضرت در جواب فرمود: تحمّل مشکلات و ناملایمات، زیرک بودن و حرکات دشمن را زیر نظر داشتن، مدارا کردن با دوستان مى باشد - که اختلاف نظرها سبب فتنه و آشوب نشود -. ۲۷ قالَ علیه السلام: مابَعَثَ اللّهُ نَبیّا إ لاّ بِتَحْریمِ الْخَمْرِ، وَ اءنْ یُقِرَّ بِاءنَّ اللّهَ یَفْعَلُ مایَشاءُ. (۲۷) ترجمه: فرمود: خداوند هیچ پیغمبرى را نفرستاده مگر آن که در شریعت او شراب و مُسکرات حرام بوده است، همچنین هر یک از پیامبران معتقد بودند که خداوند هر آنچه را اراده کند انجام مى دهد.
-
[align=justify] علی (ع) از دیدگاه مولوی در مثنوی معنوی هر یك از انسانهای وارسته و با عظمت معمولاً خود را وامدار شخص یا اشخاص با عظمت دیگر دانستهاند. مولوی نیز به عنوان یكی از شخصیتهای بزرگ اسلامی، در كتاب مثنوی، علاقه شدید خود را نسبت به چند نفر نشان داده است. از میان این شخصیتها، او به دو نفر نه تنها علاقه، بلكه عشق نشان داده است كه عبارتند از: حضرت رسول اكرم صلیاللهعلیهوآله و حضرت علی علیهالسلام . از دیدگاه مولوی، تنها كسی كه صلاحیت مولویت برای تمام مسلمانان و بلكه تمام انسانها را دارد امام علی علیهالسلام است؛ زیرا ایشان به مقام شامخ آزادی و آزادسازی رسیده است. به همین سبب، پیامبر اكرم صلیاللهعلیهوآله فقط او را جانشین خود ساخت. عفو حضرت علی علیهالسلام از دشمن خود، بلكه از قاتل خود نیز از آزادی او نشأت میگیرد. ارزش انسان به اندازه آزادی او از قید و بند دنیا و رسیدن به مقام بندگی خالصانه است كه اوج این مقام را پس از نبی اكرم صلیاللهعلیهوآله باید در حضرت علی علیهالسلام جستوجو كرد. تأثیر شخصیتهای بزرگ در تعالی افراد رو به رشد و تبدیل آنها به شخصیتهای تأثیرگذار یكی از وقایع مهم تاریخی است.در عرفان اسلامی، هیچ شخصیت بزرگی وجود ندارد كه از شخصیت بزرگتر از خود متأثر نبوده باشد. نقش انسانهای متعالی در پرورش معنویت و تكامل بزرگان عرفان و ادب بیش از تحقیق و مطالعه و ریاضتهای فردی آنها بوده است. بدینروی، عرفا معمولاً خود را ممنون و مدیون استادان و مرشدان خود میدانند تا امور دیگر. در عرفان اسلامی و آثار عارفان اسلام، نقش دو شخص به خوبی مشهود است. هیچ عارف و عالمی نیست كه در آثار قلمی و زبانی خود از این دو شخصیت عظیم اسلامی یاد نكرده و به این دو عشق نورزیده باشد: حضرت محمّد بن عبداللّه صلیاللهعلیهوآله و حضرت علی بن ابی طالب علیهالسلام . عرفا اگر از عارفی نام میبرند، معمولاً در حدّ تكریم او و ذكر كمالات وی سخن میگویند. اما وقتی سخن به پیامبر اكرم و حضرت علی علیهماالسلام رسد، عنان سخن از كف میدهند و با پای دل به میدان آمده، میدانداری میكنند؛ در اینجا، سخن به دست عشق میافتد و كلام عاشقانه میگردد. این نقشِ منحصر به فرد مختص پیامبر اكرم و حضرت علی علیهماالسلام است. بنابراین، باروری و وسعت و عمق عرفان و ادب اسلامی در پرتو انوار این دو گوهر تابناك و بیبدیل بوده است. در اینجا، محور بحث در باب مولای متقیّان حضرت علی علیهالسلام است كه در مثنوی مولوی به تصویر كشیده شده است. ● علی علیهالسلام ؛ بارگاه احدیّت یكی از معنویترین ماجراهایی كه در مثنوی بیان شده، ماجرای جنگ عمرو بن عبدود با حضرت علی علیهالسلام در جنگ «خندق» است. مولوی از كسی كه با امیرالمؤمنین جنگ كرده است، نام نبرده و نگفته كه این ماجرا واقع در كدام جنگ بوده، بلكه تنها به بیان موضوع میپردازد: اینكه مبارزی در یكی از جنگها به جنگ امام علی علیهالسلام آمد و وقتی مغلوب وی شد، به آن حضرت بیاحترامی كرد، ولی او به جای آنكه مقابله به مثل كند، مقابله به عكس كرد. این برخورد موجب حیرانی آن مبارز گشت؛ زیرا عموما مردم مقابله به مثل میكنند، اما حریف او در اینجا مقابله به عكس كرد. وقتی از فلسفه این عمل سؤال كرد و جواب امام را شنید، از كرده خود پشیمان شد و به اسلام گروید و به تبع او، خانواده و خویشاوندان وی نیز به اسلام گرویدند. آنچه در تاریخ اسلام آمده این است كه ماجرا به كشته شدن دشمن خاتمه مییابد، ولی مولوی قضیه را به مسلمان شدن وی ختم میكند. البته شیوه مولوی در این قبیل مسائل، نتیجهگیری از ماجراست، نه سندیت آن. او میخواهد در قالب قصهای، به بیان حقایق بپردازد و باید و نبایدهای انسانی را در ضمن آن بیان كند. بعضی از اندیشمندان نیز احتمال دادهاند كه شاید این ماجرا دو بار اتفاق افتاده باشد. یك بار در جنگ «خندق» و بار دیگر در زمانی دیگر؛ زیرا مولوی در این ماجرا، از دشمن حضرت علی علیهالسلام به «گبر» تعبیر كرده است، در حالی كه عمرو بن عبدود بتپرست بود، نه گبر. مولوی ماجرا را با اخلاص امیرالمؤمنین علیهالسلام شروع میكند و به مردم میگوید: باید از علی علیهالسلام اخلاص عمل آموخت. سپس به بیان حالات و مقامات امام علی علیهالسلام میپردازد و در ضمن این حالات، مسائلی را در رابطه با آن بیان میكند: از علی آموز اخلاص عمل شیر حق را دان منزّه از دغل در غزا بر قهرمانی دست یافت زود شمشیری كشید و برشتافت او خدو انداخت در روی علی افتخار هر نبیّ و هر ولی آن خدو زد بر رخی كه روی ماه سجده آرد پیش او در سجدهگاه در زمان انداخت شمشیر آن علی كرد او اندر غزایش كاهلی گشت حیران آن مبارز زین عمل وز نمودن عفو و رحمِ بیمحل گفت: بر من تیغ تیز افراشتی از چه افكندی مرا بگذاشتی؟ آن چه دیدی بهتر از پیكار من تا شدی تو سست در اشكار من؟ آن چه دیدی كه چنین خشمت نشست تا چنان برقی نمود و باز جست؟ آن چه دیدی كه مرا زان عكس دید در دل و جان شعلهای آمد پدید؟ آن چه دیدی برتر از كون و مكان كه به از جان بود و بخشیدیم جان؟ در شجاعت شیر ربّانیستی در مروّت خود بدانی كیستی در مروّت ابر موسایی به تیه كآمد از وی خوان و نان بی شبیه ابرها گندم دهد كان را به جهد پخته و شیرین كند مردم چو شهد ابر موسی پَرِّ رحمت برگشاد پخته و شیرین بیزحمت بداد از برای پختهخواران كَرَم رحمتش افراشت در عالَم عَلَم تا چهل سال آن وظیفه و آن عطا كم نشد یك روز زان اهل رجا تا هم ایشان از خسیسی خاستند گنْدنا و ترّه و خس خواستند امّت احمد كه هستید از كرام تا قیامت هست باقی آن طعام ای علی كه جمله عقل و دیدهای، شمّهای واگو از آنچه دیدهای تیغ حلمت جان ما را چاك كرد آبِ علمت خاك ما را پاك كرد بازگو دانم كه این اسرار هوست زانكه بیشمشیر كشتن كارِ اوست بازگو ای باز عرش خوش شكار، تا چه دیدی این زمان از كردگار؟ چشم تو ادراك غیب آموخته چشمهای حاضران بردوخته راز بگشا ای علی مرتضی، ای پس از سوءالقضا، حسنالقضا یا تو وا گو آنچه عقلت یافتهست یا بگویم آنچه بر من تافتهست از تو بر من تافت چون داری نهان میفشانی نور چون مه بیزبان لیك اگر در گفت آید قرص ماه شب رُوان را زودتر آرد به راه از غلط ایمن شوند و از ذهول بانگ مه غالب شود بر بانگ غول چون تو بابی آن مدینه علم را چون شعاعی آفتاب حلم را باز باش، ای باب، بر جویای باب تا رسد از تو قشور اندر لباب باز باش ای باب رحمت، تا ابد بارگاه ما «لَهُ كُفوا اَحد» گفت: فرما، یا امیرالمؤمنین تا بجنبد جان به تن در چون جنین چون جنین را نوبت تدبیر او از ستاره سوی خورشید آید او چونكه وقت آید كه گیرد جان جنین آفتابش آن زمان گردد معین این جنین در جنبش آید زافتاب كآفتابش جان همی بخشد شتاب از كدامین ره تعلّق یافت او در رَحِم با آفتاب خوب رو؟ از ره پنهان كه دور از حسّ ماست آفتاب چرخ را بس راههاست بازگو ای بازِ پَر افروخته، با شه و با ساعدش آموخته بازگو ای بازِ عنقا گیرِ شاه، ای سپاه اِشكن به خود، نی با سپاه امّت وحدی یكی و صد هزار بازگو ای بنده، بازت را شكار در محلِّ قهر، این رحمت ز چیست اژدها را دست دادن راه كیست؟ گفت: من تیغ از پی حق میزنم بنده حقّم، نه مأمور تنم شیر حقّم نیستم شیر هوا فعل من بر دین من باشد گوا من چو تیغم وان زننده آفتاب «ما رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتَ» در حراب رخت خود را من ز رَه برداشتم غیر حق را من عدم انگاشتم سایهام من كه خدایم آفتاب حاجبم من، نیستم او را حجاب من چو تیغم پُر گهرهای وصال زنده گردانم، نه كشته در قتال خون نپوشد گوهر تیغ مرا باد از جا كی برد میغ مرا؟ كَه نیم، كوهم ز حلم و صبر و داد كوه را كی در رباید تند باد؟ آنكه از بادی رود از جا خسیست زانكه باد ناموافق خود بسیست باد خشم و باد شهوت باد آز بُرد او را كه نبود اهل راز كوهم و هستی من بنیاد اوست ور شوم چون كاه بادم باد اوست جز به باد او نجنبد میل من نیست جز عشق احد سرخیل من كوهم و هستی من بنیاد اوست ور شوم چون كاه بادم باد اوست خشم بر شاهان شه و ما را غلام خشم را هم بستهام زیرِ لگام تیغ حلمم، گردن خشمم ز دست خشم حق بر من چو رحمت آمده است غرق نورم گرچه سقفم شد خراب روضه گشتم گرچه هستم بوتراب چون درآمد در میان غیر خدا تیغ را اندر میان كردن سزا تا «اَحَبَّ لِلّه» آید نامِ من تا كه «اَبْغض لِلّه» آید كام من تا كه «اَعْطا للّه» آید جود من تا كه «اَمسك لِلّه» آید بود من بخل من لِلّه، عطا لِلّه و بس جمله لِلّهام، نیم من آنِ كس و آنچه لِلّه میكنم تقلید نیست نیست تخییل و گمان جز دید نیست ز اجتهاد و از تحرّی رستهام آستین بر دامن حق بستهام گر همی پرّم همی بینم مطار ور همی گردم همی بینم مدار وركشم باری بدانم تا كجا ماهم و خورشید پیشم پیشوا بیش ازین با خلق گفتن روی نیست بحر را گنجایی اندر جوی نیست پست میگویم به اندازه عقول عیب نبود، این بود كار رسول اندر آ من درگشادم مر تو را تُف زدی و تحفه دادم مر تو را پس جفاگر را چنینها میدهم پیش پای چپ چه سان سر مینهم پر وفاگر را چه بخشم؟ تو بدان گنجها و ملكهای جاودان(۲) گفت: امیرالمؤمنین با آن جوانكه به هنگام نبرد، ای پهلوان چون خدو انداختی در روی مننفس جنبید و تبه شد خوی من نیم بهر حق شد و نیمی هواشركت اندر كار حق نبود روا نقش حق را هم به امر حق شكنبر زجاجه دوست سنگ دوست زن گبر این بشنید و نوری شد پدیددر دل او تا كه زنّاری برید گفت: من تخم جفا میكاشتممن تو را نوعی دگر پنداشتم تو ترازوی احدخو بودهایبل زبانه هر ترازو بودهای تو تبار و اصل و خویشم بودهایتو فروغ شمع كیشم بودهای من غلام آن چراغ چشم جوكه چراغت روشنی پذرفت ازو من غلام موج آن دریای نوركه چنین گوهر برآرد در ظهور عرضه كن بر من شهادت را كه منمر تو را دیدم سرافراز زمن قرب پنجه كس ز خویش و قوم اوعاشقانه سوی دین كردند رو او به تیغ حلم چندین خلق راواخرید از تیغ چندین حلق را تیغ حلم از تیغ آهن تیزتربل ز صد لشكر ظفر انگیزتر.(۳) در بیان حكایت امیرالمؤمنین علیهالسلام با گبر، مولوی نكاتی را ذكر كرده است كه در ذیل، بدانها اشاره میشود: علی علیهالسلام ؛ افتخار انبیا علیهمالسلام علی علیهالسلام یك شخص معمولی یا یك عارف و عالم وارسته یا یك رهبر فرزانه نیست. در جامعه اسلامی، این قبیل افراد زیاد بودهاند. او افتخار همه انبیا و رسولان الهی در طول تاریخ انسانی بوده است. بدینروی، تكریم حضرت علی علیهالسلام تكریم انبیا، و توهین به او توهین به همه مقدّسات انسانی است. او خدو انداخت بر روی علی افتخار هر نبی و هر ولی علی علیهالسلام ؛ مرد اخلاص عمل شمشیر انداختن در لحظهای كه عقل و احساس آدمی دستور میدهد تا در نهایت شدت از آن استفاده شود، كار هر كسی نیست. تنها علی علیهالسلام میتواند در این لحظه شمشیر را كنار نهد. دشمنی حریف از یك طرف و اهانت او از طرف دیگر، و مهمتر از همه، بر باطل بودن او دست به دست هم میدهند تا آدمی هر چه زودتر سر از تن او جدا كند و دل دوستان خدا را شاد نماید و خود را از شرّ دشمن خلاص گرداند. اما چنین برخوردی كار كسی است كه به این امور توجه دارد، نه علی بن ابیطالب علیهالسلام كه اصلاً عنایتی به این مسائل ندارد. او تنها به رضایت معبود توجه دارد و «اخلاص عمل» در راه معبود. به همین دلیل، تاریخ چنین واكنشی را جز از علی علیهالسلام سراغ ندارد؛ زیرا لازمه چنین برخوردی پشتوانه ایمانی و دینی قوی به قوّت امیرالمؤمنین لازم دارد كه فقط او از چنین پشتوانهای برخوردار است. آدمی در این لحظات، تا چیزی نبیند نمیتواند شمشیر بیندازد. تا محو در وجهاللّه نباشد، نمیتواند از وجهالناس جدا گردد و در كار خود جز وجهاللّه را دخیل ننماید. سخن از دین است، نه دانستن. فاصله دیدن و دانستن بسیار است. میدانیم «اخلاص» یعنی چه، «قربهٔ الی اللّه» بودن یك عمل یعنی چه، اما شهودِ این تقرّب چیز دیگری است. آگاهی به تقرّب با قرار گرفتن در حریم قرب فاصله زیادی دارد. بدین دلیل، مولوی میگوید: آن چه دیدی بهتر از پیكار من تا شدستی سست از اشكار من؟ آن چه دیدی كه چنین خشمت نشست تا چنان برقی نمود و باز جست؟ آن چه دیدی برتر از كون و مكان كه به از جان بود و بخشیدیم جان؟ تا برتر از كون و مكان دیده نشود، نمیتوان از اعمال كون و مكانی صرف نظر كرد. آگاهی به حق غیر از رؤیت حق است. دیگران اگر خیلی تكامل یابند از حق آگاه میشوند، اما علی بن ابیطالب علیهالسلام میفرماید: من حق را میبینم، آن را به من نشان میدهند. چون میبینم، هرگز شك نمیكنم: «ما شَكَكْتُ فِی الْحَقِّ مُذْ اریتُهُ»؛(۴) از وقتی حق را به من نشان دادهاند در آن شك نكردهام. او به آنچه میبیند یقین میكند؛ یقینی كه از دیدن حاصل شود یقینی كامل است و دیگر كم و زیاد نمیشود.به همین دلیل، فرمود: «لَوْ كُشِفَ الْغِطاءُ ما ازْدَدْتُ یَقینا»؛(۵) اگر پرده كنار رود بر یقین من افزوده نخواهد شد. اگر پردههای چشمها كنار روند و آنچه به چشم دل دیده میشود به چشم سَر نیز دیده شود، در یقین من اثری ندارد؛ زیرا من كسی نیستم كه تابع چشم سَر باشم؛ چشم سر من تابع چشم دل من است، و دل من تا نبیند ایمان نمیآورد. و فرمود: «ما كُنتُ اَعْبُدُ رَبّا لَمْ اَرَهُ»؛(۶) من كسی نیستم كه خدای نادیده را پرستش كنم. وقتی سؤال میشود كه آیا به چشم سَر خدای را میبینی؟ جواب میدهد: نه، بلكه به چشم دل. البته چشم سَر گاهی در اثر تأثیر از چشم دل و تكامل در پرتو، امور غیبی را میبیند. آنچه خیلیها حتی به چشم دل نمیتوانند ببیند، انسان كامل به چشم سَر میبیند. چشم تو ادراك غیب آموخته چشمهای ناظران بردوخته ●علی علیهالسلام ؛ نور هدایت هدایت در انسان معصوم، ارتباط او با عالَم نو و حقیقت نورالانوار است كه حضرت احدیّت باشد: «اَللّهُ نُورُ السَّمواتِ وَالارْض.»(نور: ۳۵)؛ اما هدایت در غیر معصومان در انعكاس و بازتاب نور از انسان نورانی است. افراد غیر معصوم تحمّل مواجهه با نور محض را ندارند، بلكه باید با برگشت نور از وجود معصوم بر وجود آنها منوّر شده، هدایت گردند. آن چه دیدی كه مرا زان عكس دید در دل و جان شعلهای آمد پدید؟ نكته دیگر اینكه هدایت تنها با نور حاصل میشود، نه با لفظ. الفاظ و ادلّه حداكثر كاری كه میكنند این است كه آدمی را قانع ساخته، مطیع میگردانند. اما هدایت و رشد و حركت در مسیر كمال، فقط در پرتو نور هدایت است: «وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُورا فَما لَهُ مِنْ نُور» (نور: ۴۰)؛ و هر كه را خدا برایش نوری قرار ندهد، هیچگونه نوری نخواهد داشت. از تو بر من تاخت چون داری نهان میفشاند نور چون مه بی زبان. انسان كامل هدایتگر است؛ چه با زبان و چه بیزبان. همانگونه كه ماه بدون سخن، نورش به همگان میرسد و راه را به همه نشان میدهد و با شكلپذیری خود، زمان را به مردم مینماید. برخورد انسان كامل و واكنشهای او در حالات گوناگون، هدایتگر است، اما چون همگان این قدرت را ندارند كه بدون گفت و شنید حقیقت را دریابند، به سخن آمدن وی، هدایت را آسانتر میكند. لیك اگر در گفت آید قرص ماه شبروان را زودتر آرد به راه از غلط ایمن شوند و از ذهول بانگ مه غالب شود بر بانگ غول ماه بیگفتن چو باشد رهنما چون بگوید شد ضیا اندر ضیا؟ در جای دیگر، مولوی، امام علی علیهالسلام را به خورشید تشبیه كرده است كه نورش از خودش میباشد، ولی ستارگان دیگر نورشان از خورشید است. انسان كامل خورشید است و عارفان و سالكان و عالمان الهی همه ستارگان آسمان ولایتاند. از جهت دیگر، خورشید بر بسیاری از چیزها تأثیر مستقیم دارد و در چیزهای فراوانی هم تأثیر غیرمستقیم. امام همانند خورشید است؛ بعضیها را مستقیما هدایت میكند و بعضیها را غیرمستقیم؛ همانگونه كه نور خورشید در جنین انسانی، تأثیر غیرمستقیم دارد، ولی در خود انسان تأثیر مستقیم. گفت: گفت: فرما، یا امیرالمؤمنین تا بجنبد جان به تن در چون جنین چون جنین را نوبت تدبیر او از ستاره سوی خورشید آید او چونك وقت آید كه گیرد جان جنین آفتابش آن زمان گردد معین این چنین در جنبش آید زافتاب كافتابش جان همی بخشد شتاب از دگر انجم به جز نقشی نیافت این چنین تا آفتابش بر نتافت از كدامین ره تعلّق یافت او در رحم با آفتاب خوبرو؟ از ره پنهان كه دور از حسّ ماست آفتاب چرخ را بس راههاست. ●علی علیهالسلام ؛ مظهر شجاعت و مروّت شجاعت آنگاه سازنده و ارزشمند میشود كه همراه مروّت باشد. در غیر این صورت، مساوی با بیباكی خواهد بود كه مختصّ انسان نیست، بلكه بعضی از حیوانات نیز بیباكند و از چیزی نمیترسند. انسانهای بیباك و نترس زیادند، اما انسانهای شجاع، كه مروّت پشتوانه شجاعت آنهاست، اندك. «مروّت» از ماده «مرؤئت» به معنای «مردانگی» است. مردانگی غیر از مرد بودن است. چه بسیارند مردهایی كه مردانگی ندارند، و چه بسا زنانی كه صفت مردانگی دارند. علی علیهالسلام در شجاعت، شیر ربّانی است، شجاعت از ربّانیت او ناشی میشود، ربّ او پشتوانه شجاعت اوست. به همین دلیل، فرمود: اگر انس و جن علیه من بسیج شوند، پشت مرا نخواهند دید. یعنی من كسی نیستم كه كثرت دشمن باعث شود به دشمن پشت كنم و فرار نمایم؛ زیرا راه من راه خدا و كار من برای خداست و برگشتن از چنین راهی با حركت در مسیر ربّانیت سازگار نیست. در مروّت، حقیقتا برای ما قابل شناخت نیستی. جز تو كسی نمیداند و نمیتواند كاملاً بداند كه در مروّت چه جایگاه عظیمی داری. اما همینقدر میدانیم كه: در مروّت ابر موسایی به تیه كز وی آمد آب و نان بیشبیه. ابر رحمتی كه بر سر قوم حضرت موسی علیهالسلام بود و همه نیازهایشان را برمیآورد، اكنون آن ابر رحمت تو هستی، با این تفاوت كه رحمت تو دایمی است، اما ابر رحمت حضرت موسی علیهالسلام تا چهل سال بیشتر نبود؛ زیرا تو ابر رحمت دین هستی كه تا قیامت دوام دارد. بنابراین، تو نیز تا قیامت دوامخواهی داشت. امّت احمد كه هستید از كرام تا قیامت هست باقی آن طعام. ●مقام علی علیهالسلام و ظرفیت محدود انسان درك كلام حضرت علی علیهالسلام ظرفیت علوی لازم دارد. به دلیل آنكه ما همه ظرفیتهای محدودی داریم، یقینا نمیتوانیم به عمق كلام مولی پی ببریم. بنابراین، نمیتوان توقّع داشت كه آنچه را علی علیهالسلام دیده است بازگوید؛ زیرا بسیاری از دیدنیها قابل گفتن نیستند. و همه دیدنیها را به همه كس نمیتوان گفت. یكی از علل درددل حضرت مولی با چاه همین است كه همه چیز را به همه كس نمیتوان گفت؛ زیرا: پردلی باید كه بار غم كشد رخش میباید كه تا رستم كشد. مولوی با توجه به این مسئله خطاب به امیرالمؤمنین علیهالسلام عرضه میدارد: ای علی كه جمله عقل و دیدهای شمّهای واگو از آنچه دیدهای. خود امیرالمؤمنین علیهالسلام نیز این نارسایی و ضعف ظرفیت مردم را بیان كرده است. وقتی شخصیت بزرگواری همچون كمیل بن زیاد رحمهالله از وی سؤال میكند «یا امیرالمؤمنین، مَا الْحقیقَتُه»؟ امام در جواب میفرماید: «ما لَكَ والْحَقیقَهٔ؟» تو را چه به حقیقت؟ كمیل وقتی این سخن را از امام علیهالسلام میشنود، با تعجب میپرسد: «ألَسْتُ صاحِبُ سِرِّكَ»؟ آیا من قابل اسرار شما و حافظ آنها نیستم؟ امیرالمؤمنین علیهالسلام برای دلجویی از او و متوجه ساختن وی، دست او را میگیرند و از شهر خارج میشوند و آهی از دل میكشند و به كمیل میفرمایند: «یا كُمیل، اِنَّ هیهُنا لِعِلْما جَمّا لَوْ وَجَدْتُ لَه حملهًٔ»؛(۷) ای كمیل، اینجا جسینه خود را نشان میدهندج معدن علم است. ای كاش حاملانی برای آن از میان مردم پیدا میكردم! ●علی علیهالسلام ؛ دست خدا انسان كامل خلیفه خدا در نظام هستی است. از اینرو، كار او كار خداست. آنچه به دست علی علیهالسلام صورت پذیرد به دست خدا صورت پذیرفته است؛ زیرا دست علی علیهالسلام دست خدا، زبان او زبان خدا، چشم او چشم خدا و رضا و غضب او رضا و غضب الهی است. پس همه كارهایش خداییاند. اگر مردم در مقابل عمل زشت برخورد زشت میكنند، علی علیهالسلام در مقابل زشتی نیكی میكند؛ همانگونه كه خداوند در مقابل گناهان، آمرزش و عفو دارد و توبهپذیر است. یكی از جهات تشابه كارهای حضرت علی علیهالسلام با كارهای خداوندی و عدم تشابه با كارهای افراد معمولی، تیغ كشتن اوست؛ كشتنی كه باطنش زنده كردن است. كشتن كفر و جهل آدمی و زنده ساختن علم و ایمان در او. جهت دیگر بخشش بیچشمداشت است. آنچه میبخشد صرفا برای رضایت الهی است، نه چیز دیگر؛ همانگونه كه وقتی خداوند میبخشد به خاطر چیزی نیست، بلكه اقتضای خداوندی اوست. بازگو دانم كه این اسرار هوست زانكه بیشمشیر كشتن كار اوست صانع بیآلت و بیجارحه واهب این هدیهها بی رابحه صد هزاران میچشاند هوش را كه خبر نبود دو چشم و گوش را بازگو ای باز عرش خوش شكار تا چه دیدی این زمان از كردگار؟ ●علی علیهالسلام ؛ باب رحمت ابدی رحمت الهی سبب ارسال رسل و انزال كتب آسمانی گشته است. مردم از طریق گرایش به انبیا و اولیا از اسرار الهی آگاه میشوند و با خدای خود ارتباطِ رشد یافته برقرار میكنند. علوم الهی جزو اسرار الهیاند كه جز به كسی كه برگزیده خداست، داده نمیشوند: ـ «عَلَّمَ آدَمَ الْاَسْماءَ كُلَّها» (بقره: ۳۱)؛ همه اسما را به آدم یاد داد. ـ «عَلَّمَ الْاِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَم» (علق: ۵)؛ به انسان آنچه را كه نمیدانست، آموخت. پیامبر اكرم صلیاللهعلیهوآله ، كه خاتم الانبیاست، كمال اسرار و علوم الهی را دارا میباشد. او كه دینش دین خاتم و كامل است، علمش نیز كامل است. این علم باید در طول تاریخ انسانی به تدریج و به فراخور اقتضای قرون و استعداد انسانها، مورد استفاده قرار گیرد. پیامبر اكرم صلیاللهعلیهوآله در حدیثی جایگاه خود و حضرت علی علیهالسلام را در خصوص علم الهی چنین بیان كردهاند: «اَنَا مَدینَهُٔ الْعِلْمِ وَ عَلیٌّ بابُها فَمَنْ اَرادَ الْمَدینَهَٔ فَلْیأتِها مِنْ بابِها»؛(۸) من شهر علم هستم و علی در آن است. هر كس اراده كند كه به شهر درآید، باید از درِ آن وارد شود. مولوی این حدیث را به زبان شعر بیان كرده است: چون فقط تو باب آن شهر علم هستی، بنابراین، برای ارتباط با او جز از طریق تو راه دیگری وجود ندارد. جز از ناحیه تو، از هر راهی بروند بیراهه است. به همین دلیل، وی را «باب رحمت» نامیده است. باب رحمت بودن یك شرط اساسی دارد كه عبارت است از: «بیهمتا بودن». خدای واحد، پیامبر واحد دارد و پیامبر واحد وصیّ واحد، كه طریق وصول به اوست. صفت «باب رحمت» بودن این است كه همانند خدای سبحان «لَمْ یَكُن لَهُ كُفوا احد» (توحید: ۴) باشد؛ یعنی بیهمتا و بیمثل و مانند. وقتی چنین شد، همانند خداوند سبحان ابدی خواهد شد؛ زیرا تا خدا، خدایی میكند، باید واسطه فیض نیز وجود داشته باشد. چون تو بابی آن مدینه علم را چون شعاعی آفتاب حلم را باز باش ای باب، بر جویای باب تا رسد از تو قشور اندر لباب بازباش ای باب رحمت، تا ابد بارگاه «ما لَهُ كُفوا اَحَد.» گشایش این در نیز به لطف و مرحمت الهی است؛ همچنانكه قراردادنش. تا خدا نخواهد دل كسی بدان سو مایل نشود. دیدبان این در تا اراده نكند، درش به روی كسی گشوده نشود؛ زیرا اوست كه «یَهتدیِ مَن یشاء و یُضِلُّ مَن یَشاء». هر هوا و ذرّهای خود منظری است ناگشاده كی شود آنجا دری است؟ تا نبگشاید دری را دیدبان در درون هرگز نجنبد این گمان چون گشاده شد دری حیران شود مرغ اومید و طمع پرّان شود. ●علی علیهالسلام ؛ منبع حیات یكی از اسمهای شریف خداوندی، اسم مبارك «المحیی» است. «المحیی» یعنی: زندهكننده، منبع حیات. هر موجود زندهای تا زنده است، به اسم «محیی» وابسته است. انسان كامل مظهر اسما و صفات الهی است؛ یك جا مظهر احیاست و جای دیگر مظهر علم یا حلم یا رازقیت یا شافعیت و مانند آن. زندهكردن دوگونه است: زنده كردن جسمانی و زندهكردن روحانی. مسئله «حیات» در اسلام یكی از اساسیترین و مهمترین مسائل انسانی است. هیچ مسئلهای به اندازه حیات و موت مورد تأكید اسلام واقع نشده است. قرآن كریم، كشتن بدون دلیل و به ناحقِ یك انسان را همانند كشتن همه انسانها، و زندهكردن او را همانند زنده كردن همه انسانها معرفی كرده، میفرماید: «مَنْ قَتَلَ نَفْسا بِغَیْرِ نَفْسٍ اَوْ فَسادٍ فِی الْاَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَمیعا وَ مَنْ اَحْیاها فَكَأَنَّما اَحیا اَلنّاسَ جَمیعا»(مائده: ۳۲)؛ هر كس دیگری را بدون ارتكاب قتل و فساد بكشد مانند این است كه همه مردم را كشته، و اگر زنده كند مانند این است كه همه انسانها را زنده كرده. امام علی علیهالسلام مظهر اسم «المحیی» است؛ هم زندگی جسمانی میدهد و هم زندگی ایمانی؛ با هدایت انسان به سوی حق، قلب او را زنده میكند و با گذشتن از گناه و خطای بعضی و صرف نظر از كشتن او در میدان جنگ، جسم او را زنده میكند. كسی میتواند چنین باشد كه خود زندگی محض و حیات ناب باشد؛ دست او دست الهی باشد تا بتواند به امر الهی اماته و احیا كند. لازمه رسیدن به این مقام، گذشتن از خود و تخلیه جان از غیر جانان است. خودی و خدا در یك جا جمع نمیشوند. رخت خودیّت كه از بین برود، نور خدایی جای آن را میگیرد.گفت: من تیغ از پی حق میزنم بنده حقم نه مأمور تنم شیر حقم، نیستم شیر هوا فعل من بر دین من باشد گوا «ما رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتَ» در حراب من چو تیغم و آن زننده آفتاب رخت خود را من ز ره برداشتم غیر حق را من عدم انگاشتم سایهام من كه خدایم آفتاب حاجبم من نیستم او را حجاب من چو تیغم پر گهرهای وصال زنده گردانم نه كشته در قتال خون نپوشد گوهر تیغ مرا باد از جا كی برد میغ مرا؟ ●علی علیهالسلام ؛ كوه حلم و صبر و داد یكی دیگر از اسماء شریفه حضرت باری تعالی اسم «حلیم»(۹) است. «حلیم» یعنی: بسیار بردبار. فرق «حِلم» و «صبر» در این است كه صبر تحمّل سختیها و ناخوشایندیهاست، چه اختیارا باشند یا اجبارا، اما «حِلم» تحمّل امور ناخوشایند است از روی علم و اختیار. در حلم، هیچگونه جبری نیست، ولی در صبر، گاهی جبر وجود دارد. از اینرو، صبر و صابر از اسماء الهی نیستند، اما «حلم» از اسماء الهی است. علی علیهالسلام مظهر اسم «الحلیم» است. از اینرو، مولوی از ایشان به كوه حِلم و صبر تعبیر كرده است؛ زیرا بردباری او بردباری الهی است. به همین دلیل، فقط او میتواند در اوج قدرت و اقتدار و حقّانیت، از توهین دشمنِ جاهل و كافر بگذرد. در طول زندگی آن حضرت، بارها حوادث سخت و طاقتفرسا روی دادند كه هر كدام از آنها به تنهایی میتوانست قویترین مردان و عارفترین انسانها را ذوب كند، ولی چه قدرت معنوی ایزدی در وجود مقدّس این مرد بود كه او را حفظ میكرد؟! او كه ۲۵ سال در سختترین شرایط به سر برد و به قول خودش، گویی خار در چشم و استخوان در گلو، اما وقتی به خلافت رسید، در حالی كه خیلیها توقّع داشتند تا حضرت بعضی از حسابهای گذشته را تسویه كند، بهگونهای رفتار كرد كه گویی اصلاً اتفاقی نیفتاده است: كَه نیم كوهم ز حلم و صبر و داد كوه را كی در رباید تندباد؟ آنكه از بادی رود از جا، خسی است زانكه باد ناموافق خود بسی است باد خشم و باد شهوت، باد آز برد او را كه نبود اهل راز جز به باد او نجنبد میل من نیست جز عشق احد سرخیل من خشم بر شاهان شه و ما را غلام خشم را هم بستهام زیر لگام تیغ حلمم گردن خشمم زده است خشم حق بر من چو رحمت آمده است. آنچه تاریخ از امیران و پادشاهان نشان داده، عموما كشتار و خونریزی بوده است. چه بسیار بودهاند كه در اثر یك عصبانیت و غضب، دستور كشتار هزاران نفر را صادر كردهاند! و چه بسا پس از فرونشستن آتش خشم، از كرده خود پشیمان شدهاند، ولی آب ریخته شده را نمیتوان جمع كرد تا چه رسد به خون ریخته شده. در واقع، آنچه حكومت میكرده خشم و غضب شاهان بوده است. خشم آنها پادشاهی میكرده و پادشاهان عمله و نوكر خشم خود بودهاند. تنها معدود انسانهایی بودهاند كه توانستهاند بر خشم و غضب خود پادشاهی كنند. نمونه بارز و كامل آنان وجود مقدّس امیرالمؤمنین علیهالسلام است كه در اوج عصبانیت و در محل قهر، رحمتش ظاهر میشود. اوست كه اژدهای نفس را در قفس كرده و بیجان نموده است. اوست كه بر خشم خود فرمان رواست و زمام امورش را به دست گرفته. آنگاه كه صلاح بداند، بهگونهای خشم خود را ظاهر میسازد كه دشمن تاب نگاه به چهره علی علیهالسلام را نمیآورد؛ و آنگاه كه صلاح نداند، طوری خشم را فرو میبرد كه گویی اصلاً قوّه خشم و غضب در وی وجود ندارد. ●علی علیهالسلام ؛ مهرِ معبود عبودیت آدمی به اندازه ارتباط او با حضرت ربوبیت است. آنكه غرق در انوار الهی است، در عین ابوتراب بودن، ابوالانوار نیز هست؛ زیرا انوار نیز همانند تراب، شأنی از شئون خلیفهٔ اللهی اویند. غرق نورم گرچه سقفم شد خراب روضه گشتم گرچه هستم بوتراب. در چنین مقامی، فعل او فعل خدا، و سخن او سخن خداست. مهر او مهر ایزدی و خشم او خشم خداوندی و عطایش عطای الهی میگردد. آنكه محو معبود است، جز در راستای عبودیت خود و ربوبیت معبود نمیاندیشد و فعلی انجام نمیدهد. به همین دلیل، به «میزان الاعمال» بودن موصوف میشود؛ زیرا حق مُجسّم شده است. از اینرو، پیامبر اكرم صلیاللهعلیهوآله فرمودند: «عَلیُّ میزانُ الْاَعمال.»(۱۰) او میزان الاعمالی است كه در میزان بودن واحد است؛ زیرا میزانیت خود را از حضرت احدیت دریافت كرده است. تو ترازوی اَحَد خو بودهای بل زبانه هر ترازو بودهای. چون مقام معیّت را در حدّ كمال و تمام دارد، از زبان رسول اكرم صلیاللهعلیهوآله این حقیقت اظهار میشود كه «عَلیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحقُّ مَعَ عَلیٍّ یَدوُرُ حَیْثُ مادارَ»؛(۱۱) علی با حق و حق با علی است. تا هست چنین است. به همین دلیل، هر جا ردّپایی از خودیّت دیده شود، كار را تعطیل میكند تا آن ردّ پا از بین برود و هیچ اثری از غیر حق باقی نماند. آنجا كه دشمن خدو به روی وی میاندازد، او نیز شمشیر به زمین مینهد و ترك مبارزه میكند. وقتی حریف او از این واكنش وی سؤال میكند كه: گفت: بر من تیغ تیز افراشتی وز چه افكندی مرا بگذاشتی؟ در جواب میفرماید: چون درآمد در میان غیرخدا تیغ را اندر میان كردن سزا تا «اَحَبَّ لِلّه» آید نام من تا كه «اَبغضَ لِلّه» آید كام من تا كه «اَعْطا لِلّه» آید جود من تا كه «اَمْسك لِلّه» آید بود من بخل من لِلّه، عطا لِلّه و بس جمله لِلّهام نیم من آنِ كس و آنچه لِلّه میكنم تقلید نیست نیست تخییل و گمان جز دید نیست. انسانی كه فعلش تابع رؤیت اوست، غیر از انسانی است كه بر اساس علم انجام میدهد. علم مراحل گوناگونی دارد كه مرحله كمال آن، مرحله «علم الیقین» است. اما عین، خودش یقین است. او، كه كارهایش عین الیقینی است، همیشه مساوی حق است؛ چون حق را میبیند و بر اساس آن انجام میدهد. ارزش چنین عملی به اندازه خود حق است. فرقی كه بین انسان اهل رؤیت و انسان اهل گمان و تخیّل یا بالاتر از آن، اهل اجتهاد و تحقیق وجود دارد به اندازه فرق خدا تا انسان است؛ زیرا آستین اهل دید به دامن خدا بسته است و آستین اهل اجتهاد به دامن نقل قول و ادلّه علمی آویزان است. ز اجتهاد و از تحرّی رستهام آستین بر دامن حق بستهام وقتی سخن به اینجا میرسد باز مولوی بر خود نهیب «خاموش باش» میزند كه تا همین مقدار بس است؛ بالاتر از این مناسب این دنیا نیست، بلكه باید در عالم دیگر و در جمع دیگری گفته شود؛ زیرا خلق گنجایش درك فضایل علی علیهالسلام را ندارند. آنچه گفتم به اندازه عقول شنونده گفتم، نه به اندازه عظمت علی علیهالسلام . مقام و منزلت علی علیهالسلام كاملاً برای كسی قابل ادراك نیست، من حتی در گفتن آن مقداری كه خود فهمیدهام نیز در تنگنا واقع شدهام؛ زیرا قابلیت لازم را نمیبینم و مجبورم به اندازه قابلیت شنونده بگویم، نه به اندازه قابلیت خودم. بیش ازین با خلق گفتن روی نیست بحر را گنجایی اندر جوی نیست پست میگویم به اندازه عقول عیب نبود، این بود كار رسول. اگر پیامبر اكرم صلیاللهعلیهوآله با آن عظمت و نورانیت میفرماید: «نَحْنُ مَعاشرُ اَلْاَنبیاءِ بُعِثْنا لِنُكَلِّمَ النّاسَ عَلی قَدْرِ عَقوُلِهمْ»؛(۱۲) ما گروه پیامبران مبعوث شدهایم تا با مردم به اندازه عقلشان صحبت كنیم، مولوی كه جای خود دارد. او نیز باید از رسول اكرم صلیاللهعلیهوآله پیروی كند تا بیش از ظرفیت مردم با آنها صحبت نكند. با مردم از مقام علی علیهالسلام گفتن بسیار مشكل است؛ اگر دوستدار علی علیهالسلام باشند به دام غلوّ میافتند، و اگر دشمن او باشند به دام بدگویی و اتهامزدن. بدینروی، او همه معلومات و اعتقادات خود را نمیگوید، بلكه به مقدار كشش و استعداد شنونده سخن میگوید. بس كنم، گر این سخن افزون شود خود جگر چه بود كه خارا خون شود. ● علی علیهالسلام ؛ انسان آزاد شاید در دفاع از آزادی و ارزش آن، بهتر از این عبارت نتوان یافت: آزادی آن است كه علی علیهالسلام انتخاب كرده است. برای آزادی چه عزّت و افتخاری بالاتر از اینكه مورد انتخاب علی علیهالسلام واقع شده است! علی علیهالسلام مورد انتخاب خداوند سبحان است؛ پس هر چه را انتخاب كند ارزشمند است. «آزادی» خوب است؛ چون انسانی همچون علی علیهالسلام به آن بها داده و آن را به فرزند عزیزش توصیه كرده است: «لاتكُنْ عَبْدَ غَیْرِكَ فَقَدْ جَعَلَكَ اللّهُ حُرّا»؛(۱۳) فرزندم، بنده غیر خودت مباش كه خداوند تو را آزاد آفریده است. امروزه خیلیها دم از آزادی میزنند و نانخور دفاع از آزادیاند، اما غافل از اینكه دربند هزاران غل و زنجیر فردی و اجتماعیاند. آنكه دفاع از آزادی را طعمهای برای صید دیگران قرار داده است تا با به دام انداختن دیگران به هوای نفس خود پاسخ مثبت دهد، كی میتواند ارزش آزادی را دریابد؟ او خود در بند هوای نفس و شهوت و غضب خود است. آنكه در پس پرده دفاع از آزادی، صدها غرض و مرض دارد، كی میتواند كسی را آزاد كند؟ زیرا خودش در بند نفس خود است و احتیاج به كمك دارد. مولوی میگوید: انسان تا آزاد نباشد، نمیتواند از آزادی دفاع كند؛ اگر هم دفاع كند، اثری نخواهد داشت. حرف یك انسان آزاد اعتبارش بیش از حرف صدهزار انسان غیرآزاد است. اگر در فقه گواهی بندگان و غلامان پذیرفته نمیشود از همین باب است؛ زیرا آنكه در بند دیگری است و از خود اختیاری ندارد، نمیتواند بدون غرض و مرض شهادت دهد. بدینروی، خداوند سبحان برای خداوندی خود شهادت هیچ كس را نمیپذیرد، مگر شهادت خود و ملائكه و پیامبر و علی علیهالسلام را: «شَهِدَ اللّهُ اَنَّهُ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ وَالْمَلائكهُٔ وَ اوُلُوا العِلْمِ» (آل عمران: ۱۸)؛ خداوند گواهی داد كه خدایی جز او نیست، و ملائكه و صاحبان علم نیز گواهی دادند. «یا اَیُّها النَّبیُّ اِنّا اَرْسَلْناكَ شاهِدا وَ مُبَشّرا وَ نَذیرا» (احزاب: ۴۵)؛ ای پیامبر، ما تو را گواه و بشارتدهنده و ترساننده به سوی خلق فرستادیم. برای خداوند، شهادت انسان آزاد كافی است. او به سیاهی لشكر نیازی ندارد. یك یا دو انسان وارسته و از قید و بند نفس جسته و به حق پیوسته از همه هستی ارزشمندترند. مولوی میگوید: اگر گواهی بندگانِ در بند اربابان خود مقبول نیست، گواهی بندگانِ شهوت بیاعتبارتر از بندگان افراد است؛ زیرا بنده انسان با یك لفظ آزاد میشود؛ همینكه ارباب بگوید: «من بندهام را آزاد كردم»، او آزاد میشود. اما بنده شهوت هیچگاه خلاصی ندارد، مگر اینكه فضل الهی دستیگر او شود. علی علیهالسلام فقط بنده خداست و از هر بندی رهاست. او به تنهایی صدهزار امّت است، بلكه بالاتر. امّت وحدی یكی و صدهزار بازگو ای بنده، بازت را شكار. چون آزاد است، كارهایش نیز آزادانه و بدون غرض مادی و دنیویاند: از غرض «حُرّم» گواهی حُر شنو كه گواهی بندگان نه ارزد دو جو در شریعت مر گواهی بنده را نیست قدری نزد دعوی و قضا گر هزاران بنده باشندت گواه شرع نپذیرد گواهیتان به كاه بنده شهوت بتر نزدیك حق از غلام و بندگان مسترق كین به یك لفظی شود از خواجه حُر و آن زید شیرین و میرد تلخ و مُر بنده شهوت ندارد خود خلاص جز به فضل ایزد و انعام خاص چون گواهی بندگان مقبول نیست عدل او باشد كه بنده غول نیست گشت «اَرْسَلْناك شاهد» در نُذُر زانك بود از كُون او حرّ بن حر چونك «حرّم» خشمم كی بندد مرا نیست اینجا جز صفات حق درآ اندر آ كازاد كردن فضل حق زانك رحمت داشت بر خشمش سبق. اگر خداوند سبحان رحمتش بر غضبش سبقت گرفته است «یا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتُه غَضَبَه»(۱۴) و بر خودش واجب ساخته است كه بر بندگانش رحم كند «كَتَبَ عَلی نَفسِهِ الرَّحمَهَٔ» (انعام: ۱۲)، بنده خاص خدا، كه پر از اوصاف الهی است، نیز چنین است. او نیز رحمتش بر غضبش سابق بوده، در محل قهر رحم مینماید. چون از خود آزاد است، میتواند دیگران را نیز از خودیّت آزاد سازد. كیمیای محبتی كه دارد، به هر سنگی برخورد كند، آن را به گوهری گرانبها تبدیل میسازد، بهگونهای كه دشمن را به دوست و كافر را به مؤمن مبدّل میگرداند. اندر آ اكنون كه جستی از خطر سنگ بودی كیمیا كردن گهر رستهای از كفر و خارستان او چون گلی بشكفت به سروستان هو تو منی و من توام، ای محتشم تو علی بودی، علی را چون كشم؟ آنكه تا آن موقع دشمنِ خونی بود، از آن به بعد دوستِ جونی میشود؛ دوستی كه محبت دوست در ذرّات جانش جریان دارد. كیمیای محبت الهی است كه چنین تبدیلی صورت میدهد؛ زیرا یكی از صفات خداوند سبحان تبدیل زشتیها به نیكیهاست. خداوند این صفت را دارد كه میتواند انسان زشتخو و كافر را به انسان نیكو صفت و مؤمن تبدیل كند.چون مبدّل میكند او سیّئات طاعتیاش میكند رغم وُشات ناامیدی را خدا گردن زدهست چون گناه و معصیت طاعت شده است. «اُولئكَ الَّذینَ یُبَدِّلُ اللّه سَیِّئاتِهِم حَسَنات»(فرقان: ۷۰)؛ آنان كسانی هستند كه خداوند گناهانشان را به حسنات تبدیل میكند. علی علیهالسلام گناه دشمن خود را به حسنه تبدیل كرد، او را از بند جهالت و كفر رها ساخت و به نور علم و ایمان منوّر گردانید و دلش را به سوی خود خواند. اكنون او نیز از گذشته خود رها شده و به علی علیهالسلام متصل گشته است. مهر علی علیهالسلام در تار و پود او مسكن گزیده است. در این حالت، كشتن او كشتن علی علیهالسلام است؛ چون جز عشق علی علیهالسلام در وجودش چیز دیگری نیست. اندر آ من درگشادم مر تو را تُف زدی و تحفه دادم مر تو را پس وفاگر را چه بخشم؟ تو بدان گنجها و ملكهای جاودان. در زمانی كه تف دشمن را با توپ و تانك پاسخ میدهند، تنها علی علیهالسلام است كه تف را با تحفه جواب میدهد. حال تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مجمل: آنكه با دشمن چنین كند، با دوستان چها كند؟! ● علی علیهالسلام ؛ مظهر عفو الهی عفو حضرت علی علیهالسلام یكی دیگر از صفات الهی اوست كه بیش از همه شامل دشمنان وی شده. او همانگونه كه مظهر علم و حلم و قدرت خداوندی است، مظهر عفو بیمنتهای او نیز هست. عفو از دوستان و آشنایان چندان عجیب نیست، اما عفو از دشمنان نشانه علوّ درجه انسان است. مولوی برای رساندن عظمت عفو علوی به بیان قصهای میپردازد كه اصل آن درست است، ولی وی بر آن اضافاتی میكند كه صحّت تاریخی ندارند. موضوع عبارت است از برخورد حضرت علی علیهالسلام با ابن ملجم مرادی، اشقی الاشقیاء، كه بزرگترین جنایت تاریخ را مرتكب شد. مولوی میگوید: امام علی علیهالسلام توسط رسول اكرم صلیاللهعلیهوآله از ترور خویش به دست ابن مجلم مرادی آگاه شده بود و بعضی از دوستان خود را نیز از این ماجرا باخبر كرده بود. وقتی خبر به گوش ابن مجلم رسید، او سراسیمه به محضر حضرت رسید و خواست امیرالمؤمنین علیهالسلام جان او را بگیرد تا این جنایت به دست او صورت نپذیرد. امام فرمود: ما قصاص قبل از جنایت نمیكنیم؛ تا كسی جرمی مرتكب نشود، نباید عقاب شود. اما او اصرار كرد و از عاقبت كار خود وحشتزده بود و با كمال جدّیت میخواست كه حضرت با كشتن او، وی را از ارتكاب چنین جنایت هولناكی باز دارد. امام برای اینكه از اضطراب وی بكاهد، به او میفرماید: نگران مباش، من نه تنها از تو رنجیده نیستم، بلكه خوشحال باش كه خودم در قیامت شفیع تو خواهم بود. حكم الهی این است كه تو مرا بكشی. بنابراین، تو مجری حكم الهی هستی! وقتی او از حكمت قصاص سؤال میكند كه اگر چنین است، پس چرا جانی را قصاص میكنند، جواب میفرماید: این از اسرار خفیه الهی است. او حاكم علی الاطلاق است، میتواند هر حكمی صادر كند. همانگونه كه شرایع خود را از بین میبرد و به جای آنها شریعت بهتر جایگزین میكند، میتواند با یك حكم، شخصی را به قتل برساند و در عوض، پاداش اخروی بدهد كه صدها مرتبه از مرتبه دنیوی او بهتر باشد. اگر خانهای خراب میكنند، به جای آن خانهای نو بنا مینهند. من چنان مردم كه بر خونی خویش نوشِ لطف من نشد در قهر نیش گفت پیغمبر به گوش چاكرم: كو بُرَد روزی زگردن این سرم كرد آگه آن رسول از وحی دوست كه هلاكم عاقبت بر دست اوست او همی گوید: بكش پیشین مرا تا نیاید از من این منكر خطا من همی گویم: چو مرگِ من ز توست با قضا من چون توانم حیله جُست؟ او همی افتد به پیشم كای كریم، مر مرا كن از برای حق دو نیم تا نه آید بر من این انجام بَد تا نسوزد جان من بر جانِ خود من همی گویم: برو «جَفّ الْقَلَم» ز آن قلم بس سرنگون گردد علم هیچ بغضی نیست در جانم ز تو زانك این را من نمیدانم ز تو آلت حقی تو، فاعل دست حق چون زنم بر آلت حق طعن و دَق؟ گفت او: پس آن قصاص از بهر چیست؟ گفت: هم از حق و آن سِرّ خفیست اندرین شهر حوادث میر اوست در ممالك مالك تدبیرْ اوست آلت خود را اگر او بشكند آن شكسته گشته را نیكو كند رمز «نَنْسَخْ آیهًٔ اَوْ نُنْسِها نَأتِ خَیرا» در عقب میدان، مها هر شریعت را كه او منسوخ كرد او گیا بُرد و عوض آورد ورد آنكه داند دوخت او داند درید هر چه را بفروخت نیكوتر خرید خانه را ویران كند زیر و زبر پس به یك ساعت كند معمورتر.(۱۵) باز رو سوی علی و خونیاشو آن كرم با خونی و افزونیاش گفت: خونی را همی بینم به چشمروز و شب بر وی ندارم هیچ خشم زانكه مرگم همچو من شیرین شدهستمرگ من در بعث چنگ اندر زدهست مرگ بی مرگی بود ما را حلالبرگ بیبرگی بود ما را نوال ظاهرش مرگ و به باطن زندگیظاهرش اَبْتَر نهان پایندگی چون مرا سوی اجل عشق و هواستنهی «لاتُلْقُوا بِاَیدیكُمْ» مراست باز آمد كای علی، زودم بكشتا نبینم آن دَم و وقت ترش من حلالت میكنم خونم بریزتا نبیند چشم من آن رستخیز گفت: ار هر ذرّهای خونی شودخنجر اندر كف به قصد تو رود یك سر مو از تو نتواند بریدچون قلم بر تو چنان خطی كشید لیك بیغم شو شفیع تو منمخواجه روحم، نه مملوك تنم پیش من این تن ندارد قیمتیبی تن خویشم فتی ابن الفتی خنجر و شمشیر شد ریحان منمرگ من شد بزم و نرگستان من آنكه او تن را بدین سان پی كندحرص میری و خلافت كی كند زان به ظاهر كوشد اندر جاه و حكمتا امیران را نماید راه و حكم تا امیری را دهد جانی دگرتا دهد نخل خلافت را ثمر.(۱۶) هدف مولوی از بیان این قصه معرفی عفو حضرت علی علیهالسلام است كه یك عفو الهی و منحصر به فرد است، اما در جواب دادن به سؤالی كه به ذهن هر خواننده این حكایت میرسد به بیراهه رفته است. امروزه جهان تشنه عفو و رحمت است. اگر حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام از این بُعد به جهان شناسانده شود، مردم بهتر هدایت میشوند. در عصر حاضر، مسئله عفو نه تنها به فراموشی سپرده شده است، بلكه در بسیاری از موارد، به خاطر یك دستمال شهری را به آتش میكشند. حتی گاهی دستمالی هم در كار نیست، بكله به خاطر خیالات پوچ یك حاكم عاری از حكمت و انسانیت، آتش جنگ افروخته میشود و صدها هزار انسان به كام مرگ میروند. در زمانی كه برای حفاظت از جان یك جاندار به شكل انسان ولی با هویّت حیوان درنده، دهها محافظ از پس و پیش حركت میكنند و با كوچكترین سوء ظن نسبت به كسی، به طرف او آتش میگشایند، چه الگویی بهتر از امیرالمؤمنین علیهالسلام وجود دارد كه با وجود یقین به قتل خود به دست ابن ملجم، نه تنها بر او سخت نگرفت، بلكه تا لحظه واپسین، حقوق او را از بیتالمال مانند سایر مسلمانان تمام و كمال پرداخت كرد. بالاتر از همه اینها، وقتی در بستر احتضار افتاده بود و لحظات واپسین عمر خود را میكشید، طعام خود را به قاتل خویش داد و فرمود: اول او را اطعام كنید، سپس مرا. میزند پس لب او كاسه شیر میكند چشم اشارت به اسیر چه اسیری كه همان قاتل اوست تو خدایی مگر، ای دشمن دوست؟! وقتی خبر به امیرالمؤمنین علیهالسلام میرسد كه ابن ملجم مضطرب است، میفرماید: «تا من زنده هستم، طوری رفتار نكنید كه او به اضطراب بیفتد.» كجایند داعیان عدالت و حقوق بشر كه در این مواقع، انواع شكنجهها را در حق اسیر روا میدارند تا او را به حرف آورند و همكارانش را شناسایی كنند؟! برای بیان زیبایی عفو و گذشت، هیچ تابلویی رساتر و زیباتر و آشكارتر از برخورد حضرت علی علیهالسلام با قاتل خود نیست؛ فرمود: «اُریدُ حَیاتَهُ وَ یُریدُ قَتلی عَذیركَ مِنْ خَلیلِكَ مِنْ مُرادٍ.»(۱۷) من زندگی او را میخواهم و او مرگ مرا. عذر تو از این كار برادر مرادی، چیست؟ مولوی نیز زیباترین تصویر را ارائه داده، ولی در توجیه سرّ القدر و حكمت قصاص به بیراهه رفته است. البته تقصیری هم ندارد؛ زیرا حقیقتا مسئله بسیار مشكلتر از آن است كه تصور میشود. بیجهت نیست كه مولانا در مسئله قضا و قدر و جبر و اختیار گاهی جبری میشود و گاهی اختیاری و گاهی هر دو؛ زیرا پی بردن به حقایق احكام دین جز در پرتو عصمت، كه مخصوص عدهای مخصوص از برگزیدگان الهی است، برای دیگران كاملاً میسّر نیست و همیشه با حیرت و بهت آدم همراه است. گه چنین بنماید و گه ضد این جز كه حیرانی نباشد كار دین.(۱۸) اما در ترسیم عفو حضرت علی علیهالسلام چه تابلویی زیباتر از اینكه آدمی سالها با دشمن خود، بلكه با قاتل خود زندگی كند، بدون اینكه كوچكترین اهانتی نسبت به او روا دارد؟ در اوج قدرت و زمامداری، حق وی را همانند یك انسان عارف و مجاهد، از خزانه پرداخت میكند. اما آنچه مولوی در ادامه بر داستان افزوده، عاری از حقیقت است؛ نه در تاریخ آمده و نه در احادیث و نه با اصول اعتقادی سازگار است، ضمن اینكه مولوی در جای دیگری از اشعار خود، مسئله «جفّ القلم» را غیر از آنچه مطرح ساخته است، بیان نموده. معنای «جفّ القلم» این نیست كه هر كسی با تمسّك به آن هر كاری خواست بكند و بگوید: من كارهای نیستم و قلم بر این جاری شده است كه فلان كار از من صادر شود، بلكه قلم بر این جاری شده است كه هر كسی مسئول كار خویش باشد. قلم الهی چنین نوشته است كه صالح و طالح یكی نباشند، نیكو كار به بهشت رود و گناهكار به جهنم. همچنین تاویل «قَدْ جَفَّ القلم» بهر تحریض است بر شغل اهم پس قلم بنوشت كه هر كار را لایق آن هست تأثیر و جزا كژ روی «جفّ القلم» كژ آیدت راستی آری، سعادت زایدت ظلم آری، مدبری «جفّ القلم» عدل آری، پرخوری «جفّ القلم» چون بدزدد دست شد «جفّ القلم» خورد باده مست شد، «جفّ القلم» بلكه معنی آن بود «جفّ القلم» نیست یكسان پیش من عدل و ستم معنی «جفّ القلم» كی آن بود كه جفاها با وفا یكسان بود؟ بل جفاها را جفا «جفّ القلم» و آن وفا را هم وفا «جفّ القلم» عفو باشد لیك كو فرّ امید كه بود بنده ز تقوا روسپید دزد را گر عفو باشد جان برد كی وزیر و خازن مخزن شود؟(۱۹) ● علی علیهالسلام ؛ جان امارت و خلافت دومین نتیجهای كه مولانا از ماجرای امام علی علیهالسلام و ابن ملجم میگیرد، این است كه حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام وقتی جانش را در راه خدا میبخشد، به گونهای كه از قاتل خویش نیز میگذرد و بالاتر از آن، وی را دلداری میدهد كه من در قیامت شفیع تو خواهم بود، چنین شخصی هیچگاه به خلافت دل نمیبندد. خلافت و امارت كوچكتر از آن است كه توجه حضرت علی علیهالسلام را به خود جلب كند. او كه جانش را بر دشمنش میبخشد، چگونه خلافت را نمیبخشد؟! در اینجا سؤالی به ذهن میرسد كه اگر چنین است، پس چرا وی به دنبال تشكیل حكومت بود، و از اینكه امارت مسلمانان برای مدتی از او سلب شد شكایت میكرد؟! جواب مولوی این است كه امیرالمؤمنین علیهالسلام با قبول امارت و خلافت، میخواست راه خلافت درست و صحیح را به مردم و امیران پس از خود نشان دهد، تا پس از وی بدانند كه میتوان خلیفه بود و ظلم نكرد؛ میتوان امیرجهان اسلام بود، ولی شب با شكم گرسنه به بستر رفت؛ میتوان حاكم شد، ولی به حق و حكمت حكم راند، نه هوا و هوس. او با قبول خلافت و امارت، آبروی از دست رفته خلافت اسلامی را به آن برگرداند؛ زیرا نه تنها به جمعآوری مال و منال برای خود و اقربای خود نپرداخت، در قصر سبز زندگی نكرد، نه تنها جامعه طبقاتی ایجاد نكرد، بلكه با صدای بلند به همه گفت: من آنچه را از بیتالمال به ناحق بردهاید به آن باز خواهم گرداند، اگرچه آن را كابین همسرانتان كرده باشید.(۲۰) امام علیهالسلام ثابت كرد كه سیاست با دیانت منافات ندارد، بر خلاف آنچه همگان میگویند كه سیاست پدر و مادر ندارد. او ثابت كرد سیاست هم پدر دارد و هم مادر، اما اگر به دست افراد بیپدر و مادر بیفتد، آن نیز بیپدر و مادر میشود. علی علیهالسلام چون میزان الاعمال است، سیاست و امارتش نیز میزان هستند. او وقتی میفرماید: امارت شما برای من از یك كفش پاره بیارزشتر است، مگر اینكه توسط آن حقی را برپا كنم و ظلمی را از پای بیندازم، به همه جهانیان اعلام میكند: هدف از سیاست و حكومت، عدالت است، نه امارت. زان به ظاهر كوشد اندر جاه و حكم تا امیران را نماید راه و حكم تا امیری را دهد جانی دگر تا دهد نخل امارت را ثمر. ●علی علیهالسلام ؛ مولای مؤمنان مولوی در تفسیر حدیث شریف «مَنْ كُنتُ مَولاهُ فَهَذا عَلیٌ مَولاهُ»(۲۱) مقام مولویّت را فقط سزاوار حضرت علی علیهالسلام میداند؛ زیرا لازمه رسیدن به مولویّت مؤمنان برخورداری از یك صفت بسیار والای ایمانی است كه مختص انبیا و رسولان الهی است: آزادگی و آزادسازی. انبیا و رسولان، هم آزاد بودند و هم آزادساز؛ خودشان از قید و بند هوا و هوس و میل به دنیا آزاد بودند، اما به همین مقدار اكتفا نمیكردند، بلكه مردم را نیز به سوی آزادی از بند شهوت و غضب سوق میدادند؛ رها و رهاییبخش بودند. همه مردم به نوعی دربند صندوقهای افسانهای اوهام و خیالات خودند. تنها انسانهای برگزیده الهی میتوانند از بند این صندوقها رها شده، مردم را نیز رها كنند. خلق را از بند صندوق فسون كه خَرَد جز انبیا و مرسلون؟(۲۲) كسی كه خودش در دام هزار غل و زنجیر جهل و غفلت و شهوت و شرك اسیر باشد، چگونه میتواند نجاتبخش دیگری شود؟ آنكه در خرافات قومی و قبیلهای و ملّی خود خفته است، كی میتواند منجی مردم از بند اوهام و خرافات باشد؟ آنكه هرگز روز نیكو خود ندید او درین ادبار كی خواهد تپید؟ یا به طفلی در اسیری اوفتاد یا خود از اول ز مادر بنده زاد؟ ذوق آزادی ندیده جان او هست صندوق صور میدان او دائما محبوس عقلش در صُوَر از قفس اندر قفس دارد گذر منفذش نه از قفس سوی عُلا در قفسها میرود از جابهجا.(۲۳) مولوی فلسفه امامت و ولایت امیرالمؤمنین علیهالسلام از سوی پیامبر اكرم صلیاللهعلیهوآله را در همین میداند؛ میگوید: مردم همه به نوعی در دام و صندوق هوا و هوس بوده و لذت آزادی را نچشیدهاند. رشد یافتگان مردم، كه از بند هوا و هوس جدا شدهاند، در بند عقل و علوم كسبی خود گرفتار گشتهاند. اگر از قفس خود خارج شوند، در قفس اجتماع گرفتار میشوند. اگر از قفس احساس رها شوند، به قفس ادراك گرفتار میآیند. به همین دلیل، عمرشان دایم در قفس به سر میآید، مگر گروهی كه توسط انسانهای وارسته از قفس دستگیری میشوند و از قفس رها میگردند. از نظر مولوی، پس از پیامبر اكرم صلیاللهعلیهوآله جز علی بن ابیطالب علیهالسلام كسی به این مقام نرسیده بود كه بتواند مردم را آزاد سازد؛ چون هر كس به نوعی گرفتار بند دنیا و آخرت بوده است. تنها علی علیهالسلام بوده كه آزادمرد بوده است و آزادساز. به همین دلیل، پیامبر اكرم صلیاللهعلیهوآله تنها ایشان را به جای خود، مولای مؤمنان قرار دادند و فرمودند: «مَن كنتُ مولاه فهذا علیٌّ مولاهٌ.» زین سبب پیغامبر با اجتهاد نام خود وان علی «مولا» نهاد گفت: هر كو را منم مولا و دوست ابن عمّ من علی مولای اوست كیست مولا؟ آنكه آزادت كند بند رقیّت ز پایت بر كند چون به آزادی نبوّت هادیست مؤمنان را ز انبیا آزادیست ای گروه مؤمنان، شادی كنید همچو سرو و سوسن آزادی كنید.(۲۴) ●علی علیهالسلام ؛ دستگیر دو جهان حضرت علی علیهالسلام نه تنها در این دنیا از مردم دستگیری كرده، آنها را از بند بندگی غیرخدا رها میسازد، در آن دنیا نیز دستگیر امّت خویش است. مسئله «شفاعت» انبیا و اولیا به صفت دستگیری آنها مربوط میشود. حضرت علی علیهالسلام با هدایت و ارشاد مردم، در دنیا به دادشان میرسد و باشفاعت از آنها، در آخرت به فریادشان میرسد. مولوی دستگیری امیرالمؤمنین علیهالسلام را در قصه راهنمایی زنی كه كودكش بر روی ناودان رفته بود، چنین بیان میكند: یك زنی آمد به پیش مرتضی گفت: شد بر ناودان طفلی مرا گرش میخوانم نمیآید به دست ور هِلَم ترسم كه افتد او به پست نیست عاقل تا كه دریابد چو ما گر بگویم كز خطر سوی من آ هم اشارت را نمیداند به دست ور بداند نشنود این هم بد است از برای حق شمایید، ای مهان دستگیر این جهان و آن جهان زود درمان كن كه میلرزد دلم كه به درد از میوه دل بِسكَلَم گفت: طفلی را برآور هم به بام تا ببیند جنس خود را آن غلام سوی جنس آید سبك زان ناودان جنس بر جنس است عاشق جاودان زن چنان كرد و چو دید آن طفل او جنس خود خوش خوش بدو آورد رو سوی بام آمد ز متن ناودان جاذب هر جنس را هم جنس دان غژ غژا آمد به سوی طفل طفل وارهید او از فتادن سوی سفل زان بود جنس بشر پیغمبران تا به جنسیت رهند از ناودان پس بشر فرمود خود را «مِثْلُكُم» تا به جنس آیید و كم گردید گم.(۲۵) پینوشتها ۱. جلالالدین محمّد مولوی، مثنوی معنوی، دفتر اول، ص ۲۲۹ ـ ۲۳۶. ۲. همان، دفتر اول، ص ۲۴۴ ـ ۲۴۵. ۳. نهجالبلاغه، محمد عبده، ج ۱، ص ۳۹. ۴. ملاصالح مازندرانی، شرح اصول كافی، ج ۳، ص ۱۷۳ / ابن میثم بحرانی، شرح مئهٔ كلمهٔ، ص ۵۲. ۵. كلینی، الكافی، ج ۱، ص ۹۸، ح ۶ و ص ۱۳۸، ح ۴. ۶. نهجالبلاغه، محمد عبده، ج ۴، ص ۳۶ / بصائر الدرجات، صفار قمی، ص ۳۲۵، ح ۱۲. ۷. شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا علیهالسلام ، ج ۱، ص ۷۲، ح ۲۹۷ / ابن میثم بحرانی، شرح مئهٔ كلمهٔ، ص ۵۶. ۸. «وَ كان اللّهُ عَلیما حَلیما.» (الاحزاب: ۵۱) ۹. شیخ علی نمازی، مستدرك سفینهٔ البحار، ج ۱۰، ص ۲۹۴. ۱۰. شیخ صدوق، الخصال، ص ۴۹۶، ح ۵. ۱. ملاصالح مازندرانی، شرح اصول كافی، ج ۱، ص ۱۲۲ و ج ۲، ص ۱۲۰. ۱۲. محمد بن سلامهٔ، دستور معالم الحكم، ص ۷۳. ۱۳.شیخ طوسی، مصباح المتهجد، ص ۶۹۶ / محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج ۹۱، ص ۲۳۹. ۱۵. جلالالدین محمّد مولوی، پیشین، دفتر اول، ص ۲۳۶ ـ ۲۳۸. ۱۵. همان، دفتر اول، ص ۲۴۲ ـ ۲۴۳. ۱۶. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج ۲۹، ص ۳۱۸ / دیوان الامام علی علیهالسلام ، انتشارات پیام اسلام، قم، سال ۱۳۶۹، ص ۱۷۰. ۱۷. جلالالدین محمّد مولوی، پیشین، دفتر اول، ص ۲۱. ۱۸. همان، دفتر پنجم، ص ۲۰۰ و ۲۰۱. ۱۹. نهجالبلاغه، خطبه ۱۵. ۲۰. محمد بن سلیمان كوفی، مناقب امیرالمؤمنین، ج ۱، ص ۱۱۹ / قاضی نعمان مصری، شرح الاخبار، ج ۱، ص ۱۰۰، ح ۲۳. ۲۱. جلالالدین محمّد مولوی، پیشین، دفتر ۶، ص ۵۳۳. ۲۲. همان. ۲۳. همان، ص ۵۳۵. ۲۴. همان، دفتر چهارم، ص ۴۳۵ و ۴۳۶. منبع:فصلنامه شیعه شناسی، شماره ۹ [/align]
-
به گزارش همت آنلاین، آیت الله اراکی فرمود: شبی خواب امیرکبیر را دیدم، جایگاهی متفاوت و رفیع داشت پرسیدم چون شهیدی و مظلوم کشته شدی این مرتبت نصیبت گردید؟ با لبخند گفت خیر سؤال کردم چون چندین فرقه ضاله را نابود کردی؟ گفت نه با تعجب پرسیدم پس راز این مقام چیست؟ جواب داد هدیه مولایم حسین است! گفتم چطور؟ با اشک گفت آنگاه که رگ دو دستم را در حمام فین کاشان زدند؛ چون خون از بدنم میرفت تشنگی بر من غلبه کرد سر چرخاندم تا بگویم قدری آبم دهید؛ ناگهان به خود گفتم میرزا تقی خان! ۲ تا رگ بریدند این همه تشنگی! پس چه کشید پسر فاطمه؟ او که از سر تا به پایش زخم شمشیر و نیزه و تیر بود! از عطش حسین حیا کردم ، لب به آب خواستن باز نکردم و اشک در دیدگانم جمع شد آن لحظه که صورتم بر خاک گذاشتند امام حسین آمد و گفت به یاد تشنگی ما ادب کردی و اشک ریختی؛ آب ننوشیدی این هدیه ما در برزخ، باشد تا در قیامت جبران کنیم
-
نصايحى سعادت بخش در لحظات حسّاس زندگی امام حسن (ع)
amid پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در امام حسن مجتبی (ع)
جنادة بن أ بى اميّه كه يكى از دوستان حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام است حكايت كند: هنگامى كه حضرت را مسموم كرده بودند، در آخرين لحظات عمر شريفش ، به حضور ايشان شرفياب شدم ، ديدم جلوى آن حضرت طشتى نهاده بودند، كنار بستر آن حضرت نشستم ؛ پس از لحظه اى ديدم كه خون به همراه پاره هاى جگر استفراغ مى نمايد، ا فسوس خوردم و با حالت غم و اندوه گفتم : چرا خودتان را معالجه و درمان نمى كنيد؟! حضرت به سختى لب به سخن گشود و فرمود: اى بنده خدا! مگر مى شود مرگ را معالجه كرد؟! گفتم : (انّا للّه وانّا اليه راجعون )؛ همه ما از سوى خدا آمده و به سوى او باز خواهيم گشت . فرمود: به خدا سوگند! رسول خدا صلى الله عليه و آله با ما عهد بست كه دوازده نفر مسئوليّت امامت و ولايت امّت را به دوش خواهند گرفت كه همگى از فرزندان امام علىّ و فاطمه زهراء عليهما السلام مى باشند؛ و هر يك به وسيله زهر مسموم و يا به وسيله شمشير كشته خواهند شد. عرضه داشتم : ياابن رسول اللّه ! چنانچه ممكن باشد مرا موعظه و نصيحتى بفرما كه برايم سودمند باشد؟ امام مجتبى عليهما السلام فرمود: مهيّا باش براى سفرى كه در پيش دارى و زاد و توشه مورد نيازت را فراهم ساز. آگاه باش ! تو دنيا را مى طلبى ولى غافلى از اين كه مرگ هر لحظه به دنبال تو است . توجّه داشته باش ! تو بيش از سهميّه و قوت خود از دنيا بهره اى نمى برى ؛ و هر چه زحمت بكشى براى ديگران ذخيره خواهى كرد. آگاه باش ! آنچه از دنيا به دست مى آورى ، اگر حلال باشد بايد محاسبه شود، واگر حرام باشد عقاب و عذاب دارد، و چنانچه از راه مشكوك و شبهه ناك باشد مؤ اخذه مى گردى . پس سعى كن دنيا را همچون مردارى بدانى كه فقط به مقدار نياز و ضرورت از آن بهره گيرى ... . و براى امور دنيويت طورى برنامه ريزى كن كه گوئى يك زندگى جاويد و هميشگى دارى ؛ و براى آخرت خويش به گونه اى باش مثل آن كه همين فردا خواهى مرد و از دنيا خواهى رفت . و بدان كه عزّت و سعادت هر فردى در گرو پيروى از دستورات خدا و معصيت نكردن است . پس از آن ؛ نَفَسِ حضرت ، قطع و چهره مباركش به گونه اى زرد شد كه تمام حاضران وحشت زده شدند و گريستند. -
مورچه و سلیمان نبی (ع) روزی حضرت سلیمان (ع ) در کنار دریا نشسته بود، نگاهش به مورچه ای افتاد که دانه گندمی را باخود به طرف دریا حمل می کرد. سلیمان (ع) همچنان به او نگاه می کرد که دید او نزدیک آب رسید. در همان لحظه قورباغه ای سرش را از آب دریا بیرون آورد و دهانش را گشود. مورچه به داخل دهان او وارد شد و قورباغه به درون آب رفت. سلیمان مدتی در این مورد به فکر فرو رفت و شگفت زده فکر می کرد. ناگاه دید آن قورباغه سرش را از آب بیرون آورد و دهانش را گشود. آن مورچه آز دهان او بیرون آمد، ولی دانه ی گندم را همراه خود نداشت. سلیمان(ع) آن مورچه را طلبید و سرگذشت او را پرسید. مورچه گفت : " ای پیامبر خدا در قعر این دریا سنگی تو خالی وجود دارد و کرمی در درون آن زندگی می کند. خداوند آن را در آنجا آفرید او نمی تواند از آنجا خارج شود و من روزی او را حمل می کنم. خداوند این قورباغه را مامور کرده مرا درون آب دریا به سوی آن کرم حمل کرده و ببرد. این قورباغه مرا به کنار سوراخی که در آن سنگ است می برد و دهانش را به درگاه آن سوراخ می گذارد من از دهان او بیرون آمده و خود را به آن کرم می رسانم و دانه گندم را نزد او می گذارم و سپس باز می گردم و به دهان همان قورباغه که در انتظار من است وارد می شود او در میان آب شنا کرده مرا به بیرون آب دریا می آورد و دهانش را باز می کند و من از دهان او خارج میشوم." سلیمان به مورچه گفت : "وقتی که دانه گندم را برای آن کرم میبری آیا سخنی از او شنیده ای ؟" مورچه گفت آری او می گوید : ای خدایی که رزق و روزی مرا درون این سنگ در قعر این دریا فراموش نمی کنی رحمتت را نسبت به بندگان با ایمانت فراموش نکن
-
دعایی که امام زمان (ع) در ایام گرفتاریها یاد داد
FATEH110 پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در داستانهای دینی و مذهبی
الف:به گزارش خبر حوزه، امام جمعه موقت تهران،با اشاره به نقش مهم توکل بر خدا در حل مشکلات زندگی انسان اظهار داشت: مرحوم آیت الله سید مرتضی کشمیری از عرفای به نامی است که بزرگان او را قبول داشته و کراماتی از او نقل کرده اند؛ ایشان از وجود نازنین امام زمان یک دعایی را شنیده و نقل میکند که حضرت به من فرمودند؛ هر وقت به بنبست رسیدی این دعا را بخوان : «يا مَن إذا تضايقتِ الأمورُ فَتحَ لها باباً لم تَذهَب اليه الأوهامُ صَلِّ على محمد و آل محمد و افتح لأموريَ المتضايقةِ باباً لم يَذهَب اليه وَهمٌ يا ارحم الراحمين». حجت الاسلام صدیقی اضافه کرد: در این دعا بر خداوند عرضه میداریم: « ای خدایی که وقتی حلقههای بلا به هم گره میخورد و انسان را در فشار قرار میدهد ؛ در این زمان دری را به روی بندگان باز میکند که فکر و وهم بشر هم به آن جا نمی رسید. خدایا صلوات خود را بر محمد و آل محمد نازل فرما و مرا که در بن بست گیر کرده ام، تو خودت راهی برایم باز کن که به عقل من نمی رسد». -
ان مدينه العلم و علي بابهاحكايتي ازپيامبر(ص) و علي (ع) جمعیت زیادی دور حضرت علی حلقه زده بودند. مرد وارد مسجد شد و در فرصتی مناسب پرسید: -یا علی! سؤالی دارم. علم بهتر است یا ثروت؟ -علی در پاسخ گفت: علم بهتر است؛ زیرا علم میراث انبیاست و مال و ثروت میراث قارون و فرعون و هامان و شداد. مرد که پاسخ سؤال خود را گرفته بود، سکوت کرد. در همین هنگام مرد دیگری وارد مسجد شد و همانطور که ایستاده بود بلافاصله پرسید :-اباالحسن! سؤالی دارم، میتوانم بپرسم؟ امام در پاسخ آن مرد گفت: بپرس! مرد که آخر:جمعیت ایستاده بود پرسید: -علم بهتر است یا ثروت؟ -علی فرمود: علم بهتر است؛زیرا علم تو را حفظ میکند، ولی مال و ثروت را تو مجبوری حفظ کنی. نفر دوم که ازپاسخ سؤالش قانع شده بود، همانجا که ایستاده بود نشست. - در همین حال سومیننفر وارد شد، او نیز همان سؤال را تکرار کرد، -و امام در پاسخش فرمود: علم بهتر است؛ زیرا برای شخص عالم دوستان بسیاری است، ولی برای ثروتمند دشمنان بسیار! هنوز سخن امام به پایان نرسیده بود که چهارمین نفر وارد مسجد شد. او در حالی که کنار دوستانش مینشست، عصای خود را جلو گذاشت و پرسید: -یا علی! علم بهتر است یاثروت؟ -حضرتعلی در پاسخ به آن مرد فرمودند: علم بهتر است؛ زیرا اگر از مال انفاق کنی کم میشود؛ ولی اگر از علم انفاق کنی و آن را به دیگران بیاموزی بر آن افزوده میشود. -نوبت پنجمین نفر بود. او که مدتی قبل وارد مسجد شده بود و کنار ستون مسجد منتظر ایستاده بود، با تمام شدن سخن امام همان سؤال را تکرار کرد. -حضرت علی در پاسخ به او فرمودند: علم بهتر است؛ زیرا مردم شخص پولدار و ثروتمند را بخیل میدانند، ولی از عالم و دانشمند به بزرگی و عظمت یاد میکنند. -با ورود ششمین نفر سرها به عقب برگشت، مردم با تعجب او را نگاه کردند. یکی از میان جمعیت گفت: حتماً این هم میخواهد بداند که علم بهتر است یا ثروت! کسانی که صدایش را شنیده بودند، پوزخندی زدند. مرد، آخر جمعیت کنار دوستانش نشست و با صدای بلندی شروع به سخن کرد: -یا علی! علم بهتر است یا ثروت؟ امام نگاهی به جمعیت کرد و گفت: علم بهتر است؛ زیرا ممکن است مال را دزد ببرد، اما ترس و وحشتی از دستبرد به علم وجود ندارد. مرد ساکت شد. همهمهای در میان مردم افتاد؛ چه خبر است امروز! چرا همه یک سؤال را میپرسند؟ نگاه متعجب مردم گاهی به حضرت علی و گاهی به تازهواردها دوخته میشد. در همین هنگام هفتمین نفر که کمی پیش از تمام شدن سخنان حضرت علی وارد مسجد شده بود و در میان جمعیت نشسته بود، پرسید: -یااباالحسن! علم بهتر است یا ثروت؟ -امام دستش را به علامت سکوت بالا برد و فرمودند: علم بهتر است؛ زیرا مال به مرور زمان کهنه میشود، اما علم هرچه زمان بر آن بگذرد، پوسیده نخواهد شد. مرد آرام از جا برخاست و کنار دوستانش نشست؛ آنگاه آهسته رو به دوستانش کرد و گفت: بیهوده نبود که پیامبر فرمود: من شهر علم هستم و علی هم درِ آن! هرچه از او بپرسیم، جوابی در آستین دارد، بهتر است تا بیش از این مضحکة مردم نشدهایم، به دیگران بگوییم، نیایند! مردی که کنار دستش نشسته بود، گفت: از کجا معلوم! شاید این چندتای باقیمانده را نتواند پاسخ دهد، آنوقت در میان مردم رسوا میشود و ما به مقصود خود میرسیم! مردی که آن طرفتر نشسته بود، گفت: اگر پاسخ دهد چه؟ حتماً آنوقت این ما هستیم که رسوای مردم شدهایم! مرد با همان آرامش قلبی گفت: دوستان چه شده است، به این زودی جا زدید! مگر قرارمان یادتان رفته؟ ما باید خلاف گفتههای پیامبر را به مردم ثابت کنیم. -در همین هنگام هشتمین نفر وارد شد و سؤال دوستانش را پرسید، -که امام در پاسخش فرمود: علم بهتر است؛ برای اینکه مال و ثروت فقط هنگام مرگ با صاحبش میماند، ولی علم، هم در این دنیا و هم پس از مرگ همراه انسان است. ** ** سکوت، مجلس را فراگرفته بود، کسی چیزی نمیگفت. همه از پاسخهای امام شگفتزده شده بودند که… -نهمین نفر وارد مسجد شد و در میان بهت و حیرت مردم پرسید: یا علی! علم بهتر است یا ثروت؟ امام در حالی که تبسمی بر لب داشت، فرمود: علم بهتر است؛ زیرا مال و ثروت انسان را سنگدل میکند، اما علم موجب نورانی شدن قلب انسان میشود. نگاههای متعجب و سرگردان مردم به در دوخته شده بود، انگار که انتظار دهمین نفر را میکشیدند. در همین حال مردی که دست کودکی در دستش بود، وارد مسجد شد. او در آخر مجلس نشست و مشتی خرما در دامن کودک ریخت و به روبهرو چشم دوخت. مردم که فکر نمیکردند دیگر کسی چیزی بپرسد، سرهایشان را برگرداندند، که در این هنگام مرد پرسید: -یا اباالحسن! علم بهتر است یا ثروت؟ نگاههای متعجب مردم به عقب برگشت. با شنیدن صدای علی مردم به خود آمدند: علم بهتر است؛ زیرا ثروتمندان تکبر دارند، تا آنجا که گاه ادعای خدایی میکنند، اما صاحبان علم همواره فروتن و متواضعاند. فریاد هیاهو و شادی و تحسین مردم مجلس را پر کرده بود. سؤال کنندگان، آرام و بیصدا از میان جمعیت برخاستند. هنگامیکه آنان مسجد را ترک میکردند، صدای امام را شنیدند که میگفت: اگر تمام مردم دنیا همین یک سؤال را از من میپرسیدند، به هر کدام پاسخ متفاوتی میدادم. * منبع * کشکول بحرانی، ج1، ص27. به نقل از امام علیبنابیطالب، ص142
-
گزارش تصویری/ آخرین روز اعتکاف در حرم مطهر حضرت عبدالعظیم الحسنی (ع)
irsalam پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در اخبار و گزارش هاي تصويري
گزارش تصویری/ آخرین روز اعتکاف در حرم مطهر حضرت عبدالعظیم الحسنی (ع) -1 آخرین روز مراسم معنوی اعتکاف شنبه شب در حرم مطهر حضرت عبدالعظیم الحسنی (ع) با حضور گسترده مردم برگزار شد. عکس/ رئوف محسنی -
ياران امام رضا (ع) [align=justify]ابراهيم بن ابى البلاد وى از ثقات راويان و از قرّاء قرآن و ادباى زمان خويش است. حضرت رضا(ع) بر او ثنا فرموده و رساله اى به وى مرقوم داشته است. احمد بن محمد بن ابى نصر بزنطى كوفى وى از ثقات راويان حديث و صاحب « كتاب الجامع » است كه به « جامع بزنطى » معروف است. بزنطى از محضر حضرت موسى بن جعفر(ع) نيز كسب فيض نموده و نزد حضرت رضا(ع) مرتبه و منزلتى داشته و پس از آن حضرت، به فرزندش جوادالائمه(ع) نيز اختصاص داشته است. بزنطى از كسانى است كه متقدمان شيعه، احاديث منقول از وى را ـ گرچه مرسلاً نقل كرده باشد ـ موصوف به صحّت شمرده و به فقه و فضل وى اقرار داشته اند. وفات وى به سال 221 هجرى ( يعنى 18 سال پس از درگذشت حضرت رضا عليه السلام ) اتفاق افتاد. بزنطى منسوب به بيزانطيه، يكى از مستعمرات يونانى است كه توسط قسطنطين كبير در سده هفتم پيش از ميلاد تجديد بنا شده و پايتخت امپراتورى روم شرقى ( دولت بيزانس ) بود و به همين دليل نام قسطنطنيه را بر آن نهادند. بعيد نيست كه خود بزنطى يا پدران او، در جنگهاى بين مسلمانان و روم شرقى اسير شده و به ديار اسلامى انتقال يافته، يا به خواسته خويش به بلاد بين النهرين مهاجرت نموده و در كوفه سكونت گزيده باشند. از آن جا كه علاّمه در رجال خود از او به عنوان ( مولى السكونى ) ياد كرده، احتمال اسارت وى تقويت مى شود، زيرا به احتمال قوى ، معنى مولى در اين جا ( آزاد كرده ) است كه معلوم مى شود وى نخست غلام سكونى بوده كه خود از اصحاب حضرت صادق به شمار مى رفته و قضاوت بصره را بر عهده داشته و مردى موجّه شمرده مى شده است. احتمال ديگرى نيز موجود است و آن اين كه مولى به معنى حليف و هم پيمان باشد، اين نيز احتمال اسارت يا مهاجرت بزنطى را تأييد مى كند، زيرا معمولاً افراد غيرعرب خود را به شخصيتها يا قبايل معروف منتسب مى كردند و با آنان پيمان مى بستند. بزنطى از كسانى است كه متقدمان شيعه، تمامى احاديث منقول از وى را موصوف به صحّت شمرده اند و اقرار به فقه و فضل وى داشته اند. احمد بن محمد بن عيسى اشعرى قمى وى شيخ قميين و فقيه بلامنازع و رئيس آن ديار بوده و پس از حضرت رضا(ع) از حضرت جواد(ع) و حضرت هادى (ع) نيز روايت نموده است. جدّ بزرگش سائب بن مالك، جزو وافدين بر پيغمبر(ص) بوده است كه پس از مدتى به كوفه مهاجرت نمود. سعد بن مالك بن احوص بن سائب اول كس از اشعريان است كه به قم مهاجرت نمود. علامه در شأن وى مى نويسد: از موجّهين شيعه و از خاندان جليل و بزرگى بوده است كه در كوفه مى زيستند. بكر بن محمد ازدى وى از خاندان آل نعيم و از ثقات اهل كوفه است كه عمرى دراز نمود. پيشتر، از محضر حضرت صادق(ع) و موسى بن جعفر(ع) نيز درك فيض كرده بود. جعفر بن بشير وشاء بجلى وى از زهّاد و عبّاد شيعه و در عين حال از ثقات راويان است. مسجد بجيله در كوفه منسوب به اوست. وشاء ظاهراً به فروش پارچه هاى ابريشمى الوان اشتغال داشته است. از آثار وى « كتاب المشيخة » ( كه مانند كتاب مشيخه ابن محبوب، معروف بوده است )، « كتاب الصلوة »، « كتاب الصيد » و « كتاب الذبائح » است. وى به جرم تشيّع دستگير و شكنجه شد. حمّاد بن عثمان وى از ثقات اصحاب حضرت صادق، حضرت كاظم و حضرت امام رضا عليهم السلام است و در كتابهاى رجال با لقبهاى ( ناب ) به معنى خالص و ( رواسى ) منسوب به تيره اى از قبيله قيس عيلان، ياد شده است. شيخ طوسى وى را در كتاب « الفهرست » به وثاقت و جلالت قدر، ستوده و تأليف كتابى را به او نسبت داده است. حمّاد از كسانى است كه به گفته كشّى ، اصحاب ما بر صحت احاديث وى اتفاق نظر دارند. كشّى وفات او را به سال 190 هجرى در كوفه نوشته است. حسن بن على بن فضال كوفى وى حضرت موسى بن جعفر(ع) را درك نموده و خود از خواص اصحاب حضرت رضا(ع) بوده است. خاندان فضال از بيوت علمى شيعه بوده اند، امّا پس از حضرت صادق (ع) به امامت فرزندش عبدالله افطح قائل شدند. كشّى امّا در رجال خويش، و قاضى نورالله در مجالس المؤمنين مى نويسند كه حسن در بيمارى خود كه به مرگ انجاميد، از مذهب فطحيه برگشته و به امامت موسى بن جعفر(ع) اعتراف نمود. شيخ انصارى در رسائل نوشته است: جمعى به امام عرض كردند: خانه هاى ما از كتب بنى فضال پر است، تكليف ما نسبت به آنها چيست؟ امام فرمود: به روايات آنها عمل كنيد، امّا باورهاى آنان را كنار بگذاريد. بارى ، حَسن از جهت زهد و وثاقت، در مرتبه والايى قرار داشته و كشى وى را از كسانى كه شيعه اجماع بر صحت رواياتشان نموده اند، ذكر كرده است. از تأليفات وى اين كتب را نام برده اند: « الزيارات، البشارات، النوادر، الردّ على الغالية، الشواهد من كتاب الله، المتعة، الناسخ و المنسوخ، الملاحم، الصلوات ». ابن فضال به سال 224 هجرى درگذشت. حسن بن سعيد اهوازى وى از اصحاب بزرگوار امام رضاست كه محضر حضرت جواد(ع) را نيز درك كرده و با هميارى برادرش حسين كه وى نيز از مقرّبان امام همام بوده، حدود سى كتاب نوشته است كه تعداد يادشده توسط مؤلفان پس از وى ، نمودار استقصاء تصنيف در زمينه هاى مختلف گرديد. حَسن، واسطه معرّفى على بن مهزيار اهوازى به محضر امام بوده است. حسين بن سعيد اهوازى برادر حسن بن سعيد است كه نامش گذشت. وى نيز محضر امام جواد(ع) را درك نموده است. اين دو برادر اصلاً اهل كوفه بودند كه به اهواز منتقل شدند و سپس حسين به قم مهاجرت نموده و در آن ديار رحل اقامت افكند و سرانجام نيز در بلده طيبه قم درگذشت. حسن بن على بن يقطين وى و برادرش حسين، فرزندان على بن يقطين، صحابى مورد اعتماد موسى بن جعفر(ع) و وزير دارايى هارون الرشيد، بوده اند. حسن از متكلمان شيعه است و از محضر حضرت رضا(ع) و پدر بزرگوارش استفاده نمود و كتابى در « مسائل ابى الحسن موسى بن جعفر » نوشت. حسين نيز از ثقات راويان امام رضاست. حسن بن محبوب سرّاد وى از ثقات اصحاب حضرت رضا(ع) و پدرش موسى بن جعفر(ع) بوده است. حسن را از اركان اربعه عصر خويش شمرده اند. سرّاد از هفتاد تن از اصحاب حضرت صادق(ع) روايت كرده است، و كتب زيادى نوشته و در وثاقت، مرتبه اى دارد كه اصحاب ما ( اماميه ) بر صحّت مرويات وى اجماع نموده اند. حسن بن محبوب در سن هفتاد و پنج سالگى به سال 224 هجرى در كوفه درگذشت. حسين بن مهران سكونى حسين سكونى از بزرگان واقفه بوده، ولى از حضرت موسى بن جعفر و حضرت رضا نيز روايت كرده است. وى كتابى در مسائل نوشته و علامه حلّى كتابى از موسى بن جعفر را به وى نسبت داده است. جدّش ابونصر با اين كه مذهب اهل سنّت داشته، از اصحاب حضرت صادق(ع) بوده است و روايات بسيارى از آن جناب بازگفته است. ابوهاشم جعفرى نام ابوهاشم، داود است كه فرزند قاسم بن اسحاق بن عبدالله بن حعفر بن ابى طالب مى باشد. وى از ثقات راويان شيعه است كه نزد ائمه(ع) منزلتى والا داشته، پدرش قاسم، از حضرت صادق(ع) روايت مى كرده و خود علاوه بر صحابت حضرت رضا(ع)، محضر امام جواد(ع) و امام هادى (ع) را نيز درك نموده، و حتّى به قولى ، تا زمان حضرت ولى عصر(عج) زنده بوده است. ابوهاشم در بغداد مى زيسته و نزد ارباب دولت موجّه بوده است. وى ذوق ادبى نيز داشت و شعر هم مى سرود. دعبل خزاعى وى فرزند على بن رزين و از شاعران نامى زمان خويش بود. قصيده تائيه اش را كه در مدح اهل بيت(ع) سروده بود، براى حضرت رضا(ع) خواند و آن جناب جامه اى از خز به وى بخشيد. دعبل به سال 245 هجرى در ايام حكمرانى متوكل، درگذشت. ريان بن صلت اشعرى ريّان از ثقات اصحاب حضرت رضاست كه حضرت هادى را نيز درك نموده و كتابى در فرق بين آل و امت، كه مطالب آن را از حضرت رضا(ع) استفاده نموده، نوشته است. شيخ طوسى وى را با نسبت بغدادى و خراسانى آورده كه حاكى از اقامت در بغداد و خراسان ، يا سفر وى به اين دو سرزمين بوده است. زكريا بن آدم قمى فرزند عبدالله اشعرى است كه از ثقات و اجلاّء روات اماميه و مؤلف كتاب « المسائل للرضا » است. على بن مسيب كه خود از اصحاب حضرت رضاست مى گويد: به آن حضرت عرض كردم: موطن من از شما دور است، و نمى توانم همه وقت خدمت شما برسم، معالم دينم را از چه كسى فرا گيرم؟ فرمود: از زكريا بن آدم كه مأمون بر دين و دنياست. سهل بن يسع قمى جدّش عبدالله اشعرى قمى است و خود علاوه بر صحابت حضرت رضا(ع) از اصحاب حضرت موسى بن جعفر(ع) نيز بوده است. وى از ثقات اصحاب و راويان امام رضا(ع) است كه كتابى نيز دارد. صفوان بن يحيى كوفى بجلى وى پارچه فروش بود، و از همين رو، لقب ( بيّاع السابرى ) داشت. با اين حال، از روايان موثق بود و به سِمت وكالت حضرت رضا(ع) نير افتخار داشت. كشى وى را از اصحاب حضرت موسى بن جعفر(ع) برشمرده است. شيخ طوسى وى را اهل زمان خويش مى شمارد و مى گويد: وى در ورع و عبادت به مرتبه اى بوده كه در طبقه خود همتا نداشته است. صفوان را تأليفات متعددى است كه آنها را سى كتاب نوشته اند. از رجال شيخ چنين مستفاد مى شود كه وى محضر امام جواد(ع) را نيز درك نموده است. صفوان از كسانى است كه شيعه بر صحّت مرويّات وى و مرتبه فقاهت او اتفاق نظر داشته اند. عبدالرحمن بن ابى نجران كوفى وى از قبيله تميم و او ثقات وات و اصحاب حضرت رضا(ع) و امام جواد(ع) است و پدرش ابونجران از كسانى است كه از حضرت صادق(ع) روايت مى كند. شيخ نجاشى وى را به لفظ ( ثقة ثقة ) و به ( متعهداً على ما يرويه ) ستوده است. وى چندين كتاب نيز دارد. على بن جعفر بن محمد وى عموى حضرت رضا(ع) و از نيكان اهل بيت و ثقات و اجلاّء روات شيعه بوده است. ايشان به واسطه سكونت در ( عريض؛ از نواحى مدينه ) به عريضى مشهور است. على بن جعفر را در احكام، سؤالاتى از حضرت موسى بن جعفر بوده است كه در ابواب محتلف شيعه، مذكور و مورد استناد فقهاست. به علاوه، وى كتابى در مناسك حج دارد كه از برادر بزرگترش امام موسى بن جعفر(ع) استفاده نموده است. اين بزرگوار به استدعاى مردم قم بدين شهر انتقال يافت و در همان جا درگذشت. عبدالله بن مغيره بجلى وى از اصحاب حضرت موسى بن جعفر(ع) و حضرت رضا(ع) است. نجاشى وى را دوبار به وثاقت ستوده ( ثقة ثقة ) و فرموده است كه در جلالت و ديندارى و ورع عديل ندارد. عبدالله از كسانى است كه سى كتاب نوشته و او را از راويانى شمرده اند كه اصحاب ما به مقام فقهى اش اذعان نموده و مروياتش را به منزله صحيح شمرده اند. عبدالله بن صلت ابوطالب قمى از ثقات بوده و از محضر حضرت جواد(ع) نيز استفاده كرده و در تفسير هم كتابى نوشته است. عبدالسلام بن صالح ابوالصلت هروى ، از متكلمان و محدثان مشهور زمان خود بوده و نجاشى وى را به وثاقت ستوده است. وى در خراسان از محضر امام (ع) استفاده نموده است. كشى او را شيعه مى داند و مى گويد كتابى هم در تفسير نگاشته، ولى شيخ طوسى او را از اهل سنت مى شمارد. در « عيون اخبارالرضا »، روايات زيادى از او نقل شده كه بعضى دلالت بر اختصاص وى به حضرت رضا دارد. على بن اسباط مقرى كوفى وى نخست به مذهب فطحيه بود كه به ارشاد حضرت جواد (ع) به حق عدول نمود. ولى كشى او را از فطحيه شمرده است. على بن اسباط از وثيق ترين مردم زمان خود بوده و كتبى هم نوشته است. شيخ در كتاب « فهرست »، تأليف يكى از اصول اربعمائه را به او نسبت مى دهد. چنان كه از نام او پيداست، او را به مقرى ستوده اند، كه حاكى از اطلاع وى از علم قرائت است. على بن اسماعيل ميثمى وى از خاندان ميثم تمّار، صحابى بزرگوار امام على (ع) بوده است و خود از متكلمان بزرگ شيعه در عصر خويش است كه با ابوهذيل علاّف و نظّام مناظراتى داشته و كتابى به نام « الكامل »در امامت نوشته است. وى علاوه بر تخصص در كلام، از فقها و محدثان زمان خويش است كه در بصره سكونت داشته و كتابهاى وى از اين قرار است: « كتاب الطلاق، كتاب النكاح، كتاب مجالس هشام بن الحكم ». على بن مهزيار اهوازى وى از ثقات و معتمدين بوده است و علاوه بر صحابت حضرت رضا (ع)، محضر امام جواد(ع) و امام هادى (ع) را نيز درك نموده و وكيل آن امامان بوده است. پدر على ، نخست به دين مسيحى بوده كه اسلام آورده و گفته اند كه على نيز در كودكى به اسلام مشرّف شده است. شيخ طوسى وى را به جلالت ستوده و تعداد تأليفات او را سى اثر شمرده است. فضالة بن ايوب ازدى وى از اصحاب موسى بن جعفر(ع) و امام رضا(ع) است. فضالة از ثقات روات شيعه و جزو كسانى است كه به نوشته كشى ، رواتشان را گرچه به طور ارسال نقل كرده باشند، اصحاب ما در شمار صحاح به حساب آورده اند و به فقه و مرتبت علمى آنان اتفاق نظر دارند، منتهى بعضى به جاى فضالة، عثمان بن عيسى را جزو اين كسان ( يعنى اصحاب اجماع ) نوشته اند. نجاشى از آثار او كتابهاى « الصلوة » و « النوادر » را نام برده است. محمد بن خالد برقى برقى منسوب به برقه رود قم است، كه پدر و جدّش از كوفه به اين محل مهاجرت كرده، سكنى گرفتند. محمد مردى اديب و عالم به اخبار عرب و ساير علوم بوده است. نيز وى از ثقات راويان شيعه و از اجلاء اصحاب حضرت موسى بن جعفر و امام رضا و جوادالائمة عليهم السلام است. منتهى غضائرى فرموده كه فضاله از ضعفا روايت مى كرده و نجاشى وى را ضعيف الحديث شمرده است. از آثار برقى كتاب « النوادر » را گفته اند. فرزندش احمد بن محمد بن خالد نيز از معاريف راويان شيعه و صاحب كتاب « المحاسن » است. محمد بن اسماعيل بزيع كوفى وى از ثقات راويان شيعه و از اصحاب موسى بن جعفر(ع) و حضرت رضا (ع) است كه حضرت جواد(ع) را نيز درك كرده است. نجاشى وى را از موالى ابوجعفر منصور ( دومين خليفه عباسى ) نوشته و افزوده است كه بيت بزيع از بيوت معروف بوده كه اسماعيل هم از همين خاندان است. به هر حال، وى و پدرش بزيع را در شمار وزرا آورده، وى را به وثاقت ستوده اند. از آثار او كتابى در حجّ است. محمد بن سنان خزاعى كوفى وى از اصحاب حضرت موسى بن جعفر، امام رضا و امام جواد عليهم السلام بوده است، ولى اقوال علما درباره او مختلف است. علامه در « خلاصة الاقوال » مرقوم داشته: شيخ مفيد فرموده است كه او ثقة است، امّا شيخ طوسى و نجاشى ابن غضائرى وى را تضعيف نموده و حتى اين غضائرى گويد: وى ضعيف و عالى است و به رواياتش التفات نمى شود. پس علامه مى افزايد: موجّه نزد من، توقف در روايات اوست. فوت ابن سنان به سال 220 هجرى بوده است. محمد بن ابى عمير ازدى وى از ثقات راويان و اصحاب امام كاظم، امام رضا و امام جواد عليهم السلام است كه خانه اش محل رفت و آمد شيعه بوده. ابن ابى عمير در بغداد مى زيسته و نزد موافق و مخالف احترام و منزلتى داشته است. هارون الرشيد وى را براى نپذيرفتن قضاوت يا براى نشان ندادن محل شيعيان، به زندان افكند و شكنجه كرد. گويند چهار سال در حبس هارون بود. ابن ابى عمير را تأليفات زيادى است؛ چنان كه كتابهاى وى را نود و چهار جلد نوشته اند و چون مدت حبس وى تمام شد، خواهرش از ترس، كتب وى را در محلّى مدفون ساخت كه به سبب رطوبت يا آب باران تلف شد، لذا وى پس از آزادى چون اسناد و رواياتى را كه با واسطه از ائمه نقل كرده، از ياد برده بود، احاديث مزبور را به حذف اسناد روايت مى نمود، ولى به واسطه وثاقت و جلالت شأن و اين كه از غير ثقات نقل حديث نمى كرده، اصحاب، روايات مرسله وى را تلقى به قبول نموده و به قول كشى اجماع بر صحت مراسيل وى دارند. فوت ابن ابى عمير به سال 217 هجرى اتفاق افتاد. موسى بن قاسم بجلى كوفى جد موسى ، معاوية بن واهب است كه از ثقات راويان حضرت صادق و موسى بن جعفر عليهماالسلام بوده و موسى از اصحاب حضرت رضا و جوادالائمة است و خاندان مزبور از قبيله بجيله اند كه از قبايل مشهور عرب است. شيخ در فهرست شماره تأليف وى را سى كتاب ( به تعداد كتب حسين بن سعيد ) مرقوم داشته، به اضافه كتاب « الجامع ». معاوية بن سعيد كندى كوفى وى را شيخ طوسى در جايى از اصحاب حضرت صادق شمرده و در جاى ديگر از اصحاب حضرت رضا و از اين كه برادرش محمد بن سعيد را نيز در شمار اصحاب حضرت صادق آورده، معلوم مى شود كه معاويه نيز شرف صحبت حضرت صادق را درك كرده و تا زمان امام رضا نيز مى زيسته كه به صحابت آن حضرت نيز مشرّف شده است و شاهد اين معنى ، حكايت اردبيلى است كه محمد بن سنان را از راويان حضرت رضا مى شمارد. به هر حال، انتساب معاويه به كندى حاكى است كه وى از قبيله كِنده كه از اعراب يمانى است كه حارث پادشاه حيره و حجر پدر امرؤالقيس، شاعر معروف از همين قبيله اند. نجاشى از تأليفات وى كتاب « مسائل الرضا » را نام برده است. معاوية بن حُكَيم جدّش معاوية بن عمار دهنى است كه از وجوه اصحاب حضرت صادق(ع) بوده است و اين معاويه نيز از ثقات و اجلاء اصحاب حضرت رضا(ع) است كه كتبى تأليف نموده كه از آن جمله است: « كتاب الطلاق، كتاب الحيض، كتاب الفرائض ». كشى وى را با چند تن ديگر نام مى برد و مى نويسد: اينان با اين كه تماماً فطحى مذهب بوده اند ولى از اجلاء علما و فقها و عدول رواتند و اتفاقاً همه از اهل كوفه اند. ممقانى پس از نقل عبارت كشى مى نويسد: نامبردگان تماماً امامى مذعب بوده اند و ممدوح به علم و فقه، و اطلاق فطحى بر اينان به اعتبار گرايش نامبردگان در آغاز به مذهب مزبور بوده ولى چون عبدالله افطح پس از حضرت صادق هفتاد روز بيش زنده نماند، اصحابش به حضرت موسى بن جعفر گراييده و از مذهب فطحيه عدول نمودند. محمد بن يونس بن عبدالرحمان وى از اصحاب حضرت رضا و جوادالائمه است، ولى شيخ كه وى را در شمار اصحاب اين دو بزرگوار آورده، ضمن برشمردن اصحاب موسى بن جعفر او را از ثقات اصحاب آن حضرت دانسته، لذا ابوعلى حائرى ، محمد بن يونس را نامى براى دو نفر قلمداد كرده است. ولى به استظهار استرآبادى و ممقانى ، محمد بن يونس نام يك نفر بيش نبوده است؛ و هم اوست كه هنگام تازيانه خوردن ابن عمير توسط عمال خليفه كه اسماى شيعيان را برشمارد، حضور داشته و وى را به ثبات و عزم و عدم افشاى نام شيعه تشجيع مى نموده و اين خود حكايت از جلالت قدر او دارد. يحيى بن يحيى تميمى وى گرچه از عامه است ولى مورد توثيق بوده است. ابن حجر در « تقريب التهذيب » وى را به عنوان ( ثقة، ثَبَت، امام ) مى ستايد و فوتش را در 224 مى نويسد. يونس بن عبدالرحمان وى از ثقات اصحاب موسى بن جعفر و حضرت رضاست. او از وجوه شيعه و صاحب منزلتى عظيم بوده است كه در ايام هشام بن عبد2الملك متولد شده و حضرت صادق(ع) را بين صفا و مروه ديدار كرده ولى از حضرت موسى بن جعفر و حضرت رضا روايت نموده است و حضرت رضا(ع) بعضى از اصحاب را در علم وفتوى به او ارجاع داده اند. نوشته اند كه واقفه حاضر شدند اموال فراوانى به وى بپردازند تا از قول به امامت حضرت رضا(ع) منصرف گردد و او قبول نكرد و بر حق ثابت ماند. تفريشى از كتاب « مصابيح الانوار » شيخ مفيد نقل مى كند كه ابوهاشم جعفرى كتاب « يوم وليله » يونس را به حضرت عسكرى (ع) عرضه داشت، حضرت پرسيد: تصنيف كيست؟ عرض كرد: نوشته يونس مولى آل يقطين است. امام فرمود: خداوند در روز رستاخيز در برابر هر حرف آن نورى به وى عطا فرمايد. عبدالعزيز بن مهتدى قمى كه سمت وكالت حضرت رضا(ع) را داشته به آن حضرت عرض كرد: من همه وقت موفق به زيارت شما نمى شوم، معالم دين را از چه كسى بگيرم؟ فرمود: از يونس بن عبدالرحمان. نقل شده است كه حضرت رضا(ع) سه بار بهشت را براى يونس ضمانت فرمود. يونس از كسانى است كه شيعه بر فقاهت و مقام علمى آنان و صحت احاديث منقوله از ايشان اجماع دارند. ابن نديم وى را علامه زمان خود شمرده است. يونس داراى تأليفات بسيارى است كه به قول شيخ در فهرست، بيش از سى كتاب است كه نام آنها را در فهرست مزبور و رجال نجاشى مى توان ديد. يونس بن يعقوب وى از ثقات اصحاب حضرت صادق و كاظم بوده و وكالت حضرت موسى بن جعفر را داشته و حضرت رضا(ع) را نيز درك نموده است. كشى وى را فطحى مذهب شمرده، ولى نجاشى مى نويسد: وى نخست فطحى مذهب بود، ولى از اين اعتقاد رجوع نمود. با اين حال، چون در سفر مدينه درگذشت، حضرت رضا(ع) حنوط و كفن و ساير ملزومات كفن و دفن وى را از مال خود فرستاد و به موالى ِ خود و پدر و جدّش توصيه كرد كه به جنازه اش حاضر شوند و حتى تهديد فرمود كه اگر مباشرين قبرستان بقيع به دليل اين كه او كوفى است و از مردم مدينه نيست، با دفن وى مخالفت كردند، بگوييد: وى از موالى حضرت صادق بوده است. مادر يونس، خواهر معاوية بن عمار است كه از خواص اصحاب حضرت صادق بود. نجاشى از تأليفات وى كتاب « الحجّ » را ياد كرده است. يعقوب بن يزيد انبارى وى از ثقات اصحاب حضرت رضا(ع) است. يعقوب را به لقب ( كاتب، انبارى و سلمى ) در كتب رجال ستوده اند. كه حاكى از پيشه كتابت وى است كه منشى منتصر عباسى بوده است و نسبت انبارى حاكى از تولد يا توطن وى در شهر انبار است كه شهرى در كنار دجله و در غرب بغداد بوده است، كه در زمان ساسانيان انبار غلات عراق محسوب مى شده است و نسبت سلمى به مناسبت انتساب وى به اين ديار است. يعقوب كتبى مرقوم داشته كه در فهرست شيخ طوسى و رجال نجاشى ياد شده است. يحيى بن يحيى تميمى وى گرچه مذهب سنت داشته، ولى مردى موثق و از اصحاب حضرت بوده است. ابن حجر وى را به عنوان ( ثقة، ثَبَت، امام ) مى ستايد و فوتش را به سال 226 مى نويسد. [/align]