irsalam ارسال شده در 22 خرداد، ۱۳۹۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 22 خرداد، ۱۳۹۰ در اين تاپيك اشعار مذهبي با موضوع نيايش قرار خواهد گرفت عفو کنى از کرمت شاعر : غلامرضا سازگار عمرم همه را تباه کردم چه کنم پرونده خود سياه کردم چه کنم تو عفو کنى از کرمت اما من از اين که تو را گناه کردم چه کنم با من همه جا رفيق راهى يارب از درد نگفته ام گواهي يارب من عبد ذليل و تو خداوند جليل از من آهى زتو نگاهى يارب بگذشته گناهم از شماره يارب جز عف تو نيست راه چاره يارب من عبد فرارى تو ام يا الله در باز کن آمدم دوباره يارب در کوى تو رنج ره نيايد به حساب جرم من رو سيه نيايد به حساب سوگند به عفوت که گناه ثقلين پيش کرمت گنه نيايد به حساب عمرى به گناه پا فشردم يا رب بار دل خود به دوش بردم يارب تو ناز مرا کشيدى و من غافل سيلي زهواى نفس خوردم يا رب نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
irsalam ارسال شده در 22 خرداد، ۱۳۹۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 خرداد، ۱۳۹۰ ذوق صحبت شاعر: عارف تهرانى كجا روم كه درِ لطف تو به من باز است شها زتوست در عالم هر آنچه آواز است كسى به باب دگر مى رود كه انديشد كه بسته بابِ تو و باب ديگران باز است كبوترى كه وطن كرد بر درِ حَرَمت كجا دگر به سرِ او هواى پرواز است كسى كه از دم گرم تو ذوق صحبت يافت كجا دگر به دم سرد خلق دمساز است كسى كه نازكشى چون تو نازنين دارد بجاست بر مَلك و بر فَلَك گَرَش ناز است خوش آنكه در ملأ عام با تو همدوش است خوش آنكه در حرمِ خاص با تو همراز است براى رهرو كوى تو راه نزديك است زبهر قاصد بابت، مدام در باز است بيامديم به باب اللهى به درگه تو كرم نما و عطا كن كه جاى اعزاز است نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
irsalam ارسال شده در 22 خرداد، ۱۳۹۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 خرداد، ۱۳۹۰ عارى از ريا شاعر : حسن فرح بخشيان (ژوليده نيشابورى) هر كه عارى از ريا گردد صفايش مى دهند چون كه گردد باصفا بر ديده جايش مى دهند اهل تقوا را به محشر امتياز ديگريست گرچه اين جا بيشتر جام بلايش مى دهند بى بها بودن به نزد خلق گنجى پربهاست خاك چون آدم شود قدر و بهايش مى دهند هر كسى از راه فهمش مى كند درك سخن هرچه سوزِ نى فزون باشد نوايش مى دهند آب حيوان خضر را رمز نجات مرگ نيست فانى فى الله را آب بقايش مى دهند همچو يوسف در جوانى ترك شهوت كن كه نفس هرچه كام دل برآرد اشتهايش مى دهند از مقام لا به اِلاّ الله انسان مى رسد هر كه اين معنى نداند حكم لايش مى دهند قفل جنّت را كليدى هست در دست على هر كه را خواهد على اِذن سرايش مى دهند نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
irsalam ارسال شده در 22 خرداد، ۱۳۹۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 خرداد، ۱۳۹۰ عاشق شب زنده دار شاعر : دکتر قاسم رسا الهى! عاشقى شب زنده دارم چو مشتاقان زعشقت بيقرارم زكوى خويش نوميدم مگردان كه جز كوى تو اميدى ندارم الهى! در دلم نورى بيفروز كه باشد مونس شب هاى تارم زلطفت جز گل اميدوارى نرويد از دل اميدوارم الهى! بنده اى برگشته احوال گدايى روسياه و شرمسارم تهى دست و اسير و دردمندم سيه روز و پريشان روزگارم الهى! گر بخوانى ور برانى تويى مولا و صاحب اختيارم از آن ترسم به رسوايى كشد كار مبادا پرده بردارى زكارم الهى!اشك عذر ازديده جارى است ترحم كن به چشم اشكبارم نظر بر حال زارم كن كه جز تو ندارد كس خبر از حال زارم الهى! عزّت و خوارى است از تو مگردان پيش چشم خلق خوارم الهى! گر كند غم بر دلم روى تويى در خلوتِ دل غمگسارم يقين دارم كزين گرداب هايل رهاند رحمت پروردگارم الهى! ناتوانم كو توانى؟ كه شكر لطف و احسانت گزارم بيانى كو كه الطافت ستايم زبانى كو كه انعامت شمارم الهى! تا نسيم رحمت تست زغم بر چهره ننشيند غبارم مگر عفو تو گرداند مرا پاك كه سر از شرمسارى برنيارم «رسا» بر شاعرانم فخر اين بس كه مدّاح شه والا تبارم نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
irsalam ارسال شده در 22 خرداد، ۱۳۹۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 خرداد، ۱۳۹۰ اى بنده بيا شاعر : حسن فرح بخشيان (ژوليده نيشابورى) اى بنده بيا ساکن ميخانه ما باش ما شمع تو گرديم وتو پروانه ما باش تا چند خورى باده ز پيمانه اغيار پيمان بشکن طالب پيمانه ما باش از عشق مجازى نشود کام تو حاصل از عشق بتان بگذر و ديوانه ما باش بيگانه شو از ديده که ناديده ببيني بيزار تو از ديده بيگانه ما باش باز است در رحمت ما رحم به خود کن در دام نيفتاده بيا دانه ما باش اين کهنه خرابات چرا مى کنى آباد؟ بگذر تو ز آبادى و ويرانه ما باش يک عمر شدى خانه به دوش هوس و آز يک ماه بيا معتکف خانه ما باش هر در که زدى دست رد آمد به جوابت پس منتظر پاسخ جانانه ما باش ژوليده مشو ريزه خور سفره اغيار مهمان منى بر سر پيمانه ما باش نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
irsalam ارسال شده در 22 خرداد، ۱۳۹۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 خرداد، ۱۳۹۰ بُقعه بَقيع شاعر: محمد جواد غفور زاده كاشانى جلوه جنت به چشم خاكيان دارد بقيع يا صفاى خلوت افلاكيان دارد بقيع گر حصار كعبه را جبريل دربانى كند صد چو موسى و مسيحا پاسبان دارد بقيع گرچه با شمع و چراغ اين آستان بيگانه است الفتى با مهر و ماه آسمان دارد بقيع گرچه محصولش به ظاهر يك نيستان ناله است يك چمن گل نيز در آغوش جان دارد بقيع گرچه مىتابد بر او خورشيد سوزان حجاز از پر و بال ملائك سايبان دارد بقيع مي توان گفت ازگلاب گريه اهل نظر بى نهايت چشمه اشك روان دارد بقيع بشكند بار امانت گرچه پشت كوه را قدرت حمل چنين بار گران دارد بقيع تا سروكارش بود با عترت پاك رسول كى عنايت با كم و كيف جهان دارد بقيع اين مبارك بقعه را حاجت به نور ماه نيست در دل هر ذره خورشيدى نهان دارد بقيع اينكه ريزد از در و ديوار او گرد ملال هر وجب خاكش هزاران داستان دارد بقيع چون شد ابراهيم قربان حسين فاطمه پاس حفظ اين امانت را به جان دارد بقيع فاطمه بنت اسد عباس عم، ام البنين اين همه همسايه عرش آستان دارد بقيع در پناه مجتبى در ظل زين العابدين ارتباط معنوى با قدسيان دارد بقيع باقر علم نبى و صادق آل رسول خفتهاند آنجا كه عمر جاودان دارد بقيع قرنها بگذشته بر اين ماجرا اما هنوز داغ هجده ساله زهراى جوان دارد بقيع كس نميداند چرا با قرة عين الرسول منظره فصل غم انگيز خزان دارد بقيع آخر اينجا قصه گوى رنج بى پايان تست غصه و غم كاروان در كاروان دارد بقيع خفته بين منبر و محرابى اما بازهم از تو اى انسيه حوراء نشان دارد بقيع راز مخفى بودن قبر ترا با ما نگفت تا به كى مهر خموشى بر دهان دارد بقيع؟ شب كه تنها مي شود با خلوت روحانىاش اى مدينه انتظار ميهمان دارد بقيع شب كه تاريك است و در بر روى مردم بستهاند زائرى چون مهدى صاحب زمان دارد بقيع كاش باشد قبضه خاكم در آن وادى «شفق» چون ز فيض فاطمه خط امان دارد بقيع نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
irsalam ارسال شده در 22 خرداد، ۱۳۹۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 خرداد، ۱۳۹۰ در درگهت شاعر : جواد محدّثى در درگهت، يكى زغلامانم نام تو، زينتِ لب و دندانم تو برتر از هرآنچه به وصف آيد من كمتر از هرآنچه كه مى دانم غفّارى و كريم و خطاپوشى من صاحب معاصىِ پنهانم شايد مرا نگاهِ تو گيرد دست ورنه فريب خورده شيطانم تو آن خداى خالق و رحمانى من، بنده حقير و پشيمانم بگذشته از شماره و حدّ و حصر اندازه خطا و گناهانم با اين همه گناه كه من دارم چون ادّعا كنم كه مسلمانم؟ در چاهِ نفس خويش گرفتارم از جهل خويش سر به گريبانم شرمنده ام، زيان زده ام، خامم من بنده فرارى و ترسانم خاكم، گِلم، كَفَم، خس و خاشاكم خارم، خَسَم، فقيرم و نادانم تا كى به درگهِ كرمت دوزم اين ديدگان خسته و گريانم آن كس كه نيست لايقِ احسانت آن كس كه هست شيفته، من آنم يك لحظه گر نظر فكنى بر من يك عمر، سرفرازم و خندانم سيلابِ خون به چهره زرد من جارى شده زديده گريانم چون دل، سراى توست، نه بيگانه در راه دل نشسته و دربانم حاشا كه جز تو، ره به دلم يابد جانم فدايت، اى همه جانانم نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
irsalam ارسال شده در 22 خرداد، ۱۳۹۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 خرداد، ۱۳۹۰ زدل دعا كردن شاعر : حسن فرح بخشيان (ژوليده نيشابورى) خوشا به نيمه شبى با خدا صفا كردن زبان حال گشودن زدل دعا كردن تمام لذّت عالم نمى رسد قدرش به يك دقيقه مناجات، با خدا كردن به صد هزار قبولى عمره مى ارزد به دهر يك گره از كار خلق وا كردن به ادّعا نتوان برد بهره اى فردا كه بهره از عمل آيد نه ادّعا كردن در اين سراى دو در، از درى درآ اى دوست كه حاجتى بتوان از كسى روا كردن براى جلب رضاى خدا بكوش اى دل كه مشكل است خدا را زخود رضا كردن به زرق و برق زر اى دل مناز، مى بازى كه كار زر، بود از حق تو را جدا كردن بهشت برگ عبورش محبّت مولاست خوشا به حبّ على دورى از خطا كردن نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
irsalam ارسال شده در 22 خرداد، ۱۳۹۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 خرداد، ۱۳۹۰ اى دوست شاعر : رحيم كارگر مى نشينم چو گدا كنج سرايت اى دوست تا كه بينم همه شب لطف و عطايت اى دوست آتش هجر تو در سينه سوزان من است گاه گاهى نظرى كن به گدايت اى دوست هاتف جان من غم زده با سوز و گداز سر نهاده است به درگاه وَلايت اى دوست شهريار دل و جانِ منِ آشفته تويى طالبم طالب آن جود و سخايت اى دوست چشمه سارى است دو چشمان گناه آلودم اشك من در طلب عفو و رضايت اى دوست سرزمين دل پاييزى من، ويران است روشنى بخش دلم را به لقايت اى دوست دردمندانه به كوى تو پناه آوردم واثقم تا بنوازى به دعايت اى دوست طور اميد وجودم، شده كنعان بلا يوسف عشق من افتاده به پايت اى دوست گرچه تقصير من افزون شده در محضر تو ليك بردار زمن تيغ بلايت اى دوست عالمى واله و مفتون تواند و «پارسا» نيز دارد همه دم، شوق لقايت اى دوست نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
irsalam ارسال شده در 22 خرداد، ۱۳۹۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 خرداد، ۱۳۹۰ الهى شاعر : حسن فرح بخشيان (ژوليده نيشابورى) الهى مرده ام من زنده ام كن فقيرم دولت پاينده ام كن الهى راه را گم كرده ام من ازين جويندگى يابنده ام كن الهى سوختم در آتش جهل رها از آتش سوزنده ام كن اگر عمرى گنه كردم الهى كرم بر عمر باقى مانده ام كن غلامم سرخط آزادى ام ده زغفلت برده ام من بنده ام كن اگر شرمى نكردم از تو يا رب تو با بخشندگى شرمنده ام كن به آب رحمتت پاك از سياهى در اين شام سيه پرونده ام كن تهى دستم بگير از لطف دستم زپا افتاده ام پوينده ام كن غمم از حد گذشته شادى ام بخش سراپا گريه ام من، خنده ام كن من «ژوليده» مى گويم به زارى الهى مرده ام من، زنده ام كن نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
irsalam ارسال شده در 22 خرداد، ۱۳۹۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 خرداد، ۱۳۹۰ مى كنم اقرار بر يكتايى ات شاعر : على باقرزاده اى شفاى علّت بيمارها پيش تو آسان، همه دشوارها اى سرور سينه صاحبدلان اى فروغ ديده بيدارها اى به كينه ذات تو نابرده پى عقل ها، انديشه ها، پندارها اى رهانيده زطوفان بلا كشتى بى ناخدا را بارها ريخته باران رحمت بى دريغ بر سر گل ها، به پاى خارها كرده از ابر كرامت بهره مند خشك و تر، گلزارها، نى زارها با خيال نرگس جادوى تو در ضمير عارفان گلزارها مى كنم اقرار بر يكتايى ات دور باد از جان من انكارها روز رستاخيز چشم پرسرشك با تو و لطف تو دارد كارها تا چه خواهى كرد با شرمنده اى كز گنه دارد به كف طومارها گر نگردد دستگيرم عفو تو واى بر من، با چنين كردارها اين تو و اين لطف بى پايان تو اين من و اين بانگ استغفارها نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
irsalam ارسال شده در 22 خرداد، ۱۳۹۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 خرداد، ۱۳۹۰ غفلت شاعر : حسن فرح بخشيان (ژوليده نيشابورى) گذشت عمر و بيا غفلت از اِله مكن بس است خيره سرى ديگر اشتباه مكن هر آنچه نامه نوشتى تو از گناه بس است بيا و توبه كن و نامه اى سياه مكن به ميهمانى خود خوانده ات خدا اينك بيا و وقت گرانمايه را تباه مكن به درك اين زمانه اگر نكوشيدى بيا و غفلت از اين مابقىِ ماه مكن اگر كه چشم شفاعت به مرتضى دارى به چشم بد به كسى در جهان نگاه مكن براى آن كه به مقصد رسى بدون خطر بيا و نفس دنى را رفيق راه مكن كليد گنج سعادت بُوَد به دست عمل بكوش در عمل و ترك پايگاه مكن شعار شاعر «ژوليده» روز و شب اين است گذشت عمر و بيا غفلت از گناه مكن نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
irsalam ارسال شده در 22 خرداد، ۱۳۹۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 خرداد، ۱۳۹۰ همسفر عشق شاعر: سيد محمد مير هاشمى با عشق اگر همسفرى بسم الله گر رهرو اهل نظرى بسم الله با اهل مناجات اگر همراهى گر اهل دعاى سحرى بسم الله اين سفره توبه شبانگاهان است از دست گنه خونجگرى بسم الله بايد سر كوى عشق سامان گيرى گر خستهاى از دربدرى بسم الله اينجاست كه آتش و حميم و زقوم بخشند به اشك كوثرى بسم الله گر فاطمه مذهبى بگو يا زهرا دلداده ياس اطهرى بسم الله گر اهل ولايتى نجف مىخواهى! مشتاق جمال حيدرى بسم الله با كثرت تيره روحى و خسته دلى گر عاشق روى دلبرى بسم الله همراه خود اى مسافر كرب و بلا ما را ز چه رو نمىبرى بسم الله در محضر ارباب محبت، مهدى خواهى بزنى بال و پرى بسم الله نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
irsalam ارسال شده در 22 خرداد، ۱۳۹۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 خرداد، ۱۳۹۰ در حريم دل شاعر : حسن فرح بخشيان (ژوليده نيشابورى) اى كه مى خواهى جمال بى منال يار را در حريم دل چرا ره مى دهى اغيار را ديدن ناديده را عشق خودى ها حائل است از خودى بگذر كه تا بى پرده بينى يار را درس هشيارى برو در مكتب مستان بخوان زانكه اين مكتب به مستى مى كشد هشيار را در مسير عشق همچون ميثم خرمافروش با على باش و به گردن نه طناب دار را «روزه دارى» را دهان بسته تنها شرط نيست طاقت اُشتر به ما ثابت كند اين كار را پاك كن زآيينه دل گرد خودبينى كه كور با عصايى مى كند پيدا رهِ هموار را گر كه در حصن امان خواهى زحق اذن دخول در كف نفس دنى هرگز مده افسار را در مذاق اهل عالم حرف حق تلخ است تلخ زهر گردد چون شكر، دارو شود بيمار را در مقام خاكسارى همچنان «ژوليده» باش كز مسير خاكسارى يافت اين آثار را نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
irsalam ارسال شده در 22 خرداد، ۱۳۹۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 خرداد، ۱۳۹۰ بارالها توبه كردم شاعر : مفتون همدانى خم شدم از بار عصيان، بارالها توبه كردم گشتم از كرده پشيمان، بارالها توبه كردم نفس، سركش; حرص، غالب; فكر، اندك; وهم، افزون رفته ام دنبال شيطان، بارالها توبه كردم رطب و يابس را نوشتى در كتاب خويش، قرآن گر نخواندم بنده قرآن، بارالها توبه كردم انبيا و اوليا گفتند هر خوب و بدى را گر نمودم ترك آنان، بارالها توبه كردم در اصول و در فروع دين اگر اهمال كردم برخلاف حكم و فرمان، بارالها توبه كردم گر به نفس خود ستم كردم و يا بر بندگانت مى كنم من بعد جبران، بارالها توبه كردم گر كه كردم ترك بيعت، اى خدا، معذور دارم يا شكستم عهد و پيمان، بارالها توبه كردم گر زدم بر خلق تهمت يا كه هستم اهل غيبت يا كه بودم اهل بهتان، بارالها توبه كردم از غرور و كبر، نافرمانيى گر سر زد از من مست بودم، قول رندان، بارالها توبه كردم بايدم برتر شوم من از مَلَك، امّا نگشتم بل شدم بدتر زحيوان، بارالها توبه كردم از در دربار شاهى گر شدستم من فرارى آمدم با آه و افغان، بارالها توبه كردم كاروان از پيش رفته، بار من افتاده در گل مانده تنها در بيابان، بار الها توبه كردم عذر بدتر از گناه است، از كه گريم وز كه نالم خود شدم از اهل عصيان بارالها توبه كردم راه بنمودى نرفتم، امر فرمودى نكردم هستم از كرده پشيمان، بارالها توبه كردم گر گنهكار و پليدم يا خطاكار و كثيفم گويم اينك از دل و جان، بارالها توبه كردم بارالها بنده «مفتون» را به اين جرم و گنه ها عفو كن بر شاه مردان، بارالها توبه كردم نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
irsalam ارسال شده در 22 خرداد، ۱۳۹۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 خرداد، ۱۳۹۰ خوان خدا شاعر : کمالالدين محتشم کاشانى بندگانيم و به درگاه خدا آمده ايم چون فقيران به تمناى نوا آمده ايم ما كه گِرد يكى خانه طوافى داريم به گِدايى به سرِ خوان خدا آمده ايم ما نه مشتاق به سنگيم و نه وابسته به گِل به وصال تو به سر نى كه به پا آمده ايم آرزومندى و درويشى و بى سامانى جمع در ما و به اميد غنا آمده ايم كوله بار گنه از كوه صفا سنگين تر خالى از غير و در اين جا به پناه آمده ايم از سر خاكِ غريب حَسَن و امّ البنين خون جگر، شِكوه كنان، سوى خدا آمده ايم تا بگوييم گلستان خزان است بقيع از اُحد، وز سر قبر شهدا آمده ايم نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
irsalam ارسال شده در 22 خرداد، ۱۳۹۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 خرداد، ۱۳۹۰ خيز ، اى بنده شاعر : حبيب چايچيان خيز، اى بنده محروم و گنهكار بيا يك شب اى خفته غفلت زده بيدار بيا بس شب و روز كه در زير لَحَد خواهى خفت دَم غنيمت بشمار امشب و بيدار بيا شب فيض است و در توبه و رحمت باز است خيز، اى عبد پشيمان و خطاكار بيا پرده شب كه بود آيت ستّارى من دور از ديده مردم، به شب تار بيا اين تويى، بنده آلوده و شرمنده من اين منم، خالق بخشنده ستّار بيا مگشا دست نيازت به عطاى دگران دل به من بسته و بگسسته زاغيار بيا فرصت از دست مده، مى گذرد اين لحظات منشين غافل و بى حاصل و بيكار بيا نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
irsalam ارسال شده در 22 خرداد، ۱۳۹۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 خرداد، ۱۳۹۰ کيست اين پنهان شاعر : عمان سامانى کيست اين پنهان مرا در جان و تن کز زبان من همى گويد سخن؟ اين که گويد از لب من راز کيست بنگريد اين صاحب آواز کيست در من اينسان خودنمايى مى کند ادعاى آشنايى مى کند کيست اين گويا و شنوا در تنم؟ باورم يا رب نيايد کين منم متصلتر با همه دورى به من از نگه با چشم از لب با سخن خوش پريشان با منش گفتار هاست در پريشان گوييش اسرار هاست گويد او چون شاهدى صاحب جمال حسن خود بيند به سر حد کمال از براى خودنمايى صبح و شام سر بر آرد گه ز روزن گه زبام با خدنگ غمزه صيد دل کند ديد هر جا طايرى بسمل کند گردنى هر جا در آرند در کمند تا نگويد کس اسيرانش کمند لاجرم آن شاهد بالا و پست با کمال دلربايى در الست جلوه اش گرمى بازارى نداشت يوسف حسنش خريدارى نداشت غمزه اش را قابل تيرى نبود لايق پيکانش نخجيرى نبود عشوه اش هر جا کمند انداز گشت گردنى لايق نيامد بازگشت ما سوا آيينهء آن رو شدند مظهر آن طلعت دلجو شدند پس جمال خويش در آيينه ديد روى زيبا ديد و عشق آمد پديد مدتى آن عشق بى نام ونشان بد معلق در فضاى بيکران دلنشين خويش ماوايى نداشت تا در او منزل کند جايى نداشت بهر منزل بيقرارى ساز کرد طالبان خويش را آواز کرد چونکه يکسر طالبان را جمع ساخت جمله را پروانه خود را شمع ساخت جلوه اى کرد از يمين از يسار دوزخى و جنتى کرد آشکار جنتى خاطر نواز و دل فروز دوزخى دشمن گداز و غير سوز نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
irsalam ارسال شده در 22 خرداد، ۱۳۹۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 خرداد، ۱۳۹۰ لبريز گناه شاعر : رضا جعفرى من از خجالت گرم گناه لبريزم من از تغافل عفو اله لبريزم بجز شكست ندارد نتيجه كردارم تلاش جاهلم از اشتباه لبريزم بجز ندامت ازاين سينه بر نمىخيزد غبار آينه هستم ز آه لبريزم كسى كه همسفرم شد به درد سر افتاد مسير غفلتم از كوره راه لبريزم نگاه منتظرم از اميد سرشارم اميد منتظرم از نگاه لبريزم نوشتهاند مرا سرنوشت يوسف شهر زِ نابرادرى و گرگ و چاه لبريزم نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
irsalam ارسال شده در 22 خرداد، ۱۳۹۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 خرداد، ۱۳۹۰ لحظه اى خود را بيگانه كن شاعر : حسن فرح بخشيان (ژوليده نيشابورى) لحظه اى خود را بيا از خويشتن بيگانه كن ديدنى ها را فداى ديدن جانانه كن تا به كى مِى از سبوى غير مى نوشى بيا از سبوى رحمت حق باده در پيمانه كن گنج در ويرانه پنهان ست بايد رنج كرد گنج بى رنج ار كه خواهى خويش را ويرانه كن تا نگردد از پريشانى پريشان خاطرت هر كجا ديدى پريشان گيسوانى شانه كن هر كجا ديدى كه عقل تو حريف نفس نيست عقل را بگذار و خود را در جهان ديوانه كن همچو شمعى فيض بخش ديگران باش و بسوز در مقام جانفشانى خويش را پروانه كن بهر تاريكى گورِ خويش شمعى برفروز فكر فردا و حساب خالق جانانه كن در مقام خاكسارى همچنان خورشيد باش خدمت خلق خدا با همّتى مردانه كن پند عبرت مى دهد «ژوليده» با پندش تو را تا نگرديدى اسير دام ترك دانه كن نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
irsalam ارسال شده در 22 خرداد، ۱۳۹۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 خرداد، ۱۳۹۰ در مسير آب شاعر : رضا جعفرى نه آه مانده برايم نه ناله نه فرياد به كنج خويش فراموش ماندهام در ياد هبوط كردهام از اصل خويش و حيرانم شبيه برگ خزان در هجوم وحشت باد نشستهام به تماشاى سقف ويرانم دوباره خانه ما در مسير آب افتاد مرا ز خويش بگير و به خويش برگردان اسير باز شود هر پرنده آزاد كجاست آن كه خرابم كند به بيمارى سرش سلامت و خوش باد و خانهاش آباد به گردن دگران جرم خويش را مفكن مزن به كوه بزن تيشه بر سر اى فرهاد به آه دست به دامان چشم خويشتنيم به زور ناله كشيديم منت فولاد به پنج نور مقدّس تو را قسم دادن خداش خير دهد هر كسى كه يادم داد نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
irsalam ارسال شده در 22 خرداد، ۱۳۹۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 خرداد، ۱۳۹۰ ميخانه دوست شاعر: رضا جعفرى گذشت افطار و هنگام سحر شد نيامد يارم و خاك به سر شد نيامد ساقى ميخانه دوست خمارى كم نگشت و بيشتر شد به اميدى كه حتماً خواهد آمد دو چشمم دوخته بر پاي در شد به پاى سرو ناز سر بلندم سر افتادهام افتادهتر شد نه تنها من ز پا افتادهام، ني ز هجرانت جدا كوه از كمر شد اگر آيى چه آهي و چه سنگي ببين آيينه هم اهل خطر شد به ياد آفتاب افتاده هر صبح كه شبنم دامنش يك ذرهتر شد شقايق گونه بر دل بود داغي فراق باغبان داغى دگر شد به پايت آنقدر انگور ميريخت كه شاخ تاك چشمم بي ثمر شد نفهميدم سحر كي آمد و رفت نيامد يارم و خاكم به سر شد نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
irsalam ارسال شده در 22 خرداد، ۱۳۹۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 خرداد، ۱۳۹۰ مناجات شب قدر شاعر: محمود ژوليده بگذار تا بميرم در اين شب الهى ورنه دوباره آرم رو روى روسياهي چون رو كنم به توبه، سازم نوا و ندبه چندان كه باز گردم گيرم ره تباهي چون رو كنم به احياء، دل زنده گردم اما دل مرده ميشوم باز با غمزه گناهي گرچه به ماه غفران بسته است دست شيطان بدتر بود ز ابليس اين نفس گاه گاهي اى كاش تا توانم بر عهد خود بمانم شرمندهام ز مهدى وز درگهت الهي تا در كفت اسيرم قرآن به سر بگيرم چون بگذرم ز قرآن اُفتم به كوره راهي من بندگى نكردم با خويش خدعه كردم ترسم كه عاقبت هم اُفتم به قعر چاهي با اينكه بد سرشتم با توست سرنوشتم دانم كه در به رويم وا ميكنى به آهي اى نازنين نگارا تغيير ده قضا را گر تو نميپسندي تقدير كن نگاهي دل را تو ميكشانى بر عرش ميكشاني بال ملك كنى پهن از مهر روسياهي دل را بخر چنان حُر تا آيم از ميان بُر بى عجب و بي تكبّر از راه خيمه گاهي امشب به عشق حيدر ما را ببخش يكسر جان حسين و زينب بر ما بده پناهي آخر به بيت زينب بيمار دارم امشب از ما مگير او را جان حسن الهي در اين شب جدايى در كوى آشنايي هستم چنان گدايي در كوى پادشاهي نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
irsalam ارسال شده در 22 خرداد، ۱۳۹۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 خرداد، ۱۳۹۰ مقرب درگاه شاعر: عليرضا قزوه لبريز کرده آينه را آه زلف تو حيف استدر محاق شود ماه زلف تو شب با هلال ماه رجب همسفر شدم با زايرانکعبه به همراه زلف تو من آمدم که دعوى پيغمبرى کنم با معجزات آيهيکوتاه زلف تو هر ره که ميرويم به زلف تو ميرسد در امتدادسير الى الله زلف تو اى زلف تو مقرب درگاه ذوالجلال کى ميشوممقرب درگاه زلف تو؟ از مسجدالحرام به ميخانه ميروم در حلقهيجماعت گمراه زلف تو نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
irsalam ارسال شده در 22 خرداد، ۱۳۹۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 خرداد، ۱۳۹۰ يك عمر عصيان شاعر : حبيب چايچيان تو بخشنده هر گناهى الهى به جز تو نباشد پناهى الهى به اين بنده ناتوانت كمك كن كه ابليس دارد سپاهى الهى ز يك عمر عصيان، نشانى نماند ز رحمت كنى، گر نگاهى الهى به نيكى مبدل نمايى بدى را چه خواهى ببخشى گناهى الهى چو رحم تو سبقت زقهر تو گيرد در آن دم چه كوهى چه كاهى الهى ولى هر كه با مرتضى آشنا نيست ندارد به عفو تو راهى الهى به باغ ولايش به رسم گدايان منم ره نشين چون گياهى الهى به قلب «حسان» مهر جانبخش او را فزون كن دمادم، الهى، الهى نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .