رفتن به مطلب
لطفا جهت استفاده از تمام مطالب ثبت نام کنید ×
انجمن های دانش افزایی چرخک
لطفا جهت استفاده از تمام مطالب ثبت نام کنید

مجموعه اشعار اتل متل ... از ابوالفضل سپهر


ارسال های توصیه شده

اتل متل یه بابا (1)

 

اتل متل يه بابا

كه اسم او احمده

نمره جانبازيهاش

هفتاد و پنج درصده

 

اونكه دلاوريهاش

تو جبهه غوغا كرده

حالا بياين ببينين

كلكسيون درده

 

اونكه تو ميدون مين

هزار تا معبر زده

حالا توي رختخواب

افتاده حالش بده

 

بابام يادگاري از

خون و جنگ و آتيشه

با ياد اون موقعا

ذره ذره آب ميشه

 

آهاي آهاي گوش كنين

درد دل بابارو

ميخواد بگه چه جوري

كشتند بچههارو

 

«هيچ ميدوني يعني چي

زخميهارو بياري

يكي يكي روبازو

تو آمبولانس بذاري

 

درست جلوي چشمات

يه خورده او نطرفتر

با شليك مستقيم

ماشين بشه خاكستر»

 

گفتن اين خاطره

بدجوري ميسوزوندش

با بغض و ناله ميگفت

كاشكي كه پر نبودش

 

آي قصه قصه قصه

نون و پنير و پسته

هيچ تا حالا شنيدي

تانكها بشن قنّاصه؟

 

ميدوني بعضي وقتا

تانكا قناصه بودن

تا سري رو ميديدن

اون سرو ميپروندن

 

سه راه شهادت كجاست؟

ميدوني دوشكا چيه؟

ميدوني تانك يعني چي؟

يا آرپيجي زن كيه؟

 

آرپيجي زن بلند شد

«ومارميت» رو خوند

تانك اونو زودتر زدش

يه جفت پوتين ازش موند

 

يه بچه بسيجي

اونور ميدون مين

زير شينهاي تانك

لِه شده بود رو زمين

 

خودم تو ديدهباني

با دوربين قرارگاه

رفيقمو ميديدم

تو گودي قتلهگاه

 

آرپيجي تو سرش خورد

سرش كه از تن پريد

خودم ديدم چند قدم

بدون سر ميدويد

 

هيچ ميدوني يه گردان

كه اسمش الحديده

هنوزم كه هنوزه

گم شده ناپديده

 

اتل متل توتوله

چشم تو چشم گلوله

اگر پاهات نلرزيد

نترسيدي قبوله

 

ديدم كه يك بسيجي

نلرزيد اصلاً پاهاش

جلو گلوله وايستاد

زُل زده بود تو چشاش

 

گلوله هم اومدو

از دو چشم مردونه

گذشت و يك بوسه زد

بوسهاي عاشقونه

 

عاشقي يعني اينكه

چشمهايي كه تا ديروز

هزار تا مشتري داشت

چندش مياره امروز

 

اما غمي نداره

چون عاشق خداشه

بجاي مردم خدا

مشتري چشماشه

 

يه شب كنار سنگر

زير سقف آسمون

مياي پيش رفيقت

تو اون گلوله بارون

 

با اينكه زخمي شده

برات خالي ميبنده

ميگه من كه چيزيم نيست

درد ميكشه ميخنده

 

چفيه رو ور ميداري

زخم اونو ميبندي

با چشماي پر از اشك

تو هم به اون ميخندي

 

انگاري كه ميدوني

ديگه داره ميپّره

دلت ميگه كه گلچين

داره اونو ميبره

 

زُل ميزني تو چشماش

با سوز و آه و با شرم

بهش ميگي داداش جون

فدات بشم دمت گرم

 

ميزني زير گريه

اونم تو آغوشته

تو حلقه دستاته

سرش روي دوشته

 

چون اجل معلق

يه دفعه يك خمپاره

هزار تا بذر تركش

توي تنش ميكاره

 

يهو جلو چشماتو

شره خون مي گيره

برادر صيغهايت

توبغلت ميميره

 

هيچ ميدوني چه جوري

يواش يواش و كمكم

راوي يك خبرشي

يك خبر پراز غم

 

به همسفر رفقيت

كه صاحب پسر شد

بري بگي كه بچه

يتيم و بيپدر شد

 

اول ميگي نترسين

پاهاش گلوله خورده

افتاده بيمارستان

زخمي شده، نمرده

 

زُل ميزنه تو چشمات

قلبتو ميسوزونه

يتيمي بچه شو

از تو چشات ميخونه

 

درست سال شصت و دو

لحظة تحويل سال

رفته بوديم تو سنگر

رفته بوديم عشق و حال

 

تو اون شلوغ پلوغي

همه چشارو بستم

دستهاتوي دست هم

دورسفره نشستيم

 

مقلب القوب رو

با همديگر ميخونديم

زوركي نقل ونبات

تو كام هم چپونديم

 

همديگر و بوسيديم

قربون هم ميرفتيم

بعدش برا همديگر

جشن پتو گرفتيم

 

علي بود و عقيلي

من بودم و مرتضي

سيد بود و اباالفضل

اميرحسين و رضا

 

حالا ازاون بچه ها

فقط مرتضي مونده

همونكه گازخردل

صورتشو سوزونده

 

آهاي آهاي بچه ها

مگه قرار نذاشتيم

هميشه با هم باشيم

نداشتيما، نداشتيم

 

بياين برا مرتضي

كه شيميايي شده

جشن پتو بگيريم

خيلي هوايي شده

 

ميسوزه و ميخنده

خيلي خيلي آرومه

به من ميگه داداش جون

كار منو تمومه

 

مرتضي منم ببر

يا نرو، پيشم بمون

ميزنه تو صورتش

داد ميزنم مامان جون

 

مامان مياد ودست

بابا جون و ميگره

بابام با اين خاطرات

روزي يه بار ميميره

 

فقط خاطره نيست كه

قلب اونو سوزونده

مصلحت بعضيها

پشت اونو شكونده

 

برا بعضي آدما

بندههاي آب و نون

قبول كنين به خدا

بابام شده نردبون

ابوالفضل سپهر

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

اتل متل یه بابا (2)

 

 

اتل متل يه بابا

 

كه اون قديم قديما

 

حسرتشو مى خوردن

 

تمومى بچه ها

 

اتل متل يه دختر

 

در دونه باباش بود

 

هر جا كه بابا مى رفت

 

دخترش هم باهاش بود

 

اون عاشق بابا بود

 

بابا عاشق اون بود

 

به گفته رفيقاش

 

بابا چه مهربون بود

 

يه روز آفتابى

 

بابا تنها گذاشتش

 

عازم جبهه ها شد

 

دخترُ جا گذاشتش

 

چه روزهاى سختى بود

 

اون روزهاى جدايى

 

چه سالهاى بدى بود

 

ايّام بى بابايى

 

چه لحظه سختى بود

 

اون لحظه رفتنش

 

ولى بدتر از اون بود

 

لحظه برگشتنش

 

هنوز يادش ترفته

 

نشون به اون نشونه

 

اونكه خودش رفته بود

 

آوردنش به خونه

 

رهرا به سلام كرد

 

بابا فقط نگاش كرد

 

اداى احترام كرد

 

بابا فقط نگاش كرد

 

خاك كفش بابارو

 

سرمه تو چشاش كرد

 

هى بابارو بغل كرد

 

بابا فقط نگاش كرد

 

زهرا براش زبون ريخت

 

دو صد دفعه صداش كرد

 

پيش چشاش ضجّه كرد

 

بابا فقط نگاش كرد

 

اتل متل يه بابا

 

يه مرد بى ادعا

 

مى خوان كه زود بميره

 

تموم خواستگارا

 

اتل متل يه دختر

 

كه بر عكس قديما

 

براش دل مى سوزونن

 

تمومى بچه ها

 

زهرا به فكر باباش

 

بابا به فكر زهرا

 

گاهى به فكر ديروز

 

گاهى به فكر فردا

 

يه روز مى گفت كه خيلى

 

براش آرزو داره

 

ولى حالا دخترش

 

زيرش لگن مى ذاره

 

يه مى گفت دوست دارم

 

عروسيتو ببينم

 

ولى حالا دخترش

 

ميگه به پات مى شينم

 

مى گفت برات بهترين

 

عروسى رو مى گيرم

 

ولى حالا مى شنوه

 

تا خوب نشى نميرم

 

وقت غذا كه مى شه

 

سرنگ ور مى داره

 

يه زرده تخم مرغ

 

توى سرنگ مى ذاره

 

گوشه لُپ باباش

 

سرنگ و مى فشاره

 

براى اشك چشماش

 

هى بهونه مياره

 

«غصه نخور بابا جون

 

اشكم مال پيازه»

 

بابا با چشماش مى گه

 

خدا برات بسازه

 

هر شب وقتى بابارو

 

مى خوابونه توى جاش

 

با كلى اندوه و غم

 

ميره سر كتاباش

 

حافظُ ور مى داره

 

راه گلوش مى گيره

 

قسم مى ده حافظُ

 

 

خواجه بابام نميره

 

دو چشمشُ مى بنده

 

خدا خدا مى كنه

 

با آهى از ته دل

 

 

حافظُ وا مى كنه

 

فالُ و شاهد فال

 

به يك نظر مى بينه

 

نمى خونه، چرا كه

 

 

هر شب جواب همينه

 

ديشب كه از خستگى

 

گرسنه خوابيده بود

 

نيمه شب چه خواب

 

 

قشنگى رو ديده بود

 

تو يك باغ پر از گل

 

پر از گل شقايق

 

ميون رودى بزرگ

 

 

نشسته بود تو قايق

يه خرده اون طرفتر

ميان دشت و صحرا

جايي از اينجا بهتر…

 

بابا سوار اسبه

مگه ميشه محاله…

بابا به آسمون رفت

تا پشت يک در رسيد...

ابوالفضل سپهر

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

اتل متل یه بابا (3)

 

اتل متل یه بابا

دلیر و زار و بیمار

اتل متل یه مادر

یه مادر فداكار

 

اتل متل بچهها

كه اونارو دوست دارن

آخه غیر اون دوتا

هیچ كسی رو ندارن

 

مامان بابا رو میخواد

بابا عاشق اونه

به غیر بعضی وقتا

بابا چه مهربونه

 

وقتی كه از درد سر

دست میذاره رو گیجگاش

اون بابای مهربون

فحش میده به بچههاش

 

همون وقتی كه هرچی

جلوش باشه میشكنه

همون وقتی كه هرچی

پیشش باشه میزنه

 

غیر خدا و مادر

هیچكسی رو نداره

اون وقتی كه باباجون

موجی میشه دوباره

 

دویدم و دویدم

سر كوچه رسیدم

بند دلم پاره شد

از اون چیزی كه دیدم

 

بابام میون كوچه

افتاده بود رو زمین

مامان هوار میزد

شوهرمو بگیرین

 

مامان با شیون و داد

میزد توی صورتش

قسم میداد بابارو

به فاطمه ، به جدش

 

تو رو خدا مرتضی

زشته میون كوچه

بچه داره میبینه

تو رو به جون بچه

 

بابا رو كردن دوره

بچههای محله

بابا یه هو دوید و زد تو دیوار با كله

 

هی تند و تند سرش رو

بابا میزد تو دیوار

قسم میداد حاجی رو

حاجی گوشی رو بردار

 

نعرههای بابا جون

پیچید یه هو تو گوشم

الو الو كربلا

جواب بده به گوشم

 

مامان دوید و از پشت

گرفت سر بابا رو

بابا با گریه میگفت

كشتند بچههارو

بعد مامانو هلش داد

خودش خوابید رو زمین

گفت كه مواظب باشین

خمپاره زد، بخوابین

 

الو الو كربلا

پس نخودا چی شدن؟

كمك میخوایم حاجی جون

بچهها قیچی شدن

 

تو سینه و سرش زد

هی سرشو تكون داد

رو به تماشاچیا

چشاشو بست و جون داد

 

بعضی تماشا كردن

بعضی فقط خندیدن

اونایی كه از بابام

فقط امروزو دیدن

 

سوی بابا دویدم

بالا سرش رسیدم

از درد غربت اون

هی به خودم پیچیدم

 

درد غربت بابا

غنیمت نبرده

شرافت و خون دل

نشونههای مرده

 

ای اونایی كه امروز

دارین بهش میخندین

برای خندههاتون

دردشو میپسندین

 

امروزشو نبینین

بابام یه قهرمونه

یهروز به هم میرسیم

بازی داره زمونه

 

موج بابام كلیده

قفل در بهشته

درو كنه هر كسی

هر چیزی رو كه كشته

 

یه روز پشیمون میشین

كه دیگه خیلی دیره

گریههای مادرم

یقه تونو میگیره

 

بالا رفتیم ماسته

پایین اومدیم دروغه

مرگ و معاد و عقبی

كی میگه كه دروغه؟

ابولفضل سپهر

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

اتل متل راحله

 

اتل متل راحله

اخموي بي حوصله

مامان چرا گفت بگير

از پدرت فاصله

 

دلش هزار تا راه رفت

بابا خسته كاره ؟

مامان چرا اينو گفت ؟

بابا دوستش نداره ؟

 

بايد اينو بپرسه

اگه خسته كاره

پس چرا بعضي وقتا

تا نيمه شب بيداره ؟

 

نشونه بيداريش

سرفه هاي بلنده

شش ماه پيش تا حالا

بغض مي كنه، مي خنده

 

شايد اونو نمي خواد

اگه دوستش نداره

پس چرا روي تختش

عكس اونو ميذاره ؟

 

با چشماي مريضش

عكس و نگاه ميكنه

قربون قدش ميره

بابا ، بابا مي كنه

 

با دست پر تاولش

آلبومي رو كه داره

از كنار پنجره

ور مي داره مي آره

 

با ديده پر از اشك

آلبومو وا مي كنه

رفيقاي جبهه رو

همش صدا مي كنه

 

آلبوم عكس بابا

پر از عكس دوستاشه

عكسي هم از راحله ست

تو بغل باباشه

 

با ديدن اون عكسا

زنده مي شه،ميميره

با ياد اون قديما

بابا زبون ميگيره

 

قربون اون موقعا

قربون اون صفاتون

دست منم بگيرين

دلم تنگه براتون

 

از اون وقتي كه بابا

دچار اين مرض شد

مامان چقدر پير شده

بابا چقدر عوض شد

 

مامان گفته تو نماز

براي بابات دعا كن

دستا تو بالا ببر

تقاضاي شفا كن

 

ديشب توي نمازش

واسه باباش دعا كرد

دستاشو بالا برد و

تقاضاي شفا كرد

 

نماز چون تموم شد

دعا به آخر رسيد

صداي گريه هاي

مامان تو خونه پيچيد

 

دختركم كجايي؟

عمر بابا سر اومد

وقت يتيم داري و

غربت مادر اومد

 

دختركم كجايي؟

بابات شفا گرفته

رفيقاشو ديده و

ما رو گذاشته رفته

 

آي قصه قصه قصه

يه دستمال نشسته

خون سرفه بابا

رو اين پارچه نشسته

 

بعد شهادت او

پارچه مال راحله است

دختري كه در پي

شكستن فاصله است

 

كنار اسم بابا

زائركربلايي

يه چيز ديگه نوشتن

شهيد شيميايي

ابوالفضل سپهر

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

اتل متل یه مادر

 

اتل متل يه مادر

نحيف و زار و خسته

با صورتي حزين و

دستایی پينه بسته

 

بپرس ازش تا بگه

چه جور ميشه سوخت و ساخت

با بيست هزار تومن پول

اجاره خونه پرداخت

 

اجارههاي سنگين

خرج مدرسه ما

خرج معاش خونه

خرج دواي مينا

 

بپرس ازش تا بگه

چه جوري ميشه جنگ كرد

با سيلي جاي سرخاب

صورتا رو قشنگ كرد

 

بپرس ازش تا بگه

چه جوري ميشه جنگ كرد

يااينكه بي رنگ مو

موي سياهو رنگ كرد

 

وقتي كه گفتند بابا

تو جبههها شهيد شد

خودم ديدم يك شبه

چند تا موهاش سفيد شد

 

مي خواي بدوني چرا

نصف موهاش سفيده؟

بپرس كه بعد بابا

چي ديده، چي كشيده

 

يا ميره داروخانه

برا دواي مينا

يا كه ميره سمساري

يا كه بهشت زهرا(س)

 

يه روز به دنبال وام

مامان ميره به بنياد

يه روز به دنبال كار

پيرِ آدم درمياد

 

هر وقت به مامان ميگم:

«طعم غذات عاليه»

مامان با گريه ميگه:

«جاي بابات خاليه»

 

بعضي روزا كه توي

خونه غذا نداريم

غذاي روز قبلو

برا مينا ميذاريم

 

مينا با غم ميپرسه:

«غذا فقط همينه؟»

مامان با گريه ميگه:

«بابات كجاس ببينه؟»

 

وقتي كه بيست ميگيرم

مياد پيشم ميشينه

نوازشم ميكنه

نمرهها مو ميبينه

 

ميگم: «معلمم گفت

كه نمره هات عاليه»

مامان با گريه ميگه:

«جاي بابات خاليه»

 

يه بار گفتم: «مامان جون

اين آقا بقاليه

با طعنه گفت تو خونه

جاي بابات خاليه؟»

 

تا حرف من تموم شد

با دست تو صورتش زد

با گريه گفت: «اي خدا

بيشرفي تا اين حد؟»

 

ميگم : «مامان راست بگو

اگه بابا دوست داشت

چرا ازت جدا شد

پس چرا تنهات گذاشت؟»

 

چشم ميدوزه تو چشمام

لب ميگزه ، ميخنده

بيرون ميره از اتاق

محكم در و ميبنده

 

رفتم و از لاي در

توي اتاقو و ديدم

صداي گريههاشو

از لاي در شنيدم

 

داشت با بابام حرف ميزد

چشاش به عكس اون بود

انگار كه توي گلوش

يه تيكه استخون بود

 

«مرتضي جون ميدونم

زندهاي و نمردي

بعد خدا و مولا

ما رو به كي سپردي؟

 

دست خوش آقا مرتضي

خوش به حالت كه رفتي

ما اينجا مستأجريم

تو اونجا جا گرفتي؟

 

خواستگاريم يادته؟

چند تا سكه مهرمه

مهريه مو كي ميدي؟

گره توي كار مه

 

مهريهمو كي ميدي

دختر مون مريضه

بياببين كه موهاش

تند تند داره ميريزه

 

مهريهمو كي ميدي؟

اجاره خونه داريم

صاحب خونه ميگفتش

ديگه مهلت نداريم

 

امروز كه صاحب خونه

اومد برا اجاره

همسايمون وقتي گفت

مهلت بده نداره

 

يهو تو كوچه داد زد:

اينا همش بهونهاس

دقّ اجاره داره

دردش اجاره خونهاس

 

به من چه شوهرش رفت

يا كه زن شهيده

خونه اجاره كرده

يا خونه مو خريده؟

 

درد دل خستهمو

فقط برا تو گفتم

چون از تموم مردم

«به من چه» ميشنفتم

 

ميگم خونه نداريم

خيلي مريضه بچه

ساية سرنداريم

همه ميگن «به من چه»

 

با آه خود به عكس

بابا جونم جون ميده

چادرو وَرميداره

موهاشو نشون ميده

 

صورتشو ميذاره

روصورت شهيدش

بابام نگاه ميكنه

به موهاي سفيدش

 

اشك مامان ميريزه

روصورت باباجون

بابام گربه ميكنه

براي غمهاي اون

 

بابا با چشماش ميگه

قشنگِ مهر بونم

همسر خوب و تنهام

غصه نخور ميدونم

 

اتل متل يه مادر

نحيف و زار و خسته

با صورتي حزين و

دستاي پينه بسته

 

دستاي پينهدارش

عجب حماسه سازه

دستايي كه شوهرش

خيلي به اون مينازه

 

دستايي كه پرچمِ

بابا رو ورميداره

توي خزون غيرت

دستايي كه بهاره

 

دستايي كه عينهو

دست بابا ميمونه

نميذاره سلاحِ

بابام زمين بمونه

 

دستي كه بچههاشو

بسيجي بار مياره

بذر غيرت و ايمان

تو روحشون ميكاره

 

درسته كه شوهرش

تو جبههها شهيد شد

درسته كه موي اون

بعد بابا سفيد شد

 

اما خون بابا و

موهاي مادر من

وقتي با هم جمع شدن

سيلي زدن به دشمن

 

سرخي صورت اون

سرخي خون باباست

موي سفيد مادر

افتخار بچههاست

 

بايد فهميده باشي

چه جوري ميشه جنگ كرد

با سيلي جاي سرخاب

صورتا رو قشنگ كرد

 

بايد فهميدهباشي

چه جوري ميشه جنگ كرد

يا اينكه بيرنگ مو

موي سياهو رنگ كرد

 

اتل متل يه مادر

خيلي چيزا ميدونه

از بيمروّتيها

از بازي زمونه

 

اي كه در اين حوالي

غربت مارو ديدي

صداي نالههاي

مادرمو شنيدي

 

دست رو گوشات گذاشتي

چشماتو خيره كردي

زل زدي به مادرم

فكر كردي خيلي مردي؟

 

تو كه به زخم قلب

مامان نمك گذاشتي

اگه مامان بميره

مادرمو تو كشتي

 

اگه بابام نبودش

هر چي داشتي ميخوردن

مال و منالت كه هيچ

مادرتم ميبردن

 

اگه مامان بميره

دق ميكنم، ميميرم

پيش خدا و بابام

من جلو تو ميگيرم

ابوالفضل سپهر

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

اتل متل یه بازی

 

اتل متل يه بازي

بازياي بچهگونه

از آقا جون نشسته

تا كوچولوي خونه

 

اول عمونشسته

بعد زن عمو فريده

بعد مامان و آقاجون

بعد بابا و سعيده

 

مامان بزرگ كنارش

بعد عمه جون خجسته

بعد هم شوهر عمه كه

سوخته كنار نشسته

 

همين طوري كه ميخوند

رسيد به پاي باباش

با دست روي پاهاش زد

تِقّي صدا داد پاهاش

 

يه دفعه رنگش پريد

پاي بابا رو ناز كرد

نذاشت كه ورچيده شه

پاي اونو دراز كرد

 

بعد دوباره شروع كرد

اتل متل روخوندش

با كلّي داد و بيداد

آقا جونم سوزوندش

 

دوباره توي بازي

قرعه به بابا افتاد

نذاشت بابا بسوزه

با كلي داد و فرياد

 

بازي كرد و دوباره

به پاي بابا رسيد

چشماشو بست و رد شد

انگار پاهارو نديد

 

مامان جونم سوزوندش

عمه رو بيرون انداخت

با قهر و با جرزني

كار عمو رو هم ساخت

 

زن عمو هم بيرون رفت

مامان بزرگش هم سوخت

اون وقت بابا رو بوسيد

چشماشو به پاهاش دوخت

 

بعد از خودش شروع كرد

اتل متل رو خوندش

ولي بازم آخرش

بدجوركي جزوندش

 

نميتونست بخونه

سعيده آچين واچين

پاي بابا ورچيدهاس

تو جنگ رفته روي مين

 

يكدفعه بغضش گرفت

گفت «تو اتل متلهام

بابا ديگه بازي نيست

تا كه نسوزه بابام»

 

پاهاي مصنوعي رو

برد با خودش تو اتاق

محكم درو بهم زد

چشماشو دوختش به طاق

 

امشب حال سعيده

خيلي خيلي خرابه

بازم با بغض و گريه

ميخواد بره بخوابه

 

ديگه ميخواد وقت خواب

سعيده عادت كنه

جاي متكّا رويِ

پااستراحت كنه

 

ولي يه روز ميفهمه

بابا هميشه برده

پاي بابا تو جبهه

شهيد شده، نمرده

ابوالفضل سپهر

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

اتل متل یه باغچه

 

 

اتل متل یه باغچه

یه باغچة پر از گل

پر از صدای گنجشك

پر از صدای بلبل

 

اتل متل یه بابا

یه بابای مهربون

براسعیده بابا

برا گلها باغبون

 

پیش گلها نشسته

كنارش هم سعیده

بابا داره به دختر

باغبونی یادمیده

 

«به اون میگن نسترن

این نهال اناره

خیلی مواظبش باش

تا كه ثمر بیاره

 

اینكه بیخ دیواره

اسمش درخت تاكه

اینم كود گیاهی

براقوّت خاكه

 

به اون میگن گل سرخ

به این میگن گل یاس

همون كه زیباترین

گل باغچه باباس

 

بعداً كنار یاسَم

یك گل خوشگل بكار

حالا باغ و آب میدیم

شیلنگ آب رو بیار»

 

سعیده با خنده گفت:

چه باغچه قشنگی

بابا پیش خودش گفت:

چه دختر زرنگی

 

وقتی تو باغبونی

دختر عین بابا شد

جنگ شد و بابا جونش

راهی جبههها شد

 

سعیده با خودش گفت:

حالا برای گلها

منم كه باغبونم

منم به جای بابا

 

حیاطُ جارو میكرد

باغ گلُ آب میداد

به این امید كه روزی

بابا به خونه میآد

 

سالها گذشت از اون روز

ولی بابا نیومد

یه روز بلند شد از خواب

باغچه رو دید و جیغ زد

 

چرا باغچه بابا

یكدفعه افسرده شد

گلهای ناز باغچه

یك شبه پژمرده شد

 

روزها و هفته ها

از پی هم میرسید

ولی باغچه بابا

رنگ شادی رو ندید

 

یه روز آفتابی

وفتی بلند شد از خواب

رفت به كنار باغچه

رو شو بشوره با آب

 

با اینكه از اون گلها

نبود هیچی نشونه

بوی یاس و گل سرخ

پیچیده بود تو خونه

 

یهو دلش شور افتاد

زنگ خونه صدا كرد

مادرش از تو اتاق

دویدُ در رو واكرد

 

پشت در خونشون

مرد غریبهای دید

بعدش صدای جیغِ

مامان جونش رو شنید

 

«بیا بیا دخترم

باید شیرینی بدیم

بابات اومد از سفر

بریم خوش آمد بگیم»

 

بیرون دوید از خونه

اما بابا رو ندید

ولی بوی گل یاس

با گل سرخُ شنید

 

چشمها رو بر هم گذاشت

بو كشید و بو كشید

ردّ بو رو گرفتُ

به دنبال گل دوید

 

رسیدش به جائیكه

مست بوی گل شدش

كنار جسم سختی

گیج شدُ افتادش

 

وقتی چشمها رو واكرد

عكس بابا جون رو دید

نفهمیدش چطور شد

روی عكس اون پرید

 

انگاری كه زیر عكس

یه جعبه از جنس چوب

گذاشتن و توی اون

پُره ز گلهای خوب

 

دلش به تاپ تاپ افتاد

خیلی تند و خیلی زود

در جعبه رو واكرد

بابا توی جعبه بود

 

مات شد و خیره شد

یواشی گفت: «بابا جون

چشمها تو واكن بابا

پژمردهای باغبون»

 

دیدش كه از سینة

بابا عطر یاس میآد

دست و پای لِه شده اش

بوی گل سرخ میداد

 

شاید همون وقتیكه

تیر توی سینهاش خورد

یاس سفید تو باغچه

افسرده گشت و پژمرد

 

شاید وقتیكه تانكها

رفتند رو پا و دستش

گل سرخ تو باغچه

پرپر شد و شكستش

 

جیغ زد و ناله زد

كنار باباجون داد

بابا جونو صدا زد

جنازه رو تكون داد

 

«بابا بیا و ببین

یاس تو پژمرده شد

گل سرخ تو باغچه

شكست و افسرده شد

 

یهو صدایی شنید:

«دختركم سعیده

بابا قبل شهادت

حرف تو رو شنیده

 

ناله نكن دخترم

گریه و زاری بسه

اینو بگیر عزیزم

بذر گل نرگِسه

 

تو نامه آخرش

برات نوشته بابا

اینو بكار تو باغچه

جای تموم گلها»

 

بذر گل نرگسُ

محكم گرفت تو دستش

با گریه و با ناله

بسوی باغچه رفتش

 

با صد هزاران امید

كه توی سینهاش داشت

بذر گل نرگسُ

بردُ توی باغچه كاشت

 

روزها میشست كنارش

گریه میكرد پای اون

زبون گرفته وهی

صدا میزد: «بابا جون»

 

تا اینكه توی باغچه

جای تموم گلها

یك گل نرگس اومد

یك گل ناز و زیبا

 

حالا توی این خونه

یگ گل نرگس هستش

هرچی گل پرپره

فدای چشم مستش

 

ابوالفضل سپهر

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

اتل متل يه جعبه

 

اتل متل يه جعبه

 

پر از مداد رنگى

 

اتل متل يه بچه

 

چه بچه زرنگى

 

 

 

با يك مداد هاش ـ ب

 

توى اتاق نشسته

 

فكر مى كنه به باباش

 

جفت چشاشو بسته

 

قربون برم بابامو

 

الان اگه زنده بود

 

صورت مهربونش

 

حتماً پر از خنده بود

 

 

 

با قهوه اى كمرنگ

 

دهان و لب رو كشيد

 

صورتشو عقب برد

 

قشنگ نگاه كرد و ديد

 

 

قهوه اى رو گذاشته

 

مداد حنايى برداشت

 

رو صورت بابا جون

 

ريش قشنگى رو كاشت

 

 

 

بعد با مداد هاش ـ ب

 

چشمى كشيد و بعدش

 

با يك مداد هاش ـ ب

 

چشمارو مشكى كردش

 

 

 

پيشونى رَم كشيدش

 

بعد هم موهايى بلند

 

بعد با مداد سبزش

 

براش كشيد يه سربند

 

 

 

بعد با مداد زدش

 

رو سربند سبز اون

 

گنبدى از طلا زد

 

زيرش نوشت «بابا جون»

 

 

 

بينى رو هم كشيدش

 

دو چشم و ابرو گذاشت

 

براى رنگ صورت

 

سفيد و زرد و برداشت

 

 

 

با زرد و با سفيدش

 

صورتو رنگ كردش

 

بابا چه نورانيه

 

چشمها رو تنگ كردش

 

 

يواش يواش و كم كرد

 

از توى چشم تنگش

 

بارون چكيد بروى

 

نقاشى قشنگش

 

 

 

مداد سرخو برداشت

 

رو سر بلند بابا جون

 

يه خال قرمز كشيد

 

خيره شد به خال اون

 

 

 

لب رو گذاشت رو خالش

 

سرخى لبهاى اون

 

حالشو سرختر كرد

 

سرختر از رنگ خون

 

 

 

يه كمى فكر كردش

 

يه دفعه بغضش گرفت

 

بعد مى دونيد چيكار كرد؟

 

 

يه كارى كرد بس شگفت

 

 

 

با اون مداد سرخش

 

بابا رو سرخ كردش

 

عكس رو قلبش گذاشت

 

با اون دودست سردش

 

 

 

بس كه بابا بابا گفت

 

ناله زد و غصه خورد

 

كنار عكس بابا

 

خسته شد و خوابش برد

 

 

 

خواب ديدش توى يك باغ

 

تو يك باغ پر از گل

 

نشسته رو درختى

 

بدل شده به بلبل

 

 

 

ناز غريبونه كرد

 

چَه چَهِ مستونه زد

 

يه وقت ديد از آسمون

 

نور اومد و نور اومد

 

ديد كه تو تختى از نور

 

بابا جونش نشسته

 

هزار ملك دور اون

 

جمع شده حلقه بسته

 

 

 

پريدو رفتش نشست

 

رو شونه بابا جون

 

بابا نوازشش كرد

 

بوسه زد به روى اون

 

 

 

زد زير گريه و گفت:

 

ميگن ديگه نمياى!

 

منو گذاشتى رفتى؟

 

بابا منو نمى خواى؟

 

بابا اونو بوسيدش

 

توى بغل گرفتش

 

اشك چشاشو پاك كرد

 

نيگاش كردش و گفتش:

 

اگه نرفته بودم

 

يه غول بى شاخ و دُم

 

اومده بود تو خونه

 

تا زور بگه به مردم

 

با هرچى كه ما داشتيم

 

 

مى خواست تجارت كنه

 

ما رو اسير بگيره

 

خونه رو غارت كنه

 

رفتم باهاش جنگيدم

 

تا كه بره به خونش

 

اگه باور ندارى

 

بيا اينم نشونش

 

دسترو گذاشت رو خالش

 

همون خال پيشونيش

 

همون خال قشنگش

 

خال قرمز و خونيش

 

 

 

لب رو گذاشت رو خالِ

 

بابا جون و بوسيدش

 

بعد صورت و عقب برد

 

قشنگ بابا رو ديدش

 

 

 

يهو پريدش از خواب

 

ديد كه وقت اذونه

 

بوى تن بابا جون

 

پيچيده بود تو خونه

 

 

 

 

دنبال نقاشيش گشت

 

ديد كه روى متكّاس

 

يعنى چى مگه مى شه؟

 

اين خط كه خط باباس

 

ديد كه زير نقاشيش

 

به خط نازِ بابا

 

نه تنها امضا شده

 

داده يه بيست زيبا

ابوالفضل سپهر

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

اتل متل یه شاعر

 

اسم خدای رحمان

اول قصّه ی ماست

قصّه ی قصّه گوی

قصّه های غصّه هاست

_

اتل متل یه شاعر،

پر از شوره و احساس

قصّه می گه ز نرگس

قصّه ای از گل یاس

_

اتل متل یه شاعر

مهربون و با صفا

همیشه می نویسه

اون برای بچه ها

_

اتل متل یه شاعر

که درد جبهه داره

اتل متل می خونه

قصّه داره دوباره

_

اتل متل یه شاعر

ضد ثموده و عاد

راوی یک حماسه

مثل حضرت سجاد

_

همون که شام و کوفه

شور و غوغا به پا کرد

با خطبه هاش اون جاها

عالمو کربلا کرد

_

شاعر قصه ی ما

اون شاعر_ شهیدا

پرستو شده حالا

جماعت بچه ها

_

چن ماه پیش می گفتن

بستری و بیماره

مدتیه شاعرِ

ما کلیه نداره

_

شاعر قصه ی ما

ابوالفضل سپهره

همونی که بانی

اتل متل تو شعره

_

اتل متل یه بابا...

اتل متل راحله...

اتل متل یه مادر...

اتل متل یه جعبه...

 

یه موقعی با شعراش

شور و غوغا به پا کرد

یاد هزار تا مجروح

یادی ز لاله ها کرد

_

یاد اونا که رفتن

تو ذهن بچه ها کرد

ناله ز بی مهریِ

مردم و با اون ها کرد

_

شور توی دل ها انداخت

با لحن بچه گونه

به یاد ما ها انداخت

بی مهری زمونه

_

هزار هزار شیمیایی

هزار مجروح اعصاب

هزار شهید گمنام

هزار تا آدم خواب

_

هزار هزاران پدر

هزار هزار تا مادر

هزار تا دیده به راه

هزار هزار تا همسر

_

هزار هزار پرستو

هزار هزار شقایق

هزار هزار پرنده

هزار هزار تا عاشق

_

هزار هزار ناسپاس

هزار هزار باصفا

هزار تا زخم زبون

هزار تا مهر و وفا

_

شاعر قصه ی ما

با اون قلب شکسته

قلبی که مشکل داره

تو آی سی یو نشسته

_

چنت ماه پیش شنیدم

شاعر ما _بیماره

به کمک و دعای

ما ها نیاز داره

_

تا این که بیرون بیاد

شعر بخونه دوباره

بازم برای ما ها

اتل متل بیاره

 

اتل متل یه شاعر

می گف شفا می گیرم

من از حضرت زهرا(سلام الله علیها)

یه روز دوا می گیرم

_

اتل متل یه شاعر

که دیگه بین ما نیست

توی درس محبت

نمره ی اون شده بیست

_

آقا می گفت_ که کم نیست

این از کار شهیدا

گسی زنده بداره

نام و یادی از اون ها

_

اتل متل یه شاعر

که سکته کرد و جون داد

با حرفی که آقا گفت

کی خوام بگم که خون داد

_

اتل متل یه شاعر

اون که شفا گرفته

از سه نفر یه باره

همون شفا گرفته

_

اتل متل یه شاعر

با ذکر نرگس و یاس

رسید به وصل حسین(علیه السلام)

رسی به وصل عباس(علیه السلام)

_

ولادت حسین(علیه السلام) بود

بسته شد اون چشم پاک

ولادت سقا بود

دفن شدش زیر خاک

_

گر چه سپهر ماها

دیگه شعر نمی خونه

می خوام بگم که راهش

بازم زنده می مونه

_

اتل متل یه دنیا پر

از زشتی و فحشا

یه سیدی از خمین

کرد اون و شهر گل ها

_

اتل متل جوونا

که مثل پروانه ها

دور شمع وجودش

پر می زدن اون روزا

ابوالفضل سپهر

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...