irsalam ارسال شده در 11 بهمن، ۱۳۹۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 11 بهمن، ۱۳۹۰ سید مصطفی خمینی زندگی سید مصطفی خمینی در سال 1309.ش، در شهر مقدس و مذهبی قم در خانه پاک و بیآلایش دانشمند و مجتهدی بزرگ از فضلای حوزه علمیه، فرزندی چشم به جهان گشود که بعدها منشا تحولات عظیمی در تاریخ ایران شد. این نوزاد را به مناسب نام جد شهیدش - سید مصطفی- مصطفی نام نهادند. او در دامن پدری بزرگوار و مادری پاکسرشت و در محیطی پر از معنویت و صفا و صمیمیت رشد کرد و دوران کودکی را به پایان رساند. هفت سال از سن این مولود مبارک گذشت، و در این مدت شخصیت کودکی او رقم زده شد. سید مصطفی در سال 1316.ش قدم به مدرسه گذاشت و برای تکمیل شخصیت خدادادی و فطری خود و نوشیدن جرعههای علم و دانش راهی مدرسه گردید، دوران ابتدایی را در مدرسههای باقریه و سنایی قم به پایان رساند. علاقه فراوان وی به اسلام و روحانیت و راهنماییهای پدر بزرگوار و دوستان دلسوزش موجب گردید که بعد از اتمام دوران ابتدایی در سال 1324 به صف طلاب حوزه پیوسته و در ردیف سربازان امام زمان(عج) قرار گیرد. او در راه فراگیری علوم اهلبیت(ع) تلاشی بیوقفه و فوقالعاده داشت و خود را به طور کامل جهت کسب دانش و علم وقف کرده بود، از این رو در اندک زمانی به رشد فرهنگی و علم بالایی دستیافت، و در کمتر از 6 سال دروس سطح حوزه را به پایان رساند. ایشان در این دوره از اساتیدی چون آیات بزرگوار شیخ مرتضی حائری، شهیدصدوقی، سلطانی و شیخ عبدالجواد اصفهانی بهره جست. وي بعد از 6 سال تحصیل در 22 سالگی حدود سال 1330.ش به دوره تخصصی (خارج حوزه) خارج اصول و فقه وارد شده و در فقه و اصول از اساتیدی چون آیات عظام حجت، بروجردی، محقق داماد، امام خمینی (پدر گرامیشان)، شاهرودی، خویی، محمد باقر زنجانی و سیدمحسن حکیم، بهره برد. سيدمصطفی علاوه بر اجتهاد در فقه و اصول، در علوم معقول و منقول نیز دارای تبحر بوده است و دانش حکمت و فلسفه را از اساتید فن و حضرات آیات فکور یزدی، والد محقق، علامه طباطبایی، سیدابوالحسن رفیعی قزوینی فراگرفته و به سن 30 سالگی نرسیده بود که جامع معقول و منقول شد. مصطفی خمینی علاوه بر تدریس علوم اسلامی دارای آثار و تالیفات زیادی نیز میباشد که آثار قلمی او نشانگر عظمت علمی و فکری وي است. او به مدت يك سال در شهر برسای ترکیه در تبعید بود اما باز آرام ننشست و سعی در بازگشت به ایران داشت و با رئیس سازمان امنیت برسای گفت و گو میکند تا با نصیری در مورد بازگشت وی به ایران صحبت کند، ولی نصیری شرایط گوناگونی مطرح میکند. گرچه او شرایط را میپذیرد ولی در آخر نصیری شرط میکند که باید در خانه روستایی خود باشد و 2نفر مامور مراقب او باشند و چنانچه کسی از جلو خانه وی عبور کند، کشته خواهد شد. با این شرط سيدمصطفی منصرف میشود. مصطفی همراه پدر بزرگوارش سال 1344 از ترکیه به عراق تبعید میشوند و روز جمعه 23مهر 44 وارد نجف اشرف میشوند. رژیم شاه از حرکات سيدمصطفي بعد از تبعید امام به ترکیه به وحشت افتاده بود، زیرا وي هسته مبارزاتی کانونهای گرم فعالیت علیه حکومت گشته بود و از جمله این حرکتها، ترور حسنعلی منصور بود که شهید بخارایی در دادگاه موقع بازجویی و محاکمه علنا اعلام میکند: وقتی شما مرجع تقلید مرا از کشور تبعید میکنید، من هم شما را از این جهان تبعید میکنم. یکی از طرحهای سيدمصطفي برای حفاظت از جان امام، که هم رژیم ایران و هم رژیم عراق از ایشان ناراضی بودند، این بود که طلاب و شاگردان روحانی حضرت امام را تشويق ميكرد آموزش نظامی ببینند و حفاظت از جان امام را بر عهده آنها گذاشت که در همین رابطه تعداد زیادی از یاران امام در نجف و لبنان دورههای نظامی دیده و از سال 1355.ش به طور کامل حفاظت از جان امام را بر عهد گرفتند. سيدمصطفی در عراق نیز از مبارزه دست نکشید و به دنبال اوجگیری نهضت رهاییبخش فلسطین، تلاش فوقالعادهاي به عمل آورد تا برادران روحانی خارج از کشور به پایگاههای فلسطین بروند و در آن جا دوره ببینند. خود ایشان هم با اسلحه سنگین دوره دیده بود و آن طور که خودشان نقل میکردند، حتی مجوز هدایت تانک را نیز داشتند. وي در منزل خود هم اسلحههایی تهیه کردهبود و طلابی را که هنوز در مرحله ابتدایی و به پایگاههای فلسطین نرفته بودند در آن جا آموزش میداد. وي توجه ويژهاي به مبارزه مسلحانه داشت و از این که مسلمانان چرا آموزش نظامی نميبينند اظهار تاسف و تاثر میکرد. فعالیتهای ایشان سبب شد که در 21 خرداد 1348.ش به دنبال برانگیختن آیتالله العظمی حکیم بر ضد رژیم بعث، دستگیر و به بغداد برده شد، و رئیس جمهور وقت (حسن البکر) به او هشدار داد که اگر مردم را بر ضد این رژیم تحریک کند و با مخالفان رژیم عراق در ارتباط باشد، تصمیمی دربارهتان میگیرم که ممكن است موجب ناراحتی پدرتان شود و جالب این که همین تهدید را سپهبد نصیری در سال 1342.ش کرده بود. ترس از فعالیتهای سيدمصطفی عاقبت باعث شد که حکومت ایران و عراق تهدیدشان را عملی کنند و تصمیمی را که قبلا گرفته بودند، به انجام رساندند و شب یکشنبه اول آبان 1356.ش سيدمصطفی را در حالی که 47 بهار از عمرش گذشته بود به طرز مشکوکی مسموم و به شهادت رسانند. سال شمار زندگي 1309- سي ام آذرماه در شهر مقدس قم متولد شد. نام وي محمد و لقبش مصطفي و كنيه اش ابوالحسن تعيين شد. 1315- راهي مكتب شد. 1316- شروع دوره ابتدايي در مدرسه هاي باقريه و سنايي قم. 1324- در 15 سالگي به تشويق پدر به تحصيل علوم اسلامي مشغول شد. 1326- در 17 سالگي دوره مقدماتي را پس از 5/2 سال به پايان رساند. 1328- در 19 سالگي به مرحله سطح وارد و معمم شد. 1330- در حدود 22 سالگي مرحله سطح را به اتمام رساند و در درس خارج آيت الله العظمي بروجردي و امام ( ره ) حضور يافت. 1333- در حدود 24 سالگي با دخت مكرم آيت الله شيخ مرتضي حائري ازدواج نمود. 1336- در سن 27 سالگي به درجه اجتهاد نايل شد در صورتي كه از نظر اطرافيان و حتي امام(ره) او از 25 سالگي به درجه اجتهاد رسيده بود. 1341- شروع جدي مبارزات سياسي در حالي كه قبل از آن نيز با جمعيت فدائيان اسلام آشنايي و همكاري داشت. 1342- تا سن 33 سالگي 12 جلد كتاب به رشته تحرير در آورده بود. - در وقايع 15 خرداد 1342 و پس از دستگيري امام (ره) در امر هدايت و رهبري مردم قم نقش موثري ايفا كرد و در سخنراني صحن حضرت معصومه (س) مايه شكل گيري قيام 15 خرداد در شهر قم شد. 1343- بعد از دستگيري و تبعيد امام (ره) بخاطر افشاگري و سخنراني ضد لايحه كاپيتالاسيون به تركيه، در نيمه شب سيزدهم آبانماه همان سال بهمراه خيل عظيم مردم به طرف بيوت آيات عظام به راه افتاد. - صبح روز 13/8/1343 در خانه آيت الله نجفي دستگير و زنداني شد. - بمدت 57 روز در سلول انفرادي زندان قزل قلعه بسر برد. - در روز 8/10/1343 بشرط رفتن به تركيه آزاد شد. - در روز 13/10/1343 از رفتن به تركيه منصرف و در پي همين تصميم درهمان روز توسط ساواك دستگير شد. - در روز 14/10/1343 يعني فرداي روز دستگيري به تركيه تبعيد شد. 1344- به درخواست و فشار دولت تركيه، رژيم شاه در تاريخ 13/7/1344 تصميم به تبعيد ايشان و پدر بزرگوارشان به عراق گرفت . - در روز 16/7/1344 بهمراه پدر به سامرا رفتند. - در روز 17/7/1344 پس از يك روز اقامت در سامرا به كربلا رفت. - در روز 23/7/1344 پس از يك هفته اقامت در كربلا بهمراه امام (ره) وارد نجف شدند. 1344 تا سال 1356 و طي 12 سال اقامت در عراق بارها به زيارت خانه خدا مشرف شد و براي پيشبرد اهداف نهضت اسلامي با مبارزين جلسات و نشست هاي فراواني را تدارك ديد. 1348- در مورخ 21/3/1348 بدليل ملاقات با آيت الله العظمي حكيم به اتهام فعاليت عليه رژيم عراق به دستور حسن البكر رئيس جمهور وقت عراق دستگير شد. 1356- در سن 47 سالگي و در سحرگاه يكشنبه 1/8/1356 در نجف اشرف بطور ناگهاني و مرموز در خانه خود مسموم و به شهادت رسيد. پيكر مطهرش از نجف به كربلا برده شد و با آب فرات غسل و در محل خيمه گاه امام حسين (ع) كفن و پس از طواف در حرمين شريف طواف و به نجف بازگردانده شد. - در روز دوشنبه مورخ 2/8/1356 به امامت آيت الله خويي در صحن مطهر حضرت علي (ع) بر پيكرش نماز و در ايوان حرم مطهر در مجاورت مقبره علامه حلي به خاك سپرده شد. آثار برخي از تأليفات آن شهيد عبارتند از: 1- القواعد الحكميه (حاشيه بر اسفار كه مخطوط مي باشد). 2- كتاب البيع (دوره ي كامل مباحث استدلالي بيع در سه جلد). 3- تحريرات في الاصول (از اول اصول تا استصحاب تعليقي). 4- شرح زندگاني ائمه معصومين عليها السلام تا زندگاني امام حسين عليه السلام. 5- مستند تحرير الوسيله. 6- تعليقه اي بر عروة الوثقي. 7- تفسير قرآن الكريم در سه جلد. 8- مبحث اجاره. 9- كتاب الاصول. 10- القواعد الرجاليه. 11- كتابي در مبحث نكاح. دو كتاب «قاعده لاتعاد» در 180 صفحه و «مكاسب محرمه» در 420 صفحه كه به هنگام اقامت در تركيه نوشته است. منابع: - شکراله زاده، محمد. «آيت الله شهيد سيد مصطفي خميني». JameJamOnline.ir. - «سید مصطفی خمینی ( 1309-1356)». زندگینامه: سید مصطفی خمینی ( 1309-1356). نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
irsalam ارسال شده در 11 بهمن، ۱۳۹۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 بهمن، ۱۳۹۰ آيت الله سید محمود علایی طالقانی آيت الله طالقانی در سال 1289 شمسی در يك خانواده ی ساده و مذهبی در روستای «كَل يزد» از توابع طالقان ديده به جهان گشود. پدرش سيدابوالحسن طالقانی از مبارزان دوره ی رضاخان و همكار و همرزم مرحوم «سيدحسن مدرس» بود و از طريق شغل ساعت سازي روزگار ميگذراند. آيتالله طالقاني نيز تحصيلات ابتدايي را در همان روستا و نزد پدر گذراند و پس از آن براي تحصيل علوم ديني به مدرسه رضويه و بعد فيضيه قم رفت و تا سال 1317 مشغول تحصيل بود. پس از آن در مدرسه سپهسالار مشغول تدريس علوم ديني شد. در اولين سالهاي تأسيس حوزه علمية قم براي ادامه تحصيل در سطح عالي بار ديگر به عنوان طلبه به كلاسهاي درس بازگشت و نزد اساتيد بزرگي چون مرحوم آيت الله سيدمحمد حجت، آيت الله سيد محمدتقي خوانساري و نيز آيت الله حاج شيخ عبدالكريم حائری (مؤسس حوزه علميه قم) به فراگيري علوم اسلامي در سطح عالي پرداخت و درجة اجتهاد را از مرحوم حائري يزدي دريافت كرد. آغاز مبارزات سياسي او به واقعه كشف حجاب و قضيه جواز گرفتن براي عمامه در زمان رضاخان برميگردد كه مخالفتهاي شديد و آشكارش موجب حبس و تبعيد وي گرديد. در سال 1320 در حالي كه در زندان به سر ميبرد تفسير قرآن را با در نظر گرفتن نياز نسل جوان آغاز نمود و پس از آزادي «كانون اسلامي» را بنيان گذارد. ايشان در سالهاي 31 ـ 1330 به پيشنهاد مرحوم آيت الله العظمي بروجردي، جهت شركت در «كنفرانس كشورهاي اسلامي» كه براي تشريك مساعي بين مسلمانان كشورهاي مختلف تشكيل شده بود به مصر و اردن سفر كرد و از نزديك با مسائل دنياي اسلام آشنا شد. اين فعاليتها ادامه داشت تا اينكه در 28 مرداد 1332 به علت پنهان كردن نواب صفوي، رهبر گروه فدائيان اسلام، دستگير و به زندان محكوم شد. در سال 1333، نهضت «مقاومت ملي» را با همكاری جمعی از مبارزين مسلمان تأسيس نمود. پس از شكل گيری نهضت روحانيت به رهبری امام خمينی(س) در سال 1341 و طرح مسائلی چون «انجمن هاي ايالتي و ولايتي» و «انقلاب سفيد» به پيروی از حضرت امام خمينی(س) به مخالفت با رژيم شاه پرداخت و به دليل فعاليتهاي بسيار در همان سال به زندان افتاد و در اوايل خرداد 1342، به همراه چند تن از روحانيون آزاد گرديد ولي بار ديگر در همان سال در ارتباط با وقايع 15 خرداد و انتشار مقالهاي از سوي او با عنوان «ديكتاتوري خون ميريزد» دستگير و در زندان قصر مورد شكنجه و آزار قرار گرفت. در سال 1350 در پي ممانعت كميسيون امنيت شهر از برگزاري نماز عيد فطر و مخالفت آشكار ايشان، آيتالله طالقاني دستگير و پس از محاكمه به سه سال تبعيد در زابل محكوم شدند. پس از سه ماه محل تبعيد ايشان به كرمان انتقال يافت. اما در همان سال، در پايان جشنهای دو هزار و پانصد ساله بار ديگر به جرم فعاليت سياسي بازداشت و زندانی شد و بار ديگر محكوم به تبعيد در جنوب ايران گشت. پس از چندی به سبب همكاری چند نفر از گروه مجاهدين خلق، با مأموران ساواك عدهی زيادی از مبارزان از جمله آيتالله طالقانی دستگير شدند. در جريان محاكمه و در پي قرائت كيفرخواست دادستان، او دادگاه را غيرقانوني اعلام كرد و در دفاع از خود هيچ سخنی نگفت. دوران سخت شكنجه و زندان آغاز گشت و تا اوجگيري مبارزات مردم ايران در سال 1357 ادامه يافت تا اينكه به سبب فشار مردم و درخواست آزادي او در راهپيماييه ای چند ميليونی، رژيم ناچار به آزاد نمودن او از زندان شد. منزل آيت الله طالقانی در حوالي پيچ شميران به مركز فرماندهي انقلاب در تهران و بسيج و هماهنگ كردن توده ها بدل شد. راهپيمايي هاي بزرگ عاشورا و تاسوعا به دعوت ايشان انجام گرفت. ايشان از سوي امام خميني به رياست شوراي انقلاب انتخاب شدند و تا پيروزی لحظه ای از تلاش باز نماندند. پس از پيروزی انقلاب، ايشان از سوی امام خمينی(س) به امامت جمعه تهران انتخاب شدند و در پنجم مردادماه 1358 اولين نماز جمعه بزرگ تهران را پس از پيروزی انقلاب در دانشگاه تهران اقامه كردند. ايشان به عنوان نماينده اول مردم تهران به مجلس خبرگان راه يافتند و همچنان در صحنه سياست فعال بودند. آيتالله سيد محمود طالقانی در 19 شهريور سال 1358 پس از سالها مبارزه و تبعيد و زندانی شدن از زمین خاکی به دیار باقی شتافت. نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
irsalam ارسال شده در 11 بهمن، ۱۳۹۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 بهمن، ۱۳۹۰ آيتالله مرتضی مطهری آيت الله مرتضی مطهری در سال 1298 در فريمان و در خانوادهای روحانی به دنيا آمد و در سال 1310 برای تحصيل علوم دينی به حوزه علميه مشهد رفت و دروس مقدماتی را آنجا آغاز كرد. ايشان در سال 1323 برای فراگيری فلسفه -كه به آن بسيار علاقهمند بود ـ به حوزه علميه ی قم رفتند و از شاگردان درس فلسفه حضرت امام خمينی(س) شدند. علامه طباطبايی در جلساتی كه شبهای پنجشنبه برگزار ميشد مقاله های فلسفی خود را ميخواندند و درباره آن با شاگردان و حاضران بحث ميكردند. آيت الله مطهری از شاگردان برجسته آن كلاس بود و آن مقاله ها، در سالهای بعد در چهار جلد به نام «اصول فلسفه و روش رئاليسم» با حاشيه نويسي ايشان به چاپ رسيد. بعد از فوت آيت الله بروجردی در سال 1340، آيت الله مطهری به تهران آمد و از همان ابتدا در مدرسه مروی به تدريس فلسفه ملاصدرا برای طلاب پرداخت و به زودی در دانشكده علوم معقول و منقول (دانشكده الهيات) دانشگاه تهران مشغول به كار شد و در آنجا نيز به تدريس كلام و فلسفه اسلامي پرداخت. در اين زمان او كه در محيط متنوع دانشگاه با مسائل جديد جوانان آشنا میشد، نوشتن مقاله ها و كتابهايی را برای پاسخگويی به اين سؤالها آغاز كرد و به خاطر رواج افكار سوسياليستي و ماترياليستی در ميان جوانان، تلاش خود را صرف معرفي اسلام به عنوان دينی پوينده و نيز زدودن خرافات و بدعتها از چهره دين كرد. كتابهای بسياری حاصل اين دوره از عمر اوست؛ كتابهايی چون حماسه حسيني، نهضتهای اسلامی در صد سال اخير و ... او از مسائل سياسی جامعه نيز غافل نبود و با مجامع اسلامي آشنا شد و در اين محافل سخنرانيها و بحثهاي مختلفي را ايراد نمود. در همين دوران در راديو تهران نيز هر هفته يك بار سخنراني داشت كه مخاطبان وسيعتري را جذب افكار و اعتقاداتش ميكرد. او براي نخستين بار در سال 1342 بعد از وقايع 15 خرداد دستگير شد و در سال 1344 به همراهي متفكران مذهبی ديگر، نظير دكتر علي شريعتي به حسينية ارشاد دعوت شد. در سال 1350 به دليل سوءتفاهم ها و اختلافاتی كه ميان او و ديگر گردانندگان حسينيه پيش آمد، كانون فعاليت خود را به مسجد الجواد كه آنجا نيز محل تجمع مردم مشتاق شنيدن از اسلام راستين بود، تغيير داد اما سال 1351 مسجد الجواد نيز تعطيل و او به طور موقت بازداشت شد. ايشان در سال 1356 «جامعه روحانيت مبارز تهران» را پايه گذاری كرد و با آغاز انقلاب نقش مهمتری را به عهده گرفت و به فرمان حضرت امام خمينی (ره) رئيس «شورای انقلاب» شد. ارديبهشت 1358 در حالی كه چون هميشه از يك مجلس سخنرانی برميگشت به دست يكي از اعضاء گروهك «فرقان» به شهادت رسيد. از آن پس روز شهادتش را برای گرامیداشت ياد مردی كه همه زندگياش را وقف تعليم و تربيت و آموزش كرده بود «روز معلم» نام گذاشتند و امام او را «حاصل عمر» خويش خواندند و همه ی كتابهايش را مفيد و سودمند دانستند. نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
irsalam ارسال شده در 11 بهمن، ۱۳۹۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 بهمن، ۱۳۹۰ آيت الله علی اكبر هاشمی رفسنجانی او در سال 1313 در رفسنجان متولد شد. در سال 1327 براي تحصيل علوم ديني به قم رفت و حدود سال های 36 و 1335، در درسهای امام شركت داشت. در همان زمان، با جمعي از همفكران خود از جمله دكتر باهنر، نشريه «مكتب تشيع» را منتشر ميساخت. پس از واقعه حمله به مدرسه فيضيه در سال 1342، دستگير شد و براي انجام خدمت سربازي به ارتش فرستاده شد، اما پس از دو ماه به دليل فعاليتهای سياسی تحت تعقيب قرار گرفت و از پادگان باغشاه فرار كرد. وی در زمان زندگی نيمه مخفی، موفق به ترجمه و نشر كتاب «سرگذشت فلسطين يا كارنامه سياه استعمار» شد. در سال 1343، به دليل ارتباط با «هيئتهای مؤتلفه اسلامی» و نشر عقايد انقلابی و اسلامی دستگير و به مدت 4 ماه در زندان قزل قلعه زندانی شد. پس از آزادی، كتاب «اميركبير قهرمان مبارزه با استعمار» را تأليف و منتشر كرد. در سال 1345 در پی دستگيری عدهای از فقها و مراجع از جمله آيتالله منتظری، از قم گريخت و در تهران به صورت مخفيانه زندگي كرد تا اينكه بار ديگر در سال 1346 به اتهام فعاليت براي بر هم زدن مراسم تاجگذاری و نيز ارتباط با امام (ره) در نجف، بازداشت و به مدت سه ماه زنداني شد. او تا سال 1354 چندين بار به اتهام فعاليتهای سياسی دستگير شد تا اينكه در آستانه پيروزی انقلاب به همراه عدهای از ديگر زندانيان، بر اثر فشار مردم آزاد شد. چند روز پس از آزادی، به همراه هيئتی كه از سوی امام (ره) مأمور حل مشكل تأمين سوخت داخلی بودند، به خوزستان رفت تا برنامهای برای اعتصاب كارگران و ميزان توليد نفت به اندازه مصرف داخلی تهيه كند، سپس به فرمان امام (ره) به عضويت شورای انقلاب درآمد. او با همكاري تنی چند از مبارزان از جمله آيتالله مطهری، هماهنگی برنامههای گوناگون مركز رهبری انقلاب يعنی منزل امام(س) را بر عهده داشت. او از سوی امام (ره) براي قرائت فرمان تاريخي تشكيل دولت موقت انتخاب شد. پس از پيروزي انقلاب به نمايندگي از سوي مردم تهران در مجلس اول و دوم و شوراي اسلامي حضور يافت و به رياست مجلس برگزيده شد. پس از رحلت حضرت امام خميني (ره) و انتخاب آيتالله خامنهای براي رهبری، وی در پنجمين دوره انتخابات رياستجمهوری شركت كرد و برای دو دوره پياپی با رأی مردم به مقام رياستجمهوری رسيد و پس از جنگ تحميلی وظيفهی دشوار سازندگی كشور را بر عهده گرفت. پس از پايان دوره دوم رياست جمهوری، از سوی رهبر انقلاب اسلامي به رياست مجمع تشخيص مصلحت نظام منصوب شد. نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
irsalam ارسال شده در 11 بهمن، ۱۳۹۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 بهمن، ۱۳۹۰ آيتالله سيد عبدالحسين دستغيب امام جمعه شيراز ازسال 59تا 60، دومين شهيد محراب و از مبارزان سياسی در دوران پهلوی. او فرزند آيت الله سيدمحمدتقي دستغيب بود و در سال 1292 در شيراز متولد شد. تحصيلات خود را در حوزه علميه شيراز تا «سطح» ادامه داد و جاي پدر -كه سالها پيش از اين فوت كرده بود– امام جماعت مسجد باقرخان شد. وی كمكم مخالفت خود را با برنامههای ضد مذهبی حكومت آشكار ساخت و در شرايطی كه روزگار سختي را از نظر مادی میگذراند، پيشنهاد پيوستن به كادر قضايی دادگستری را نپذيرفت. در زمان اجرای قانون كشف حجاب، مخالفتهای آشكار او موجب شد كه حكومت اجازه وعظ و منبر را از او بگيرد و سرانجام براثر فشارهای زياد رژيم درسال 1314 مجبور به ترك ايران و مهاجرت به نجف اشرف شد. پس از گذراندن دروس خارج، فقه و اصول در نجف، موفق به دريافت اجازه اجتهاد و نقل روايات شد. پس از تبعيد رضا شاه از ايران، او نيز به توصيه آيتالله محمد كاظم شيرازی به ايران بازگشت و با همكاری مردم، مسجد جامع شيراز را كه بيش از هزارسال قدمت داشت و به صورت خرابه درآمده بود، بازسازی كرده و آن را به مركزی براي فعاليتهای مذهبي و سياسي تبديل كرد. تجديد بنای مدرسه علميه حكيم و تأسيس ديگر مدارس علوم ديني از جمله فعاليتهای او در آن دوران است. پس از اعلام لوايح شش گانه، او نيز به پيروی ازحضرت امام خمينی(س) به مخالفت با اهداف سياسي رژيم پرداخت و چنان نقش مهمی درگسترش مبارزات درميان مردم داشت كه رژيم مجبور شد همزمان با سركوبی قيام 15 خرداد، او را نيز شبانه دستگير كند. وقتي مأمورين به منزل او هجوم بردند، مردم خود را سپر ساختند و مانع از دستگيری او شدند. مأموران بسياري را بازداشت كردند و سرانجام شهيد دستغيب براي آزادی مردم بیگناه خود را به فرمانداری نظامي معرفي كرد. مقامات محلی، برخلاف قولی كه داده بودند، او را تحت فشار مركز به تهران اعزام كرده و به زندان فرستادند وپس از آزادي، بلافاصله او را تبعيد كردند. درسال 1343، بار ديگر به دليل ادامه فعاليتهای سياسي دستگير و زنداني شد. درطول دوران اقامت اجباری امام درنجف، بارها به ملاقات ايشان رفت و ضمن بيان اخبار ايران و مبارزات مردم، رهنمودهای لازم را كسب كرد. بار ديگر، درگيری خشونتآميز رمضان سال 56 در شيراز، باعث تبعيد او از زادگاهش شد. درهمين دوران، به همراهی چهار تن از ديگر روحانيون، طي اعلاميهای شاه را از سلطنت خلع كرد. پس از پيروزي انقلاب، به عنوان نماينده اول استان فارس به مجلس خبرگان رفت و در تدوين قانون اساسی جمهوری اسلامی مشاركت ورزيد. چندی بعد، محبوبيت او درميان مردم باعث شد به حكم امام به امامت جمعه شيراز انتخاب شود. آيتالله دستغيب، صاحب تأليفات و ترجمههای بسياری است كه بيشتر آنها درباره اخلاق، معاد و خودسازی نوشته شدهاند. از معروفترين كتابهای ايشان میتوان به «صلاة الخاشعين» ، «معاد» ، «گناهان كبيره» ، «قلب قرآن» و «قيامت و قرآن» اشاره كرد. او سرانجام در روز 20 آذرماه 1360، هنگامی كه عازم نمازجمعه بود، به دست يكي از اعضای گروهك منافقين به شهادت رسيد. نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
irsalam ارسال شده در 11 بهمن، ۱۳۹۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 بهمن، ۱۳۹۰ دكتر علی شريعتی دكتر علی شریعتی مزینانی در دوم آذرماه 1312 در«كاهك»، دهی بر حاشیهی كویر و در نزدیكی سبزوار متولد شد و در «مزینان» -آبادی دیگری درهمان نزدیكی- كودكی را گذراند. پدر او استاد محمدتقیشریعتی، نوهی ملاقربانعلی معروف به آخوند حكیم و پسر ملامحمود، روحانی و پیشوای مردم منطقه بود. مادرش زهرا امینی زنی روستایی، مؤمن و متواضع بود. دكتر علی شریعتی تحصیلات خود را با آموختن قرآن در مكتب ده آغازكرد. در سال 1319 به دبستان ابن یمین رفت. در سیزده سالگی به دبیرستان رفت و در این ایام به شدت به عرفان و تصوف گرایش پیدا كرد. او در 16 سالگی سیكل اول را به پایان رساند و به اصرار پدر و با توجه به وضع اقتصادی خانواده به دانشسرای مقدماتی (تربیت معلم) رفت. در آن سالها حزب توده و موج اعتقاد به ماركسیسم میان جوانها نفوذ بیسابقهای پیدا كرده بود. استاد محمدتقیشریعتی به منظور مقابله با هجوم افكار الحادی و توجه دادن نسل جوان به قابلیتهای اسلام اصیل به عنوان یك مكتب امروزی و پویا، با همكاری چند تن از دوستان خود «كانون نشر حقایق اسلامی» را بنیان گذاشت. در جلسات كانون ابتدا تفسیر قرآن گفته میشد و بعد سخنرانی با موضوع شناخت جنبههای گوناگون دین ایراد می شد. دكتر علی شریعتی نیز از سال 1327 به عضویت این كانون درآمد. در سال دوم دانشسرا و همزمان با اوجگیری نهضت ملی او به سوی فعالیتهای سیاسی كشیده شد. درسال 1331 او در راهپیمایی وسیعی كه علیه قوام السلطنه (و به جانبداری از مصدق) در مشهد برگزار شد شركت كرد و برای اولین بار دستگیر شد. او در سال 1332 به عضویت «نهضت مقاومت ملی» درآمد كه مهندس مهدی بازرگان و آیتالله طالقانی مؤسسانش بودند و گرایش مذهبی و اسلامی داشت. در سال 1334، در دانشگاه مشهد در رشته ادبیات فارسی پذيرفته شد. درسال 1336 او به همراه 16 نفر دیگر از اعضاء و پیروان «نهضت مقاومت» ازجمله پدرش استادمحمدتقیشریعتی برای بار دوم دستگیر شدند و به تهران منتقل گشت. به ظاهر اتهام آنها جانبداری از سیاستهای مصدق بود. در سال 1337 او با رتبه اول از دانشگاه مشهد فارغ التحصیل شد. چند ماه بعد و در سال 1338 او با بورسیه دولتی شاگردان اول برای ادامه تحصیل عازم فرانسه شد. در سال 1342 او موفق به اخذ مدرك دكتری در رشتهی تاریخ شد. وی پس از برگشت به ایران به محض رسیدن به مرز بازرگان دستگیر و به زندان قزلقلعهی تهران فرستاده شد. پس از چند ماه بازجویی و آزار، در شهریور 1343از زندان آزاد شد. در سال 1347 دكتر شریعتی از سوی حسینیه ارشاد برای سخنرانی در ایام مذهبی دعوت شد. سخنرانیهای ارشاد از سوی جوانان، روشنفكران و دانشجویان با استقبال بینظیری مواجه شد و موجی از اسلامگرایی نوین را از اين طریق در جامعه پدید آورد. از آنجا كه ساواك این گونه جلسات روشنگرانه و انقلابی را تاب نمیآورد، سرانجام حسینهی ارشاد در 22 آبان ماه 51 تعطیل گشت. به تدریج كتابهای او از كتابفروشیها جمع شد و داشتن آنها جرم محسوب گشت، اما دانشجویانش نوار سخنرانیهای او را پیاده كرده به صورت جزوههای پلیكپی یا حتی دستنویس و با اسامی مستعار علی سربداری، علی معلم، علی سبزوارزاده و... منتشر می ساختند. دكتر در منزل دوستان و اقوام به زندگی مخفی خویش در تهران ادامه می داد و ساواك پیجوی او بود، سرانجام برای تحت فشار قرار دادن او استادمحمدتقیشریعتی را با همهی ضعف و كهولت سن و چند تن از اقوام نزدیكش را دستگیر كردند و خانوادهاش را آشكارا تحت نظر گرفتند. سرانجام او دوم مرداد ماه 1352 با ساك كوچكی از لباس، خود را به ساواك معرفی كرد. دورهی هجده ماههی زندان او در سلول انفرادی، بدون اجازهی داشتن كتاب و قلم و كاغذ آغاز شد. بازجوییهای مكرر، شكنجههای روانی، تهیدها و وعدهها، هیچ كدام برای وادار كردن او به قبول همكاری، مصاحبهی تلویزیونی و... موثر نبود. او با پاسخهای زیركانه و گاه طنزآمیز بازجویان كماطلاع ساواك را دست میانداخت و سردرگم میكرد. پس از آزادی دایرهی محدودیتها و فشارهای ساواك هر روز بیشتر میشد و امكان هر فعالیتی را از او سلب میكرد به همین علت او تصمیم به هجرت گرفت. او با استفاده از نام شناسنامهای خود «علی مزینانی» كه كمتر شناخته شده بود توانست از كشور خارج شود. سرانجام در 28 خردادماه سال 1354 دكتر علی شریعتی در خانه كوچكی كه در یكی از شهرهای انگلستان اجاره كرده بود به طرز مرموزی درگذشت. اگرچه روزنامههای كیهان و اطلاعات آن زمان نوشتند: «مرحوم دكتر علی شریعتی كه برای درمان ناراحتی چشم و كسالت قلبی خود به انگلستان رفته بود در آنجا بر اثر سكتهی قلبی درگذشت.» اما مردم و گروههای مبارز، رژیم را مسئول مرگ ناگهانی او دانستند و سرانجام او را در مقبرهی كوچكی در كنار حرم حضرت زینب(س) به خاك سپردند. نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
irsalam ارسال شده در 11 بهمن، ۱۳۹۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 بهمن، ۱۳۹۰ محمد مفتح كودكي و تحصيلات مقدماتي محمد مفتح در سال ۱۳۰۷ ه.ش در خانواده اي روحاني در همدان به دنيا آمد. پدر ايشان مرحوم حجت الاسلام حاج شيخ محمود مفتح از وعاظ بزرگ همدان بود. استعداد فراوان و عشق زياد شهيد به تحصيل باعث شد كه بزودي مراحل مختلف تحصيل را بگذراند، به نحوي كه ديگر حوزه همدان براي او قابل استفاده نبود و لذا در سال ۱۳۲۲ در حالي كه تنها ۱۵ سال داشت براي ادامه تحصيل به حوزه علميه قم مهاجرت كرد. تحصيلات تكميلي پس از ورود به قم در حجره اي در مدرسه دارالشفاء اقامت كرد و شبانه روز به تحصيل علم پرداخت. از محضر اساتيد بزرگي همچون حضرت آيت الله العظمي امام خميني، مرحوم آيت الله علامه طباطبائي، مرحوم آيت الله داماد، مرحوم آيت الله حجت و ... استفاده كرد و بزودي دوره كامل خارج علوم مختلف حوزه را گذارند و جامع منقول و معقول گرديد تا اينكه به درجه اجتهاد نائل آمد و به عنوان مدرسي در حوزه به تدريس پرداخت، به نحوي كه حوزه هاي درسي ايشان در زمينه هاي مختلف به خصوص فلسفه از رونق خاصي برخوردار بود و از پراستفاده ترين حوزه هاي درسي براي فضلاي قم محسوب مي شد. شهيد مفتح در كنار تحصيل در حوزه به تحصيل علوم جديده پرداخت و مدارج مختلف تحصيلات جديده را نيز گذراند وي پس از مدت نسبتاً كوتاهي موفق به اخذ درجه دكتري (P.H.D) در رشته فلسفه گرديد. فعاليتهاي ايشان در مسائل اجتماعي و سياسي و آشنايي كه از نزديك با حوزه و دانشگاه و كليه مسائل آن پيدا كرده بود سبب شد كه استاد شهيد از سالهاي بسيارقبل، به اهميت وحدت فيضيه و دانشگاه پي برد. مقاله ايشان تحت عنوان «وحدت مسجد و دانشگاه» كه در سالهاي حدود ۱۳۴۰ در نشريه مكتب اسلام قم چاپ شد خود به خوبي نشانگر نوع تفكر و تلاش عملي استاد مفتح در زمينه ايجاد اين وحدت از آن سالهاست. با شروع قيام حضرت امام خميني(ره) شهيد مفتح كه يكي از شاگردان نزديك ايشان بود، از روز اول قيام پشت سر امام مبارزات خود را اوج بيشتر داد. منبرهايي كه ايشان در شهرهاي آبادان، خرمشهر، اهواز و... مي رفتند بارها منجر به دستگيري و تبعيد ايشان گرديد ولي شهيد مفتح مجدداً در مناسبت بعدي براي منبر به آن شهرها مي رفتند تا بالاخره در آخرين بار ايشان دستگير، تبعيد وبه استان خوزستان ممنوع الورود شد. در دانشكده الهيات غناي علمي استاد، تبحر و تسلط ايشان به علوم جديده و قديم، بيان شيوا و قلم قدرتمند ايشان، دانشكده الهيات و معارف اسلامي دانشگاه تهران را بر آن داشت تا به طور رسمي از ايشان دعوت به عمل آورد تا به تدريس در آن محل بپردازد. شهيد مفتح به شوق همكاري با استاد شهيد آيت الله مطهري تدريس در دانشكده الهيات را پذيرفت و از سال ۱۳۴۹ در تهران اقامت گزيد. مسجد جاويد؛ سنگر مبارزه با ظلم و الحاد شهيد آيت الله دكتر مفتح با قبول امامت مسجد جاويد در سال ۱۳۵۲ هسته اي ديگر را در جهت تجمع نيروهاي مسلمان مبارز و سنگري براي ارائه اسلام راستين و جبهه اي براي مبارزه با رژيم پهلوي ايجاد كرد. وي ابتدا اقدام به تشكيل كتابخانه اي در مسجد كرد و سپس با تشكيل كلاسهاي مختلف از جمله اصول عقايد، فلسفه، اقتصاد، تفسير قرآن، نهج البلاغه، عربي، تاريخ اديان، جامعه شناسي و... براي دانشجويان و نيز كلاسهاي ديگري در سطح دانش آموزان اقدامي مؤثر براي بالابردن سطح آگاهي هاي مذهبي به صورتي منظم و سيستماتيك و همچنين ايجاد زمينه براي آشنايي در جهت پيشبرد انقلاب اسلامي نمود تا اين كه در سوم آذر ماه ۱۳۵۳ با دستگيري شهيد آيت الله مفتح و آيت الله العظمي سيد علي خامنه اي مسجد جاويد تعطيل شد . شهيد مفتح حدود ۲ ماه در زندان رژيم زير شديدترين شكنجه ها به سر برد. مسجد قبا؛ قلب تپنده انقلاب حدود ۲ سال پس از آزادي از زندان شهيد آيت الله دكتر مفتح امامت مسجدي در نزديكي حسينيه ارشاد را پذيرفت و آن مسجد را «قبا» ناميد و بدين صورت مسجد قباي ديگري در راستاي مسجد قبا در صدر اسلام بنياد نهاده شد تا سنتهاي اصيل رسول خدا و خاندان پاكش را احيا كند. وي اين مسجد را به عنوان بزرگترين سنگر در جريان مبارزات انقلاب اسلامي درآورد. جمعيتهاي چندين صدهزار نفري كه در سالهاي ۵۶ و ۵۷ در سخنراني هاي ماه مبارك رمضان در مسجد گرد مي آمدند، تا آن زمان بي سابقه بود و رعب و وحشت زيادي در دل رژيم منفور پهلوي ايجاد مي كرد. فعاليت در لبنان؛ اقدامي عملي در تعميق و گسترش انقلاب اسلامي در جريان جنگهاي داخلي لبنان كه رژيم صهيونيستي اشغالگر با همكاري رژيمهاي مرتجع منطقه براي سركوبي شيعيان و فلسطينيهاي مسلمان به پا خاسته مقيم لبنان برپا كرده بود، شهيد آيت الله دكتر مفتح اقدام به جمع آوري اعانه به مقدار زياد كرد و آنها را به لبنان فرستاد. او معتقد بود اساسي ترين كار براي پيشرفت هرچه بيشتر شيعيان لبنان، بالاتر بودن سطح آموزش و فرهنگ آنان است، عليهذا براي جنگ زدگان لبنان دو برنامه كوتاه مدت و درازمدت داشت. در برنامه كوتاه مدت سعي بر آن داشت تا مخارج تحصيلي كودكان شهداي لبنان را تأمين كند و در اين راه موفق شد عده زيادي از بازماندگان شيعيان جنگ زده را با تأمين مخارج تحصيل و پوشاك و غذا راهي مدارس بكند. هدف وي از اجراي برنامه درازمدت اين بود كه يك مركز و مجتمع آموزشي شيعي در لبنان ايجاد كند و با اين اقدام دست به اساسي ترين كار در جهت از بين بردن عقب افتادگي شيعيان لبنان زد. نماز عيد فطر؛ نقطه عطفي در حركت انقلاب شهيد مفتح در رمضان سال ۱۳۵۶ اقدام به تشكيل جلسات سخنراني در مسجد قبا نمود و از كساني كه رژيم، آنها را از انجام سخنراني منع كرده بود دعوت كرد و با اين عمل قدم مؤثري را در جهت رسوا كردن رژيم برداشت. پس از روزهاي سازندگي ماه رمضان ۵۶ شهيد آيت الله دكتر مفتح اعلام كرد كه نماز عيد فطر را در زمينهاي قيطريه خواهد خواند. ساعت ۸ صبح پنجشنبه ۱۶ شهريور دكتر مفتح به زمينهاي قيطريه آمد و مشاهده كرد كه سر تا سر زمين توسط نيروهاي مسلح ارتش شاهنشاهي اشغال شده است. در اوائل راه ،ارتش شروع به شليك تير هوايي و گاز اشك آور به سوي جمعيت مؤمن و مبارز كرد اما مردم با روشن كردن آتش و سوزانيدن مقوا در اطراف شهيد مفتح مانع از آسيب رساني گاز به ايشان شدند. نظاميان شاه به كمي پائين تر (خيابان دكتر شريعتي، سر راه شهيد كلاهدوز) حمله كردند و دكتر مفتح را با سرنيزه و قنداق تفنگ به سختي مجروح و مضروب كردند به طوري كه امكان حركت از وي سلب شد. شهيد مفتح كه صبح جمعه ۱۷ شهريور براي مداوا و پانسمان زخمهاي ناشي از تظاهرات ديروز به بيمارستان رفته بود، موقع بازگشت به منزل به وسيله ساواك دستگير شد. بدين ترتيب در اولين ساعات حكومت نظامي وي با تن و بدني مجروح دستگير و روانه زندان كميته ضد خرابكاري شاه گرديد. بعد از ۲ ماه كه رژيم سابق در اثر اوجگيري انقلاب ناچار به گشودن در زندانها شد شهيد آيت الله دكتر مفتح از زندان آزاد شد. پس از انقلاب كوشش هاي شبانه روزي استاد مفتح، پس از انقلاب با شدتي بيشتر دنبال شد، لياقت و جديت و كارداني ايشان ناشي از ايمان و اعتقاد عميقشان به انقلاب اسلامي بود. وي علاوه بر عضويت در شوراي انقلاب با درخواست دانشجويان دانشكده الهيات و بعد از مشورت با استاد مطهري سرپرست دانشكده الهيات شدند و علاوه بر اين سرپرستي كميته منطقه ۴ تهران نيز برعهده وي بود. دكتر مفتح در ادامه ساليان دراز كوشش و تلاش براي وحدت فيضيه و دانشگاه كه اسلام بر جامعه حاكم و كشور تحت رهبريهاي حضرت امام به پيش مي رفت به كوشش خود در اين زمينه افزود. در سالگرد شهادت آيت الله حاج سيدمصطفي خميني اقدام به تشكيل سمينار وحدت حوزه و دانشگاه در دانشكده الهيات نمود كه اين اولين سميناري بود كه تحت اين عنوان برگزار مي شد. شهادت دكتر مفتح در ساعت ۹ صبح روز سه شنبه ۲۷ آذر ۱۳۵۸ در حياط خلوت دانشكده الهيات دانشگاه تهران با شليك چند گلوله از سوي ضاربين بشدت زخمي شد و معالجات در بيمارستان اثري نبخشيد. ايشان حدود ساعت ۲ بعد از ظهر همان روز به شهادت رسيد. منابع: 1. http://www2.irna.com/occasion/27azar84/index.htm نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
irsalam ارسال شده در 11 بهمن، ۱۳۹۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 بهمن، ۱۳۹۰ حسین غفاری نیاکان حسین غفاری فرزند حاج عباس و از نوادگان حاج ملامحسن است. حاج ملامحسن از شخصیت های برجسته منطقه و روحانی عالیمقام و نجف رفته ای بود که در مبارزه با استعمارگران، سرمبارکش توسط روسها از بدن جدا شد و شهید گردید. هفت نفر از اجداد مادری وی در مبارزه با اجانب و بیگانگان به شهادت رسیده و مسجد حسنلوی آذرشهر مدفن و مضجع آنها و زیارتگاه اهل دل است. حاج ملااحمد امین العلما از دیگر نیاکان حسین غفاری است. تولد تابستان سال 1335 ق. برابر با 1293 ش. نوزادی در خانه محقر حاج عباس در آذرشهر دیده به جهان گشود. پدر نوزاد بخاطر ارادت قلبی که به حضرت امام حسین علیه السلام داشت نام او را حسین نهاد. حسین در فضای کاملا معنوی و با تربیت مادری مهربان و عاشق ولایت و دوستدار حضرت زهرا علیه السلام رشد کرد و سایه پدری مؤمن و متقی بر سرش بود. حسین یک و نیم سال بیشتر نداشت که پدرش را از دست داد و سرپرستی اش را برادرش حاج حسن آقا عباسپور به عهده گرفت. تحصیلات حسین از شش سالگی تحصیل را آغاز نمود. مقدمات دروس را در زادگاهش آذرشهر در محضر میرزا محمدحسن منطقی دهخوارقانی فراگرفت و سپس وارد حوزه علمیه تبریز شد. در حوزه علمیه تبریز از جلسه درس بزرگان، کسب دانش نمود و تلاش و کوشش فراوان برای فراگیری علوم دینی از خود نشان می داد و بعضی مواقع شبها تا صبح مطالعه می کرد. او در حوزه علمیه تبریز برجستگی خاصی از خود نشان داد تا آنجا که زبانزد همدرسان و هم بحث هایش شده بود و اساتید وی نیز از تلاش و فعالیت او اظهار رضایت می کردند. پس از مدتی برای بهره گیری از اساتید قم از تبریز به قم هجرت کرد و در حوزه علمیه قم، فقه و اصول و مراحل عالی را از محضر بزرگان فرزانه ای چون آیات عظام فیض قمی - بروجردی و خوانساری فراگرفت. اساتید و شاگردان آیت الله حسین غفاری در طول حیات خود از استادان فرزانه ای بهره گرفت که از جمله عبارتند از: 1 - امام خمینی (ره) 2 - آیة الله آقا سید محمد حجت کوه کمره ای (ره) 3 - آیة الله العظمی سید شهاب الدین نجفی مرعشی (ره) 4 - علامه طباطبایی صاحب تفسیر المیزان (ره) 5 - آیة الله آقا سید احمد خوانساری (ره) 6 - آیة الله آقا سید محسن میر غفاری آذرشهری 7 - آیة الله حاج میرزا علی مقدس (مشهور به جاج مقدس آقا) 8 - آیة الله حاج شیخ علی پیشنماز دهخوارقانی مشهور به (توتونچیان) 9 - آیة الله آمیرزا محمد حسن منطقی دهخوارقانی و دهها استاد فرزانه دیگر. تدریس آیة الله غفاری از اول طلبگی همزمان با تحصیل علوم دینی کار تدریس را نیز انجام می داد. مجلس درس او در مکتب زینبیه آذرشهر بسیار گرم و پر رونق بود. در این مکتب که علاقمندان و دانش پژوهان دینی حضور می یافتند، ابواب الجنان و جامع عباسی و دیگر کتب فقهی و اخلاقی و قرآنی نیز تدریس می شد. جلسات درس شهید غفاری در قم و تهران در مساجد الهادی و خاتم الاوصیاء برگزار می شد و اشخاص فرزانه ای از شمع وجود آیة الله غفاری بهره ها می بردند. در مسجد الهادی تهران دانش جویان و طلاب بسیاری به طور مرتب و منظم در جلسات بحث گردهم می آمدند و از بحث های شیوا و صحبت های صریح و انقلابی شهید غفاری استفاده می کردند. مبارزات سیاسی همزمان با قیام تاریخی حضرت امام خمینی (ره) در سال 1342 ش. آیه الله غفاری پشت سر امام از آرمانهای والای او پشتیبانی نمود و دوران رنج و محنت و زندان و حبس را سپری نمود. در طول تحصیل در قم نیز هرگاه فرصتی می یافت به روستاها و شهرهای اطراف می رفت و به مبارزات پیگیر با استبداد همچنین به اشاعه فرهنگی غنی اسلام می پرداخت و اذهان پاک روستائیان را از غبار نیرنگ های رژیم مستبد شاه می زدود. آیة الله غفاری رژیم شاه را غاصب می دانست و اعتقاد داشت رژیم پهلوی با کودتا بر سر کار آمده و باطل است لذا با اصل رژیم مخالف می کرد و به همین دلیل بارها توسط حکومت پهلوی حبس گردید و مورد شکنجه قرار گرفت. شهادت آیة الله غفاری حسین غفاری پس از سالها تلاش، مجاهدات، استقامت صبر و پایداری، زندان و شکنجه در غروب ششم دی ماه سال 1353 ش. در اوج مظلومیت در محبس تنگ و تاریک و ظلماتی حکومت پهلوی با دست و پای شکسته و دندانهای خرد شده و محاسن خونین به دیار ابدیت شتافت و روح بلندش پس از 13 سال تحمل حبس و شکنجه به ملکوت اعلی پیوست. ساواک شبانه پیکر مطهر او را به قم فرستاد تا مظلومانه دفن شود ولی طلاب و مردم قم از موضوع با خبر شدند و در تشیع جنازه با شکوه ایشان در صبح روز 7 دی ماه 1353 ش. شرکت کردند و پیکر او را از حرم حضرت معصومه علیه السلام تا قبرستان دارالسلام قم تشییع کردند. منابع 1- کتاب شهدای روحانیت شیعه نوشته علی ربانی خلخالی 2- کتاب خاطرات هادی غفاری از انتشارات حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی 3- کتاب یکصدسال مبارزه روحانیت اسلام عقیقی بخشایشی 4- نشریه امید انقلاب، 14 خرداد 1373 ش. 5- تاریخ سیاسی ایران، جلال الدین مدنی 6- اطلاعات ارائه شده از طرف برخی از شخصیت ها از جمله الف : آیة الله سید علی میر غفاری آذرشهر ب : حجة الاسلام و المسلمین مقدس زاده ج : آیة الله مجتهد شبستری د: حاج عباس آقا عباسپور 7- تلخیص از شرح حال شهید غفاری تاءلیف حمید صبری 8- کتاب انقلاب اسلامی بروایت اسناد ساواک (انتشارات سروش) برگرفته از www.hawzah.net نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
irsalam ارسال شده در 11 بهمن، ۱۳۹۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 بهمن، ۱۳۹۰ سید محمد رضا سعیدی تولد در زمانی که محو فرهنگ ملی اسلامی مردم آغاز شده بود و در سایه سرنیزه های قزاقها سکوت در کوچه ها مستانه عربده می کشید در سال 1308 ش. در نوغان مشهد صدای نوزادی نه تنها سکوت خانه را شکست بلکه فریادی شد ماندگار و جاوید بر علیه سکوت و خفقان. در حوزه سید احمد پدر وی به پاس قدردانی از رضای آل محمد صلی الله علیه آله که پس از سالها فرزند پسری را به او هدیه کرده بود نام زیبای محمد رضا را بر او نهاد و برای تحویل دادن او به مکتب حیاتبخش حوزه به تعلیم و تربیت وی پرداخت. زمانی سید محمد رضا به اقیانوس حوزه گام نهاد که هر کس دم از مذهب می زد آینده اش قلم سرخ می خورد تا چه رسد که در ترویج آن عبای پیامبر را بر دوش کشد. سید محمد پس از پایان ادبیات دروس حوزه را با جدیت و پشتکار پی گرفت و روزها و ماهها را با کتاب و قلم سپری کرد. گرچه در «منطق» محمد رضای جوان در مقابل سکوت زمانه اش فریاد بود و «اصول» را خط و راهی می دانست که جدش حسین علیه السلام از خانه خدا (کعبه ) تا خدا (کربلا) ترسیم ساخته بود ولی منطق و اصول را نزد فرزانگان و استادان نامی آن زمان چون ادیب نیشابوری، شیخ هاشم و شیخ مجتبی قزوینی که آوازه نام آنان همه جا را فراگرفته بود آموخت. در این دوره انتخاب همسر از خاندان طباطبایی که از نوادگان میرزای شیرازی آن فریادگر نامی که بیگانه ستیز عصر خود به شمار می رفت خود نشانی دیگر از انتخاب راه پرحادثه او بود. سعیدی پس از پایان دروس سطح و بهره مند شدن از استادان نامدار حوزه مشهد راهی قم شد و در درس مرجع عالیقدر شیعه آیة الله بروجردی شرکت کرد و از محضر پر فیض کسب معرفت نمود. اما در این هنگام آوازه رادمردی به نام حاج آقا «روح الله» سعیدی را به درس او کشید، سعیدی به محض ورود به درس او گمشده خود را یافت و همه چیزش را به نگاهش باخت، سعیدی احساس می کرد که هر جا مراد او حضور می یابد سکوت رخت بر می دارد. و این سرآغاز فریادش شد. عشق و علاقه سعیدی نسبت به امام در هیچ قاموسی نمی گنجد و هیچ واژه ای توان ترسیم آنرا ندارد و این عشق و علاقه تنها یکطرفه نبود چرا که امام در نامه ای به او واژه ها را ناتوان تر و علیل تر از آن می داند که با کمک آنها محبت خود را به نشان دهد و در قسمتی از آن چنین می نویسد: «من از افرادی مثل شما آنقدر خوشم می آید که شاید نتوانم عواطف درونی را آنطور که هست ابراز کنم من قادر نیستم عواطف امثال شما را جواب بدهم لکن خداوند متعال قادر است» تجربه زندان امام که قبل از آغاز نهضت روحانیت طوفانی را در وجودش به پا کرده بود شاهد اولین تجربه زندان وی گشت او که به اتفاق آقای خزعلی، آقای مکارم و آقای سبحانی و آقای دوانی برای سفری تبلیغی به خوزستان رفته بود در «خسرو آباد» آبادان شیشه عمر پشه سکوت را سیمرغ وار به سنگ زد و برای اولین بار میله های سرد زندان را تجربه کرد که با وساطت فضلاء پس از چندی از زندان آزاد گشت. جرقه قیام لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی و عکس العمل اعلامیه های شدیداللحن امام و سرآغاز قیام روحانیت و مردم به رهبری امام گشت که دستگاه اوج رذالت حوزه در مدرسه طالبیه تبریز و فیضیه قم به تصویر کشید سعیدی که خود در این نهضت شرکت کرده بود پس از فروکش کردن تهاجمات دستگاه به همراه برخی از فضلاء قم روانه کویت شد که روز 11 محرم همان سال از فاجعه خونین 15 خرداد و دستگیری امام باخبر شد. خشم سرپای وی را گرفت نخست با دیگر فضلای ایرانی نامه هایی را به آیة الله حکیم و آیة الله خویی نگاشت اما روح بی آرام او مانع آن شد که تنها به این مقوله اکتفا کند و با شناخت کامل از دستگاه اطلاعاتی قوی شاه در کویت به حسینیه «فحیعل» بازگشت و نیروهای اطلاعاتی را به تعجب وا داشت. او که می دانست در بازگشت توسط دستگاه امنیتی کشور دستگیر می شود تا آزادی امام در کویت در خانه حجة الاسلام سید عباس مهری ماندگار شد به گزاف نرفته ایم اگر بگوئیم سعیدی هم بند امام و هم سلول امام بود چرا که آن روز که امام به زندان گام نهاد، سعیدی هم با سخنرانی آتشین در کویت زندانی شد. سعیدی صفر سال بعد مخفیانه و با لباسهای مبدل کویت را به قصد ایران ترک کرد، از آنجا که در بینش سعیدی بیرون آمدن یک طلبه از لباس روحانی کاری منحوس به شمار می رفت نامه ای به این مضمون به امام نوشت. «سیدی و مولای با قیافه منحوس وارد قم شده ام و اجازه ملاقات می خواهم» امام نیز با روی گشاده سعیدی را به حضور پذیرفت و مرید و مراد پس از ماهها همدیگر را در آغوش گرفتند. تبعید عکس العمل شدید امام در مقابل لایحه خفت بار کاپیتولاسیون در مهرماه 1342 منجر به تبعید امام به ترکیه و سپس نجف گشت... هشدار سعیدی با دهها تن از فضلاء قم در نامه ای به هویدا به سال 30/7/44 نشانگر پیگیری او و دیگر فضلای قم برای بازگرداندن حضرت امام بود. سعیدی تنها فرستادن نامه، اظهار همدردی و همراهی با امام را در قالب نوشته ها کافی نمی دانست بلکه احساس می کرد که امام را باید به حوزه علمیه نجف شناساند از اینرو مخفیانه و از راهها و گذرگاههای مخفی مرز به عراق و به نجف اشراف رفت. او در یکی از مدارس علمیه طی جلساتی بر فراز منبر به معرفی چهره واقعی امام و بعد علمی ایشان پرداخت و با بیان شخصیت مرادش بر شمار مریدانش افزود. سعیدی در مسجد امام هفتم علیه السلام سعیدی در فراق امام ماندن خود را در قم به صلاح نهضت روحانیت نمی دانست و بر آن شد که فریاد بر علیه نظام را به گوش سایرین برساند از اینور نخست به تفرش رفت و در آنجا به افشاگری فجایع رژیم سفاک پهلوی پرداخت در این زمان بود که از سوی مردم تهران برای اقامه نماز جماعت و سخنرانی در مسجد امام موسی بن جعفر علیه السلام دعوت شد. سعیدی این فرصت طلایی را از دست نداد چرا که پایتخت را محلی خوب برای فعالیت های سیاسی و اجتماعی خود دانست سال 1345 ش. که سال ورود سعیدی به محله غیاثی در مسجد امام موسی بن جعفر علیه السلام در میدان خراسان بود نقطه عطفی در تاریخ انقلاب اسلامی است. امام در همان روزهای نخست با فرستادن نامه ای به سعیدی حرکت او را مورد تاءیید قرار داد و چنین نگاشت. «از اینکه تهران تشریف برده اید از جهتی خوشوقت شدم چون مرکز از هر جا بیشتر احتیاج به علماء عاملین دارد مساعلی جمیله جنابعای مورد تقدیر تشکرات» سعیدی با تاءسیس حوزه علمیه، تشکیل کلاس برای بانوان، تشکیلات امر به معروف و نهی از منکر و تاءسیس کتابخانه فعالیتهای حوزه را آغاز کرد. اما آن چیزی که بیش از هر فعالیت دیگری سعیدی در آن زمان به چشم نمی آمد و در سالهای پس از شهادت او به ثمر نشست دمیدن روح حماسه فریاد در کالبد نوجوانان و جوانان آن محله بود. سعیدی در این سال کانون انقلاب را همچنان گرم نگه داشت و با سخنرانی های گرم و آتشین علنا خمینی را فریاد زد مجموعه سخنرانیها و نوارهای برجا مانده او در این سال جزو گویاترین صفات تاریخ همیشه خونبار تشییع است. گزارشهای ساواک در این سال گویای این حقیقت است که وی در مدت سالهای اقامت در تهران بی مهابا به رژیم می تاخته است. در گزارش شب 31/4/45 ساواک آمده است. «طبق اطلاع واصله ساعت 30/20 روز 31/4/45 جلسه موسی بن جعفر با حضور قریب یکهزار نفر از طبقات مختلف تشکیل گردیده است. در این جلسه سعیدی ابتدا چند دقیقه درباره آیة الله خمینی و کتک زدن طلبه ها در قم صحبت کرد و مردم با شنیدن اسم خمینی صلوات فرستادند. نامبرده... فن حمله به یهودیان فلسطین و امریکا اضافه کرد اینها کارشان در این مملکت بالا گرفته و دستشان در همه کار باز است و کسی از آنها جلوگیری نمی کند ولی جلسات ما را تعطیل می نمایند سه سال پیش آیة الله خمینی از دولت خواست که اسرائیل در کشور سفارتخانه نداشته باشد ایشان این جریانات را پیش بینی می کرد. ما باید برای مبارزه کردن تشکیلات داشته باشیم تا بتوانیم در مقابل دشمن مقاومت کنیم و با دولتی که علماء ما را زندانی و تبعید می کند مبارزه نمائیم. من راهی را می روم که امام حسین علیه السلام و رهبر عالیقدر دین ما آیة الله خمینی رفت و تا پای جان ایستادگی کرد. من حرف خود را می گویم و مبارزه را ناتمام نمی گذارم. در پی برگزاری مجلس از سوی سعیدی برای شهید سید کاظم قریشی وی به تاریخ 8/5/45 به اتهام «اقدام علیه امنیت داخلی مملکت» از طرف شهربانی دستگیر و به دست سیاه دلان ساواک سپرده شد. سعیدی در تاریخ 11/7/45 از زندان آزاد و استوارتر و راسخ تر از قبل وارد میدان شد تا بار دیگر شیشه عمر سکوت را با فریاد خویش بر سنگ زند. سعیدی در بهار 1346 مخفیانه از ایران خارج شد و خود را به جوشش گاه فریاد رساند وی پس از ملاقات با حضرت امام در نجف اشرف با روحیه مضاعف به ایران بازگشت در کنار سخنرانیهای گرم آتشین تلاش برای تشکل، چاپ استفائات حضرت امام و راه اندازی نشریه ای به نام نشریه مسجد امام هفتم علیه السلام از فعالیتهای دیگر اوست. که از این نشریه ها می توان به جملات و نقطه نظرهای علماء در خصوص شخصیت امام اشاره کرد که در آن زمان از جایگاه ویژه ای برخوردار بود. شگردهای ساواک در برخورد با سعیدی یکی از ناجوانمردانه ترین شگردها است. برهم زدن مجالس او توسط اراذل و اوباش - قطع آب - و برق مسجد، تهدید و تطمیع نماز گزاران مسجد امام هفتم علیه السلام به گونه ای او را در محدودیتی سخت قرار داده بود تا جائی که او در یک ماه قبل از عروج خونینش در تاریخ 18/2/49 در مسجد موسی بن جعفر علیه السلام غریبانه و مظلومانه می گوید: ... این شما هستید که بایستی با کمکهای مادی و معنوی خود این پناهگاه اسلام را حفظ کنید. آقایان باور کنید من امسال آنقدر مجالس روضه خوانی زنانه رفتم تا توانستم مخارج این مسجد را تامین کنم... آخر من نمی دانم که چرا آنقدر مردم از من فرار می کنند؟ آیا به جرم این است که من از رهبر عالیقدر حضرت آیة الله خمینی طرفداری می کنم؟ اگر از این وضع هراس دارید باید بگویم که نترسید این من هستم که بایستی جواب دولت و سازمان امنیت و کلانتری را بدهم نه شما پس در این صورت دیگر چرا از من کناره گیری می کنید؟ اعلامیه فریاد در پی هجوم سرمایه داران غرب به سوی ایران حوزه علمیه قم طی اعلامیه در اردیبهشت ماه 1349 ضمن محکوم کردن این حرکت غرب و مشی وطن فروشانه دستگاه سلطنتی به افشاگری علیه این جنایت بزرگ دست زد. سعیدی که می دید پس از این اطلاعیه سکوتی مرگبار سراسر محافل مذهبی و روشنفکری را فراگرفته است و سکون مرز پویش و رویش انقلاب در هم نوردیده است. جنایتی بزرگ تر از کاپیتولاسیون و قراردادی استعماری تر از شب کو در شرف تکوین است. قلم بدست گرفت و قبل از اینکه شیشه عمر سکوت را بشکند با خون خود بار دیگر این جمله را امضاء کرد «ان کان دین محمد لم یستقم الا بقتلی فیا سیوف خذینی». حضرت آیة الله اعظم الله اجورنا و اجورکم لابد میدانید که این روزها با مطرح شدن مسئله سرمایه گذاری امریکائیها در ایران مصیبت بسیار بزرگ و خورد کننده ای بر ملت این سرزمین روی آورده که مملکت را در آستانه سقوط و نابودی قرار داده و به مضمون آیة شریفه «یکاد السموات یتفطرن منه و تنشق الارض و تخرالجبال هدا»«هیئت حاکمه ستمگر عامل استعمار ایران چنان در برابر اربابان استعمارگر خود خاضع و تسلیم گردید که طوق بندگی و عبودیت آنان را به گردن افکنده و به منظور نزدیکتر شدن به غارتگران استعمارگر جان و مال و نوامیس ملت ایران را به پیشگامان تقدیم می دارد هم اکنون این بندگان استعمار غرب قربانی جدیدی برای درگاه خدایان دلار و اسلحه تدارک دیده اند که با تقدیم آن بطور دربست اقتصاد ما و به دنبال آن دین و سایر افتخارات ما به چنگال آنان خواهد افتاد. همانطور که قبلا سیاست ما را قبضه کردند که این مصائب را به دنبال خود آورده است بحق و حقیقت سوگند که این اقدام جدید آنچنان مصیبت بزرگ و خطرناکی است که مسائل مهمی از قبیل امتیاز تنباکو، کاپیتولاسیون و سایر حوادث که برای هر یک از آنها جامعه روحانیت پیشقدم در اعتراض و مبارزه بوده و قربانیانی داده است در قبال آن کم اهمیت و کوچک است. چقدر جای تعجب است که شما پیشوایان دینی در مقابل این خطر بزرگ سکوت اختیار کرده و برای جلوگیری از آن اقدامی نمی کنید؟ برای ما باور کردی نیست که بگوئیم شما دین و آخرت را با زندگی چند روزه دنیا معامله کردید و خود را مشمول آیة شریف «اتستبدلون الذی هو ادنی بالذی هو خیر» و آیة شریفه «ارضیتم بالحیوة الدنیا من الاخرة» نموده باشید راستی چرا شما مهر سکوت بر لب زده اید؟ و در این باره چیزی نمی گوئید؟ خود می دانید که موضوع سرمایه گذاری صهیونیست های آمریکایی در ایران از تاءسیس سینما در قم (که برای جلوگیری از آن چه سر و صدایی به راه انداختید) برای اسلام و مسلمین خطرناکتر است. امروز روز فریاد و اعتراض است صدای خود را با اعتراض بلند کنید، داد بزنید، فریاد کنید، یک پارچه و متحد علیه این قرارداد خائنانه مبارزه نمائید تا در پیشگاه خدا و پیشینیان بزرگ خود چون مرحوم سید جمال الدین اسد آبادی و مرحوم شیرازی و نیز نسل آینده رو سفید و سربلند باشید «یوم تبیض وجوه و تسود وجوه» سعیدی خراسانی شهادت اعلامیه و نامه تند سعیدی خطاب به علمای شهرهای ایران رژیم منحوس پهلوی را به وحشت انداخت دستگاه اطلاعاتی رژیم بخوبی به این موضوع پی برد که اگر دیر بجنبد سعیدی علما را به دادن فتوی علیه این قرارداد راضی می کند از اینرو با بسیج نیروها خود را مهیای یک اقدام سفاکنه کرد. سپهبد مقدم بدنبال گزارش این اعلامیه دستور داد. خواهشمند است دستور فرمائید نامبرده بالا را احضار و به وی تذکر داده شود از تحریک افکار عمومی علیه اقدامات دولت خودداری نماید و در غیر این صورت شدیدی درباره وی گرفته خواهد شد حتما رفتار و گفتار مشارالیه را دقیقا تحت مراقبت دهند و نتیجه را اعلام دارند. مدیر کل اداره سوم - مقدم در زیر دستور مقدم پی نوشت شده است. ریاست اداره یکم فرمودند: با توجه به اینکه قرار است نامبرده دستگیر شود لزومی به ارسال نامه فوق نیست «پرونده محمد رضا سعیدی بایگانی شود» خفاشان ساواک که سالها انتظار چنین روزی را داشتند خود را آماده دستگیری فریادگر حماسه ها کردند سعیدی با دلی آکنده از درد در روز 11 خرداد ماه 1349 پس از اتمام نماز راهی خانه شد ساعت یک بعد از ظهر بود که سعیدی آماده استراحت و صرف نهار شد که جلادان پهلوی به منزل او یورش بده و او را آماده قربانی کردن در پای خدایان زور و خدایان زر کمپانیهای غربی و راکفلرها کنند. ساواک دست به کاری بی سابقه در تاریخ جنایت خود و تاریخ دستگیری آزادمردان در جهان زد. 10 روز فقط 10 روز از تاریخ دستگیری تا شهادت نشان از سالها خشم اندوخته دستگاه و خروش بی پایان سعیدی است. نشان ناامیدی ساواک از خاموش کردن این فریاد بود. عقربه ساعت 9 شب چهارشنبه 20 خرداد 1349 را نشان می داد بعضی از سلولهایی که در مجاورت سلول سعیدی در زندان قزل قلعه قرار داشت عمدا باز نگه داشته بودند که ناگهان برق زندان خاموش شد. وحشت سرپای زندانیان را فرا می گیرد رفت و آمد در راهرو زندان شروع و مسیر گامهای جلادان تا سلول سعیدی امتداد دارد که ناگهان صدای کشمکش از سلول سعیدی با فریاد او به پایان می رسد. جلادان مسیر آمدن را بار دیگر طی می کنند و سکوتی مرموز راهرو زندان را فرا می گیرد با روشن شدن برق زندانیان از سلولها بیرون می ریزند و به سوی سلول سعیدی می روند و با پیکر بی جان سعیدی در حالی که عمامه سیاه او به دور گردنش پیچیده شده بود روبرو می گردند. خبر شهادت سعیدی از مرزها گذشت و متن تسلیت نامه فضلا و محصلین حوزه علمیه به امام خمینی (ره ) رسید و امام راحل را در سوگ این یار و شاگرد وفادار خود نشاند طلاب و شاگردان انقلابی امام بر آن شدند تا نام و خاطره او را زنده نگه دارند. فاتحه سعیدی به طولانی ترین فاتحه در نجف اشرف مبدل شد. امام مخارج فاتحه سعیدی را بر عهده گرفت و چهل شب خود صاحب عزای سعیدی شد و پیامی را برای فضلا و محصلین حوزه علمیه فرستاد که در پایان آن آمده است: من قتل فجیع این سید بزرگوار و فداکار را که برای حفظ مصالح مسلمین و خدمت به اسلام جان خود را از دست داد به ملت اسلام عموما و خصوصا به ملت ایران تعزیت می دهم از خداوند متعال رفع ید دستگاه جبار و عمال کثیف استعمار را مسئلت می نمایم. منبع: www.hawzah.net نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
irsalam ارسال شده در 11 بهمن، ۱۳۹۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 بهمن، ۱۳۹۰ سيد محمود طالقاني شرح زندگي سيد محمود طالقاني به سال1289 ه. ش. در روستاي گلگرد طالقان از توابع استان تهران، ديده به جهان گشود و نزد پدري همچون آيتالله سيد ابوالحسن طالقاني که از علماي برجسته تهران به شمار ميرفت (1) ، پرورش يافت. پدري که حضرت امام خميني در باره مقام و منزلت او چنين ميگويد: «رحمتخداوند بر پدر بزرگوار او که در راس پرهيزکاران بود.» (2) در باره زهد و پرهيزکاري آسيد ابوالحسن طالقاني، آيتالله سيدحسين بدلا که با وي حشر و نشر داشته چنين ميگويد: «عليرغم اين که محل رجوع عام و خاص مردم بود ولي به هيچ وجه من الوجوه از وجوهات شرعيه و سهم مبارک امام عليه السلام استفاده نميکرد و زندگي روزمره خويش را به وسيله تعمير ساعت تامين ميکرد». (3) سيد محمود طالقاني در 10 سالگي به مکتب خانه روستاي گلگرد ميرود و پس از طي اين دوره روانه مدرسه ملارضا در ميدان امين السلطان تهران ميشود و شروع به تعلم دروس حوزوي مينمايد. پس از اندکي وارد مدرسه رضويه قم ميشود و در نهايت در مدرسه فيضيه سکني ميگزيند. دروس سطح حوزه علميه را نزد آياتي چون نجفي مرعشي، اديب تهراني و حجتبه پايان ميبرد. بنا به گفته سيدتقي طالقاني، سيد محمود داراي هوشي فوقالعاده بود و در مدت اندکي دروس سطح را به پايان رساند. وي ميگويد: «با آنکه سيد محمود خيلي جوان بود، سطح را تمام کرد و وارد حلقه درس آيتالله حاج شيخ عبدالکريم حائري يزدي مؤسس حوزه علميه قم گرديد. (4) طالقاني در کنار دروس فقه و اصول حوزه (که درس معمول و رايج در حوزههاست و هر طلبهاي الزاما آن را بايد بخواند)، فلسفه و حکمت را نزد آياتي همچون تقي اشراقي و ميرزا خليل کمرهاي طي کرد. سيد محمود در سال 1310 ه.ش. پدر خويش را در سن 72 سالگي از دست ميدهد و پس از فوت پدر به وي پيشنهاد ميشود که در تهران امام جماعت مسجدي شود و به وعظ و خطابه مردم مشغول گردد. ولي از آنجا که سيد محمود به درس و بحث علاقه داشت، حوزه را به امام جماعتي و مريد و مرادي ترجيح داد و براي تکميل تحصيلات خود عازم نجف اشرف گرديد. در آنجا از محضر آيتالله سيد ابوالحسن اصفهاني، شيخ محمدحسين غروي و آقاضياء عراقي بهرهمند گرديد و از دست مرجع بزرگ جهان تشيع آيتالله ابوالحسن اصفهاني موفق به اخذ درجه اجتهاد گرديد. در قم نيز آيتالله عبدالکريم حائري يزدي به وي اجازه استنباط و اجتهاد احکام الهي ميدهد و از آقايان نجفي مرعشي و شيخ عباس قمي اجازه نقل حديث و روايت دريافت ميکند. در آستانه جنگ دوم جهاني (1317 - 1318) وارد تهران ميشود و پس از تشکيل خانواده، فعاليتهاي علمي و فرهنگي خويش را در آنجا آغاز ميکند. خود طالقاني در اين زمينه چنين ميگويد: «پس از دوره تحصيلي که بيشتر در حوزه قم بود و مدتي هم در نجف و دريافت اجازه اجتهاد از مراجع قم و نجف به اصرار دوستان و آشنايان به تهران برگشتم (سال 18 -17) چون احساس کردم که جوانان ما از جهت عقايد و ايمان در معرض خطر قرار گرفتهاند و به پيروي از روش مرحوم پدرم جلساتي براي عدهاي از جوانان و دانشجويان در باره بحث در اصول و تفسير قرآن تشکيل دادم و در دنباله اين جلسات بعد از شهريور 1320 انجمنها و کانونهاي اسلامي تشکيل شد، مانند کانون اسلام، انجمن تبليغات اسلامي، اتحاديه مسلمين، که هر کدام داراي نشريات منظم و فراخور افکار و وضع روز بود. من با همه آنها براي پيشرفت تعاليم اصول اسلامي همکاري ميکردم، قسمتي از تفسير قرآن و نهجالبلاغه را در مجله آئين اسلام مينوشتم. اين انجمنها هر يک به سهم خود با فقر شرايط مادي و مانوس نبودن مردم با چنين اجتماعات و تبليغات، آثار خوبي از خود نشان داد .... مشکل بزرگتري که دين و ملت پس از شهريور 20 با آن مواجه شد، گسترش سريع اصول مارکس و تشکيل حزب توده بود. هميشه هيات حاکمه ايران دچار اين اشتباه [بوده] است که هر عقيده و فکري را که با مصلحت و وضع خود مضر تشخيص دادهاند، خواستهاند با فشار و زور و زندان و کشتن، از بين برده و يا محدود سازند با آنکه فکر و عقيده را هيچ وقت نميتوان با اين طريق از بين برد و به فرض آنکه زير پرده رفت، هر وقت فرصتي بدست آيد با وضع ديگري آشکار ميشود». (5) طالقاني پس از اقامت در تهران با آيتالله کمرهاي حشر و نشر پيدا ميکند و اين دو، در راه نشر معارف اسلامي و جلوگيري از خطر سستي عقايد جوانان و گرايش آنان به اصول و انديشههاي مارکسيم همکاري لازم را با يکديگر به عمل ميآورند و علاوه بر اين نوع فعاليتها، از فعاليت علمي هيچ گاه غافل نميشد. آقاي کمرهاي از آن دوران که با آقاي طالقاني مانوس بوده است، چنين ميگويد: «ما با هم جلساتي داشتيم و در اين جلسات نهجالبلاغه را با آقاي طالقاني مجاهد، در مورد نقشه پياده کردن دولت اميرالمؤمنين مورد مطالعه قرار داديم. بخصوص خطبه بيعتبا اميرالمؤمنين را که خطبهاي است انقلابي. درصدد برآمديم دو نفري نهجالبلاغه را تجزيه کنيم و کتب و کلمات را که مشتملات نهجالبلاغه است، هر خطبهاي را به ضميمه قطعات مناسب آن در يکجا جمعآوري کنيم. نهجالبلاغه بيست و دو کتاب شد، مقدماتي بر آن نوشتيم و در معيت آقاي طالقاني در ماه رمضان پس از نماز در مسجد شاهآباد و در مسجد مرحوم حاج سيدمصطفي حجازي من ديکته ميکردم و صفحه را تصفح ميکردم و قطعات متناسب را تعيين ميکردم و آقاي طالقاني يادداشت ميکردند. الان دفترچه تجزيه نهجالبلاغه به خط آقاي طالقاني در کتابخانه من موجود است». (6) طالقاني فعاليت علمي، فرهنگي و حتي سياسي خود را با اين پيش فرض آغاز کرد که اگر روحانيان و مجتهدان مصلح به جوانان مبارز و حرکتبخش طرح و نقشه مهندسي اجتماعي اسلام را ارائه ندهند، به طور طبيعي جوانان سرشار از انرژي و فعاليتبه سمت امثال مارکس، لنين و استالين جذب خواهند شد و از آنان پاسخ سؤال خود را خواهند خواست. طالقاني نسبتبه جوانان، ديدي عاشقانه و مشفقانه داشت و اگر با جوانان، از هر مکتب و ايدئولوژياي که بودند، با مهرباني و نرم خويي رفتار ميکرد به اين دليل بود که اعتقاد داشت جوان پاک است و زمينه رشد و تعالي و تکامل او بسيار است. بدين سان طالقاني از شهريور 20 به بعد فعاليتخويش را بيشتر در جبهه فرهنگي جهت ارائه انديشه و معارف ناب اسلامي قرار داد. به خاطر همين فعاليتهاي فرهنگي و اسلامي که از سالهاي17 - 1318 آغاز کرده بود و عمامه به سر بود، رژيم رضاخان وي را دستگير و به مدت 50 روز زنداني ميکند که در نهايتبا ضمانت آزاد ميگردد. پس از پايان جنگ دوم جهاني (1317 - 1322) و به دنبال شورش کمونيستها و تجزيهطلبان در آذربايجان به رهبري پيشهوري، طالقاني از سوي علما و مجامع ديني و مذهبي به آن منطقه اعزام ميشود و پس از بررسي مسائل و توقف ده روز در آنجا، در باره اوضاع و احوال آن منطقه چنين ميگويد: «تجزيه نشدن آذربايجان از ايران چندين علت داشت. ولي از جنبه داخلي ميدانيد که مؤثرترين ضربه به تجزيهطلبان، بنا به اعتراف رئيس دولت وقت (قوام السلطنه)، فوت مرحوم آيتالله ابوالحسن اصفهاني مرجع شيعيان بود. عزاداري ايشان چنان آذربايجان را تکان داد که تجزيهطلبان با هر قدرت تا مدتها نتوانستند از بروز نتايج اين احساسات جلوگيري کنند و مردم مسلمان آن سرزمين عملا به آنان فهماندند که عميقتر و پايدارتر از اين قدرتهاي موقت قدرت ايمان است که بالاخره دست متجاوز را کوتاه ميکند. لذا پس از برگشتبه تهران از مشاهدات و مطالعات خود بيش از پيش متوجه شدم که انحرافهاي فکري عدهاي از مردم و جوانان و عواقت آن خطر بزرگي براي تماميت و استقلال کشور دارد که ممکن استبه نابودي و تجزيه آن بکشد و تکليف شرعي خود دانستم که اهتمام بيشتري در تشکيل جلسات مرتب و مفصل و منظم که مدتها در راه آن ميکوشيدم براي سخنراني، بحث و انتقاد بر محور اصول برهاني خداپرستي و رد و انتقاد بر اصول ماترياليستي و کمونيستي بنمايم. در نتيجه سپاهي از دانشجويان براي بحث و فهم اصول اسلامي و مقايسه آن با اصول مادي تشکيل دادم که در دانشگاه و خارج از دانشگاه آثار آن آشکار و هويدا گرديد و بر محور همين فکر و نظر، انجمن اسلامي دانشجويان که در سال 1322 تشکيل شده بود و پس از آن (انجمن اسلامي) معلمين و اطباء تشکيل گرديد.» (7) طالقاني تشکيل انجمنهاي اسلامي پزشکان، معلمان و دانشجويان دانشگاهها را در دهه 20 که بحرانيترين دهه براي رژيم و مخالفان آن بود، با اهداف ذيل تبيين و تحليل ميکند: الف) وظيفه کلي و ديني اين بود که جوانان با بحث آزاد، اصول دين را دريابند. زيرا از نظر علماي اسلام اصول دين را بايد با تحقيق و برهان و بحث آزاد دريافت. ب) وظيفه خاص ديگري که پيش آمده بود، مبارزهاي منطقي با اصول ماترياليسم بود که اذهان جوانان و تحصيلکردههاي ما را ميرفت فرا گيرد. (8) طالقاني با توجه به اين مقدمات و با آن ديد اسلامي و جهاني خود، احساس تکليف سنگين ميکند که اصول اعتقادي، اجتماعي و اقتصادي اسلام را براي مسلمانان داخل و خارج کشور احيا کند. اين وظيفه را نخست نسبتبه کشور خود احساس ميکند که سابقه تاريخي و درخشاني در علم و تحقيق، بخصوص علوم اسلامي دارد. از اين رو، طالقاني علاوه بر فعاليتسياسي بيشتر به مسائل فرهنگي و آموزشي توجه داشت و بدين خاطر مسجد هدايت را از دهه 20 محل وعظ و خطابه خود قرار داد. او مسجد هدايت را نمونهاي از مساجد صدر اسلام در مکه و مدينه کرد که در آن مجاهدين و مبارزين گرد هم ميآمدند و به شور و مشورت ميپرداختند. يکي از نمازگزاران قديمي مسجد هدايت در اين باره چنين ميگويد: «از زماني که مسجد هدايتبه شکل کنوني آن ساخته شد، رفته رفته دانشگاهيان و جوانان تمايل زيادي به آمدن به آنجا از خود نشان دادند. مطالبي که در آنجا به وسيله آيتالله طالقاني بيان ميشد براي همگان تازگي داشت و ما هيچ کدام مطالب را آنگونه از زبان هيچکس تا آن روز نشنيده بوديم. جذبه و بحث و گيرايي و ملموس بودن صحبتها، جوانان را بيشتر جذب ميکرد. شبهاي جمعه از هفتاد و هشتاد کيلومتري تهران ميآمدند براي شنيدن صحبتهاي آقا.» (9) طالقاني در مسئله نهضت ملي نفت که دو گروه مليون و مذهبيون فعاليت داشتند که در نهايت اين دو گروه به وادي اختلاف کشانده شدند، سعي در متحد کردن آنها داشت و همواره در تلاش بود که جلو تفرقه نيروهاي مبارز عليه رژيم را بگيرد. در اين باره خود ايشان ميگويد: «عوامل استبداد داخلي و جاسوسان اطراف اين قدرتها شروع به تفحص کردند و نقطه ضعفها را يافتند. به فدائيان اسلام گفتند شما بوديد که اين نهضتها را پيش برديد، فدائيان گفتند ما حکومت تامه اسلامي ميخواهيم، به آنها ميگفتند دکتر مصدق بي دين است، يا به دين توجهي ندارد و خواستههاي شما را نميخواهد انجام دهد، آنها به دکتر مصدق ميگفتند فدائيان اسلام جواناني پر شور و تروريست هستند، بايد از آنها بپرهيزيد و من که خود در اين ميان ميخواستم بين اين دو تفاهم ايجاد کنم، ديدم نميشود، امروز صحبت ميکردم، اما فردا ميديدم که دو باره چهرهها عوض شده ; باز خصومت و توطئه.» (10) طالقاني بعد از کودتاي 28 مرداد روش جديدي در مبارزه بر ضد رژيم در پيش گرفت و به کار جمعآوري نيروهاي قديمي اعم از ملي و اسلامي و تشکيل هستههاي جديد مبارزات اسلامي پرداخت و موفق به تشکيل نهضت مقاومت ملي گرديد که تا سال1339 فعال بود. در اين دوره عناصر ارزندهاي از اين نهضتبازداشتشدند و از جمله طالقاني به زندان رفت که يک سال به طول انجاميد. (11) طالقاني در اين دوره علاوه بر فعاليتسياسي و مذهبي در راستاي نشر فرهنگ اسلامي، در مسير پژوهشهاي سياسياش کتاب «تنبيه الامه و تنزيه المله» آيتالله نائيني را با مقدمه و پاورقي و توضيحات خود به چاپ ميرساند. سپس دستبه تاليف کتاب «اسلام و مالکيت» ميزند که در طي يک سال بنا به گفته خود طالقاني دو بار تجديد چاپ ميشود. (12) طالقاني براي ايجاد جامعهاي به دور از جنگ و خونريزي و داراي امنيت و عدالت در گستره جهان اسلام و در نهايت جهان بشريت، به همفکري و مشورت علما و انديشمندان اسلامي ميپرداخت. وي در اين راستا در طول دهه 1330 به همراه عدهاي از علما در کنگره شعوب المسلمين کراچي شرکت کرد و در کنگره بينالمللي قدس که همه ساله از نيمه دوم دهه 30 در بيتالمقدس تشکيل ميشد، حضور داشت و در سال 1338 به نمايندگي از آيتالله بروجردي براي شرکت در کنگره اسلامي دارالتقريب در قاهره به کشور مصر رفت و پيام آقاي بروجردي را به شيخ شلتوت رئيس الازهر رساند. (13) در سال1339 به دنبال شروع انتخابات دوره بيستم مجلس شوراي ملي، فعاليتهاي طالقاني به اوج خود ميرسد و مسجد هدايتبه ستاد مبارزاتي عليه استبداد و خفقان تبديل ميشود. به دنبال اوجگيري اين مبارزات، جلسات مسجد هدايتبه وسيله عوامل رژيم سرکوب و تعطيل ميشود، اما اين جلسات در منزل اشخاص مختلف تشکيل ميشود. طالقاني به همراه شهيد مطهري در اين جلسات به تحليل مسائل اجتماعي و افشاي رژيم ميپردازند. طالقاني در سال 1340 در تشکيل نهضت آزادي مشارکت نموده و در همان سال به زندان ميافتد. (14) وي در باره انگيزهها و اهداف پيوستن خود به اعضاي مؤسس نهضت آزادي چنين ميگويد: «ايمان و خلوص نيت و استقلال فکري و اصالتخانوادگي که مؤسسين آن داشتند، با اخصي از علما و روحانيون که در اين مورد صاحبنظرند و تشخيص تکليف ديني و استعانت و استخاره از قرآن کريم عضويت آن را در هيات مؤسس اوليه پذيرفتم، با توجه به گرفتاريهاي ديگر و انجام وظايف روحانيت قبول اين مسؤوليتبرايم دشوار بود ... تنها مسؤوليتي که در اين جمعيتبه عهده گرفتهام، همان راهنمائي به اصول و احکام عاليه اسلام است که جزء مرامنامه باشد و پاسخ به پرسشها و روشن کردن افراد و جوانان و جوابگويي مسائل مطروحه در اين حدود» (15) دولت ايران در سال 1341 لايحه انجمنهاي ايالتي و ولايتي رامطرح ميکند که مورد مخالفت علما و مراجع تقليد ايران قرار ميگيرد و هر کدام از آنها با تلگرافهاي جداگانهاي به شاه خواستار عدم تصويب اين لايحه در مجلس شوراي ملي ميشوند. طالقاني نيز در زمره علماي مخالف بوده است. در نهايت رژيم مجبور به عقبنشيني ميشود و رسما اعلام ميکند که از تصويب اين لايحه صرفنظر کرده است. اما در بهمن 1341 رژيم ترفند ديگري به کار ميگيرد و آن، اصول و لوايح شش گانهاي بود که از سوي شاه به مردم عرضه ميشود تا آنان در باره لوايح به صورت رفراندوم اظهار نظر کنند. روحانيون، علما و مراجع اين بار نيز مخالفت ميکنند و طالقاني نيز که به اتفاق ديگر روحانيون و سران نهضت آزادي با اين مسئله مخالفت نموده بود راهي زندان قزل قلعه ميشود. (16) وي در اين باره ميگويد: «روز سوم بهمن ماه 1341 مامورين سازمان امنيتبدون اجازه و تشريفات قانوني وارد خانه من شدند و مرا، با حال کسالت و بيماري به زندان قزل قلعه بردند. به چه گناهي و به چه جرمي؟! و به استناد به کدام يک از موارد قوانين اساسي و حقوق بشري، هنوز نميدانم ... مقارن با زنداني کردن من عده زيادي از علما از پيرمرد نود ساله تا جوانها از سران جبهه ملي و نهضت آزادي ايران تا کاسب و کارگر و بازاري و دانشجو را در تهران و شهرستانها به زندان کشيدند. به چه بهانه؟! به اين بهانه که روز ششم بهمن قرار استشش ماده مصوبه در معرض تصويب و رفراندوم گذارده شود تا آزادانه؟! مردم! راي موافق و مخالف! خود را ابراز دارند. ما هم صاحب راي بوديم و نه خود و هيچ مرجع صلاحيتدار و نه ملت ما را از مهجورين در اظهار نظر نشناخته، چرا بايد زنداني شويم و از دادن راي و اظهارنظر محروم باشيم ... با آنکه علما طبق نص صريح اصل دوم متمم قانون اساسي نسبتبه هر طرحي از جنبه اسلامي حق نظر و قبول يا رد آن را دارند ... پس از آنکه به زندانم کشيدند به حسب معمول و براي پرونده سازي و صورت قانوني درست کردن، اشخاصي که آماده براي بازجوئي و ساختن پرونده هستند و براي همين کار پرورش يافتهاند، در تاريخ9/11/1341 مشغول بازجوئي شدند، محور سؤالات در باره شش ماده بود.» (17) رژيم پس از حدود 5 ماه، طالقاني را در اوايل خرداد 1342 آزاد ميکند و ايشان از موقعيت استفاده کرده، در دهه محرم 1342 در مسجد هدايتبه منبر ميرود و به بيان برنامههاي امريکايي انقلاب سفيد و ستمهايي که بر مردم روا ميدارند و جناياتي که اعمال ميکنند، ميپردازند. علاوه بر فعاليتها و سخنرانيها، وي به نوشتن و نشر اعلاميهاي خطاب به افسران ارتش بوده است، صادر ميکند. (18) پيرو اين فعاليتها، احساس ميکند که رژيم درصدد دستگيري وي است. از اين رو، شب دوازدهم محرم 1342 از رفتن به منبر در مسجد هدايتخودداري ميکند و به ناچار چند روزي در لواسانات مخفي ميشود. پس از کشتار پانزده خرداد 1342، اعلاميهاي با عنوان «ديکتاتور خون ميريزد» از طرف نهضت آزادي صادر ميشود. دستگاه امنيتي رژيم مطمئن بود که محرک اصلي اين اعلاميه طالقاني است و درصدد دستگيري وي برميآيد که در نهايت در تپههاي لواسانات وي را دستگير ميکند. محمد بسته نگار داماد طالقاني در باره چگونگي دستگيري ايشان مينويسد: «آيتالله طالقاني خود در زندان تعريف ميکرد که صداي غرش خودروهاي ارتشي در کوهستان پيچيد و من نگران شدم که اين جنايتکاران براي پيدا کردن من نسبتبه روستائيان بيگناه به هر جنايتي دستبرنند، لذا بر فراز تپهاي رفتم و دست تکان دادم و صدايشان زدم، همگي شگفت زده به طرف من آمدند و گفتند چند روز است دنبال شما ميگرديم. به آنان گفتم من اينجا بود، شما بيخود اين طرف و آن طرف ميگرديد. به هر حال در 22 خرداد همراه آنان به زندان قصر آمد و در زندان شماره 2 قصر، جدا از ديگر ياران زنداني شد.» (19) پس از خرداد 42 طالقاني به ده سال زندان محکوم شد. وي پس از محکوميت، برنامه تربيتي و سازندگي خويش را در زندان آغاز ميکند. زندان تبديل به مکتب درسي وي ميگردد و تفسير قرآن وي هفتهاي سه شب ; و ساير سخنرانيها و دروس وي در زندان براي زندانيان سياسي آرام جان بوده است. تاليف سه جلد تفسير «پرتوي از قرآن» و تکميل کتاب «اسلام و مالکيت» از آثار سالهاي زندان پس از خرداد 1342 وي ميباشد. بايد گفت که طالقاني در زندان، در احياي دوباره قرآن و در متن زندگي قرار دادن آن و زدودن غبار از چهره نوراني آن، نقشي فراموش ناشدني داشت. در اين دوره از زندان با افراد مجاهدين خلق مثل حنيف نژاد و سيد محسن و ديگران آشنا ميشود و به پرورش روحي و معنوي آنان ميپردازد. رژيم پهلوي سرانجام بر اثر فشار افکار عمومي و واکنشهاي بينالمللي، او را در سال1346 آزاد ميکند. در سال 1348 در خطبه نماز عيد فطر، ضمن يک سخنراني پر شور به بحث در باره خلقت انسان، بعثت پيامبران و برقراري حکومت اسلامي ميپردازد و در پايان نظر مردم را به مسئله فلسطين جلب ميکند. فرازي از سخنان وي در آن روز به قرار ذيل است: «مصيبت ديگر که آوارههاي فلسطين دارند، مگر کم مصيبت است. مردمي که بيستسال، متجاوز از بيستسال در بيابانها زندگي ميکنند و بانگ ميزنند، به وجدان بشريت، به مردم دنيا که به داد ما برسيد، آنها به جاي اينکه به دادشان برسند، با بمبهاي ناپالم بر سرشان ميريزند. اين مصيبت نيست؟ اين گرفتاري نيست؟» (20) در سال1349 زمينه سازي براي نفوذ و دخالتشرکتهاي امريکايي در ايران هر چه بيشتر نمايانتر شده بود و رژيم نيز براي جشنهاي دوهزار و پانصد ساله برنامهريزي ميکرد. شهيد سعيدي با اين جريان به مخالفتبرخاست و با صدور اعلاميهاي عليه سرمايه گذاري خارجي و نفوذ روزافزون امريکاييان در ايران، موضع گرفت. رژيم، شهيد سعيدي را به اين جرم دستگير و روانه زندان ميکند و پس از اندکي وي را در زندان قزل قلعه به شهادت ميرساند. طالقاني پس از شنيدن خبر شهادت شهيد سعيدي ابتدا به منزل آن شهيد رفته، سپس همراه با جمعيتي به مسجد موسي بن جعفر در خيابان غياثي که شهيد سعيدي در آن اقامه جماعت ميکرده، ميرود و در آنجا مراسم ختم براي آن مرحوم برگزار ميکند. رژيم فرداي آن روز طالقاني را دستگير ميکند، ولي بر اثر فشار افکار عمومي و ترس از مردم دو روز بعد او را آزاد ميکند. (21) طالقاني از يک سو، دغدغه تحول فکري و انديشهاي مردم ايران را داشت و همواره سعي ميکرد که ملت ايران از حاکميت استبداد و نفوذ بيگانگان در امان باشند و به صورت مستمر عليه استبداد و نفوذ استعمار مبارزه ميکرد و از سوي ديگر، دغدغه سرنوشت مسلمين جهان را نيز در سر داشت. از اين رو، در سال1349 همانند سال 1348 در باره فلسطين صحبت ميکند و در عيد فطر همان سال، فطريه براي مسلمانان آواره فلسطين جمع ميکند. در اين سال شهيد مطهري و زنده ياد شريعتي که در حسينيه ارشاد فعاليت فرهنگي داشتند، طالقاني را در اين امر اسلامي و انساني ياري ميکنند و مبالغ زيادي از حسينيه ارشاد و ديگر مراکز مذهبي و مساجد براي مردم فلسطين، فطريه جمعآوري ميشود. اين اقدام طالقاني، مطهري و شريعتي سرآغازي ميشود بر گسترش اين اقدام روشنگرانه به اماکن و مساجد ديگر شهرهاي ايران که رژيم در عيد فطر 1350 ديگر به طالقاني اجازه حضور در مسجد هدايت را نميدهد و وي را دستگير و در حالتبيماري به زابل تبعيد ميکند. محمد بسته نگار در اين زمينه چنين شرح ميدهد: «در عيد فطر سال 1350 ماموران رژيم خانه آيتالله طالقاني را به محاصره درآوردند و مانع ورود او به مسجد ميشوند و يک ماه بعد او را به زابل تبعيد ميکنند.» (22) يکي ديگر از فعاليتهاي طالقاني در اواخر دهه 1340 حمايت از مبارزه مسلحانه عليه رژيم بود که در حال شکل گرفتن بود. ايشان با سازمانهاي مسلحانه مسلمان ارتباط و همکاري داشت و راهنماييهاي لازم را چه از جنبه فکري و چه از جنبه عملي به آنان ميکرد. اين نوع شيوه برخورد و مبارزه با رژيم و استبداد نه در دهه 40، بلکه از دهه 20 در انديشه طالقاني بود. از زماني که تفسير قرآن خويش را در مسجد هدايتشروع کرد، اين انديشه را ترويج داد و حتي شهيد نواب صفوي که بعد از شهريور 20 اولين اقدام مسلحانه را انجام داد، از شاگردان مکتب طالقاني در آن مسجد بود. بنابراين، ميتوان گفت که تفيسر قرآن او شالوده مبارزه مسلحانه را عليه استبداد ريخت و همين تعاليم ناب اسلامي و قرآني بود که همراه با ديگر عوامل به مبارزه عليه استبداد پهلوي شدت بخشيد. آقاي هاشمي رفسنجاني در اين باره ميگويد: «تاييد ايشان (طالقاني) از مبارزات مسلحانه تاثير بسياري در جامعه مذهبي داشت.» (23) ارتباط طالقاني با سازمانهاي مسلحانه و همين طور مطرح ساختن مسئله فلسطين به عنوان مسئله روز براي ايرانيان موجب شد که «کميسيون حفظ امنيت اجتماعي تهران» به دستور مستقيم ساواک، وي را در سال 1350 دستگير و به مدت ده سال به زابل تبعيد کند. اين تبعيد موجب اعتراضات همگاني و شخصيتهاي بزرگ از جمله آيتالله احمد آشتياني گرديد. مرحوم آشتياني طي نامهاي به شهرباني کل کشور که رونوشت آن را به ساواک و دادرسي ارتش ارسال داشت، اعتراض خود را نسبتبه تبعيد طالقاني اعلام داشت و خواستار رفع گرفتاري از ايشان گرديد. متن نامه وي که در تاريخ 15/10/1350 صادر شده استبه قرار ذيل است: «به قرار اطلاع حضرت حجةالاسلام والمسلمين آقاي حاج سيد محمود طالقاني به زابل تبعيد و در حال بيماري زنداني شدهاند و از ملاقات با ايشان جلوگيري ميشود. انتظار ميرود هر چه زودتر رفع گرفتاري از معظم له شده و اينجانب را مستحضر نماييد.» (24) رژيم شاه تحت تاثير فشارهاي علما و شخصيتهاي مذهبي و نيز با در نظر گرفتن مصالح خاصي که طبق آن مامورين محلي رژيم، اقامت ايشان را در زابل خلاف مصلحت ميدانستند، در حکم صادره براي وي تجديد نظر نموده و با تقليلي در آن، محل اقامت اجباري ايشان را از زابل به «بافت کرمان» تغيير ميدهد ; ولي از آنجا که طالقاني چه در زابل و چه در بافت مرجعي براي راهجويان و رهبري براي هدايت و روشن کردن مستضعفان بود، رژيم تحمل تبعيد وي در آنجا را نيز نميکند و بالاخره پس از 18 ماه دوري از تهران، وي را در خرداد ماه 1352 به تهران بازميگرداند. پس از بازگشت از تبعيد، طالقاني ديگر به مسجد هدايت نميتواند برود و در نتيجه جلسه تفسير و خطابه خويش را به ناچار در منزل خود برقرار ميکند و به فعاليت علمي، تفسيري و سياسي ادامه ميدهد و با انقلابيون تماسهاي مستقيم و غير مستقيم برقرار ميکند. در مجموع فعاليتهاي دهه 40 و ابتداي دهه 50 موجب شد که شاه در برخي محافل خصوصي از دست طالقاني اظهار درماندگي بنمايد. از استاد سيد غلامرضا سعيدي نقل ميکنند که: «محمدرضا گفته بود که پدرم را سيد حسن مدرس بيچاره کرد و خودم را سيد محمود طالقاني. نميدانم چکار کنم.» (25) نيمه اول دهه 50 در ايران جو خفقان به شدت حاکم بود و رژيم احساس ميکرد که ديگر موانعي بر سر راه او نخواهد بود و به خيال خود امام (ره) را تبعيد کرد و بسياري از انقلابيون نيز در زندان به سر ميبردند. طالقاني نيز فعاليتخود را در منزل خويش متمرکز ساخته بود. اما به يکباره طلاب حوزه علميه قم در سالروز قيام 15 خرداد در سال 1354 دستبه تظاهرات ميزنند که در نهايتحدود 350 تن از طلاب دستگير و تعدادي از آنان به سربازي و زندانهاي شاه روانه ميشوند. دستگيريهاي انقلابيون ديگر آغاز ميشود و طالقاني نيز در پائيز 1354 دستگير ميشود و پس از محاکمه با ده سال محکوميتبه زندان منتقل ميشود. سرانجام مبارزات مردم مسلمان به رهبري امام خميني (ره) عليه رژيم پهلوي دوم در سالهاي1356 -1357 اوج ميگيرد و تبديل به انقلابي شکوهمند ميشود. رژيم در يک واکنش آشکار و انفعالي و براي فرو کاستن از قهر انقلابي مبارزان و مردم مسلمان به آزاد کردن فرزندان امت انقلابي ميپردازد. طالقاني نيز پس از 40 سال مبارزه، تبعيد و زندان، در شامگاه هشتم آبانماه1357 بر اثر قيام خونين و حماسه آفرين ملت ايران، از زندان قصر آزاد ميگردد. آن روحاني بزرگ و کوه استقامت، احساسات و عواطف خود را از روزهاي نخستين آزادياش، چنين بيان ميکند: «همينکه در آن وقتشب از زندان بيرون آمدم، آنچه را در باره تولد تازه و حرکتخروشان مردم در روزنامهها خوانده بودم و به وسيله اشخاصي که به زندان ميآمدند، شنيده بودم، به چشم خود ديدم. در همان لحظه احساس کردم که با مردمي ديگر روبرو هستم. مردمي به حرکت در آمده، لباس غفلت و سستي قرون از تن به در کرده و عازم به سوي هدف. از مبدا الله در مسير لاله الااله، و در پشتسر سالک آگاه به راه، روح الله. قصد داشتم در همان شب به ديدن آقاي منتظري بروم، زيرا از راديو شنيدم که ايشان هم از زندان آزاد شدهاند، اما موج جمعيت اختيار را از من سلب کرد، مرا با خود برد. آرزوي چهل سالهام براي به ميدان آمدن مردم، بيش از حد انتظار، تحقق مييافت. به آقاي منتظري تلفن کردم و از اين که نتوانستهام خدمتشان برسم عذر خواستم. ديدم ايشان هم همان نظر و احساس مرا داشتهاند. در زندان شنيدم مرا آزاد کردهاند، پيش خود گفتم، يکي دو ماه در يک بيمارستان استراحت ميکنم، شايد بيماريهاي جسميم کمتر شوند، اما همين که اين مردم را با چنين جوش و خروش ديدم همه خستگيها و دردها و رنجها از تنم رختبربستخود را شاداب و بانشاط يافتم.» (26) وي پس از آزادي از زندان با رهبري انقلاب اسلامي امام خميني «ره» که در آن زمان در نوفل لوشاتوي فرانسه مقيم بود، همواره در تماس بود و مشاورههاي لازم را با رهبري انقلاب انجام ميداد و به هدايت جريان امور در داخل کشور ميپرداخت. وي با هماهنگي با رهبري انقلاب تصميم گرفت عليرغم حکومت نظامي در تاسوعاي حسيني سال1357 اعلان راهپيمايي کند تا بدين وسيله بتواند حکومت نظامي را در هم بشکند و قدرت مردم مسلمان ايران را به جهانيان بنماياند. اعلام راهپيمايي از طرف عموم ملت و مبارزان مورد تاييد و استقبال قرار گرفت و دريايي از آدمها در آن روز به حرکت درآمدند و در حقيقت ايران را به حرکت درآوردند و جهان را به شگفتي ; و اميد مستکبران و شاه را به سراب تبديل کردند. طالقاني در اعلاميه خود که در تاريخ 14/9/1357 صادر شد، چنين ميگويد: «اينک بار ديگر براي رساندن نداي حقطلبانه ملت مسلمان ايران به گوش جهانيان» ما روز يکشنبه را که مصادف با تاسوعاي حسيني استبه راهپيمايي بزرگي که همه طبقات را در بر بگيرد اختصاص ميدهيم، باشد که دستگاه حاکمه لجوج و سفاک و نيز دول حامي او و محافل انساني و آزادهاي که همواره به حمايت و دادخواهي ملتهاي مظلوم شهره شدهاند، از اين حرکت قانوني و مسالمتجويانه ملت ايران به هوش آيند و مردم ما را براي حاکميتبر سرنوشتخود آزاد بگذارند ... بديهي است در ساير شهرها و قصبات نيز برادران و خواهران در نهايت نظم و ترتيب و با هدايت و رعايت نظرات بزرگان مبارز شهر و پيشوايان محترم مذهبي خود اين برنامهها را با شکوه هر چه بيشتر اجرا خواهند نمود. (27) طالقاني پس از انقلاب اسلامي تا لحظهاي که چشم از جهان فرو بست، در راه خدمتبه اسلام، انقلاب و ملت، پر تلاش بود و در تدوين قانون اساسي جمهوري اسلامي حضور داشت. نخستين نماز جمعه را در تهران برپا نمود و در ضمن خطبهها در برابر تجزيهطلبان، عوامل مشکوک و ضد انقلاب موضع ميگرفت و به نصيحت آنان ميپرداخت و در فرو نشاندن بحرانهايي که در ابتداي انقلاب دامنگير انقلاب شده بود، نقش اساسي و مؤثر داشت. از ويژگيهاي برجسته طالقاني يکي اين بود که به رغم تاثيرگذاري در تاريخ و پيروزي انقلاب اسلامي، خود را هرگز مدعي رهبري نميدانست و همواره خود را به عنوان رهرو امام و ولايت قلمداد ميکرد و هميشه سعي ميکرد که همه گروهها عشق به ولايت داشته باشند و رهبري امام خميني «ره» را پذيرا باشند. او با شکوه تمام اين جمله را بازگو ميکرد که: «من رهبري قاطع ايشان را (امام خميني) براي خودم پذيرفتهام و هميشه سعي کردم که از مشي اين شخصيتبزرگ و افتخار قرن و اسلام، مشي من خارج نباشد.» (28) سرانجام بعد از پنجاه سال تلاش مداوم براي احياي اسلام و به صحنه آوردن قرآن و عمل به سنت رسولالله و پس از عمري مبارزه با استعمار، استبداد و به جان خريدن انواع شکنجهها، تلخيها و محروميتها، با ايماني راسخ به خدا و هدفهاي اسلامي در ساعت 45/1 دقيقه بامداد روز19 شهريور1359 دار فاني را بدرود گفت و به سوي معبود خويش شتافت. آثار و تاليفات آنچه از طالقاني به صورت کتاب منتشر شده و کم و بيش در دسترس ميباشد، افزون بر 12 جلد است. البته مجموعه سخنرانيها، مقالات و نوشتههاي متعدد ايشان در کتابهاي مختلف چاپ و نشر يافته است. به طور مثال از زندگي نامه ايشان که به وسيله خودش نگارش يافته است در کتاب «طالقاني در زندان» به گردآوري بهرام افراسيابي چاپ گرديده است، ميتوان ياد کرد. مجموعه ديدگاههاي وي نيز پس از آزادي از زندان (آبان57) تا رحلت ايشان در19 شهريور 1358 در مجموعهاي به نام «از آزادي تا شهادت» تدوين گشته است. به هر حال، آثار چاپ شده ايشان عبارتند از: 1 - گفتارهاي راديويي ايشان مربوط به سالهاي 1325 -1326. 2 - ترجمه و توضيح بخشي از نهجالبلاغه. 3 - ترجمه جلد اول از کتاب «امام علي بن ابي طالب» اثر عبدالفتاح عبدالمقصود. 4 - شش جلد پرتوي از قرآن. 5 - اسلام و مالکيت. 6 - مقدمه ، خلاصه و توضيح کتاب «تنبيه الامه و تنزيه المله» آيتالله نائيني. 7 - به سوي خدا ميرويم. اما آنچه ما ميتوانيم انديشههاي سياسي وي را از آن استخراج کنيم، چهار کتاب اخير (شمارههاي 4 -7) به انضمام مجموعه سخنرانيها و مقالات وي ميباشد. لذا توضيح مختصري در باره چهار اثر اخير در اين نوشته داده ميشود. الف) پرتوي از قرآن اين مجموعه مشتمل بر شش جلد ميباشد که چهار جلد آن از تفسير فاتحةالکتاب آغاز ميشود و تا آيه 24 سوره نساء ادامه پيدا ميکند. تفسير سورههاي جزء سيام قرآن نيز دو جلد ديگر را در بر ميگيرد. طالقاني تفسير قرآن را از همان سالهاي1317 - 1318، يعني پس از اتمام تحصيلات حوزوي و بازگشتبه تهران آغاز کرد و در مسجد هدايت آن رابسط و گسترش داد. ولي چاپ آن درسها به عنوان کتاب «پرتوي از قرآن» به سال 1342 برميگردد، آن هم در زندان رژيم شاه. طالقاني پس تکميل نوشتههاي خود در زندان، آنها را به خارج زندان ارسال ميکند و در نهايت چاپ ميگردد. طالقاني نام اين مجموعه را «پرتوي از قرآن» نهاد و عنوان تفسير براي آن به کار نبرد. علت آن را خود ايشان چنين توضيح ميدهد: «آنچه پيرامون آيات و از نظر هدايت قرآن نگارش مييابد عنوان تفسير (پرده برداري) ندارد و حساب مقصود نهائي قرآن نيست. از اين رو عنوان و نام «پرتوي از قرآن» را براي آن مناسبتر يافتم، زيرا آنچه به عنوان تفسير نوشته شده و يا ميشود، محدود به فکر و معلومات مفسرين است، با آنکه قرآن هدايت و بهره همه مردم در هر زمان تا روز قيامت ميباشد. پس اعماق حقايق آن نميتواند در ظرف ذهن مردم يک زمان درآيد ... اين، زمان و علم است که ميتواند اندک اندک از روي بواطن و اسرار قرآن پرده بردارد.» (29) از لحاظ روششناسي و معرفتشناسي، طالقاني در مقدمه جلد يکم پرتوي از قرآن ابراز ميدارد که اطلاعات غير ديني ما در طريق فهم هدايتهاي قرآني مؤثر واقع ميشود. (30) از مطالعه مجلدات پرتوي از قرآن اين چنين به دست ميآيد که طالقاني از ميراث تجددطلبان مسلمان پيش از خود اطلاع داشته است و از مجدداني همچون سيد احمد هندي، عبده، رشيد رضا، طنطاوي و اقبال لاهوري ياد ميکند. پرتوي از قرآن طالقاني چنان برجستگي داشته است که حضرت امام (ره) در آن زماني که در نجف اشرف تبعيد بود و آيتالله مصطفي خميني هم مشغول نوشتن تفسير قرآن بوده، امام به ايشان توصيه ميکند که از پرتوي از قرآن طالقاني نيز استفاده کند و از شيوههاي تفسيري ايشان الهام گيرد. (31) ب) مقدمه، خلاصه و پاورقي کتاب «تنبيه الامه و تنزيه المله» آيتالله نائيني نائيني اين کتاب را در زمان استبداد صغير، براي توجيه عقلي و شرعي مشروطيت و جانبداري از آن نگاشته است. در اين کتاب بر ضرورت قانون اساسي و مجلس سازوکارهايي که ميتواند مانع خودکامگي شود تاکيد شده و کوشش به عمل آمده تا چارچوبهاي عقلي انسان در زندگي اجتماعي تا آنجا که با قطعيات شرعي تضاد نداشته باشد، عقلا و شرعا موجه نشان داده شود. رويدادهاي بعدي که در نهضت مشروطيت رخ داد، موجب شد که، خواسته يا ناخواسته، کتاب نائيني از صحنه سياسي و فرهنگي مفقود گردد، تا اين که طالقاني اين کتاب را پيدا ميکند و در سال 1334 با مقدمه، حواشي و تلخيص به جامعه ايران عرضه ميکند. وي در مقدمه مينويسد: «هر مسلک و طرح و مرام اجتماعي که خودسران را محدود نمايد و جلوي اراده آنان را بگيرد به هدف پيامبران و اسلام نزديکتر است ولي مقصود و نظر نهايي اسلام نيست. مشروطيت و دموکراسي و سوسياليزم، همه اينها به معناي درست و حقيقي خود، گامهاي پي در پي است که به نظر نهايي نزديک مينمايد. (32) با مطالعه پاورقيهاي کتاب و مقدمه آن، به طور اختصار ميتوان گفت که الگوي پذيرفته شده طالقاني، بر اساس نوشتههاي آن کتاب، حکومتي است که ملي - عرفي باشد و بر اساس قانون اساسي بشري و پارلمان قانون گذاري عقلايي و آزادي و برابري حقوقي بنا شده باشد; البته تا آنجا که با اسلام مخالفت نداشته باشد، و هياتي از علماي منتخب بر قوانين نظارت داشته باشند. ج) اسلام و مالکيت پس از شهريور 1320 و با آزادي هايي که پديد آمده بود، فعاليت جريانها و گروههاي مختلف در ايران ظهور و گسترش يافت که بيشترين فعاليت را مارکسيستها داشتند و در کنار آنها نيز ليبرالهاي طالب دموکراسي به سبک غربي فعال بودند. در چنين زمانهاي با ديدن فعاليت چشمگير مارکسيستها، نوانديشان مسلمان تلاش ميکنند که اسلام را چونان مکتبي معرفي کنند که همه چيز، از جمله اصول و مباني مترقياي در باره مالکيت و اقتصاد دارد. طالقاني از دهه 1320 در باره اقتصاد، مطالعات و بررسيهاي زيادي انجام داد و سپس در جمع انجمن اسلامي دانشجويان، سخنرانياي تحت عنوان «اسلام و مالکيت» ايراد کرد که سرانجام تکميل شده آن سخنراني را در مجله «فروغ علم» در سال1329 منتشر ساخت. (33) مجموعه مقالات منتشر شده در سال 1342 در زندان قصر تکميل گرديد و در هايتبه صورت کتاب به جامعه فرهنگي کشور عرضه شد. طالقاني در اين کتاب مباحث اسلامي را با مطالعات و شيوههاي جديد اقتصادي قرين ساخت. او در باره آغاز تقسيم کار، تاريخ مالکيت، به وجود آمدن پول و ... مطالبي ارائه داده است و به انديشههاي اقتصادي افلاطون، گزنفون، کامپاتلا، ديدرو ميپردازد و مکاتب اقتصادي مرکانتليستها و فيزيوکراتها را تشريح ميکند و همين طور به انقلاب صنعتي، انديشههاي مارکس، آدام اسميت، مالتوس و ريکاردو اشاره دارد. (34) طالقاني مطالعات مربوط به اين کتاب را در دهه 20 آغاز، و آن را در ابتداي دهه 40 چاپ کرد. بر اساس آنچه در پشت جلد کتاب اسلام و مالکيت آمده و به گفته محمد بسته نگار داماد طالقاني (35) ، وي قصد داشته است که کتاب را با تجديد نظر به جامعه مطبوعاتي کشور عرضه کند و تاکيد ميکند که آنچه هم اکنون (آخرين بار که در زمان ايشان منتشر شد) چاپ ميشود، دال بر موافقت تام و تمام نويسنده با همه مطالبي که در آن آمده، نيست. د) به سوي خدا ميرويم اين مجموعه، کتابي است که طالقاني پس از بازگشت از اولين سفر حجبه رشته تحرير در آورده است. اين کتاب هم اکنون در دسترس همگان نيست، ولي مجله پيام هاجر به مدير مسئولي اعظم طالقاني، از تابستان1376 آن را به صورت پياپي، چاپ و در اختيار علاقمندان قرار ميدهد. طالقاني در اين کتاب علاوه بر ذکر پارهاي از مشکلات و سختيهاي حج که در حدود 50 سال پيش وجود داشته، نگاهي مفصل و مشروح به آيات و رواياتي که مربوط به مناسک حج و جايگاه کعبه است، ميکند و در نهايت اعمال حج را از زواياي گوناگون سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي مورد بحث و بررسي قرار ميدهد. انديشه سياسي طالقاني مهمترين و بهترين منبعي که ميتوان در باره انديشه سياسي طالقاني در آن به کاوش و جستجو پرداخت، علاوه بر «پرتوي از قرآن» و نوشتجات و مقالات متعدد وي، کتاب «تنبيه الامه و تنزيه المله» نائيني است که با شرح و مقدمه ايشان به چاپ رسيده است. از ديدگاه طالقاني، اين کتاب گذشته از اين که در زمان و شرايط خاص (دوران مشروطه خواهي) نگاشته شده است، حکومت و نظام سياسي را از نظرگاه شيعه بخوبي بيان کرده است. اين کتاب نه تنها براي دولتمردان، عوام الناس بلکه براي خواص (علماي حوزه و دانشگاه) نيز مفيد خواهد بود. طالقاني در مقدمهاي که بر اين کتاب نوشته اندر اوصاف و برجستگيهاي اين کتاب ميگويد: «دقت و توجه به اين کتاب براي هرکس مفيد است. آنهايي که خواهان دانستن نظر اسلام و شيعه در باره حکومتند، در اين کتاب نظر نهايي و عالي اسلام و شيعه را به خصوص با مدرک و ريشه خواهند يافت. طرفداران مشروطيت وتکميل آن، اصول و مباني مشروطيت را مييابند، مخالفين به اشکالات و ايرادات خود بيش از آنچه تصور مينمايند، برميخورند. براي علما و مجتهدين کتاب استدلالي و اجتهادي و براي عوام رساله تقليدي راجع به وظايف اجتماعي است.» (36) الف) حکومت و حاکميت در ديدگاه طالقاني و عموم علماي شيعه، اسلام کليتي استيکپارچه و تجزيهناپذير و مسائل و موضوعات مربوط به حکومت، سياست، اقتصاد، اخلاق و امور اجتماعي و ... در رابطه با يکديگر قابل بحث و بررسي ميباشند و به طور انتزاعي و موردي بررسي نميشوند. انديشه اقتصادي طالقاني آن گونه که در کتاب «اسلام و مالکيت» مطرح شده است، مبتني بر مالکيت مطلق خداوند بر جهان هستي است. همين ديدگاه در انديشه سياسي وي نيز متجلي ميشود و اعتقاد دارد که ابتدائا و بالاصالة حکومت و حاکميت از آن خداوند است و اين اراده خداوند است که بر جهان حکومت ميکند. وي حاکميت الهي بر جهان هستي را اين گونه توضيح ميدهد: «پس چنانکه اراده خداوند (در صورت نيرو و قدرت حکيمانه) در سراسر جهان حکومت دارد، در اختيار و اراده و اجتماع انساني هم که جز ناچيز از جهان است، بايد حاکم باشد و حکومت تنها براي خداوند است. ان الحکم الا لله. اين اراده براي بشر به صورت قانون و نظامات در آمده است.» (37) انديشه فوق مربوط به سال 1334 است که جو خفقان بر ايران حاکم بود ; طالقاني بااين انديشه درصدد شرح و توضيح کتاب نائيني برميآيد. همين انديشه در آستانه پيروزي انقلاب اسلامي در مصاحبه با خبرنگاران تکرار ميشود و در آن مصاحبه ميگويد: «در نظام اسلامي ... حاکميت جز براي خدا که خالق همه مردم است ، نميباشد و همه مردم بنده خدا هستند و زمين و آنچه ذخاير که در زمين نهاده شده سفره گستردهاي استبراي همه مردم» (38) در سطور بالا اشاره شد که حاکميت در درجه اول در اراده و اختيار خداوند است ; تجلي و ظهور اين اراده الهي بر اساس قانون و نظامهاي سياسي و اجتماعي براي افراد بشر است. طالقاني در مرتبه ديگر به زمامداران و حاکمان اشاره ميکند و بر اين باور است که در مرتبه سوم، اعمال حاکميت الهي (مرتبه اول و دوم اراده خداوند و قانون و نظامات بود) نقش اول با پيامبران و ائمه اطهار، و سپس علماي عادل و توده مردم است. وظيفه و مسئوليت آنان در حد اجرا و نظارت و تسليم شدن به قوانين الهي است. وي در تشريح و تبيين اين مطالب اين گونه ميگويد: «در مرتبه سوم کساني حاکم به حق و ولي مطلقند که اراده و فکر و قواي دروني آنان يکسره تسليم اين قوانين باشد، که پيمبران و امامانند، الامام هو الحاکم بالکتاب، الداين بدين الحق، الحابس نفسه علي ذات الله، و بنام ولي و خليفه و امام و امير مؤمنان خوانده ميشود ; نه ملک و پادشاه و خداوندگار و مالک الرقاب. بدين جهت ما شيعه معتقديم که خليفه و امام بايد داراي عصمت معنوي باشد. در مرتبه چهارم کار اجتماع به دست علماء عادل و عدول مؤمنين است که هم عالم به اصول و فروع دينند و هم خود محکوم ملکه عدالتند و اينجا نوبتبه انتخاب و تعيين مردم ميرسد. به حسب اوصافي که بيان شده.» (39) در باره ولايت علماي عادل بر اين نکته تاکيد دارد که اينان نيابت از امام (ع) دارند، ولي قدر مسلم اين نيابت در امور حسبيه است. اما از آنجا که اکمل و اوضح امور حسبيه نظم اجتماعي و ايفاي حقوق عمومي و مردم است، در اين صورت لازم است علماي عادل به اقامه اين وظيفه قيام کنند. البته ايشان قيد انتخاب و تعيين مردم را هيچ گاه از ياد و خاطره نميبرند و همان گونه که در سطور بالا گفته شد، انتخاب مردم را در برگزيدن امام و حاکم خويش مؤثر ميداند. در باره نيابت علماي عادل از امام (ع) ديدگاه وي به شرح ذيل است: «ما شيعه معتقديم که مجتهد جامع الشرايط از امام (ع) نيابت دارد، قدر مسلم اين نيابت در امور حسبيه است (مانند ولايتبر صغار و مجانين و تصرف در اموال بي صاحب و اوقاف مجهول التوليه و صرف آن در موارد خود و از اين قبيل) و چون نظم و حقوق عمومي از اکمل و اوضح موارد حسبيه است، پس نيابت علماء در اين موارد مسلم و وجوب اقامه اين وظايف حتمي است.» (40) حقيقتحکومت اسلامي در نظريه ايشان بر ولايتبر امور و امانتداري استوار است و قدرت زمامداران بايد در محدوده مقررات اجرايي و احکام اسلامي باشد. اين محدوديتبايد در حصار عصمت محصور بوده تا حکمران را از تجاوز و تعدي باز دارد و اين صفت در پيامبر و ائمه واضح و آشکار است. در زمان غيبت امام (ع) به ناچار بايد به جاي ملکه نفساني و عصمت معنوي، دستگاهي وجود داشته باشد تا مانع يکه تازي و خودکامگي حکومت و عاملان آن گردد و آن عبارت است از تعيين حدود وظايف حاکم، تدوين قانون اساسي و انتخاب نمايندگان از طرف ملت، براي مراقبت و نظارت در امر حکومت. با اين دستگاه ميتوان قدري جاي خالي عنصر عصمت را در حکومت اسلامي پر کرد. در صفحات گوناگون شرح «تنبيه الامه و تنزيه المله» مطالب فوق چنين بيان شده است: «تاسيس حکومت و سلطنت در تاريخ بشريت - چه به وسيله پيمبران و سران اديان باشد يا به وسيله عقلاء و دانشمندان - (يا در سير تکاملي انسان پديد آمده باشد) بر اساس مراقبت و ولايت محدود بوده است. سلطان و حاکم آن اندازه حق تصرف در امور دارد که امين در امانت و متولي در عين موقوفه دارد، که بايد حافظ و نگهبان باشد و هر حقي را به صاحب حق برساند ... اين محدوديت در عموم شرايع و ملل وابسته به قدرت ملت و قوانين است، در اسلام اين محدوديتبيش از ديگران است.() اين نوع حکومت، حکومت ولايتيه است در مقابل حکومت تملکيه، سلطنت تملکيه آن نوع سلطنتي است که مقيد به مقررات و حدود نيست و بر اساس راي شخص و هواهاي نفساني سلطان است. در نتيجه اين دو سلطنتبه حسب حقيقت و آثار هم از هم جدا ميشوند، چرا که دومي مبتني بر قهر و استيلا است و تصرفاتش نامحدود است ولي اولي (ولايتيه) بر ولايتبر امور و امانتداري استوار است و تصرفاتش محدود است. پس آنچه که مطلوب استسلطنت ولايتيه است ولي هميشه اين نوع سلطنت که متکي بر عصمتباشد وجود ندارد، لذا بايد به مردمان عالم و عادل رجوع کرد ; ولي اين رجوع متوقف بر دو اصل زير است: الف) تعيين حدود و وظايف والي و طبقات ديگر که خروج از آن حدود و وظايف موجب انعزال هر يک از متصديان باشد، نظير امانت در فقه که با اندک خيانت امين، خود به خود معزول است، و براي مشروعيت اين حدود وظايف عدم خالفتبا شرع کافيست. ب) گماشتن هيات نظاره و مسدده (به کسر دال) يعني انتخاب مردمي از عقلاء و صلحاء که به امور سياسي و بينالمللي آشنا باشند، تا نظارت جريان داشته باشد و مانع تجاوز از حدود شوند، اينها دماغ متفکر کشور و مجلس، محل آنان ميباشد، دولت مسئول آنان و آنان مسئول ملت ميباشند.» (41) براي تحقق و جنبه عيني پيدا کردن هيات نظاره و مسدده يک سري مقدمات لازم است و مهمترين آن تدوين و تنظيم قانون است که آن در باب سياستبه مثابه رساله عمليه در باب عبادات است. قانون اساسي هم در کشور به وجود نميآيد مگر با وجود حريت و مساوات در آن جامعه: «چون به حسب مقدمات گذشته اثبات شد که گماشتن قوه و هيات مسدده واجب است، از لوازم و مقدمات حتميه گماشتن اين هيات تنظيم قانون اساسي و فروع آن است و بدون آن چون وظايف و حدود والي و هيات، مقرر نيست، تحديد تحقق نمييابد و قانون اساسي و فروع آن در باب سياست مانند رساله عمليه است در باب عبادات و معاملات که اگر به دست مقلدين نباشند انطباق عمل و مسئوليت ممکن نيست، پس حفظ حکومت اسلامي جز به اين دو رکن (تنظيم قانون اساسي و انتخاب) که اين دو رکن هم بر اساس مساوات و حريتبايد باشد، ممکن نيست و اين از بديهات مذهب ما ميباشد.» (42) در سطور پيشين حفظ و پايداري حکومت موکول به قانون اساسي شد و قانون اساسي نيز به نوبه خود متوقف بر مساوات و حريت گرديد. بدين سان ميتوان گفت که مساوات و آزادي در انديشه سياسي طالقاني نقش کليدي و محوري دارند و جا دارد که به اين دو مسئله در ذيل پرداخته شود. ب) مساوات آنچه از مساوات و عدالت در فرهنگ توده مردم شيوع و رواج يافته، اين است که افراد جامعه در کليه مسائل با هم برابر باشند ; عدالتيعني برابري مردم. حال آن که اين نوع تفسير و تعريف از مساوات و عدالتبا موازين و اصول شرعي و عقلي اديان الهي و بخصوص دين اسلام سازگار نيست. آنچه در متون اسلامي از مساوات و عدالتياد شده، عبارت است از «العدل وضع الشي علي موضعه» ; يعني عدالت و دادگستري آن است که هر چيزي سر جايش نهاده شود و در جاي خويش مورد استفاده و افاده گردد. با اين تبيين، خدماتي که نظامهاي سياسي به افراد مختلف با تواناييها، خلاقيتها و کارکردهاي گوناگون ارائه ميدهند چه بسا تفاوت داشته باشد و اين مسئله با عدالت و مساوات اسلامي ناسازگاري ندارد. طالقاني در شرح «تنبيه الامه و تنزيه المله» با رد اين فرضيه که مساوات يعني يکسان بودن مردم در تمام احکام و حدود، با وجود مختلف بودن آنان، به طور مفصل به اين مسئله پرداخته و چنين ميگويد: «اين معني (يکسان بودن مردم در تمام احکام و حدود) نه تنها مخالف با اسلام است، بلکه با نظام اجتماعي بشر عموما در هر مسلک و آيين باشند درست نميآيد و هادم نظام اجتماع است. چون افراد و طبقات بشر از جهت عجز و قدرت و حدود تکليف مختلفند. پس بدون شبهه احکام و حدود نسبتبه عناوين، مختلف خواهد بود، آن مساواتي که اساس اديان به خصوص شريعت مقدس اسلام است، اين است که احکام و قوانين نسبتبه مصاديق هر موضوع وعنواني به تساوي اجرا شود. حکم قتل و سرقت و احکام قضائي و سياسي بر هر کسي اجرا شود و اعتباريات و امتيازات مجعوله مردم و اجتماع مانع اجرا نشود، نه آنکه دزد گرسنه و پريشان کاسه و آفتابه، در گوشه زندان بميرد، ولي دزدان اموال و نواميس عمومي بر اريکه قدرت تکيه زنند و قاتل از جان گذشته فقير و پريشاني بالاي دار برود ولي براي قصاباني که دسته دسته مردم را قرباني شهوات خود به نام مصالح عاليه مينمايند هيچ مسئوليتي نباشد، بلکه متوقع باشند مردم براي آنان کف بزنند و هلهله کنند! و مردم را به سوء ظن و تفتيش عقايد مانند گوسفند ذبح نمايند.» (44) آنگاه طالقاني براي تاييد گفتار خويش از اجراي دقيق حدود به وسيله پيامبر و ائمه اطهار، خصوصا حضرت علي سبتبه نزديکان خويش شاهد مثال ميآورد و معتقد است که مساوات مطلوب در ديد اسلامي همان است کهائمه و پيامبران به آن عمل ميکردند و حتي زنده بودن قوانين ملل بزرگ دنيا بر اين اساس است: «آن مساواتي که علماي رباني و مردان غيور دين ميخواهند همان است که: پيمبر گرامي و اوصيا بزرگوارش ميفرمودند: حد خدا را در باره جگر گوشههاي خود بي درنگ اجرا مينمائيم. آن مساوات همانست که علي (ع) اجرا قصاص را سبتبه عبداله فرزند خليفه دوم - که هرمزان، يک فرد تازه مسلمان ايراني به اتهام شرکت در توطئه قتل خليفه کشت - درخواست مينمود و آن اندازه که براي اجراي حد ايستادگي نمود براي حق خلافتخود مقاومت نفرمود، و نسبتبه قاتل بي ارزش خيانتکارش که علي را از پاي در آورده بود سفارش ميفرمود: که بيش از يک ضربتبر او نزنيد و مثلهاش ننماييد و متعرض هم فکران، مسلکي و حزبي او نشويد و خون مردم را به اتهام و سوء ظن نريزيد. اين اساس مساواتي است که بشر زجر کشيده و ستم کشيده، تشنه آن است و قوانين ملل زنده دنيا بر اين اساس است.» (45) خلاصه سطور پيشين در باره مساوات از نظرگاه طالقاني اين است که: احکام و قوانين نسبتبه مصاديق هر موضوع و عنواني به تساوي اجرا شود و فرقي ميان حاکم و محکوم نباشد. چراکه حاکم در نگاه ايشان امانت داري بيش نيست، و عنوان پادشاه، ملک و خداوندگار برازنده حاکم اسلامي نيست. از اين جهتشخص زمامدار و کليه مسؤولين امور با ساير افراد از لحاظ امتيازات و حقوق و تکاليف يکسان و مساوي ميباشند و هيچ گونه فرقي بين آنان وجود ندارد. اين مساوات در تمام مسائل اعم سياسي، اجتماعي، اقتصادي، فرهنگي و ... ميباشند; چرا که مردم، خليفه و جانشين خدا در زمين هستند و هيچ کس نميتواند حاکميت و حق تعيين سرنوشت آنها را نقض نمايد. بدين ترتيب، عدالت و مساوات «مشارکت همه مردم در حقوق» (46) تعريف ميشود. ج) آزادي يکي از انواع آزاديها، آزادي تفکر و انديشه است. يعني اين که سدي براي پرورش هيچ يک از استعدادها در کار نباشد. يکي از با ارزشترين و گرانبهاترين استعدادهايي که در انسان هست و شديدا نيازمند به آزادي است، فکر و انديشه است ; و ميتوان گفت که مهمترين قسمتي از انسان که لازم است پرورش پيدا کند، فکر و انديشه است و قهرا چون اين پرورش نيازمند به آزادي، يعني نبودن سد و مانع در جلو تفکر است، بنابراين، انسان نيازمند به آزادي در عرصه انديشه است. طالقاني در حوزه و عرصه انديشه سياسي معتقد است که نظام سياسي در کشورها خصوصا حکومت اسلامي بر دو رکن اساسي آزادي و مساوات استوار است. آزادي را، آزادي از اراده فرد (ديگران) تعريف ميکند و معتقد است که پيشرفت محيرالعقول حکومت اسلامي در صدر اسلام از اجراي همين مسؤوليت (حريت و آزادي) سرچشمه ميگرفت. (47) وي معتقد است که دين اسلام دين آزادي است و هدفش آزادي انسانها از هر قيد و بند ضد تکامل است و اسلام به هيچ وجه، آزادي را در راه تکامل انسان محدود نميکند. هر جمعيتي که بخواهد آزادي مردم را در انتقاد و بحث محدود کند، اسلام را نشناخته است. با اين تعريف وي وارد آزادي در عرصه انديشه و تفکر ميشود. او در نوشتارهاي گوناگون خود بيان مفصلي در اين باره دارد و ميگويد: «آزادي انسان تنها اين نيست که از لحاظ اقتصادي و وضع نظام اجتماعي آزاد باشد، آزادي مهمتر از اين است که انديشه انسان آزاد باشد، قالبي فکر نکند. خيلي مردم هستند که نداي آزادي سر ميدهند و طرفدار آزادي هستند، ولي ميبينيم که در قيد و بند مکتبهاي خاصي هستند. اينها در واقع برده مکتب هستند، برده فکرند، برده نظام حزبي و اجتماعي هستند، نه ما ميگوييم قرآن براي انسان آزاد است، براي آزاد کردن انسان هست، انساني که بخواهد آزاد بشود» (48) باز جاي ديگر ميگويد: مسئلهاي که بارها بدان اشاره کردم، مسئله آزادي است، و وقتي ما آزادي را براي انسان بالاترين هديه الهي و بشري ميدانيم که انسان آزاد آفريده شده است. هيچ کس هم نميتواند آن را سلب کند، اصول تمامي انقلابات براي باز کردن بندها بوده است. چه بندهاي اجتماعي و چه بندهاي اخلاقي. قرآن در باره بعثت پيغمبر (ص) چنين ميگويد: پيغمبر براي اين مبعوث شده که بندهاي تحميل شده به انسان را از هم بگسلد. پس ما هيچ وقت در اسلام نميتوانيم تحمل کنيم که استبداد جايش را به يک حزب و يا استبداد ديگري بدهد. اين يک اصل کلي است.» (49) طالقاني آزادي انديشه و عدم تحميل انديشه را جزء اصول مسلم اسلامي ميداند ; و حتي آياتي را که در باب جهاد نازل شده در راه مبارزه با عدم تحميل فکر ميداند و در ذيل و تفسير آيه لا اکراه في الدين قد تبين الرشد من الغي چنين ميگويد: هدفهاي صريح آيات جهاد نيز از ميان برداشتن اکراه بر عقايد مخالف و فتنه و ظلم، و اقامه حق و عدل است، نه اکراه بر پذيرش عقيده و مسئوليتهاي فردي. و قاتلوهم حتي لاتکون فتنه و يکون الدين لله تاريخ نيز گواه است که در آغاز دعوت اسلام در مکه، اکراه بر دين از جانب مشرکين بود، و در مدينه که دين و اجتماع مسلمانان پايه ميگرفت، پيوسته در معرض تعرض و فتنه مشرکين بودند. پس از آن، فتوحات اسلامي تا آنجا که خالص انگيزه اسلامي داشتبراي دفع فتنه و رفع اکراه حکام و طبقات ستمگر بود تا راه رشد و دريچه تنفس آزاد بر روي محرومين و محکومين باز شود. حد جهاد همين است.» (50) طالقاني در برخي از نوشتههاي خود معتقد است که اگر يک مکتب، مذهب و يا نظام سياسي، آزادي انديشه و فکر را محدود کند و يا انديشه خدادادي را از او سلب کند، اصولا آن مکتب و مذهب، ضد بشري و ضد انساني است و نه تنها در دايره مکاتب الهي گنجانده نميشود، بلکه از دايره مسلکها و مرامهايي که به وسيله انسانها خلق ميشوند نيز خارج است: «هر مذهبي و هر مکتبي که بشر را در محدوده خودش نگهدارد و آزادي فکر و انديشه را از او بگيرد و محدودش کند، اين مکتب ضد بشر است. آن مکتبي، مکتب انسانيت و بشريت است که ... آزادي بدهد.» (51) د) تحزب در صفحات پيشين اشاره شد که مساوات و آزادي در انديشه سياسي طالقاني نقش محوري و کليدي دارد. يکي از لوازم آزادي و مساوات، ظهور و فعاليت گروهها، تشکلها و احزاب در جوامع است. جوامع پيکرهاي از افراد و طبقات مختلف هستند و آنچه براي جوامع، مهم و عنصر اساسي تلقي ميگردد، مجموعه عواملي هستند که بتوانند افراد و طبقات را با هم پيوند داده، به صورت يک پيکر زنده در آوردند و داراي خاصيتحياتي گردانند تا چنين اجتماعي بتواند بقا و ثبات خود را تامين کند. طالقاني معتقد است که در قرون گذشته، ملل مختلف بر پايه گرايشهاي نژادي، زباني و جغرافيايي، وحدت و قدرت خود را حفظ ميکردند و پس از تحولات فکري - سياسياي که طي قرون اخير به وجود آمده است، همکاري ملل بر اساس فکر و انديشه بوده و همين چارچوب احزاب و دستهجات تشکيل يافته و در نهايت، اين گروهها با ارائه ديدگاههاي خود در جامعه، پيرواني پيدا ميکنند و دستبه تشکيل جمعيت ميزنند: «در ملل گذشته تا همين قرون اخير پايه و اساس اجتماعات روح ملي و نژادي و همزباني و حدود جغرافيايي بود که قدرت و وحدت ملل را حفظ ميکرد، پس از تحولات فکري و پيدايش نظريات جديد اجتماعي و اقتصادي جهت جامعه و همبستگي افراد يک ملتبا همکاري ملل ديگر در دنيا بر مبناي فکري و اعتقادي درآمد. اين تحول اجتماعي از مظاهر تکامل بشر است و بر همين مبنا احزاب و دستجات سياسي و اجتماعي و افکار و ايدئولوژيها توسعه مييابند و عملي ميشود و رخ نشان ميدهند. نخست نظريه و افکار صاحب نظران مورد بررسي و مطالعه خودشان قرار گرفته و آنگاه مطرح ميشود و آن نظريات و افکار به حسب قدرت منطق و سازش با محيط معتقديني پيدا کرده و ترويج ميشود. براي پيشرفت نظريه و مکتب وتز (ايدئولوژي) خود جمعيتي تشکيل ميدهند و گسترش مييابند و قدرت بدست آورده و نظر خود را تعميم ميدهند.» (52) طالقاني بر اين باور است که هر چه افکار و ايدئولوژيهاي اجتماعي بيشتر رايجشود، عناوين نژادي و سنن عاطفي و ملي ضعيفتر ميگردد و ضرورت احتياج جوامع به جمعيتهاي متشکل بر اساس عقيده و نظر بيشتر ميشود، وقتي روابط با ملل و حل ساير مشکلات اجتماعي به وسيله اين جمعيتها صورت ميگيرد. بدين سان، اگر تشکيل جمعيتها و احزاب در زمانهاي گذشته تفنني و مستحب بوده در ديدگاه طالقاني، امروزه براي حفظ استقلال و پيشرفت ملل و تکامل فکري و اجتماعي و جلوگيري از ستمگري و تجاوز حکومت از واجبات و ضروريات تلقي ميگردد. (53) در اين ديد، دستهبندي بلوک شرق و غرب نيز بر اساس عقيده و نظر است و وحدت نژادي، ملي، قومي و زباني ارزش خود را از دست داده است. احزاب در نگاه طالقاني به دو دسته عمده تقسيم ميشوند: يا احزابي هستند که انديشههاي آنان با عقايد و فکر اکثريت مردم سازگار است، که در اين صورت احزاب روحيه انقلابي پيدا نميکنند و اگر هم رژيم حاکم مخالف عقيده آنان باشد، با رژيم مخالفت ميکنند نه با عقايد و انديشههاي مردم ; و يا احزابي هستند که با انديشهها و عقايد مردم سازگار نيستند، که اين گونه احزاب دستبه خشونت انقلابي ميزنند و به زور سرنيزه بر سرير قدرت تکيه ميزنند. بر اين اساس، نهضت آزادي ايران را از دسته اول ميداند که خود عضو آن بوده است: «تشکيل احزاب به طور کلي به دو صورت است. يکي آنکه: افرادي نظريه و ايدئولوژي خاصي را بررسي کرده و به آن معتقد ميشوند و سپس به صورت تشکل در ميآيند چنانکه اکثريت مردم آن کشور نظريات آنها را مورد توجه قرار ندهند و با سنن و اصول اجتماعي خود مخالف بدانند چنين حزبي براي تحقق دادن و تحميل نظريه خود بر اکثريتبايد بکوشند تا از طريق انقلاب حکومت را بدست آورد. نمونه بارز آن حزب کمونيست روسيه از آغاز کار تا به حال. دوم آنکه: جمعيتيا حزب بر اساس عقايد و سنن ملي و خواستههاي عموم و قوانين اساسي کشور بنا شود. ناچار، کار چنين جمعيتيا حزبي، تشکل افراد و تقسيم دستجات براي به فعاليت رساندن خواستههاي بالقوه توده مردم و اجرا قوانين اساسي و جلوگيري از تجاوز است. چنين جمعيتي نميتواند هدف انقلابي داشته باشد. چون هدف آن حکومتبا اقليتحزبي نيست و مرام آن تحميلي نميباشد. فقط کار و فعاليت آن چنانکه گفته شد اصول و خواستههاي بررسي و تدوين شده، مورد عقيده و آمال اکثريت مردم ميباشد. مگر اينکه اقليت غير منبعث از شعور و خواست عمومي و غير متکي بر قوانين اساسي در اجرا مقاصد فردي يا طبقه خود لجاجت کند و حق عموم و قوانين را زير پا گذارد. در اين صورت براي محدود کردن سلطه بر حدود قرارهاي اجتماعي و احياء حقوق عمومي اگر راه هر نوع مبارزه آرام بر او بسته شد چارهاي جز قيام در برابر حکومت غير قانوني ندارد. جمعيتهاي ملي مانند نهضت آزادي را نميتوان از قسم اول دانست.» (54) ه) شورا از قديم الايام از حکومتها، تقسيمات گوناگوني صورت گرفته است و هر انديشمندي به نوبه خود يک نوع تقسيمبندي ارائه داده است. اما به صورت کلان و در يک ديد وسيع ميتوان حکومتها را به دو گروه کلي تقسيم کرد: 1. حکومتهاي داراي ديدگاه مستبدانه ; 2. حکومتهاي داراي ديدگاه مردم سالارانه. در ديدگاه اول، شخص يا گروهي خاص، حکومت کردن را حق خود دانسته و براي نظر مردم در انتخاب حاکم ارزشي قائل نيست ; بلکه فراتر از اين رفته و تحميل نمودن خود بر آنان و در اختيار گرفتن قدرت حکومتبر مردم را عين صواب دانسته، حتي اين کار را به نوعي عمل به تکليف شرعي ميدانند. اين گروه با اين پيش فرض که چه بسا اگر انتخاب حاکم به دستخود مردم صورت گيرد، مردم با انتخاب فردي ناصالح هم دنيا و هم آخرت خود را تباه کنند، تصور ميکنند که وظيفه شرعي حکم ميکند که با در دست گرفتن قدرت به هر شيوه ممکن مردم را از انحراف و تباه کردن دنيا و آخرت خود برهانند و به سوي صلاح و رستگاري دنيوي و اخروي رهنمون شوند. حکومت مطلوب طرفداران اين نظريه، در عمل شکلي از حکومتهاي يکهسالاري، گروه سالاري، تمامتخواه، و ديوان سالاري آمرانه خواهد بود. اما دسته دوم، ديدگاهي است که معتقد است انتخاب حاکم حق مردم است و مردم حق دارند راه خود را چه در اين دنيا و چه در جهان آخرت، خود برگزينند. اين ديدگاه معتقد است که نفس انتخاب بسيار بيش از نتيجه آن، حائز اهميت است و يک انتخاب غلط چه بسا از انتصابي درست نيز ارزشمندتر باشد. چرا که اگر مردم نحوه انتخاب کردن و برگزيدن حاکم را فرا گيرند، حتي اگر در ابتداي کار و در مواردي چند به انتخابي غلط دست زنند، در درازمدت ياد خواهند گرفت که چگونه برگزينند و بدين وسيله حکومتبه سمت اصلاح خواهد رفت. جريان روشنفکري ديني (اگر اين اصطلاح درستباشد) در ايران همواره از نگرش دوم نسبتبه حکومت جانبداري نموده و در مقابل انواع حکومتهاي آمرانه در کشور موضع گرفته است. طالقاني نيز در زمره اصلاح طلبان ديني محسوب ميشود که متمايل به نظريه دوم است و معتقد استبايد به مردم مسئوليت داده شود، تا متکي با حاکم و رهبر خويش نباشند. بهترين راه مشارکت مردم در امر حکومت، رعايت اصل مهم قرآني و اسلامي شوراست، که اين در سيره پيامبر و ائمه اطهار وجود داشته است. طالقاني در شرح «تنبيه الامه و تنزيه المله» و «پرتوي از قرآن» به اين مسئله پرداخته و آيات «و شاور هم في الامر» و «امرهم شوري بينهم» و برخي از احاديث را ناظر به لزوم مشسورت پيامبر با مردم در امور حکومت و کشورداري ميداند و دليل مشورت کردن را چندين چيز ذکر ميکند: «وجوب مشورت در امور و حوادث به حسب نصوص آيات و سيره پيغمبر اکرم از امور مسلمه است، دلالت آيه و شاورهم في الامر، که پيغمبر مقدس و معصوم را بدان خطاب و مکلف نموده. پس واضح است، ضمير جمع (هم) در مرحله اولي همه مسلمانان است، ولي به حسب قرينه امکان و تناسب حکم با صاحبان راي راجع به عقلاء و ارباب نظر است و «الامر» مقصود تمام کارهاي اجتماعي و سياسي است، و چون قوانين از جانب خدا ميباشد از اين حکم خارج ميباشد و آيه: امرهم شوري بينهم که جمله خبريه است دلالت دارد بر اين که وضع امور نوعيه در ميان جامعه ايماني چنين است و روش پيغمبر اکرم و اميرالمؤمنين علي عليه السلام براي اين بوده و اهميت دادن شوري و دستور دادن به آن يا از جهت امکان اشتباه (حاشاهم) و يا براي تطهير اجتماع و حکومت مسلمانان از تشبه به حکومتهاي استبدادي يا براي تعليم و تربيت امتبوده، به هر حال از آن بايد پيروي کرد.» (55) طالقاني در «پرتوي از قرآن» مجددا تاکيد ميکند که شورا و مشورت پيامبر با مردم در امور اجرايي و مسائل حکومتي است والا پيامبر، بما هو رسول الله، در باره احکام و فرامين الهي نيازمند مشورت نيست: «فرمان شورا (خطاب به پيامبر) با آنان در امور اجرايي - نه احکام و فرامين الهي - است تا شخصيتبدانان دهي و شخصيتشان را بالا بري و با خود همراز و همنشين گرداني و براي آنان احترام گذاري و در مسؤوليتها، در جنگ و صلح شرکتشان دهي: و شاورهم في الامر.» (56) استنباط طالقاني از مسئله شورا، برداشت عامي است که در تمام امور مردم جاري ميباشد. نائيني در کتاب «تنبيه الامه و تنزيه المله» شور و مشورت را در حد تشکيل مجلس و انتخاب نمايندگان از طرف ملت ميداند (57) ; ولي طالقاني شور و مشورت را در تمام سطوح زندگي مردم لازم و ضروري ميداند و تشکيل شوراهاي مردمي را يکي از اصول فکري و عملي خود قرار ميدهد. او در اين باره مطلبي طولاني دارد که شايسته ذکر است: «شورا يک اصل مترقي است، به خصوص در دنياي امروز يا بايد مردم در سرنوشتخودشان دخالت داشته باشند يا نه ... اين شورا فقط يک عدهاي که در کارهاي عمومي مملکت و سطوح بالا بايد دور هم جمع شوند و با هم در مورد صلح و اقتصاد و وضع کشاورزي و اقتصادي و نظام سياسي، نظر و راي بدهند، اختصاص ندارد، بلکه اين مسئله اعم است. از نظر قرآن و از نظر اسلام هر خانهاي بايد يک مرکز شورائي باشد، هر دهکده و هر گروهي بايد در کارشان يک شورائي داشته باشند. شما ملاحظه ميکنيد در قرآن در باره زندگي خانوادگي يعني شير دادن بچه که هيچ به چشم نميآيد از نظر مردم مسئله مهمي هم نيست، ميگويد با مشورت بايد باشد ... «الوالدات يرضعن اولادهن حو لين کاملين» مادرها بايد به حسب و وضع طبيعي دو سال بچههاي خود را شير دهند «فان ارادا فصالا عن تراض منهما و تشاور فلا جناح عليهما» اگر بخواهند بچه را از شير بگيرند بايد پدر و مادر راضي بشوند و مشورت کنند، صلاح بچه هست، صلاح مادر هست؟ يا از پزشک مخصوصشان استفاده کنند. وقتي قرآن در امر خانوادگي به شير دادن بچه ميگويد بايد همراه با مشورت باشد، چه رسد به اداره يک دهکده، چه رسد به اداره يک روستا، چه رسد به اداره يک شهري يا يک کشوري. همه بايد شورائي باشد.» (58) مطالب بالا نشان ميدهد که طالقاني اعتقاد راسخ و عميقي به شورا داشت ; چرا که شورا روحيه مردم سالاري را در نظام سياسي ايجاد ميکرد و بارها تاکيد داشت که اين مسئله سنتبه جاي مانده از پيامبر است و آن هم تکيهگاهش بر وحي است. او معتقد بود که هر چند در برخي موارد، شورا ممکن است عوارضي داشته باشد، ولي لازم است که بهاي آن پرداخته شود. از اين رو، طالقاني به هيچ وجه نگران انحراف مردم از صراط مستقيم الهي، به جهت انتخاب ناشايسته حاکمان نبود. برعکس، دغدغه اصلي وي اين بود که مبادا به بهانه عدم انحراف مردم عدهاي خاص حاکم شوند و رويه استبداد را در پيش گيرند و مانع رشد سياسي مردم گردند. از ديدگاه وي ، جامعه مانند کودکي است که بايد به او امکان راه رفتن را، حتي به قيمت زمين خوردن چندين باره، داد. چرا که همين زمين خوردنها جزئي از راه رفتن محسوب ميشود و سبب استحکام وي ميگردد. در حکومت و نظام سياسي هم چنين اعتقاد داشت و براي اين گفته خود شواهد تاريخي نيز ميآورد: «همه از آثار شورا بود که مدينه را بي پناه گذاردند و برخلاف نظر شخص آن حضرت (رسول اکرم (ص) به سوي دشمن پيش راندند. با همه اينها باز اصل شورا را تحکيم ميکند، چون پايه اجتماع اسلامي است و براي هميشه. تا انديشهها و استعدادها بروز نکند و هر صاحب راي خود را شريک در سرنوشتبداند و مسلمانان براي آينده و هميشه تربيتشوند و بتوانند در هر زمان و هر جا بعد از غروب نبوت، خود را رهبري کنند. اگر در اين راه و براي تحکيم شورا هر چه زيان دهند ارزش دارد، تا با هر شکستي آراء محکمتر و قدمها ثابتتر شود و مانند بچه که همي به زمين افتد و صدمه ببيند و برخيزد، تا به انديشه و پاي خود مستقيم و محکم گردد.» (59) طالقاني همواره نسبتبه اجراي اصل مهم شورا و تشکيل شوراهاي اسلامي در روستاها و بخشها، و شهرستانها و استانها دغدغه خاطر داشت و در هر مناسبتي به اين مسئله ميپرداخت. در 20 ارديبهشت 1358 طرح پيشنهادي وي براي تشکيل شوراهاي محل در چهار صفحه ارائه گرديد (60) ; و در آخرين نماز جمعه خود در بهشت زهرا با تاکيد فراوان گفت: «صدها بار من گفتم که مسئله شورا از اساسيترين مسئله اسلامي استحتي به پيامبرش با آن عظمت ميگويد: با اين مردم مشورت کن، به اينها شخصيتبده بدانند که مسئوليت دارند و متکي به شخص رهبر نباشند.» (61) سال شمار زندگی 1289 (15 اسفند): تولد در روستای گلیرد، طالقان 1294: ورود به مکتبخانه روستای گلیرد 1298: هجرت به تهران و سکونت در محلهی قنات آباد 1300: تحصیل در مدارس رضویه و فیضیه قم 1310: فوت پدر 1310: هجرت به نجف اشرف و ادامهی تحصیل نزد علمای بزرگ نجف 1316: کسب درجهی اجتهاد از آیتالله اصفهانی و آیتالله حائری در قم 1316: اقامت در تهران، آغاز تدریس در مدرسهی سپهسالار (شهید مطهری) و ازدواج در همین سال. 1318: آغاز مبارزه علیه حکومت طاغوت، دستگیری و حبس به مدت شش ماه. 1320: تشکیل کانون اسلام، انتشار مجلهی دانشآموز، همکاری با گروههای مبارز. 1327: آغاز فعالیت در مسجد هدایت (پایگاه مبارزان) و امام جماعت شدن در آن مسجد. 1330: همکاری و حمایت از گروههای مختلف مبارز مثل «جبههی ملی» و «فدائیان اسلام» 1334: پیوستن به نهضت مقاومت ملی 1336: پناه دادن به تحت تعقیب قرار گرفتگان گروه «فداییان اسلام» و زندانی شدن در همین رابطه 1338: مسافرت به مصر به نمایندگی از طرف آیتالله بروجردی و رساندن پیام ایشان به شیخ شلتوت که شیخ دانشگاه الازهر و مفتی مصر بود، شرکت در کنگرهی اسلامی دارالتقریب قاهره، ملاقات با جمالعبدالناصر. 1339: تشکیل جلسات به منظور افشار و تحلیل مسائل اجتماعلی کشور به همراه آیتالله مطهری. 1340: سفر به بیتالمقدس به منظور شرکت در برنامهی مؤتر الاسلامی، آشنا شدن با مشکلات و رنجهای مردم آواره و ستمدیده فلسطین. 1340: تأسیس نهضت آزادی به همراه مهندس بازرگان، دکتر سحابی و … 1341: (3 بهمن) بازداشت توسط مأموران شاه در منزل 1342: شرکت در قیام مردمی پانزدهم خرداد، انتشار اعلامیهی معروف و مهیج و افشا کنندهی «دیکتار خون میریزد!» دستگیری مجدد ایشان. 1346: (9 آبان) آزادی از زندان 1350: تبعید به زابل و بافت به مدت یک سال و نیم به علت حمایت از مردم فلسطین. 1354: لو رفتن توسط افراد گروهک سازمان مجاهدین، دستگیری مجدد ایشان. 1357: (8 آبان) آزادی از زندان قصر 1357؛ سازماندهی و راهاندازی راهپیمایی میلیونی تاسوعا و عاشورا، عضویت در شورای انقلاب 1358: (5 مرداد) منصوب شدن به عنوان اولین امام جمعه تهران از طرف امام خمینی و خواندن اولین نماز جمعه در دانشگاه تهران. 1358: (16 مرداد) انتخاب شدن به عنوان نمایندهی مجلس خبرگان از سوی مردم تهران 1358: (19 شهریور) پس از سال ها مبارزه، تبعید و زندانی شدن از زمین خاکی به دیار باقی شتافت. پي نوشتها: 1. خاطرات آيتالله بدلا، آرشيو خاطرات مرکز اسناد انقلاب اسلامي استان قم. 2. مجله پيام هاجر، س 18، ش229، ص 20. 3. خاطرات بدلا. 4. مجله پيام هاجر، ش229، ص 20. 5. بهرام افراسيابي، پدر طالقاني در زندان، جنبش، تهران،1359، ص 8. 6. مجله پيام هاجر، ش 230، ص 81. 7. پدر طالقاني در زندان، ص9. 8. پيشين، ص 10. 9. مجله پيام هاجر، ش 231، ص53. 10. همان. 11. علي جان زاده، طالقاني، انتشارات همگام، تهران، 1358، ص 4. 12. پدر طالقاني در زندان، ص 14. 13. پيشين، ص 15. 14. مجله ياد، ش 32 - 31، ص 130، 1372. 15. پدر طالقاني در زندان، ص 18 و يادنامه ابوذر زمان، شرکتسهامي انتشار، تهران، 1360، ص 14. 16. ابوالفضل شکوري، سيره صالحان، انتشارات شکوري، قم، 1374، ص537. 17. پدر طالقاني در زندان، ص 22. 18. يادنامه ابوذر زمان، ص17. 19. همان. 20. پيشين، ص179. 21. طالقاني، انتشارات همگام، ص9. 22. يادنامه ابوذر زمان، ص19. 23. روزنامه اطلاعات، ويژهنامه طالقاني، 18/6/1359. 24. سيره صالحان، ص633. 25. يادنامه ابوذر زمان، ص23. 26. سيره صالحان، ص 530 و يادنامه ابوذر زمان، ص 25. 27. آرشيو اسناد مرکز انقلاب اسلامي. 28. سيره صالحان، ص 332 و آقاي هاشمي رفسنجاني نيز در خطبههاي نماز جمعه شهريور1377 تهران همچون مضموني در باره شخصيت آيةالله طالقاني بيان کرد. 29. سيد محمود طالقاني، پرتوي از قرآن، ج 1، شرکتسهامي انتشار، تهران، 1345، ص 20. 30. همان، صص17 - 18. 31. يادنامه ابوذر زمان، اين مطلب پاسخ سيد محمود دعائي به نامه آقاي سيد محمد مهدي جعفري است که وي (جعغري) نظر امام را جويا شده بود. 32. ميرزاي نائيني، تنبيه الامه و تنزيه المله، شرکتسهامي انتشار، تهران، ص 10. 33. مجله فروغ علم، شمارههاي7 الي 10، سال1329. 34. سيد محمود طالقاني، اسلام و مالکيت، شرکتسهامي انتشار،تهران، ص106. 35. يادنامه ابوذر زمان، ص47. 36. تنبيه الامه و تنزيه المله، مقدمه، ص 15. 37. همان، ص9. 38. روزنامه کيهان،17/11/1357. 39. تنبيه الامه و تنزيه المله، مقدمه، ص9. 40. همان، ص 51. 41. همان. 42. همان، ص 40 - 41. 43. همان، ص63. 44. همان، ص 72. 45. همان، ص 72 -73. 46. همان، ص 41. 47. همان. 48. يادنامه ابوذر زمان، ص 68. 49. آزادي تا شهادت، انتشارات ابوذر، تهران، 1358، صص77 - 78. 50. پرتوي از قرآن، ج 2، ص 205 -206. 51. آزادي تا شهادت، ص 38. 52. طالقاني در زندان، ص16. 53. همان، ص17. 54. همان، ص17 - 18. 55. تنبيه الامه و تنزيه المله، صص 61 - 62. 56. پرتوي از قرآن، ج3، ص397. 57. متن تنبيه الامه و تنزيه المله، ص 64. 58. متن مصاحبه تلويزيوني طالقاني در ابتداي سال 1358. ر.ک: از آزادي تا شهادت، ص 158. 59. پرتوي از قرآن، ج3، ص 295. 60. از آزادي تا شهادت، صص 164 -167. 61. خطبههاي نماز جمعه، انتشارات ناس، تهران، بيتا، ص63. منابع: 1. ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد 2. فصلنامه علوم سیاسی، شماره 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
irsalam ارسال شده در 11 بهمن، ۱۳۹۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 بهمن، ۱۳۹۰ اسماعیل رضایی حاج اسماعيل رضايي فرزند لطف الله متولد 1304 ش در تهران، از دوران نوجواني به شغل بارفروشي در ميدان ميوه و تره بار تهران روي آورد. مقلد امام خميني بود و در رسيدگي به خانوادههاي بي سرپرست نهايت تلاش را مينمود. در ساخت مسجدي در محله بيسيم نجف آباد تهران همت گماشت و بسياري از مساجد بر اثر مساعدت و همراهي او فرش شده بود. او يکي از عناصر اصلي پخش اعلاميههاي حضرت امام(ره) در سطح تهران بود و در سازمان دادن هيئتهاي مذهبي در روزهاي تاسوعا و عاشوراي 1342 نقش موثري داشت. وي در سال 1339 به حج مشرف شد. رفاقت او با طيب حاج رضايي – همکار ميداني– قدمتي 20 ساله داشت.1 از جمله کارهاي عام المنفعه و خدمات بسيار مهم او ميتوان به احداث حدود 300 خانه دو اتاقه در جنوبيترين نقطههاي تهران جهت اسکان زنان منحرف به منظور ارشاد و هدايت آنان توسط دو تن از خانمهاي بزرگ، تحصيلکرده و وزين و متدين تهران اشاره کرد که پس از حصول اطمينان از اصلاح آنان شرايط ازدواجشان را با عدهاي از کارگران شهرستاني که در ميدان بار کار ميکردند با قول مساعدت نسبت به تأمين مسکن و شغلي مناسب در ميدان با تفکيک سند خانه به تساوي بين زن و مرد فراهم ميساخت. به هنگام تحريم خريد و فروش و مصرف پپسي کولا توسط مراجع تقليد به علت وابستگي مالک آن به فرقه بهائيت، و صرف بخشي از درآمد آن در راه مبارزه با اعتقادات مذهبي شيعيان يک تظاهرات با شکوه مذهبي بر ضد بهائيها سامان داد. و در بناي مسجد صاحب الزمان(عج) واقع در خيابان آزادي نقش اساسي داشت. ارتباط او در بين روحانيت، عمدتاً با مرحوم لاله زاري بود. او و يارانش شبهاي جمعه با آقاي سيد مهدي لالهزاري جلسات بسياري داشتند. ايادي دستگاه، ظاهراً بيش از هر چيز، به علت نقشي که او بر ضد بهائيها در چراغاني و بناي مسجد صاحب الزمان داشت از شخص وي انتقام گرفتند.2 پس از قيام 15 خرداد 1342 که رژيم شروع به دستگيري سران بازار و ميدان تره بار نمود، در مرداد همان سال در پاساژ نيمه کارهاش واقع در ميدان شوش تهران دستگير شد. سرانجام به جرم رابطه با آيت الله امام خميني(ره)، اقدام عليه امنيت ملي و ايجاد بلوا و تحريک اهالي به جنگ و قتال با سلطنت مشروطه ايران در دادگاه بدوي و تجديد نظر عليرغم اعتراض مردم تهران و اقدام علما و آيت الله بهبهاني به ممانعت از اجراي حکم در سحرگاه يازدهم آبان 1342 در سن 38 سالگي اعدام شد.3 اعدام وي موجب تأثر شديد حوزه علميه قم شد که براي اولين بار حوزه علميه قم و دروس ديني براي غير روحاني يکپارچه تعطيل شد و اين در حالي بود که ساواک با پخش اين مطلب که «حوزه به خاطر لوطياي عکس العمل نشان نخواهد داد»، سعي در تحقير اين شهيد داشت. با همه اختناقي که رژيم اعمال کرده بود، در سرتاسر کشور براي تجليل از وي مجالس ختم برپا شد.4 و در هفتم شهادت آنان جمعي از مبارزان سرشناس و متدين بازاري و روحاني با عنوان «هيئتهاي مؤتلقه اسلامي» اعلاميهاي صادر کردند.5 حاج اسماعيل رضايي به هنگام اعدام از روحيهاي قوي برخوردار بود چنانکه از عکاسان و خبرنگاران خواسته بود که دوربينشان را خوب تنظيم کنند و عکس زيبايي از وي بگيرند. آنها به او ميگويند حالا ميخواهند تو را اعدام کنند و تو ديگر زنده نيستي که عکس خودت را ببيني. او ميخندد و به عکاسها ميگويد شما نميفهميد، اگر اين عکسها را خوب بگيريد در آخرت به ما نشان ميدهند.6 در وصيتنامهاش که شب اعدام تنظيم کرد، اسامي طلبکاران،بدهکاران و بدهي بابت قضاي نماز و روزهاش را نوشته بود. متن آن وصيت نامه در روزنامهها چاپ شد. وصاياي مالي او حدود يک ميليون تومان برآورد ميشد که در آن زمان پول هنگفتي بود.7 پی نوشت: 1. آزاد مرد شهيد طيب حاج رضايي به روايت اسناد ساواک، تدوين مرکز بررسي اسناد تاريخي وزارت اطلاعات، تهران: وزارت اطلاعات، مرکز بررسي اسناد تاريخي، 1378، ص 110. 2. «مصاحبه با آقاي حسين شاه حسيني» راجع به: شعبان جعفري و طيب حاج رضايي، گفت و گو از: علي ابوالحسني (منذر)، فصلنامه تخصصي تاريخ معاصر ايران، موسسه مطالعات تاريخ معاصر، شماره 26، سال 7، تابستان 1382: صص 201ـ204، 206ـ207. 3. آزاد مرد شهيد طيب حاج رضايي، ص 110. 4. روح الله حسينيان، سه سال ستيز مرجعيت شيعه (1343ـ 1341)، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامي، 1382، ص 354. 5. مجموعه سخنرانيهاي حضرت امام خميني(س)، تهران:موسسه تنظيم و نشرآثار امام خميني(س)، 1373،ص 131. 6. انقلاب اسلامي به روايت خاطره (از دوران زعامت آيت الله العظمي بروجردي تا قيام 15 خرداد)، گروه تدوين خاطرات و تاريخ شفاهي، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامي، 1382، ص 171. 7. حسين انصاريان، خاطرات حجة الاسلام و المسلمين حاج شيخ حسين انصاريان، تدوين محمد رضا دهقاني اشکذري، حميد کرمي پور، رحيم نيکبخت، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامي، 1382، ص 96. منابع: 1. http://www.iichs.org نوشته سهيلا عينالله زاده نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
irsalam ارسال شده در 11 بهمن، ۱۳۹۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 بهمن، ۱۳۹۰ محمد علي رجايي محمد علی رجایی در سال 1312 در قزوین به دنیا آمد. پدرش پیشه ور بود و در بازار قزوین به کسب خرازی اشتغال داشت. پدرش را در 4 سالگی از دست داد و برادرش که 10 سال بزرگتر از او بود بیرون از خانه کار می کرد. مادرش نیز از صبح تا شب پنبه پاک می کرد و فندق و گردو و بادام می شکست به طوری که بیش تر اوقات دست هایش به خاطر فشار زیاد ترک بر می داشت. در 13 سالگی کلاس ششم ابدایی را تمام کرد و به خاطر اینکه قزوین از لحاظ اقتصادی وضعیت خوبی نداشت راهی تهران شد. برادرش از مدتی پیش به تهران آمده بود. ابتدا در بازار آهن فروشان مشغول به کار شد و به علت سنگینی کار چندی بعد به دستفروشی روی آورد. محمد علی بعد از دستفروشی دوباره به بازار تهران برگشت و در چند حجره به شاگردی پرداخت. در جاهایی که به باورها و اعتقادش اهانت می شد کار نمی کرد. در سال 1330 نیروی هوایی جوانانی را که مدرک ششم ابتدایی داشتند با درجه ی گروهبانی استخدام می کرد. رجایی داوطلب خدمت در این نیرو شد. سه ماه از دوره ی آموزشی گروهبانی را گذرانده بود که گروه فدائیان اسلام را شناخت و در جلسات این گروه شرکت کرد و همکاریش با اعضای این گروه مبارز آغاز شد. شعار فدائیان اسلام این بود که «همه کار و همه چیز برای خدا» و «اسلام برتر از همه چیز است و هیچ برتر از اسلام نیست». رجایی به فدائیان اسلام پیوست. در کلاس های شبانه ای که وابسته به «مرکز تعلیمات جامعه ی اسلامی» بود نیز شرکت می کرد. رجایی پس از طی دوره ی آموزشی و دریافت درجه ی گروهبانی در کنار کار به تحصیل ادامه داد و در سال 1332 دیپلم گرفت. رجایی چون در شهریور ماه دیپلم گرفته بود و نمی توانست در آزمون ورودی دانشگاه شرکت کند، راهی بیجار شد و در دبیرستانی مشغول تدریس زبان انگلیسی شد. با تمام شدن سال تحصیلی، به تهران بازگشت و در دانشسرای عالی تربیت بدنی معلم به تحصیل پرداخت. بعد به دانشسرای عالی رفت. پس از 2 سال لیسانس ریاضی گرفت و به استخدام آموزش و پرورش درآمد. ابتدا به ملایر رفت اما با رئیس آموزش و پرورش اختلاف پیدا کرد و بعد به خوانسار رفت و مشغول تدریس شد و یک سال را با موفقیت گذراند. سال تحصیلی به پایان رسید و رجایی به تهران برگشت و در دوره ی فوق لیسانس در رشته ی آمار مشغول به تحصیل شد و اوقات بیکاری در مدرسه ی کمال تدریس می کرد. در سال 1341 با دختر یکی از بستگانش ازدواج کرد. او در کنار تحصيل و تدریس، فعاليتهاي سياسي خود را نيز با شرکت در جلسات تفسير قرآن و سخنرانيهاي آيت الله طالقاني در مسجد هدايت، همکاري با اعضاي نهضت آزادي ايران، روحانيون مبارز، بنيانگذاران سازمان مجاهدين خلق ايران و بقاياي هيئتهاي مؤتلفه اسلامي دنبال می کرد. در سال 1341 با دختر یکی از بستگانش ازدواج کرد و تنها هفت ماه بعد از ازدواج در اردیبهشت 1342 به دلیل عضویت در نهضت آزادی دستگیر شد و به زندان افتاد که پس از خروج از عضويت در نهضت آزادي از زندان آزاد گرديد. در جو اختناق و خفقان بين سالهاي 1342 تا 1346 که فعاليتهاي سياسي رو به رکود نهاده يا زيرزميني شدند، فعاليتهاي رجائي نيز به طور چشمگيري کاهش يافت و فقط به جلسات ماهانه دبيران و شرکت در بعضي جلسات مذهبي و سخنراني محدود گرديد. از سال 1346 تا آذر 1353 که مجدداً دستگير و تا آستانه انقلاب اسلامي زنداني گرديد، فعاليتهاي سياسي خود را وسعت روزافزوني بخشيد و عليرغم شکنجه و بازجوييهاي طاقت فرسا ذره اي ترديد و تزلزل به دل راه نداد و در زندان به پياده کردن مشي و ايده خود مشغول شد و پس از تغيير مواضع ايدئولوژيک، براي هميشه از بخشي از اعضاي سازمان مجاهدين خلق که مارکسيست شدند جدا شد و ضمن پرهيز از گرايش و تمايل به جريان مارکسيست، سعي در جلوگيري از انحراف و استحاله مجاهدين با بهره گيري از آموزه هاي مکتب اسلام و مباحث فلسفي اسلامي داشت. رجایی در زندان به تبیین مفاهیم والایی چون صبر، دعا، تقوا و توبه در قرآن می پرداخت و آ نها را در اختیار دیگران قرار می داد. سرانجام در آبان 1357 از زندان آزاد شد. رجایی بلافاصله پس از آزادی با تأسیس انجمن اسلامی معلمان مبارز، به مبارزه علیه رژیم پرداخت. با فرار شاه از ایران، به عضویت «کمیته استقبال» درآمد و در کنار دیگر مبارزان مهیای ورود امام شد. پس از گذشت چند ماهی از پیروزی انقلاب، رجایی ابتدا به کفالت وزارت و سپس به سمت وزیر آموزش و پرورش منصوب شد. در فروردین ماه 1359 با یک میلیون و دویست و نه هزار و دوازده رأی به عنوان نماینده مردم تهران به مجلس شورای اسلامی راه یافت. با انتخاب بنی صدر به عنوان رییس جمهور و با اصرار برخی از سران انقلاب رجایی در مرداد 1359 از طرف بنی صدر به عنوان نخست وزیر به مجلس معرفی شد و با 153 رأی موافق، 24 رأی مخالف و 19 رأی ممتنع به نخست وزیری رسید. پس از عزل بنی صدر، عضو شورای ریاست جمهوری شد تا مقدمات انتخابات فراهم شود. در دوره دوم انتخابات ریاست جمهوری از میان هفت نامزد اولیه چهار نفر مورد گزینش اولیه قرار گرفتند و رجایی با حمایت جامعه روحانیت مبارز و حزب جمهوری اسلامی با کسب اکثریت آراء به عنوان دومین رییس جمهور جمهوری اسلامی ایران انتخاب شد. در 11/5/1360 حضرت امام حکم ریاست جمهوری وی را تنفیذ نمود. در تاریخ 11/5/1360 در مجلس مراسم تحلیف را بجا آورد و دکتر محمد جواد باهنر را به سمت نخست وزیر منصوب و به مجلس شورای اسلامی معرفی کرد. پس از اخذ رأی اعتماد مجلس شورای اسلامی به کابینه دکتر باهنر، دولت جدید کار خود را آغاز کرد. کمتر از یک ماه از شروع کار دولت جدید، در هشتم شهریور ماه 1360، با انفجاری که توسط سازمان مجاهدین خلق در اتاق جلسات ساختمان نخست وزیری تدارک دیده شده بود، محمد علی رجایی و محمد جواد باهنر و عده ای از همراهان به شهادت رسیدند. مردم گرايي، تزکيه نفس در اخلاص عمل ، صرفه جويي، ساده زيستي، نظم و انضباط و قانون گرايي از ويژگيهاي شاخص اخلاقي وي بود. سال شمار زندگی 1312 تولد در قزوین 1319 ورود به دبستان 1327 اخذ مدرک ششم ابتدایی، کار در بازار قزوین 1328 عزیمت به تهران، شاگردی در بازار، دستفروشی در سبزه میدان 1330 استخدام در نیروی هوایی 1334 اخذ مدرک دیپلم، استعفا از نیروی هوایی، تدریس در شهرستان بیجار 1335 ورود به دانشسرای عالی تربیت معلم 1338 اخذ لیسانس ریاضی از دانشسرای عالی، تدریس در شهرستان خوانسار 1339 بازگشت به تهران، تدریس در مدرسه ی کمال 1341 ازدواج با خانم عاتقه صدیقی (رجایی) 1342 دستگیری توسط ساواک، آزادی پس از 50 روز، تدریس در مدارس مختلف تهران 1346 همکاری با جمعیت هیئت های مؤتلفه 1350 مسافرت به فرانسه، ترکیه و سوریه 1353 دستگیری توسط ساواک 1357 آزادی از زندان پس از چهار سال اسارت، پیوستن به صفوف مبارزان 1358 تصدی کفالت آموزش و پرورش و سپس وزارت آموزش و پرورش 1359 انتخاب به عنوان نماینده مجلس شورای اسلامی از سوی مردم تهران 1360 انتخاب شدن از سوی مردم ایران به عنوان ریاست جمهوری اسلامی ایران 8/6/1360 شهادت بر اثر انفجار بمبی که توسط منافقین در ساختمان نخست وزیری کارگذاشته شده بود (به همراه حجت الاسلام و المسلمین محمد جواد باهنر، نخست وزیر) خودنوشت زندگی من محمد علی رجایی در سال 1312 در قزوین در خانواده ای مذهبی متولد شدم. پدرم شخصی پیشه ور بود و در بازار مغازه خرازی داشت. در چهار سالگی او را از دست دادم و مسئولیت اداره زندگی ما به عهده مادر و برادرم افتاد، برادرم در آن موقع 13 سال داشت. من، طبق معمول به دبستان می رفتم؛ درسم را ادامه داده تا موفق به اخذ مدرك ششم ابتدایی شدم. بعد از آن به كار در بازار پرداختم و شاگردی را از مغازه دائی ام كه خرازی بود، شروع كردم. حدود 14 سال داشتم كه قزوین را به قصد تهران ترك گفتم، در تهران، ابتدا در بازار آهن فروشان به شاگردی مشغول شدم و مدتی را هم به دستفروشی گذراندم. بعد از مدتی دستفروشی، رفتم به تیمچه "حاجب الدوله" چند جایی شاگردی كردم و مجددا به دستفروشی پرداختم كه مصادف شد با دوران حكومت رزم آرا. روزی رزم آرا تصمیم گرفت كه دستفروشهای سبزه میدان را جمع كند و این باعث شد كه بساط كاسبی ما را هم جمع كردند. همان موقع نیروی هوایی با مدرك ابتدایی برای گروهبانی استخدام می كرد و من هم با مدرك ششم ابتدایی، برای گروهبانی، وارد نیروی هوایی شدم. بعد از مدتی با فدائیان اسلام همكاری می كردم و در جلسات آنان شركت داشتم. مصدق هم فعالیتش در همان موقع در اوج بود و ما جذب این شعار فدائیان اسلام شدیم كه می گفتند:"همه كار و همه چیز تنها برای خدا" و "اسلام برتر از همه چیز است و هیچ چیز برتر از اسلام نیست" و بلاخره اینكه "احكام اسلام باید مو به مو اجرا شود." بعد از 4سال اول نیروی هوایی كه 28 مرداد اتفاق افتاد و من به همراه عده زیادی از افراد نیروی هوایی تصفیه شدیم و رفتیم به نیروی زمینی، در آن یك سال مبارزه، بچه هایی با ما تبعید شده بودند. برای این كه برگردیم به نیروی هوایی، ارتش هم بعد از مدتی ناچار شد بگوید اگر نمی خواهید، استعفا بدهید و ما هم بهترین فرصت را دیدیم و استعفا كردیم. مساله ای كه باید عرض كنم، این كه به موازات این حركت، از همان سالی كه به نیروی هوایی آمدم، با آقای طالقانی آشنا شدم و تقریبا هرشب جمعه را در مسجد هدایت بودیم و هر روز جمعه ایشان یك جلسه داشتند در خانی آباد، منزل یك نانوایی بود و ما هم در خدمتشان بودیم و می توانم بگویم حدود 27 سال از نظر مسائل مذهبی و طرز تفكر و غیره، تحت تعلیم مرحوم طالقانی بودم و فكر می كنم از هر كسی به ایشان نزدیك تر بودم. مهندس بازرگان درماه رمضان ما را دعوت كرد به افطار و نهضت آزادی ایران اعلام كرد كه ما جزء نفرات اولی بودیم كه در نهضت ثبت نام كردیم. سپس كم كم به عنوان عضو نهضت آزادی در دبیرستان كمال مشغول تدریس بودم. در 11 اردیبهشت سال 1342 شناسایی شدم و به وسیله ساواك در قزوین دستگیر شدم و بعد از دستگیری منتقلم كردند به زندان و 15 خرداد 1342 را من در زندان قزوین بودم كه عده ای هم با من در آنجا زندانی شدند در رابطه با15 خرداد؛ از جمله برادران, امانی بود. پنجاه روز آنجا زندان بودم تا اینكه به قید كفیل از زندان آزاد و بعد از محاكمه تبرئه شدم. در سال 1346 با دوستانی كه در زندان بودیم. من و آقای فارسی و آقای باهنر، سه نفری یك تیم شدیم و بقایای هیات موتلفه را اداره می كردیم. بسیاری از این برادران كه ستاد نماز جمعه را تشكیل می دهند آن موقع جزء سرشاخه های هیات موتلفه بودند كه بنده هم به نام مستعار امیدوار در آن جلسات شركت داشتم. جلساتی داشتیم تا اینكه كم كم برادران از زندان بیرون آمدند. كم كم یك سازمان جدید به وجود آمد، برای این كه یك پوشش اجتماعی داشته باشد و كار سیاسی هم بكند به نام بنیاد رفاه و تعاون اسلامی نامیده شد. آقای فارسی رفت خارج؛ سریك سال، قرار شد كه من بروم كارهای آقای فارسی را ارزیابی كنم و اطلاعاتی بدهم و بگیرم و برگردم، پس مردادماه 1350 رفتم به خارج, اول پاریس بعد تركیه, بعد سوریه؛ و آقای فارسی هم آمد سوریه و ماه همدیگر را آنجا دیدیم. با اكثر بنیانگذاران سازمان مجاهدین از دوره دانشگاه و بعدها هم در جلسات مسجد هدایت كه پای تفسیر آقای طالقانی بودیم. آشنا شده بودم.در سال 47 یكبار سعید محسن برای عضوگیری به من مراجعه كرد, ولی به علت اختلافاتی كه در برداشتمان نسبت به مبارزه داشتیم، من موافقت نكردم به عضویت این سازمان درآیم، منتهی شرعا تعهد كرده بودم كه تماس را به هیچ كس نگویم . شهید رجایی چون رابطه ای نزدیك با مبارزات اسلامی روحانیت داشت و به خصوص در جلسات شهید بهشتی شركت می كرد و در رابطه با سازمان مجاهدین هم بود، در آذرماه 1353 دستگیر شد و زیر شكنجه قرار گرفت. ساواك خیلی انتظار داشت كه از من اطلاعات زیادی به دست بیاورد. آن سال كه من كمیته را می گذراندم، واقعا جهنمی بود كه بیست روز تمام مرا می زدند و هیچ مساله ای را هم عنوان نمی كردند و فقط اظهار می كردند كه "حرف بزن" یا اینكه روزها چندین ساعت سرم را به پنجه هایم به حالت ركوع می بستند و اظهار می كردند كه درجا بزنم و اینكه صلیب می كشیدند و می بستند و آویزان می كردند تا اینكه صحبت كنم. ما هم روزها و شبها كتك می خوردیم و 14 ماه این مسئله طول كشید. یكی از روزهای ماه رمضان، درست نیمه ماه رمضان بود، تولد امام حسن (ع) من را یك روز ساعت 8 بردند تاساعت یك بعدازظهر كه هنگام برگرداندن حالم طوری بود كه مرا كشان،كشان به سلولم آوردند. آن روز یكی از روزهای خیلی خوب زندگی من بود و خیلی خوشحال بودم كه روزه هستم و شكنجه می شوم.یادم هست كه در اتاق شكنجه و یا در سلولم بیشتر اوقات آیه "یا منزل السكینه فی قلوب المومنین" را تكرار می كردم. وقتی شكنجه می شدم, مجبورم می كردند كه برروی پاهای تاول زده بدوم. آنجا قسمتهایی از دعا را كه قوعلی خدمتك جوارحی .... این قسمت های دعا را تكرار می كردم. اردیبهشت و خرداد 57 را به صورت تبعیدی در زندان عادی به سر می بردم ( به جرم اقامه نماز جماعت) و آنجا هم برای ما یك كلاس بود و تجربیاتی هم در آنجا اندوختیم. در آبان 1357 روز عید غدیر در سایه مبارزات مردم مسلمان از زندان آزاد شدیم و به این ترتیب دوران بازداشتم را گذراندم. بعد از آنكه از زندان بیرون آمدم، در تشكیلات انجمن اسلامی معلمان وارد شدم؛ با این تشكیلات كار می كردم تا پیروزی انقلاب. انقلاب كه پیروز شد، من هم از همان ابتدا نزدیك به مركز مبارزه، یعنی مدرسه رفاه و كمیته استقبال امام كه در آنجا حضور داشتم و كم و بیش عهده دار مسئولیت هایی بودم و به عنوان یك خدمتگذار كوچك، حركت كردم تا انقلاب پیروز شد و در آموزش و پرورش به عنوان مشاور وزیر آموزش و پرورش شروع به فعالیت كردم. وزیر آموزش و پرورش كه استعفا كرد، ابتدا به عنوان كفیل و بعد به عنوان وزیر آموزش و پرورش انتخاب شدم. مدت تقریبا یكسالی وزیر آموزش و پرورش بودم كه نسبتا دوره خوبی بود و خوشحال و راضی بودم. نزدیكی های انتخابات بود كه یك شب برادرمان هاشمی تلفن كرد و از من خواست كه برای نمایندگی مجلس كاندیدا شوم. ولی من اظهار تمایل كردم كه وزارت آموزش و پرورش را حفظ كنم. ایشان پیشنهاد كردندكه "به مجلس بیایید و اگر امكان وزیر شدن نبود، لااقل بتوانید به عنوان نماینده خدمت كنید." حرف ایشان را پسندیدم و كاندیدای نمایندگی شدم و برای نمایندگی مجلس انتخاب شدم. بعد از یكسری گفتگوهایی كه اكثر هم میهنان عزیزم مطلع هستند، من به نخست وزیری رسیدم، نخست وزیری را به عنوان یك تكلیف شرعی انقلابی پذیرفتم و از صمیم قلب می گفتم كه دارای یك كابینه 36 میلیونی هستم. انتخاب به ریاست جمهوری را با آرا 13 میلیونی امت حزب الله و شهید داده، ادای تكلیف الهی و رسیدن به فوز عظیم در راه اسلام و خدمت به جمهوری اسلامی می دانستم. منابع: 1. http://daneshnameh.roshd.ir 2. www.irdc.ir 3. http://noahmadi15.blogfa.com 4. http://www.iichs.org نوشته سهيلا عين الله زاده نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
irsalam ارسال شده در 11 بهمن، ۱۳۹۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 بهمن، ۱۳۹۰ سید عبدالحمید دیالمه شهید عبدالحمید دیالمه در چهارم اردیبهشت سال 1333 در تهران و خانوادهای مذهبی چشم به جهان گشود(1). پس از گذراندن دوره دبستان، دروس متوسطه را در دبیرستان هدف فراگرفت. در سال 1352 وارد دانشگاه مشهد شد. شش سال بعد با درجه دکترای داروسازی فارغالتحصیل شد(2). او در دوران دبیرستان، سه سال از مکتب مدرسان حوزه علمیه قم استفاده کرد. عرفان، فلسفه و منطق را نزد استاد شهید مطهری خواند و با نظرات دکتر شریعتی در زمینههای مختلف آشنا شد و با نقد منطقی نظریات وی، نقش مهمّی را برای آگاهی نسل جوان بر عهده گرفت. او به فراگیری علوم جدید در رشته پزشکی در دانشگاه مشهد ادامه داد(3). زبانهای عربی، انگلیسی و فرانسوی را نیز به طور کامل آموخت(4) و پس از اخذ دکترا در سال 1358، از دانشگاه مشهد، به تهران آمد و فعالیتهایش را آغاز کرد(5). شهید دیالمه فعالیّت اعتقادی و مبارزاتی خود را از دوران دانشگاه آغاز کرد. از جمله؛ در سال اوّل تحصیلی اقدام به تاسیس کتابخانه اسلامی در خوابگاه دانشگاه مشهد نمود و از طریق این کتابخانه افراد مؤمن را شناسایی کرد، تا بتواند آینده افکار اسلامی شیعی را که سالها زحمت کشیده و با خوندل آموخته بود، به آنان منتقل کند(6). تشکیل جلسات سخنرانی تحت عنوان «صراط مستقیم» با هدف احیاء تفکرات شیعی از دیگر کارهای او بود که به وسیله آن طرفداران زیادی را به سمت خود جذب کرد و افکار انحرافی و التقاطی را خنثی ساخت. شهید دیالمه به خاطر الهی بودن کارهایش، همواره توفیق مییافت و تفکراتش از مرز دانشگاه میگذشت و در سطح شهر گسترش مییافت، به همین جهت و به بهانه شرکت در مبارزات مسلحانه، بارها توسط ساواک زندانی شد(7). او پس از تأسیس «مجمع احیاء تفکرات شیعی» به همراه یار نزدیکش، دکتر قاسم صادقی(8)، مبارزات خود را علیه منافقین سازماندهی کرد(9). شهید دیالمه از بینش سیاسی عمیقی برخوردار بود او از اوّلین کسانی بود که انحراف از خط اسلام را در بنیصدر و روزنامه وابسته به او مشاهده کرد و به قصد افشاگری با جمعی از دوستان خود در مجمع احیاء تفکرات شیعی مشهد به تهران آمد و در محل روزنامه به اصطلاح «انقلاب اسلامی» تحصن کرد(10). فعالیتهای شهید در مشهد، محبوبیتی خاص به او بخشید و موجب شد تا چند تن از علمای طراز اوّل مشهد از جمله، آقا میرزا حسن علی مروارید، مرحوم میرزا مهدی نوقانی و مرحوم میرزا جوادآقا تهرانی(11) به هنگام انتخابات مجلس شورای اسلامی، از او خواستند از شهر مشهد کاندیدا شود. شهید دیالمه با رأی اکثریت مردم به مجلس شورای اسلامی راه یافت و به این ترتیب از سن 26 سالگی، فعالیتهای خود را در سنگر مجلس آغاز کرد. او یکی از اولین کسانی بود که با استدلال و شیوهای منطقی خطوط التقاطی ازجمله بنیصدر که در مقابل خط امام صف کشیده بودند را افشاء کرد و خط لیبرالیسم را که تحت نام خط مصدق مطرح بود، بازشکافت(12). او در مجلس عضو «کمیسیون امور شوراها» بود و با اینکه به طور منظم در حوزه به تعلیم نپرداخته بود، ولی در بسیاری از موارد با افرادی که در سطح خارج حوزه بودند، به بحث مینشست. از این شهید حدود چهارصد ساعت نوار در مباحث مختلف به جا مانده است(13)، با تسلط چشمگیری که در مباحثه داشت، راه صحیح تبلیغ اعتقادات اسلامی و شیعی و مبارزه با تهاجمات اجنبی را به خوبی نمایاند و با همین سلاح نیز مدعیان دروغین «بحث آزاد» را رسوا ساخت(14). شهید دیالمه در سال 1354 ه.ش برای بررسی اوضاع منطقه چاهبهار و خاش و تهیه اسلحه به آنجا سفر کرد و در آنجا متوجه شد که فروشندگان سلاح با ساواک در ارتباط هستند، لذا از خرید سلاح منصرف شد و با کولهباری از تجربه در راه بازگشت در چاهبهار، توسط ساواک دستگیر شد ولی به دلیل نبودن مدارک کافی، پس از مدّتی آزاد شد. البته ساواک در طول تحصیل او را راحت نگذاشت و با دستگیری و احضارهای مداوم موجبات ناراحتی وی را فراهم کرد(15). شهید دیالمه به مقابله با ارتجاعیهای داخلی (منافقین، ملحدین و لیبرالها) با امام و امت پرداخت. وی با انتشار خبر کاندیداتوری بنیصدر خائن برای ریاست جمهوری، در جلسات عمومی و هفتگی با دلایل مستند اظهار داشت «ریاست جمهوری بنیصدر برای جمهوری اسلامی فاجعه است»! او هرگز حاضر نشد از این دیدگاه خود برگردد. در همان زمان با اصرار زیاد در جلسه نطق انتخاباتی «بنیصدر» در مشهد، داوطلب بحث آزاد، در مورد موضوعات ولایت فقیه، حقوق زن در اسلام و اقتصاد اسلامی، با او شد، البته این پیشنهاد هرگز عملی نشد(16). ابتکارات شهید دیالمه، ابتکارهای چشمگیری در زمینههای هنری و ادبی از خود بروز داد و همزمان با تحصیل، در زمان اختناق رژیم منحوس پهلوی نمایشنامه و فیلمهای پرباری را تهیه و اجرا کرد(17). «تأسیس کتابخانه اسلامی» از دیگر ابتکارات وی بود(18). همچنین شهید دیالمه پیشگام برگزاری جلسات دعای کمیل، به سبک مرسوم فعلی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی شد و با برگزاری جلسههای دعای کمیل، در مسجد دانشگاه، سعی فراوان در تزکیه جوانان و نوجوانان کرد(19). البته قبل از ایشان مرحوم «حاج آقا عابدزاده» دعای کمیل را برگزار میکرد اما متأسفانه این سنت سالها بود که از یاد رفته بود(20). راهپیمائی باشکوه پانزده خرداد 1358، مشهد با هماهنگی و ابتکار این شهید بزرگوار برگزار شد. در این حرکت دانشجویان مسلمان دست در دست طلاّب مدرسه علمیه «نواب» نهاده و در راهپیمایی شرکت کردند و شعارهای وحدتآفرینی چون «رهبری خمینی، اساس وحدت ماست» را سردادند این راهپیمایی گویای دقت و ظرافت شهید در ادامه راه انقلاب در میان دانشگاهیان و روحانیان بود(21). او زمانی از اختیارات ولایت مطلقه فقیه سخن میگفت که بسیاری از روشنفکر مأبان مدعی اسلام و انقلاب اسلامی، حتی از شنیدن آن، احساس شرم میکردند(22). شهید دیالمه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی برای اوّلین بار با دعوت از اساتید حوزه و روحانیون محترم از جمله (شهید هاشمینژاد، آیةاللّه مکارم شیرازی، آیةاللّه خزعلی و...) آنان را برای سخنرانی به دانشگاه کشانید و فاصله بین دو قشر دانشگاهی و روحانی را به حداقل رسانید. پس از شهادت، پیکر پاکش را در مقبره «شهید دکتر مفتح» در جوار حضرت فاطمه معصومه (س) به خاک سپردند، چرا که «شهید مفتح» منادی وحدت از حوزه و «شهید دیالمه» منادی وحدت از دانشگاه بود(23). خصوصیات شهید دیالمه فرصت ازدواج نیافت، صفات برجستهای داشت که میتواند الگوی مناسبی برای جوانان باشد(24). هر جا که شخصیتی روحانی مورد حمله دشمن قرار میگرفت، به صورت شایسته از ایشان دفاع میکرد(25). شهید دیالمه با همّت و پشتکار به تشکیل کلاسهای رسمی و جلسههای هفتگی، قبل و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، روی آورد و در تربیت جوانان کوشید. او با تبیین موانع رشد فرهنگ اسلامی، افشای ترفندهای استکبار، معرفی کارگزاران آنان، شناساندن انحراف اعتقادی و استراتژیکی گروهها و اشخاص، تشریح خطوط شرک و کفر و التقاط و نفاق به معرّفی فرهنگ اسلام ناب محمدی (ص) پرداخت(26). حضورِ ذهن شهید در شناخت شخصیتهای «خادم» و «خائن» چنان بود که گویی یک عمر با آنها به بحث و گفتگو سپری کرده است. به همین جهت مقاصد آنها را به خوبی تشخیص میداد(27). شهید در معرفی، تشریح و تبیین احکام اسلام وسواس زیادی به خرج میداد. چنانکه همان جملهای که او درباره شهید مطهری گفت، برای خودش نیز صدق میکرد. او گفت. «شهید مطهری در نوشتهها و گفتههایش مو را از ماست میکشید.» و حقا شهید دیالمه نیز که مدّتی طولانی در محضر شهید مطهری زانوی شاگردی زده بود، مو را از ماست میکشید. آشنایی نزدیک او با شهید بهشتی، رهبری معظم انقلاب حضرت آیتاللّه خامنهای و بسیاری دیگر از علمای بزرگوار و مشورتهای او با اساتید حوزههای علمیه، کارآیی و دقّت عملش را بسیار تقویت کرده بود(28). او در جلسات بحث آزاد نظر مخالفان را چنان تحمّل و تأمل میکرد که فکر میکردند نظرشان را پذیرفته است، ولی پس از اتمام سخن شهید با جملهای کوتاه آنان را قانع میکرد(29). حمایت بیدریغ او از انقلاب اسلامی چنان بود که در مدّت کوتاهی، پس از پیروزی انقلاب اسلامی، به عنوان یکی از مخلصترین و مردمیترین حامیان انقلاب اسلامی در اذهان مردم شناخته شد. با وجود حجم عظیم تبلیغات سوء دشمن علیه او، با اکثریت قاطع آراء جوانترین نماینده از طرف مردم شهر مشهد، در دوره اوّل انتخابات، به مجلس شورای اسلامی راه یافت(30). فرصت کوتاه نمایندگی او، دورهای پرتحرک بود. سخنرانیهایش در مجلس، مهدیه و بعضی از مساجد تهران، بسیاری از خطوط انحرافی احزاب، گروهها و روزنامهها را افشا کرد. پیشبینیهای شهید قبل و بعد از شهادتش عموما به واقعیّت تبدیل شد، حتی در یکی از سخنرانیهایش، که احتمال دارد آخرین سخنرانی آن شهید باشد، (در سوگ شهید چمران) عوامل اصلی که بعدها سبب جناحبندی نیروهای انقلابی و یاران انقلاب و باعث تقویت عناصری گردید که امروزه علنا ولایت فقیه، قانون اساسی، شورای عالی امنیت ملی، دولت و سایر نهادهای نظام را زیر سؤال میبرند، با دلایل و شواهد کافی معرفی کرد و گفت: «متأسفانه در جلوگیری از رشد و تقویت و رویکار آمدن سردمداران این طرز تفکر، به جز دادن یک رأی منفی امروز کاری از من ساخته نیست و این را فقط به شما مردم هشدار میدهم(31).» شهید دیالمه از ذخایر گرانقدر اسلام و ستارهای درخشان در آسمان جمهوری اسلامی بود، و منافقین کوردل او را به شهادت رساندند. و او چنانکه شایستهاش بود، جان بر سر پیمان نهاد و جام شهادت را نوشید(32). «پینوشتها» 1 - روزنامه رسالت، 1374/4/7، ص 6. 2 - پیشتازان شهادت در انقلاب سوم، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ص 113. 3 - همان. 4 - پیشتازان شهادت در انقلاب سوم. 5 - روزنامه رسالت، 1373/4/7، ص 6. 6 - همان. 7 - همان. 8 - دکتر صادقی در تیرماه 1360 همراه شهید دیالمه به شهادت رسید. 9 - مصاحبه نگارنده با حجةالاسلام والمسلمین عبایی خراسانی. 10 - پیشتازان شهادت در انقلاب سوم، دفتر نشر فرهنگ اسلامی. 11 - همان و مصاحبة نگارنده با حجةالاسلاموالمسلمین عبایی خراسانی. 12 - همان. 13 - همان. 14 - روزنامه رسالت، 1373/4/7، ص 6. 15 - همان. 16 - روزنامه رسالت، 1370/4/6، ص 4. 17 - پیشتازان شهادت در انقلاب سوم. 18 - همان. 19 - روزنامه رسالت، 1370/4/6، ص 4. 20 - مصاحبه نگارنده با حجةالاسلاموالمسلمین عبایی خراسانی. 21 - روزنامه رسالت، 1370/4/6، ص 4. 22 - همان. 23 - همان. 24 - مصاحبه نگارنده با حجةالاسلاموالمسلمین عبایی خراسانی. 25 - روزنامه رسالت، 1370/4/6، ص 4. 26 - همان. 27 - همان. 28 - همان. 29 - همان. 30 - همان. 31 - همان. 32 - همان. منبع: www.hawzah.net نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .