irsalam ارسال شده در 6 اسفند، ۱۳۹۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اسفند، ۱۳۹۰ فهرست خطبه های نهج البلاغه خطبه شماره 1 خطبه شماره 2 خطبه شماره 3 خطبه شماره 4 خطبه شماره 5 خطبه شماره 6 خطبه شماره 7 خطبه شماره 8 خطبه شماره 9 خطبه شماره 10 خطبه شماره 11 خطبه شماره 12 خطبه شماره 13 خطبه شماره 14 خطبه شماره 15 خطبه شماره 16 خطبه شماره 17 خطبه شماره 18 خطبه شماره 19 خطبه شماره 20 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
irsalam ارسال شده در 6 اسفند، ۱۳۹۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اسفند، ۱۳۹۰ خطبه اى از آن حضرت ( ع ) خطبه شماره 1 در این خطبه ، سخن از آغاز آفرینش آسمان و زمین و آفرینش آدم ( ع ) است . حمد باد خداوندى را که سخنوران در ثنایش فرو مانند و شمارندگان از شمارش نعمتهایش عاجز آیند و کوشندگان هر چه کوشند ، حق نعمتش را آنسان که شایسته اوست ، ادا کردن نتوانند . خداوندى ، که اندیشههاى دور پرواز او را درک نکنند و زیرکان تیزهوش ، به عمق جلال و جبروت او نرسند . خداوندى که فراخناى صفاتش را نه حدّى است و نه نهایتى و وصف جلال و جمال او را سخنى درخور نتوان یافت ، که در زمان نگنجد و مدت نپذیرد . آفریدگان را به قدرت خویش بیافرید و بادهاى باران زاى را بپراکند تا بشارت باران رحمت او دهند و به صخرههاى کوهساران ، زمینش را از لرزش بازداشت . اساس دین ، شناخت خداوند است و کمال شناخت او ، تصدیق به وجود اوست و کمال تصدیق به وجود او ، یکتا و یگانه دانستن اوست و کمال اعتقاد به یکتایى و یگانگى او ، پرستش اوست . دور از هر شایبه و آمیزهاى و ، پرستش او زمانى از هر شایبه و آمیزهاى پاک باشد که از ذات او ، نفى هر صفت شود زیرا هر صفتى گواه بر این است که غیر از موصوف خود است و هر موصوفى ، گواه بر این است که غیر از صفت خود است . هرکس خداوند سبحان را به صفتى زاید بر ذات وصف کند ، او را به چیزى مقرون ساخته و هر که او را به چیزى مقرون دارد ، دو چیزش پنداشته و هر که دو چیزش پندارد ، چنان است که به اجزایش تقسیم کرده و هر که به اجزایش تقسیم کند ، او را ندانسته و نشناخته است . و آنکه به سوى او اشارت کند محدودش پنداشته و هر که محدودش پندارد ، او را بر شمرده است و هر که گوید که خدا در چیست ، خدا را درون چیزى قرار داده و هر که گوید که خدا بر روى چیزى جاى دارد ، دیگر جایها را از وجود او تهى کرده است . خداوند همواره بوده است و از عیب حدوث ، منزه است . موجود است ، نه آنسان که از عدم به وجود آمده باشد ، با هر چیزى هست ، ولى نه به گونهاى که همنشین و نزدیک او باشد ، غیر از هر چیزى است ، ولى نه بدان سان که از او دور باشد . کننده کارهاست ولى نه با حرکات و ابزارها . به آفریدگان خود بینا بود ، حتى آن زمان ، که هنوز جامه هستى بر تن نداشتند . تنها و یکتاست زیرا هرگز او را یار و همدمى نبوده که فقدانش موجب تشویش گردد . موجودات را چنانکه باید بیافرید و آفرینش را چنانکه باید آغاز نهاد . بىآنکه نیازش به اندیشهاى باشد یا به تجربهاى که از آن سود برده باشد یا به حرکتى که در او پدید آمده باشد و نه دل مشغولى که موجب تشویش شود . آفرینش هر چیزى را در زمان معینش به انجام رسانید و میان طبایع گوناگون ، سازش پدید آورد و هر چیزى را غریزه و سرشتى خاص عطا کرد . و هر غریزه و سرشتى را خاص کسى قرار داد ، پیش از آنکه بر او جامه آفرینش پوشد ، به آن آگاه بود و بر آغاز و انجام آن احاطه داشت و نفس هر سرشت و پیچ و خم هر کارى را مىدانست . آنگاه ، خداوند سبحان فضاهاى شکافته را پدید آورد و به هر سوى راهى گشود و هواى فرازین را بیافرید و در آن آبى متلاطم و متراکم با موجهاى دمان جارى ساخت و آن را بر پشت بادى سختوزنده توفانزاى نهاد . و فرمان داد ، که بار خویش بر پشت استوار دارد و نگذارد که فرو ریزد ، و در همان جاى که مقرر داشته بماند . هوا در زیر آن باد گشوده شد و آب بر فراز آن جریان یافت . [ و تا آن آب در تموج آید ] ، باد دیگرى بیافرید و این باد ، سترون بود که تنها کارش ، جنبانیدن آب بود . آن باد همواره در وزیدن بود وزیدنى تند ، از جایگاهى دور و ناشناخته . و فرمانش داد که بر آن آب موّاج ، وزیدن گیرد و امواج آن دریا برانگیزد و آنسان که مشک را مىجنبانند ، آب را به جنبش واداشت . باد به گونهاى بر آن مىوزید ، که در جایى تهى از هر مانع بوزد . باد آب را پیوسته زیر و رو کرد و همه اجزاى آن در حرکت آورد تا کف بر سر برآورد ، آنسان که از شیر ، کره حاصل شود . آنگاه خداى تعالى آن کفها به فضاى گشاده ، فرا برد و از آن هفت آسمان را بیافرید . در زیر آسمانها موجى پدید آورد تا آنها را از فرو ریختن باز دارد . و بر فراز آنها سقفى بلند برآورد بىهیچ ستونى که بر پایشان نگه دارد یا میخى که اجزایشان به هم پیوسته گرداند . سپس به ستارگان بیاراست و اختران تابناک پدید آورد و چراغهاى تابناک مهر و ماه را بر افروخت ، هر یک در فلکى دور زننده و سپهرى گردنده چونان لوحى متحرک . سپس ، میان آسمانهاى بلند را بگشاد و آنها را از گونهگون فرشتگان پر نمود . برخى از آن فرشتگان ، پیوسته در سجودند ، بىآنکه رکوعى کرده باشند ، برخى همواره در رکوعند و هرگز قد نمىافرازند . صف در صف ، در جاى خود قرار گرفتهاند و هیچ یک را یاراى آن نیست که از جاى خود به دیگر جاى رود . خدا را مىستایند و از ستودن ملول نمىگردند . هرگز چشمانشان به خواب نرود و خردهاشان دستخوش سهو و خطا نشود و اندامهایشان سستى نگیرد و غفلت فراموشى بر آنان چیره نگردد . گروهى از فرشتگان امینان وحى خداوندى هستند و سخن او را به رسولانش مىرسانند و آنچه مقدر کرده و مقرر داشته ، به زمین مىآورند و باز مىگردند . گروهى نگهبانان بندگان او هستند و گروهى دربانان بهشت اویند . شمارى از ایشان پایهایشان بر روى زمین فرودین است و گردنهایشان به آسمان فرازین کشیده شده و اعضاى پیکرشان از اقطار زمین بیرون رفته و دوشهایشان آنچنان نیرومند است که توان آن دارند که پایههاى عرش را بر دوش کشند . از هیبت عظمت خداوندى یاراى آن ندارند که چشم فرا کنند ، بلکه ، همواره ، سر فروهشته دارند و بالها گرد کرده و خود را در آنها پیچیدهاند . میان ایشان و دیگران ، حجابهاى عزّت و عظمت فرو افتاده و پردههاى قدرت کشیده شده است . هرگز پروردگارشان را در عالم خیال و توهم تصویر نمىکنند و به صفات مخلوقات متصفش نمىسازند و در مکانها محدودش نمىدانند و براى او همتایى نمىشناسند و به او اشارت نمىنمایند . هم از این خطبه [ در صفت آفرینش آدم ( علیه السلام ) ] آنگاه خداى سبحان ، از زمین درشتناک و از زمین هموار و نرم و از آنجا که زمین شیرین بود و از آنجا که شورهزار بود ، خاکى بر گرفت و به آب بشست تا یکدست و خالص گردید . پس نمناکش ساخت تا چسبنده شد و از آن پیکرى ساخت داراى اندامها و اعضا و مفاصل . و خشکش نمود تا خود را بگرفت چونان سفالینه . و تا مدتى معین و زمانى مشخص سختش گردانید . آنگاه از روح خود در آن بدمید . آن پیکر گلین که جان یافته بود ، از جاى برخاست که انسانى شده بود با ذهنى که در کارها به جولانش درآورد و با اندیشهاى که به آن در کارها تصرف کند و عضوهایى که چون ابزارهایى به کارشان گیرد و نیروى شناختى که میان حق و باطل فرق نهد و طعمها و بویها و رنگها و چیزها را دریابد . معجونى سرشته از رنگهاى گونهگون . برخى همانند یکدیگر و برخى مخالف و ضد یکدیگر . چون گرمى و سردى ، ترى و خشکى [ و اندوه و شادمانى ] . خداى سبحان از فرشتگان امانتى را که به آنها سپرده بود ، طلب داشت و عهد و وصیتى را که با آنها نهاده بود ، خواستار شد که به سجود در برابر او اعتراف کنند و تا اکرامش کنند در برابرش خاشع گردند . پس ، خداى سبحان گفت که در برابر آدم سجده کنید . همه سجده کردند مگر ابلیس که از سجده کردن سر بر تافت . گرفتار تکبر و غرور شده بود و شقاوت بر او چیره شده بود . بر خود ببالید که خود از آتش آفریده شده بود و آدم را که از مشتى گل سفالین آفریده شده بود ، خوار و حقیر شمرد . خداوند ابلیس را مهلت ارزانى داشت تا به خشم خود کیفرش دهد و تا آزمایش و بلاى او به غایت رساند و آن وعده که به او داده بود ، به سر برد . پس او را گفت که تو تا روز رستاخیز از مهلت داده شدگانى . آنگاه خداوند سبحان آدم را در بهشت جاى داد ، سرایى که زندگى در آن خوش و آرام بود و جایگاهى همه ایمنى . و از ابلیس و دشمنىاش برحذر داشت . ولى دشمن که آدم را در آن سراى خوش و امن ، همنشین نیکان دید ، بر او رشک برد . آدم یقین خویش بداد و شک بستد و اراده استوارش به سستى گرایید و شادمانى از دل او رخت بر بست و وحشت جاى آن بگرفت و آن گردن فرازى و غرور به پشیمانى و حسرت بدل شد . ولى خداوند در توبه به روى او بگشاد و کلمه رحمت خویش به او بیاموخت و وعده داد که بار دگر او را به بهشت خود بازگرداند . لیکن نخست او را به این جهان بلا و محنت و جایگاه زادن و پروردن فرو فرستاد . خداوند سبحان از میان فرزندان آدم ، پیامبرانى برگزید و از آنان پیمان گرفت که هر چه را که به آنها وحى مىشود ، به مردم برسانند و در امر رسالت او امانت نگه دارند ، به هنگامى که بیشتر مردم ، پیمانى را که با خدا بسته بودند ، شکسته بودند و حق پرستش او ادا نکرده بودند و براى او در عبادت شریکانى قرار داده بودند و شیطانها از شناخت خداوند ، منحرفشان کرده بودند و پیوندشان را از پرستش خداوندى بریده بودند . پس پیامبران را به میانشان بفرستاد . پیامبران از پى یکدیگر بیامدند تا از مردم بخواهند که آن عهد را که خلقتشان بر آن سرشته شده ، به جاى آرند و نعمت او را که از یاد بردهاند ، فرا یاد آورند و از آنان حجّت گیرند که رسالت حق به آنان رسیده است و خردهاشان را که در پرده غفلت ، مستور گشته ، برانگیزند . و نشانههاى قدرتش را که بر سقف بلند آسمان آشکار است به آنها بنمایانند و هم آنچه را که بر روى زمین است و آنچه را که سبب حیاتشان یا موجب مرگشان مىشود به آنان بشناسانند و از سختیها و مرارتهایى که پیرشان مىکند یا حوادثى که بر سرشان مىتازد ، آگاهشان سازند . خداوند بندگان خود را از رسالت پیامبران ، بىنصیب نساخت بلکه همواره بر آنان ، کتاب فرو فرستاد و برهان و دلیل راستى و درستى آیین خویش را بر ایشان آشکار ساخت و راه راست و روشن را خود در پیش پایشان بگشود . پیامبران را اندک بودن یاران ، در کار سست نکرد و فراوانى تکذیب کنندگان و دروغ انگاران ، از عزم جزم خود باز نداشت . براى برخى که پیشین بودند ، نام پیامبرانى را که زان سپس خواهند آمد ، گفته بود و برخى را که پسین بودند ، به پیامبران پیشین شناسانده بود . قرنها بدین منوال گذشت و روزگاران سپرى شد . پدران به دیار نیستى رفتند و فرزندان جاى ایشان بگرفتند و خداوند سبحان ، محمد رسول اللّه ( صلى اللّه علیه و آله ) را فرستاد تا وعده خود برآورد و دور نبوّت به پایان برد . در حالى که از پیامبران برایش پیمان گرفته شده بود . نشانههاى پیامبرىاش آشکار شد و روز ولادتش با کرامتى عظیم همراه بود . در این هنگام مردم روى زمین به کیش و آیین پراکنده بودند و هر کس را باور و عقیدت و آیین و رسمى دیگر بود : پارهاى خدا را به آفریدگانش تشبیه مىکردند . پارهاى او را به نامهایى منحرف مىخواندند و جماعتى مىگفتند که این جهان هستى ، آفریده دیگرى است . خداوند به رسالت محمد ( صلى اللّه علیه و آله ) آنان را از گمراهى برهانید و ننگ جهالت از آنان بزدود . خداوند سبحان ، مرتبت قرب و لقاى خود را به محمد ( صلى اللّه علیه و آله ) عطا کرد و براى او آن را پسندید که در نزد خود داشت . پس عزیزش داشت و از این جهان فرودین که قرین بلا و محنت است ، روى گردانش نمود و کریمانه جانش بگرفت . درود خدا بر او و خاندانش باد . محمد ( صلى اللّه علیه و آله ) نیز در میان امّت خود چیزهایى به ودیعت نهاد که دیگر پیامبران در میان امّت خود به ودیعت نهاده بودند زیرا هیچ پیامبرى امّت خویش را بعد از خود سرگردان رها نکرده است ، بىآنکه راهى روشن پیش پایشان گشوده باشد یا نشانهاى صریح و آشکار براى هدایتشان قرار داده باشد . محمد ( صلى اللّه علیه و آله ) نیز کتابى را که از سوى پروردگارتان بر او نازل شده بود ، در میان شما نهاد ، کتابى که احکام حلال و حرامش در آن بیان شده بود و واجب و مستحب و ناسخ و منسوخش روشن شده بود . معلوم داشته که چه کارهایى مباح است و چه کارهایى واجب یا حرام . خاص و عام چیست و در آن اندرزها و مثالهاست . مطلق و مقید و محکم و متشابه آن را آشکار ساخته . هر مجملى را تفسیر کرده و گره هر مشکلى را گشوده است . و نیز چیزهایى است که براى دانستنش پیمان گرفته شده و چیزهایى است که به نادانستنش رخصت داده شده . احکامى است که در کتاب خدا به وجوب آن حکم شده و در سنت ، آن حکم نسخ گشته و احکامى است که در سنت ، به وجوب آن تاکید شده ولى در کتاب به ترکش رخصت داده شده و نیز اعمالى است که چون زمانش فرازآید ، واجب و چون زمانش سپرى گردد ، وجوبش زایل شود . و در باب امورى که ارتکاب آن گناه کبیره است و خدا به کیفر آن ، وعید آتش دوزخ داده و امورى که ارتکاب آن گناه صغیره است و مستوجب غفران و آمرزش اوست و امورى که اندک آن هم پذیرفته آید و هر کس مخیر است که بیش از آن هم به جاى آورد . و از این خطبه [ در ذکر حج ] خداوند ، حج خانه خود را بر شما واجب گردانید و خانه خود را قبلهگاه مردم ساخت . مردم با شوق تمام ، آنسان که ستوران به آبشخور روى نهند و کبوتران به آشیانه پناه برند ، بدان درآیند . خداى سبحان حج را مقرر فرمود تا مردم در برابر عظمت او فروتنى نشان دهند و به عزت و جبروت او اعتراف کنند . و از میان بندگان خود کسانى را برگزید تا صلاى دعوت او شنیدند و اجابت کردند و سخن حق تصدیق نمودند و در آنجا پاى نهادند که پیامبرانش نهاده بودند و به آن فرشتگان همانند شدند که گرد عرشش طواف مىکنند و در این سودا که سرمایهشان عبادت اوست ، سود فراوان حاصل کردند و تا به میعاد آمرزش او دست یابند بر یکدیگر پیشى جستند . خداوند ، سبحانه و تعالى ، حج را نشانه و علامت اسلام قرار داد و کعبه را پناهگاه پناهندگان و حج را فریضتى واجب ساخت و حقش را واجب گردانید و حج را بر شما مقرر فرمود و گفت : « براى خدا حج آن خانه بر کسانى که قدرت رفتن به آن داشته باشند ، واجب است و هر که راه کفر پیش گیرد بداند که خدا از جهانیان بىنیاز است » . نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
irsalam ارسال شده در 6 اسفند، ۱۳۹۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اسفند، ۱۳۹۰ خطبه شماره 2 خطبهاى از آن حضرت ( ع ) پس از بازگشتش از صفین او را سپاس مىگویم و خواستار فزونى نعمت او هستم و بر آستان عزتش سر تسلیم نهادهام و خواهم که مرا از گناه در امان نگه دارد . از او یارى مىجویم که نیازمند آنم که نیازم برآورد . هر کس را که او راه بنماید ، گمراه نگردد و هر کس را که با او دشمنى ورزد ، کس زینهار ندهد ، هرکس را که تعهد کند ، بىچیز نشود که تعهدش از هر چه به سنجش آید ، افزون است و از هر چه اندوختنى است برتر . و شهادت مىدهم که خداوندى جز اللّه ، خداى یکتا نیست . یگانه است و بىهیچ شریکى . شهادت مىدهم ، شهادتى که خلوصش از بوته آزمایش نیکو برآمده باشد و اعتقاد به آن با صفاى نیت همراه بود . بدان چنگ در مىزنم ، همواره تا آنگاه که ما را زنده مىدارد و مىاندوزیم آن را براى روزهاى هولناکى که در پیش داریم . چنین شهادتى نشان عزم جزم ما در ایمان است و سرلوحه نیکوکارى و خشنودى خداوند است و ، سبب دورساختن شیطان . و شهادت مىدهم که محمد ( صلى اللّه علیه و آله ) بنده او و پیامبر اوست که او را فرستاد با آیینى چون آفتاب تابنده ، پرآوازه و دانشى برتر و کتابى نوشته شده و فروغى تابان و پرتوى درخشان و فرمانى قاطع تا حق از باطل بازشناساند ، و زنگ شبهت از دلها بزداید . محمد ( صلى اللّه علیه و آله ) براى اثبات پیامبرى خویش حجتها آورد و مردمان را با آیات کتاب خود بیم داد و با ذکر عقوبتها و کیفرها که بر امتهاى پیشین رفته بود ، بترسانید . مردمان در فتنههایى گرفتار بودند ، که در آن رشته دین گسسته بود و پایه یقین شکست برداشته و مىلرزید . هرکس به چیزى که خود اصل مىپنداشت چنگ زده بود . کارها پراکنده و درهم ، راه بیرون شدن از آن فتنهها باریک ، طریق هدایت مسدود و کورى و بىخبرى آنسان شایع و همهگیر که هدایت را آوازهاى نبود . خدا را گناه مىکردند و شیطان را یار و یاور بودند . ایمان خوار و ذلیل بود ، ستونهایش از هم گسیخته و نشانههایش دگرگون و راههایش ویران و جادههایش محو و ناپدید . همگان در راه شیطان گام مىزدند و از آبشخور او مىنوشیدند . به یارى این قوم بود که شیطان پرچم پیروزى برافراشت و فتنهها برانگیخت و آنان را در زیر پاهاى خود فرو کوفت و پى سپر سمهاى خود نمود . آنان ، در آن حال ، حیرت زده و نادان و فریب خورده بودند و بهترین خانهها را بدترین همسایه . شبها خواب به چشمانشان نمىرفت و سرمه دیدگانشان سرشک خونین بود . آنجا سرزمینى بود که بر دانایش چون ستوران لگام مىزدند و نادانش را بر اورنگ عزت مىنشاندند . و از این خطبه [ در وصف آل محمد ( ص ) ] آل محمد امینان اسرار خداوندند و پناهگاه اوامر او و معدن علم او و مرجع حکمت او و خزانه کتابهاى او و قلههاى رفیع دین او . قامت خمیده دین به پایمردى آنان راستى گرفت ، و لرزش اندامهایش به نیروى ایشان آرامش یافت . و از این خطبه [ درباره منافقان ] گناه مىکارند و کشته خویش به آب غرور آب مىدهند و هلاکت مىدروند . در این امّت هیچ کس را با آل محمد ( صلى اللّه علیه و آله ) مقایسه نتوان کرد . کسانى را که مرهون نعمتهاى ایشاناند با ایشان برابر نتوان داشت ، که آل محمد اساس دیناند و ستون یقین که افراط کاران به آنان راه اعتدال گیرند و واپس ماندگان به مدد ایشان به کاروان دین پیوندند . ویژگیهاى امامت در آنهاست و بس . و وراثت نبوّت منحصر در ایشان . اکنون حق به کسى بازگشته که شایسته آن است و به جایى باز آمده که از آنجا رخت بر بسته بود . نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
irsalam ارسال شده در 6 اسفند، ۱۳۹۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اسفند، ۱۳۹۰ خطبه شماره 3 خطبهاى از آن حضرت ( ع ) معروف به خطبه شقشقیه آگاه باشید . به خدا سوگند که « فلان » خلافت را چون جامهاى بر تن کرد و نیک مىدانست که پایگاه من نسبت به آن چونان محور است به آسیاب . سیلها از من فرو مىریزد و پرنده را یاراى پرواز به قله رفیع من نیست . پس میان خود و خلافت پردهاى آویختم و از آن چشم پوشیدم و به دیگر سو گشتم و رخ برتافتم . در اندیشه شدم که با دست شکسته بتازم یا بر آن فضاى ظلمانى شکیبایى ورزم ، فضایى که بزرگسالان در آن سالخورده شوند و خردسالان به پیرى رسند و مؤمن ، همچنان رنج کشد تا به لقاى پروردگارش نایل آید . دیدم ، که شکیبایى در آن حالت خردمندانهتر است و من طریق شکیبایى گزیدم ، در حالى که ، همانند کسى بودم که خاشاک به چشمش رفته ، و استخوان در گلویش مانده باشد . مىدیدم ، که میراث من به غارت مىرود . تا آن « نخستین » به سراى دیگر شتافت و مسند خلافت را به دیگرى واگذاشت . شتان ما یومى على کورها و یوم حیان اخى جابر « چه فرق بزرگى است میان زندگى من بر پشت این شتر و زندگى حیان برادر جابر » . اى شگفتا . در آن روزها که زمام کار به دست گرفته بود همواره مىخواست که مردم معافش دارند ولى در سراشیب عمر ، عقد آن عروس را بعد از خود به دیگرى بست . بنگرید که چسان دو پستانش را ، آن دو ، میان خود تقسیم کردند و شیرش را دوشیدند . پس خلافت را به عرصهاى خشن و درشتناک افکند ، عرصهاى که درشتىاش پاى را مجروح مىکرد و ناهموارىاش رونده را به رنج مىافکند . لغزیدن و به سر درآمدن و پوزش خواستن فراوان شد . صاحب آن مقام ، چونان مردى بود سوار بر اشترى سرکش که هرگاه مهارش را مىکشید ، بینىاش مجروح مىشد و اگر مهارش را سست مىکرد ، سوار خود را هلاک مىساخت . به خدا سوگند ، که در آن روزها مردم ، هم گرفتار خطا بودند و هم سرکشى . هم دستخوش بىثباتى بودند و هم اعراض از حق . و من بر این زمان دراز در گرداب محنت ، شکیبایى مىورزیدم تا او نیز به جهان دیگر شتافت و امر خلافت را در میان جماعتى قرار داد که مرا هم یکى از آن قبیل مىپنداشت . بار خدایا ، در این شورا از تو مدد مىجویم . چسان در منزلت و مرتبت من نسبت به خلیفه نخستین تردید روا داشتند ، که اینک با چنین مردمى همسنگ و همطرازم شمارند . هرگاه چون پرندگان روى در نشیب مىنهادند یا بال زده فرا مىپریدند ، من راه مخالفت نمىپیمودم و با آنان همراهى مىنمودم . پس ، یکى از ایشان کینه دیرینهاى را که با من داشت فرایاد آورد و آن دیگر نیز از من روى بتافت که به داماد خود گرایش یافت . و کارهاى دیگر کردند که من از گفتنشان کراهت دارم . آنگاه « سومى » برخاست ، در حالى که از پرخوارگى باد به پهلوها افکنده بود و چونان ستورى که همّى جز خوردن در اصطبل نداشت . خویشاوندان پدریش با او همدست شدند و مال خدا را چنان با شوق و میل فراوان خوردند که اشتران ، گیاه بهارى را . تا سرانجام ، آنچه را تابیده بود باز شد و کردارش قتلش را در پى داشت . و شکمبارگیش به سر درآوردش . بناگاه ، دیدم که انبوه مردم روى به من نهادهاند ، انبوه چون یالهاى کفتاران . گرد مرا از هر طرف گرفتند ، چنان که نزدیک بود استخوانهاى بازو و پهلویم را زیر پاى فرو کوبند و رداى من از دو سو بر درید . چون رمه گوسفندان مرا در بر گرفتند . اما ، هنگامى که ، زمام کار را به دست گرفتم جماعتى از ایشان عهد خود شکستند و گروهى از دین بیرون شدند و قومى همدست ستمکاران گردیدند . گویى ، سخن خداى سبحان را نشنیده بودند که مىگوید : « سراى آخرت از آن کسانى است که در زمین نه برترى مىجویند و نه فساد مىکنند و سرانجام نیکو از آن پرهیزگاران است » . آرى ، به خدا سوگند که شنیده بودند و دریافته بودند ، ولى دنیا در نظرشان آراسته جلوه مىکرد و زر و زیورهاى آن فریبشان داده بود . بدانید . سوگند به کسى که دانه را شکافته و جانداران را آفریده ، که اگر انبوه آن جماعت نمىبود ، یا گرد آمدن یاران حجت را بر من تمام نمىکرد و خدا از عالمان پیمان نگرفته بود که در برابر شکمبارگى ستمکاران و گرسنگى ستمکشان خاموشى نگزینند ، افسارش را بر گردنش مىافکندم و رهایش مىکردم و در پایان با آن همان مىکردم که در آغاز کرده بودم . و مىدیدید که دنیاى شما در نزد من از عطسه ماده بزى هم کم ارجتر است . چون سخنش به اینجا رسید ، مردى از مردم « سواد » عراق برخاست و نامهاى به او داد . على ( ع ) در آن نامه نگریست . چون از خواندن فراغت یافت ، ابن عباس گفت : یا امیر المؤمنین چه شود اگر گفتار خود را از آنجا که رسیده بودى پى مىگرفتى . فرمود : هیهات ابن عباس ، اشتر خشمگین را آن پاره گوشت از دهان جوشیدن گرفت و سپس ، به جاى خود بازگشت . ابن عباس گوید ، که هرگز بر سخنى دریغى چنین نخورده بودم که بر این سخن که امیر المؤمنین نتوانست در سخن خود به آنجا رسد که آهنگ آن کرده بود . معنى سخن امام که مىفرماید : « کراکب الصعبة إن اشنق لها خرم و ان اسلس لها تقحّم » این است ، که اگر سوار ، مهار شتر را بکشد و اشتر سر بر تابد بینىاش پاره شود و اگر با وجود سرکشى مهارش را سست کند ، سرپیچى کند و سوارش نتواند که در ضبطش آورد . مىگویند : « اشنق الناقة » زمانى که سرش را که در مهار است بکشد و بالا گیرد . « شنقها » نیز به همین معنى است و ابن سکیت صاحب اصلاح المنطق چنین گوید . و گفت « اشنق لها » و نگفت : « اشنقها » تا در برابر جمله « اسلس لها » قرار گیرد گویى ، امام ( علیه السلام ) مىفرماید : اگر سر را بالا نگه دارد او را به همان حال وامىگذارد . و در حدیث آمده است که رسول ( صلى اللّه علیه و آله ) سوار بر ناقه خود براى مردم سخن مىگفت و مهار ناقه را باز کشیده بود ( شنق لها ) و ناقه نشخوار مىکرد . [ از این حدیث معلوم مىشود که شنق و اشنق به یک معنى است ] . و شعر عدى بن زید عبادى هم که مىگوید : ساءها ما بنا تبیّن فی الأیدی و إشناقها إلى الأعناق شاهدى است که اشنق به معنى شنق است . معنى بیت ( از فیض ) : شترهاى سرکشى که زمامشان در دست ما نبوده رام نیستند ، بد شترهایى هستند . نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
irsalam ارسال شده در 6 اسفند، ۱۳۹۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اسفند، ۱۳۹۰ خطبه شماره 4 خطبهاى از آن حضرت ( ع ) در تاریکى ، راه خود را به هدایت ما یافتید و بر قله عزّت و سرورى فرا رفتید و از شب سیاه گمراهى به سپیده دم هدایت رسیدید . کر باد ، گوشى که بانگ بلند حق را نشنود ، که آنکه بانگ بلند را نشنود ، آواز نرم چگونه او را بیاگاهاند . هر چه استوارتر باد ، آن دل که پیوسته از خوف خدا لرزان است . من همواره در انتظار غدر و مکر شما مىبودم و در چهره شما نشانههاى فریب خوردگان را مىدیدم . شما در پس پرده دین جاى کرده بودید و پرده دین بود که شما را از من مستور مىداشت ، ولى صدق نیت من پرده از چهره شما برافکند و قیافه واقعى شما را به من بنمود . براى هدایت شما بر روى جاده حق ایستادم ، در حالى که ، بیراهههاى ضلالت در هر سو کشیده شده بود و شما سرگردان و گم گشته به هر راهى گام مىنهادید . تشنه بودید و ، هر چه زمین را مىکندید به نم آبى نمىرسیدید . امروز این زبان بسته را گویا کردهام ، باشد که حقایق را به شما بگوید . در پرتگاه غفلت سرنگون شود ، اندیشه کسى که به خلاف من ره مىسپرد ، که من از آن روز که حق را دیدهام ، در آن تردید نکردهام . اگر موسى ( ع ) مىترسید ، بر جان خود نمىترسید ، بلکه از چیرگى نادانان و گمراهان مىترسید . امروز از ما و شما یکى بر راه حق ایستاده و یکى بر باطل . آنکه به یافتن آب اطمینان دارد ، هرگز ، از تشنگى هلاک نمىشود . نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
irsalam ارسال شده در 6 اسفند، ۱۳۹۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اسفند، ۱۳۹۰ خطبه شماره 5 سخنى از آن حضرت ( ع ) هنگامى که رسول خدا ( ص ) رحلت کرده بود و ، عباس و ابو سفیان بن حرب از او خواستند که به خلافت با او بیعت کنند . اى مردم ، بر درید امواج فتنهها را به کشتیهاى نجات و ، به راه تفاخر به نژاد و تبار مروید و دیهیم مباهات به مال و جاه را از سر فرو نهید . رستگار و پیروز است کسى که او را یاورانى است و به نیروى آنان قیام مىکند و یا تسلیم مىشود و خود را آسوده مىسازد . آبى است بدبو و گنده و ، لقمهاى است گلوگیر کسى که مىبلعدش . آن کس که ثمره بستان خود را پیش از رسیدنش بچیند ، همانند کشاورزى است که در زمین دیگرى مىکارد . اگر بگویم ، گویند که آزمند فرمانروایى هستم و گر لب بربندم و خاموشى گزینم ، گویند ، که از مرگ مىترسد . چه دورند از حقیقت . آیا پس از آن همه جانبازى در عرصه پیکار ، از مرگ مىترسم ؟ به خدا سوگند ، دلبستگى پسر ابو طالب به مرگ از دلبستگى کودک به پستان مادر بیشتر است . ولى اسرارى در دل نهفته دارم ، که اگر آشکار کنم ، لرزه بر اندامتان افتد ، چونانکه طناب فرو شده در چاه مىلرزد . نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
irsalam ارسال شده در 6 اسفند، ۱۳۹۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اسفند، ۱۳۹۰ خطبه شماره 6 سخنى از آن حضرت ( ع ) آنگاه که به او گفتند ، از تعقیب طلحه و زبیر باز ایستد و بسیج نبرد با ایشان نکند . به خدا سوگند ، که من همانند آن کفتار نیستم ، که با آواز کوبیدن سنگ و چوب در کنامش ، به خوابش کنند ، تا بر در کنام رسند و صیادانش ، بفریب ، به دام اندازند . بلکه به پایمردى یارانى که روى به حق دارند ، روى برتافتگان از حق را فرو مىکوبم . و به مدد کسانى که گوش به فرمان من نهادهاند ، شورشگرانى را که همواره در حق من تردید مىورزیدهاند ، مىزنم . و این شیوه من است ، تا مرگم فرا رسد . سوگند به خدا ، که از آن زمان که رسول اللّه ( صلى اللّه علیه و آله ) رخت به سراى دیگر برده است تا به امروز ، مرا از حقم بازداشتهاند و دیگرى را بر من برترى دادهاند و برگزیدهاند . نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
irsalam ارسال شده در 6 اسفند، ۱۳۹۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اسفند، ۱۳۹۰ خطبه شماره 7 خطبهاى از آن حضرت ( ع ) شیطان را ملاک کار خود قرار دادند و شیطان نیز آنان را شریک خود ساخت . پس ، در سینههایشان ، تخم گذاشت و جوجه برآورد و بر روى دامنشان جنبیدن گرفت و به راه افتاد ، از راه چشمانشان مىنگریست و از زبانشان سخن مىگفت ، به راه خطایشان افکند و هر نکوهیدگى و زشتى را در دیدهشان بیاراست و در اعمالشان شریک شد ، و سخن باطل خود بر زبان ایشان نهاد . نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
irsalam ارسال شده در 6 اسفند، ۱۳۹۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اسفند، ۱۳۹۰ خطبه شماره 8 سخنى از آن حضرت ( ع ) مقصودش زبیر است ، در حالى که ، مقتضى چنین سخنى بود . مىگوید که با دستش بیعت کرده و با دلش بیعت نکرده . دست بیعت فراپیش آورد و مدعى شد که در دل چیز دیگرى نهان داشته . اگر در ادعاى خود بر حق است ، باید دلیل بیاورد و گرنه ، به جمع یاران من که از آنان دورى گزیده است بازگردد . نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
irsalam ارسال شده در 6 اسفند، ۱۳۹۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اسفند، ۱۳۹۰ خطبه شماره 9 سخنى از آن حضرت ( ع ) همانند تندر خورشیدند و چون آذرخش شعله افکندند . با اینهمه ، ترسیدند و در کار بماندند . ما چون تندر نمىخروشیم ، مگر آنگاه ، که خصم را فرو کوبیم و سیل روان نمىکنیم مگر آنگاه که بباریم . نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
irsalam ارسال شده در 6 اسفند، ۱۳۹۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اسفند، ۱۳۹۰ خطبه شماره 10 خطبهاى از آن حضرت ( ع ) آگاه باشید که شیطان حزب خود را گرد آورده و سواران و پیادگانش را بسیج کرده است . همان بصیرت دیرین هنوز هم با من است . چنان نیستم که چهره حقیقت را نبینم و حقیقت نیز بر من پوشیده نبوده است . به خدا سوگند ، بر ایشان گودالى پر آب کنم ، که چون در آن افتند بیرونشدن نتوانند و چون بیرون آیند ، هرگز ، هوس نکنند که بار دیگر در آن افتند . نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
irsalam ارسال شده در 6 اسفند، ۱۳۹۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اسفند، ۱۳۹۰ خطبه شماره 11 سخنى از آن حضرت ( ع ) به پسرش ، محمد بن حنفیّه ، هنگامى که در جنگ جمل رایت را به دست او داد . اگر کوهها متزلزل شوند ، تو پایدار بمان . دندانها را به هم بفشر و سرت را به عاریت به خداوند بسپار و پایها ، چونان میخ در زمین استوار کن و تا دورترین کرانههاى میدان نبرد را زیر نظر گیر و صحنههاى وحشت خیز را نادیده بگیر و بدان که پیروزى وعده خداوند سبحان است . نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
irsalam ارسال شده در 6 اسفند، ۱۳۹۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اسفند، ۱۳۹۰ خطبه شماره 12 سخنى از آن حضرت ( ع ) چون خداوند در جنگ جمل پیروزش گردانید ، یکى از یاران گفتش : اى کاش برادرم ، فلان ، مىبود و مىدید که چسان خداوند تو را بر دشمنانت پیروز ساخته است . على ( ع ) از او پرسید : آیا برادرت هوادار ما بود ؟ گفت : آرى . على ( ع ) گفت : پس همراه ما بوده است . ما در این سپاه خود مردمى را دیدیم که هنوز در صلب مردان و زهدان زنان هستند . روزگار آنها را چون خونى که بناگاه از بینى گشاده گردد ، بیرون آورد و دین به آنها نیرو گیرد . نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
irsalam ارسال شده در 6 اسفند، ۱۳۹۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اسفند، ۱۳۹۰ خطبه شماره 13 سخنى از آن حضرت ( ع ) در نکوهش بصره و مردمش شما سپاهیان آن زن بودید و پیروان آن ستور . که چون بانگ کرد اجابتش کردید و چون کشته شد روى به گریز نهادید . خلق و خویتان همه فرومایگى است . پیمانهایتان گسستنى است و دینتان دورویى است و آبتان شور است . آن کس که در میان شما زیست کند گرفتار کیفر گناه خویش است . و آنکه از میان شما رخت بربندد ، به رحمت پروردگارش رسیده است . گویى مسجد شما را مىبینم ، که چون سینه کشتى است بر روى دریا ، زیرا شهرتان در گرداب عذابى که خداوند از فرازش و فرودش فرستاده ، گرفتار است و همه ساکنان آن غرق شدهاند . « در روایتى چنین آمده است » : سوگند به خدا شهرتان در آب غرق مىشود ، چنانکه گویى مسجدتان را مىبینم که همانند سینه کشتى سر از آب بیرون دارد . یا همانند شتر مرغى بر زمین خفته . و در روایتى ) : چون سینه پرندهاى بر لجّه دریا . نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
irsalam ارسال شده در 6 اسفند، ۱۳۹۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اسفند، ۱۳۹۰ خطبه شماره 14 سخنى از آن حضرت ( ع ) در همین معنى سرزمینتان به آب نزدیک است و از آسمان دور . مردمى سبک عقل هستید و بردباریتان سفیهانه . آماج هر تیر بلایید و طعمه هر خورنده و شکار هر کس که بر شما تاخت آورد . نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
irsalam ارسال شده در 6 اسفند، ۱۳۹۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اسفند، ۱۳۹۰ خطبه شماره 15 سخنى از آن حضرت ( ع ) درباره زمینهایى که عثمان در زمان خلافت خود به این و آن داده بود و امام ( ع ) آنها را به مسلمانان بازگردانید . به خدا سوگند ، اگر چیزى را که عثمان بخشیده ، نزد کسى بیابم ، آن را به صاحبش باز مىگردانم ، هر چند ، آن را کابین زنان کرده باشند یا بهاى کنیزکان . که در دادگرى گشایش است و آنکه از دادگرى به تنگ آید از ستمى که بر او مىرود ، بیشتر به تنگ آید . نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
irsalam ارسال شده در 6 اسفند، ۱۳۹۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اسفند، ۱۳۹۰ خطبه شماره 16 خطبهاى از آن حضرت ( ع ) هنگامى که در مدینه با او بیعت کردند . آنچه مىگویم بر عهده من است و من خود ضامن آن هستم . آن کس که حوادث عبرتآموز روزگار را به چشم ببیند و از آن پند پذیرد ، پرهیزگاریش او را از آلودهشدن به کارهاى شبههناک باز مىدارد . بدانید که بار دیگر همانند روزگارى که خداوند ، پیامبرتان را مبعوث داشت ، در معرض آزمایش واقع شدهاید . سوگند به کسى که محمد را به حق فرستاده است ، در غربال آزمایش ، به هم درآمیخته و غربال مىشوید تا صالح از فاسد جدا گردد . یا همانند دانههایى که در دیگ مىریزند ، تا چون به جوش آید ، زیر و زبر شوند . پس ، پستترین شما بالاترین شما شود و بالاترینتان ، پستترینتان . واپس ماندگانتان پیش افتند و پیشى گرفتگانتان واپس رانده شوند . به خدا سوگند ، که هیچ سخنى را پنهان نداشتهام و دروغ نگفتهام که من از چنین مقامى و چنین روزى آگاه شده بودم . بدانید که خطاکاریها همانند توسنان چموش و سرکشاند که خطاکاران را بر آنها سوار کردهاند . آن اسبان لجام گسیخته به ناگاه مىتازند و سواران خود را به آتش دوزخ سرنگون مىکنند . و بدانید ، که پرهیزگاریها همانند اسبان رام و نجیباند که پرهیزگاران را بر آنها سوار کرده و افسارها به دست سواران دادهاند و آن اسبان ، سواران خود را به بهشت داخل مىکنند . حقى است و باطلى . گروهى هواداران حقاند و گروهى پیروان باطل . اگر پیروان باطل سرورى یابند چه شگفت ؟ که از روزگاران دیرین شیوه چنین بوده است و اگر شمار هواداران حق اندک است ، بسا ، روزگارى رسد که افزون گردد ، ولى ، کم اتفاق اوفتد که آنچه پشت کرده ، بار دیگر روى بنماید . من مىگویم : قسمت آخر این سخن به پایهاى از زیبایى رسیده که هیچ کلامى بدان پایه نتواند رسید . آنکه در آن بنگرد تا محاسن آن بشناسد ، بیش از آنکه بر فراست خود ببالد شگفت زده خواهد شد . با توصیفى که از آن کردیم ، در آن فصاحتى است ، افزون که نه هیچ زبانى را یاراى بیان آن است و نه هیچ انسانى را توان گام نهادن در آن عرصه . این ادعاى مرا درنیابد و نشناسد ، مگر کسى که در این صناعت حظّى وافرش باشد و در این مضمار خود ، تاخت و تازى کرده باشد . و جز خردمندان آن را درنیابند . و هم از این خطبه همواره دل مشغول دارد آنکه بهشت و دوزخ را در برابر خود بیند . مردمى هستند کوشنده و سخت کوشنده ، اینان رهایى یافتند . مردمى هستند طالب حق ، ولى آهسته کارند . اینان را نیز امید رهایى هست و مردمى هستند ، که در کارها قصور مىورزند و تقصیر مىکنند ، اینان در آتش دوزخ سرنگون گردند . اگر به دست راست روى نهى به گمراهى افتادهاى و اگر به دست چپگرایى ، باز هم ، به گمراهى افتادهاى . پس راه میانه را در پیش گیر که رهایى در همان است . قرآن کتاب باقى مانده و نشانههاى نبوت بر آن قرار گرفته و مسیر حرکت سنت است و سرانجام نیکو بدان بازگردد . هرکس که ادعا کند ، هلاک شود و هر که دروغ بندد به مقصود نرسد و هرکه با حق ستیزد ، خود تباه شود . نادان را در نادانى همین بس ، که مقدار خویش نمىشناسد . ستونى که بر بنیان تقوا و استوار گردد هرگز فرو نریزد و کشتهاى که به آب تقوا سیراب گردد ، تشنه نماند . در خانههاى خود آرام گیرید و با یکدیگر طریق آشتى سپارید . از گناهان خود توبه کنید . هیچ ستایندهاى جز پروردگارش را نستاید و هیچ ملامت کنندهاى نباید جز خود را ملامت نماید . نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
irsalam ارسال شده در 6 اسفند، ۱۳۹۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اسفند، ۱۳۹۰ خطبه شماره 17 سخنى از آن حضرت ( ع ) در وصف کسانى که داورى میان مردم را به عهده مىگیرند و شایان آن نیستند . دشمنترین مردم در نزد خدا ، دو کس باشند . یکى آنکه خداوند او را به حال خود رها کرده ، پس ، از راه راست منحرف گشته است ، به سخنان بدعتآمیز دلبسته و مردم را به ضلالت فرا مىخواند . فریبى است براى کسى که بدو فریفته شود . از راه هدایتى که پیشینیانش به پیش پاى گشاندهاند ، رخ بر مىتابد و کسانى را که در ایام حیاتش یا پس از مرگش به او اقتدا مىکنند ، گمراه مىسازد . بار خطاهاى دیگران بر دوش کشد و در گرو خطاى خود باشد . دیگرى ، کسى است که کولهبار نادانى بر پشت گرفته و در میان جماعت نادانان امت در تکاپوست . در ظلمت فتنه و فساد جولان دهد و ، همانند کوران ، راه اصلاح و آشتى را نمىبیند . جمعى که به ظاهر آدمىاند ، او را دانشمند خوانند و حال آنکه در او دانشى نیست . آغاز کرده و گردآورده ، چیزى را که اندکش از بسیارش بهتر است . خویشتن را از آبى گنده سیراب کرده و بسا چیزهاى بىفایدت که در گنجینه خاطر خود نهان دارد . در میان مردم به قضاوت نشست و بر عهده گرفت که آنچه را که دیگران در شناختش درماندهاند برایشان آشکار سازد . اگر با مشکل و مبهمى رویاروى گردد ، براى گشودن آن سخنانى بیهوده از رأى خویش مهیا کند ، که آن را کلامى قاطع پندارد و بر قامت آن جامهاى مىبافد ، در سستى ، چونان تار عنکبوت . نداند رأیى که داده صواب است یا خطا . اگر صواب باشد ، بیمناک است که مبادا خطا باشد . و اگر خطا باشد ، امید مىدارد که آنچه گفته صواب باشد . نادانى است ، در عین نادانى ، دستخوش خبط و خطا ، و با این حال ، بر اشترى سوار است که آن هم پیش پاى خود نبیند . هرگز در علمى حکم قطعى نراند . روایات را بر باد مىدهد آنسان که گیاه خشک را بر باد دهند . به خدا سوگند ، توانایى آن ندارد که درباره آنچه بر او وارد مىشود حکمى صادر کند . شایسته مسندى که بر آن نشسته است نباشد . و نمىپندارد که دیگران را در چیزى که خود بدان جاهل است دانشى باشد و نمىبیند که آن سوى آنچه او بدان دست یافته دیگرى را رأى و نظرى بود . اگر مطلبى بر او پوشیده ماند کتمانش کند ، زیرا به جهل خود آگاه است . خونهاى به ناحق ریخته ، از جور او فریاد مىآورند . میراثهاى بناحق تقسیم شده از ظلم او مىنالند . به خداوند شکوه مىکنم از مردمى که در جهل زیستند و در ضلالت مردند . در نظر آنان هیچ متاعى کاسدتر از کتاب خدا نیست اگر آنچنانکه شایسته است تلاوت شود . و هیچ متاعى رواجتر و گرانبهاتر از آن نیست اگر تحریف شده باشد و از معنى واقعى خود گردیده باشد . هیچ چیز را زشتتر از کار نیک نمىدانند و هیچ چیز را نیکوتر از زشتکارى نمىشمارند . نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
irsalam ارسال شده در 6 اسفند، ۱۳۹۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اسفند، ۱۳۹۰ خطبه شماره 18 سخنى از آن حضرت ( ع ) در نکوهش اختلاف علما در فتوا در حکمى از احکام ، به نزد یکى از ایشان مسئلهاى مىآید ، به رأى خود حکمى مىدهد . سپس ، آن مسئله را عینا نزد دیگرى مىبرند ، به خلاف رأى پیشین رأیى مىدهد . سپس قاضیان آن مسئله را به نزد امامى که آنها را به شغل قضا برگماشته مى برند و او آراء همه ایشان را صواب مىشمارد . خدایشان یکى است و پیامبرشان یکى است و کتابشان یکى . آیا خداى سبحان آنان را به اختلاف فرمان داده و اکنون از او فرمان مىبرند ؟ یا آنان را از اختلاف نهى کرده و اکنون عصیان مىورزند ؟ آیا خداوند دینى ناقص فرستاده و از آنها براى کامل کردنش یارى خواسته ؟ یا در آوردن دین ، با خدا شریک بودهاند و اکنون بر آنهاست که رأى دهند و بر خداست که به رأیشان راضى شود ؟ یا خداى سبحان ، دینى کامل فرستاده ولى پیامبر ( صلى اللّه علیه و آله ) در ابلاغ آن قصور ورزیده ؟ و حال آنکه مىگوید : « ما در این کتاب چیزى را فرو نگذاشتهایم ، » . یا : « در آن بیان هر چیزى است » و نیز بعضى از قرآن بعض دیگر را تصدیق مىکند و در آن هیچ اختلافى نیست ، که ، « اگر نه از سوى خدا آمده بود در آن اختلاف بسیار مىیافتند » . قرآن ظاهرش زیباست و باطنش ژرف است . عجایبش انتها نپذیرد و غرایبش پایان نگیرد . و تاریکى جز بدان از میان نرود . نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
irsalam ارسال شده در 6 اسفند، ۱۳۹۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اسفند، ۱۳۹۰ خطبه شماره 19 سخنى از آن حضرت ( ع ) این سخن خطاب به اشعث بن قیس است . امام در کوفه بر منبر سخن مىگفت . در سخن او عبارتى بود که اشعث بر آن اعتراض کرد و گفت : یا امیر المؤمنین اینکه گفتى به زیان توست نه به سود تو . امام تیز در او نگریست و گفت : تو چه دانى ، که چه چیز به سود من است و چه چیز به زیان من . لعنت خدا بر تو باد و لعنت لعنتکنندگان . اى که خود و پدرت همواره دروغى چند به هم مىبافتهاید . اى منافق فرزند کافر . به خدا سوگند ، که یک بار در زمان کافریت به اسارت افتادهاى و یک بار در زمان مسلمانیت ، و در هر بار نه توانگریت تو را از بند اسارت رهانید و نه جاه و منزلتت . مردى که شمشیرهاى کین را بر قوم خود رهنمون شود و مرگ را بر سر آنان راند ، سزاوار است ، که خویشاوندانش دشمن دارند و بیگانگان از شر او ایمن ننشینند . من مىگویم : « عبارت مردى که شمشیر کین را بر قوم خود رهنمون شود » اشارت است به ماجراى اشعث با خالد بن ولید در یمامه . اشعث قوم خود را بفریفت و بر آنها مکر کرد و خالد از آنان کشتار بسیار کرد . از آن پس ، قوم اشعث او را « عرف النّار » مىنامیدند و این نام را به کسى دهند که بر آنها غدر کرده باشد . نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
irsalam ارسال شده در 6 اسفند، ۱۳۹۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اسفند، ۱۳۹۰ خطبه شماره 20 خطبهاى از آن حضرت ( ع ) هر آینه ، اگر مىدیدید آنچه را که مردگانتان پس از مرگ دیدهاند ، بیتابى مىنمودید و وحشت بر شما چیره مىشد . [ و آنچه را ناشنیده مىگرفتید ، مىشنیدید ] و سر به فرمان خدا مىآوردید . ولى آنچه مردگانتان پس از مرگ دیدهاند ، اکنون از چشم شما پنهان است و بزودى پردههاى بالا خواهد رفت . آن حقایق را به شما نیز نشان دادند ، ولى دیدن نخواستید و به گوش شما رسانیدند ، ولى شنیدن نخواستید . شما را راه نمودند ، ولى ره یافتن نخواستید . براستى مىگویم که عبرتها و اندرزها بر شما آشکار بود و از آنچه مىباید دورى جویید شما را منع کردند و پس از ملائکه ، که رسولان آسماناند ، جز انسان فرمان خداوند را ابلاغ ننماید . نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .