رفتن به مطلب
لطفا جهت استفاده از تمام مطالب ثبت نام کنید ×
انجمن های دانش افزایی چرخک
لطفا جهت استفاده از تمام مطالب ثبت نام کنید

تاپیک مجموعه اشعار سهراب سپهری


ارسال های توصیه شده

تاپیک مجموعه اشعار سهراب سپهری

 

 

سهراب سپهری

سهراب سپهری ( ۱۵ مهر ۱۳۰۷ در کاشان - ۱ اردیبهشت ۱۳۵۹ در تهران) شاعر و نقاش ایرانی بود. او از مهمترین شاعران معاصر ایران است و شعرهایش به زبانهای بسیاری از جمله انگلیسی، فرانسوی، اسپانیایی و ایتالیایی ترجمه شده است. سهراب سپهری در غروب ۱ اردیبهشت سال ۱۳۵۹ در بیمارستان پارس تهران به علت ابتلا به بیماری سرطان خون درگذشت. صحن امامزاده سلطانعلی روستای مشهد اردهال واقع در اطراف کاشان میزبان ابدی سهراب گردید.

 

مجموعه اشعار

شرق اندوه

آوار آفتاب

صدای پای آب

مسافر

حجم سبز

ما هیچ، ما نگاه

مرگ رنگ

زندگی خوابها

 

 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • پاسخ 107
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

  • irsalam

    108

سهراب سپهری

شرق اندوه

  1. به زمین : افتاد . و چه پژواکی که شنید اهریمن. و چه لرزی ...
  2. بودهی - Bodhi : آنی بود ، در ها وا شده بود .
  3. تا : بالارو ، بالارو. بند نگه بشکن، و هم سیه بشکن.
  4. تا گل هیچ : می رفتیم، و درختان چه بلند ، و تماشا چه سیاه !
  5. تراو : در آ، که کران را برچیدم، خاک زمان رفتم، آب نگر ...
  6. تنها باد : سایه شدم، و صدا کردم:
  7. روانه : چه گذشت ؟
  8. شکپوی : بر آبی چین افتاد ،سیبی به زمین افتاد.
  9. شورم را : من سازم : بندی آواز . برگیرم ، بنوازم. برتارم زخمه
  10. شیطان هم : از خانه بدر ، از کوچه برون، تنهایی ما سوی خدا ...
  11. لب آب : دیشب، لب رود، شیطان زمزمه داشت.
  12. نا : باد آمد ، در بگشا، اندوه خدا آورد.
  13. نه به سنگ : در جوی زمان ، در خواب تماشای تو می رویم.
  14. نیایش : دستی افشان ، تا ز سر انگشتانت صد قطره چکد ، هر
  15. هایی : سرچشمه رویش هایی، دریایی، پایان تماشایی.
  16. هلا : تنها به تماشای چه ای ؟
  17. هنگامی : تاریکی ، پیچک وار ، به چپر ها پیچید، به حناها، ...
  18. و : آری ، ما غنچه یک خوابیم.
  19. و شکستم، و دویدم، و فتادم : درها به طنین های تو وا کردم.
  20. و چه تنها : ای درخور اوج ! آواز تو در کوه سحر، و گیاهی به ...
  21. وید : نی ها ، همهمه شان می آید.
  22. پادمه : می رویید. در جنگل ، خاموشی رویا بود.
  23. پاراه : نه تو می پایی، و نه کوه. میوه این باغ: اندوه، ...
  24. چند : اینجاست ، آیید، پنجره بگشایید، ای من و دگر من ...
  25. گزار : باز آمدم از چشمه خواب ، کوزه تر در دستم.
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

سهراب سپهری

آوار آفتاب

 

  1. … : رویا زدگی شکست : پهنه به سایه فرو بود.
  2. آن برتر : به کنار تپه شب رسید.
  3. آوای گیاه : از شب ریشه سر چشمه گرفتم ، و به گرداب آفتاب ریختم.
  4. ای نزدیک : در نهفته ترین باغ ها ، دستم میوه چید.
  5. ای همه سیماها : در سرای ما زمزمه ای ، در کوچه ما آوازی نیست.
  6. برتر از پرواز : دریچه باز قفس بر تازگی باغ ها سر انگیز است.
  7. بی تار و پود : در بیداری لحظهها
  8. بیراههای در آفتاب : ای کرانه ما ! خنده گلی در خواب ، دست پارو زن م ...
  9. تارا : از تارم فرود آمدم ، کنار برکه رسیدم.
  10. خوابی در هیاهو : آبی بلند را می اندیشم ، و هیاهوی سبز پایین را.
  11. در سفر آن سوها : ایوان تهی است ، و باغ از یاد مسافر سرشار.
  12. دروگران پگاه : پنجره را به پهنای جهان می گشایم:
  13. دیاری دیگر : میان لحظه و خاک ، ساقه گرانبار هراسی نیست.
  14. راه واره : دریا کنار از صدف های تهی پوشیده است.
  15. روزنهای به رنگ : در شب تردید من ، برگ نگاه !
  16. سایبان آرامش ما، ماییم : در هوای دو گانگی ، تازگی چهره ها پژمرد.
  17. شاسوسا : کنار مشتی خاک
  18. شب همآهنگی : لبها می لرزند. شب می تپد.جنگل نفس می کشد.
  19. شکست ترانه : میان این سنگ و آفتاب ، پژمردگی افسانه شد.
  20. طنین : به روی شط وحشت برگی لرزانم،
  21. غبار لبخند : می تراوید آفتاب از بوته ها.
  22. فراتر : می تازی ، همزاد عصیان !
  23. کو قطره وهم : سر برداشتم:
  24. محراب : تهی بود و نسیمی.
  25. موج نوازشی، ای گرداب : کوهساران مرا پر کن، ای طنین فراموشی!
  26. میوه تاریک : باغ باران خورده می نوشید نور .
  27. نزدیک آی : بام را برافکن ، و بتاب ، که خرمن تیرگی اینجاست.
  28. نیایش : نور را پیمودیم ، دشت طلا را در نوشتیم.
  29. همراه : تنها در بی چراغی شب ها می رفتم.
  30. پرچین راز : بیراهه ها رفتی، برده گام ، رهگذر راهی از من تا ...
  31. گردش سایهها : انجیر کهن سر زندگی اش را می گسترد.
  32. گل آئینه : شبنم مهتاب می بارد.

 



     
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

سهراب سپهری

حجم سبز

  1. آب : آب را گل نکنیم:
  2. آفتابی : صدای آب می آید ، مگر در نهر تنهایی چه می شویند؟
  3. از روی پلک شب : شب سرشاری بود.
  4. از سبز به سبز : من در این تاریکی
  5. به باغ همسفران : صدا کن مرا.
  6. تا نبض خیس صبح : آه، در ایثار سطح ها چه شکوهی است !
  7. تپش سایه دوست : تا سواد قریه راهی بود.
  8. جنبش واژه زیست : پشت کاجستان ، برف.
  9. در گلستانه : دشتهایی چه فراخ!
  10. دوست : بزرگ بود
  11. روشنی، من، گل، آب : ابری نیست .
  12. ساده رنگ : آسمان، آبیتر،
  13. سوره تماشا : به تماشا سوگند
  14. شب تنهایی خوب : گوش کن ، دورترین مرغ جهان می خواند.
  15. نشانی : خانه دوست کجاست؟ در فلق بود که پرسید سوار.
  16. صدای دیدار : با سبد رفتم به میدان، صبحگاهی بود.
  17. غربت : ماه بالای سر آبادی است ،
  18. ندای آغاز : کفشهایم کو،
  19. همیشه : عصر
  20. و پیامی در راه : روزی
  21. واحهٔی در لحظه : به سراغ من اگر میآیید،
  22. ورق روشن وقت : از هجوم روشنایی شیشه های در تکان می خورد.
  23. پرهای زمزمه : مانده تا برف زمین آب شود.
  24. پشت دریاها : قایقی خواهم ساخت،
  25. پیغام ماهیها : رفته بودم سر حوض
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

سهراب سپهری

ما هیچ، ما نگاه

  1. اکنون هبوط رنگ : سال میان دو پلک را
  2. ای شور، ای قدیم : صبح
  3. اینجا همیشه تیه : ظهر بود.
  4. اینجا پرنده بود : ای عبور ظریف !
  5. بی روزها عروسک : این وجودی که در نور ادراک
  6. تا انتها حضور : امشب
  7. تنهای منظره : کاج های زیادی بلند.
  8. سمت خیال دوست : برای ک.تینا
  9. متن قدیم شب : ای میان سخن های سبز نجومی !
  10. نزدیک دورها : زن دم درگاه بود
  11. هم سطر، هم سپید : صبح است.
  12. وقت لطیف شن : باران
  13. چشمان یک عبور : آسمان پر شد از خال پروانه های تماشا.
  14. از آبها به بعد : روزی که
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

سهراب سپهری

مرگ رنگ

 

  1. با مرغ پنهان : حرف ها دارم
  2. جان گرفته : از هجوم نغمه ای بشکافت گور مغز من امشب:
  3. خراب : فرسود پای خود را چشمم به راه دور
  4. در قیر شب : دیرگاهی است که در این تنهایی
  5. دره خاموش : سکوت ، بند گسسته است.
  6. دریا و مرد : تنها ، و روی ساحل،
  7. دلسرد : قصه ام دیگر زنگار گرفت:
  8. دنگ... : دنگ...، دنگ ....
  9. دود میخیزد : دود می خیزد ز خلوتگاه من.
  10. دیوار : زخم شب می شد کبود.
  11. رو به غروب : ریخته سرخ غروب
  12. روشن شب : روشن است آتش درون شب
  13. سراب : آفتاب است و، بیابان چه فراخ!
  14. سرود زهر : می مکم پستان شب را
  15. سرگذشت : می خروشد دریا.
  16. سپیده : در دور دست
  17. غمی غمناک : شب سردی است ، و من افسرده.
  18. مرغ معما : دیر زمانی است روی شاخه این بید
  19. مرگ رنگ : رنگی کنار شب
  20. نایاب : شب ایستاده است.
  21. نقش : در شبی تاریک
  22. وهم : جهان ، آلوده خواب است.

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

سهراب سپهری

زندگی خوابها

 

  1. باغی در صدا : در باغی رها شده بودم.
  2. برخورد : نوری به زمین فرود آمد:
  3. بی پاسخ : در تاریکی بی آغاز و پایان
  4. جهنم سرگردان : شب را نوشیده ام
  5. خواب تلخ : مرغ مهتاب
  6. سفر : پس از لحظه های دراز
  7. فانوس خیس : روی علف ها چکیده ام.
  8. لحظه گمشده : مرداب اتاقم کدر شده بود
  9. لولوی شیشه ها : در این اتاق تهی پیکر
  10. مرز گمشده : ریشه روشنی پوسید و فرو ریخت.
  11. مرغ افسانه : پنجره ای در مرز شب و روز باز شد
  12. نیلوفر : از مرز خوابم می گذشتم،
  13. یادبود : سایه دراز لنگر ساعت
  14. پاداش : گیاه تلخ افسونی !
  15. پرده : پنجره ام به تهی باز شد
  16. گل کاشی : باران نور

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

شرق اندوه

به زمین

 

افتاد . و چه پژواکی که شنید اهریمن. و چه لرزی که دوید از بن غم تا به بهشت.

من در خویش ، و کلاغی لب حوض.

خاموشی، و یکی زمزمه ساز.

تنه تاریکی ، تبر نقره نور.

و گوارایی بی گاه خطا. بوی تباهی ها، گردش زیست.

شب دانایی. و جدا ماندم : کو سختی پیکرها، کو بوی زمین، چینه بی بعد پری ها؟

اینک باد، پنجره ام رفته به بی پایان . خونی ریخت، بر سینه من ریگ بیابان باد!

چیزی گفت، و زمان ها بر کاج حیاط ، همواره وزید و وزید. اینهم گل اندیشه ، آنهم بت دوست.

نی ، که اگر بوی لجن می آید، آنهم غوک ، که دهانش ابدیت خورده است.

دیدار دگر، آری : روزن زیبای زمان.

ترسید، دستم به زمین آمیخت. هستی لب آیینه نشست، خیره به من : غم نامیرا.

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

شرق اندوه

بودهی - Bodhi

 

آنی بود ، در ها وا شده بود .

برگی نه ، شاخی نه ، باغ فنا پیدا شده بود.

مرغان مکان خاموش ، این خاموش ، آن خاموش . خاموشی

گویا شده بود.

آن پهنه چه بود : با میشی ، گرگی همپا شده بود.

نقش صدا کم رنگ ، نقش ندا کم رنگ .پرده مگر تا

شده بود؟

من رفته ، ما بی ما شده بود.

زیبایی تنهاشده بود.

هر رودی ، دریا،

هر بودی ، بودا شده بود.

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

شرق اندوه

تا

بالارو ، بالارو. بند نگه بشکن، و هم سیه بشکن.

- آمده ام ، آمده ام، بوی دگر می شنوم، باد دگر می گذرد.

روی سرم بید دگر، خورشید دگر.

- شهر تونی ، شهر تونی ،

می شنوی زنگ زمان : قطره چکید. از پی تو ، سایه دوید.

شهر تو در کوی فراترها ، دره دیگرها.

- آمده ام، آمده ام، می لغزد صخره سخت، می شنوم آواز درخت.

- شهر تونی ، شهر تونی ،

خسته چرا بال عقاب؟ و زمین تشنه خواب؟

و چرا روییدن، روییدن، رمزی را بوییدن؟

شهر تو رنگش دیگر. خاکش ، سنگش دیگر.

- آمده ام ، آمده ام، بسته نه دروازه نه در، جن ها هر سو بگذر.

و خدایان هر افسانه که هست. و نه چشمی نگران، و نه نامی ز پرست.

- شهر تونی ، شهر تونی ،

در کف ها کاسه زیبایی، بر لبها تلخی دانایی.

شهر تو در جای دگر ، ره می بر با پای دگر.

- آمده ام، آمده ام ، پنجره ها می شکفند.

کوچه فرو رفته به بی سویی، بی هایی، بی هویی.

- شهر تونی ، شهر تونی ،

در وزش خاموشی ، سیماها در دود فراموشی.

شهر ترا نام دگر، خسته نه ای ، گام دگر.

- آمده ام، آمده ام، درها رهگذر باد عدم.

خانه ز خود وارسته ، جام دویی بشکسته. سایه یک روی زمین، روی زمان.

- شهر تونی این و نه آن.

شهر تو گم نشود ، پیدا نشود.

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

شرق اندوه

تا گل هیچ

 

می رفتیم، و درختان چه بلند ، و تماشا چه سیاه !

راهی بود از ما تا گل هیچ .

مرگی در دامنه ها ، ابری سر کوه ، مرغان لب زیست.

می خواندیم : بی تو دری بودم به برون، و نگاهی به کران، و صدایی به کویر.

می رفتیم، خاک از ما می ترسید، و زمان بر سر ما می بارید.

خندیدیم: ورطه پرید از خواب ، و نهان ها آوایی افشاندند.

ما خاموش ، و بیابان نگران، و افق یک رشته نگاه.

بنشستیم، تو چشمت پر دور، من دستم پر تنهایی، و زمین ها پر خواب.

خوابیدیم. می گویند: دستی در خوابی گل می چید.

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

شرق اندوه

تراو

 

در آ، که کران را برچیدم، خاک زمان رفتم، آب نگر پاشیدم.

در سفالینه چشم ، صدبرگ نگه بنشاندم، بنشستم.

آیینه شکستم، تا سرشار تو من باشم و من. جامه نهادم. رشته گسستم.

زیبایان خندیدند، خواب چرا دادمشان، خوابیدند.

غوکی می جست، اندوهش دادم، و نشست.

در کشت گمان، هر سبزه لگد کردم. از هر بیشه ، شوری به سبد کردم.

بوی تو می آمد، به صدا نیرو، به روان پر دادم، آواز در آ سر دادم.

پژواک تو می پیچید، چکه شدم، از بام صدا لغزیدم، و شنیدم.

یک هیچ ترا دیدم، و دویدم.

آب تجلی تو نوشیدم، و دمیدم.

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

شرق اندوه

تنها باد

 

سایه شدم، و صدا کردم:

کو مرز پریدنها، دیدنها؟ کو اوج نه من، دره او؟

و ندا آمد: لب بسته بپو.

مرغی رفت، تنها بود، پر شد جام شگفت.

و ندا آمد: بر تو گوارا باد، تنهایی تنها باد!

دستم در کوه سحر او میچید، او میچید.

و ندا آمد: و هجومی از خورشید.

از صخره شدم بالا. در هر گام، دنیایی تنهاتر، زیباتر.

و ندا آمد: بالاتر، بالاتر!

آوازی از ره دور: جنگلها میخوانند؟

و ندا آمد: خلوتها میآیند.

و شیاری ز هراس.

و ندا آمد: یادی بود، پیدا شد، پهنه چه زیبا شد!

او آمد، پرده ز هم وا باید، درها هم.

و ندا آمد: پرها هم.

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

شرق اندوه

روانه

 

چه گذشت ؟

- زنبوری پر زد

- در پهنه...

- وهم. این سو ، آن سو، جویای گلی.

- جویای گلی ، آری ، بی ساقه گلی در پهنه خواب ، نوشابه آن..

- اندوه. اندوه نگاه: بیداری چشم، بی برگی دست.

- نی. سبدی می کن، سفری در باغ.

- باز آمده ام بسیار، و ره آوردم: تیناب تهی.

- سفری دیگر، ای دوست، و به باغی دیگر.

- بدرود.

- بدرود، و به همراهت نیروی هراس.

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

شرق اندوه

شکپوی

 

بر آبی چین افتاد ،سیبی به زمین افتاد.

گامی ماند. زنجره خواند.

همهمه ای : خندید. بزمی بود، برچیدند.

خوابی از چشمی بالا رفت. این رهرو تنها رفت ، بی ما رفت.

رشته گسست: من پیچم، من تابم. کوزه شکست: من آبم.

این سنگ ، پیوندش با من کو ؟ آن زنبور ، پروازش تا من کو؟

نقشی پیدا آیینه کجا؟ این لبخند، لب ها کو؟ موج آمد، دریا کو؟

می بویم، بو آمد. از هر سو، های آمد، هو آمد. من رفتم، او آمد، او آمد.

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

شرق اندوه

شورم را

 

من سازم : بندی آواز . برگیرم ، بنوازم. برتارم زخمه

لا می زن ، راه فنا می زن

من دودم: می پیچم، می لغزم ، نابودم.

می سوزم ، می سوزم : فانوس تمنایم . گل کن تو مرا ، و درآ.

آیینه شدم ، از روشن و از سایه بری بودم . دیو و پری آمد ،

دیو و پری بودم . در بی خبری بودم.

قرآن بالای سرم ، بالش من انجیل ، بستر من تورات ، وزبر پوشم اوستا، می بینم خواب:

بودایی در نیلوفر آب.

هر جا گل های نیایش رست ، من چیدم . دسته گلی دارم ، محراب تو دور از دست: او بالا،

من در پست.

خوشبو سخنم ، نی ؟ باد بیا می بردم ، بی توشه شدم در کوه کجا ، گل چیدم ، گل خوردم.

در رگ ها همهمه ای دارم ، از چشمه خود آبم زن ، آبم زن.

و به من یک قطه گوارا کن ، شورم را زیبا کن .

باد انگیز ، درهای سخن بشکن ، جا پای صدای می روب. هم دود چرا می بر، هم موج من و ما و شما می بر.

ز شبم تا لاله بیرنگی پل بنشان ، زین رویا در چشمم گل

بنشان ، گل بنشان.

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

شرق اندوه

شیطان هم

 

از خانه بدر ، از کوچه برون، تنهایی ما سوی خدا می رفت.

در جاده ، درختان سبز، گل ها وا، شیطان نگران: اندیشه رها

می رفت.

خار آمد، و بیابان ، و سراب.

کوه آمد و ، خواب.

آواز پری : مرغی به هوا می رفت؟

- نی ، همزاد گیاهی بود، از پیش گیا می رفت.

شب می شد و روز.

جایی، شیطان نگران: تنهایی ما می رفت.

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

شرق اندوه

لب آب

 

دیشب، لب رود، شیطان زمزمه داشت.

شب بود و چراغک بود.

شیطان ، تنها، تک بود.

باد آمده بود، باران زده بود: شب تر ، گل ها پرپر.

بویی نه براه.

ناگاه

آیینه رود، نقش غمی بنمود: شیطان لب آب.

خاک سایه در خواب.

زمزمه ای می مرد.بادی می رفت، رازی می برد.

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

شرق اندوه

 

ناباد آمد ، در بگشا، اندوه خدا آورد.

خانه بروب ، افشان گل ، پیک آمد ، پیک آمد، مژده ز نا آورد.

آب آمد، آب آمد، از دشت خدایان نیز، گل های سیا آورد.

ما خفته ، او آمد، خنده شیطان را بر لب ما آورد.

مرگ آمد

حیرت ما را برد،

ترس شما آورد.

در خاکی ، صبح آمد، سیب طلا، از باغ طلا آورد.

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

شرق اندوه

نه به سنگ

 

در جوی زمان ، در خواب تماشای تو می رویم.

سیمای روان ، با شبنم افشان تو می شویم.

پرهایم ؟ پرپر شده ام. چشم نویدم ، به نگاهی تر شده ام.این سو نه ، آن سویم.

و در آن سوی نگاه ، چیزی را می بینم، چیزی را می جویم.

سنگی میشکنم، رازی با نقش تو می گویم.

برگ افتاد ، نوشم باد: من زنده به اندوهم. ابری رفت، من کوهم: می پایم. من بادم: می پویم.

در دشت دگر ، گل افسوسی چو بروید، می آیم، می بویم.

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

شرق اندوه

نیایش

 

دستی افشان ، تا ز سر انگشتانت صد قطره چکد ، هر

قطره شود خورشیدی

باشد که به صد سوزن نور ، شب ما را بکند

روزن روزن.

ما بی تاب ، و نیایش بی رنگ .

از مهرت لبخندی کن ، بنشان بر لب ما

باشد که سرودی خیزد در خورد نیوشیدن تو.

ما هسته پنهان تماشاییم.

ز تجلی ابری کن ، بفرست ، که ببارد بر سر ما

باشد که به شوری بشکافیم ، باشد که ببالیم و

به خورشید تو پیوندیم.

ما جنگل انبوه دگرگونی.

از آتش همرنگی صد اخگر برگیر ، برهم تاب ، برهم پیچ :

شلاقی کن ، و بزن بر تن ما

باشد که ز خاکستر ما ، در ما، جنگل یکرنگی بدر

آرد سر.

چشمان بسپردیم ، خوابی لانه گرفت.

نم زن بر چهره ما

باشد که شکوفا گردد زنبق چشم ، و شود سیراب

از تابش تو ، و فرو افتد.

بینایی ره گم کرد.

یاری کن ، و گره زن نگه ما و خودت با هم

باشد که تراود در ما ، همه تو.

ما چنگیم: هر تار از ما دردی ، سودایی.

زخمه کن از آرامش نامیرا ، ما را بنواز

باشد که تهی گردیم ، آکنده شویم از والا نت

خاموشی.

آیینه شدیم ، ترسیدیم از هر نقش.

خود را در ما بفکن.

باشد که فرا گیرد هستی ما را ، و دگر نقشی

ننشیند در ما.

هر سو مرز، هر سو نام.

رشته کن از بی شکلی ، گذران از مروارید زمان و مکان

باشد که بهم پیوندد همه چیز ، باشد که نماند

مرز، که نماند نام.

ای دور از دست ! پر تنهایی خسته است.

گه گاه ، شوری بوزان

باشد که شیار پریدین در تو شود خاموش.

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

شرق اندوه

هایی

 

سرچشمه رویش هایی، دریایی، پایان تماشایی.

تو تراویدی: باغ جهان تر شد، دیگر شد.

صبحی سر زد، مرغی پر زد، یک شاخه شکست : خاموشی هست.

خوابم بر بود ، خوابی دیدم: تابش آبی در خواب ، لرزش برگی در آب.

این سو تاریکی مرگ ، آن سو زیبایی برگ. اینها چه، آنها چیست، انبوه زمان ها چیست؟

این می شکفد، ترس تماشا دارد. آن می گذرد، وحشت دریا دارد.

پرتو محرابی ، می تابی. من هیچم: پیچک خوابی. بر نرده اندوه تو می پیچم.

تاریکی پروازی، رویای بی آغازی ، بی موجی ، بی رنگی ، دریای هم آهنگی!

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

شرق اندوه

هلا

 

تنها به تماشای چه ای ؟

بالا، گل یک روزه نور.

پایین، تاریکی باد.

بیهوده مپای ، شب از شاخه نخواهد ریخت، و دریچه خدا روشن نیست.

از برگ سپهر، شبنم ستارگان خواهد پرید.

تو خواهی ماند و هراس بزرگ. ستون نگاه، و پیچک غم.

بیهوده مپای.

برخیز، که وهم گلی ، زمین را شب کرد.

راهی شو، که گردش ماهی، شیار اندوهی در پی خود نهاد.

زنجره را بشنو: چه جهان غمناک است، و خدایی نیست، و خدایی هست، و خدایی...

بی گاه است، ببوی و برو، و چهره زیبایی در خواب دگر ببین.

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

مهمان
این موضوع برای عدم ارسال قفل گردیده است.

×
×
  • اضافه کردن...