حدیث بیقراری ماهان کژمژ و بیانتها… احمد شاملو 17 کژمژ و بیانتها به طولِ زمانهای پیش و پس ستونِ استخوانها چشمخانهها تهی دندهها عریان دهان یکی برنامده…
حدیث بیقراری ماهان نخستین از غلظهی پنیرک… احمد شاملو 8 نخستین از غلظهی پنیرک و مامازی سر برآورد. (نخستین خورشید... بیخبر...) و دومین از جیفهزارِ مداهنت سر برکرد.…
حدیث بیقراری ماهان نخستین که در جهان دیدم… احمد شاملو 6 به دکتر جهانگیر رأفت نخستین که در جهان دیدم از شادی غریو بر کشیدم: «منم، آه آن معجزتِ نهایی بر سیارهی کوچکِ…
حدیث بیقراری ماهان چون فورانِ فحلْمستِ آتش… احمد شاملو 3 یاد مختاری و پوینده چون فورانِ فحلْمستِ آتش بر کُرهی خمیری به جانبِ ماهِ آهکی غریو میکشیدیم. حنجرهی…
حدیث بیقراری ماهان چاهِ شغاد را ماننده… احمد شاملو 6 چاهِ شغاد را ماننده حنجرهیی پُرخنجر در خاطرهی من است: چون اندیشه به گورابِ تلخِ یادی درافتد فریاد شرحهشرحه…
حدیث بیقراری ماهان با تخلصِ خونینِ بامداد احمد شاملو 5 مرگ آنگاه پاتابه همیگشود که خروسِ سحرگهی بانگی همه از بلور سرمیداد ــ گوش به بانگِ خروسان…
حدیث بیقراری ماهان نگران، آن دو چشمان است… احمد شاملو 2 نگران، آن دو چشمان است، دورسوی آن دو سهیل که بر سیبستانِ حیاتِ من مینگرد تا از سبزینهی نارسِ خویش سُرخ برآید.…
حدیث بیقراری ماهان شرقاشرقِ شادیانه… احمد شاملو 1 شرقاشرقِ شادیانه به اوجِ آسمان شبنمِ خستگی بر پیشانیِ مادر و کاکلِ پریشانِ آدمی در نقطهی خجستهی میلادش. ۱۳۷۵ ©…
حدیث بیقراری ماهان شبانه احمد شاملو 2 ــ بیآرزو چه میکنی ای دوست؟ ــ به ملال، در خود به ملال با یکی مُرده سخن میگویم. شب،…
حدیث بیقراری ماهان شببیداران احمد شاملو 4 همه شب حیرانش بودم، حیرانِ شهرِ بیدار که پیسوزِ چشمانش میسوخت و اندیشهی خوابش به سر نبود و نجوای اورادش…