حدیث بیقراری ماهان کژمژ و بیانتها… احمد شاملو 28 کژمژ و بیانتها به طولِ زمانهای پیش و پس ستونِ استخوانها چشمخانهها تهی دندهها عریان دهان یکی برنامده…
حدیث بیقراری ماهان نخستین از غلظهی پنیرک… احمد شاملو 25 نخستین از غلظهی پنیرک و مامازی سر برآورد. (نخستین خورشید... بیخبر...) و دومین از جیفهزارِ مداهنت سر برکرد.…
حدیث بیقراری ماهان نخستین که در جهان دیدم… احمد شاملو 31 به دکتر جهانگیر رأفت نخستین که در جهان دیدم از شادی غریو بر کشیدم: «منم، آه آن معجزتِ نهایی بر سیارهی کوچکِ…
حدیث بیقراری ماهان چون فورانِ فحلْمستِ آتش… احمد شاملو 24 یاد مختاری و پوینده چون فورانِ فحلْمستِ آتش بر کُرهی خمیری به جانبِ ماهِ آهکی غریو میکشیدیم. حنجرهی…
حدیث بیقراری ماهان چاهِ شغاد را ماننده… احمد شاملو 24 چاهِ شغاد را ماننده حنجرهیی پُرخنجر در خاطرهی من است: چون اندیشه به گورابِ تلخِ یادی درافتد فریاد شرحهشرحه…
حدیث بیقراری ماهان با تخلصِ خونینِ بامداد احمد شاملو 39 مرگ آنگاه پاتابه همیگشود که خروسِ سحرگهی بانگی همه از بلور سرمیداد ــ گوش به بانگِ خروسان…
حدیث بیقراری ماهان نگران، آن دو چشمان است… احمد شاملو 16 نگران، آن دو چشمان است، دورسوی آن دو سهیل که بر سیبستانِ حیاتِ من مینگرد تا از سبزینهی نارسِ خویش سُرخ برآید.…
حدیث بیقراری ماهان شرقاشرقِ شادیانه… احمد شاملو 24 شرقاشرقِ شادیانه به اوجِ آسمان شبنمِ خستگی بر پیشانیِ مادر و کاکلِ پریشانِ آدمی در نقطهی خجستهی میلادش. ۱۳۷۵ ©…
حدیث بیقراری ماهان شبانه احمد شاملو 10 ــ بیآرزو چه میکنی ای دوست؟ ــ به ملال، در خود به ملال با یکی مُرده سخن میگویم. شب،…
حدیث بیقراری ماهان شببیداران احمد شاملو 14 همه شب حیرانش بودم، حیرانِ شهرِ بیدار که پیسوزِ چشمانش میسوخت و اندیشهی خوابش به سر نبود و نجوای اورادش…