حکایت شمارهٔ ۳۹

این حکایت شنو که در بغداد

رایت و پرده را خلاف افتاد

من و تو هر دو خواجه تا شانیم

بنده بارگاه سلطانیم

تو نه رنج آزموده‌های نه حصار

نه بیابان و باد و گرد و غبار

تو بر بندگان مه رویی

با غلامان یاسمن بویی

گفت من سر بر آستان دارم

نه چو تو سر بر آسمان دارم

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.