مرور رده
احمد شاملو
نخستین از غلظهی پنیرک…
نخستین
از غلظهی پنیرک و مامازی سر برآورد.
(نخستین خورشید...
بیخبر...)
و دومین
از جیفهزارِ مداهنت سر برکرد.…
شببیداران
همه شب حیرانش بودم،
حیرانِ شهرِ بیدار
که پیسوزِ چشمانش میسوخت و
اندیشهی خوابش به سر نبود
و نجوای اورادش…
شبانه
ــ بیآرزو چه میکنی ای دوست؟
ــ به ملال،
در خود به ملال
با یکی مُرده سخن میگویم.
شب،…
شرقاشرقِ شادیانه…
شرقاشرقِ شادیانه به اوجِ آسمان
شبنمِ خستگی بر پیشانیِ مادر و
کاکلِ پریشانِ آدمی
در نقطهی خجستهی میلادش.
۱۳۷۵
©…
نگران، آن دو چشمان است…
نگران،
آن دو چشمان است،
دورسوی آن دو سهیل که بر سیبستانِ حیاتِ من مینگرد
تا از سبزینهی نارسِ خویش
سُرخ برآید.…
با تخلصِ خونینِ بامداد
مرگ آنگاه پاتابه همیگشود که خروسِ سحرگهی
بانگی همه از بلور سرمیداد ــ
گوش به بانگِ خروسان…
The Day After
در واپسین دم
واپسین خردمندِ غمخوارِ حیات
ارابهی جنگی را تمهیدی کرد
که از دودِ سوختِ رانه و احتراقِ خرجِ سلاحش…
سرودِ ششم
شگفتا
که نبودیم
عشقِ ما
در ما
حضورِمان داد.
پیوندیم اکنون
آشنا
چون خنده با لب…
گدایانِ بیابانی
سربهسر سرتاسر در سراسرِ دشت
راه به پایان بُردهاند
گدایانِ بیابانی.
پایآبله
مُردهاند
بر دو راههها…