مرور رده
باب اول در عدل و تدبیر و رای
گفتار اندر حذر از دشمنی که در طاعت آید
گرت خویش دشمن شود دوستدار
ز تلبیسش ایمن مشو زینهار
که گردد درونش به کین تو ریش
چو یاد آیدش مهر پیوند خویش
بد اندیش…
گفتار اندر پوشیدن راز خویش
به تدبیر جنگ بد اندیش کوش
مصالح بیندیش و نیت بپوش
منه در میان راز با هر کسی
که جاسوس همکاسه دیدم بسی
سکندر که با…
حکایت شحنه مردم آزار
گزیری به چاهی در افتاده بود
که از هول او شیر نر ماده بود
بداندیش مردم بجز بد ندید
بیفتاد و عاجزتر از خود ندید
همه…
حکایت حجاج یوسف
حکایت کنند از یکی نیکمرد
که اکرام حجاج یوسف نکرد
به سرهنگ دیوان نگه کرد تیز
که نطعش بینداز و خونش بریز
چو حجت نماند…
در نواخت رعیت و رحمت بر افتادگان
الا تا بغفلت نخفتی که نوم
حرام است بر چشم سالار قوم
غم زیردستان بخور زینهار
بترس از زبردستی روزگار
نصیحت که خالی…
حکایت در این معنی
یکی را حکایت کنند از ملوک
که بیماری رشته کردش چو دوک
چنانش در انداخت ضعف حسد
که میبرد بر زیردستان حسد
که شاه ارچه…
گفتار اندر بیوفائی دنیا
جهان ای پسر ملک جاوید نیست
ز دنیا وفاداری امید نیست
نه بر باد رفتی سحرگاه و شام
سریر سلیمان علیهالسلام؟
به آخر…
در تغیر روزگار و انتقال مملکت
شنیدم که در مصر میری اجل
سپه تاخت بر روزگارش اجل
جمالش برفت از رخ دل فروز
چو خور زرد شد بس نماند ز روز
گزیدند…
حکایت قزل ارسلان با دانشمند
قزل ارسلان قلعهای سخت داشت
که گردن به الوند بر میفراشت
نه اندیشه از کس نه حاجت به هیچ
چو زلف عروسان رهش پیچ پیچ…
حکایت
چو الپ ارسلان جان به جانبخش داد
پسر تاج شاهی به سر برنهاد
به تربت سپردندش از تاجگاه
نه جای نشستن بد آماجگاه
چنین…