مرور رده
باب نهم در توبه و راه صواب
مثل
پلیدی کند گربه بر جای پاک
چو زشتش نماید بپوشد به خاک
تو آزادی از ناپسندیدهها
نترسی که بر وی فتد دیدهها
براندیش…
حکایت سفر حبشه
غریب آمدم در سواد حبش
دل از دهر فارغ سر از عیش خوش
به ره بر یکی دکه دیدم بلند
تنی چند مسکین بر او پای بند
بسیچ سفر…
حکایت
یکی را به چوگان مه دامغان
بزد تا چو طبلش بر آمد فغان
شب از بی قراری نیارست خفت
بر او پارسایی گذر کرد و گفت
به شب گر…
حکایت
به صنعا درم طفلی اندر گذشت
چه گویم کز آنم چه بر سر گذشت!
قضا نقش یوسف جمالی نکرد
که ماهی گورش چو یونس نخورد
در این…
حکایت
یکی مال مردم به تلبیس خورد
چو برخاست لعنت بر ابلیس کرد
چنین گفت ابلیس اندر رهی
که هرگز ندیدم چنین ابلهی
تو را با من…
حکایت
یکی پارسا سیرت حق پرست
فتادش یکی خشت زرین به دست
سر هوشمندش چنان خیره کرد
که سودا دل روشنش تیره کرد
همه شب در…
حکایت عداوت در میان دو شخص
میان دو تن دشمنی بود و جنگ
سر از کبر بر یکدیگر چون پلنگ
ز دیدار هم تا به حدی رمان
که بر هر دو تنگ آمدی آسمان
یکی را…
حکایت
شبی خفته بودم به عزم سفر
پی کاروانی گرفتم سحر
که آمد یکی سهمگین باد و گرد
که بر چشم مردم جهان تیره کرد
به ره در یکی…
موعظه و تنبیه
خبر داری ای استخوانی قفس
که جان تو مرغی است نامش نفس؟
چو مرغ از قفس رفت و بگسست قید
دگر ره نگردد به سعی تو صید
نگه…
حکایت در عالم طفولیت
ز عهد پدر یادم آید همی
که باران رحمت بر او هر دمی
که در طفلیم لوح و دفتر خرید
ز بهرم یکی خاتم و زر خرید
بدرکرد ناگه…