غزلیات غزل ۶۳۷ سعدی 16 ندانم از من خسته جگر چه میخواهی دلم به غمزه ربودی دگر چه میخواهی اگر تو بر دل آشفتگان ببخشایی ز روزگار من…
غزلیات غزل ۶۲۲ سعدی 19 چشم رضا و مرحمت بر همه باز میکنی چون که به بخت ما رسد این همه ناز میکنی ای که نیازمودهای صورت حال بیدلان عشق…
غزلیات غزل ۶۲۳ سعدی 16 دیدار مینمایی و پرهیز میکنی بازار خویش و آتش ما تیز میکنی گر خون دل خوری فرح افزای میخوری ور قصد جان کنی طرب…
غزلیات غزل ۶۲۴ سعدی 17 روزی به زنخدانت گفتم به سیمینی گفت ار نظری داری ما را به از این بینی خورشید و گلت خوانم هم ترک ادب باشد چرخ مه و…
غزلیات غزل ۶۲۵ سعدی 20 شبست و شاهد و شمع و شراب و شیرینی غنیمتست چنین شب که دوستان بینی به شرط آن که منت بنده وار در خدمت بایستم تو…
غزلیات غزل ۶۲۶ سعدی 13 امروز چنانی ای پری روی کز ماه به حسن میبری گوی میآیی و در پی تو عشاق دیوانه شده دوان به هر سوی اینک من و زنگیان…
غزلیات غزل ۶۲۷ سعدی 14 خواهم اندر پایش افتادن چو گوی ور به چوگانم زند هیچش مگوی بر سر عشاق طوفان گو ببار در ره مشتاق پیکان گو بروی گر به…
غزلیات غزل ۶۲۸ سعدی 19 تا کی روم از عشق تو شوریده به هر سوی تا کی دوم از شور تو دیوانه به هر کوی صد نعره همیآیدم از هر بن مویی خود در دل…
غزلیات غزل ۶۲۹ سعدی 20 گل است آن یاسمن یا ماه یا روی شب است آن یا شبه یا مشک یا موی لبت دانم که یاقوت است و تن سیم نمیدانم دلت سنگ است یا…
غزلیات غزل ۶۳۰ سعدی 17 مرحبا ای نسیم عنبربوی خبری زان به خشم رفته بگوی دلبر سست مهر سخت کمان صاحب دوست روی دشمن خوی گو دگر گر هلاک من…