غزلیات غزل ۶۲۹ سعدی 19 گل است آن یاسمن یا ماه یا روی شب است آن یا شبه یا مشک یا موی لبت دانم که یاقوت است و تن سیم نمیدانم دلت سنگ است یا…
غزلیات غزل ۶۳۰ سعدی 15 مرحبا ای نسیم عنبربوی خبری زان به خشم رفته بگوی دلبر سست مهر سخت کمان صاحب دوست روی دشمن خوی گو دگر گر هلاک من…
غزلیات غزل ۶۳۱ سعدی 27 وقت آن آمد که خوش باشد کنار سبزه جوی گر سر صحرات باشد سروبالایی بجوی ور به خلوت با دلارامت میسر میشود در سرایت خود…
غزلیات غزل ۶۳۲ سعدی 11 سرو سیمینا به صحرا میروی نیک بدعهدی که بی ما میروی کس بدین شوخی و رعنایی نرفت خود چنینی یا به عمدا میروی روی…
غزلیات غزل ۶۳۳ سعدی 15 ای باد صبحدم خبر دلستان بگوی وصف جمال آن بت نامهربان بگوی بگذار مشک و بوی سر زلف او بیار یاد شکر مکن سخنی زان دهان…
غزلیات غزل ۶۳۴ سعدی 15 ای که به حسن قامتت سرو ندیدهام سهی گر همه دشمنی کنی از همه دوستان بهی جور بکن که حاکمان جور کنند بر رهی شیر که…
غزلیات غزل ۶۳۵ سعدی 23 اگرم حیات بخشی و گرم هلاک خواهی سر بندگی به حکمت بنهم که پادشاهی من اگر هزار خدمت بکنم گناهکارم تو هزار خون ناحق…
غزلیات غزل ۶۳۶ سعدی 6 نشنیدهام که ماهی بر سر نهد کلاهی یا سرو با جوانان هرگز رود به راهی سرو بلند بستان با این همه لطافت هر روزش از…
غزلیات غزل ۶۳۷ سعدی 12 ندانم از من خسته جگر چه میخواهی دلم به غمزه ربودی دگر چه میخواهی اگر تو بر دل آشفتگان ببخشایی ز روزگار من…
غزلیات غزل ۶۲۲ سعدی 14 چشم رضا و مرحمت بر همه باز میکنی چون که به بخت ما رسد این همه ناز میکنی ای که نیازمودهای صورت حال بیدلان عشق…