مثنویات شمارهٔ ۳۰ سعدی 10 حرص فرزند آدم نادان مثل مورچست در میدان این یکی مرده زیر پای دواب آن یکی دانه میبرد به شتاب
مثنویات شمارهٔ ۳۱ – حکایت سعدی 21 پیری اندر قبیلهٔ ما بود که جهاندیدهتر ز عنقا بود صد و پنجه بزیست یا صد و شصت بعد از آن پشت طاقتش بشکست دست ذوق از…
مثنویات شمارهٔ ۳۲ سعدی 28 سپاس و شکر بیپایان خدا را برین نعمت که نعمت نیست ما را بسا مالا که بر مردم وبالست مزید ظلم و تأکید ضلالست مفاصل…
مثنویات شمارهٔ ۳۳ سعدی 17 حدیث پادشاهان عجم را حکایت نامهٔ ضحاک و جم را بخواند هوشمند نیکفرجام نشاید کرد ضایع خیره ایام مگر کز خوی نیکان پند…
مثنویات شمارهٔ ۳۴ سعدی 13 حرامش باد بدعهد بداندیش شکم پرکردن از پهلوی درویش شکم پر زهرمارش بود و کژدم که راحت خواهد اندر رنج مردم روا دارد…
مثنویات شمارهٔ ۳۵ سعدی 11 سلطان باید که خیر درویش خواهد، نه مراد خاطر خویش تا او به مراد خود شتابد درویش مراد خود بیابد
مثنویات شمارهٔ ۳۶ سعدی 14 آنکه هفت اقلیم عالم را نهاد هر کسی را هر چه لایق بود داد گر توانا بینی ار کوتاه دست هر که را بینی چنان باید که هست…
مثنویات شمارهٔ ۳۷ سعدی 14 دوام دولت اندر حق شناسیست زوال نعمت اندر ناسپاسی است اگر فضل خدا بر خود بدانی بماند بر تو نعمت جاودانی چه ماند از…
مثنویات شمارهٔ ۳۸ سعدی 9 کتاب از دست دادن سست راییست که اغلب خوی مردم بیوفاییست گرو بستان نه پایندان و سوگند که پایندان نباشد همچو پابند
مثنویات شمارهٔ ۳۹ سعدی 6 الا تا ننگری در روی نیکو که آن جسمست و جانش خوی نیکو اگر شخص آدمی بودمی به دیدار همین ترکیب دارد نقش دیوار