مرور رده
باب دوم در اخلاق درویشان
حکایت شمارهٔ ۴۴
پادشاهی به دیده استحقار در طایفه درویشان نظر کرد یکی زان میان به فراست به جای آورد و گفت ای ملک ما درین دنیا به جیش…
حکایت شمارهٔ ۲۹
ابوهریره رضی الله عنه هر روز به خدمت مصطفی صلی الله علیه آمدی گفت یا اباهریره زُرنی غِبّاً تَزْدَد حُباً هر روز میا…
حکایت شمارهٔ ۴۵
دیدم گل تازه چند دسته
بر گنبدی از گیاه رسته
بگریست گیاه و گفت خاموش
صحبت نکند کرم فراموش
من بنده حضرت کریمم…
حکایت شمارهٔ ۳۰
یکی را از برزگان بادی مخالف در شکم پیچیدن گرفت و طاقت ضبط آن نداشت و بی اختیار از او صادر شد گفت ای دوستان مرا در…
حکایت شمارهٔ ۳۱
از صحبت یاران دمشقم ملالتی پدید آمده بود سر در بیابان قدس نهادم و با حیوانات انس گرفتم تا وقتی که اسیر فرنگ شدم و…
حکایت شمارهٔ ۳۲
یکی از پادشاهان عابدی را پرسید که عیالان داشت اوقات عزیز چگونه میگذرد گفت همه شب در مناجات و سحر در دعای حاجات و…
حکایت شمارهٔ ۳۳
یکی از متعبّدان در بیشه زندگانی کردی و برگ درختان خوردی پادشاهی به حکم زیارت به نزدیک وی رفت و گفت اگر مصلحت بینی…
حکایت شمارهٔ ۳۴
مطابق این سخن پادشاهی را مهمی پیش آمد گفت اگر این حالت به مراد من بر آید چندین درم دهم زاهدان را چون حاجتش بر آمد و…
حکایت شمارهٔ ۱۹
کاروانی در زمین یونان بزدند و نعمت بی قیاس ببردند. بازرگانان گریه و زاری کردند و خدا و پیمبر شفیع آوردند و فایده…
حکایت شمارهٔ ۳۵
یکی را از علمای راسخ پرسیدند چه گویی در نان وقف گفت اگر نان از بهر جمعیت خاطر میستاند حلالست و اگر جمع از بهر نان…