مرور رده

داستان سیاوش

بخش ۱۸

بسا رنجها کز جهان دیده‌اند ز بهر بزرگی پسندیده‌اند سرانجام بستر جز از خاک نیست ازو بهره زهرست و تریاک نیست چو دانی…

بخش ۱۷

چنان دید گودرز یک شب به خواب که ابری برآمد ز ایران پرآب بران ابر باران خجسته سروش به گودرز گفتی که بگشای گوش چو…

بخش ۱۶

چو خورشید برزد سر از کوهسار بگسترد یاقوت بر جویبار تهمتن همه خواسته گرد کرد ببخشید یکسر به مردان مرد خروش آمد و…

بخش ۱۵

چو لشکر بیامد ز دشت نبرد تنان پر ز خون و سران پر ز گرد خبر شد ز ترکان به افراسیاب که بیدار بخت اندرآمد به خواب همان…

بخش ۱۴

چو آگاهی آمد به کاووس شاه که شد روزگار سیاوش تباه به کردار مرغان سرش را ز تن جدا کرد سالار آن انجمن ابر بی‌گناهش به…

بخش ۱۳

شبی قیرگون ماه پنهان شده به خواب اندرون مرغ و دام و دده چنان دید سالار پیران به خواب که شمعی برافروختی ز آفتاب…

بخش ۱۲

چو از سروبن دور گشت آفتاب سر شهریار اندرآمد به خواب چه خوابی که چندین زمان برگذشت نجنبیند و بیدار هرگز نگشت چو از…

بخش ۱۱

دبیر پژوهنده را پیش خواند سخنهای آگنده را برفشاند نخست آفریننده را یاد کرد ز وام خرد جانش آزاد کرد ازان پس خرد را…

بخش ۱۰

نگه کرد گرسیوز نامدار سواران ترکان گزیده هزار خنیده سپاه اندرآورد گرد بشد شادمان تا سیاووش گرد سیاوش چو بشنید بسپرد…

بخش ۹

چو خورشید تابنده بنمود پشت هوا شد سیاه و زمین شد درشت سیاووش لشکر به جیحون کشید به مژگان همی از جگر خون کشید چو آمد…