مرور رده

ضحاک

بخش ۸

فریدون به خورشید بر برد سر کمر تنگ بستش به کین پدر برون رفت خرم به خرداد روز به نیک اختر و فال گیتی فروز سپاه انجمن…

بخش ۷

چنان بد که ضحاک را روز و شب به نام فریدون گشادی دو لب بران برز بالا ز بیم نشیب شده ز آفریدون دلش پر نهیب چنان بد که…

بخش ۶

چو بگذشت ازان بر فریدون دو هشت ز البرز کوه اندر آمد به دشت بر مادر آمد پژوهید و گفت که بگشای بر من نهان از نهفت بگو…

بخش ۵

نشد سیر ضحاک از آن جست جوی شد از گاو گیتی پر از گفت‌گوی دوان مادر آمد سوی مرغزار چنین گفت با مرد زنهاردار که…

بخش ۴

برآمد برین روزگار دراز کشید اژدهافش به تنگی فراز خجسته فریدون ز مادر بزاد جهان را یکی دیگر آمد نهاد ببالید برسان…

بخش ۳

چو از روزگارش چهل سال ماند نگر تا بسر برش یزدان چه راند در ایوان شاهی شبی دیر یاز به خواب اندرون بود با ارنواز چنان…

بخش ۲

چنان بد که هر شب دو مرد جوان چه کهتر چه از تخمهٔ پهلوان خورشگر ببردی به ایوان شاه همی ساختی راه درمان شاه بکشتی و…

بخش ۱

چو ضحاک شد بر جهان شهریار برو سالیان انجمن شد هزار سراسر زمانه بدو گشت باز برآمد برین روزگار دراز نهان گشت کردار…

بخش ۱۲

جهاندار ضحاک ازان گفت‌گوی به جوش آمد و زود بنهاد روی چو شب گردش روز پرگار زد فروزنده را مهره در قار زد بفرمود تا…

بخش ۱۱

چوکشور ز ضحاک بودی تهی یکی مایه ور بد بسان رهی که او داشتی گنج و تخت و سرای شگفتی به دل سوزگی کدخدای ورا کندرو…