فریدون بخش ۱۶ 1 سپیده چو از تیره شب بردمید میان شب تیره اندر خمید منوچهر برخاست از قلبگاه ابا جوشن و تیغ و رومی کلاه سپه یکسره نعره…
فریدون بخش ۱۵ 0 بدان گه که روشن جهان تیره گشت طلایه پراگنده بر گرد دشت به پیش سپه قارن رزم زن ابا رای زن سرو شاه یمن خروشی برآمد ز…
فریدون بخش ۱۴ 0 سپه چون به نزدیک ایران کشید همانگه خبر با فریدون رسید بفرمود پس تا منوچهر شاه ز پهلو به هامون گذارد سپاه یکی داستان…
فریدون بخش ۱۳ 0 به سلم و به تور آمد این آگهی که شد روشن آن تخت شاهنشهی دل هر دو بیدادگر پر نهیب که اختر همی رفت سوی نشیب نشستند هر…
فریدون بخش ۱۲ 2 برآمد برین نیز یک چندگاه شبستان ایرج نگه کرد شاه یکی خوب و چهره پرستنده دید کجا نام او بود ماهآفرید که ایرج برو…
فریدون بخش ۱۱ 0 فریدون نهاده دو دیده به راه سپاه و کلاه آرزومند شاه چو هنگام برگشتن شاه بود پدر زان سخن خود کی آگاه بود همی شاه را…
فریدون بخش ۱۰ 2 چو برداشت پرده ز پیش آفتاب سپیده برآمد به پالود خواب دو بیهوده را دل بدان کار گرم که دیده بشویند هر دو ز شرم برفتند…
فریدون بخش ۹ 2 چو تنگ اندر آمد به نزدیکشان نبود آگه از رای تاریکشان پذیره شدندش به آیین خویش سپه سربسر باز بردند پیش چو دیدند روی…
فریدون بخش ۸ 4 یکی نامه بنوشت شاه زمین به خاور خدای و به سالار چین سر نامه کرد آفرین خدای کجا هست و باشد همیشه به جای چنین گفت…
فریدون بخش ۷ 0 فرستادهٔ سلم چون گشت باز شهنشاه بنشست و بگشاد راز گرامی جهانجوی را پیش خواند همه گفتها پیش او بازراند ورا گفت کان…