منوچهر بخش ۲۴ 0 بزد نای مهراب و بربست کوس بیاراست لشکر چو چشم خروس ابا ژندهپیلان و رامشگران زمین شد بهشت از کران تا کران ز بس گونه…
منوچهر بخش ۲۳ 0 همی رند دستان گرفته شتاب چو پرنده مرغ و چو کشتی برآب کسی را نبد ز آمدنش آگهی پذیره نرفتند با فرهی خروشی برآمد ز…
منوچهر بخش ۲۲ 0 پس آن نامهٔ سام پاسخ نوشت شگفتی سخنهای فرخ نوشت که ای نامور پهلوان دلیر به هر کار پیروز برسان شیر نبیند چو تو نیز…
منوچهر بخش ۲۱ 1 زمانی پر اندیشه شد زال زر برآورد یال و بگسترد بر وزان پس به پاسخ زبان برگشاد همه پرسش موبدان کرد یاد نخست از ده و…
منوچهر بخش ۲۰ 3 چنین گفت پس شاه گردن فراز کزین هر چه گفتید دارید راز بخواند آن زمان زال را شهریار کزو خواست کردن سخن خواستار بدان…
منوچهر بخش ۱۹ 1 بفرمود تا موبدان و ردان ستارهشناسان و هم بخردان کنند انجمن پیش تخت بلند به کار سپهری پژوهش کنند برفتند و بردند رنج…
منوچهر بخش ۱۸ 4 پس آگاهی آمد سوی شهریار که آمد ز ره زال سام سوار پذیره شدندش همه سرکشان که بودند در پادشاهی نشان چو آمد به نزدیکی…
منوچهر بخش ۱۷ 2 چو شد ساخته کار خود بر نشست چو گردی به مردی میان را ببست یکی ترگ رومی به سر بر نهاد یکی باره زیراندرش همچو باد…
منوچهر بخش ۱۶ 2 چو در کابل این داستان فاش گشت سر مرزبان پر ز پرخاش گشت برآشفت و سیندخت را پیش خواند همه خشم رودابه بر وی براند بدو…
منوچهر بخش ۱۵ 0 به مهراب و دستان رسید این سخن که شاه و سپهبد فگندند بن خروشان ز کابل همی رفت زال فروهشته لفج و برآورده یال همی گفت…