مرور رده
پادشاهی اشکانیان
بخش ۱۷
چو آگه شد از هفتواد اردشیر
نبود آن سخنها ورا دلپذیر
سپهبد فرستاد نزدیک اوی
سپاهی بلند اختر و رزمجوی
چو آگاه شد زان…
بخش ۱۶
ز شهر کجاران برآمد نفیر
برفتند با نیزه و تیغ و تیر
هیم رفت پیش اندرون هفتواد
به جنگ اندرون داد مردی بداد
همه شهر…
بخش ۱۵
ببین این شگفتی که دهقان چه گفت
بدانگه که بگشاد راز از نهفت
به شهر کجاران به دریای پارس
چه گوید ز بالا و پهنای پارس…
بخش ۱۴
چو خورشید شد زرد لشکر براند
کسی را که نابردنی بد بماند
چو شب نیم بگذشت و تاریک شد
جهاندار با کرد نزدیک شد
همه دشت…
بخش ۱۳
سپاهی ز اصطخر بیمر ببرد
بشد ساخته تا کند رزم کرد
به نیکی ز یزدان همی جست مزد
که ریزد بر آن بوم و بر خون دزد
چو شاه…
بخش ۱۲
چو آگاهی آمد سوی اردوان
دلش گشت پربیم و تیرهروان
چنین گفت کین راز چرخ بلند
همی گفت با من خداوند پند
هران بد کز…
بخش ۱۱
یکی نامور بود نامش سباک
ابا آلت و لشکر و رای پاک
که در شهر جهرم بد او پادشا
جهاندیده با داد و فرمانروا
مر او را…
بخش ۱۰
وزین سو به دریا رسید اردشیر
به یزدان چنین گفت کای دستگیر
تو کردی مرا ایمن از بدکنش
که هرگز مبیناد نیکی تنش
برآسود و…
بخش ۹
چو شب روز شد بامداد پگاه
بفرمود تا بازگردد سپاه
بیامد دو رخساره همرنگ نی
چو شب تیره گشت اندر آمد بری
یکی نامه بنوشت…
بخش ۸
چنان بد که بیماه روی اردوان
نبودی شب و روز روشنروان
ز دیبا نبرداشتی دوش و یال
مگر چهر گلنار دیدی به فال
چو آمدش…