مرور رده
پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود
بخش ۲۹
سرانجام گشتاسپ بنمود پشت
بدانگه که شد روزگارش درشت
پس اندر دو منزل همی تاختند
مر او را گرفتن همی ساختند
یکی کوه پیش…
بخش ۲۸
زنی بود گشتاسپ را هوشمند
خردمند وز بد زبانش به بند
ز آخر چمان بارهای برنشست
به کردار ترکان میان را ببست
از ایران…
بخش ۲۷
کنون زرم ارجاسپ را نو کنیم
به طبع روان باغ بی خو کنیم
بفرمود تا کهرم تیغزن
بود پیش سالار آن انجمن
که ارجاسپ را بود…
بخش ۲۶ – سخن فردوسی
چو این نامها فتاد در دست من
به ماه گراینده شد شست من
نگه کردم این نظم سست آمدم
بسی بیت ناتندرست آمدم
من این زان…
بخش ۲۵
برآمد بسی روزگاری بدوی
که خسرو سوی سیستان کرد روی
که آنجا کند زنده و استا روا
کند موبدان را بدانجا گوا
جو آنجا رسید…
بخش ۲۴
چو آگاه شد شاه کامد پسر
کلاه کیان بر نهاده بسر
مهان و کهانرا همه خواند پیش
همه زند و استا به نزدیک خویش
همه موبدان…
بخش ۲۳
بدان روزگار اندر اسفندیار
به دشت اندرون بد ز بهر شکار
ازان دشت آواز کردش کسی
که جاماسپ را کرد خسرو گسی
چو آن بانگ…
بخش ۲۲
یکی روز بنشست کی شهریار
به رامش بخورد او می خوشگوار
یکی سرکشی بود نامش گرزم
گوی نامجو آزموده به رزم
به دل کین همی…
بخش ۲۱
کی نامبردار زان روزگار
نشست از بر گاه آن شهریار
گزینان لشکرش را بار داد
بزرگان و شاهان مهترنژاد
ز پیش اندر آمد گو…
بخش ۲۰
کی نامبردار فرخنده شاه
سوی گاه باز آمد از رزمگاه
به بستور گفتا که فردا پکاه
سوی کشور نامور کش سپاه
بیامد سپهبد هم…