مرور رده
قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۳۱
حاصل عمر تو افسوس شد و حرمان
عیب خود را مکن ایدوست ز خود پنهان
وقت ضایع نکند هیچ هنرپیشه
جفت باطل نشود هیچ حقیقت…
قصیدهٔ شمارهٔ ۳۲
دزد تو شد این زمانهٔ ریمن
آن به که نگردیش به پیرامن
گر برتریت دهد فروتن شو
ور ایمنیت دهد مشو ایمن
کشته است هماره…
قصیدهٔ شمارهٔ ۳۳
دگر باره شد از تاراج بهمن
تهی از سبزه و گل راغ و گلشن
پریرویان ز طرف مرغزاران
همه یکباره بر چیدند دامن
خزان کرد…
قصیدهٔ شمارهٔ ۳۴
پردهٔ کس نشد این پردهٔ میناگون
زشتروئی چه کند آینهٔ گردون
نام را ننگ بکشت و تو شدی بدنام
وام را نفس گرفت و تو شدی…
قصیدهٔ شمارهٔ ۳۵
گرت ایدوست بود دیدهٔ روشن بین
بجهان گذران تکیه مکن چندین
نه بقائیست به اسفند مه و بهمن
نه ثباتی است به شهریور و…
قصیدهٔ شمارهٔ ۳۶
تو بلند آوازه بودی، ای روان
با تن دون یار گشتی دون شدی
صحبت تن تا توانست از تو کاست
تو چنان پنداشتی کافزون شدی
بسکه…
قصیدهٔ شمارهٔ ۳۷
گردون نرهد ز تند رفتاری
گیتی ننهد ز سر سیهکاری
از گرگ چه آمدست جز گرگی
وز مار چه خاستست جز ماری
بس بی بصری، اگر چه…
قصیدهٔ شمارهٔ ۳۸
سود خود را چه شماری که زیانکاری
ره نیکان چه سپاری که گرانباری
تو به خوابی، که چنین بیخبری از خود
خفته را آگهی از…
قصیدهٔ شمارهٔ ۳۹
ای شده سوختهٔ آتش نفسانی
سالها کرده تباهی و هوسرانی
دزد ایام گرفتست گریبانت
بس کن ای بیخودی و سربگریبانی
صبح رحمت…
قصیدهٔ شمارهٔ ۴۰
اگر روی طلب زائینهٔ معنی نگردانی
فساد از دل فروشوئی، غبار از جان برافشانی
هنر شد خواسته، تمییز بازار و تو بازرگان…